< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 105 تا 109 سوره اسراء

 

﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾ ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾ ﴿وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾ ﴿وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً﴾

 

تاكنون روشن شد كه به تصريح خود قرآن كريم اين كتاب الهي كه نور است از طرف خداي سبحان آمده و وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الفاظ و معاني اين كتاب را از خداوند تلقّي كردند، فهميدند، معتقد شدند، متخلّق شدند، عمل كردند، به جامعه منتقل كردند عقل هم همين را در اثر توحيد ربوبي تأييد مي‌كند اينكه فرمود:﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ﴾ يعني مبدأ فاعلي او حق است، اينكه فرمود: ﴿وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ يعني مبدأ قابلي او حق است گاهي ممكن است انسان سخنِ حق بگويد ولي مستمع درست تلقّي نكند يا درست ضبط نكند يا درست عمل نكند اگر متكلّم حق گفت ولي مستمع تلقّي‌اش صحيح نبود در اينجا گرچه صادق است متكلّم به حق تكلّم كرده است ولي صادق نيست كه مخاطب به حق تلقّي كرد لكن درباره ي قرآن كريم چون مبدأ فاعلي حق است و مبدأ قابلي هم حق است براي تفهيم اين دو نكته فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾

مطلب بعدي آن است كه قرآن نازل شده است نه اينكه نازل نشده لكن نزولش به نحو تجلّي است نه تجافي و نظير آويختن طناب است نه انداختن بالا معناي اينكه قرآن كريم يك طرفش به دست خداي سبحان است اين است كه اگر كسي بحثهاي تفسيري دارد با عربي مبين كار دارد با لغت و الفاظ و مفاهيم و تبادر و صحّت و سلب و سياق و سِباق و امثال اينها كار دارد اين قرآن است از اين بالاتر آمده حقيقتي براي او روشن شد با فرشته‌ها در ارتباط بود آن با بخش ديگري از قرآن در كار است از آن مرحله بالاتر رفت از ملائكه بالاتر رفت معلّم ملائكه شد، مسجودٌله ملائكه شد مثل انسانِ كاملِ معصوم آن با درجه ي برتر قرآن كريم هماهنگ است اينكه گفته مي‌شود قرآن يك حبل آويخته است يعني اگر در قسمت جبروت باشد قرآن است، ملكوت باشد قرآن است، عالم مثال باشد قرآن است، عالم طبيعت هم باشد قرآن است اگر براي مؤمنان درجاتي است و اگر خود مؤمنان درجات دارند طبق دو آيه سوره ي مباركه ي «انفال» و «آل‌عمران» كه در «انفال» فرمود:﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[1] در «آل‌عمران» فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[2] كه ديگر «لام» محذوف نيست خود انسان درجه مي‌شود اگر انسان داراي درجات است انسانيّت داراي درجات است، ايمان داراي درجات است هر درجه‌اي از درجه ي ايمان و هر مرتبه‌اي از مراتب انسانيّت با بخش مساوي خودش از حقيقت قرآن برخورد دارد و تلقّي مي‌كند اين قرآن يك مرحله‌اش عليّ حكيم است، يك مرحله‌اش هم عربي مبين كه در آغاز سوره ي مباركه ي «زخرف» اشاره شد كه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[3] يعني اين قرآني كه شما در خدمت آن هستيد اين عربي مبين است ما او را عربي كرديم نه اينكه به پيامبر مطلبي را گفتيم او به صورت عربي در آورده باشد يا اينكه او خودش عربي مبين ساخته باشد اين‌چنين نيست ما عربي مبين كرديم، ما فرستاديم او تلقّي كرده است و همين قرآن در نزد ما براي كساني كه علم لد‌نّي بهره ي آنها مي‌شود سخن از عِبري و عربي نيست سخن از عليّ و حكيم است ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ اين معناي حبلِ مَتين بودن قرآن است، اين معناي آويخته شدن قرآن است كه قرآن آويخته شد و نه انداخته و مانند آن. و اما اگر عمر مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيش از اين بود قرآن آيات ديگر، سُوَر ديگر نازل مي‌شود ظاهراً نه، براي اينكه آن بخش پاياني آياتي كه نازل شد از آن بخش تا آن وقتي كه وجود مبارك حضرت رحلت بكنند مقداري بالأخره فاصله شد در اين مقدار اصلاً آياتي، سُوَري نيامده ممكن بود حضرت چند سال هم زندگي كند آيه‌اي و سوره ي ديگر نيايد، چرا؟ براي اينكه خود قرآن فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[4] اگر دين كامل شد، دين تام شد، دينِ خداپسند شد ديگر نقصي ندارد، كمبودي ندارد تا با آيات ديگر، با سُوَر ديگر تكميل بشود اگر وجود مبارك حضرت عمر بيشتري پيدا مي‌كرد بله، عده ي زيادي استفاد مي‌كردند از تفسير آن حضرت، تربيت آن حضرت، تعليم آن حضرت، اصلاح حضرت، تزكيه نفوس حضرت چون معلّم بود اما آياتي بعد نازل بشود ديگر نيست به دليل اينكه آن فاصله‌اي كه از حجّةالوداع تا زمان رحلتش بالأخره مدّتي زنده بودند و هيچ آيه‌اي هم نازل نمي‌شد آيه وقتي نازل مي‌شود كه به كمال نرسد اگر به كمال رسيد ديگر كتاب قانون تمام شده است اين هم راجع به نزول او.اما اينكه وجود مبارك آن حضرت چه سهمي داشت عربي و امثال ذلك و احكام را و مثالها را به صورت با فرهنگ عربي بيان مي‌كرد اين در بحثهاي قبلي اشاره شد كه خداوند هر ملّتي را برابر با زبان خود آنها تربيت مي‌كند در قسمتهاي سِرياني طوري ديگر بود، عِبري طور ديگر بود، عربي طور ديگر است آن پيامبري كه طبق بياني كه از وجود مبارك حضرت امير هست كه زرتشتيها داشتند به زبان ديگر بود و مانند آن.

و اما اينكه انسان هر كاري كه انجام مي‌دهد برابر با انديشه است كار ممكن نيست بدون علم انجام بگيرد بنابراين علم سهمِ تعيين كننده دارد و حتماً مؤثّر است اين سخن حق است انسان يك موجود متفكّر مختار است هيچ كاري را بدون علم انجام نمي‌دهد اما دهها، دهها يعني دهها بار گفته شد كه علم درجاتي دارد، عمل هم درجاتي دارد علم از احساس شروع مي‌شود، توهّم شروع مي‌شود، تخيّل شروع مي‌شود تا به تعقّل برسد عمل هم از شهوت و غضب و زيرمجموعه شهوت و غضب شروع مي‌شود تا به عقلِ عملي برسد هر مرحله‌اي از علم در بخش خاصّ خودش اثر دارد يك آدم شهوتران او علمِ خيالي دارد هر صورتي كه تهييج‌كننده باشد در او انگيزه ي كارهاي غريزي انجام بدهد او را مي‌انديشد برابر آن انديشه كار مي‌كند كسي كه دنبال مقام و جاه است بحثهاي وهمي او را راه‌اندازي مي‌كند توهّمات او، اوهام او، مقام‌خواهي او اينها بخشهاي شهوتراني او را تأمين مي‌كند يا شهوت مال است، يا شهوت غريزه است، يا شهوت جاه است، يا شهوت پُستهاي كليدي ديگر است يا مانند آن، اگر كسي اهل فَتك و كُشتن و كشته شدن و امثال ذلك باشد كارهاي غضبي و دفاعي و جنگي و رزمي را به عهده دارد اين بخشهاي خيال و همچنين وهم او را هدايت مي‌كند اما اگر امامتِ كارهاي عمليِ او را عقلِ عملي به عهده گرفت يعني عقلي كه ﴿به يُعبد الرحمان و يُكتسب به الجنان﴾[5] رهبريِ عقل عملي را آن عقل نظري به عهده مي‌گيرد احساس و توهّم و خيال انديشه‌هاي نازل‌اند آنها هرگز نمي‌توانند امام عقل عملي باشند آن عقل نظري كه جهان‌بيني توحيدي دارد، معرفت الهي دارد، وحي را خوب مي‌شناسد، نبوّت را خوب مي‌شناسد، معاد را خوب مي‌شناسد، بهشت و جهنم را خوب مي‌شناسد آن انديشه‌هاي بَرين عقلِ عملي را رهبري مي‌كند بنابراين انسان مثل حيوان يك متفكّرِ مختار است در صورت شهوت و غضب عمل كردنش يا احساس و تخيّل و توهّم داشتنش وقتي از اين مراحل گذشت «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[6] گفت آن عقلي كه «به يُعبد الرحمان و يُكتسب به الجنان» آن را علمِ الهي رهبري مي‌كند اينكه ﴿الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ است، ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[7] آن علم كه براي عقل نظري و عقل كامل است اين انگيزه يعني عقل عملي را هدايت مي‌كند بنابراين ممكن است كسي علم داشته باشد و عمل نكند اين تفكيك براي آن است كه همان‌طوري كه ما در نشئه ي حس يك مجاري ادراكي داريم به نام چشم و گوش كه مي‌فهمد يعني ادراك مفردات به عهده ي اينهاست و يك دست و پا داريم كه فهميده‌ها را اجرا مي‌كنند و چهار قِسم در اين محدوده ي حس داشتيم كه گاهي ممكن است بعضي افراد مجاري ادراكي‌شان قوي باشد يعني چشم و گوششان قوي و مجاري تحريكي‌شان قوي باشد دست و پايشان هم نيرومند اينها سليم‌الحسّ‌اند، سليم‌التحريك‌اند، سليم‌الادراك‌اند هم خوب مي‌شنوند، هم خوب مي‌بينند، هم خوب كار مي‌كنند اين يك قِسم، قِسم ديگر آن است كه دست و پايشان خيلي قوي است ولي باصره يا سامعه ي اينها ضعيف است نيروي ادراكي‌شان ضعيف است، نيروي تحريكي‌شان قوي است قِسم سوم به عكس است كه سمع و بصرشان قوي است ولي دست و پايشان فلج است، قسم چهارم اين است كه از هر دو جهت افتادند يعني نه باصره و سامعه ي آنها قوي است، نه يد و رِجل اينها نيرومند است اين چهار قِسم در سطح حس هست اين مطلب را در پرانتز عنايت كنيد اينكه ما خسته مي‌شويم و ما را خسته مي‌كنند براي اينكه هر كس ديد اينجا جا هست مي‌آيد مي‌نشيند اين مطلبي كه يك‌بار گفتيم حدّاكثر دوبار كافي است مكرّر سؤال كه اين چگونه مي‌شود علم از انديشه جدا بشود، انسان مگر مي‌شود بدون علم كار بكند براي اينكه اينها خيال كردند چون تفسير است و ثواب دارد جا هست مي‌آيند مي‌نشينند اين حواسشان جمع باشد كسي كه بالأخره در سطح خارج نيست يا لااقل سطوح عاليه را نخوانده يا بدايه و نهايه نخوانده اينجا نيايد اُولاست اين پرانتز بسته اين چهارم براي سطح ظاهر. سطح نفس هم همين‌طور است گاهي بخشهاي ادراكي انسان قوي است خوش‌درك‌اند، خوش‌فكرند، خوش‌استعدادند و نيروي عملي اينها هم قوي است يعني «ما يُعبد به الرحمن و يُكتسب به الجنان» آنها قوي است اينها عالِم عادل‌اند اينها خوب مي‌فهمند خوب هم عمل مي‌كنند، قِسم دوم كساني‌اند كه بخشهاي علمي‌شان قوي است اما «ما يعبد به الرحمان» آنها ضعيف است اين مي‌تواند مفسّر خوب، مدرّس خوب، مصنّف خوب، پژوهشگر خوب اين بتواند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[8] را خوب تحليل مي‌كند اما وقتي كه بيرون رفت نامحرم را ديد نگاه مي‌كند اين مشكل عملي دارد آن «ما يعبد به الرحمن» او گير است اين دستِ عقلش فلج است زبان گويايي دارد مقاله را خوب مي‌نويسد، درس را خوب مي‌گويد، پژوهش را خوب مي‌كند و تصنيف هم دارد، تأليف هم دارد، تدريس هم دارد اين مثل كسي است كه چشمش خيلي تيزبين است اما دستش فلج است هيچ يعني هيچ ارتباطي بين علم و عمل نيست اگر بخواهد كار بكند از نيروي علمي مدد مي‌گيرد اما تا كار را چه كسي به عهده بگيرد بعضيها هستندكه﴿أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾[9] هر چه مطابق ميلشان نيست رد مي‌كنند اين هوس‌مدار است اين ﴿إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اين برابر خيال عمل مي‌كند مگر ممكن است انسان كار بكند بدون علم منتها علمش گاهي وهم است، گاهي خيال است، گاهي مغالطه است، گاهي حس است و اگر عمل را عقلِ عملي كه «به يُعبد الرحمان و يُكتسب به الجنان»[10] عهده گرفت رهبري‌اش را عقل نظري به عهده مي‌گيرد گاهي هم ممكن است هر دو ضعيف باشد مثل جاهلِ متهتّك نه مي‌فهمد، نه مي‌كند گاهي ممكن است بخش عملي‌اش خيلي قوي باشد اما بخش نظري‌اش ضعيف است مثل متنسّك جاهل بعضي از قُدما(رضوان الله عليهم) نقل مي‌كردند كه عده‌اي از مقدّسين مي‌گفتند ما امسال ماه مبارك رمضان شد يك دوره زادالمعاد ختم داريم خدا غريق رحمت كند آنها را گفتند آخر زادالمعاد اعمال دوازده ماهه را دارد اين مثل مفاتيح‌الجنان است ديگر اينكه مثل قرآن نيست كه شما يك دور زادالمعاد ختم كرديد كه اين بيچاره تمام اوراد و اذكاري كه براي دوازده ماه بود در ماه مبارك رمضان مي‌خواند اين متنسّك جاهل است يعني بخش عملي‌اش قوي است اما دركش ضعيف است همان‌طوري كه در نشئه حس انسان چهار قِسم‌اند گاهي ممكن است بينايي و شنوايي كسي خيلي قوي باشد اما دست و پايش فلج است و هيچ ارتباطي بين ادراك و تحريك نيست همين فلج بودن در عقلِ عملي هم هست عالِم فاسق همين است يعني بخش انديشه‌اش خيلي قوي است اما وقتي كه دستش به راندخواري و زيرميزي و روميزي رسيد مي‌بيند مشكل جدّي دارد هيچ يعني هيچ ارتباطي بين علم و عمل نيست اگر خواست عمل بكند الاّ ولابد از علم كمك مي‌گيرد حالا اگر در حدّ شهوت و غضب خواست عمل بكند سرمايه ي علمي او خيال و وهم است، اگر در قلمرو عقل عملي خواست عمل بكند سرمايه ي او عقلِ نظري و برهان و قرآن و عترت است اين چهار قِسم هم در صحنه ي نفس است، هم در صحنه ي بدن. اما اينكه گفته شد حُكماي يونان شاگردان انبيا بودند و اين معارف را از انبيا ياد گرفتند ارسطوها، افلاطونها اينها از انبيا ياد گرفتند يك وقت انسان بحثِ تاريخي مي‌كند بايد سند تاريخي نشان بدهد، يك وقت بحث تفسيري است بحث تفسيري كه شد از تاريخ و ماقبل تاريخ مي‌تواند سخن بگويد الآن ما كه مي‌گوييم حُكما شاگرد انبيا بودند اختصاصي به يونان و خاورميانه ندارد، اختصاصي به يك سرزمين خاص و مكان مخصوص ندارد حتي ماقبل تاريخ هم همين‌طور است الآن ما جريان ماقبل طوفان در دست ما نيست ابن‌ابي‌الحديد مي‌گويد كه ما از قبل طوفان خبري نداريم چون تاريخ مدوّني در دست ما نيست اما من مورّخي‌ام كه از طوفان به بعد باخبرم بعد مي‌گفت در همان شرح نهج‌البلاغه كه از جريان طوفان به بعد كه تاريخي براي بشر فعلاً روي كُره ي زمين است مردي به عظمت علي‌بن‌ابي‌طالب نيامده نه در بين مسلمانها، نه در بين يهوديها، نه در بين مسيحي، نه در بين زرتشتيها، نه در بين كفار بالأخره كفار هم آدمهاي يَل و فَحل و قَدَر دارند ديگر اين ماركس و انگلس هم كه آدم كوچكي نبودند خيلي قوي بودند ابن‌ابي‌الحديد مي‌گويد در شجاعت و قوّت و عظمت و تصميم‌گيري هيچ كافري به اندازه ي علي نيست، هيچ مسلمان و موحّدي هم به اندازه ي علي نيست اين براي بعد از تاريخ اما اين بحث تاريخي است بحثهاي تفسيري براي قبل از تاريخ هم هست يعني اينكه ما مي‌گوييم حكم شاگردان انبيا هستند نه تنها براي خاورميانه، نه براي بعد از طوفان، براي قبل از طوفان هم هستند حسب التفسير، چرا؟ براي اينكه بر اساس تفسير قرآن كريم اوّلين بشري كه روي زمين آمد پيغمبر بود اين يك، و بر اساس سوره ي مباركه ي «نحل» و آيات ديگر هيچ سرزميني نيست كه صداي انبيا نرفته باشد ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ يا خود پيغمبر رفته يا امام و جانشين پيغمبر رفته يا معلّمان و مبلّغان از طرف آنها اعزام شدند هيچ سرزميني نيست كه صداي وحي نرفته باشد اين دو، سوم اينكه وجود مبارك حضرت امير انبيا را كه معرفي مي‌كند در همان اوّلين خطبه ي نهج‌البلاغه دارد كه انبيا آمدند كه عقول مردم را شكوفا كنند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» آن دفينه‌ها، آن گنجينه‌ها كه در درون افراد نهادينه شده است انبيا آمدند معدن‌شناسي كردند، كند و كاو كردند، تلاش و كوشش كردند اين را از درون اينها در آوردند به اينها نشان دادند و گفتند شما اين هستيد اِثاره يعني شكوفا كردن، ثوره همان انقلاب را مي‌گويند ثوره گاو را كه مي‌گويند ثور براي اينكه شيار مي‌كند، زير و رو مي‌كند، انقلاب را كه مي‌گويند ثوره چون ﴿خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ﴾ اثاره يعني شكوفا كردن وقتي كه انبيا آمدند اين اغراض و غرايز را كه خاشاكهايي هستند كه روي فطرت را گرفتند اينها را پس مي‌زنند، فطرت را باز مي‌كنند به دستِ دل ما مي‌سپارند مي‌گويند تو اين هستي الآن جامعه ي بشري گرفتار ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[11] است ما تدسيس كرديم، دسيسه كرديم يعني آن فطرتي كه خدا ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[12] او را در وسط گذاشتيم اغراض و غرايز را كه يك مُشت خاشاك است روي آ‌ن گذاشتيم اين را دفن كرديم او شده مدسوس دسيسه را كه دسيسه مي‌گويند سرّش همين است انبيا مي‌آيند به افراد مي‌گويند شما كه خِيبه و خُسران نصيب شما شده اين خاشاك اغراض و غرايز را روي اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ گذاشتيد دفن كرديد ما مي‌خواهيم اِثاره كنيم، اين خاشاكها را پس مي‌زنيم، اين غبارها را پس مي‌زنيم آن درون را باز مي‌كنيم به شما نشان مي‌دهيم مي‌گوييم هويّت شما اين است، خب اگر اوّلين بشري كه روي زمين آمد پيامبر است و اگر صداي پيامبر به همه‌جا رسيده است و اگر انبيا جهان‌بيني الهي و توحيدي را منتشر كردند و اگر انبيا در خاورميانه سلسله ي فراواني داشتند چگونه مي‌شود فكر الهي و توحيدي و جهان‌بيني حق در جايي باشد و از انبيا كمك نگرفته باشند اين بحث تفسيري است اما حالا ارسطو در چه زماني شاگرد كدام پيامبر بود؟ افلاطون در چه زماني شاگرد كدام پيامبر بود؟ اين يك بحث تاريخي است كه دون بحث تفسيري است و بيان وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كه مرحوم كليني نقل كرد كه به دو نفر از اصحابش فرمود شما مشرق عالَم برويد، مغرب برويد حرف از ما منتشر شده فرمود: «شرّقا و غرّبا فلا تجدان علماً صحيحاً الاّ شيئاً خرج من عندنا أهل البيت»[13] فرمود مشرق عالَم برويد حرفِ صحيح از وحي است، مغرب عالم برويد حرف صحيح از وحي است حالا حرفِ ما نه خاندان ما كه چهارده نفريم ما بالأخره سلسله انبيا «مصدّقٌ لما بين يديه» است ديگر ما آمديم حرف انبياي ديگر را تصديق كرديم آنها آمدند وعده ي بشارت ما را دادند و امثال ذلك بنابراين چيزي در زمين به عنوان تفكّر الهي و توحيدي و وحي و نبوّت و معاد و بهشت و جهنم نيست مگر اينكه از انبيا رسيده باشد و آنها رساندند و آنها پروراندند و آنها تعليم دادند و آنها تربيت كردند در اين بخش فرمود قرآن البته سوره‌ها دارد، آيات دارد و نام اينها را هم برده است كه فرمود در اول سوره ي مباركه ي «نور» فرمود:﴿سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا﴾ در بخشهاي ديگر فرمود: «إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زادَكُم»[14] بخشي از قرآن آيه است، بخشي از قرآن سوره است چه اينكه در جريان تحدّي هم فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ فرمود يك سوره بياوريد سوره و آيه و اينها اقطاع و اجزاي قرآن كريم‌اند اينكه فرمود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ﴾ گاهي اين تكّه تكّه‌هاي قرآن را مشخص كرده نامگذاري كردند كه بعضيها نامشان آيه است، بعضي نامشان سوره است كه مصدّر به «بسم الله» است «بسم الله» به منزله ي يعني نشانه ي پايان‌بخشي سوره ي قبل و آغاز سوره ي بعد بود اين تفريق قرآن كريم به همين صورت است گذشته از اينكه كتابي كه الفاظ دارد و حروف و كلمات دارد اين حتماً تدريجي است اگر يك وقت گفته شد دفعتاً نازل مي‌شود بايد معناي خاصّي براي نزول دفعي قرآن ذكر كرد كه اين جزء علوم القرآن است نه بحثهاي تفسيري يك و قبلاً هم در فرق بين انزال و تنزيل دفعي و تدريجي بازگو شد دو، اما خود قرآن كه آياتي دارد، سُوَري دارد حتماً تدريجي است براي اينكه تا مبتدا گفته نشود خبر نمي‌آيد، تا خبر نيامده متعلّقاتش ذكر نمي‌شود اگر الفاظ است، اگر كلمات است، اگر حروف است يقيناً تدريجي است يك وقت كتاب نوشته‌اي را به وجود مبارك پيامبر مي‌دهند نظير آنچه را كه به موساي كليم(سلام الله عليه) دادند عده‌اي هم چنين چيزي درخواست مي‌كردند كه چرا كتابي مثل الواح موسي نمي‌آوري كه قرآن در جواب فرمود حوادث گوناگون است، سؤالها گوناگون است، خواسته‌هاي شما گوناگون است، نيازهاي شما تدريجي است كتاب هم تدريجي يك كتاب موعظه‌اي و كلّي‌گويي و امثال ذلك را مي‌شود يكجا تحويل داد اما كتابي كه مربوط به جوابِ سؤال شماست شماگفتي ﴿يَسْأَلُونَكَ‌عَنِ‌الرُّوح﴾ِ[15] جوابمي‌خواهد، ﴿يَسْألونَكَ‌عَنِ‌الْأَهِلَّةِ﴾[16] جواب مي‌خواهد،﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[17] جواب مي‌خواهد، «يَسْأَلُونَكَ»،«يَسْأَلُونَكَ» جواب جديدي مي‌خواهد ﴿وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا﴾[18] جوابِ جديد مي‌خواهد، حكم زِهار و جدال جواب جديد مي‌خواهد، جريان جنگ و توزيع غنايم جنگي جواب جديد مي‌خواهد يك كارِ تدريجي تعليم تدريجي دارد و جوابهاي تدريجي اما يك كتاب موعظه‌اي و مانند آن، آ‌ن ممكن است دفعتاً نازل بشود بنابراين يك نزول دفعي است كه ديگر در عالَم الفاظ يعني در عالم طبيعت نيست بايد در مرحله ي بالاتر باشد كه وجود جمعي را تحمل بكند آن مي‌شود نزول دفعي اما در جريان زمان‌مندي قرآن چون كتابي است از الفاظ و سُوَر و آيات حتماً بايد تدريجي باشد.

 

پرسش:...

پاسخ: چه كساني؟

 

پرسش:...

پاسخ: بله خب اينها انبياي قبلي اينها را پروراندند ديگر هم انبياي قبلي پروراندند هم بشارت دادند ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[19] اينها را انبياي قبلي پروراندند اوّلين انساني كه روي زمين بود آدم(سلام الله عليه) بود بعد در سايه ي نبوّت آدم(سلام الله عليه) عده ي زيادي تربيت شدند وقتي جمعيت زياد شد و مسائل حقوقي و اقتصادي و سياسي و فرهنگي دامنه‌دار شد فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ﴾[20] از آ‌ن به بعد آن روزگاري كه مردم نمي‌توانستند جنازه‌هايشان را چطوري دفن بكنند آن ديگر احتياجي به قوانين مبسوط نداشت وقتي قابيل، هابيل را كُشت مانده اين جنازه روي دستش مانده كه چه كار كند ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾[21] روزگاري بر مردم چنين گذشت و بر چنين مردمي گذشت كه نتوانستند بفهمند اين جنازه را چه كار بايد بكنند از كار كلاغ ياد گرفتند ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾ چنين روزگار هم بود آن ديگر احتياجي به قانون گسترده و مسائل معرفتي فراوان نداشت بعد از اينكه كم كم بشر به مراحل عاليه علم رسيد فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ بعد ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ﴾ براي اينكه اختلافات علمي، اختلافات حقوقي، اختلافات سياسي اينها را خاتمه بدهند.

 

پرسش:...

پاسخ: گناهان عملي هم منشأ اگر كسي با تصميم و اراده گناه نكند كه ﴿رُفع عن امّتي تسع﴾[22] بر اساس علم و عمد كار مي‌كند ديگر اگر بر اساس سهو باشد، بر اساس خطا باشد، بر اساس نسيان باشد، بر اساس اضطرار باشد، بر اساس الجا باشد، بر اساس اكراه باشد، بر اساس اجبار باشد«رفع عن امّتي» اينكه گناه نيست اما كسي عالماً عامداً گناه مي‌كند از.پرسش: آنكه شرب خمر مي‌كند خب.پاسخ: نه، مي‌داند خَمر است يا نه؟ مي‌داند حرام است يا نه؟ اگر نمي‌داند خمر است يا نمي‌داند حرام است بله، اما وقتي مي‌داند يعني در برابر وحي ايستاده ديگر اين در بحثهاي قبل هم از جناب صدرالدين قونوي نقل شده كه هيچ كسي معصيت نمي‌كند مگر اينكه در برابر خدا ايستاده براي اينكه اگر كسي معصيت كرده مال مردم خورده، شُرب خَم كرده، قمار كرده اگر سهو باشد، نسيان باشد، خطا باشد، جهل باشد، اضطرار باشد، الجا باشد، اجبار باشد، اكراه باشد بر اساس حديث «رُفع عن امّتي تسع»[23] اين اصلاً معصيت نيست آن‌وقتي معصيت است كه مي‌داند اين را شريعت حرام كرده و براي معالجه و درمان هم نيست و فراموش هم نكرده اشتباهاً هم نمي‌كند حرفِ جناب صدرالدين اين است كه وقتي شما گناه را تحليل مي‌كنيد كسي كه دارد نامحرم را نگاه مي‌كند اين اين‌چنين نيست كه ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ را نديده باشد اين معنايش اين است كه خدايا تو گفتي نگاه نكن من هم مي‌دانم گفتي، من هم مي‌دانم حرام است ولي مي‌خواهم نگاه بكنم بازگشت هر گناه ايستادن در برابر مولاست اينكه فرمود: ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[24] اين است فرمود اكثر مؤمنين، مشرك‌اند نه معصيت‌كار يك وقت گفت ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[25] ، ﴿أَكْثَرُهُمْ﴾ كذا و كذا اين است اكثر مؤمنين مشرك‌اند منتها چون شركشان تحليلي و ضعيف است قابل بخشش است وگرنه انسان اگر عالِم نباشد عامد نباشد در برابر قانون نايستد كه معصيت نيست اين سم براي روح براي آن علم و عمدش است اين بدنش آسيب مي‌بيند حالا بر فرض بدن آسيب نبيند يك قطره بخواهد بخورد يك قطره آسيب نمي‌رساند اما همين كه مي‌خواهد در برابر قرآن بايستد اين سم روح است به خدا مي‌گويد تو گفتي حرام است مگر شيطان چه چيزي گفت؟ شيطان به تعبير شيخناالاستاد مرحوم آقاي حكيم الهي قمشه‌اش «جُرمش اين بود كه در آينه عكس تو نديد***ورنه بر بوالبشري ترك سجود اين همه نيست» اينكه ملعونِ ازل و ابد مي‌شود نه براي اينكه سجده نكرده خب خيليها سجده نمي‌كنند، نماز نمي‌خوانند، روزه نمي‌گيرند اما ملعون ازل و ابد نيستند اما اين دهن به دهن شدن به خدا گفت بله نظر تو اين است ولي نظر من چيز ديگر است خب از اين گناه بدتر ديگه چيست؟ آن استكبار او را به عذاب اليم گرفتار كرده نه اين معصيت خب معصيتهاي ديگر هم هست قتل و آدم‌كُشي كه از آن ترك سجده بدتر است كه خب اگر كسي قاتل بود كه ملعون ازل و ابد نمي‌شود اما اين در برابر خدا بگويد كه به نظر من ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[26] اين تمام خطر از همين‌جاست هر جا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ است اين تريبون شيطان است در جريان طالوت و جالوت و داود(سلام الله عليه) كه ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾[27] آنجا عده‌اي گفتند كه طالوت نمي‌تواند رهبري ما را به عهده بگيرد ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾[28] در اين بخش سوره ي مباركه ي «بقره» اين بحث مبسوطاً گذشت كه اين حرف، حرف شيطان است هر جا سخن از من و منيّت پيش آمد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ شد معلوم مي‌شود تريبون شيطان است ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ شد معلوم مي‌شود تريبون شيطان است بنابراين كسي كه معصيت مي‌كند به جسمش بله ضرر مي‌رساند گاهي هم ممكن است اصلاً به جسمش ضرر نرساند براي اينكه يك قطره شراب كه ضرر نمي‌رساند اما وقتي كه مي‌داند در برابر وحي دارد مي‌ايستد اين استكبار است اين استكبار سم است براي روح، خب اگر به قاري قرآن مي‌گويند «إقرأ‌ وارق»[29] ناظر به همان است عده‌اي گفتند كه ﴿لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾ كه در همين سوره ي مباركه ي «اسراء» چند روز قبل گذشت آيه ي نود همين سوره ي مباركه ي «اسراء» بود ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾ ذات اقدس الهي به پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود به اينها بگو چه ايمان بياوريد چه نياوريد براي ما بي‌تفاوت است آن مردان خردمند و خردورز منتظر وحي بودند و ايمان آوردند و ايمان مي‌آورند ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا﴾ چه ايمان بياوريد، چه ايمان نياوريد براي ما فرق نمي‌كند اما ﴿إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾ آنهايي كه شاگردان انبياي قبل بودند و عالِم بودند و خردمند بودند و منتظر ظهور وحي جديد بودند همين كه آيات الهي را شنيدند به خاك مي‌افتند اينها چانه‌شان به زمين مي‌افتد چون وقتي انسان بخواهد به خاك بيفتد مگر اينكه سرش را خم كند اوّلين عضوي كه به زمين مي‌خورد چانه است فرمود: ﴿يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ﴾ اذقان يعني اين ذَقَنها و چانه‌ها، چانه‌اش به خاك مي‌افتد براي اينكه اينها خاكسارند اينها مي‌خواهند متواضع باشند نه مستكبر حالا شما ايمان نياورديد آنها، گفتيد: ﴿لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾[30] خب نشد، نشد ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ﴾ نزول قرآن گرچه در مجمع‌البيان و بخشي از تفسيرهاي ديگر خصوص يهوديها را مصداق ذكر كردند ولي به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اطلاقش شامل همه ي علماي قبل از قرآن مي‌شود چه يهودي، چه مسيحي، چه زرتشتي، چه صاحب آيين ديگر ﴿إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo