< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/01/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 14 الی 18

 

﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿14﴾﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾﴿15﴾﴿مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ﴾﴿16﴾﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾﴿17﴾﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾﴿18﴾

نكاتي كه مربوط به آيات قبل و همچنين آياتي كه امروز تلاوت شد اين است كه طبق نقلي مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحارالانوار براي فضائل سور قرآن كريم بابي باز كردند و براي هر سوره‌اي فضيلتي ذكر كردند و براي سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم فضيلتي اين فضيلتي كه براي سورهٴ مباركهٴ «انعام» هست براي هيچ سوره‌اي نيست دربارهٴ هيچ سوره‌اي نقل نشده است كه فرشتگان در هنگام نزول آن سوره، آن سوره را بدرقه كردند فقط درباره سورهٴ مباركهٴ «انعام» نقل شده است كه فرشتگان فراواني او را بدرقه كردند شما هم به اين قسمت بحارالانوار مراجعه بفرماييد ببينيد اين نقل تام است يا نه؟ و آيا براي هيچ سوره‌اي فرشتگان بدرقه كردند و به عنوان بدرقه نازل شدند يا مخصوص اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» است نكته دوم آن است كه چون رحمت دو قسم است رحمت مطلق و رحمت مقيد، رحمت عام و رحمت خاص كتابت هم دو قسم يك كتابت عام و كتابت خاص آن رحمت مطلق كه از او به عنوان رحمت رحمانيه ياد مي‌شود كه ﴿رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[1] آن رحمت با كتابت مطلق همراه است اما آن رحمت خاصي كه براي مؤمنين است آن با كتابت خاص همراه است يعني آنچه كه در آيهٴ دوازده همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه ﴿كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ منظور از اين رحمت رحمت مطلق است و منظور از اين كتابت هم كتابت مطلق منظور رحمت خاص نيست و كتابت خاص نيست زيرا اينكه فرمود: ﴿كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ دليلي ذكر فرمود براي اصل معاد نه براي بهشت بهشتيان چون اصل معاد دو قسم است يك عده‌اي براي آنها عذاب است و يك عده‌اي براي آنها رفاه و رحمت است و اصل قيامت مثل اصل دنيا داراي حسنه و سيئه هست بر اساس رحمت مطلقه خدا تأمين است چون خدا داراي رحمت مطلقه هست هر مستعدي را بايد به استعداد او پاسخ مثبت بدهد او را به فعليت برساند عده‌اي استعداد دوزخ فراهم كردند بايد كيفر ببينند عده‌اي استعداد بهشت فراهم كردند بايد پاداش ببينند چون آيهٴ دوازده براي اصل معاد است نه براي بهشت يا براي مغفرت لذا منظور از آن رحمت، رحمت مطلق است و منظور از آن كتابت هم، كتابت مطلق ولي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 54 كه به خواست خدا بعداً خواهد آمد آنجا فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ منظور از آن رحمت، رحمت خاص است چه اينكه منظور از آن كتابت، كتابت مخصوص زيرا در ذيل آن جمله فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ سخن از رحمت خدا، مغفرت خدا، تواب بودن خدا و مانند آن است كه اينها جزء شئون رحمت خاصه است قهراً آن كتابت هم كتابت خاص خواهد بود غرض آن است كه خدا بر خود رحمت خاص را لازم نكرده است بلكه بر خود رحمت خاص را نسبت به مؤمنان لازم كرد و بر خود رحمت مطلق را براي مطلق انسانها كه رحمت مطلق مي‌سازد با عذاب مي‌سازد با رحمت خاصه و مغفرت و بهشت نكته بعد آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ اگر هر چه در شب و روز است سكني دارد نه ساكن است هر چه در شب و روز سكني دارد خواه ساكن باشد خواه متحرك مِلك و مُلك خداست قهراً مسموع و معلوم خدا هم خواهد بود چون اگر چيزي در اختيار اوست معلوم آن هم خواهد بود لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾[2] در بحثهاي معاد روي سمع و علم خيلي تكيه مي‌شود براي اينكه بررسي حسابها متفرع است كه خداوند همه حرفها و گفتارها و كردارها را بشنود و بداند چه اينكه متفرع بر آن است كه از نيات هم باخبر باشد لذا در بخشي از آيات گذشته فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾[3] بدانيد آنچه كه در جان شما مي‌گذرد معلوم خداست از او بر حذر باشيد اگر كسي بداند خدا از نيات او باخبر است اهل مراقبت خواهد بود و اگر ذات اقدس الهي از نيات باخبر باشد در قيامت مي‌تواند برابر نيات پاداش يا كيفر عطا كند.

مطلب بعدي آن است كه عقل و نقل در مسئله توحيد هماهنگ‌اند خود اين هماهنگي را آيه تبيين مي‌كند يعني برهان اقامه مي‌شود بر اينكه خدا حق است دليل نقلي هم اقامه مي‌شود بر اينكه توحيد حق است و شرك باطل اين معناي توافق عقل و نقل يا توافق برهان و قرآن است و آن برهان را اگر حكيم يا متكلم اقامه كند مي‌شود دليل عقلي اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقامه كند مجموع برهان و عرفان است چون او اول مي‌يابد مي‌بيند بعد به صورت برهان اقامه كند براي حكيم و متكلم ممكن است يك چيزي معقول صرف باشد ولي براي صاحب مقام نبوت و رسالت اول مشهود است بعد معقول يعني اول او با چشم جان مي‌بيند بعد با فكر مي‌فهمد و با زبان املا مي‌كند ديگران با براهين مطالبي را مي‌فهمند اگر در سير و سلوك و جهاد اكبر موفق شدند معقولهاي اينها مشهود خواهد شد وگرنه در حدّ برهان مي‌ماند خب الآن پس دو مطلب مهم بايد از اين آيه استنباط بشود يكي اينكه خود اين برهان عقلي با آن سخن نقلي هماهنگ است تفاوت عقل و نقل است بر توحيد و حقانيت توحيد و بطلان شرك دوم اينكه اين سخن عقلي را اگر يك حكيم يا متكلم بگويد اين فقط دلالت مي‌كند كه عقل و نقل باهم مطابق است ولي اگر اين سخن عقلي را اين برهان را يك صاحب نبوت و رسالت بگويد اين دليل است بر اينكه مشهود و معقول با منقول هماهنگ‌اند يعني عرفان با برهان و قرآن هماهنگ است اصل استدلال اين است ذات اقدس الهي به پيغمبر مي‌فرمايد بگو اين بگو جزء ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[4] دو تا بگو در اينجاست يكي بگوي عقلي، يكي بگوي نقلي بگوي عقلي يعني بفهم اين‌چنين استدلال بكن ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ آن بگوي دوم بگوي نقلي است ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ بگو من مأمورم كه موحد باشم بگو من از شرك نهي شدم اين بگوي دوم دستور نقلي است اما آن بگوي اول تبيين عقلي است اينكه تعبد نيست خب در تحليل آن قل اول كه برهان عقلي است مي‌فرمايد بالأخره بشر محتاج است يا محتاج نيست اگر كسي بگويد من بدو و حشري نداشتم يا بي‌نيازم يا اگر محتاج باشم تمام نيازهاي خودم را خودم رفع مي‌كنم اين حرفها كه باطل است مقدور گفتن هيچ بشر نيست معقول هيچ كسي نيست يعني كسي بگويد من به هيچ چيز احتياجي ندارم نه آب مي‌خواهم نه هوا مي‌خواهم نه جامه مي‌خواهم نه مسكن مي‌خواهم نه زمان مي‌خواهم نه زمين مي‌خواهم هيچ چيز نمي‌خواهم چنين چيزي كه نيست اين محفوف به حاجات است يا بگويد به اينكه من محتاجم ولي خودم مي‌توانم نيازهاي خودم را تأمين كنم يعني هوا آفرينم، زمين آفرينم، زمان آفرينم، درخت آفرينم، صحرا آفرينم، ستاره آفرينم اين هم كه نيست براي اينكه انسان به شب و روز محتاج است به شمس و قمر محتاج است به ستاره‌ها محتاج است به دريا و صحرا محتاج است به مزرع و مرتع محتاج است هيچ كدام از اينها را خودش نمي‌تواند تهيه كند اگر كسي بگويد كه من محتاجم و خودم نمي‌توانم حاجتها را برآورده كنم بايد به كسي تكيه كنم كه نيازهاي مرا برطرف مي‌كند اين سخن سوم حق است عقل‌پذير است يعني انسان محتاج است و خودش توان آن را ندارد كه مورد نياز خود را تأمين كند و غير او نيازهاي او را برطرف مي‌كند اين مطلب سوم حق است اما غير او كيست؟ آيا فرشته‌ها هستند آيا ستاره‌ها هستند آيا بزرگان از بشريت‌اند همه اينها را قرآن نقل مي‌كند و ابطال مي‌كند مي‌فرمايد آنكه بي‌نياز محض است و آفريدگار اين مجموعه نظام كيهاني است آن سرپرست ماست شما كه در قدم سوم سخن صائبي داريد در تطبيق نبايد اشتباه كنيد آنكه اين مجموعه را آفريد حدوثاً و نياز اين مجموعه را تأمين مي‌كند بقائاً او الله است اينها يكي مثل شما مخلوق‌اند ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ پس او هم پديد آورنده است هم بي‌نياز محض نه تنها پديد آورنده است نه تنها بي‌نياز محض است بلكه جواد و سخي هم هست رزاق و مطعم هم هست نه تنها نياز ندارد بلكه نياز نيازمندان را هم برطرف مي‌كند اين مي‌شود برهان بر توحيد ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ هم صفات سلبيه كه نقص است ندارد هم صفات ثبوتيه كه كمال است دارد هم اصل پيدايش جهان هم براي اوست در طليعه سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود خدا خالق است در اينجا هم مي‌فرمايد نه تنها خالق است فاطر هم هست فرق خلق و فطر آن بود خلق آن است كه آن مواد اوليه كه موجود است كسي بيايد اين مواد اوليه را دوخت و دوز كند مي‌گويند از «ثوب خَلِق» گرفته شده يك خياط آن پارچه‌هاي بريده را كه قبلاً موجود بود و كهنه شد آنها را بگيرد دوخت و دوز مجدد كند مي‌گويند از اين خَلِق و از اين كهنه جامه‌اي ساخت اگر مواد اوليه باشد و كسي آن مواد اوليه را بگيرد و به او صورت بدهد مي‌شود خالق، مصور و مانند آن ولي كسي نوظهور داشته باشد نوآور باشد به او مي‌گويند فاطر در طليعهٴ اين سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ هم اكنون در اين قسمت از سورهٴ «انعام» مي‌فرمايد: ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ پس خدا نه تنها مواد عالم را به يك صورتي درآورد و اندازه‌گيري كرد بلكه آن مواد اوليه را هم آفريد بدون الگوي قبلي خب و نياز هر نيازمندي را هم او برطرف مي‌كند ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ اين يك برهان عقلي است كه هم در كتابهاي فلسفه و كلام مي‌گنجد و هم در جدال اَحسن از آن به بعد دليل نقلي شروع مي‌شود مي‌فرمايد: ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ اين امر و نهي نقلي مطابق با آن برهان عقلي است اين ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ﴾ امر است ﴿وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ نهي است اين دليل نقلي مطابق با آن برهان عقلي است پس عقل و نقل بر حقانيت توحيد و بطلان شرك فتوا مي‌دهد اين سخني است كه براي انسانهاي عادي قابل توجيه است يعني براي حكيم و متكلم از يك سوي براي مفسر و متعبد از سوي ديگر اين حكيم با برهان عقلي ثابت مي‌كند خدا هست و واحد است و «لاشريك له»بعد مي‌بيند همين دليل عقلي او را نقل تأييد مي‌كند يك وقت كسي مستقيماً به خدمت قرآن مي‌رود مي‌بيند قرآن كه دليل نقلي است امر به توحيد و نفي شرك مي‌كند بعد به خدمت برهان عقلي مي‌رسد مي‌بيند عقل هم توحيد و نفي شرك را تثبيت مي‌كند ولي اگر اين دو پيام را از صاحب كشف و شهود شنيديم يعني خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌بينيم شهود او، مشهود او با معقول او با منقول او هماهنگ است اينجاست كه عرفان و برهان و قرآن هماهنگ است اينجاست كه آنچه را كه پيغمبر مشاهده مي‌كند و آنچه را كه به عنوان برهان اقامه مي‌كند و آنچه را كه به عنوان دليل نقلي مي‌يابد هماهنگ‌اند مطابق هم‌اند چون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نظير يك حكيم متكلم نيست كه فقط برهان اقامه كند بلكه او بر اساس ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾[5] اول اين حقايق را مي‌بيند بعد مي‌فهمد بعد مي‌فهماند ديگران مي‌فهمند اما شايد ببيند شايد نبينند آن هم ديدن ناقص چه اينكه فهمشان هم فهم رسا و كامل نيست خب اين ﴿قُل﴾.

پرسش...

پاسخ: شاهداً و مشهوداً

پرسش: ... «و عليك شهيد و شاهداً و مشهودا»

پاسخ: اصل شهادت معصوم بر انسان در همه شئون حق است اما اين مسئله شهادت بر وحدانيت حق است نه شهادت بر اعمال اين شهود است يعني مشاهده كردن از باب كشف و شهود نه شهادت بر اعمال البته شهادت بر اعمال مرحله اولش كه مرحله تحمل است كشف و شهود است كه اعمال همه ما را به اذن خدا مي‌بينند در قيامت شهادت مي‌دهند كه آنجا ظرف اداي شهادت است البته.

پرسش...

پاسخ: آن وقت خود حضرت مي‌شود مشهود، مشهود ديگري خواهد بود اما اينجا شاهد بر وحدانيت حق است يعني وحدانيت حق را مشاهده مي‌كند نظير همان آياتي كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشت كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ﴾[6] كه نه تنها شهود عقلي و درك مفهومي است يا شهود لساني است بلكه شهود قلبي هم هست خب مطلب بعد آن است كه چون قرآن مثل ساير كتابهاي عقلي برهان محض ارائه نمي‌كند بلكه اين برهان را با سير و سلوك هماهنگ مي‌كند كه انسان بفهمد و برابر آن راه بيفتد سخن از واجب الوجود و علت العلل و مسبب الاسباب و امثال ذلك نيست خواه تعبيراتي كه در ساير روايات در روايات ديگر هست خواه تعبيراتي كه در كتابهاي عقلي است بلكه سخن از ولايت هست كه انسان مؤمن مي‌خواهد تحت ولايت الله قرار بگيرد جزء اولياي الهي بشود فرمود: ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ من بايد تحت ولاي او باشم اگر كسي تحت ولاي الله بود ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ﴾[7] همين معنا را البته با يك سبك عميق‌تري در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است آيهٴ 196 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه از زبان پيغمبر نقل مي‌كند ﴿انَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ﴾ كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه وليّ من الله است كه اين الله كتاب را نازل كرده است و متولي صالحين است يعني اگر كسي بخواهد تحت ولاي الله قرار بگيرد و الله وليّ او باشد دوتا شرط عنصري و محوري دارد يكي اينكه خود شخص جزء صالحين باشد يكي اينكه در مسير قرآن حركت كند اگر جزء صالحين بود و در مسير قرآن حركت كرد تحت ولايت الله است ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ﴾[8] كه اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است يعني او از راه انزال كتاب و نازل كردن معارف قرآني ولايت ما را به عهده دارد و شخص هم بايد جزء صالحين باشد نه جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[9] آدم خوب باشد كافي نيست آدم خوب در عالم زياد است صرف اينكه مؤمن باشد و واجبها را انجام بدهد و مستحبها را هم تا حدودي انجام بدهد و محرمات را ترك كند اين جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ است اينها آدمهاي خوبي‌اند اينها اهل بهشت‌اند ولي اينها جزء اولياي اله نيستند صالح غير از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ است كسي كه گوهر ذاتش ديگر پاك شده باشد اينكه در كتابهاي اخلاقي مي‌نويسند اگر كسي مدتي در يك شهري در يك روستايي مشغول امامت بود سخنراني بود هدايت مردم بود و مهماني از خارج رسيد چون «لكل جديد لذه» بالأخره هر جديدي هر تازه واردي يك نشاطي دارد بالأخره مردم آن روستا يا شهر به سراغ آن واعظ يا عالم ديگر رفتند و مسجد او يا پاي سخنراني او خلوت شد اگر او نه تنها چيزي نگفت صابر است تازه نه وليّ اگر هيچ تحولي در قلب او پيدا نشد نه تنها نگفت عجب خوش استقبال و بدرقه‌اند اگر نگفت دنيا هميشه اين طور بود اگر نگفت اين عمر را ما خدمت كرديم مگر ما چكار كرديم در حق مردم از اين حرفها و اوهام و خيالات در او نبود معلوم مي‌شود صالح است يعني گوهر ذاتش صالح است شما حالا در شصت ميليون شايد پنج، شش تا اين طوري پيدا نكنيد غرض آن است كه ﴿وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ﴾[10] غير از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ است بهشتي‌ها خيلي‌اند خيليها بهشت مي‌روند اما اولياي خدا خيلي كم هستند آنها كه هيچ چيزي در صحنهٴ قلب او جز رضاي حق نباشد آن شخص بايد به اين حد برسد و در مسير خدا حركت بكند تا الله بشود وليّ او اين حرف را خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادعا كرد ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ﴾[11] خب پس اينكه فرمود: ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ سخن از آن نيست كه الله واجب الوجود است چه در كتابهاي عقلي نه الله وليّ است نه الله معبود است نه الله رب است الله وليّ است ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ آن‌گاه همين معناي مشهود معقول را با منقول تأييد مي‌كند ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ اين ديگر برهان نيست اين تعبد است منتها تعبد بعد از تعليل است اين توافق عقل و نقل است يعني حالا كه فهميدي خدا هست و شريك ندارد به همين خدا سر بسپار و براي او شريك قائل نشو يعني به فهميده‌ات عمل بكن آن‌گاه اين ديگر آن امر تعبدي محض يا نهي تعبدي صرف نيست مي‌شود ارشاد براي اينكه عقل فهميد ديگر اين يك پيام تازه‌اي ندارد اين نظير ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ﴾[12] نيست كه اين ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ﴾[13] يك تعبد محض است آدم چه وقت نماز بخواند چه وقتي از روز نماز بخواند چند ركعت نماز بخواند اينها تعبد محض است اما وقتي عقل با برهان كامل فهميد غير از خدا احدي وليّ نيست بعد به چنين عقلي و به چنين عاقلي بگويند مسلمان باش و شرك نورز اين ارشاد به حكم اوست اين عقلي است كه با نقل هماهنگ است و مي‌شود ارشاد اين يك تعبد محض نيست چون خود عقل وقتي فهميد از نظر حكمت نظري كه غير خدا ولييّ نيست از نظر حكمت عملي فتوا مي‌دهد به وجوب الاسلام و بطلان الشرك و مي‌گويد اگر مسلِم و منقاد نبوديد و شرك ورزيدي جهنم مي‌روي آن‌گاه آن ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَم﴾ مي‌شود ارشاد به اين حكم عقلي ﴿وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ نهيي است كه ارشاد به همان حكم عقل است منتها آن پيام زائدي كه اين آيه دارد به عنوان دليل نقلي و عقل از او غافل است آن است كه خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه بگو من اولين مسلمانم اين اوليت چون در سورهٴ مباركهٴ «انعام» يعني در همين سورهٴ بخش پاياني‌اش آيهٴ 162 و 163 اين است ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ٭ لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ در تمام قرآن كريم ملاحظه فرموديد اين ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ يك جاست آن هم مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هيچ پيغمبري نگفت ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ در جريان حضرت موساي كليم آن طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است بعد از آن تجلي خدا و انفكاك جبل و مدهوش شدن موساي كليم(سلام الله عليه) نه بيهوش شدن بعد از آن جريان در آيهٴ 143 سورهٴ «اعراف» دارد كه ﴿فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ خب اين ﴿أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ نسبت به قوم خودش اوليت دارد درجه آنها هم البته نسبت به خيليها اول هست و خودش قبلاً مؤمن بود اهل وحي بود و مانند آن اما ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ درباره او نيامده.

‌پرسش...

پاسخ: اعراف؟ غرض آن است كه آن اوليت رتبي است نسبت به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اوليت رتبي است چه اينكه در مرحله اخذ ميثاق هم طبق رواياتي كه آمده است ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ﴾[14] اول كسي كه ﴿قَالُوا بَلَى﴾[15] گفت وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود اين مي‌شود اوليت خب رتبي اوليت زماني در قرآن كريم كم نيست چه اينكه در همان جريان سحرهٴ موسي آنها هم وقتي وجود مبارك موساي كليم آن عصا را انداخت و سحر ساحران باطل شد اول كسي كه به موساي كليم ايمان آورد خود آن ساحران بودند كه كارشناسان سحر بودند سخن آنها در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» به اين صورت بيان شده است آيهٴ 49 به بعد سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين است وقتي سحره ايمان آوردند و فرعون آنها را تهديد كرد گفت: ﴿لأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ﴾ آنها گفتند: ﴿إِنّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ﴾[16] ما در بين اين مردم اولين گروهي هستيم كه به موساي كليم ايمان آورديم اين اوليت اوليت زماني است البته و اين اوليتهاي زماني گاهي فضيلتهاي فراواني را هم به همراه دارد مثل اينكه وجود مبارك اميرالموٴمنين(سلام الله عليه) اول المسلمين به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و همين سحره فرعون ﴿أَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ﴾[17] به وجود مبارك موساي كليم‌اند سرّش اين است كه در چنان فضاي جاهليت كسي تشخيص بدهد حق چيست و حق با كيست؟ كار آساني نيست بر فرضي كه تشخيص داد حق چيست و حق با كيست؟ بخواهد از آن خفقان بيرون بيايد هر گونه خطر را تحمل بكند و حق را بپذيرد هم آسان نيست مثل اولين انقلابي در انقلاب اسلامي ايران كه خود امام بود اول كسي كه فهميد بايد چه كرد و اول كسي كه اقدام كرد و كار را انجام داد خود امام بود اين تنها اوليت زماني نيست خيليها بودند ولي از جريان با خبر نبودند ممكن است عده‌اي هم از جريان باخبر بودند ولي آن شهامت را نداشتند آن قدرت را نداشتند آن گذشت را نداشتند غرض آن است كه گاهي اوليت، اوليت زماني است اين خيلي فضيلت را به همراه ندارد گاهي يك اوليتي است كه فضائل ديگر را هم به همراه دارد اما درباره خصوص پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرچه اوليت نسبت به قوم خود داشت كه اوليت زماني بود و اما آن اوليت مطلق كه در همين سورهٴ «انعام» در اواخر سوره آمده است نسبت به همه انبيا و اوليا خواهد بود آن اوليت، اوليت رتبي است ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ كه حالا اين ﴿لا تَكُونَنَّ﴾ يا مقول قول است يا عطف است بر خود ﴿قل﴾ يا «قيل له» كه ﴿لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾

مطلب بعدي آن است كه اين معارف بلند را با يك شأن نزول خام نمي‌شود تطبيق كرد مرحوم امين‌الاسلام در مجمع البيان دارد كه «قيل» عده‌اي از مشركين مكه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند كه تو يك كار خطرناكي را شروع كردي و ما حدس مي‌زنيم منشأ اقدام اين كار خطرناك نيازهاي مالي توست ما اموالي جمع مي‌كنيم به تو مي‌دهيم كه تو را از اين فقر و نيازمندي بيرون بياورد آن وقت آيه نازل شد ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ به اين شأن نزولها نمي‌شود قرآن را تفسير كرد ببينيد اين اوج معارفي كه از اين آيه استنباط شد با آن شأن نزول خيلي تنزل مي‌كند اين‌گونه از شأن نزولها يك تاريخ مرسل است نه تنها حديث تقريباً جزء نقلهاي بي‌ارزش است كه انسان بخواهد به اعتماد يك چنين قيل و قالي آيه را تفسير كند اين اصلاً روايت نيست چه رسد به مسند بودن و مانند آن قيل چه كسي گفته؟ از چه كسي نقل شده؟ آيا تاريخ است آيا حديث است؟ محدثش كيست؟ راوي‌اش كيست؟ مروي عنه كيست؟ اين است كه قبل از اينكه به سراغ اين «قيل» و «قال» برويد بايد به خدمت خود آيه برويد آن وقت آن اوج را نمي‌شود به اين حضيض معنا كرد.

پرسش...

پاسخ: آن به لطف الهي چه مي‌دانيم در يك لحظه بعد چه پيش مي‌آيد ممكن است در يك لحظه بعد آن مقلب القلوب دلها را اصلاح كند چه مي‌دانيم.

مطلب بعدي آن است كه

پرسش...

پاسخ: اينها در آنجا طبق همان زيارت شريفه جامعه كبير اينها يك نورند وقتي يك نور بودند كثرتي ندارند تا ما بگوييم مثلاً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اول هست و اينها اول نيستند اگر يك نورند در آن مقام نورانيت كه يك نورند «كنتم نوراً واحد» كه «تاب و طهر» اگر يك نور است يك واقعيت است تعدد و كثرت نيست تا ما بگوييم پس تكليف اينها چيست؟

مطلب بعدي آن است كه اين استدلال به طعام و رفع نياز نسبت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تقريباً جدال احسن است نسبت به ديگران برهان است يعني خود پيغمبر كه بخواهد احتجاج كند به همان جملهٴ اولا احتجاج مي‌كند ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اما مسئله ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ اين براي كسي نيست كه «خوفاً من النار» عبادت نمي‌كند و «شوقاً الي الجنة» عبادت نمي‌كند اين جدال احسن است مي‌فرمايد شما چرا بتها را مي‌پرستيد چرا ارباب متفرقه را مي‌پرستيد براي رفع حوائج مادي است ديگر خب حوائج مادي را كه الله برطرف مي‌كند نه اينها مطعم كه خداست نه اينها اما كسي كه خودش و اهل بيتش اينها مي‌گويند ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾[18] خود گرسنه مي‌خوابند آنها با برهان ﴿يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ تمسك نمي‌كنند اينها كساني‌اند كه با شكراً و حباً و «تلك عبادة الاحرار» متمسك‌اند.

مطلب بعدي آن است كه اين طعام گاهي به معناي همه اموري است كه مورد نياز بشر است كه در نوبت قبل اشاره شد گاهي هم نه در مقابل آب است وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) هم به اين براهين يك مقدار به عنوان برهان يك مقدار به عنوان جدال احسن استشهاد كردند در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» استدلال حضرت ابراهيم اين است كه ﴿الَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ ٭ وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ﴾ آيهٴ 78 به بعد سورهٴ مباركهٴ «شعراء» ﴿الَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ ٭ وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ ٭ وَ الَّذي يُميتُني ثُمَّ يُحْيينِ ٭ وَ الَّذي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لي خَطيئَتي يَوْمَ الدِّينِ ٭ رَبِّ هَبْ لي حُكْمًا وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ﴾ در آنجا كه حضرت فرمود خلقت من به عهده خداست يعني حدوثاً من به او محتاجم هدايت من به عهده خداست يعني بقائاً به او محتاجم طعام من به عهده خداست يعني بقائاً به او محتاجم سقي و سيراب كردن من به عهده خداست يعني بقائاً به او محتاجم شفاي بيماري‌ام به عهده خداست يعني بقائاً به او محتاجم در آنجا كه استدلال مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿الَّذي خَلَقَني﴾ خب اين مثل اول سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ است بعد فرمود: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ﴾ در همان آيهٴ دوم سورهٴ «انعام» كه فرمود خدا شما را خلق كرد اين معنايش اين است كه اصل پيدايش شما به عهده خداست اما از اينكه مي‌گويد طعامتان مي‌دهد مشكلات شما را حل مي‌كند معلوم مي‌شود انسان حدوثاً و بقائاً به خدا محتاج است تنها اين‌چنين نيست كه خدا خالق انسان باشد بلكه خدا مطعم انسان هم هست در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» اشاره شد كه منظور از ﴿يُطْعِمُ﴾ يعني تمام نيازهاي بشري را برطرف مي‌كند منتها طعام چون مهمترين حاجتهاي بشر را برطرف مي‌كند از اين جهت ذكر شده است نظير ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[19] كه منظور اكل و خوردن نيست منظور مطلق تصرف است اينجا هم منظور مطلق چيزهايي است كه نيازها را برطرف مي‌كند اما آنچه در سورهٴ «شعرا» از استدلالهاي حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) نقل شده است منظور همان طعام و غذا خوردن است در قبال شراب و آب دادن كه فرمود: ﴿يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ﴾[20] شفا كه يكي از ارزاق است «سقي» كه يكي از ارزاق است در كنار اطعام قرار داده شد اما گاهي به همان معناي مطلق رفع حاجتهاي اقتصادي است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قريش» فرمود: ﴿لإيلافِ قُرَيْشٍ ٭ إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ ٭ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ ٭ الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾[21] منظورشان از اين طعام در مقابل شراب نيست كه طعام در مقابل اطعام در مقابل «سقي» باشد بلكه منظور آن است كه مطلق نيازهاي اقتصادي را خدا برطرف كرده است هم به اينها آب داد هم به اينها نان داد هم به اينها مزرع و مرتع داد هم دامداري و كشاورزي داد خب اما اينكه فرمود...

پرسش...

پاسخ: چرا ديگر فرمود اينها هم مشكلات مالي‌شان تأمين شد هم امنيت اينها جاهاي ديگر همه جا ناامن است و خدا مكه را امن قرار داد.

پرسش...

پاسخ: بله لذا گفتند در مقام نمازسورهٴ «ضحی» و «قريش» را بايد يك جا قرائت كرد.

پرسش...

پاسخ: نه آنكه بيا جلوتر يا بلندتر حرف بزن يا جلوتر بنشينيد و در قسمت قبلش آنجا آمده است كه ذات اقدس الهي اصحاب فيل را به هلاكت رساند و ﴿تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ ٭ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[22] اين را براي چه كرد ﴿لإيلافِ قُرَيْشٍ﴾ ايجاد الفت قريش که اين متعلق به اوست لذا در حكمي گفتند در نماز ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ با قريش اينها بايد در يك ركعت خوانده بشود ارتباط هم دارد گاهي ممكن است كه متعلق يك آيه در آيهٴ ديگر قرار بگيرد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مشابه اين گذشت آيه قبل دارد ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ‌﴾[23] آيهٴ بعد دارد ﴿فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ﴾[24] مفعول واسطه در آيهٴ بعد است فعل در آيه قبل از اين نمونه‌ها هست خب اما اينكه فرمود اين برهان عقلي با نقلي كه مطابق شد اختصاصي به مسئله ولايت الهي يا آنها كه حباً اطاعت مي‌كنند يا آنها كه طمعاً و «شوقاً الي الجنه» عبادت مي‌كنند نيست همين معنا درباره كساني كه «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند هم هست فرمود: ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ ٭ مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ﴾ اين ناظر به آن است كه اگر كسي بخواهد ربي را معبودي را اتخاذ بكند و منشأ اين اتخاذ معبود همان خوف هست مستدل به اين شخص مي‌گويد تا اين قدم سوم را درست آمدي از اين به بعد خطا در تطبيق است يعني اگر كسي بگويد من از هيچ چيز هراس ندارم اين معنايش اين است كه من به هيچ چيز نيازمند نيستم يا اگر نيازمند باشم خودم توان آن را دارم كه نيازهايم را برطرف كنم در حالي كه اين چنين نيست هر دو مطلب باطل است هم انسان نيازمند به آب و هوا و زندگي و وسائل و امكانات است هم خودش آن قدرت را ندارد كه جلوي حوادث و خطرها را بگيرد كيست كه مي‌تواند جلوي سرما و گرما را بگيرد كيست كه مي‌تواند جلوي زلزله را بگيرد كيست مي‌تواند جلوي پيدايش امراض را بگيرد و كيست كه مي‌تواند جلوي پيدايش صدها خطرهاي احتمالي را بگيرد پس بايد به كسي تكيه كرد كه انسان در پناه او از آسيب محفوظ بماند اين سخن تا اينجا حق است اما آن كيست آن‌كه ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است آنكه خالق كل است نه ستاره‌هايند نه فرشتگان‌اند نه بزرگان بشر خب و چون انسان داراي روحي است و انديشه‌اي است و با مرگ هرگز از بين نمي‌رود هر كاري كه كرده است هر عقيده‌اي كه دارد زنده است اين يا حق است يا باطل بايد به پاداش حق و كيفر باطل هم رسيد لذا برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ اين اختصاصي به قيامت هم ندارد در دنيا هم هست پس اگر كسي بخواهد خدا را عبادت كند «خوفاً من العقاب» اگر كسي بخواهد معبودي داشته باشد و منشأ اتخاذ معبود هم خوف است اين خوف درباره خدا صادق است يا نسبت به خدا صادق است نسبت به غير خدا صادق نيست براي اينكه غير خدا كه سمتي ندارد پس به مشركين مي‌فرمايد شما اگر رب را و معبود را اتخاذ مي‌كنيد براي اينكه از آسيب محفوظ بمانيد بايد به الله مراجعه كنيد تا از آسيب محفوظ بمانيد منتها اين برهان عقلي با دليل نقلي آميخته شد نفرمود: «اني اخاف ربي ان اتخذت ولياً غيره» يا نفرمود: «اني اخاف عذاب ربي ان اشركت به» بلكه فرمود: ﴿إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ﴾ عصيتُ يعني چه؟ يعني يك امري هست كه من بايد آن امر را اطاعت بكنم اين امر مي‌شود نقل اين برهان، برهان تام است منتها اين عقل را با نقل هماهنگ كرد اين برهاني كه منشأش خوف است عقل و نقل هماهنگ است مثل آن برهاني كه منشأش طمع و شوق است عقل و نقل هماهنگ است و مثل آن برهاني كه منشأش اتخاذ وليّ است عقل و نقل هماهنگ است وگرنه در خلال برهان كه سخن از معصيت نيست برهان مربوط به حكمت نظري است معصيت مربوط به حكمت عملي است مثل اينكه شما در رياضيات هرگز نخواهيد گفت كه ما دوست داريم اين‌چنين باشد يا مي‌ترسيم آن‌چنان باشد جاي دوستي يا ترس نيست اين مسائل رياضي كار خودشان را انجام مي‌دهند فوق مسائل رياضي مسائل فلسفي و كلامي است چون رياضيات امتدادش در سقف كميّات متصل و منفصل است در مجردات تامه ديگر رياضي نيست اما براهين حكمت و كلام فراگير است در همهٴ سطوح جاري است و تكيه‌گاه براهين رياضي هم همان براهين عقلي است خب اينجا هم عقل و نقل باهم هماهنگ شد ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ نفرمود: «اني اخاف ربي ان اشركت» مطلب بعدي آن است كه.

پرسش...

پاسخ: چرا وقتي عقل به يك مطلبي رسيد نقل آن مطلب را گفت اگر يك تعبد محض باشد كه مي‌شود دو عقاب.

پرسش...

پاسخ: به طور صد در صد مي‌رسد كه خدايي هست.

پرسش...

پاسخ: اين ... هم اين طور است يعني اگر كسي خدا را از راه خوف منشأ عبادت او خوف باشد خب اگر منشأ عبادت خوف باشد عقل مي‌گويد بايد از خدا بترسيد ديگر چون كاري از غير او ساخته نيست اگر برهان عقلي تام است برهان نقلي ارشادي به حكم عقلي است اگر پيام مستقل و مَستأنف داشته باشد شخص بايد دو عقاب ببيند يكي خلاف عقل كرده يكي خلاف نقل كرده اين‌چنين است .

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿قُلْ﴾ كه گفته شد ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يا ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ آن ﴿قُلْ﴾ اولي استدلال جامعي است چون ﴿يُطْعَمُ﴾ و ﴿لاَ يُطْعَمُ﴾ اختصاصي به شخص من ندارد اين احتجاج دومي احتجاج خاص است ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ چون ظاهرش اين است كه من مي‌ترسم آن‌گاه يك اصل جامع و كلي را در آيه بعد ذكر كرد فرمود به مردم بگو اين استدلال اختصاصي به من نيست ﴿مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ﴾ همگان مي‌ترسند هر كس از عذاب الهي نجات پيدا كرده است به فوز عظيم مي‌رسد اختصاصي به من ندارد و هر كه بيراهه رفت گرفتار عذاب الهي خواهد شد آن آيات بعد مربوط به توسعه اين استدلال است گرچه تأمل در خود آن دليل وسعت آن دليل را تبيين مي‌كند ولي براي صراحت مسئله آيهٴ بعد نازل شده است كه فرمود به اينها اعلام بكن اين كار مخصوص من نيست همگان همين ‌طور هستند.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 56.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 13.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 235.
[4] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 164.
[5] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 11.
[6] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 18.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 196.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 196.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 196.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 78.
[14] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 81.
[15] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 172 .
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 51.
[17] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 51.
[18] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[20] ـ سورهٴ شعراء، آيات 79 ـ 80.
[21] ـ سورهٴ قريش، آيهٴ 1 الي 4.
[22] ـ سورهٴ فيل، آيات 4 ـ 5.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 219.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 220.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo