< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 9 سوره زخرف

﴿حم (1) وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تعقّلونَ (3) وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ (6) وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ (7) فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَي مَثَلُ الْأَوَّلِينَ (8) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (9)﴾

سوره مبارکه «زخرف» که جزء «حَوامِيم هفت‌گانه»[1] است و محور اصلي‌ آن هم اصول دين، مخصوصاً مسئله وحي و نبوت و کتاب الهي است و بخش إنذار آن هم بيش که از بخش تبشير آن است، در مکه نازل شد. آغاز اين سوره هم با سوگند به قرآن مبين و «کتاب مبين» شروع مي‌شود که قبلاً هم ملاحظه فرموديد که سوگند خدا به بيّنه است، نه در مقابل بيّنه! قرآن که دعوتي دارد، يک؛ دعوايي دارد، دو؛ به مبدأ و معاد دعوت مي‌کند و مدّعي وحياني بودن اين کتاب و نبوت آورندهٴ آن کتاب است، بيّنه مي‌خواهد که خودش بيّنه است، چون معجزه است؛ لذا به خود بيّنه سوگند ياد شده است. فرمود به خود اين قرآن قَسم که اين قرآن بخشي دارد که قابل تعقّل است و بخشي دارد که فوق تعقّل است؛ آن بخشي که قابل تعقّل است، همين کتاب عربي است که آياتي دارد، سُوري دارد، 114 سوره و چند هزار آيه دارد که مشخص است و البته اينها قابل تعقّل است؛ اما ريشهٴ اصلي اينها که «لدي الله» است و علم لدنّي مي‌طلبد، نه عبري است و نه عربي و لفظ نيست، اين در «امّ الکتاب»، «عَليّ حَکِيم» است و نه «عربيِّ مبين»، چون «عَليّ حَکِيم» است به عقل درنمي‌آيد، نه شما مأمور به تعقّل در اين زمينه هستيد و نه براي اکثري شما مقدور هست. اگر کسي اهل عروج بود، مي‌تواند به اندازه عروج خود از آن «عَليّ حَکِيم» طَرفي ببندد و اگر اهل آن نبود اين ذخيره‌اي است، چون مبدأ اين کتاب به «عربيِّ مبين» هست؛ نه مأموريتي داريد که اين را درک کنيد، نه در دسترس شماست و نه توقعي هم از شماست که آن را بفهميد! اگر کسي مثل انسان کامل و مثل وجود مبارک حضرت امير و اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) به آن مقام بار يافتند، اينها خودشان مصداق «عَليّ حَکِيم»‌ هستند؛ در مرحله نازل، قرآن ناطق‌ می‌باشند و در مرحله عالي «عَليّ حَکِيم»‌ هستند. اين روايات فراواني که در ذيل همين آيه در تفسير کنز الدقائق[2] آمده است، ناظر به تفسير نيست که «عَليّ حَکِيم» دو مفهوم دارد يا مفهوم مشترکي دارد تا سخن از استعمال لفظ در اکثر از معنا و مانند آن باشد، مفهوم آن مشخص است؛ يعني «عَليّ حَکِيم»! اينها تطبيق مصداقي است، مصداق «عَليّ حَکِيم» انسانِ کامل است، نه تفسير مفهومي باشد.

بنابراين نه در حدّ تعقّل شماست و نه مورد تکليف شماست؛ آن چيزی که مورد تکليف است، بايد بفهميد، معتقد باشيد و عمل کنيد، محتواي همين قرآن کريم است. آنچه اين الفاظ دلالت مي‌کند و اين براهين بر آن اقامه شده است، مورد تکليف شما اعتقاداً و اخلاقاً و عملاً هست: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تعقّلونَ﴾، اما ريشه اصلي‌ آن که «امّ الکتاب» است و «عَليّ حَکِيم» است، معقول شما نيست و مورد تکليف شما هم نيست. حالا انسان‌هاي کاملي که همتاي قرآن‌ هستند و از بالا نازل شدند و مشمول «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّی يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»[3] می‌باشند، آنها البته مي‌توانند درک بکنند و آنها خودشان مصداق «عَليّ حَکِيم»‌ هستند. پرسش: آيا علم لدنّی اختصاص به انسان کامل دارد يا شامل ساير افراد بشر هم می‌شود؟ پاسخ: ساير بشر که شاگردان اينها هستند، تا اندازه‌اي که شاگردي کردند مي‌توانند بالا بروند، اما وقتي که از آن اندازهٴ شاگردي آنها بگذرد، در آن مرحله نيستند.

فرمود اين کتاب «عربيِّ مبين» است، «کتاب مبين» است و عربي است. در بيان نوراني از امام باقر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است، قرآن که «عربيِّ مبين» است «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُنُ»؛[4] قرآن مي‌تواند تمام مطالب لغات و السنهٴ ديگر را خوب ترجمه کند. شما ببينيد حرف قبطي و نبطي، تازي و فارسي، ترکي و غير ترکي و مانند اينها که حرف‌هاي گوناگون زدند را قرآن ترجمه کرده است؛ فلان قبطي مصر چنين گفت يا فلان نبطي مصر چنين گفت، اينها که به عربي حرف نزدند! همه آن مطالب را قرآن به خوبي ترجمه مي‌کند، «يُبِينُ الْأَلْسُنَ»، اما زبان ديگر بتواند آن لطايف عربي را ترجمه کند، يا متعذّر است يا متأثر. بسيار سخت است که انسان با يک لفظ ساده‌اي بتواند آيات قرآن را يا عربي را اصولاً ترجمه کند. در بحث‌هاي قبل نمونه‌ آن گذشت، فارسي با اينکه يک فرهنگ غني و قوي است، مي‌بينيد که در خيلي از جاها کم مي‌آورد؛ ما اگر بخواهيم از دو نفر ياد کنيم، در عربي زبان و لغت و واژه دارد، يعنی تثنيه دارد؛ ولي در فارسي ما تثنيه نداريم. براي دو نفر غايب، براي دو نفر حاضر، براي دو نفر مرد و براي دو نفر زن، عربي چهار واژه دارد، ما يک مورد‌ هم نداريم! ما چگونه مي‌توانيم دو نفر را در بيان برسانيم که دو مرد هستند يا دو زن؟ ما مي‌گوييم آنها، او می‌گويد: «هما» اما مفردات را در عربی مي‌گويند: «هي»، «أنتَ» يا «أنتِ»، اين‌طور است که فرق مي‌گذارند بين مذکر و مؤنّث. در اشاره زمان و زمين هم ما کم مي‌آوريم، ما اين نزديک را مي‌گوييم اين‌جا و همين که نزديک مي‌شود مي‌گوييم آن‌جا؛ اما در عربي اين‌چنين نيست، مياني باشد مي‌گويند: «ذاک» دور باشد مي‌گويند: «ذلک»، اين «لام» را مي‌آورند براي اينکه برای بخش سوم باشد؛ «ذا، ذان، ذلکما» و مانند آنها. اين زباني که در برابر عربي کم مي‌آورد، اين چگونه مي‌تواند ترجمان آن باشد؟! خيلي از معارف هست که اگر ما بخواهيم از عربي به فارسي ـ با اينکه قدرت زياد دارد ـ ترجمه کنيم، ناچاريم که چند کلمه در کنار هم ضميمه کنيم تا آن معنا را برساند؛ مثلاً يکي از آن موارد «خَرْطُ القَتَاد»[5] است، مَثل‌ها و امثال اينها را عرب با واژه‌هاي بسيط مي‌تواند مطلب را بفهماند. ما چون واژه کم داريم، ناچاريم چند کلمه کنار هم ضميمه کنيم تا آن مطلب واحد را برسانيم. مستحضريد وقتي که عرب با يک کلمه معنايي را مي‌رساند و ما واژه کم داريم و ناچاريم چند کلمه کنار هم بگذاريم تا آن معنا را برسانيم، هر کلمه بارِ خودش را دارد، بين اين کلمات خالي است و آبريز است. شما وقتي با غربال مي‌خواهيد آب ببريد، فقط آن بندها مي‌تواند آن نَم و آب را تحمل کند، بقيه جاها خالي است! پنج لفظ را که شما مي‌خواهيد جمع کنيد تا يک کلمه را بفهمانيد، اين پنج لفظ هرکدام معناي خاص خودش را دارد و چون بين اين پنج لفظ خالي است، ريزش آن معنا را هم به همراه دارد و خيلي از مطالب در آن‌جا مي‌ريزد؛ لذا پنج کلمه، چهار کلمه يا دو کلمه را هم که شما کنار هم بگذاريد و بخواهيد يک معناي بسيط عربي را بفهمانيد ريزش دارد و برای اين چاره‌ای هم نيست؛ لذا بيان نوراني امام باقر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) اين است که عربي «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُنُ»؛ عربي مي‌تواند ترجمان خوبي براي ساير فرهنگ‌ها و زبان‌ها باشد و اما ساير زبان‌ها اين هنر ندارند؛ لذا خدا از قرآن به عنوان «کتاب مبين»، «عربيِّ مبين»[6] يا ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تعقّلونَ﴾ ياد نمود؛ اين برای کتاب و مطالب اين کتاب است. اما آنهايي که کاري به عربي بودن و يا عبري بودن يا قبطي و نبطي بودن يا تازي و فارسي بودن ندارند، به لحاظ اينکه ﴿وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ است، از آن منظر وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِين﴾ است، چون کتابي آورده که ريشه‌ آن «عَليّ حَکِيم» است و سخن از عبري و عربي نيست؛ ﴿مَا هِيَ إِلاَّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾،[7] کاري به عربي و غير عربي ندارد؛ ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾،[8] کاري به عربي و غير عربي ندارد، چون ريشهٴ اين کتاب «عَليّ حَکِيم» است و اين طناب‌گونه تنزّل کرده است، نه اينکه آب‌گونه ريخته شده باشد! تمام مطالب به آن قسمت بالاي آن وابسته است؛ حالا عربي شد، شد! غير عربي شد، شد! همين مطالب گاهي به زبان عبري و سرياني و امثال آنها به انبياي قبل گفته شد: ﴿مَا يُقَالُ لَكَ إِلاَّ مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ﴾؛[9] هم حرف ما و هم حرف طاعنان، هر دو طرف؛ لذا انبيا هر که آمدند: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾،[10] فرمود ما اين حرف‌ها را گفتيم: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾.[11] اين حرف‌هايي که ما براي انبيا گفتيم، در صُحُف ابراهيم گفتيم يا در کتاب‌هاي ديگر انبيا گفتيم آنها را که به عربي نگفتيم! قدر مشترک اين علوم آن «عَليّ حَکِيم» است، يک؛ قدر مشترک مخاطب‌ها زبان فطرت است نه زبان فرهنگ، دو؛ زبان فطرت مشترک است؛ يعني اين هفت ميليارد بشري که فعلاً روي زمين زندگي مي‌کنند مشترکات فراواني دارند. چطور در قسمت معالجه بدن، داروي کشورهای شرقي براي غربي و داروي کشورهای غربي براي شرقي با مقدار مختلف قابل مصرف است؟ چطور آسيايي و آفريقايي و اروپايي از يک دارو براي يک درمان استفاده مي‌کنند؟ اين برای بدن است با تمام اختلافاتي که دارد! اما فطرت که مختلف نيست! ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾،[12] آنچه مربوط به فطرت است با «عَليّ حَکِيم» هماهنگ است؛ لذا اين حرف ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾.[13] فرمود دو اصل در قرآن کريم است: يک کلّي و ديگری دائمی بودن؛ براي همه و هميشه! کلّي است: ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾، براي هميشه است: «اِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ»، خاتَم هست و اين ريشهٴ «أمّ الکتاب»ي‌ آن باعث است که جهاني است، چون حرفي نيست که از زمين برخاسته شده باشد و زميني باشد. بنابراين اين هم عربي است تا قابل تعقّل باشد و ريشه اصلي دارد که فوق تعقّل است، ما از شما تعقّل آن را نخواستيم، نگفتيم: ﴿وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ که ﴿لَعَلَّكُمْ تعقّلونَ﴾[14] يا ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ﴾[15] يا ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾،[16] اين «لعل» برای همين «عربيِّ مبين» است. پرسش: ثابت نشده که لفظ عربی بهترين لفظ است؟ پاسخ: ولي عربي اين ظرفيت را دارد که قرآن کريم، خود را در اين ظرف نشان بدهد. ما فارس زبان هستيم و زبان مادري ماست، ما که تثنيه نداريم! ما براي مرد و زن يک لفظ ذکر مي‌کنيم؛ اما يک کلمه داشته باشيم و بگوييم «هما، أنتما» نداريم. ما به دو نفر هم مي‌گوييم «اينها» و به چند نفر هم مي‌گوييم «اينها»، ما از دو به بعد جمع به کار مي‌بريم؛ مخاطب ما مرد باشد مي‌گوييم «تو» و زن هم باشد مي‌گوييم «تو»؛ آن مورد اشاره که فرد غايب است، مرد باشد مي‌گوييم «او» و زن هم باشد مي‌گوييم «او»؛ اما عرب مي‌گويد «هو» و «هي»، «أنتَ» و «أنتِ»؛ اين فرق قوي است که هست! در کلمات اگر انسان به آن معارف قرآن کريم رجوع کند، مي‌بيند که بسياري از کلمات بسيط است که در ترجمه و تفسير انسان ناچار است که از چند کلمه مدد بگيرد.

به هر تقدير «عربيِّ مبين» محور بحث و تفسير است، اما «عَليّ حَکِيم» محور بحث نيست، آن ريشه است! از ما نخواستند شما «عَليّ حَکِيم» را بفهميد، از ما خواستند اين قرآني که در خدمت آن هستيد: ﴿لَعَلَّكُمْ تعقّلونَ﴾، درس و بحث و تفسير شما برای همين کتاب عربي است، اما ريشه آن که «لدي الله» است، علم لدنّي مي‌خواهد.

در جريان نماز شب که از وجود مبارک امام عسکري(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) اشاره شد، اين‌چنين نيست که در سوره «مزمل»[17] يا امثال «مزمل» قرائت قرآنِ سحر، جاي نماز شب را بگيرد، نماز شب يک حساب ديگري دارد که بر وجود مبارک پيغمبر واجب شد و براي ديگران مستحب است، قرائت قرآن که بر آن حضرت واجب نبود! قرائت يک فضيلت مستحبي است براي همه، امّا «صلاة اللّيل» بر پيغمبر واجب است! ﴿وَ مِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ﴾[18] هست، ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً﴾[19] هست، شب نشئه‌اي دارد و حساب آن با روز فرق مي‌کند: ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾.[20] هيچ چيزي از قرائت قرآن جاي نماز را نمي‌گيرد، اين نماز عمود دين است![21] هيچ چيزي از قرائت قرآن سحرگاهي جاي نماز شب را نمي‌گيرد! بر پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) واجب بود و بر ديگران مستحب مؤکّد است. بيان نوراني امام عسکري اين است که هيچ راهي براي رسيدن سواره به مقصد نيست مگر همين «صلاة الليل»: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»،[22] آدم پياده مگر چقدر مي‌تواند راه برود؟! در مَرکب پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) گفتند که اين بُراق است، اين بُراق مثل برق است؛ الآن نمي‌گويند نور در هر ثانيه چند هزار کيلومتر مي‌رود، بُراقِ حضرت برق‌گونه حرکت مي‌کرد؛ همين که پا از زمين برمی‌داشت، پاي دوم تا آسمان بود، يک قدم او «مَدَّ بَصَرِه‌» بود، ما چشم باز مي‌کنيم تا کجا را مي‌بينيم؟ تا دورترين ستاره‌ها را مي‌بينيم، مريخ را مي‌بينيم زحل را مي‌بينيم، مشتري را مي‌بينيم. روايت معراج را ملاحظه کنيد: «خُطَاهُ مَدَّ بَصَرِه‌»[23] يک قدم بُراق رسول خدا(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در معراج به اندازه‌اي بود که چشم مي‌بيند؛ يعني يک قدم ايشان تا ستاره مشتري عبور مي‌کرد، کدام ستاره است که چشم آن را نمي‌بيند؟ مگر ستاره‌ای که خيلي کوچک باشد، وگرنه اگر ستاره بزرگ باشد، ولو در دورترين نقطه باشد انسان مي‌بيند. فرمود: «خُطَاهُ مَدَّ بَصَرِه‌»، اين خاصيت بُراق است و وجود مبارک امام عسکري فرمود اين نماز شب مَرکب خوبي است! غرض اينکه قرائت قرآن حساب ديگري دارد و نماز هم حساب ديگري دارد.

مطلب ديگر اينکه ـ تفسير قرآن به قرآن ـ بارها به عرض شما رسيد ما يک کتاب تفسيري نديديم که به اين مطلب اشاره نکرده باشد؛ از قدما تا تفسير معاصران مرحوم علامه(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِم أجْمَعين) اينها معمولاً دارند که «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».[24] در کلمات فقهاي ما هم هست، خدا صاحب جواهر را غريق رحمت کند! ايشان در جلد 26 جواهر هست که فرمود اگر شما مي‌بينيد ما روايتي از وجود مبارک حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است، روايتي از وجود مبارک امام عسکري(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است که يکي امام اول است و يکي امام يازدهم، ما حرف‌هاي اينها، اطلاق و تقييد، عام و خاص، همه اينها را کنار هم قرار مي‌دهيم، براي اينکه اين چهارده معصوم مثل انسان واحد و متکلّم واحد هستند و کلام اينها هم «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»،[25] پس سنّت و عترت هم همين است! اين تفسير حديث به حديث و تفسير قرآن به قرآن اصل آن در کلمات بزرگان ما بود، اما خصيصه مرحوم علامه طباطبايي اين است که از حوزه و قلمرو معاجم گذشته است؛ الآن هم پژوهشگران و محققان ما که بخواهند يک آيه را تفسير بکنند، اول به دنبال المعجم مي‌گردند؛ اين واژه، کلمه، لفظ و اين جمله را شناسايي مي‌کنند و بررسي مي‌کنند که در چند جاي قرآن به کار رفته، اينها را کنار هم مي‌گذارند و خيال مي‌کنند که اين تفسير قرآن به قرآن شده! اما کاري که مرحوم علامه و امثال علامه(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِم‌) مي‌کنند، اين است که کاری به المعجم و الفاظ و لغت و واژه ندارند. اين مطلب را بررسي مي‌کنند، اگر اين مطلب به هر زباني در قرآن کريم مطرح بشود، ولو هيچ واژه‌اي از واژه‌هاي اين آيه در آن نباشد، اينها را کنار هم مي‌گذارند و قرآن را معلوم مي‌کنند. ما الآن مي‌خواهيم ببينيم که نزول قرآن به نحو انداختن است يا به نحو آويختن؛ ملاحظه کرديد که ما از «تَنزيل» و «أنزَلَ» و «نَزَلَ» و مانند اينها مدد نگرفتيم، ما از اينکه فرمود اين ﴿لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ است، اين ﴿فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾[26] است، اين ﴿لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾[27] است؛ سخن از نزول نيست، بعد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[28] است. حَبلي که برابر حديث شريف «ثقلين» فرمود حَبلي است که «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»[29] ما مي‌فهميم که اين «حَبل» است «حَبل» را که نمي‌اندازند، «حَبل» را مي‌آويزند؛ اين «لدي الله» همين است، لوح محفوظ همين است، اين قرآن که از لوح محفوظ نيفتاد پايين! اين قرآن که «لدي الله» و «عَليّ حَکِيم» است که مثل باران پايين نيفتاد! اين قرآن که در کتاب مَکنون بود، اين از کتاب مکنون که مثل باران پايين نيفتاد! معلوم مي‌شود که به نحو آويختن است، نه به نحو انداختن! اين را مي‌گويند تفسير قرآن به قرآن، نه اينکه ما معجم را ببينيم که اين کلمه چند جا به کار رفته، «نَزَلَ، تنزيل، أنزَلَ» اينها را روي هم ببافيم و جمع بکنيم تا بشود تفسير قرآن به قرآن.

بنابراين ما يک «لدي الله» داريم، اين «لدي الله» معقول ما نيست. فرمود شما بخواهيد با درس و بحث به آن «لدي الله» برسيد، چنين نيست. بله، با اين کتاب مي‌توانيد ﴿لَعَلَّكُمْ تعقّلونَ﴾، آن‌جا در دسترسي شما نيست؛ ولي ورود ممنوع هم نيست. اگر اهل نماز شب بوديد مقداري براي شما روشن مي‌شود؛ اما اگر کامل را مي‌خواهي ببيني، آن چهارده نفر هستند! ناقص آن را مي‌خواهي ببيني، بايد نماز شب را فراموش نکني: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً﴾.

بعد به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم فرمود، حالا اينها عمل نکردند، اين طور نيست که ما حالا با اينها قهر کنيم ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً﴾؛ ما نمي‌خواهيم صفحه و صَرف‌نظر کنيم، بگوييم حالا که شما قبول نکرديد ما هم وحي نمي‌فرستيم، مسئله انتقام جاي ديگر است. فرمود ما صَرف‌نظر نمي‌کنيم حالا که يک عده قبول نکردند ما وحي نفرستيم، نه ما مرتّب وحي مي‌فرستيم؛ هم ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾،[30] هم ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[31] و هم يک عدّه مردان الهي و زنان الهي به مقصد مي‌رسند، اين‌چنين نيست که اين غذا براي همه نفوس آماده باشد و هر هاضمه‌اي بتواند اينها را هضم بکند، سرانجام يک عدّه قبول مي‌کنند و آن عدّه مي‌ارزد که ما براي آنها فرشته‌ها را بفرستيم و اين معارف را نازل کنيم، اين طور نيست که حالا اگر کسي نپذيرفت ما رها کنيم. توي پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم بدان «هاهنا امور ثلاثه»: يکي کار مردم است، يکي کار انبياست و يکي هم کار ما؛ کار مردم همين است که ﴿وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾،[32] اين‌چنين نيست که مردم اين عصر عوض شده باشند. ما وقتي اين روايات را نگاه مي‌کنيم، مي‌بينيم که اين ائمه چقدر عالِم بودند و به چه چيزي مي‌پرداختند. مي‌دانيد که مسئلهٴ آسمان و زمين و راه شيري و مانند اينها ـ الآن خيلي از جوان‌ها هستند که براي اينها رفتن به اين کرات آسمانی مثل ترمينال عادي شد ـ اين خيلي علم مهمی نيست که ائمه به آنها پرداخته باشند. آن سمائي که ﴿وَ فِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ﴾،[33] آن سمائي که درِ آن به روي هيچ کافري باز نمي‌شود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[34] آن را براي ما باز کردند، وگرنه اين سمائي که علم نجوم و هيئت و نظام سپهرشناسي آن را تعقيب مي‌کند که مي‌بينيد خيلي از جوان‌ها الآن آن‌جا آشنا شدند و ايستگاه فضايي درست کردند، محقق و دانشمند مي‌برند و مي‌آورند! اين مهم نيست که ما شمس و قمر را بشناسيم، بساط اينها روزي برچيده مي‌شود؛ اما آن سمائي که ـ به نحو سالبه کليه ـ به هيچ وجه درِ آن به روي کافر باز نمي‌شود، آنها را خوب براي ما تشريح کردند و معراج پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم برای آن آسمان‌هاست، اين‌چنين نيست که حالا اگر اينها سوار «آپلو» شدند ـ با سرنشين يا بي‌سرنشين ـ رفتند و آمدند، اينها معراج کرده باشند و رفته باشند آسمان اول و دوم و سوم، اينها هنوز زميني‌ هستند؛ اينها در شمس و قمر هم بروند باز خاکي و زمين فکر مي‌کنند، زميني‌ هستند. آن معراجي که فرمود انبيا در آن هستند، اوليا در آن هستند، ارواح مؤمنين در آن هستند، ارزاق شما در آن هست و آه شما به آن‌جا مي‌رسد ما آنجا رفتيم.

وجود مبارک امام مجتبي در محضر وجود مبارک امير المؤمنين(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهُما) نشسته بودند که کسي از شام آمد، آنها را وادار کرده بودند که برويد مدينه و اين مطالب را بپرسيد که «کم بين الارض و السماء» بين زمين و آسمان چقدر فاصله است؟ به تعبير سيدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ‌) اين جزء غُرَر روايات ماست.[35] وجود مبارک امام حسن مجتبي هم نشسته بود، وقتي به حضرت امير عرض کردند که «كَمْ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء» ـ در بعضي از روايات دارد که خود حضرت جواب داد[36] در بعضي از روايات دارد که وجود مبارک امام مجتبي[37] را فرمود تو جواب بده ـ حضرت فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‌»؛ يعني اگر منظور آسمان ظاهري است تا چشم مي‌بيند اين آسمان هست، اما اگر آن آسماني است که ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ يا ﴿وَ فِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ﴾، يعنی آن آسماني که معراج با آن آسمان کار دارد را مي‌گوييد، آه مظلوم! يک قلب شکسته در سحر آه بکشد به آن‌جا مي‌رسد و اگر مظلومي آه بکشد با آن آه بساط ظالم برچيده مي‌شود. فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‌»، اينهاست که وقتي آدم اين روايات را مي‌بيند، به واقع اظهار عجز مي‌کند که اينها چقدر چيز بَلَد هستند؟! و در برابر آن بيان نوراني سيدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است، گرچه اين از روايات ديگر هم هست؛ ولي حضرت علني کرده است، فرمود: «إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»،[38] اکثري مردم که بندهٴ دنيا هستند حساب آنها ديگر است. سابقاً کودکان چيزي مي‌جويدند بنام مَصْطَکي، الآن مي‌جوند به عنوان آدامس، آن روزها هم همين‌طور بود، صمغي بود که مقداري لذت داشت، بعد وقتي که تفاله مي‌شد دور مي‌انداختند. الآن آدامس هم همين‌طور است که يک مقدار در دهان کودک يا اين نوجوان لذت دارد، وقتي که به صورت پوسته درآمد اين را با آب دهان دور مي‌اندازد. «لَعِقْ» يعني «ما تلعق به الالسن»، فرمود اسلام خيلي‌ها آدامسي است! وقتي همين که مي‌بينند اين مطلب به سود آنها نيست، اين حکم شرعي را با آب دهان دور مي‌اندازد! «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»، اين بيان بوسيدن ندارد؟! اينها براي اين حرف‌ها آمدند! فرمود شما چه کار داريد که در «أم الکتاب» چه خبر است؟ شما که مقدورتان نيست؛ ولي اگر اهل آن مَرکب بوديد، بله! به اندازه‌اي که «تا سر رود به سر رو تا به پا بپو»![39] آن‌جا راه باز است و راه هم منع نشده، اما وادارتان نکردند که آن‌جا برويد؛ ولي جلويتان را هم نمي‌گيرند، راه باز است. اينهايي که رفتند «مِنَّا أَهْلُ الْبَيت»[40] نصيبشان شده است.

به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمودند که «هاهنا امور ثلاثه»؛ مردم کارشان اين است و برای اين عصر نيست، انبياي قبلي هم همين‌طور بودند، نگوييد وضع دنيا عوض شده، هميشه همين‌طور بود، اکثري مردم «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ» بودند، عوض نشده! اين‌طور نشده! انبيا هم صابر بودند بردبار بودند؛ لذا ما به تو مکرّر گفتيم: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾،[41] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾،[42] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾[43] به ياد اين باش، به ياد آن باش، سيره آنها را بگير، آنها صابر بودند، بردبار و مقاوم بودند، تو هم باش! در بين اينها گفتيم: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛[44] مثل يونس نباش که مسئوليت را رها بکني، همه را به تو گفتيم! پس امر دوم اين است که بيش از تو رهبران الهي صابر و بردبار بودند، تو هم بايد باشي! اما ما خودمان هم مي‌دانيم که چه زمانی اينها را تنبيه کنيم، اين ﴿مَضي مَثَلُ الْأَوَّلين﴾،[45] بَطشي که بَطش شديد ماست، چهار ـ پنج بخشي که مربوط به «ما» هست و در بحث آيات ديروز گذشت؛ اين ﴿مَضي مَثَلُ الْأَوَّلين﴾ را گفتيم، جريان ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُم﴾[46] در سوره «سبأ» را گفتيم و جريان قارون را گفتيم که فرمود: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾،[47] قبل از قارون را گفتيم: ﴿مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾،[48] قبل از قارون بودند، بعد قارون بود، بعد صناديد قريش بودند، بعد معاصر تو هم بود که همه را در چهار ـ پنج بخش قرآن کريم يکي پس از ديگري فرمود، فرمود ما در فرصت مناسبي اينها را خاک مي‌کنيم، سنّت ما سر جايش محفوظ است؛ ولي سيرهٴ شما پيامبران بايد مشخص باشد، سيرهٴ مردم هم مشخص است؛ عالِمان دين راهيان راه انبيا هستند که صابر و بردبار هستند.

يک «صَفح» هم در سورهٴ «زخرف» هست که آن با «صَفح» مورد بحث ما فرق مي‌کند. در آيه 89 سوره «زخرف» دارد: ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُون﴾؛ يعني صفحه خاطرات را ورق بزن، اين صفحه که فحش اينها نوشته است، اين صفحه را ورق بزن و نبين! اينها بدي کردند، بدرفتاري و اهانت کردند، اين را «صَفح» کن؛ يعني اين صفحه را ورق بزن، اين را نبين، صَرف‌نظر و عفو بکن، با «هجر جميل» با اينها رفتار بکن، اما نزد ما محفوظ است! ما اين صفحه را نگه مي‌داريم که چه زمانی انتقام بگيريم؛ ولي تو «صَفح» کن! «صَفح» بالاتر از عفو است، يک وقت انسان در ذهن او هست که فلان‌کس بد کرده، من صَرف‌نظر مي‌کنم، يک وقت صفحهٴ خاطره را برمي‌گرداند، اصلاً اين صفحه در ذهن او نيست! يادش نيست که اين آقا بد کرده است! فرمود اين کار را بکن! اين مي‌شود «هجر جميل»، فرمود وقتي که ورق زدي، نزد ما هست که چه کسي بد کرده و چه وقت بايد او را تنبيه کنيم، اما تو اين کار را بکن! پس آيه 89 همين سوره مبارکه «زخرف» که فرمود: ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُون﴾ اين ناظر به اين است که تو ورق بزن، ولي من مي‌دانم، براي اينکه ﴿فَسَوْفَ يَعْلَمُون﴾ آنها مي‌فهمند که من دارم چه کار مي‌کنم، اين ﴿فَسَوْفَ يَعْلَمُون﴾ تهديد است. فرمود تو فعلاً ورق بزن و کاري به اين نداشته باش، اين صفحه را نخوان! فحش دادند، بد کردند و اهانت کردند، اين صفحه را ورق بزن و به يادشان نباش ﴿وَ قُلْ سَلامٌ﴾. ما که صفحه را ورق نمي‌زنيم، نزد ما هست ﴿فَسَوْفَ يَعْلَمُون﴾؛ آنها بعد مي‌فهمند که ما کجا گوش اينها را مي‌کشيم. بنابراين اين قسمت که فرمود: ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً﴾؛ يعني ما صفحه را ورق بزنيم، بگوييم حالا شما که بدرفتاري کرديد وحي را قطع بکنيم، اين‌طور نيست. ما اين صفحه «وحي»، اين صفحه «ارسال»، اين صفحه «تنزيل» و اين صفحه «انزال» را کاملاً حفظ مي‌کنيم و ما مرتّب وحي را مي‌فرستيم، حالا يا قبول يا نکول؛ ولي هم ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾ هست، هم عدّه‌اي واقعاً احيا مي‌شوند و به آن مقامات والا و برجسته بار مي‌يابند، اين طور نيست که بي‌اثر باشد.

بنابراين نازلهٴ قرآن برای «عربيّ مبين» است و برای خود شماست ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِه﴾؛[49] قسمت بالاي آن که «عَليِّ حَکِيم» است، ذخيره است براي همه؛ زبان همه که زبان فطرت است، مشترک بين جميع انسان‌هاست. ما که با زبان عربي با مردم حرف نمي‌زنيم! عبري و عربي برای اين واژه‌ها و فرهنگ و رسم مردم است، ما براي احياي مردم که ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِم﴾[50] که کار انبياست با عربي نيست! اين با زبان فطرت است و زبان فطرت را هم براساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ در درون همه نوشته است. ما به اين جوامع بشري گفتيم ما شما را با سواد خلق کرديم، عالِمانه آفريديم، شما يا علم ياد نگيريد يا اگر مي‌خواهيد به دنبال علم برويد علمي بياوريد که اين با صاحبخانه بسازد. ما خيلي چيز به شما ياد داديم! شما همين‌ها را که ورق بزنيد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾ آن هم جمع است! تمام معصيت‌ها را ما به او گفتيم که چه چيزي بد است؟ چه چيزي باطل است؟ چه چيزي کذب است؟ چه چيز شرّ است؟ چه چيزي زشت است؟ چه چيزي خوب است؟ چه چيزي حق است؟ چه چيزي صِدق است؟ چه چيزي خَير است؟ چه چيزي حَسَن است و چه چيزي زيباست؟ همه را گفتيم! شما يا به دنبال درس نرو يا اگر به دنبال درس مي‌روي مهمان‌هايي دعوت کن که با صاحبخانه بسازد! چيزي ياد بگير که سرانجام آن الحاد و بدآموزي نباشد، همين! حالا يا هماني که ما به تو داديم را برو در حوزه تقويت کن يا اگر رفتي دانشگاه چيزهايي بگير که حداقل با اين بسازد! حالا اين را تقويت نمي‌کني، مزاحم اين نباشد؛ اگر مزاحم اين شد سرگرداني! براي اينکه از درون فرياد مي‌زند خدا هست، از بيرون داد مي‌کشي که نيست، بين اين و آن سرگردان هستی: «حَيَارَي سُكَارَي».[51] چيزي ياد بگير ـ مهماني دعوت کن ـ که با صاحبخانه بسازد و آن زبان دين و فطرت است! فرمود ما يک لوح نانوشته به تو نداديم، يک سينهٴ صاف به تو نداديم، يک سينه با اسرار به تو داديم، همين را شما حفظ بکني خيلي خوب است؛ اين سلمان و اباذر از همين راه به اين صورت درآمدند. بسياري از اين بسيجيان جنگ هشت ساله از همين راه به اين صورت درآمدند؛ عاشق شهادت و عاشق دين شدند که ما الآن در واقع در کنار سفرهٴ اينها نشسته‌ايم! قبل از انقلاب هم همين حوزه بود، شما ببينيد اين‌قدر درس تفسير و نهج‌البلاغه و صحيفه سجاديه و چند هزار حافظ قرآن داشتيم، اولين ثواب را امام و شهدا مي‌برند و بعد مسئولين! ما در کنار سفره آنها نشستيم! اينها زبان دين را حفظ کردند، يعني آنچه را که داشتند همان را حفظ کردند، خيلي‌ها هم افراد عادي بودند!

بنابراين ما يا نبايد دنبال علم برويم که کار بدي است يا اگر مي‌رويم مهمان دعوت مي‌کنيم، يک مهماني باشد که با صاحبخانه بسازد، وگرنه سرگردان و متحيّر مي‌شويم؛ انسان متحيّر نه خوابي دارد و نه آسايشي دارد، براي اينکه از درون فرياد برمي‌آورد که خدا! و از بيرون مي‌شنود که خبري نيست. فرمود: ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً﴾؛ ما اين صفحه را ورق بزنيم و وحي نفرستيم، نه اين‌طور نيست، ما مرتّب وحي مي‌فرستيم، براي اينکه آن چيزی که در درون شماست را شکوفا کند!

بيان نوراني حضرت امير در همان خطبه اول نهج‌البلاغه همين است! فرمود انبيا حرف تازه نياوردند، انبيا آمدند آبياري بکنند! بذر را ما افشانديم، نهال را ما غرس کرديم، اينها آمدند شيار بکنند، آبياري بکنند، گردگيري بکنند: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، اما دفينه و معدن را ما داديم! اين بيان نوراني رسول خدا(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که مرحوم کليني در جلد هشت کافي نقل کرد؛ ما مردم را با معدن خلق کرديم، زمين صاف که نيست! شما ببينيد که در بيابان‌هاي کويري گاهي تُندباد يا گردباد اين شن‌ها را کناري جمع مي‌کند که يک تپه ماهوري درست مي‌کند؛ ديگر داخل آن معدن نيست، اما سلسله جبال را که مي‌بينيد، مي‌بينيد که درون آن معدن است. فرمود انسان را با معدن خلق کرديم، بي‌معدن که نيست! «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة».[52] اينها آمدند کَند و کاو بکنند و مهندسان خوبي هستند، مهندس که معدن‌آفرين نيست! معدن‌شناس است و کَند و کاو مي‌کند و مواد معدنی را درمي‌آورد. مهندس کشاورزي که نهال‌آفرين و بذرآفرين نيست، او کَند و کار مي‌کندو آبياري مي‌کند که اين بذر شکوفا بشود. فرمود انبيا کارشان اين است يا مهندس کشاروزي‌ می‌باشند يا مهندس معدن‌ هستند که «إثاره» مي‌کنند. گاو را چرا مي‌گويند «ثور»؟ چون مي‌شوراند، شيار مي‌کند و بالا و پايين مي‌کند و انقلاب را هم که مي‌گويند «ثورة» است، براي همين معناست. انبيا براي انقلاب فرهنگي و فکري آمدند؛ يعني بشورانند و شيار کنند و آبياري کنند، آن درون را بيرون کنند و بارور کنند، نه اينکه از خودشان چيزي بيافرينند! فرمود ما آفريديم «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».

بنابراين به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود تو راه انبيا را برو و مردم هم راه خودشان مي‌روند، حالا يا قبول يا نکول؛ ولي ما راه خودمان را مي‌رويم. نشان اينکه در درون اينها ندای خدا خداست، از آنها اگر سؤال بکنيد که آسمان و زمين را چه کسي خلق کرده مي‌گويند خدا، پس معلوم مي‌شود که ميزباني دارند. چه کسي به اينها گفته توحيد حق است؟ اينها که درس نخواندند! ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾[53] اينها را از کجا مي‌گويند؟ درست هم مي‌گويند! همين بخش بعدي از آيات که فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ﴾ اينها را از درون دارند مي‌گويند، ما به اينها نگفتيم که بگويند! اينها که درس نخواندند برهان صديقين و برهان امکان و برهان حدوث و برهان تغيّر و برهان حرکت فلسفه و کلام را ياد بگيرند، اينها که نبود. اين نظام به هر حال صاحبي دارد! به تعبير شيخناالاستاد حکيم الهي قمشه‌اي که فرمود:

بالله اين عالَم ويران شده شاهي دارد ٭٭٭ عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد

برهاني وجود مبارک حضرت امير اقامه مي‌کند در نهج‌البلاغه[54] فرمود اين رنگ‌هاي گوناگونی که عقل متحيّر است را خود طاووس آفريده؟ طاووس‌پرور آفريده يا آن طاووس‌آفرين آفريده؟ حضرت در نهج‌البلاغه فرمود يکي از اين پَرهاي رنگين را که شما بکَنيد، يک پَر ديگري که بخواهيد جاي آن دربيايد به همان رنگ درمي‌آيد، نه رنگ ديگري! اين هوش و اين استعداد و اينها را چه کسي در درون اين مرغ گذاشته؟ «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پَر ندارد»، فرمود ما در درون همه اينها گذاشتيم، همه ما هم همين‌طوريم! چيزي بخواهد از راه گوش و چشم وارد حريم بشود، بايد با صاحبخانه بسازد؛ اگر با صاحبخانه نساخت انسان درگير است. بنابراين فرمود تو کار خودت را انجام بده، ما هم کار خودمان را انجام می‌دهيم.


[5] لغت‌نامه دهخدا، ماده خرط. «خرط القتاد» کنايه از سختي و دشواري کاري است. «خرط» به معناي دست کشيدن از بالاي شاخه تا پايين آن و «قتاد» به معناي گياه گَوَن است که داراي خارهاي بسيار است، چون دست کشيدن بر شاخه‌هاي اين گياه و درآوردن خارهاي آن بسيار سخت و طاقت فرساست، عرب هر کار سختي را به اين عمل تشبيه کرده و اين جمله به صورت يک ضرب‌المثل درآمده که مي‌گويند: «دون هذا الأمر خرط القتاد»؛ دست کشيدن بر شاخه‌هاي گَوَن از اين کار آسان‌تر است.
[39] ديوان ملا هادي سبزواري، غزل150. «از باده مغز تر كن و آن يار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo