< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 19 تا 29 سوره الرحمن

﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (۱۹) بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ (۲۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۱) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۳) وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ (۲٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۵) كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (۲۶) وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ (۲۷) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۸) يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (۲۹) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾

در جريان دو دريا، ظاهر آن اين است که ذات اقدس الهي دو دريا خلق کرد که اينها با هم برخورد مي‌کنند، يکي آب شيرين دارد و يکي آب شور; ولي ممزوج نمي‌شوند که آب شيرين بشود شور و آب شور بشود شيرين و هر کدام خاصيت خود را از دست بدهند و ظاهر آن اين است که دو تا درياست و حقيقتاً دو تا درياست, نه اينکه آب‌هايي که وارد درياي شور شدند, دو تا دريا را نشان مي‌دهند، اين طور نيست که به ديد، دو دريا بيايد، بلکه واقعاً دو درياست و راه ‌حلّ آن هم همان طوري که قبلاً بيان شد، قابل توجيه است.

مطلب بعدي در جريان ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآت﴾ است. کشتي را قبل از اينکه به دريا بيفتد و حرکت کند، مي‌گويند فُلک، کشتي؛ اما وقتي که در حال جريان است مي‌گويند سفينه و جاريه. در جريان سفينه نوح(سلام الله عليه) همين طور بود که فرمود: ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا﴾;[1] اين کشتي را در حضور ما و کمک ما و دستياري مأموران ما, اين را بساز. اين شده کشتي و فُلک. از همين کشتي به جاريه تعبير شده است، چون در سطح آب، جريان دارد. سفينه هم از «سَفْن» است، «سَفْن» يعني تراشيدن. شما اگر با چاقو, ظاهر ميوه‌اي را مي‌تراشيد، اين پوست و اين لايه اول را کنار مي‌گذاريد، اين را مي‌گويند سَفْن. آن آهني که پوست اين ميوه را مي‌کَنَد، از آن هم به عنوان سفينه يا سَفْن يا سافِن ياد مي‌شود که اين لايه اول را کنار مي‌گذارد، بعد حرکت مي‌کند. اين کشتي هم در حال جريان، اين لايه اول و سطح آب را کنار مي‌گذارد و حرکت مي‌کند؛ لذا از اين کشتي به عنوان جاريه، يک؛ به عنوان «سَفْن» که به معناي «نَحت» هم هست و اين فعيل به معناي مفعول است؛ يعني «منحوت». به اين معنا هم به کار رفت و ناوخدا، آن ملّاح، آن ناوخدا و کشتيران را هم مي‌گويند: سَفّان، براي اينکه او آب را مي‌تراشد و اين کشتي را جابه‌جا مي‌کند؛ لذا اگر تعبير به سَفينه شده، يا تعبير به جاريه شده، مربوط به زمان جريان است و اگر تعبير به فُلک شده، برای آن وقتي است که هنوز به جريان نيفتاد.

فرمود: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ﴾، با اينکه ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاواتِ وَ الأرْضِ﴾[2] است، ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[3] است، آنها امر طبيعي و مخلوق خود است، اين امر مصنوع را هم که به عنايت او ساخته شد، آن را هم به خود اسناد مي‌دهد. پس ﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاواتِ وَ الأرْضِ﴾ نظام طبيعي; ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ﴾ نظام صناعي. پس هواپيمايي که در فضا مي‌رود، «لله» است, اتومبيلي که بر زمين مي‌رود، «لله» است, کشتي که در دريا مي‌رود، «لله» است؛ چون ملاک همه اينها يکي است. صنعت مثل طبيعت، کار ذات اقدس الهي است «مع الواسطه». ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾; منتها مي‌فرمايد اين همه نعمت‌هايي که ما به شما داديم، از دست دادني است, نه اينکه از دست دادني است، بلکه دگرگون‌شدني است؛ همه اينها محفوظ‌ هستند, وارد عالم ديگر مي‌شوند, شما هم محفوظ هستيد و وارد عالم ديگر مي‌شويد. در سوره مبارکه «ابراهيم» ملاحظه فرموديد ـ قبلاً گذشت ـ که «إن الله تعالي» درباره زمين و اهل زمين اين چنين فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[4] يعني «يوم تبدل السماوات غير السماوات», کل مجموعه آسمان‌ها عوض مي‌شود, مجموعه زمين عوض مي‌شود، نابود نمي‌شود، بساط آن برچيده مي‌شود: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‌﴾[5] سجلّ يعني طومار. همان طوري که طومار, مکتوبات را در خود جمع کرده، ما اين نظام کيهاني را جمع مي‌کنيم و بعد پهن مي‌کنيم; آن مي‌شود نفخه اول, بعد مي‌شود نفخه صور. چيزي از بين نمي‌رود; منتها تبديل مي‌شود؛ براي اينکه اينها همه بايد شهادت بدهد، مسجد بايد شهادت بدهد، زمان و زمين بايد شهادت بدهند که فلان شخص فلان کار را کرده، فلان شخص فلان سخن را گفته است. اگر اينها نابود بشوند, ما شهودي را از دست داده‌ايم. روايات فراواني است که مسجد شهادت مي‌دهد، مسجد شکايت مي‌کند[6] که فلان همسايه کنار من بود و در من نماز نخوانده، فلان همسايه در من بود و نماز خواند; نسبت به يک عده شهادت نفي مي‌دهد, نسبت به يک عده شکايت مي‌کند، همه اينها هست. اگر اينها در دنيا که ظرف تحمل شهادت است نفهمند، در محکمه عدل الهي که ظرف اداي شهادت است, آن شهادت چه سودي دارد؟ هر شهادت دو مقام دارد: يک مقام اداست که در محکمه ايراد مي‌شود; يک مقام تحمل است که در متن حادثه بايد حضور داشته باشد و بفهمد. وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) به طوري که مرحوم محقق, صاحب شرايع هم در متن شرايع نقل کرد[7] به يکي از مخاطبان خود خطاب کرد و به آفتاب اشاره کرد فرمود: «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَع‌»؛[8] اگر مطلب براي شما آفتابي و روشن است شهادت بدهيد، وگرنه نفي کنيد. پس شهادت در محکمه قضا مسبوق به شهادت؛ يعني حضور در حين حادثه است. اگر در ظرف حادثه، اين شاهد, حاضر نباشد و تحمل نکند، در موقع ادا چه چيزي را مي‌خواهد شهادت بدهد؟ اگر دست و پا شهادت مي‌دهند، اگر مسجد شهادت و شکايت مي‌کند، معلوم مي‌شود همه اينها مي‌فهمند. پس همه اينها در محکمه عدل الهي هستند، هيچ چيزي از بين نمي‌رود. آنچه که از بين مي‌رود، خصوصيت‌هاي اينهاست، وگرنه «وجه الله» باقي است. هر شيئي يک صبغه «وجه الله» دارد که خدا را نشان مي‌دهد که آيت حق است. آيت بودنِ اشيا از بين نمي‌رود، خود اشيا از بين مي‌روند, بعد به صورت ديگري در مي‌آيند. ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾؛ البته ذات اقدس الهي منزه از آن است که توهم فنا بشود؛ لذا شما در هيچ جاي قرآن نمي‌بينيد که خدا, اشيا را فاني بداند و ذات خود را استثنا بکند. در سوره مبارکه «قصص» ـ که بحث آن قبلاً گذشت ـ هم همين طور است؛ آيه پاياني سوره «قصص» اين است: ﴿وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ كُلُّ شَي‌ءٍ هَالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾; در جايي از قرآن نيامده که خدا باقي مي‌ماند. اين منزه‌تر و برتر از آن است که به ذهن کسي بيايد که خدا را استثنا بکند. هر چه هست ظهور, آيت و وجه خداست. اينکه مي‌گوييم: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾;[9] آن ظهور «سماوات و الأرض»، آن صبغه آيت بودنِ «سماوات و الأرض»، از بين نمي‌رود. ببينيد که اگر حادثه‌اي بخواهد پيش بيايد، نفخي بخواهد پيش بيايد، اين نفخ «وجه الله» است يا نه؟ اين نفخ که از بين نرفته است. در بخش‌هاي پاياني معاد، مرگ به صورت يک کبش أملح ظهور مي‌کند، مرگ را مي‌ميرانند: «يُقال لِلْمُوتِ مُتْ»،[10] مرگ مي‌ميرد، ديگر مرگي است، «و لا موتَ». خود عزرائيل(سلام الله عليه) که مسئول توفّي است, او هم إماته مي‌شود. عزرائيل(سلام الله عليه) با فرمان الهي, موت پيدا مي‌کند. پس اين فرمان زنده است، وجه خدا و ظهور خدا, مرگ‌پذير نيست. هر چه بخواهد از بين برود، به دستور حق است، دستور از بين رفتني نيست. پس اگر منظور از اين وجه، خود ذات اقدس الهي باشد، اين که «مما لاريب فيه» است و مطلبي حق است; ولي قرآن هرگز «الله» را مستثنا نمي‌کند, او برتر از آن است که در توهم فنا قرار بگيرد تا او را استثنا بکنيم.

در بعضي از موارد هم که دارد: ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾، اين شاهد نيست که اينجا که ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ مرفوع است و نعت مقطوع باشد. آنهايي که مي‌گويند منظور از وجه، خود «رب» است; مي‌گويند رب که مجرور است, بايد گفته مي‌شد: «ذي الجلال و الاکرام»؛ چه اينکه در پايان همين سوره مبارکه «الرحمن» آيه 78 به اين صورت آمده است: ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ که اين ﴿ذِي الْجَلاَلِ﴾ که مجرور است, متعلق به ربّ است که رب هم مجرور است, چون ربّ ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است; نمي‌شود گفت وجه, «ذو الجلال و الإکرام» است. پس اگر در اينجا گفته مي‌شود: ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ﴾، مرفوع مي‌خوانيم، اين نعت مقطوع است؛ يعني اين ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ خبر براي مبتداي محذوف است، آن مبتدا «هو» است; مثل اينکه ما بگوييم: «مررتُ بزيدٍ العالمُ» بايد بگوييم: «بزيدٍ العالمِ»; اما اگر گفتيم: «العالمُ»; يعني «هو العالم». «هو» مي‌شود مبتدا، اين «العالم» مي‌شود خبر. اين را نعتِ مقطوع مي‌گويند. صفت براي آن موصوفي که است موصوف آن ذکر نشده است. اگر از اين قبيل باشد که ما ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ را مرفوع مي‌خوانيم, معناي آن اين است که ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ که «هو» آن ربّ, ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است و شاهد آن هم آيه پاياني سوره مبارکه «الرحمن» است.

در بحث قبل هم اشاره شد که گاهي بعضي از اوصاف هم صفت ذات است و هم صفت فعل; مثل علم که خدا در مقام ذات عالم است: «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ»[11] و علم فعلي هم دارد. علم فعلي, خارج از ذات است و صفت فعل است، ممکن است، گاهي هست و گاهي نيست; مثل موارد امتحان که مي‌فرمايد امتحان مي‌کنيم تا بدانيم; اين مربوط به علم ذات نيست که صفت ذات باشد، بلکه صفت فعل است و در مقام فعل خارج از ذات است، ممکن است، گاهي هست و گاهي نيست؛ اما آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ» که علم ازلي است سر جاي خود محفوظ است.

اين آياتي که دارد ما شما را امتحان مي‌کنيم: ﴿لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ﴾،[12] اين همان علم فعلي است و ممکن است مسئله ﴿ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ از همين قبيل باشد. هم صفت براي مقام ربّ باشد و هم صفت براي وجه باشد. شما ببينيد اين تبارک هم همين طور است; گاهي تبارک به «الله» نسبت داده مي‌شود; مثل ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾,[13] گاهي به اسم «الله» اسناد داده مي‌شود; مثل ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ﴾ که بخش پاياني همين سوره مبارکه «الرحمن» است. ﴿تَبَارَكَ﴾ به اسم خدا اسناد داده شد، در آن آيه معهود، تبارک به خود «الله» اسناد داده شد: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾. يک جا فاعل «الله» است و يک جا فاعل اسم «الله» است. بالاخره اسم در عين حال که عين مسمّاست, تفاوتي هم با مسمّا دارد. پس گاهي ممکن است چيزي هم صفت ذات قرار بگيرد و به ذات اسناد داده بشود و هم ممکن است به صفتي از صفات اسمي از اسما يا فعلي از افعال او اسناد داده بشود. وجه خدا از بين رفتني نيست، چون هر چه بخواهد از بين برود، به دستور حق است. اين دستور, ظهور او و وجه اوست؛ حتي مرگ را که مي‌ميرانند به دستور خدا هست: «يُقال لِلْمُوتِ مُتْ» و حتي عزرائيل(سلام الله عليه) که مسئول إماته است به او هم گفته مي‌شود: «مُتْ». اين قول و اين فرمان, «وجه الله» هست و نابود شدني نيست.

مستحضريد اين طور نيست که عالم نابود و معدوم محض بشود، دوباره يک عالم جديدي به نام معاد خلق بشود. اين همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»;[14] مرگ به معناي تخلّل عدم، بين متحرّک و هدف نيست. اين قافله متحرک است مستقيم به هدف مي‌رسد; ـ إن‌شاءالله ـ «في الجنة» يا ـ معاذالله ـ «في النار» است, بالاخره به ساهره قيامت مي‌رسد. اين طور نيست که انساني که متحرک است اين وسط‌ها معدوم بشود و دوباره يک خلق جديدي به نام معاد رخت ببندد. اين بيان نوراني حضرت امير مي‌رساند که فرمود: «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»; شما در دنيا هستيد بعد وارد برزخ مي‌شويد، بعد وارد ساهره قيامت مي‌شود، بعد ـ إن‌شاءالله ـ وارد بهشت مي‌شويد. اين سير, يک رهبري دارد و آن فيض خدا و ظهور خداست و اين از بين رفتني نيست، اين مي‌شود «وجه الله». و اگر انسان کامل، مثل ائمه(عليهم السلام) «وجه الله» شدند که مي‌گوييم: «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِياء»;[15] اين مي‌تواند آن باشد. ظهور اينها باشد، چون اين فيض و اين ظهور، ممکن است، معدوم نيست، بلکه موجود است، يک؛ واجب نيست، چون به واجب متّکي است، دو؛ اگر اين چنين است, انسان کامل; مثل حضرت حجت(سلام الله عليه) مي‌تواند «وجه الله» باشد. همان طوري که فرمود: «نحن اسماء الله»،[16] «نَحْنُ كَلِمَاتُ اللَّه‌»،[17] اين روايات کم نيست. اگر بيگانه مي‌فهميد که انسان کامل چه کسی هست، خليفه الهي چيست و خلافت يعني چه و امامت يعني چه و ولايت يعني چه؟ هرگز توهم شرک و امثال آن را نداشت. بالاخره اين فيض خدا و فعل خداست; اگر ذات اقدس الهي با دارو شفا مي‌دهد، با دعا هم شفا مي‌دهد، هر دو کار اوست. اين طور نيست که حالا با دعا شفا پيدا کرد، ـ معاذالله ـ بر خلاف توحيد باشد.

غرض اين است که اين قافله هستي که به صورت نظام دنيايي از آن تعبير مي‌شود, آسمان است و اهل آسمان، زمين است و اهل زمين، «بين الأرض و السماء» است و اهل «بين الأرض», اين قافله مرتّب در حرکت است تا به آن صحنه ابد برسد که ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾.[18] يک گودال عدمي باشد که انسان در اين گودال عدمي فرو مي‌رود و معدوم مي‌شود، بعد يک وجود تازه‌اي در معاد پيدا مي‌شود; اين طور نيست. مرگ به معناي تخلّل عدم، بين اين متحرِّک و هدف نيست، بلکه اين متحرِّک مستقيماً «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار». پس يک فيض سيّار و عمومي هست که از بين رفتني نيست و «هو وجه الله». اگر اين فيض از بين رفتني نيست، يقيناً ذات اقدس الهي هم از بين رفتني نيست. پس همان طوري که تبارک هم به خدا اسناد دارد بگوييم: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾، هم به اسم خدا اسناد دارد; مثل بخش پاياني سوره «الرحمن»: ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ﴾; اين اگر اين طور است، «ذي الجلال» اين طور است. «ذي الجلال و الإکرام» گاهي به ربّ اسناد داده مي‌شود; مثل بخش پاياني سوره «الرحمن»: ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ که مجرور است. گاهي به وجه اسناد داده مي‌شود; مثل همين آيه محل بحث که ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾. بنابراين اگر وجه و ظهور حق که آيت حق بودند، نشان حق از بين نمي‌رود. ما مرحله‌اي داشته باشيم که حق بي‌نشان باشد، چنين چيزي نيست.

مستحضريد نشان و آيت گاهي اعتباري و قراردادي است; مثل پرچم هر کشور, نشان استقلال آن کشور است; پارچه‌اي است با يک علامت خاص، اين حقيقتي ندارد. هر کشوري پارچه‌اي دارد و رنگ خاصي دارد و علامت مخصوصي، اين قراردادي است. يا فلزي که روي دوش يک نظامي است, علامت و آيت اين است که فلان درجه را دارد; اين هم طبق قرارداد است و براي هر ملت و نحلتي هم فرق مي‌کند، اينها قراردادي است و کلاً از بحث بيرون است. بعضي از امور آيت و علامت تکويني و حقيقي‌ هستند; مثل اينکه چمن, آيت آب است حقيقتاً آب را نشان مي‌دهد، اين مخصوص غرب يا شرق نيست يا دود علامت آتش است، اين اختصاصي به شرق و غرب ندارد. اين علامت تکويني است و قراردادي نيست; اما محدود است؛ يعني اين چمن مادامي که سبز است آب را نشان مي‌دهد; اما وقتي پژمرده شد به صورت خاک درآمد, ديگر آب را نشان نمي‌دهد. اين دود مادامي که دود است, آتش را نشان مي‌دهد؛ اما آن وقتي که به صورت هوا درآمد, ديگر آتش را نشان نمي‌دهد; اما اشيا که آيات الهي هستند در هر زمان و زمين، در هر عصر و مصر، در هر وضع و شرائطي اين شيء اين «الف» که آيت حق است به هر وضعي در بيايد, خدا را نشان مي‌دهد؛ چون از هستي که بيرون نمي‌آيد. هستي او هم که هستي امکاني است; هر حالتي داشته باشد، بالاخره آيت حق است. چيزي در عالم نيست که خدا را نشان ندهد و اين وجه خدا بودن و آيت خدا بودن و ظهور خدا بودن, زوال ناپذير است: ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ که اين «وجه»، دو چهره دارد: يکي با جلال و عظمت است و نمي‌شود با او درافتاد; يکي بزرگوار و رؤوف و کريم و ودود است، مي‌شود در کنار سفره او نشست. او هم ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ است که نمي‌شود او را انکار کرد. هم اکرام دارد در کنار سفره او ما نشسته‌ايم. ما همه در کنار سفره آيت حق نشسته‌ايم؛ يعني اگر سِمَتي و بهره‌اي داريم، به برکت آيت بودنِ ماست. پس اين «وجه الله», هم جلالت دارد که کسي نمي‌تواند با او در بيافتد و منکر او بشود. هيچ وقت چمن نمي‌تواند منکر آب بشود، هيچ وقت دود نمي‌تواند منکر آتش بشود؛ براي اينکه اگر او نباشد که دودي در کار نيست اگر آبي نباشد که چمني در کار نيست. اين نهال، اين گياه، اين بوته چگونه مي‌تواند منکر آب بشود؟ شدني نيست. جلالتِ آب نمي‌گذارد که اين چمن منکر او بشود. جلالتِ «وجه الله» هم نمي‌گذارد که ـ معاذالله ـ ما انکار کنيم; اما او تنها جلال نيست, جمال هم دارد. در اين دعاي نوراني سحر, او هم جمال دارد و هم جلال دارد؛ ما در کنار سفره جمال و کرامت او نشسته‌ايم که اگر آن صبغه آيت بودن از ما گرفته بشود، ما هيچ هستيم. اين طور نيست که ما شيئي باشيم که «ثبت لحن الآية»; اين طور نيست. اين چمن, چيزي باشد که آيت به او داده بشود; مثلاً در گوشه برگ آن باشد، اين طور نيست. کل هويت او اين است که آب‌نماست. اينفصل اخير ما و مقوّم ماست، ممکن نيست که ما بگوييم انسان در فلان جهت آيت حق نيست، در فلان جهت آيت حق است. پس او با کرامت است، ما در کنار سفره کرامت او نشسته‌ايم, در کنار سفره «وجه الله» نشسته‌ايم; منتها آن کسی که اين سفره گسترده به دست اوست، خود او سفره گسترده است, اهل بيت هستند; مي‌گوييم: «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِياء»; هيچ فيضي در عالم نمي‌رسد، مگر به برکت اين ذوات قدسي. نمونه‌اي از اين، همين زيارت اربعين سالار شهيدان است که از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم به حق عصمت فاطمه زهرا(سلام الله عليها), به فرد فرد اين زائران؛ چه در کربلا, چه در ايران که کربلاي خاص خود را دارد، چه در شرق عالم، چه در غرب عالم، مخصوصاً کربلاي عراق، همه اينها را ذات اقدس الهي, در کمال سلامت و امنيت, با زيارت مقبول و دعاي مستجاب به اوطان خود برگرداند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo