< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/01/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 19 الی 21

 

﴿قُلْ‌اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَري‌ءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾﴿19﴾﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾﴿20﴾﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِا‌ياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾﴿21﴾

در بحثهاي قبل يكي دو نكته مانده است كه بايد بازگو بشود و آن اين است كه مسّ كنايه از برخورد حقير و اندك است برخلاف غمس فروبردن فروگيري، فراگيري ومانند آن، كه فرمود: ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾[1] ولي مع‌ذلك در جريان ايوب(سلام الله عليه) با اينكه مصيبتش سنگين بود تعبير آن حضرت اين بود كه ﴿ربه أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾[2] به مسّ تعبير كرده است سِرّش آن است كه رنجهاي دنيا هر چه باشد در برابر عذاب آخرت بسيار اندك است چه اينكه در دعاي كميل آمده است كه من در برابر دنيايي كه «قَليلٌ مَكْثُهُ، يَسيرٌ بَقآئُهُ، قَصيرٌ مُدَّتُهُ» است و «يَسيرٌ» نمي‌توانم تحمل كنم « فَكَيْفَ احْتِمالى‌ لِبَلاءِ الْاخِرَةِ ... وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ» و از طرف ديگر آنچه كه مربوط به دنياست آن هم دو قسم است يك وقت عذاب اندك است و آن بيماري است و هلاكت بعضي از بستگان و مانند آن يك وقت يك عذاب شديد است كه از آن به عنان تدمير و مانند آن ياد مي‌شود كه ﴿فَدَمَّرْنَاهَا﴾[3] و يا فرمود ﴿فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ﴾[4] يا فرمود: ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ﴾[5] يا فرمود: ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها﴾[6] كه كلاً از بين مي‌برد ولي اصل حيات يعقوب(سلام الله عليه) و مانند آن را خدا از بين نبرد مقداري از سلامت او را در بخشي از مدت طولاني عمر آن حضرت گرفت بنابراين آن چه را كه ذات اقدس الهي از آن حضرت گرفت نسبت به آن مقداري كه در طول عمر به او احسان كرد اين اندك است از اين جهت تأدب را وجود مبارك يعقوب رعايت كرد گفت: ﴿رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ‌﴾[7] .

نكته بعد آن است كه گروهي از مُشبهه به اين تعبير ﴿وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾[8] تمسك كردند كه ـ ‌معاذ‌الله ـ خدا در جهت فوق است غافل از اينكه منظور فوق مكانت است نه مكان چون خدا خودش فرمود: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[9] و از طرفي فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾[10] و فرمود: ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[11] پس معلوم مي‌شود كه منظور از اين فوق، فوق مكانت است نه فوق مكاني تا ـ معاذ‌الله ‌ـ خدا در جهت بالا باشد اما آنچه كه مربوط به آيهٴ ﴿قُلْ‌ اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾[12] است آن است كه يك بحث مبسوطي گروهي از اهل كلام طرح كردند كه آيا اطلاق شيء بر خدا رواست يا نه خدا شيء است يا نه يك بحث بي‌ثمري است گاهي تمسك كردند كه اگر خدا شيء باشد بايد مخلوق باشد چون در قرآن آمده است ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ اگر خدا شيء باشد بايد مخلوق باشد گاهي پاسخ داده مي‌شود به اينكه خدا شيء است براي اينكه فرمود: ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾[13] و منظور از وجه ذات خداست پس معلوم مي‌شود ذات خدا شيء است غافل از اينكه نه آن استدلال تام است نه اين جواب تام آنجايي كه فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[14] يعني هر چيزي كه احتياج به هستي او عين ذات او نيست و احتياج به آفرينش دارد خالق او خداست و قهراً چيزي كه هستي او عين ذات اوست تخصصاً خارج است نه تخصيصاً و اما آيهٴ ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾ منظور از اين وجه ذات نيست چون قرآن كريم اصلاً درباره ذات خدا كه او منزه از هلاكت است سخن نمي‌گويد او خارج از بحث است آنچه كه محور بحث است آن است كه اشيا يعني آسمانها و زمين و انسان و مانند آن آنها از بين مي‌روند ولي فيض خدا كه ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾[15] كه از آن به عنوان وجه الله ياد مي‌شود آن مصون است ذات خدا خارج از بحث است و منزّه از توهم زوال است نه اينكه وجه به معني ذات باشد غرض آن است كه اين بحث مبسوطي كه فخررازي و امثال ايشان در كتابهاي تفسيري طرح كردند نه ريشهٴ علمي دارد و نه ثمرهٴ عملي چون اين بحثهاي آن و وقت رايج بود از بعضي از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند كه آيا «الله تعالي شيء» است يا نه در بعضي از روايات ما چون ديگران سؤال كردند ائمه(عليهم السلام) پاسخ دادند كه «الله شيء» است آن‌گاه اطلاق شيء بر خدا رواست به همين آيه استشهاد كردند چون ﴿قُلْ‌ اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ چه چيزي شهادت او از شهادت ديگر اشيا بالاتر است گفتند الله شهادت مي‌دهد از اينجا استفاده مي‌شود كه الله شيئي است كه شهادت او از شهادت ديگر اشيا اكبر است طبق بعضي از روايات ائمه(عليهم السلام) به اين آيه استدلال كردند كه ذات اقدس الهي شيء است كلمه شيء را هم مي‌توان بر خدا اطلاق كرد.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي «اكبر بالقول المطلق» است «الله اكبر» حذف متعلق هم دليل بر عموم است خدا بزرگ‌تر است يعني «من كل شيء» بزرگ‌تر است «من كل معرفة» بزرگ‌تر است «اكبر من ان يعرف» است و مانند آن يعني اگر اوصافي را براي خدا ذكر كردند و همان اوصاف را براي غير خدا ذكر كردند خداوند در تمام آن اوصاف از ديگران بزرگ‌تر است مثلاً انتقام از اوصاف الهي است كه فرمود: ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[16] و همين انتقام به غير خدا هم اسناد داده شد ولي هرگز هيچ موجودي به اندازهٴ خدا نمي‌تواند انتقام بگيرد و عذاب كند چه اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾[17] اگر خدا بخواهد كسي را دربند كند و عذاب كند احدي مثل خدا نمي‌تواند عذاب كند چون بالأخره اگر كسي عذاب بشود به هر اندازه كه عذاب مي‌شود بالاخره مي‌گويد يك روزي هست كه حق روشن مي‌شود اما وقتي روزي كه حق روشن شد روز ظهور حق كسي عذاب شد او نااميد محض است نه خيال مي‌كند كه بتواند انتقام بگيرد چون براي او روشن شد كه هيچ قدرتي جز قدرت حق نيست نه به يك روز ظهور و كشف خلافي اميدوار است كه بگويد يك روزي بالاخره روشن مي‌شود كه حق با ما بود چون آن روزي كه روشن بشود حق با او نيست شخص بايد عذاب را تحمل بكند با يأس قطعي لذا در آن روز عذابي خدا مي‌كند كه ﴿لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ در بخشهاي بهشت و نعمت‌رساني هم مشابه اين تعبير گذشته را دارد كه در آن روز ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[18] بعضي از نعمتهاست كه خداوند مي‌تواند اشباه و نظايرش را ذكر بكند و به ما بفرماييد نعمتهايي كه در بهشت است از اين قبيل است و بالاتر اما برخي از نعمتها در بهشت است كه اصلاً به فكر كسي نمي‌آيد چون به فكر كسي نمي‌آيد به آرزوي كسي هم نمي‌آيد چون انسان چيزي را آرزو مي‌كند كه بفهمد و اگر يك سلسله مسائلي باشد فوق فهم انسان انسان آرزوي آن را هم ندارد لذا در دعاها و مناجاتها آنها را هم نمي‌طلبد براي اينكه اصلاً به ذهنش نمي‌آيد اين فوق حدّ دعا و مناجات افراد عادي است مثلاً يك انسان كشاورز او حداكثر آرزويش آن است كه يك وسائل خوب و پيشرفته‌اي در كشاورزي داشته باشد كه بتواند زمينها را شيار كند چهار فصل از زمين بهره‌برداري كند يك تخم به چند صد برابر برسد در همين فضاها فكر مي‌كند او هرگز فكر نمي‌كند آن نسخه خطي تهذيبي را كه مرحوم شيخ طوسي با خط خود نوشته است و روايات را تصحيح كرده، ‌اي كاش آن را داشته باشد چون اصلاً نشنيد كه شيخ طوسي تهذيب نوشته استبصار نوشته در اين مسائل اصلاً او حضور و ظهوري ندارد تا آرزو بكند يا يك دامدار هرگز در تمام مدت عمرش در محدودهٴ آرزوي او نمي‌گنجد‌ اي كاش آن نسخه خطي كه در حكمت الهي فارابي نوشت ‌اي كاش آن نسخه خطي را من مي‌داشتم آرزوهاي او محدود است به همان مسائل دامداري و هكذا كساني كه داراي حرفه‌هاي ديگر هستند آرزوي هر كسي محدود به انديشهٴ اوست هر كسي در هر حّدي مي‌انديشد به همان اندازه آرزو دارد در اين بخش از قرآن كريم ذات اقدس الهي فرمود در بهشت يك سلسله نعمتهايي است كه اصلاً شما نمي‌دانيد آنها چيست وقتي آدم نداند در دعاها و نيايشها و مناجاتها و آرزوها آنها را هم ذكر نمي‌كند همين چيزهايي كه مي‌فهمد از ظواهر قرآن و روايات اينها را مي‌گويد فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[19] بنابراين همان‌طوري كه در بخش عذاب خدا داراي قهر و انتقامي است كه ﴿لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾[20] از اين جهت خدا «اكبر انتقاماً و تعذيباً» هست از نظر انعام و پاداش و لطف و احسان هم خداوند «اكرم اكبر اِكراماً و اِنعاماً» است كه هيچ شيئي مثل خدا اكرام و انعام نخواهد كرد از نظر مسائل علمي هم بشرح ايضاً پس همان‌طور كه دربارهٴ جهنم و عذاب «اللَّهِ أَكْبَرُ‌» است و درباره بهشت و انعام هم «اللَّهِ أَكْبَرُ‌» است درباره مسائل علمي هم «اللَّهِ أَكْبَرُ‌» است اگر دربارهٴ مسئله توحيد يا دربارهٴ مسئله نبوت بنا شد كسي شهادت بدهد شهادت خدا شهادت كبراست و شهيد بودن خدا به عنوان ‌اللَّهُ ﴿أَكْبَرُ شَهادَةً‌﴾ است زيرا در مسئله شهادت همان‌طوري كه تحليل شد به سه عنصر اصلي برمي‌گرديم يكي اينكه آن شاهد در متن حادثه حضور داشته باشد به هيچ وجه غيبت نداشته باشد و به ظاهر و باطن و اول و آخر حادثه احاطه علمي داشته باشد بعد از اينكه اين مطلب را كاملا فهميد در ضبط و نگهداري او اصلاً اشتباه نكند بعد از اينكه خوب فهميد و در ضبط و نگهداري از اشتباه مصون بود در هنگام اداي شهادت هم هيچ گونه غرض ورزي نكند دروغ نگويد خلاف نگويد توريه نكند و كتمان نكند زبان نپيچاند كه ﴿يلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ﴾[21] اگر كسي در اين سه عنصر محوري شهادت از ديگران برتر بود شهادت او برتر است و همهٴ اين عناصر محوري شهادت درباره ذات اقدس الهي به احسن وجه هست پس هيچ شاهدي به اندازه خداوند بزرگ نيست ﴿قُلْ‌ اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ آن‌گاه خداوند با چنين اوصافي دارد شهادت مي‌دهد.

مطلب بعدي آن است كه در امور حسي كه شهادتهاي دنيايي مطرح است شاهد بايد «عن حسٍ» شهادت بدهد در معارف عقلي كه شهادت در محكمهٴ عقل است و محور بحث هم معقول است نه محسوس شهادت بايد شهادت علمي و عقلي باشد شهادت اختصاصي ندارد به محسوسات البته در محاكم عادي شهادت بايد به امر محسوس باشد «علي مثلها فاشهد او دع»[22] اين مرسله‌اي كه در متن شرايع اسلام آمده است ناظر به همين شهادتهاي حسي است كه از معصوم(عليهم السلام) رسيده است كه فرمود شما اگر خواستيد در محكمه شهادت بدهيد مطلب اگر براي شما مثل آفتاب روشن شد شهادت بدهيد وگرنه ترك كنيد «علي مثلها» كه حضرت به آفتاب اشاره كرد فرمود يا مثل آفتاب مطلب براي شما آفتابي بشود و روشن بشود و شهادت بدهيد يا ترك كنيد «علي مثلها فاشهد او دع» منظور آن است كه مطلب بايد براي شما روشن باشد و اگر روشن نبود شهادت ندهيد اين درباره محاكم دنيايي و قضاي عادي اما در قضاي عقل و حكم عقل، عقل اگر بخواهد قاضي باشد در محكمهٴ عقل جز معقول چيزي پذيرفته نمي‌شود تعبد در محكمهٴ عقل نيست و اگر الله دارد شهادت مي‌دهد عقل او را به عنوان بيّن الرشد مي‌پذيرد نه به عنوان تعبد عقل مي‌داند اين كسي كه در متن حادثه حاضر است و از نظر حفظ و نگهداري بر اساس ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[23] از آسيب و نسيان محفوظ است و در ادا هم بر اساس ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[24] از گزند خلاف مصون است چنين شاهدي يقيناً درست مي‌گويد اگر كسي به اين پشتوانه اعتماد كرد در حقيقت به علم و معرفت اعتماد پيدا كرده است قصه خزيمة بن‌ثابت كه به ذو‌الشهادتين ملقب شده است هم از همين قبيل است درباره خزيمة بن‌ثابت كه ذو‌الشهادتين نام دارد گفتند براي اينكه ايشان در دو صحنه حضور پيدا كرده است از اين جهت ذوالشهادتين است ولي وجه تسميه ديگر آن است كه اين خزيمة ابن‌ثابت يك اعتباري پيدا كرده است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر در محكمه‌اي كه دو تا شاهد عادل بايد شهادت بدهند خزيمة بن‌ثابت به تنهايي بيايد شهادت بدهد شهادت او مسموع است اين يك عادل كار دو تا عادل را مي‌كند اين لقب فقهي و يك تعبد فقهي را خزيمة بن‌ثابت در اثر معرفت و ايمان كامل به دست آورد قصه‌اش را در آن تراجم رجالي اين‌چنين نقل كرده‌اند كه مردي با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان يك شتري منازعه داشتند كه اين شخص مي‌گفت شتر از آن من است پيغمبر مي‌فرمود از آن من است و يا در مال ديگر خزيمه هم از راه مي‌رسيد طرفين راضي شدند هرچه خزيمه شهادت داده است قبول كنند اگر خزيمه گفت اين شتر يا اين مال براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن شخص قبول كند و اگر گفت براي آن شخص است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبول كند وقتي خزيمه رسيد حضرت به او فرمود تو گواهي بده كه آيا اين شتر يا اين مال براي من است يا براي اين شخص من مي‌گويم براي من است و آن شخص مي‌گويد براي من است خزيمه گفت اين شتر براي شماي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن مرد حق ندارد و اين دعوا فيصله پيدا كرد با شهادت اين شخص كه شده فصل الخطاب بعد از پايان پذيرفتن پيغمبر از خزيمه سؤال كرد تو كه شهادت دادي اين شتر يا اين مال متعلق من است از جريان نزاع و دعوا و ادعاي طرفين با خبر بودي يا نه؟ قبلاً مي‌دانستي اين شتر براي من است يا نه؟ عرض كرد نه من از هيچ جريان با خبر نبودم حضرت فرمود پس چگونه شهادت دادي اين شتر براي من است عرض كرد من تو را به عنوان رسول الله قبول كردم تو از اخبار آسمانها و زمين و گذشته و آينده و قبر و برزخ و قيامت خبر مي‌دهي ما ايمان مي‌آوريم تو دربارهٴ امري اشتباه مي‌كني؟ اگر اين مال يا اين شتر براي تو نبود و تو ادعا مي‌كردي ياـ معاذ‌الله ـ بر اثر جهل بود يا سهو و نسيان بود ياـ معاذ‌الله ـ بر اثر كذب عمدي بود تو منزّه از آني كه جاهل باشي منزّه از آني كه ناسي با‌شي منّزه از آني كه ظالم باشي اين سه صفت از اوصاف سلبيهٴ توست و در قبال اين به اوصاف ثبوتيه متصّفي عالمي مصون از فراموشي هستي و مصون از ظلمي ما تو را به علم و حفظ و عدل شناختيم آنچه كه مربوط به حيات ابد ماست به حرف تو اطمينان داريم اين كه يك مال دنياست از آن جريان به بعد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خزيمه ذوالشهادتين است كسي كه دينش را اين‌چنين مي‌شناسد وليّ دينش را اين‌چنين مي‌شناسد شايسته است كه ارزش او ارزش دوتا شاهد عادل باشد[25] هر اندازه معرفت بيشتر باشد شهادت بيشتر است ارزش شهادت بيشتر است آنجا كه قاضي علم پيدا مي‌كند لازم نيست چهارتا شاهد شهادت بدهند گاهي يك شاهد كار چهارتا شاهد را مي‌كند آنجا كه براي قاضي علم مي‌آيد آنجا كه علم نمي‌آيد تعبد معتبر است البته اگر دو تا شاهد لازم است دو شاهد اگر چهار شاهد لازم است چهار شاهد و در محكمهٴ قاضي‌هايي كه دوتا شاهد عادل تعبدا بايد شهادت مي‌دادند خزيمة ‌بن‌ثابت اگر شهادت مي‌داد ثابت مي‌شد غرض آن است كه هر اندازه علم و حفظ و وثوق و عدل و قسط شاهد قوي‌تر باشد آن شهادت قوي‌تر است و چون همه اين اوصاف در حد اعليٰ براي ذات اقدس الهي ثابت است شهادت او ﴿‌أَكْبَرُ شَهادَةً‌﴾ است.

مطلب بعدي آن است كه مطالبي كه قرآن بازگو مي‌كند سه قسم است يك قسم مطلبي است كه فقط عقل مسئول اوست از نقل مسموع نيست نقل قادر بر اثبات آن نيست قسم دوم مطلبي است كه نقل عهده‌دار اوست از عقل برنمي‌آيد قسم سوم مطلبي است كه هم عقل عهده‌دار اوست و هم نقل عهده‌دار اوست اما آن قسم اول كه عقل عهده‌دار اوست و از نقل برنمي‌آيد همان اثبات اصل مبدأ است كه عالم مبدئي دارد واجب الوجود هست خالق عالم هست عالم مخلوق يك خالق است كه اصل اثبات مبدأ و صانع باشد چنين مطلبي از نقل ساخته نيست يعني يك دليل نقلي مثلاً ظاهر قرآن يا ظاهر حديث بگويد خدا هست چون دليل نقلي دليل تعبدي است اين اول بايد ثابت بشود كه اين شخص پيامبر است پيامبر هم پيام خدا را مي‌آورد بايد ثابت بشود كه خدايي هست تا اين شخص از طرف خدا پيام بياورد اگر اصل اثبات خدا به نقل بخواهد ثابت بشود اين دور است لذا ممكن نيست با ظاهر آيه يا ظاهر روايت ما بخواهيم اصل مبدأ را اثبات بكنيم اين نقلي نيست عقلي محض است ولي در قرآن و همچنين در روايات ادلهٴ فراواني بر اثبات مبدأ است اين نه از آن جهت كه نقل است بل از آن جهت كه برهان عقلي اقامه كرده است نه چون تعبداً در ظاهر آيه يا روايت آمده است كه خدا وجود دارد بلكه برهاني در قرآن يا برهاني در روايات هست بر وجود مبدأ آنها از آن جهت كه منبع علم‌اند برهان اقامه مي‌كنند آن خودش عقل است و از «اعقل الناس» كه پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌اند نشأت گرفته‌اند نه از آن جهت كه تعبد است خب پس درباره اصل مبدأ چاره‌اي جز برهان عقلي نيست و دليل نقل اصلاً كافي نيست و اگر ظاهر آيه يا روايتي دارد برهان عقلي اقامه مي‌كند آن از آن جهت كه معقول است حجت است نه از آن جهت كه منقول است قسم دوم مسائل و مطالبي است كه فقط بايد از راه نقل اثبات بشود نظير جزئيات، حوادث گذشته، حوادث آينده در قبر چه خبر است؟ چه چيزهايي را از انسان سؤال مي‌كنند؟ عذاب قبر چگونه است؟ اين خصوصيات را هرگز عقل نمي‌فهمد يك بيان روشني مرحوم صدرالمتألهين دارد مي‌فرمايد در ذيل همين حديث سماعة ابن‌مهرام كه وجود مبارك امام(سلام الله عليه) جنود عقل را به 75 تا مي‌رساند جنود جهل را به 75 تا مي‌رساند مي‌فرمايد همان‌طوري كه دربارهٴ عذاب قبر چاره‌اي جز اين نيست كه از خصوصيت را از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دريافت كنيد كه تنين قبر دارد ماري در قبر است چند قسم مار در قبر هست چطوري نيش مي‌زند و چطوري مي‌گزند كه اينها را جز از راه مشكات نبوت نمي‌توان فهميد در جريان جنود عقل و جهل هم جز از راه مشكات ولايت نمي‌توان فهميد چون عقل كلياتش را اثبات مي‌كند اصل اينكه عقل دستياراني دارد چه اينكه جهل و شر هم معاوناني دارد اين را في الجمله عقل اثبات مي‌كند اما بالجمله و خصوصياتش را و تفاسيرش را هرگز عقل از عهده او برنمي‌آيد لذا در مسائل جزئي چاره‌اي جز نقل نيست

قسم سوم مطالبي است كه هم عقل عهده‌دار اثبات او است هم نقل مثل مسئله توحيد مثل اصل نبوت اصل توحيد را هم با برهان عقلي مي‌توان اثبات كرد هم با برهان نقلي برهان عقلي كه خب در جاي خود مشخص كرده است و ثابت كرد كه ذات اقدس الهي چون بسيط الحقيقة است و نامتناهي است نامتناهي غير را در قبال خود نمي‌پذيرد و آن گونه از براهين نقلي كه نظير آيهٴ سورهٴ «انبياء» و مانند آن است ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ و مانند آن اينها نقل نيست اينها يك مطلب معقولي است كه نقل از آن جهت كه منبع علم است به ما مي‌آموزاند يك وقت است كه ظاهر آيه اين است «قل لا اله الا الله» اين «قل لا اله الا الله» اين تعبد است اما آنجايي كه نظير سورهٴ «انبياء» دارد ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[26] ﴿لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذًا لاَبْتَغَوْا إِلي ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً﴾[27] ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[28] اينها برهان عقلي است كه قرآن دارد اقامه مي‌كند اما آنجا كه دارد «قل لا اله الا الله» اين «قل لا اله الا الله» ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾[29] اينها نقلي است اينها تعبد است يعني بگو بيش از يك مبدأ در عالم وجود ندارد دليل نقلي بعد از اثبات اصل اعجاز مي‌تواند مسئله توحيد را اسماي حسناي خدا را كاملاً ثابت كند يعني بعد از اينكه ثابت شد قرآن معجزه است خدا هست با قطع نظر از اينكه واحد باشد يا متعدد الله هست آن اللهي كه هست يقيناً حكيم است براي هدايت مردم راهنما مي‌فرستد و آن خدايي كه هست يقيناً راست‌گو است و دروغ نمي‌گويد آن خدايي كه يقيناً حكيم است و يقيناً صادق است پيامبري فرستاده كه اين پيامبر از طرف آن خدا نقل مي‌كند كه خود آن خدا فرمود من شريكي ندارم خب او كه يقيناً صادق است يقيناً حكيم است فرمود من شريك ندارم چنين دليل نقلي يقيناً ثابت مي‌كند و مطلب را اثبات مي‌كند براي انسان يقين مي‌آورد توحيد را كاملا مي‌شود با برهان نقلي مي‌توان اثبات كرد البته آن دليل سنداً بايد قطعي باشد دلالتاً بايد نص باشد كه انسان اطمينان داشته باشد اين سخن سخن وحي است اما بخواهد با «اصالة عدم غفلة» با «اصالة الاطلاق» با «اصالة العموم» با «اصالة عدم تخصيص» با «اصالة عدم تقييد» با «اصالة عدم حذف قرينه» با اين گونه از اصول عقلائيه ثابت كند اين ممكن نيست اين در مسائل فرعي كارساز هست اما در مسائل عقلي كه علم طلب مي‌كند كارساز نيست البته يك مظنه‌اي ممكن است بياورد اما ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾[30]

‌پرسش...

پاسخ: اگر اصل معجزه با عقل ثابت بشود آن‌گاه هر چه در كتاب آسماني است مي‌شود حجت در اين زمينه كه معلوم شد بعضي از مطالب فقط از عقل برمي‌آيد مثل اثبات اصل مبدأ بعضي از مطالب فقط از نقل برمي‌آيد مثل جزئيات گذشته و آينده و قبر و قيامت و حلال و حرام و مانند آن بعضي از مطالب هم از معقول برمي‌آيد هم از منقول هم از نقل برمي‌آيد هم از عقل آن قسم سوم نظير توحيد اثبات اسماي حسناي الهي نبوت و مانند آن است براي اينكه اصل مبدأ كه ثابت شد و ثابت شد كه يقيناً آن خدا حكيم است براي هدايت انسانها راهنما مي‌فرستد اگر كسي آمد و ادعا كرد من پيامبرم معجزه‌اي دارد لابد عقل معجزه را از علوم غريبه جدا مي‌كند كه بين معجزه و سحر و شعبده و جادو و كهانت و طلسم و امثال ذلك فرق است و مي‌فهمد هر كسي معجزه بياورد پيامبر است تلازم بين اعجاز و صدق دعواي آورنده معجزه را عقل بررسي مي‌كند و ثابت مي‌كند آنچه را كه اين پيامبر آورد معجزه است آن‌گاه از آن به بعد هر چه در آن كتابي كه معجزه است باشد حق است درباره قرآن اين ‌طور است همين كه ثابت بشود خدا هست و حكيم است و جهان را او آفريد انسان را او آفريد او بايد انسان را هدايت كند هنوز ثابت نشد كه او شريك دارد يا نه مي‌شود معجزه بودن قرآن را ثابت كرد و به مطالبي كه خط اصلي و كلي و يقيني قرآن است تمسك كرد و گفت اين كلام كه كلام خداست مي‌گويد خدا شريك ندارد و مي‌گويد آورنده اين پيغمبر است اين دور نيست لذا فرمود: ﴿قُلْ‌ اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ خدا شهادت داد كه واحد است و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[31] و خدا شهادت داد كه آورنده او پيغمبر است به چه دليل شهادت داد؟ براي اينكه كلام خدا اين است اين دو مطلب بايد اثبات بشود يكي اينكه قرآن كلام الله است يكي اينكه قرآن گفته است خدا واحد است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ و قرآن گفته است كه آورنده اين كتاب پيامبر است در قرآن آيات فراواني است كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾[32] ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ﴾[33] آيات توحيددر قرآن فراوان است چه اينكه در قرآن آيه‌اي كه دلالت بكند بر اينكه آورنده اين كتاب پيغمبر است وجود دارد ﴿‌إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ‌﴾[34] و مانند آن ﴿وَ‌لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ﴾[35] و مانند آن ﴿‌يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ‌﴾[36] ﴿‌يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ‌﴾[37] از اين تعبيرات در قرآن كريم فراوان است گذشته از اينكه اگر يك معجزه‌اي به دست مدعي نبوت بيايد خود آن معجزه دلالت مي‌كند بر صدق ادعاي آورنده ولو آن كتاب نباشد مثل «احياي موتي» اگر كسي تّحدي كند و مرده‌اي را زنده كند همين معجزه دلالت دارد بر صدق ادعاي آورنده پس قرآن هم از جهت كلام هم از جهت محتوا دو تا برهان هست بر اينكه آورنده او پيغمبر است يكي اصل اين كلام كه معجزه است ولو سورهٴ مباركهٴ ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ كه سخن از نبوت نيست سخن از توحيد است چون هيچ كس مثل اين سوره نمي‌تواند بياورد چون اين سوره معجزه است و كلام خداست اين كلام خدا به دست يك شخص معيني است كه مدعي نبوت است پس دعواي او حق است اين شخص مي‌گويد من پيام خدا را آوردم ادعاي او اين است دليل او اين است كه كلام خدا به دست من است از زبان من بشنويد اگر مي‌گوييد اين كلام كلام خدا نيست مثل اين بياوريد اگر اين كلام، كلام خداست ا‌ين پيام، پيام خداست خدا پيامش را به دست نماينده‌اش مي‌دهد من نماينده او هستم من پيك او هستم من اين كلام را آورده ام از او گرفتم و به شما رساندم پس من وحي را مي‌گيريم و به شما مي‌رسانم پس مي‌شوم نبي خدا و رسول خدا از جهت ديگر در خود اين وحي آيات فراواني است كه مي‌گويد ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾[38] پس قرآن از دو جهت د‌لالت دارد بر اينكه آورنده او پيغمبر است يكي اصل معجزه كه اصل كلام باشد يكي نحوه تكلم او كه دلالت مي‌كند بر اينكه ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾ در آن قسم اول قرآن مثل «احياي موتي» است مثل «شق القمر» است كه اين خود معجزه دليل است بر اينكه آورندهٴ معجزه پيغمبر است قسمت دوم گذشته از اينكه خود آن قسمت دوم كلام خداست محتواي او هم اين است كه تو پيغمبري پس ﴿قُلْ‌ اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ خدا شهيد است هم درباره توحيد هم درباره نبوت درباره نبوت در پايان سورهٴ مباركهٴ «رعد» به صورت صريح آمده ﴿يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفي بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾[39] اينجا هم به همين استشهاد كرده است به همين هم پاسخ داد ﴿قُلْ‌ اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْري﴾ اين دربارهٴ توحيد است شما مي‌گوييد ما شهادت مي‌دهيم كه خدا شريك دارد من شهادت مي‌دهم كه خدا شريك ندارد «اشهد ان لا اله الا الله» آنها مي‌گويند «اشهد ان الآلهةمتعددة» «ان الله معه آلهة» «ان الله له شريك» خب ﴿قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَري‌ءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾ اين كه ﴿أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ حصر است مثل ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ﴾[40] است و گذشته از تولي توحيد را مي‌فهماند تولي از شرك را هم مي‌فهماند ﴿وَ إِنَّني بَري‌ءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾ اين دربارهٴ توحيد درباره نبوت و رسالت هم فرمود: ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ در آيات فراواني به اهل كتاب فرمود: ﴿لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[41] شما كه حق را مي‌دانيد چرا مي‌پوشانيد حق را به لباس باطل به مردم ارائه مي‌دهيد شما كه آيات الهي را در تورات و انجيل خوانديد فرمود اينها آن قدر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مي‌شناسند كه از باب تشبيه معقول به محسوس همان ‌طوري كه فرزندانشان را مي‌شناسند بدون اشتباه پيغمبر را مي‌شناسند اما نه به اين معنا كه اسم آن حضرت خصوصيات آن حضرت زمان و زميني كه آن حضرت در آن متولد شده است و زندگي مي‌كند به طور تفصيل در تورات و انجيل آمده باشد كه در فلان تاريخ در فلان زمان در فلان خانه، از فلان مادر، از فلان پدر به همهٴ جزئيات شناسنامه‌اي در تورات و انجيل آمده باشد اما طرزي خصوصيات جامع براي آن حضرت بازگو شد كه بر آن حضرت كاملاً منطبق است لذا فرمود ما اوصافش را در تورات و انجيل ذكر كرديم ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾[42] در همين حدود نه اينكه اسمش چيست مادرش آمنه است پدرش عبد‌الله است در جدش كيست جده‌اش كيست عمه‌اش كيست خاله‌اش كيست شناسنامه‌اي ذكر شده باشد ولي از باب تشبيه معقول به محسوس فرمود: ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ مشابه اين آيه هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت هم در «آل عمران».

‌پرسش...

پاسخ: بله، چون اگر قرآن را مي‌شناسند به عنوان وحي كه بر پيغمبر نازل شده است مي‌شناسند ديگر اگر كسي نبوت پيغمبر را انكار مي‌كند خب قرآن را هم انكار مي‌كند اگر قرآن را به عنوان وحي الهي قبول دارد آورند‌ه‌اش را هم قبول دارد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 145 و 146 اين است ﴿وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ ٭ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ كه اين تشبيه بشر به بشر است نه تشبيه كتاب به بشر فرمود پيغمبر را مي‌شناسند آن ‌طوري كه پسرانشان را مي‌شناسند اعضاي خانواده را مي‌شناسند نه كتاب الهي را مي‌شناسند آن ‌طوري كه اعضاي خانواده خود را مي‌شناسند ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ

‌پرسش...

پاسخ: اهل الكتاب، اهل تورات و انجيل منظور است ديگر در آيهٴ 71 سورهٴ «آل عمران» هم اين است كه ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما با اينكه خصوصيات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در كتاب آسماني‌تان يافتيد چرا كفر مي‌ورزيد در همان سورهٴ مباركه‌ كه فرمود: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اْلإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾[43] آنچه كه مثل ايشان را در تورات و انجيل ذكر كرده است درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اصحاب اوست فرمود ما همه جزئيات را به اين صورت گفتيم البته ﴿ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ﴾ اين اين است ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِي اْلإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ اينكه فرمود: ﴿يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ﴾[44] همين اوصاف خود پيغمبر است لذا بعد از اينكه فرمود: ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ فرمود آنهايي كه خسارت ديدند جان خودشان خسارت كردند يعني سرمايهٴ جان را از دست دادند اينها نه در توحيد مؤمن‌اند و نه در نبوت چند روايت است كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) و ائمه ديگر رسيده است كه در بحث روايي همين آيات تلاوت شده مطرح است روايت اول مربوط به همين ﴿‌اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ است كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه الله تعالي شيئي است «لا كالأشياء»[45] در تفسير علي‌بن‌ابراهيم آمده است كه مشركين مكه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه «ما وجد الله رسولا يرسله غيرك، ما نري احدا يصدقك بالذي تقول»[46] آن‌گاه فرمود اگر من شاهدي بياورم قبول مي‌كنيد آنها گفتند آري آنها گفتند كه يهوديها و مسيحيها كه مي‌گويند ما خبري نداريم فرمود اولاً الله ﴿اكبر شهادة﴾ است شهادت مي‌دهد و علماي يهودي و مسيحي هم كاملاً مي‌شناسند ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ بعد انكار مي‌كنند در كتاب توحيد از وجود مبارك ابي‌الحسن(عليه السلام) سؤال كردند توحيد صدوق «ما تقول إذا قيل لك أخبرني عن الله عز و جل شي‌ء هو أم لا» حضرت فرمود كه اگر كسي از من سؤال بكند كه آيا خدا شيء هست يا نه مي‌گويم بله براي اينكه «أثبت الله عز و جل نفسه شيئا حيث يقول ﴿قُلْ‌ اي شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ﴾» لكن من مي‌گويم «انه شي‌ء لا كالأشياء إذ في نفي الشيئية عنه إبطاله و نفيه»[47] ما اگر بگوييم ـ معاذ‌الله ـ الله شيء نيست يعني اصلاً او را ابطال كرديم ولي مي‌گوييم شيئي است «لا كالأشياء» مطلب بعد در اين ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ است اين ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ عطف است بر ﴿كُمْ﴾ يعني ﴿ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ يا عطف است بر آن «اَنا»يي كه در آن انذر هست يعني من شما را انذار كنم و هر كسي كه بعداً رسيده است يعني امام منظور اين باشد كه پيغمبر بفرمايد من منذرم و امام منذر است يا منظور آن است كه من شما را انذار كنم كه مشافهتاً از من دريافت بكنيد و هر كسي كه بعداً مي‌آيد و اين كتاب به او مي‌رسد ظاهر آيه اين است كه ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ عطف است بر﴿كُمْ﴾ لذا اين آيه از ادلهٴ دوام و كليت رسالت است يعني او خاتم است هم كلي است و هم هميشگي است هم دائمي است و هم همگاني، همگاني و كلي است براي همه افراد است در همه اَزمان و از بعضي از تعبيرات روايي بر مي‌آيد كه اين ﴿ مَنْ بَلَغَ ﴾ عطف است بر﴿لأُنْذِرَ﴾ لكن حضرت مي‌خواهد ثابت كند به اينكه بعد از پيغمبر امام هم منذر است نه اينكه آيه آن را مي‌خواهد بگويد آيه معنايش اين است كه من شما را و هر كس كه اين كتاب به او رسيده است انذار مي‌كنم كه قهراً دليل است بر عموميت رسالت و نبوت نه اينكه من شما را انذار مي‌كنم و بعد از من هم مي‌آيند شما را انذار مي‌كنند چون بعد از او ائمه مي‌آيند در حالي كه آن مخاطبين و مشافهين رخت بربسته‌اند.

مطلب ديگر آن است كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال شده است كه آيا خدا همواره قادر، حي، قدير، سميع و بصير بود فرمود همواره خدا ذاتاً قادر و حي و سميع و بصير بود به حضرت عرض كردند كه «ان قوماً يقولون لم يزل عالماً بعلم و قادراً بقدرة و حياً بحياة وقديماً بقدم سميعاً بسمع و بصيراً ببصره» به حضرت عرض كردند يك عده‌اي صفات خدا را زايد بر ذات مي‌دانند مي‌گويند خدا عالم به علم است قادر به قدرت است فرمود: «من قال ذلك و دان به فقد ا‌تخذ مع الله آلهة اخري و ليس من ولايتنا علي شيء»[48] اگر كسي صفات خدا را زايد بر ذات بداند از ولايت ما خارج است معلوم مي‌شود بهترين راه تولي اولياي الهي درك معارف آنهاست درباره توحيد اگر كسي اصول كلامي‌اش را از ائمه بگيرد اين در حقيقت تولي آنها را دريافت كرده است راهي كه آنها درباره خدا‌شناسي ارائه كردند كه صفات خدا عين ذات اوست اين در حقيقت مصداق كامل براي تولي اولياي الهي است و روايت ديگري حالا مي‌بينيد يك سلسله براهين توحيدي ائمه(عليهم السلام) اقامه مي‌كنند نظير آن خطبهٴ اول نهج‌البلاغه «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ، وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ، فَقَدْ حَدَّهُ» و مانند آن خب آن خطبهٴ اول نهج‌البلاغه و مانند آن دركش مقدور يك انساني كه چندين سال علوم عقلي و مطالب ديگر خوانده است ممكن است درك آن خطبه‌ها براي افراد عادي خب خيلي سخت است گاهي هم براي توحيد همان مطالب را ائمه(عليهم السلام) تنزل مي‌دهند كه براي افراد نازل و متوسط هم سودمند باشد مثل همين روايتي كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در توحيد مرحوم صدوق هست كسي آمده از ثنويه حضور مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) گفت: «إني أقول إن صانع العالم اثنان فما الدليل علي أنه واحد»من مي‌گويم عالم دو تا صانع دارد به چه دليل عالم يك صانع دارد حضرت فرمود: «قولك إنه اثنان دليل علي أنه واحد» اينكه تو مي‌گويي عالم دو تا صانع دارد اين نشانهٴ آن است كه عالم بيش از يك صانع ندارد چرا؟ «لأنك لم تدع الثاني إلا بعد إثباتك الواحد فالواحد مجمع عليه و أكثر من واحد مختلف فيه»[49] فرمود ما موحدان همه مي‌گوييم خدا يكي است شما كه مي‌گوييد دوتاست پس اولي را قبول داريد پس اولي مورد اتفاق همه ماست دومي مورد اختلاف است آنكه مورد اتفاق است آن را بايد گرفت آن كه مورد اختلاف است آن را بايد رها كرد ببينيد اين حرف براي انسان متوسطي كه توان آن را ندارد كه خطبهٴ نهج‌البلاغه را بفهمد خوب است اما در همان توحيد مرحوم صدوق هست كه كسي آمده به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه توحيد يعني چه به چه دليل خدا واحد است يا توحيد چيست؟ فرمود: «هو الذي انتم عليه»[50] هميني كه شما داريد در روايت ديگري هشام آمده خود حضرت سؤال مي‌كند كه «أتنعت الله» آيا خدا را نعت مي‌كني هشام عرض كرد آري حضرت فرمود: «هات» بگو گفت: «هو السميع البصير» فرمود: «هذه صفة يشترك فيها المخلوقون» اين اشكالي كه امام كرد هشام ماند هشام عرض كرد پس شما بگوييد خدا چيست فرمود: «هو نور لا ظلمة فيه و حياة لا موت فيه» خدا حيات است نه حيّ تا شما بحث بكنيد ذات و مشتق يكي است يا دوتاست «نور لا ظلمة فيه» اينها را گفت كه آن برهان بسيط الحقيقة و امثال ذلك بعدها از اين استنباط شده است هشام مي‌گويد «فخرجت من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحيد»[51] خب اين حرفي كه حضرت به هشام مي‌فهماند كه نمي‌تواند به او بفهماند آن اولي آمد فرمود: «هو الذي انتم عليه» دومي كه هشام است وقتي مي‌آيد نه اينكه هر دو پشت سر هم آمدند يعني در قضيهٴ ديگر است حضرت قبل از اينكه او سؤال بكند حضرت از او دربارهٴ توحيد يك مطالبي را سؤال مي‌كند او پاسخي مي‌دهد حضرت مي‌فرمايد اينها كم است بالاتر از اين هم هست يا يك برهان ديگري كه در نهج‌البلاغه هست حضرت به فرزندش خطاب مي‌كند كه «لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ وَ لَا يَزُولُ أَبَداً»[52] فرمود اگر خدا شريكي مي‌داشت همان ‌طوري كه از طرف خدا پيام‌آوراني آمد از طرف شريك خدا هم پيام‌آوراني هم مي‌آمدند ديگر چون هيچ كسي از شريك نيامده از نيامدن پيامبر معلوم مي‌شود آن شريكي در كار نيست خب اين يك نحوهٴ استدلال بر توحيد است يك نحوهٴ استدلال هم در ذيل اوست و دقيق‌ترين استدلال همان است كه در اوايل نهج‌البلاغه و مانند آن آمده.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 17.
[2] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 83.
[3] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 16.
[4] ـسورهٴ انعام، آيهٴ 6.
[5] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[6] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 14.
[7] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 83.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 18.
[9] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[10] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 11.
[13] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.
[14] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[15] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 50.
[16] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.
[17] ـ سورهٴ فجر، آيات 25 ـ 26.
[18] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 17.
[19] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 17.
[20] ـ سورهٴ فجر، آيات 25 ـ 26.
[21] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 78.
[22] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص342.
[23] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[24] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.
[25] ـ مستدرك الوسائل، ج17، ص381.
[26] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[27] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 42.
[28] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.
[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 14.
[30] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 36.
[31] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[32] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 18.
[33] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 19.
[34] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 3.
[35] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 65.
[36] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 64.
[37] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[38] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 3.
[39] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[40] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 19.
[41] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 71.
[42] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[43] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[44] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[45] ـ توحيد صدوق، ص107.
[46] ـ تفسير قمی، ج1، ص195.
[47] ـ توحيد، ص107.
[48] ـ احتجاج، ج2، ص410.
[49] ـ توحيد، ص270.
[50] ـ توحيد، ص46.
[51] ـ توحيد، ص146.
[52] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 31.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo