< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 102 تا 105 سوره اسراء

 

﴿قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾ ﴿فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً﴾ ﴿وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً﴾ ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾

 

چون در مكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ارائه ي عناصر محوري دين يعني اصول دين مواجه مي‌شد با مشركان لجوج و عنود مكه هم برهان اقامه مي‌كرد، هم صبر و بردباري را حفظ مي‌كرد ذات اقدس الهي هم براي اينكه وجود مبارك پيامبر را تثبيت كند، هم براي اينكه مشركان حجاز را تنبيه كند جريان فرعون و بني‌اسرائيل و وجود مبارك موساي كليم را ذكر مي‌كند كه اينها بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[1] آل‌فرعون مثل همان مستكبران عصر وجود مبارك موساي كليم بودند آل‌فرعون و مشركان حجاز مثل آنها بودند يعني آنها كه معاصر حضرت بودند مثل معاصر موساي كليم بودند كه آنها عالماً و عامداً حق را انكار مي‌كردند وجود مبارك موساي كليم فرمود براي شما مسلّم شد كه اينها معجزات الهي است و مع ذلك نمي‌پذيريد و من فكر مي‌كنم شما مَثبور و هالك و گرفتار ثُبور خواهيد بود آن روز كه مي‌گويند ما هلاك شديم وَيل بر ما آن روز را يوم الثبور است بالأخره ﴿قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ اينها را ذات اقدس الهي نازل كرد اينها معجزه است از طرف من هم نيست از طرف خداي سبحان است معجزه شفاف و روشني است براي اينكه شما بصيرت پيدا كنيد و فهميديد اما عمل نمي‌كنيد ﴿وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾ يعني «هالكا» چون بعد از قيام حجّت اگر كسي بيراهه برود بر اساس ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[2] به هلاكت خواهد رسيد آن‌گاه فرعون به جاي اينكه ايمان بياورد درصدد براندازي وجود مبارك موساي كليم و همراهانش بود قصد استفزاز داشت يعني برداشتن از زمين، بيرون كردن اينها از مصر، تبعيد اينها از سرزمين خودشان و مانند آن «فَأَرَادَ» فرعون «أَن يَسْتَفِزَّهُم» موساي كليم و مؤمنان او را از آن سرزمين كه ارض، ارض معهود است يعني مصر آن‌گاه فرمود: «فَأَغْرَقْناهُ» من فرعون و همراهان فرعون و فراعنه را به دريا سپردم هلاك كردم موساي كليم و مؤمنان به آن حضرت را نجات دادم به آنها گفتم حالا وارد سرزمين مقدس بشويد «فَأَغْرَقْناهُ» يعني او را غرق كرديم و كساني كه با فرعون بودند همه‌شان را به دريا ريختيم آنجا كه فرمود: ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[3] ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾ ناظر به اين قسمت است. بعد فرمود بعد از اهلاك فرعون به بني‌اسرائيل گفتيم شما در اين سرزمين بمانيد حالا اين سرزمين مي‌تواند برابر آنچه در سوره ي مباركه ي «مائده» گذشت همان ارض مقدّسه باشد كه در آيه 21 سوره ي مباركه ي «مائده» قبلاً گذشت فرمود: ﴿يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ﴾ مي‌تواند آن باشد مي‌تواند هم سرزمين ديگر بنا بر اينكه اينها دوباره به مصر برگشته باشند باشد ﴿وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ بسياري از مفسّران اين آخرت را همان قيامت شمردند فرمود فعلاً ساكن در زمين باشيد وقتي آخرت شد ما همه ي شما را جمع مي‌كنيم بالأخره بين شما داوري مي‌كنيم هم يوم الوصل است براي اينكه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[4] كه يوم الجمع است و هم يوم الفصل است براي اينكه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ﴾ ﴿وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾[5] از يك طرف و ذات اقدس الهي هم كه خيرالحاكمين است، خيرالفاصلين است بين اينها داوري مي‌كند از سوي ديگر ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ كه يعني قيامت همه ي شما را ملفوفاً و جمعاً مي‌آوريم برابر آنچه در سوره ي مباركه ي «واقعه» است كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ بعد مي‌گوييم ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[6] از يك سو، بعد يوم الفصل است ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[7] در آن روز هم ظهور مي‌كند از سوي ديگر.

احتمال ديگر درباره ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ است كه در صدر همين سوره ي مباركه ي «اسراء» به آن اشاره شده است در همان صدر اين سوره به اين صورت آمده است فرمود ما دو وعده داريم براي شما در همين اول سوره ي مباركه ي «اسراء» فرمود: ﴿وَقَضَيْنَا إِلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتابِ﴾ آيه چهار به بعد ﴿لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً﴾ ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ﴾ الآن اين بني‌اسرائيليها كه به اين صورت دارند ستم مي‌كنند اين اسرائيليها بعضي از علماي فلسطين خود همين جناب سيّد حسن نصرالله(حفظه الله و ايّده الله و كتب له النصر و الغلبه) ان‌شاءالله اين يك وقت به خودم مي‌گفت كه اين احتمال مي‌دانيد كه اين وعد آخرت وعدي باشد كه ان‌شاءالله فلسطينيها پيروز بشوند و مي‌خواست معلوم بشود كه اين ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ﴾ يعني بني‌اسرائيل به ذلّت مي‌افتادند ان‌شاءالله اميدواريم كه اين وعد آخرت ما باشيم اما ما داريم در بحثهايي كه در اوايل سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت اين وعده آخره مثل همان وعد اول هر دو آمده يعني هر دو وعد سپري شد و تاريخي شد لكن اصل كلي در همين سوره ي مباركه ي «اسراء» هست كه ﴿وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ يك وعد و دو وعد و پنج وعد و شش وعد نيست فرمود هر وقت شما بيراهه رفتيد آن اهلاك ما، تدبير ما و غضب ما و دَمار شما را در آوريم هست كه ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ كه الآن ما از ذات اقدس الهي اين ايام رحمت و بركت است به وِلاي علي قسم مي‌دهيم مسلمانهاي غزّه را از خطر اينها نجات بدهد، خب.

بنابراين احتمال اينكه اين ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ همان ﴿إِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ آيه هفت همين سوره باشد كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ردّ العجز الي الصدر است بخش پاياني اين سوره به همان بخش اوّلي سوره برگردد اين هم هست منتها اين را غالب مفسّران متعرّض نشدند آنها كه غالباً متعرّض شدند﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ را همان روز قيامت دانستند ﴿جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً﴾.

مطلب بعدي آن است كه اين استفزاز هميشه بوده يعني دشمنان دين درصدد براندازي نظام الهي و برداشتن رهبران الهي بودند در همين سوره ي مباركه ي «اسراء» آيه ي 76 كه قبلاً بحثش گذشت اين بود ﴿وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ﴾ تو را از زمين بردارند، تبعيد كنند، اخراج كنند و مانند آن كه فرمود ما آنها را به هلاكت مي‌رسانيم، به هلاكت رسانديم و مانند آن اين استفزاز براي هميشه بود اما حالا آن سؤالاتي كه مربوط به بحثهاي قبل بود.

مطلب اول اين است كه چطور علم چون محلّ ابتلاي ما حوزويان هم هست چطور علم به عمل نمي‌نشيند آدم يا علمش ضعيف است يا اگر علمش قوي و صددرصد بود حتماً عمل مي‌كند چطور مي‌شود ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[8] بشود يك، چطور مي‌شود ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ دو، اين دوتا آيات چطور توجيه مي‌شود كه آدم صددرصد مطلبي را بفهمد ولي عمل نكند حتماً در علم مشكلي هست.

پاسخ اين مسئله اين است كه علمْ اميرِ انديشه است يعني بخش حس را آن علمِ برهاني رهبري مي‌كند، بخش وهم را، بخش خيال را همه ي تعارضات را آن يقينِ علمي تأمين مي‌كند چون فرمانرواي بخش انديشه با همه ي زيرمجموعه‌اي كه دارد علم است اما انسان تنها انديشه نيست بخش وسيعي از انسانيّتِ انسان را آن انگيزه تشكيل مي‌دهد علم پنجاه درصد حرف را مي‌زند كار به دست علم نيست كار به دست انگيزه است صددرصد مي‌داند خدا گفته ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[9] علم براي سخنراني خوب است، براي درس گفتن خوب است، براي تأليف خوب است، براي تصنيف خوب است، براي پژوهش خوب است، براي تحقيق خوب است اما وقتي از مدرسه بيرون رفته نامحرم را ديده اين چشم را ببندد اين از علم ساخته نيست اين از ايمان ساخته است علم پنجاه درصد است خيلي هنر داشته باشد پنجاه درصد كار را انجام بدهد علم، امير بخش ادراكات است و لاغير رهبر بخش عمل آن محبّت است و عقل عملي است كه «به يُعبد الرحمن و يُكتسب به الجنان»[10] اگر ان‌شاءالله آن عقلِ عملي بود رهبرِ عمل، اِمام عمل، مسئول عمل آن عقل بود با اين علم هماهنگ است اين مي‌شود عالِم عادل اما اگر عقل نبود «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» نبود امامتِ بخش عمل را سقيفه به عهده مي‌گيرد نه غدير، شهوت به عهده مي‌گيرد و غضب آن‌وقت اين شهوت و غضب هميشه چالش دارند با علم اين جهاد دروني شروع مي‌شود اينكه مي‌گويند جهاد اكبر، جهاد اكبر ما چون آن جهاد اكبر را نديديم اين جهاد اوسط را معمولاً در كتابهاي اخلاقي ما مي‌گويند جهاد اكبر آن روايتي هم كه وارد شده است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما از جهاد اصغر در آمديد وارد جهاد اكبر مي‌شويد اين براي تفهيم آن سرباز و آن نيروي مخاطب بود وگرنه اينها كه جهاد اكبر نيست اينها جهاد اوسط است يعني آدمِ خوب شدن، در حدّ شيخ مرتضي انصاري شدن، در حدّ بحرالعلوم شدن اينها جهاد اوسط است جهاد اكبر آن است كه كسي از شيخ انصاري به بعد بخواهد بالا برود بگويد من آدمِ خوبم، تقوا براي من حل شد، عادلِ صددرصدم، متّقي صددرصدم يقين دارم بهشت حق است، يقين دارم جهنم حق است ولي مي‌خواهم بهشت را ببينم اينجا مرز بين حكمت است و عرفان، مرز بين عقل است و قلب دعوا از اينجا شروع مي‌شود او مي‌گويد نرو سخت است، اين مي‌گويد من بايد بروم. جهاد اكبر بين حكمت است و عرفان، بين عقل است و قلب نه بين عقل و نفس چون آن محدوده تقريباً كسي به سراغ آن محدوده نمي‌رود ما اين آدم خوب شدن را مي‌گوييم جهاد اكبر اين جهاد اوسط است، خب بنابراين اگر كسي عالِم شد اين فقط مي‌تواند سخنران خوب باشد، مدرّس خوب باشد، مصنّف خوب باشد، مؤلّف خوب باشد، پژوهشگر خوب باشد، حتي مرجع خوب باشد همين اما پنجاه درصد قضيه تأمين است مگر انسان با علم زنده است اين مي‌شود فرشته پنجاه درصد ديگر را آن انگيزه رهبري مي‌كند جنگ بين اينها هست با اينكه عالماً عامداً دروغ مي‌گويد، عالماً عامداً براي او روشن است كه رشوه محرّم است شرعاً اينكه ترديد ندارد اما مي‌گيرد سرّش اين است كه اين علم هيچ‌كاره است علم قوّه ي مقنّنه دستگاه دروني است مجريه آن عقل عملي است كار به دست ديگري است اين قانون‌شناس خوبي است نه قانون‌گذار قانون را ذات اقدس الهي وضع مي‌كند اين مي‌خواهد تحليل كند، تبيين كند، تشريح كند، تحرير كند بله خيلي ماهر است اما وقتي مي‌خواهد عمل بكند دستش مي‌لرزد مثل همان مثالهايي كه قبلاً زديم كسي چشمش خيلي خوب است خوب مي‌بيند اما مي‌خواهد اين بار را بردارد دستش فلج است يا اين راه را برود پايش فلج است مگر با چشم آدم به مقصد مي‌رسد يا با گوش به مقصد مي‌رسد با چشم و گوش راهِ آن صراط مستقيم را خوب تشخيص مي‌دهد اما رفتن براي دست و پاست اينكه مي‌بينيم عالِم بي‌عمل كم نيست براي اينكه از علم كاري ساخته نيست علم فقط براي درس گفتن خوب است اما رفتن براي آن «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» است جهاد و جنگ و چالش و درگيري از اينجا شروع مي‌شود. ائمه(عليهم السلام) هميشه جهاد داشتند براي اينكه بيگانه نيايد ماها موظّفيم هم بكوشيم كه نيايد هم بكوشيم اين آمده را دفع كنيم آنها فقط براي دفع جهاد مي‌كردند ما هم براي دفع، هم براي رفع اكثري ما براي رفع است وجود مبارك حضرت امير فرمود: «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»[11] من آن را رياضت مي‌دهم رياضت يعني ورزش، يعني تمرين من مرتّب نفسم را تمرين مي‌دهم خب اگر قوّه ي مجريه امّاره بالسّوء شد چه كنيم؟ اگر قوّه ي مجريه ي به قبح شد چه كنيم؟ اگر رهبري را به دست عقل عملي داديم او امّار بالحُسن است او ما را به نيكي امر مي‌كند به بدي امر نمي‌كند آن‌وقت علم بعلاوه عقل، عقل بعلاوه علم آدم صددرصد مي‌شود مؤمنِ عالِم عادل.

فتحصّل كه از علم به اندازه ي اقتضا كار ساخته است نه علّت تامّه يك مانع قوي و عَقبه كئود در كنار است و آن بخش انگيزه است اگر در جهاد موفق شديم در جهاد اوسط اين نفس را رام كرديم «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي» را رام كرديم، غضب را رام كرديم تعديل كرديم و نه تعطيل، خب عالِم عادل خواهيم بود نكرديم وضع همين است بنابراين نبايد گفت انسان چطوري صددرصد مي‌داند و عمل مي‌كند بله صددرصد مي‌داند و معصيت هم مي‌كند، خب آن فرشته است كه علمش با عمل آميخته است ما مشكلات فراواني داريم اين راجع به كيفيت انفكاك علم از عمل. خدا غريق رحمت كند مرحوم شيخ حرّ عاملي را صاحب وسائل اين خيلي زحمت كشيده خب آن قسمتهاي فقهي‌اش كه ديگر مشهور است و هر روايتي كه او نقل كرده روح و ريحان است براي او اما اين بخشي كه مربوط به جهاد است ايشان در بخش جهاد در جلد پانزده و شانزدهم تقريباً بيش از سيصد صفحه اين روايات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) را كه مربوط به جهاد نفس است ذكر كرده بعد هم اين اخلاق، علم است نه منبر و روضه‌خواني و موعظه اينكه چهار نفر دور ما جمع بشوند ما موعظه بكنيم هفته‌اي يك روز يا دو روز اين علم نيست، علم نيست يعني علم نيست علم يك موضوع دارد، يك محمول دارد، مبادي دارد، مسائل دارد، يك روش دارد سفارش بكنيم باتقوا باشيد، مواظب باشيد محبّت دنيا به هم‌تان نزند اينها را مي‌گويند روضه‌خواني اينها را نمي‌گويند علم و سواد آنكه آدم ثابت مي‌كند نفس هست و مجرّد است و شئوني دارد و شئون علمي دارد شئون عملي دارد گناه سم است براي نفس اين را بايد بفهمد و بفهماند اينكه با منبر حل نمي‌شود كه اين است كه بزرگان هم مرحوم بوعلي گفته هم در شرح حكمت الاشراق شهرزوري هست هم در گفته‌هاي عمربن‌سَهلان ساوي در شرح رسالات‌الطير ابن‌سينا هست كه گفتند ما يك تقاسيم علوم داريم يك، يك تعليم العلوم داريم دو كه طلبه‌ها چه چيزي بخوانند اول، دانشگاهيها اول چه چيزي بخوانند آن قدما گفتند اول اخلاق، بعد منطق، بعد طبيعي، بعد رياضي، بعد الهي اخلاقْ درسي است تا ثابت نشود اين روح مجرّد است، تا ثابت نشود كه چندتا شعبه دارد، تا ثابت نشود اين شُعب كدامهايشان به علم برمي‌گردد كدامهايشان به عمل چه ارتباطي بين اينها و كمال آنهاست و گناه چه مي‌كند ريشه ي اين شأن را خشك مي‌كند مثل اين سم است كه پاي اين نهال بريزي اين را مي‌خشكاند زردش مي‌كند و از پا در مي‌آورد آدم متخلِّق نمي‌شود خدا غريق رحمت كند مرحوم صاحب وسائل را ايشان بيش از سيصد صفحه از جلد پانزده و شانزدهم را به اين روايات نوراني اختصاص داد در جلد پانزدهم ملاحظه مي‌فرماييد كه آنكه كار مي‌كند عملِ صالح از او ساخته است علم و سواد نيست سواد پنجاه درصد قضيه را حل مي‌كند روايات فراواني نقل كرده در همان جلد پانزدهم صفحه ي 184 روايتي را كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند اين است كه آن حضرت مي‌فرمايد كه «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الإسلام عريانٌ فلباسه الحياء و زينته الوفاء و مروءته العمل الصالح و عماده الورع و لكلّ شيء اساس و اساس الاسلام حُبّنا أهل البيت» تا آدم محبّت علي و اولاد علي نداشته باشد دستش به هر چيزي باز است ديگر محبّت است كه حرف اول و آخر را مي‌زند آدم چيزي را كه دوست دارد خب به طرفش مي‌رود ديگر چرا ما به طرف غذا مي‌رويم؟ چون مطلوب ماست، چرا به طرف لباس مي‌رويم؟ چون مطلوب ماست، چرا به طرف مسكن مي‌رويم؟ چون مطلوب ماست، فرمود محبّت علي و اولاد علي كارگشاست خب آدم واقعاً اگر نه نام، اگر كسي دوست داشته باشد كه ديگر حرف اينها را مخالفت نمي‌كند كه بنابراين پنجاه درصد قضيه اگر ما خيلي به علم بها بدهيم براي انديشه است آن پنجاه درصد ديگر براي انگيزه است اگر اين را تقويت كرديم با او مي‌شود عالِم با عمل نشد همين است ديگر. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) براي اينكه اين اخلاق را علمي كند سفارش تقوا عالِم‌پرور نيست كسي را ملاّ نمي‌كند مكرّر باتقوا باش، باتقوا باش اين روضه‌خواني است اما وجود مبارك حضرت امير آمد گفت باتقوا باش اما راهش اين است فلان قوّه‌اي كه مربوط به شهوت است چندتا كار دارد آنها را انجام بده، فلان قوّه‌اي كه مربوط به غضب است چندتا كار دارد آنها را انجام بده همه ي آنها را شعبه شعبه كرده، شأن شأن كرده حدودش را مشخص كرده. در صفحه ي 186 بخشي از اينها در نهج‌البلاغه هم آمده در صفحه ي 186 جابر از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه «سُئل أميرالمؤمنين(عليه السلام) عن الإيمان فقال(عليه السلام) إنّ الله عزّ و جل جعل الإيمان علي أربع دعائم علي الصبر و اليقين و العدل و الجهاد فالصبر مِن ذلك علي أربع شُعب علي الشوق و الإشفاق و الزهد و الترقّب الي أن قال و اليقين علي أربع شُعب تبصرة الفطنة و تأويل الحكمة و معرفة العِبرة و سنّة الأوّلين و العدل علي أربع شُعب علي غامض الفهم و غَمر العلم و زهرة الحُكم و روضة الحِلم إلي أن قال و الجهاد علي أربع شُعب علي الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و الصدق في المواطن و شنآن الفاسقين»[12] اين «رُفع عن امّتي» چون به دست بزرگان ما مثل مرحوم آخوند، مرحوم شيخ و امثال ذلك آمد خب اين همه بحثهاي فراوان را از اين يك خط در آوردند اينها سنداً از آنها اقواست، دلالتاً از آنها اقواست محتواي اينها اصلاً قابل قياس با حديث رفع نيست حالا چون اينها محجور است دارد خاك مي‌خورد ما خيال مي‌كنيم اخلاق علمي نيست اگر روشن بشود كه روح مجرّد است و اينها سمّ‌اند براي روح آن‌وقت معلوم مي‌شود كه علم اخلاق از اين اصول قوي‌تر نباشد كمتر نيست وجود مبارك حضرت امير فرمود من كه نمي‌گويم باتقوا باش آدمِ خوب باش اينكه ديگر علم نشد بنابراين سفارش تقوا اين است اما آنچه از يونان تا حال آمده آنها شاگردان انبياي قبل بودند بر اساس الهيّت و تألّه اين حرفها را زدند ما هر چه بررسي بكنيم شما بررسي كنيد ديگر كه انسان چندتا قوّه دارد بيش از قوّه ي ادراك و بيش از قوّه ي عمل يك، اين تقسيم اوّلي ادراك يا حس است يا وهم است يا خيال است يا كلّي و عقل، عمل يا جذب است يا دفع اينها چون مهم‌اند يكي به شهوت برگشت يكي به غضب براي اصلاح تك تك اينها روايات وارد شده كه شهوت را چطوري مهار كنيم، عَفاف براي كجاست، سخا براي كجاست و مانند آن، غضب را چگونه تعديل كنيم دفاع براي كجاست، جهاد براي كجاست و مانند آن بيش از اين سه قوّه در انسان هست يا كمتر از اين هست؟ اينكه از ديرزمان آمده گفته قوّه را شما اصلاح كنيد بعد به آن مَقويّ‌عليه بدهيد همين است اول آدم بايد برود نزد چشم‌پزشك چشمش را معالجه كند كه اين چشم معتدل باشد نه تندبين باشد نه كندبين وقتي اين چشم معتدل شد، آن گوش معتدل شد حالا ديدنيها را مي‌بيند، شنيدنيها را مي‌شنود آنها اول آمدند گفتند اين قوّه را بايد تعديل كرد، جُربزه چيز بسيار بدي است، بِلادت چيز بسيار بدي است، زودپروازي ذهن چيز بسيار بدي است، كندپروازي ذهن چيز بسيار بدي است اين را بايد به حدّ حكمت آورد اين قوّه را بايد معتدل كرد اين كاري به مقوي‌ّعليه ندارد شهوت هم همين‌طور است ممكن است كسي با حلال زندگي كند ولي اين در بحثهاي اخلاق عادل نيست يك وقت است معصوم است براي اصلاح جامعه، براي تأليف قلوب حتي نُه عيال هم مي‌گيرد با اينكه اوّلين عيال را در سنّ 25 سالگي گرفته و آن عيال چهل ساله بود اين معلوم مي‌شود كه براي شهوت نيست اين براي تأليف قلوب و امثال ذلك است اما اگر كسي به آن مقدار معقولِ متعارف بسنده نكرد به كثرت گراييد مي‌گويند اين عادل نيست نه عدالتِ فقه اصغر در فقه اكبر اين عادل نيست براي اينكه قوّه ي شهوتش بيش از مقدار لازم است در قوّه ي غضب هم همين‌طور است اگر كسي خيلي عصباني بشود متحوّل بشود و مانند آن مي‌گويند اين عادل نيست عدل آن هسته ي مركزي فهم است كه تا مطلب براي او روشن نشد باور نمي‌كند زودپرواز هم نيست كه فوراً يا نقد كند يا قبول كند يا سر تكان بدهد يا اشكال بكند مثل گنجشكي كه اين شاخه را هنوز تغذيه نكرده از شاخه‌اي به شاخه ي ديگر مي‌رود اين جُربزه چيز بسيار بدي است، بِلادت هم چيز بسيار بدي است مطلب وقتي روشن شد مي‌پذيرد اين قوّه را مي‌گويند حكمت نه آن مطلب را آ‌نكه مي‌گويند حكمت يا نظري است يا عملي آن مقويّ‌عليه است اين قوّه مي‌شود حكمت، شهوت معتدل اين قوّه ي معتدل كه سرِ جايش به آن مي‌گويند عفّت، آن قوّه ي غضب معتدل نه مقوي‌عليه اين را مي‌گويند شجاعت كه بين تهوّر و ترس است شجاعت بعلاوه ي عفّت بعلاوه ي حكمت اين هسته ي مركزي را مي‌گويند عدل اين معني فلسفي عدل است آن‌وقت اين قوا كه عادل شد مي‌رود به سراغ مقوي‌عليه آنها اول مي‌كوشند اين قوا را اصلاح كنند يعني اين سه قوّه را در هسته ي مركزي‌شان قرار بدهند بعد مقوي‌عليه خوب به اينها عطا مي‌كنند اين روايات اگر عرضه مي‌شد و محور بحث قرار مي‌گرفت آن‌وقت معلوم مي‌شد كه فاصله ي اينها با «رفع عن امّتي»[13] چقدر بود اين هم يك مطلب، بنابراين آنچه كه مرحوم نراقي(رضوان الله عليه) در جامع‌السعادات دارد يا مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در معراج‌السعادة دارند برابر اين تثليث از بزرگاني كه قبلاً شاگردان انبياي گذشته بودند آمده بر فرض هم اگر يك مطلب صحيحي از يك غير مسلمان آمده باشد چون وجود مبارك حضرت امير فرمود مطالب علمي و مطالب حق را هر جا يافتيد بگيريد به اين فكر نباشيد كه گوينده چه كسي است در مطالب علمي «اُنظر الي ما قال» نه «اُنظر الي مَن قال» نگاه نكنيد ببينيد چه كسي گفته در مسائل تربيتي و مديريت هم «اُنظر الي ما قال» هم «اُنظر الي مَن قال» در ذيل اين آيه ي ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[14] كه بارها ملاحظه فرموديد از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است فرمود يكي از مصاديق طعامْ علم است شما مي‌خواهيد درس بخوانيد ببينيد نزد چه كسي داريد درس مي‌خوانيد ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾ «أي فلينظر الإنسان إلي علمه فلينظر عن مَن يتعلّم» از چه كسي دارد ياد مي‌گيرد يعني «اُنظر الي ما قال»، «اُنظر الي مَن قال» ما مي‌خواهيم اثر بپذيريم ديگر ولي در مسائل علمي آنچه كه در نهج‌البلاغه در كلمات حكيمانه آن حكمتها به اصطلاح كلمات قصار آمده شماره 79 و 80 اين است «و قال‌عليه السلام: خُذِالْحِكْمَةَ أَنَّي كَانَتْ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّي تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَي صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ» اين براي 79 شماره 80 اين است كه حضرت فرمود: «أَلْحِكْمَهُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ» آن روز هم كه گفته شد «اطلبوا العلم ولو بالصّين»[15] با اينكه خود حضرت مدينة العلم بود «و عليٌّ (عليه السلام) بابها»[16] فرمود تا چين هم كه شد برويد درست است كه منظور به دنبال علم حق برويد ولي آن روز علم حق در مدينه بود ديگر در چين و امثال ذلك نبود اگر جايي يك مطلب صحيحي پيدا شد آدم مي‌رود به دنبالش گذشته از اينكه اينها مطالب حقّي بود كه بزرگان از انبياي سلف(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آموختند، خب.

اينكه فرمود شما مي‌دانستيد و چرا عمل نمي‌كنيد اين مشكل حل مي‌شود چون مشكل داخلي ما هم هست ما چطور مي‌شود كه مطلبي را صددرصد مي‌دانيم و معصيت مي‌كنيم سرّش اين است كه كار به دست علم نيست ما آنكه كار به دست اوست آن را بايد اصلاح كنيم يعني عقل عملي را آنكه گفتند ايمان و «أساس الاسلام حبّنا أهل البيت»[17] و مانند آن اما در قرآن كريم هم حكمت همان‌طوري كه در اواسط همين بحث سوره ي مباركه ي «اسراء» گذشت قرآن هم حكمت را و هم به حكمت نظري تقسيم كرد هم حكمت عملي در همين سوره ي مباركه ي «اسراء» از آيه ي 22 تا 39 تقريباً 27 صفحه مسائل حكمت نظري و حكمت عملي را بيان فرمود بعد در پايان جمع‌بندي كرد فرمود اينها حكمت است آيه ي همين سوره ي مباركه ي «اسراء» آيه ي 21 به بعد اين است آيه ي 22 اين است فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ كه توحيد است، ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ كه هم توحيد است هم وظيفه ي رعايت پدر و مادر و پرهيز از عقوق والدين بعد ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً﴾ ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ﴾[18] بعد هسته ي مركزي اسراف و افراط و تفريط كه عدل است ﴿وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً﴾[19] بعد رعايت خون مظلومان ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾[20] بعد رعايت عفاف ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَي إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً﴾[21] بعد رعايت خون ديگران ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[22] بعد رعايت اموال اليتاما ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾[23] بعد رعايت مسائل اقتصادي و پرهيز از كم‌فروشي و گران‌فروشي و امثال ذلك ﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ الكيل إذا كِلْتُم﴾[24] بعد پرهيز از حس‌گرايي و وهم‌گرايي و خيال‌گرايي و حركت در مدار عقل و علم فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[25] بعد پرهيز از تكبّر و امثال ذلك ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾[26] بعد فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾[27] در آن بخش به اين نتيجه رسيديم كه گاهي ذات اقدس الهي اول مي‌گويد من به فلان شخص حكمت دادم بعد حكمت را شرح مي‌دهد اين متنِ قبل از شرح است، گاهي شرح است بعد در پايان جمع‌بندي مي‌كند مثل همين آيه كه ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ آنجا كه فرمود موحّد باش حكمت نظري، آنجا كه مي‌فرمايد عفيف باش، پاك باش، عادل باش، امين باشد حكمت عملي آن حكمت نظري در سوره ي مباركه ي «لقمان» صدر مسئله اين است كه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾ بعد مسائل حكمت نظري و حكمت عملي را به دنبال آن ذكر كرد كه گاهي اول متن است و بعد شرح، گاهي اول شرح است و بعد جمع‌بندي تفاوت سوره ي مباركه ي «اسراء» با سوره ي مباركه ي «لقمان» همين است آنجا فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ﴾ كذا و كذا اينجا بعد از گفتن آن حكمتهاي نظري و حكمتهاي عملي آن‌وقت جمع‌بندي كرده فرمود اينها حكمت است حكمت در اصطلاح قرآن كريم شامل فقه هم مي‌شود فقه حكمت است، اصول حكمت است، تاريخ اسلامي حكمت است، حكمت هم حكمت است، كلام هم حكمت است، حكمت به اصطلاح قرآن غير از حكمت به اصطلاح حوزه و دانشگاه است چه اينكه فقه به اصطلاح قرآن غير از فقه در اصطلاح حوزوي است.


[12] وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[16] وسائل الشيعه، ج27، ص34.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo