< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 38 تا 56 سوره واقعه

﴿لِاَصْحَابِ الْیَمِینِ (38) ثُلَّةٌ مِنَ الاوَّلِینَ (39) وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ (40) وَ اَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا اَصْحَابُ الشِّمَالِ (41) فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِن یَحْمُومٍ (43) لَا بَارِدٍ وَ لَا کَرِیمٍ (٤٤) اِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ (45) وَ کَانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ (46) وَ کَانُوا یَقُولُونَ ءَاِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (47) ا وَ آبَاؤُنَا الاوَّلُونَ (48) قُلْ اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ (49) لَمَجْمُوعُونَ اِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (50) ثُمَّ اِنَّکُمْ اَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (51) لَآکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ (52) فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (5٤) فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (55) هذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (56﴾

بخشی از سؤال‌هایی که مربوط به سوره مبارکه «الرحمن» بود به دست ما دیر رسید؛ سؤالات مربوط به هر سوره‌ای ـ ان‌شاءالله ـ همان جا ذکر بشود. بخشی هم مربوط به سؤالات سوره مبارکه «واقعه» است که تا حدودی بخشی از آنها گذشت.مطلب اوّل این است که این درجاتی که ذکر شده است بعضی مقرّب‌اند بعضی اصحاب یمین‌اند، اینها هیچ حسدی در آنها نیست هیچ رشک و رنجی نیست که کسی بگوید من چرا به آن مرتبه نرسیدم، انسان در حدّ یک فرشته وارد بهشت می‌رود. فرشته‌ها مستحضرید که درجات فراوانی دارند بعضی مطیع‌اند بعضی مطاع‌اند، ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ﴾؛[1] جبرئیل (سلام‌الله‌علیه) زیر مجموعه‌ای دارد، عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) زیر مجموعه‌ای دارد این مدبّرات امری که خدای سبحان قرار داد، همه آنها در یک حدّ نیستند، زیر مجموعه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) فرشتگانی هستند که به اذن او کار می‌کنند که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[2] آن‌جا که خود عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) قبض روح می‌کند می‌فرماید:[3] آن‌جا عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) مطرح است. زیر مجموعه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) فرشتگانی هستند که مطیع‌اند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾، این ﴿رُسُلُنا﴾ زیر مجموعه آن ملک الموت هستند که حضرت عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) است؛ اما هیچ کدام حسد دیگری را ندارند. یک چنین نشئه‌ای را خدا برای فرشته‌ها قرار داده است. بهشتی‌ها این چنین‌اند؛ اصلاً کسی طمع بکند حسد بکند رَشک ببرد که چرا دیگری آن مقام را دارد ما این مقام را نداریم نیست، یک چنین عالمی است. به ما گفتند دنیای خود را هم مثل بهشت می‌توانید بسازید؛ یعنی انسان می‌تواند در دنیا راضی باشد به قضای الهی که من تلاش و کوشش خود را تا این حد کردم سهم من هم همین حدّ است. بیش از این هم به من نمی‌رسد، به دلیل اینکه توان آن را ندارم. تلاش و کوشش هم می‌کنم. انسان می‌تواند دنیای خود را بهشت بسازد؛ چه اینکه ـ معاذالله ـ می‌تواند دنیای خود را جهنم بسازد. اگر در جهنم هر کس آمده دیگری را لعنت می‌کند: ﴿کُلَّما دَخَلَتْ اُمَّةٌ لَعَنَتْ اُخْتَها﴾،[4] عده‌ای هم در دنیا جهنم‌گونه به سر می‌برند، مرتّب این به آن بد می‌گوید و آن به این بد می‌گوید. ما هستیم که می‌توانیم دنیای خود را مثل جهنم بسازیم یا می‌توانیم دنیای خود را مثل بهشت بسازیم و اگر در صدد این بودیم که بهشتی باشیم، مشکلاتی اگر برای ما باشد در برزخ حلّ می‌شود، در ساهره معاد حلّ می‌شود ما در حد یک فرشته ـ ان‌شاءالله ـ وارد بهشت می‌شویم که هیچ کسی غصّه و رنج این را ندارد که چرا من در آن بالاتر نیستم، این برای بهشتی‌ها.

پرسش: ...

پاسخ: در ساهره معاد قبل از بهشت چرا! حسرت است، ﴿یَوْمَ الْحَسْرَةِ﴾ است، ﴿یَوْمُ التَّغَابُنِ﴾،[5] هست؛ اما به هر حال این پنجاه هزار سال برای ساخت و ساز است که انسان در طی این مدت طرزی ساخته می‌شود که ﴿وَ نَزَعْنا ما فی‌ صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾؛[6] [7] هیچ خلافی در دل اینها نیست آن وقت وارد بهشت می‌شوند که «طوبیٰ لهم و حُسن مآب». هیچ کس بدِ کسی را نمی‌خواهد، غیبت کسی را نمی‌خواهد، ﴿عَلَی سُرُرٍ مُّتَقَابِلِینَ﴾.

اما سؤالی که مربوط به سوره مبارکه «انسان» بود این ضمیر ﴿حُبِّه﴾،[8] چون استعمال لفظ در اکثر از معنا «عند التحقیق» جایز است. هم می‌تواند به طعام برگردد که بسیاری از اهل تفسیر گفتند، هم می‌تواند به «الله» برگردد «کما هو الحق». یک وقت است که انسان نیازی ندارد؛ اما محبوب اصلی‌اش خداست، یک وقت در حالی که خودش نیاز دارد: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی اَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ با اینکه خصاصه دارد، یعنی مختصات اوست؛ یعنی غذاهای حتمی خود اوست، چون خودش احتیاج دارد، این را که ﴿وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، «علی حُبّ الله»، ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‌ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ اَسیراً﴾،[9] که هم مقام ابرار را دارا هستند هم مقام مقرّبین را.

اما جریان مرجان که در دو جای سوره مبارکه «الرحمن» گذشت، مرجان نام آن حیوانات دریایی است که گروهی زندگی می‌کنند، یک؛ و این لؤلؤ ریز که در برابر آن لؤلؤ بزرگ قرار دارد که خیلی ظریف و زیبا و زینتی است از این حیوانات به دست می‌آید. چون این حیوانات مرجان‌اند، آن لؤلؤیی که از اینها به دست می‌آید آن را می‌گویند مرجان و گرنه مرجان جمع مرجانه است و مرجانه اسم این حیوانات ریز دریایی ظریف است که گروهی زندگی می‌کنند و برای محفوظ بودن حوزه و مناطق و محدوده خودشان هم گَردهای خاصی می‌پاشند. اگر در لغت گفتند که مرجان آن حیوان است درست گفتند و اگر در تفسیر می‌گویند مرجان لؤلؤ کوچک است درست گفتند، چون از آن‌جا گرفته می‌شود. گاهی نقل می‌کنند که از ماهی‌های دریا عنبر گرفته می‌شود. گاهی می‌گویند از آهوی خُتَن، نافه گرفته می‌شود. گاهی می‌گویند از ماهی‌های دریا، لؤلؤ ریز گرفته می‌شود. اینها هر کدام سرجای خودشان محفوظ است.

غرض این است که مرجان اسم این گوهر و جماد نیست، مرجان آن حیوانات ریز دریایی‌اند که گروهی به سر می‌برند و این گوهر را آنها تولید می‌کنند.

مطلب بعدی آن است که در جریان ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الاوَّلِینَ ٭ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾، ارواح انبیا و اولیا، اینها ممکن است یک دسته باشند، ما نمی‌توانیم بگوییم که مثلاً وجود مبارک اهل بیت (علیهم‌السّلام) جزء ﴿قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾اند و انبیای پیشین جزء ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الاوَّلِینَ﴾، اینها با هم یک گروه‌اند. بر فرض هم بگوییم یک گروه‌اند، این ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الاوَّلِینَ﴾ با ﴿قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾ می‌تواند هماهنگ باشد، برای اینکه عدد اهل بیت مگر چقدر است؟ اما انبیای عظام هم کم نیستند. ببینید ذات اقدس الهی برای نوح حرمتی قائل است که برای هیچ پیامبری غیر از وجود مبارک حضرت قائل نیست. در جریان موسی دارد که ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَ هَارُونَ﴾، ﴿اِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾. وعده داد که برای مؤمنین هم همین سلام هست؛ منتها درجه نازل‌تر که خدا بر مؤمنین سلام می‌فرستد. در سوره مبارکه «انعام» گذشت که به وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود وقتی وارد مسجد شدی داری بحث‌های قرآنی می‌کنی، داری بحث‌های احکام را می‌گویی: ﴿وَ اِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾،[10] اوّل پیغمبر سلام می‌کرد بعد بحث و درس را شروع می‌کرد. این ﴿فَقُلْ﴾ آن اوساط از اهل محضر، سلام را از پیغمبر دریافت می‌کردند؛ اوحدی از شاگردان حضرت سلام را از خدا دریافت می‌کردند. این که در سوره «انعام» دارد: ﴿وَ اِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾؛ یعنی سلام مرا به آنها برسان! دیگران آن رشد را نداشتند سلام را از خود پیغمبر دریافت می‌کردند.

بنابراین گاهی ممکن است انسان به جایی برسد که ذات اقدس الهی برای آنها سلام بفرستد، برای اینکه خودش در قرآن وعده داد، فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَ هَارُونَ ٭ اِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾، نه «نجزی الانبیاء». ما افراد با ایمان و با احسان را مورد سلام قرار می‌دهیم؛ اما هیچ جایی کاری که برای نوح (سلام‌الله‌علیه) کرد وعده نداد. وقتی آن عظمت نوح را، آن 950 سال رنج نوح را که ذکر می‌کند، می‌فرماید: ﴿سَلامٌ عَلی‌ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾،[11] تنها جایی که این گونه خدا سلام می‌فرستد مخصوص حضرت نوح است، این سلام جهانی است، سلام جهانی خدا بر نوح. 950 سال تلاش و کوشش کرد و با مردم درگیر بود تا مردم را هدایت کند. این گونه سلام مخصوص انبیای اولواالعزم پیشین است درباره حضرت ابراهیم آن گونه، درباره موسی و عیسی این گونه.

غرض این است که دو تا حرف است: یکی اینکه ارواح مطهر اهل بیت با آنها یکی‌اند، چون کلّ اینها یک نور هستند نمی‌شود گفت که چه کسی بالاتر است و چه کسی پایین‌تر! و اگر هم دسته‌بندی بشود اینها چهارده ذات مقدس‌اند در کنار اینها اصحاب یمین هستند؛ اما آنها از چهارده و چهارصد و اینها می‌گذرند مخصوصاً آنها که جزء انبیای اولواالعزم هستند گرچه عدد آنها زیاد نیست ولی مقام بسیار بالایی دارند در دو جای قرآن فرمودند که ما قصص خیلی از انبیا را برای شما نگفتیم.

پرسش: ...

پاسخ: بله ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾؛[12] فرمود انبیا این قدر بودند در شرق عالم در غرب عالم آن طرف آب این طرف آب، خاور دور باختر دور، مگر می‌شود جایی بشر زندگی بکند خدا پیغمبر نفرستد؟ ﴿اِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛ یک اصل کلّی در قرآن در سوره مبارکه «نساء» است که قبلاً بحث آن گذشت؛ فرمود اگر ما برای بشر انبیا نفرستیم پیامبرانی که‌هادیان آنها باشند نفرستیم، ﴿لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛[13] ما به مردم عقل دادیم، مردم با همین عقلشان چه در دنیا چه در قیامت علیه ما احتجاج می‌کنند، می‌گویند خدایا! تو که می‌دانستی ما از کجا آمدیم و به کجا داریم می‌رویم، تو که می‌دانستی ما با این جهان در ارتباط هستیم که بسیاری از اینها را نمی‌شناسیم احکام و خواصشان را، تو خودت هم به جهل ما آگاه هستی به ما گفتی: ﴿لا تَدْرُونَ اَیُّهُمْ اَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾،[14] به ما گفتی دست به این ارث نزنید، این طبقه‌بندی و میراث و تجزیه اینها را شما نمی‌دانید که آخرش چه چیزی در می‌آید! نمی‌دانید ما چرا گفتیم پسر دو تا خواهر یکی! اینها را نمی‌دانید. ما هم نمی‌دانیم راز و رمز این کارها چیست، شما هم که تصریح کردی گفتی: ﴿لا تَدْرُونَ اَیُّهُمْ اَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾، چرا برای ما پیغمبر نفرستادی؟ ما پیغمبر فرستادیم: ﴿لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.

این «بَعد» مستحضرید که ظرف است مفهوم ندارد، ولی چون در مقام تحدید است مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما پیغمبر نفرستیم بشر عاقل علیه منِ خدا دلیل اقامه می‌کند. این خداست! و این هم حرمت عقل است که چرا پیغمبر نفرستادی؟ تو که می‌دانستی ما در این چاله رفتیم این چاله آخر خط نیست، قبری است بعد هم سر در می‌آوریم به عالم ابد، ما که نمی‌دانیم کجا می‌رویم! وقتی ما نمی‌دانیم که کجا می‌رویم، برزخ یعنی چه؟ ساهره معاد یعنی چه؟ سؤال و جواب قیامت یعنی چه؟ چرا راهنما نفرستادی؟ این را در سوره مبارکه «نساء» بخش پایانی فرمود ما انبیا فرستادیم برای همین.

آن وقت چون اصل کلّی این است که ﴿اِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛ فقط انبیای خاورمیانه در قرآن کریم است، برای اینکه خدا قصّه پیامبری را نقل می‌کند که سرگذشتش برای دیگران درس باشد. آن طرف خاور دور آن طرف باختر دور یقیناً پیغمبرانی داشتند صحفی داشتند؛ اما اگر ذات اقدس الهی بفرماید ما آن طرف خاور دور، باختر دور انبیا فرستادیم بعد نمی‌تواند بگوید: ﴿فَسِیرُوا فِی الارْضِ فَانْظُرُوا﴾،[15] [16] ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، این را نمی‌تواند بگوید. این را برای چه بگوید که ما در خاور دور باختر دور ما پیغمبر فرستادیم؟ لذا در دو جای قرآن می‌فرماید که خیلی از انبیاست که ما قصص آنها را برای شما نقل نکردیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾، بله اگر الآن بود ممکن بود که حضرت بفرماید در خاور دور این طور است باختر دور آن طور است؛ اما آن وقت هیچ دسترسی نبود فقط در خاورمیانه با هم ارتباطی داشتند بعد بگوید آن طرف اقیانوس کبیر، اینها اصلاً اقیانوس کبیر را نمی‌دانستند چیست! اینها خیال می‌کردند آفتاب در همان آب فرو می‌رود: ﴿وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ﴾،[17] که در قرآن در جریان ذی القرنین است. بنابراین خیلی از انبیا بودند که قصص آنها در قرآن نیامده از انبیای اولواالعزم بودند غیر اولواالعزم بودند.

«فتحصّل انّ‌هاهنا امرین:» یکی اینکه ارواح مقدسه اینها یکی است، پس اینها را نمی‌شود جزء افراد قلیل قرار داد مقرّبین کثیر هستند و غیر مقرّین از متاخرین کم‌اند. یکی اینکه بر فرض انبیا و اولیا و اهل بیت اینها ارواحشان را به نحو کثرت نگاه کنیم رقم آنها بیشتر از رقم مجموع اینهاست که اگر خصوص اهل بیت را حساب بکنیم نسبت به اینها «ثُلّة» است؛ اما چون جمعیت اینها نسبت به مقرّبین سابق کم است، می‌شود قلیلی.

مطلب بعدی آن است که تمام ادراک‌ها مربوط به روح است؛ چه انسان غذایی بخورد چه ناملایمی را انجام بدهد. اگر جایی درد آمده؛ به جایی خورد و درد آمد، درد را روح احساس می‌کند، یک آب گوارایی خورد روح احساس می‌کند. اگر روح تخدیر بشود، نه آن درد را احساس می‌کند نه آن لذّت را. آبی را که در حالِ تخدیر شدن در کام کسی بریزند با اینکه او تشنه است او لذت نمی‌برد. ادراک برای روح است، این یک؛ لذت، ادراک ملایم است، اَلَم ادراک ناملایم است. دست و پا درکی ندارند اینها ابزار کارند که اگر تخدیر بشود هیچ کاره‌ای نیست؛ لذا در اتاق عمل، این بدن را قطعه قطعه می‌کنند و هیچ دردی را هم احساس نمی‌کند، چون روح تعلّقش را از اینها به وسیله تخدیر شدن گرفته است. یک «لا اله الا الله» را که با زبان می‌گوید آن روح لذت می‌برد لذت روحی. در حالی که تشنه است یک آب گوارایی بنوشد که روح لذت می‌برد لذت جسمانی. در هر دو حال روح لذت می‌برد، چون لذت، ادراک ملایم است و ادراک مخصوص روح است.

در این قسمت از آیات فرمود: ﴿وَ اَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا اَصْحَابُ الشِّمَالِ﴾، که این تعبیر، تعبیر گدازنده و سوزناکی است. اینها ﴿فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ﴾ هستند، باد گرم سوزانی که در مسام بدن نفوذ دارد و داغ است و در یک سایه دود هستند. «یحموم»؛ یعنی دود؛ اینها در یک سایه دود دارند خفه می‌شوند. از ظلّ، توقع برودت و کرامت هست؛ لذا فرمود این ظلّ نه بارد و خنک است نه کریم و گوارا و ملایم، چون سایه دود است. چرا؟ دلیلش چیست؟ فرمود: ﴿اِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ﴾، اینها در نعمت غرق بودند و منعم را نمی‌شناختند. بعضی‌ها در نعمت مال غرق‌اند، بعضی در نعمت جوانی و سلامت غرق‌اند. این چنین نیست که این مربوط به فقط اغنیا و توانگرانی باشد که مترف و سرمایه‌دار هستند. خیلی‌ها هم هستند که آدم عادی‌اند ولی گرفتار بی‌برنامه‌گی هستند این عمر بابرکت را بی‌جا صرف می‌کنند تمام این جوانی را هدر می‌دهند بدون اینکه بدانند برای چه خلق شدند! این شخص هم مترف است؛ یعنی نعمت را بیجا مصرف می‌کند. ﴿وَ کَانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ﴾، «حِنث» هم به معنی گناه آمده، هم به معنای ترک سوگند آمده است. اینها سوگند یاد کردند که وفادار باشند یا بدون سوگند تعهد سپردند که اگر حِنث یعنی ترک تعهد باشد در عالم ذرّیه که وفادار باشند﴿شَهِدْنَا عَلَی اَنْفُسِنَا﴾، اینها را گفتند ‌﴿اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ گفتند: ﴿بَلَی﴾.[18]

اما بعد آمدند برخلاف آن تعهد دارند عمل می‌کنند. یا اصرار دارند که ـ معاذالله ـ معادی نیست؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «نحل» آیه 38 آمده است: ﴿وَ اَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ اَیْمَانِهِمْ لاَ یَبْعَثُ اللَّهُ مَن یَمُوتُ﴾؛[19] قسم به خدا که معادی نیست ـ معاذالله ـ این یک حنث عظیمی است، از آن طرف تعهّد سپردند که ﴿اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾، ذات اقدس الهی به عنوان مبدا و مرجع خودش را معرفی کرد در همان آیه سوره مبارکه «اعراف» فرمود ما الآن خودمان را به شما معرفی کردیم، این صحنه را به شما نشان دادیم شما را شاهد خودتان را قرار دادیم مبادا «یوم القیامة» بگویید که ﴿اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾[20] این را در همان صحنه گفت. در همان صحنه ﴿وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ چرا این کار را کردیم؟ مبادا ﴿اَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾ یا ﴿اِنمََّا اَشْرَکَ آبَاؤُنَا﴾، هیچ کدام از این دو تا حرف را نزنید: نگویید ما در یک محیط کفر به دنیا آمدیم پدران ما مشرک بودند ما مشرک شدیم، یا بگویید از این صحنه غافل بودیم. این دو مطلب را در همان عالم ذرّیه به اینها گفتیم، این را بعدها که نفرمود. فرمود ما الآن از شما تعهّد گرفتیم که مبادا بگویید که در یک محیط بد زندگی کردیم یا ما از این صحنه غافل بودیم. ﴿اَن تَقُولُوا﴾؛ یعنی مبادا اینکه بگویید! کراهةَ ﴿اَن تَقُولُوا﴾، مبادا ﴿اَن تَقُولُوا﴾ این در آیه «نبا» دارد: ﴿فَتَبَیَّنُوا اَنْ تُصیبُوا﴾؛ یعنی مبادا «ان تصیبوا». مبادا چنین حرفی بزنید که بگویید: «انما اشرکنا»؛ برای اینکه پدران ما مشرک بودند.

بنابراین اینها یک بار تعهد سپردند و زیر تعهد خودشان زدند، این می‌شود حنث عظیم. یا برخلاف قسم است یا برخلاف تعهد است اینها چه درباره مبدا برخلاف رفتند، چه درباره معاد برخلاف رفتند، چه درباره وحی و نبوت برخلاف رفتند. همه اینها را به تفصیل یکی پس از دیگری ذکر می‌کند.

درباره معاد: ﴿وَ کَانُوا یَقُولُونَ ءَاِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، بعضی‌ها مستبعِد بودند، نه مستیقِن، اینها دلیلی بر نفی معاد ندارند فقط استبعاد می‌کنند، می‌گویند: ﴿ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، یا می‌گویند: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾،[21] استبعاد دارند نه استحاله، دلیلی ندارند بر نفی. بعد می‌فرمایند ذات اقدس الهی که هیچ را به این صورت درآورد حالا که شما هستید چیزی از بین نرفته، بدنتان هم که ذرّات پراکنده شده و روحتان هم که محفوظ است تمام حقیقت شما که روحتان است او را می‌آورند نزد ما. ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ﴾، توفی دارد شما وفات می‌کنید نه فوت. او متوفّی است من متوفّی هستم عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) متوفی است شما متوفا هستید سخن از وفا است استیفاست توفّی است هیچ سخن از فوت نیست، هیچ سخن از زوال نیست چیزی کم نمی‌شود، ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ اِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾، پس تمام حقیقت روح محفوظ است بدن پراکنده است بعد جمع می‌کنیم. اوّل که هیچ بودید ما به این صورت درآوردیم.

پرسش: ...

پاسخ: این عالم ذرّیه است در تعبیر قرآن کریم: ﴿مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، ما یک چنین نشئه‌ای داشتیم حالا آن عالم، عالم عقل است، عالم فطرت است عالم دیگری است الآن یادمان باید باشد، ذات اقدس الهی در همان صحنه فرمود من این کار را کردم که مبادا پس‌فردا بگویید ما نبودیم ما اطلاع نداشتیم!

پرسش: آن جا را ما یادمان نیست.

پاسخ: سرّش این است که خودمان فراموش کردیم. بعضی از آقایان که اهل معنا هستند می‌گویند هنوز آن صدا زیر گوش ما هست. ما خودمان را سرگرم کردیم.

پرسش: اینکه ما نمی‌دانیم.

پاسخ: می‌دانیم کاملاً.

پرسش: الان که واقعاً و وجوداً ما نمی‌دانیم.

پاسخ: واقعاً با برهان می‌دانیم آنهایی که حواسشان جمع است می‌گویند هنوز آن سر و صداها در گوشمان هست. ما خودمان را به چیزی دیگر مشغول کردیم. این دو تا برهان یعنی دو تا برهان در کنار همان آیه «اعراف» است فرمود ما این صحنه را گرفتیم در حضور همه که پس‌فردا انکار نکنید، ﴿اِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾ یا ﴿اِنَّمَا اَشْرَکَ آبَاؤُنَا﴾، مبادا در قیامت این دو تا بهانه را بیاورید بگویید ما که نمی‌دانستیم ما در محیط بد تربیت شدیم الآن هم هست. الآن هم با برهان عقلی می‌شود فهمید، با برهان عقلی می‌شود فهمید یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه دارد؛ البته یک برهان عقلی است که بوعلی‌ها و اینها دارند یک برهان عقلی است که همه فهم است. حضرت فرمود مگر بشر می‌شود علف هرز باشد؟ مگر می‌شود هیچ خانه‌ای بدون بنّا باشد؟ هیچ درختی بدون کشاورز باشد؟ «یحسبون انّه زرع بغیر زارع»؛ «زَعَمُوا اَنَّهُمْ کَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِع‌»[22] خیال می‌کنند که اینها مثل علف هرز هستند. هیچ آدم عاقلی باور ندارد که با شانس و بخت و اتفاق این ساختمان ساخته شده، این آسمان پدید آمده! فرمود شما به هیچ چیزی باور ندارید در هیچ جا، آن وقت آمدید درباره اصل خلقت خودتان می‌گویید ما شانسی به دنیا آمدیم؟ آن برهان عقلی که در خطبه دیگر حضرت امیر هست در بیانات نورانی امام رضا (سلام‌الله‌علیه) است آن بیان نورانی امام رضا را مرحوم صدوق در توحید نقل کرده، این بیان حضرت را در نهج البلاغه هست، فرمود: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»،[23] [24] هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست این علّت دارد. اگر چیزی هستیِ او عین ذات او بود که نه سابقه عدم داشت نه لاحقه عدم، مثل خدا؛ اما چیزی که هم سابقه عدم دارد هم لاحقه عدم دارد معلوم می‌شود هستیِ ذات او نیست. اگر چیزی هستیِ ذات او نیست این شانسی نیست اتفاقی نیست، این سبب دارد. این برهان عقلی ما را می‌کشاند به اینکه آن جایی که گفتیم: ﴿بَلَی﴾ کجا بود! حالا به تفصیل ممکن است ندانیم؛ اما آنها که اهل معرفت‌اند می‌گویند هنوز آن سر و صداها زیر گوش ما هست. ما اگر این گوشمان را درست داشته باشیم این چشممان را درست داشته باشیم، آنچه نادیدنی است آن بینیم، اینها بودند افراد.

پرسش: آن موقع انبیا و ائمه (علیهم‌السّلام) بودند که مطالب را برسانند.

پاسخ: الآن هم وجود مبارک حضرت هست، لازم نیست ما او را ببینیم او باید ما را ببیند. تمام تلاش و کوشش ما در این زیارت‌ها این است که حضرت را ببینیم، این البته فیضی است. کم نبودند افرادی که پشت سر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نماز پنج وقت را می‌خواندند در بهترین مسجد بعد از مسجد الحرام، راه به جایی نبردند. دیدن امام البته ثواب دارد؛ اما عمده آن است که امام ما را ببیند.

دو تا دید دارد خدا؛ خلیفه او هم دو تا دید دارد:

دید اوّل خدا این است که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾،[25] است مگر میشود خدا چیزی را نبیند؟

دید دوم این است که فرمود من یک عده را نگاه نمی‌کنم: ﴿لاَ یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ این نگاه تشریفی است. این خدایی که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾ است، در سوره «یونس» فرمود هر کاری که می‌خواهید بکنید در مشهد ما هستید. ﴿لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ اِلاّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً اِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾، همین که می‌خواهید وارد کار بشوید در مشهد ما هستید این خداست. بعد همین خدا فرمود ما یک عده را نگاه نمی‌کنیم: ﴿لاَ یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ وجود مبارک حضرت هم خلیفه همین خداست. اصرار ما این نباشد که ما او را ببینیم اصرار ما این باشد که او ما را ببیند وقتی دید خیلی از چیزها برای ما حلّ است. خیلی از شاگردان آنها برایشان همین راه حلّ شد. تمام تلاش و کوشش ما این باشد که حضرت ما را ببیند و این هم بدون عمل به دستورات آنها نیست.

پرسش: از طریق آیه ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،[26] می‌شود آیه ذرّ را تفسیر کرد؟

پاسخ: زمینه‌اش این است فطرت است. انبیا آمدند این ﴿فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ ‌را ثوره کنند. «ثوره»؛ یعنی انقلاب؛ یعنی شیار. «الثوره، الثوره»؛ یعنی انقلاب! انبیا آمدند یک انقلاب درونی ایجاد کنند.

این خطبه اوّل وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه این است که انبیا آمدند: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»،[27] این گنجینه‌هایی که ذات اقدس الهی در درون هر کسی دفن کرده است آنها آمدند اثاره کنند، ما دست آنها را گرفتیم گفتیم نیایید اینجا، این دل متعلّق به ماست. اگر ما نگذاشتیم آنها این قلب را اثاره کنند ثوره کنند بشورانند زیر و رو کنند، تقصیر خود ماست. آنها که آمدند این را اثاره کردند باز کردند، یا حارثة بن زید درآمده یا سلمان درآمده. ببینید همسر سلمان یک زن است این می‌میرد و آن علی! یک نامه تسلیت برای او می‌نویسد.[28] این چه طور می‌شود انسان به کجا می‌رسد که آن علی بن ابیطالب که کلّ خاورمیانه را داشت اداره می‌کرد حالا آن علی که نفس پیغمبر است نامه تسلیت می‌نویسد برای سلمان. انسان به اینجا می‌رسد. فرقی بین حیات و ممات اینها که نیست. الآن هم همین طور است حالا آن ذوات قدسی هیچ، ولی وجود مبارک حضرت همین است، ما اگر راه را درست برویم همین طور است.

دو تا دلیل خدا اقامه کرد؛ اگر اثر نمی‌کرد آن عالم یک گذشته بود یک قصّه تاریخی بود این دو تا برهان معنایش چیست؟ فرمود ما این کار را کردیم که مبادا این بهانه را بیاورید مبادا آن بهانه را بیاورید! معلوم می‌شود ما الآن اگر بهانه بیاوریم قبول نمی‌شود. الآن اگر بخواهیم به یاد بیاوریم به یادمان می‌آید. اینجا هم فرمود آنها حرفشان این بود: ﴿ءَاِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، در آن سوره فرمود روحتان که تراب و عظام نمی‌شود بدنتان پراکنده است ما جمع می‌کنیم. ﴿ا وَ آبَاؤُنَا الاو َّلُونَ﴾، آنها که حتی عظام بودنِ آنها هم نیست. استخوان آنها هم پودر شده است، بعد می‌فرماید: ﴿قُلْ اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ اِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾، همه‌شان جمع می‌شوند ارواحتان که ثابت است، بدن‌هایتان را جمع می‌کنیم به هم مرتبط می‌کنیم.

ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود که تو در جواب آنها بگو که ﴿اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ﴾، این ﴿ثُمَّ اِنَّکُمْ﴾، آیا بیان حضرت است تتمّه قول اوست مقول آن هست؟ یا وقتی وارد صحنه قیامت شدید خدا این چنین می‌گوید؟ ﴿ثُمَّ اِنَّکُمْ اَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ ٭ لَآکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ﴾، «زقّوم» همان چیزی است که در دوزخ هست و درختی است که با آتش رشد می‌کند: ﴿اِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی اَصْلِ الْجَحِیمِ﴾،[29] آتشی که ضدّ درخت است، آتش جهنم آتشی است که درخت می‌رویاند، ﴿اِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی اَصْلِ الْجَحِیمِ﴾ معلوم می‌شود این آتش به یک نحو دیگری است. ﴿فَمَالِئُونَ مِنْهَا﴾؛ می‌خورند شکمشان سیر می‌شود و روی این آب می‌خورند؛ اما آن آب، آب جوش است؛ یعنی می‌خورانند، چاره هم ندارند. ﴿فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ﴾؛ داغ، گداخته! ﴿فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ﴾، این «هِیم» را گفتند؛ مثل «عِین» که حور العین گفتند این «عِین» هم جمع عَیناست مؤنث است؛ هم جمع «اعین» مذکر است. این «هیم» هم جمع «هَیْما» ست؛ یعنی شتر ماده تشنه؛ هم جمع «اهْیَم» است؛ شتر مذکر تشنه. این یک داء استقساء مانندی است که اگر شتر گرفتارش بشود این قدر آب می‌خورد که بمیرد، سیرآب نمی‌شود؛ یعنی این دستگاه گوارش او پر می‌شود ولی آن حسّ عطش همچنان هست، این داء استقساء که خدا مبتلا نکند آن هم همین طور است. ﴿هذَا﴾، تازه ﴿نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ﴾، باطن گناه این است. مهمان که وارد می‌شود اوّل چیزی جلوی مهمان می‌گذارند یک استکان چای، شربتی، یک مختصر میوه می‌گذارند، تا موقع غذا بشود، این پذیرایی مختصر را می‌گویند «نُزُل»، فرمود تازه پذیرایی مختصرشان این است. گناه یعنی این! بردنِ آبروی مردم یعنی این! مردم را فقیر نگه داشتن یعنی همین! ﴿نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلاَ تُصَدِّقُونَ﴾، بعد وارد خلقت می‌شوند که می‌دانید ما یک تکه آب گندیده را به چه صورت درآوردیم؟ الآن صدها دانشکده است برای شناخت انسان، تازه مربوط به بدن انسان؛ خیلی از بیماری‌ها و درمان‌ها را هم نشناختند، برای همین بدن است اصلش هم یک قطره آب بیشتر نیست که ﴿مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌﴾،[30] بود.

فرمود اصل شما این است، این همه لؤلؤ لالا که ما آوردیم چشم را آن طور، گوش را آن طور؛ یک متخصّص چشم بعد از چهل پنجاه سال تلاش و کوشش تازه اعتراف می‌کند که خیلی از خصوصیت‌های چشم است که من کشف نکردم. کلّ این دستگاه یک قطره آب است که ﴿مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌﴾ که این تحقیر است. اینجا هم می‌فرماید: ﴿اَ فَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾؛ مبادا پدر و مادر خیال کنند که کاری از دست آنها می‌آید؟ از پدر جز امناء کاری برنمی‌آید. «الامناء هو نقل المنی من موضع الی موضعٍ» همین! فرمود کسی خالق نیست غیر از ما. از پدر جز امناء کاری ساخته نیست. خبر ندارد که این فرزند می‌شود نمی‌شود! بر فرض بشود چه فرزندی خواهد بود؟ ﴿اَ فَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَاَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، الآن اگر به هر کدام از ما بگویند ما هزارها میلیارد به شما بدهیم شما این چشم‌هایتان را به ما بدهید، هرگز این کار را نمی‌کنید، آن وقت رایگان این را در برابر فرمان خدا به کار می‌برید! این حرف غنی و قوی صدرالدین قونوی است می‌گوید هیچ کسی گناه نمی‌کند مگر اینکه مشرک باشد، چرا؟ برای اینکه اگر کسی گناه می‌کند یا مال مردم یا خلافی یا نگاه نامحرم هرچه باشد، این یا به جهت سهو است یا به جهت نسیان است یا جهل است یا به جهت اضطرار است همه اینها با حدیث رفع؛[31] برداشته می‌شود، اینها که گناه نیست. گناه تنها در جایی است که شخص عالمِ عامد است، می‌داند این مال رومیزی است زیرمیزی است حرام است، مضطر هم نیست، ساهی هم نیست ناسی هم نیست، هیچ چیزی هم نیست! می‌داند هم حرام است، این را می‌گویند «سُحت». مال حرام را حرام گفتند چون آدم را محروم می‌کند خدا از اینها. «سُحت» را گفتند: «یُسحتونکم» یعنی پوست شما را می‌کَنَند. بعضی از حیوانات این درخت را اسحات می‌کنند که دیگر درخت نفسش قطع بشود درخت با این پوست نفس می‌کشد. فرمود این مال حرام را اگر کسی مبتلا بشود ﴿فَیُسْحِتَکُم﴾ اسحات می‌کند؛ یعنی پوست شما را می‌کَنَد. حالا این شخص می‌داند که این رومیزی، زیرمیزی یا آن اختلاس یا این نجومی حرام است، اضطراری هم ندارد فرقی هم ندارد، این گناه می‌کند یعنی چه؟ یعنی خدایا من می‌دانم که تو گفتی نکن! ولی من می‌کنم. این غیر از شرک چیز دیگر نیست.

این تحلیل برای صدرالدین قونوی است که هیچ گناهی نیست مگر اینکه سر از شرک در می‌آورد،[32] «و رد علی بغته فی سر ذلک ان سبب ظهور حکم الغیرة و سلطنتها لیس نفس الفعل المحرم فقط، بل الموجب هو التلبس بصفة المشارکة لمقام الربوبیه، لان الاطلاق فی التصرف و مباشرة الفعل کل ما یرید دون منع و لا قید و تحجیر من صفات الربوبیه، فانه الذی یفعل ما یشاء دون حجر و لامنع و من سواه، فالتقیید و الحجر من خصائصه، فمتی رام الخروج من صفات التحجیر و طلب اطلاق التصرف بمقتضی ارادته فقد رام مشارکة الحق فی اوصاف ربوبیته و نازعه فی کبریائه، لاجرم کان ذلک سببا لظهور حکم الغیرة المستلزمة للغضب او العقوبة ان لم یتدارک العنایة...» حالا شخص نمی‌داند حرفی دیگر است. این که در سوره مبارکه «یوسف» دارد که ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُم بِاللَّهِ اِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾،[33] همین است. آن‌جا که سهو است، نسیان است، اضطرار است هر چه هست که با حدیث «رُفِعَ... مَا لَا یَعْلَمُونَ»،[34] برطرف شده است، آن‌جا که هیچ مانعی ندارد جهل نیست سهو نیست نسیان نیست اضطرار نیست، اکراه نیست، هیچ چیزی نیست، معنایش این است که خدایا! جناب عالی نظرتان این است من نظرم این است. درون هر گناهی شرک است که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».

 


[28] موسوعة الکلمة، ج‌4، ص367.
[32] شرح الاربعین حدیثا، ص87.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo