< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 1الی3

 

﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾﴿1﴾﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾﴿2﴾﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ﴾﴿3﴾

بحث در نزول اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه دفعتاً واحده بود سعي بليغ آقايان مشكور باشد كه مقداري زحمت كشيدند و اسماي حسناي الهي را استقصا كردند چند مطلب در اين سورهٴ مباركه مطرح بود اول اينكه اين سورهٴ در مكه نازل شد در اين جهت اختلافي نيست و هم شاهد داخلي و هم شاهد خارجي تأييد مي‌كند كه اين دو بحث گذشت به استثناي شش يا سه يا يك آيه كه محل اختلاف بود عمده آن است كه در اين نصوصي كه مربوط به نزول اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» است اين چنين آمده است كه هفتاد هزار فرشته اين سوره را بدرقه كردند تا اينكه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رساندند وقتي شما به مدارك اين كار مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كافي از علي‌بن‌ابي‌حمزه مرفوعاً اين حديث را نقل مي‌كند[1] قبل از مرحوم كليني علي‌بن‌ابراهيم در تفسيرش از حسين‌بن‌خالد اين را نقل مي‌كند منتها مسند است كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل مي‌كند[2] بعد مرحوم كليني نقل مي‌كند چه اينكه در تفسير عياشي از ابي‌بصير از امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است[3] مرحوم شيخ طوسي كه خودش از محدثان است در تبيان از ابن عباس نقل مي‌كند[4] قبل از اينكه امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) بعضي از اين روايات را نقل بكند مرحوم شيخ طوسي نقل كرد در الدر المنثور به طرق متعدد از ابن عباس و غير ابن عباس نقل شده است كه اين سوره دفعتاً واحدتاً نازل شده اند و هزارها فرشته اين سوره را بدرقه كردند از مجموع طرقي كه در تفسير الدر المنثور هست[5] و آنچه كه علي‌بن‌ابراهيم نقل كرد مرحوم كليني نقل كرد مرحوم شيخ طوسي از ابن عباس نقل كرد تفسير عياشي آورده است بعضي از طرقي كه خود امين‌الاسلام در مجمع البيان [از] بعضي از مشايخشان كه اهل سنت‌اند نقل مي‌كند انسان اطمينان پيدا مي‌كند كه اين مضمون صادر شده است اين مطلب اول[6] ، پس از نظر سند مشكلي نيست بعضي از روايات هست كه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع البيان نقل مي‌كند و در جوامع روايي ما نيست ظاهراً در بين مشايخ مرحوم طبرسي بعضي از محدثان اهل سنت بودند كه ايشان مشافهتاً حديث را از آنها تلقي مي‌كردند و نقل مي‌كردند در الدر المنثور به طرق زياد نقل شده است اين مطلب اول مطلب دوم آن است كه.

پرسش...

پاسخ: نه در حدي كه آدم اطمينان پيدا بكند هست مستفيض هست.

 

البته اطمينان هست نه قطع اگر تواتر باشد كه خب قطع است يك اطميناني كه آدم بتواند بگويد اين سوره دفعتاً واحدتاً نازل شده است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين فرموده است چنين اطميناني در مسائل علمي بيش از اين انسان طلب مي‌كند نه اطمينان و وثوق عقلايي آن البته حاصل نمي‌شود.

مطلب دوم آن است كه نزول هزارها فرشته مخصوصاً هفتاد هزار در بسياري از اين روايات هست اما آن تعليل در تفسير علي‌بن‌ابراهيم نيست در نقد مرحوم كليني نيست در نقل مرحوم شيخ طوسي از ابن‌عباس نيست اين فقط در تفسير عياشي است از تفسير عياشي كه شما به برهان مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد او اين تعبير را آورده همان معيار هم در مجمع البيان آمده است وگرنه آن قدر مشترك اين است كه اين سوره دفعتاً واحدتاً نازل شده است هزارها فرشته او را بدرقه كردند آن‌گاه در بعضي از اين كتب تفسير كه اخيراً چاپ شد آنجا اعراب گذاري كردند فعل امر گفتند، گفتند «فعظموها و بجلوها» آنها هم اعراب گذاري كردند كه شما كه خواننده‌ايد را اين سوره را تجليل كنيد تبجيل كنيد تعظيم كنيد ولي در تفسير عياشي با تعليل ذكر شده است كه هفتاد هزار فرشته اين سوره را بدرقه كردند « فعظَّموها و بجَّلوها فان اسم الله تبارک و تعالي فيها في سبعين موضعاً»[7] اين دو تناسب صدر و ذيل و حکم و موضوع نشان مي‌دهد كه اين فعل ماضي است نه امر براي اينكه در بسياري از روايات دارد كه اين هزارها فرشته كه اين سوره را آوردند «لهم زجل بالتسبيح»[8] خب آنها با ترنم تسبيح الهي همه «سبحان الله» گوي يا «سبوح قدوس» گوي اين سوره را نازل كردند پس تنها بدرقه ظاهري نيست كه به همراه اين سوره آمده باشند با تسبيح آمده‌اند كه«لهم زجل بالتسبيح» و زجل همان صوت است خب اين نشان مي‌دهد كه «فعظَّموها و بجَّلوها» نه «فعظِّموها و بجِّلوها» چرا؟ براي اينكه اگر امر باشد با آن تعليل يعني شما اين سوره را تعظيم كنيد تبجيد كنيد براي اينكه هفتاد جا اسم خدا در اين سوره است خب در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بيش از هفتاد جا كه اسم خداست چرا اين تعبير در آنجا نيامده در ساير سور طوال كه اسماي خدا بيش از هفتاد جا آمده که چطور در آنجا نيامده، «فعزموها و بجلوها» معلوم مي‌شود اين فعل ماضي است نه امر و اصولاً تنها سوره‌اي كه در تمام آياتش نام مبارك الله است در قرآن كريم همان سورهٴ مباركهٴ «مجادله» است سوره «مجادله» تنها سوره‌اي است كه در تمام آيات او كلمه الله آمده حالا يا يك بار يا بيش از يك بار درباره آن سوره اين چنين تعظيمي وارد نشده است بنابراين اينجا فعل ماضي است نه امر «فعظَّموها و بجَّلوها» اين هفتاد هزار براي اينكه «فان اسم الله تبارک و تعالي في سبعين موضعا»[9] در هفتاد جا اسم خداست اما حالا زحمتي كه آقايان سعيشان مشكور باشد كشيدند اين است كه نه كلمه الله با حذف مكررات هفتاد تاست نه اسماي الهي با حذف مكررات هفتاد تاست نه بي‌حذف عرض كنم كه مكررات هفتاد تاست بي‌حذف مكررات بيش از هفتاد تاست و با حذف مكررات كمتر از هفتاد تاست يعني نام مبارك الله 86 مورد، كلمه رب 43 مورد، كلمه عليم هفت مورد، كلمه حكيم پنج مورد، خبير سه مورد، رب العالمين سه مورد، غفور سه مورد، رحيم سه مورد، سميع دو مورد، قادر دو مورد، الغافر فوق عباده دو مورد چه اينكه صفات الهي و اسماي حسناي الهي نظير فاطرالسموات، شهيد، اله، خير الفاصلين، اعلم بالظالمين، اعلم بالمجتهدين، الحق، اسرع الحاسبين، عالم الغيب و الشهادة، العزيز، بديع السموات و الارض، خالق كل شيء، وكيل، لطيف، رب كل شيء، سريع العقاب اينها هريك، يك مورد آمدند و از طرفي هم اگر بخواهيم مكررات را حذف نكنيم بيش از اينهاست يعني با حذف مكررات كمتر از اين مورد است خود كلمه «الله» 85 مورد آمده است هشت مورد در آن شش آيه مدني اگر استثنا بشود كلمه «الله» بالأخره 85 مورد آمده كلمه «هو» اگر اسم ذات باشد 33 مورد آمده است «رب» 46 مورد آمده است «الرحمن» يك مورد، «الرحيم» يك مورد، و همچنين ساير اسماي حسنا با حذف مكررات كمتر از هفتاد است بي‌حذف مكررات بيش از هفتاد تاست حالا بايد در اين زمينه بحث بشود حداكثر آن است كه اگر انسان به اين نكته نرسيد علمش را به اهلش ارجاع مي‌دهد اما اين نشان مي‌دهد كه تناسب اين هفتاد هزار براي آن هفتاد اسم و اگر اين اسما بي‌حذف مكررات باشد قهراً بيش از هفتاد است قهراً آن كلمه هفتاد هزار احتمال اينكه منظور كثرت باشد نه خصوص هفتاد هزار اين هم هست چون غير از هفتاد هزار باز هم نقلهايي شده كه خداوند اين فرشته‌ها را اعزام كرد در هر آسماني هفتاد فرشته به اينها ملحق مي‌شدند پس هم هفتاد هزار هست هم كمتر از هفتاد هزار هست آن‌گاه مي‌شود گفت منظور كثرت فرشتگان است به مناسبت اسماي حسناي كثيري كه در اين سوره است و اگر نقد بشود كه خب سورهٴ «بقره» و مانند آن بيش از اين اسماي حسناي الهي در آنها آمده است پاسخش اين است كه آنها دفعتاً واحدتاً نازل نشدند يك‌جا نازل نشدند.

پرسش...

پاسخ: چرا آنها هم به عنوان منزل حساب مي‌شوند مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول كافي در باب اسماي حسناي حق تعالي وقتي اسماي الهي را مي‌شمارد تبارك و تعالي را هم جزء اسماء حساب مي‌كند اين اسم به اصطلاح مصطلح نيست كه مثلاً فعل را شامل نشود خب.

مطلب ديگر آن است كه پس اين «عظموا» ظاهرش همان فعل مضارع است و تعليل هم تناسب حکم و موضوع است حالا اينكه كلمه الله البته در اين روايت عياشي نيامده كه اسم الله هفتاد بار آمده دارد كه هفتاد جا اسم الله آمده حالا در هفتاد آيه ممكن است كه آن آيات هم كه شمردند باز يا بيشتر است يا كمتر اگر بگويند هفتاد جا باز هم يا بيشتر است يا كمتر غرض آن است كه نه رقم هفتاد اسم ثابت شد نه هفتاد آيه ثابت شد نه هفتاد موضع و قطعه‌اي از آيه يا جمله‌اي از آيه ثابت شد براي اينكه با حذف مكررات كمتر از اينها با عدم حذف مكررات بيش از اينهاست چه بگوييم هفتاد آيه چه بگوييم هفتاد بار كلمه اسم چه بگوييم هفتاد جا ولو به جمله و قطعه‌اي از آيه باشد هيچ كدام از اينها هماهنگ نيست.

اما مطلب بعدي اينكه مرحوم علامه‌طباطبايي(رضوان الله عليه) فرمودند ما اين سوره را سورهٴ احتجاج بناميم هم تناسب دارد اين منافات ندارد با اينكه سورهٴ مباركهٴ «انعام» طبق عَلَم بالغلبه اسمش انعام باشد چون بعضي از سور چندين اسم دارند سورهٴ مباركهٴ «فاطر» چندين اسم دارد خب خيلي از اين اسما فاتحه هست ام الكتاب است چه هست، چه هست سورهٴ «اخلاص» هم همچنين سورهٴ «توحيد» است سورهٴ «اخلاص» است بعضي از سور چند اسم دارند مرحوم امين‌الاسلام در مجمع البيان ملاحظه فرموديد دارد كه «حجاج علي المشركين»[10] چندين حجت در اين سوره بر عليه مشركين اقامه شده است پس اگر كسي نام اين سوره را سورهٴ «احتجاج» بنامد به اين معنا نيست كه آن سورهٴ «انعام» بودن او حذف مي‌شود نه آن علم هست عَلَم بالغلبه هست ظاهراً نه علمهايي نظير سوره «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»[11] و مانند آن نيست عَلَم بالغلبه هم هست و رواج هم دارد ولي نام ديگري هم خواهد داشت چون اين اسما كه توقيفي نيست دربارهٴ اسماي ذات اقدس الهي گفتند توقيفي است اما اسماي سور كه توقيفي نيست و اگر هم توقيف باشد حالا وصف كه توقيف نيست آدم اين سوره را موصوف كند به اينكه اين سورة الحجاج هست در حقيقت احتجاجات در اين سوره فراوان است.

مطلب بعدي آن است كه اگر كسي گفته شد چهل بار ظاهراً كلمه ﴿قل﴾ در اين سورهٴ مباركه آمده است كه چهل حجت را ارائه مي‌كند چهل تا برهان در اين سوره هست و اگر كسي اين حجج چهل‌گانه را بررسي كند حفظ كند مشمول «من حفظ علي امتي اربعين حديثا»[12] خواهد بود براي اينکه خود قرآن حديث است چون ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾[13] نمي‌شود گفت كه منظور از اين حديث خصوص روايت هست براي اينكه قرآن مصون از تحريف است ولي در روايات چون تحريف راه دارد از اين جهت حفظ حديث ترغيب شده است و حفظ قرآن تحريف نشده قرآن گرچه تحريف‌پذير نيست ولي مهجور شده است ﴿يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا﴾[14] خب اگر كسي چهل برهان از براهين سورهٴ مباركهٴ «انعام» را تقرير كند تدوين كند تدريس كند تأليف كند منتشر كند خب مشمول «من حفظ علي امتي اربعين حديثاً» هست بعد از اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾ در آن حديث اربعين كه ندارد «من حفظ علي امتي اربعين حديثي» دارد «اربعين حديثاً» حديث قدسي حديث است حديث سخن خداست قرآن حديث است «احسن الحديث» است روايات هم حديث است خب اگر قرآن را كسي بخواهد با تأليفش با تدريسش از مهجوريت بيرون بياورد مشمول «من حفظ علي امتي اربعين حديثاً» نيست؟ گرچه قرآن محرف نيست ولي مهجور هست حديث آن مهجوريت را ندارد عده‌اي گفتند «حسبنا كتاب الله» قرآن را گرفتند حديث را رها كردند عده‌اي هم گفتند «حسبنا الحديث» قرآن مهجور شده است مي‌بينيد شما در بسياري از استدلالهاي آيات يا چه در فقه چه در اصول مي‌بينيد قرآن اصلاً غلط نقل مي‌شود نظير «فان لم تجدوا ماء» در حالي كه قرآن ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً﴾[15] است آنچه كه در بحثهاي اصولي و فقهي رواج دارد «فان لم تجدوا ماء» يا همين بحثهايي كه اين روزها ما در فقه داشتيم مي‌بينيم مرحوم حاج آقا رضاي همداني مي‌گويد كه دو تا آيه در مسئله هست كه به آن استدلال شده است براي اينكه بقاي عمدي بر جنابت ضرر ندارد يكي آيه ﴿أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلي نِسائِكُمْ﴾ است كه اطلاق دارد يكي هم ﴿فَاْلآنَ بَاشِرُوهُنَّ﴾[16] در حالي كه اين دو جمله از يك آيه است نه دو آيه مي‌فرمايد: «اما الآية الاولي كذا اما الآية الثانية» كذا خب اين در اثر مهجور بودن قرآن است اگر در استدلالهاي فقهي و اصولي ما اصل را قرآن قرار بدهيم بعد روايت را تابع او قرار بدهيم از مهجور بودن لااقل بيرون مي‌آيد.

پرسش...

پاسخ: اين وعده را ذات اقدس الهي داده است كه من دينم را حفظ مي‌كنم دين مجموع قرآن و عترت است دين كه تنها قرآن نيست.

پرسش...

پاسخ: حفظ مي‌كنم يعني از تحريف حفظ مي‌كنم اما آن كتابي كه مهجور باشد چه سودي دارد ﴿يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا﴾[17] حالا اگر كسي چهل برهان از براهين سورهٴ مباركهٴ «انعام» را كسي تأليف بكند تدوين بكند در برابر شبهات بيگانه‌ها اين حفظ اربعين حديث نيست؟ حفظ كه منظور اين نيست كه در طاقچه باشد.

‌پرسش...

پاسخ: قرآن ناطق اهل بيت‌اند اما احاديث اينها مثل قرآن كريم بايد نشر بشود قرآن كريم هم مثل سخنان اهل بيت(عليهم السلام) بايد نشر بشود خب خدا خودش فرمود ما اين را حفظ مي‌كنيم حفظ مي‌كنيم يعني از تحريف حفظ مي‌كنيم نه در جامعه منتشر مي‌كنيم نشر جامعه به وسيله مسلمين است براي اينكه همان خدايي كه فرمود:﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾[18] همان خدا حرف پيغمبري كه ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾[19] است نقل كرده ﴿يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا﴾ خب اگر قرآن مهجور باشد با محرف نبودنش كه مي‌سازد يك كتابي است غير محَّرف ولي مهجور.

پرسش...

پاسخ: چرا ديگر همين ذات اقدس الهي هر دو را در قرآن فرمود هم سخن پيغمبري كه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[20] است نقل كرده ﴿يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا﴾[21] هم فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾[22] حفظ قرآن از تحريف غير از نشر قرآن است در حوزه‌ها يك كتابي است محفوظ است البته.

پرسش...

پاسخ: البته «حفظ عن ظهر القلب»

پرسش...

پاسخ: خيلي خب آنها مؤيد همين است حفظ قرآن «حفظ عن ظهر القلب» بشود حفظ معارفش بشود حفظ آثارش بشود حفظ ادله‌اش بشود حفظ است ديگر حالا اگر كسي اين منظور «من حفظ اربعين حديثاً»[23] اين نيست كه كسي چهل حديث را حفظ بكند كه مگر اربعيني كه مرحوم شيخ بهايي نوشته اين چهل حديث را حفظ كرده مثل حمد و سوره اگر كسي يك كتاب علمي بنويسد مثل مرحوم شيخ بهايي در چهل حديث اين حديث را حفظ كرده نه يعني عن ظهر القلب حفظ كرده آنكه مهم نيست اگر كسي تدريس كرد تأليف كرد منتشر كرد اين چهل حديث را حفظ كرد اگر كسي چهل حديث ياد گرفت چهل حديث را حفظ كرد از ضايع شدن حفظ كرد اگر كسي به چهل حديث آشنا شد از مجهول بودن حفظ كرد اگر كسي چهل حديث را عمل كرد از مهجور بودن حفظ كرد.

پرسش...

پاسخ: خب البته مصداق كاملش آنها هستند.

مطلب بعدي آن است كه اين نزول ﴿ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَى قَلْبِكَ ﴾[24] مستلزم اين هست كه اين وحي و آورنده وحي در قلب بيايد نه اينكه وحي در قلب بيايد و آورنده كه پيك وحي است در قلب نيايد بيان ذلك اين است كه درباره خود روح‌الأمين يا جبرئيل(سلام الله عليه) و همچنين فرشتگاني كه اين سورهٴ مباركه را آوردند در همه غالب اين رواياتي كه مرحوم كليني نقل كرد علي‌بن‌ابراهيم نقل كرد عياشي نقل كرد شيخ طوسي از ابن عباس نقل كرد با طرق متعدد در الدر المنثور آمده اين است كه فضاي آسمان پر ملائكه شد خب اينها را پيغمبر مي‌ديد ديگران كه نمي‌ديدند که خب اينكه پيغمبر مي‌بيند با چشم جان مي‌بيند نه با چشم بصر وگرنه هر سليم‌الحسي مي‌ديد پس در محدوده جان او راه پيدا كردند كه پيغمبر اينها را ديد ديگر اگر جان كسي چيزي را مي‌بيند معلوم مي‌شود كه شعاع جان او، او را در بر گرفته است و اين وارد در محدوده جان او شد تا در محدوده جان كسي وارد نشود انسان او را نمي‌بيند انسان در عالم رؤيا گاهي با مثال متصل مأنوس است گاهي با مثال منفصل خوابهايي كه مي‌بيند اگر خواب صادق نباشد بالأخره همان خاطرات او ممثل شده است متجدد شده است در محدوده مثال متصل او ظهور كرد او مي‌بيند و اگر خواب صادق باشد اين شخص به عالم مثال منفصل رابطه پيدا كرد ربط وجودي پيدا كرد به آنجا رفت آنجا را ديد اگر چشم دل مي‌بيند يا در مثال متصل يا در مثال منفصل آن مرئي در محدوده ديد رائي وجود دارد اگر همه فرشته‌ها را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با چشم جان ديد پس معلوم مي‌شود اينها همه در قلمرو روح او ظهور پيدا كردند و چون او مثال متصلش عين منفصل است عقل متصلش عين عقل منفصل است آنچه را در درون مي‌بيند همان است كه در بيرون وجود دارد بنابراين ارواح و فرشتگان و روح‌الأمين و وجود مبارك جبرئيل در محدوده جان او آمدند البته چون انسان كامل بالاتر از آنهاست و مسجود همه آنهاست محيط به همه آنهاست آنها را در محدوده جان خود جاي مي‌دهد شما اگر در سخنان نوراني امام راحل(رضوان الله عليه) در اين فرصتها اگر ملاحظه فرموديد گاهي ايشان در آن سخنان يك كلمه‌اي مي‌گويد و زود رد مي‌شود اگر دوباره آن سخنراني را گذاشتند شما فحص كنيد مي‌بينيد او يك پيام ديگري دارد ايشان اين چنين مي‌گفت جبرئيل نازل شد بلكه پيغمبر او را نازل كرد اين را گفت و زود رد شد بار دوم يا بار سوم كه سخنانشان را نقل مي‌كنند اين جمله را توجه كنيد بلكه او نازل كرد اين را شايد اكثري آنهايي كه آنجا مستمع بودند متوجه نشدند اكثري كساني هم كه راديو و تلويزيون گوش مي‌دهند متوجه نيستند كه اين جمله را چطور ايشان مثل برق گفت و رد شد براي اينكه آن كسي كه مي‌رود به جايي كه جبرئيل مي‌گويد «لو دنوت انملة لاحترقت»[25] صعود و نزولش به وسيله همان اوست او مي‌آورد او مي‌برد منتها يك انسان كامل در محدوده ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[26] در آنجا ديگر سخن از نزول نيست اينجا سخن از فرشته نيست در پايان سورهٴ مباركه يكي از حواميم آنجا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْيًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ﴾[27] فرمود ذات اقدس الهي با بشر از سه راه حرف مي‌زند يا وحي است يا من وراي حجاب است يا با ارسال رسول آن وحي همان است كه بي‌واسطه است آنجا كه هيچ واسطه‌اي نيست حتي جبرئيل حق ندارد كه نازل بشود يا صاعد بشود همين است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب قيم توحيد نقل كرده است از زراره که از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كرد «الغشية التي كانت تصيب رسول الله»(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد ياابن رسول الله آن حالت غشيه مدهوشي نه بيهوشي آن حالت غشيه حالت مدهوشي خاص كه به پيغمبر دست مي‌داد آن چه بود مي‌فرمود «ذاك اذا تجلي الله له» فرمود يا زراره آن وقتي كه خود خدا براي پيغمبر تجلي مي‌كرد «أقبل بتخشع» آن وقت خود امام صادق‌(عليه السلام) هم حالش تحول پيدا كرد اينكه فرمود: «ذاك اذا لم يکن بينه و بين الله احد ذاک اذا تجلي الله له»[28] آنجا كه خدا بلاواسطه تجلي مي‌كند آنجاست كه پيغمبر مي‌لرزد وگرنه جبرئيل مي‌آمد كه پيغمبر رعشه‌اي نداشت كسي كه به جايي مي‌رسد كه جبرئيل مي‌گويد «لو دنوت انملة لاحترقت»[29] اگر جبرئيل ولو شديد القوي هم باشد به حضور او بيايد كه او مدهوش نخواهد شد آنجا كه احدي واسطه نيست آنجاست جاي غشيه «الغشيه التي كانت تصيب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فقال(عليه السلام) ذاك اذا لم يکن بينه و بين الله احد ذاک اذا تجلي الله له»[30] خب پس اگر فرشته وحي يا ساير فرشته‌ها اين سورهٴ مبارکه را بدرقه كردند وجود مبارك پيغمبر آنها را در «خافقين» ديد خافق يعني افق خافقين يعني افقين ديد معلوم مي‌شود در قلمرو جان آن حضرت حضور و ظهور پيدا كردند.

پرسش...

پاسخ: کدام

پرسش...

پاسخ: آن در اوايل توحيد صدوق است ديگر يك وقتي هم نقل شده است در توحيد مرحوم صدوق هست اما سؤال بعدي كه جناب فخررازي گفتند سرّ اينكه اين سوره دفعتاً نازل شد براي آن است كه اصوليين گفتند اصوليون يعني علماي اصول دين نه اصولي يعني علماي اصول فقه هر دو اصولي‌اند گاهي مي‌گويند قال الاصوليان يعني كسي كه متكلم است در اصول دين حرف مي‌زند و يا كسي كه اصولي است و در اصول فقه سخن مي‌گويد به هر تقدير فخررازي در تفسيرش گفت كه اصوليون يعني علمايي كه در اصول دين بحث مي‌كنند در كلام و حكمت بحث مي‌كنند گفتند سرّ اينكه اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» يك‌جا نازل شده است اين است كه چون درباره معارف است و وحي و نبوت است و توحيد است و معاد است و امثال ذلك جريان موضعي و مقطعي و فروع جزئي نيست كه به مناسبتهاي گوناگون نازل بشود سؤالي كه در اين زمينه مطرح شد اين است كه در اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آياتي نظير آيهٴ 37 و 52 و 93 و 108و111 و 124 اينها شأن نزول دارند چون شأن نزول دارد بنابراين مانند ساير سور بايد مقطعي نازل مي‌شد پاسخ اين حرف اين است كه بسياري از اين شأن نزولها تطبيق است يك و بسياري از اين شأن نزولها بر فرض شأن نزول باشد حوادثي بود همزمان گاهي يك عده‌اي مي‌گفتند كه چرا قرآن دفعتاً واحدتاً نازل نمي‌شود گاهي يك عده مي‌گفتند خب اگر بشر مي‌تواند پيغمبر باشد خب چرا براي ما هم نازل بشود براي ما چرا هم نازل نمي‌شود اگر پيغمبر از طرف خدا مي‌آيد حتماً بايد فرشته باشد وگرنه بشر نمي‌تواند پيغمبر باشد اگر بشر مي‌تواند پيغمبر باشد وحي بگيرد خب ما هم مي‌توانيم وحي بگيريم چرا بر ما نازل نمي‌شود اين سؤالها و شبهات در اذهان اينها بود اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در متن خود آيه 37 و 52 و 93 و 108 ... كه تدريجاً پيش نيامده اگر اين حوادث نظير بدر و احد بود كه از نظر زماني مقدم و مؤخر بود آن‌گاه مي‌طلبيد كه اينها تدريجاً نازل بشود يا نظير جنگ و صلح يا اسيرگيري و مانند آن اما اين شبهات همزمان در اذهان اينها بود دفعتاً واحدتاً سورهٴ مباركهٴ «انعام» نازل شد به همه اين سؤالها پاسخ داد.

مطلب بعدي آن است كه البته آن سؤال آن ابهام همچنان هست اين معنايش اين نيست كه حالا فحص تمام شد و ديگر آقايان زحمتش را نكشند تاكنون كه سعي بليغ فرمودند اگر غير از اين پنج، شش وجهي كه از مجموعه اين سه، چهار كتاب آمده يعني شما اگر به آن شروحي كه بر كافي شده است به اين قسمت بپردازيد شايد در بين شروح كافي يك مطلبي پيدا بشود كه اينكه مرحوم كليني از علي‌بن‌ابي‌حمزه نقل كرده است مرفوعاً شارحان اين حديث را چگونه شرح كردند درباره علي‌بن‌ابراهيم آن تعليل نيست كه هفتاد جا اسم خداست در تفسير عياشي فقط اين تعليل هست و در سخنان مرحوم شيخ طوسي كه در تبيان از ابن عباس نقل كرد اين تعليل نيست اصولاً در تبيان اين تعليل نيست ولي در مجمع البيان هست در الدر المنثور به طرق متعدد از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است اما اين تعليل در بسياري از موارد نيست در تفسير عياشي هست حالا باز اگر مطالبي مربوط به اين بخش بود در نوبتهاي بعد عرض مي‌شود.

اما آنچه كه مربوط به محتواي اين سوره است كساني كه منكر معارف دين‌اند يا منكر اصل مبدأ يا منكر توحيد او هستند اين آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» مخصوصاً اين آيه اول پاسخگوي آنهاست آنها كه منكر اصل خالق‌اند يا اصل خالق را مي‌پذيرند ولي منكر توحيدند يا اصل خالق را مي‌پذيرند و معتقد به وحدانيت خداي خالق‌اند اما در توحيد ربوبي سخني دارند اين آيهٴ مباركه براي نقد آنها كافي ‌است يعني خلقت همه آسمان و زمين براي خداست در اختيار اوست تدبير آسمان و زمين هم به عهده خداست براي اينكه ظلمات و نور يعني اداره ليل و نهار به دست اوست خب ليل و نهار براي آن است كه زمين وضعش تدبير بشود اگر دائماً شب بود هيچ گياه نمي‌روييد هيچ انساني نمي‌توانست زندگي كند هيچ حيواني نمي‌توانست زندگي كند دائماً روز بود كه انساني نمي‌توانست زندگي كند يا حيوان نمي‌توانست زندگي كند دائماً آفتاب يك‌جا بتابد زندگي ممكن نبود لذا در سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين را به عنوان يكي از نعم الهي مي‌شمارد و نشانه تدبير الهي است مي‌فرمايد اگر خداوند اين ليل را سرمدي مي‌كرد آيه 71 سورهٴ «قصص» چه كسي براي شما روز مي‌آورد؟ اگر روز را براي شما سرمدي مي‌كرد چه كسي براي شما شب مي‌آورد؟ ﴿وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ﴾ فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ﴾ آيهٴ 71 سورهٴ «قصص» ﴿أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِضِياءٍ﴾ اگر خدا دستور بده اينها حركت نكنند و ساكن باشد زمين ساكن باشد خب هميشه شب است يك‌جا هميشه شب است يك‌جا هميشه روز است نه آنها كه هميشه شب‌اند هميشه مي‌توانند زندگي كنند نه آنجا كه هميشه روز ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ ٭ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَدًا إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[31] خب اگر دستور بدهد زمين حركت نكند يك چهره‌اش براي هميشه روز گداخته مي‌شود، يك چهره‌اش براي هميشه سرد و يخ بسته است جا براي زندگي نيست چه اينكه اگر دستور بدهد حركتش فصولي نباشد به دور شمس نباشد ﴿قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ﴾[32] يعني «في اربعة فصول» هميشه زمستان باشد يا هميشه تابستان باشد كه زندگي ممكن نيست لذا فرمود: ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ﴾[33] هم ليل و نهار مي‌آورد چه اينكه در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ﴾[34] و در سورهٴ «قصص» هم مي‌فرمايد ما ليل و نهار مي‌آوريم هم مي‌فرمايد فصول چهارگانه مي‌آوريم ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ﴾ گاهي قوس‌الليل بيش از قوس‌النهار است گاهي قوس‌النهار بيشتر از قوس‌الليل است گاهي مثلاً مي‌بينيد روز بلند است و شب كوتاه وقتي روز بلند بود اين قوس‌النهار بيشتر از قوس‌الليل است آن‌گاه ذات اقدس الهي براي تعديل ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ﴾ يعني دو طرف اين قوس‌الليل را ادامه مي‌دهند هم از طرف صبح هم از طرف غروب زودتر شب مي‌كند شب را وارد محدوده روز مي‌كند ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ﴾ تابستان كه مي‌شود ﴿يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ﴾ قوس‌الليل بيشتر بود قوس‌النهار كمتر بود يا متعادل بودند ولي از دو طرف روز را وارد محدوده شب مي‌كند يعني هم زودتر صبح مي‌شود هم ديرتر غروب مي‌شود اين ﴿يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ﴾ اين قوس‌النهار را در قوس‌الليل وارد مي‌كند پس شب و روز پديد مي‌آورد تعديل مي‌كند ايلاج مي‌كند تا تدبير بكند خب اين نظم و يك ناظمي مي‌طلبد وحدت نظم وحدت ناظم را ثابت مي‌كند حالا رواياتي كه در ضمن اين آيه آمده است البته آن بحث خواهد شد.

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ منظور از اين ظلمت ظل است نه ظلمت يعني عدم آن عدم محض نه مخلوق است نه مجعول اين ظل است كه هم مي‌شود مجعول است هم مي‌شود گفت مخلوق است ظل عدم نور است «عما من شأنه ان يكون نورا» و قرآن كريم در مواردي مخصوصا ٌ در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» ظلمات ليل را ذكر كرده است ظلمات دريا را ظلمات شبها را و مانند آن ذكر كرد هرجا كه ظلمت گفته شد ظل است خب شب كه ظلمت نيست ظل است چون آن سَمت زمين به طرف آفتاب است سايه زمين شب است شب جز سايه زمين چيز ديگر نيست شب كه يك وجود خارجي ندارد غير از ظل‌الارض وقتي زمين در برابر آفتاب قرار مي‌گيرد اين چهره زمين كه رو به آفتاب است اين روز است سايه همين زمين مي‌شود شب، شب غير از ظل‌الارض چيز ديگر نيست خب اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مكرر فرمود: ﴿في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾[35] نشانه همين ظل بودن است.

پرسش...

پاسخ: بله آن ظل در مقابل حرور است اما نه ظلمت براي اينكه جاي گرم در مقابلش سايه است كه خنك است اصولاً ظل و ظلال بر اساس جهت خنكي‌شان در بهشت گفته شد ﴿وَظِلٍّ مَمْدُودٍ﴾[36] وگرنه بهشت ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْسًا وَ لا زَمْهَريرًا﴾[37] آنجا منظومه شمسي نيست آنجا خود مؤمن است كه فضا را روشن مي‌كند ولي فضا، فضاي خنك و معتدل است مي‌گويند در ظلال وگرنه بهشت سايه ندارد چون نور آن‌چناني نيست ظل در مقابل حرور است يعني جاي خنك اما فعلاً بحث در ظلمت است و ظلمات ظلمت و ظلمات اينها در حقيقت سايه است آيهٴ 97 سورهٴ «انعام» اين است ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ خب شب كه ظلمت دارد يا دريا در شب كه ظلمت دارد در حقيقت ظل است در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» موارد فراواني كلمه ظلمات آمده است كه منظور ظلمات همان ظلمت است خب پس اگر ظلمت شد وقتي زمين به دور خود مي‌گردد در مقابل آفتاب آن چهره زمين كه رو به آفتاب است نهار است و آن چهره ديگر كه پشت به آفتاب است ظل است در حقيقت چون زمين مي‌گردد ليل و نهار پديد مي‌آيد چه كسي اين زمين متحرك را مي‌گرداند خدايي كه ﴿خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾[38] ، ﴿جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾[39] و مانند آن خب يك بحث در اين است كه شب مقدم است يا روز اين در روايات است اين بحث، بحث علمي نيست براي اينكه اينها باهم‌اند اين‌چنين نيست كه شب اول باشد روز بعد يا روز اول باشد شب بعد هرجا روز است مقابلش شب است شب يعني سايه زمين پس اين بحث يك بحث علمي نيست براساس كرويت ارض اما ما از كجا حساب بكنيم البته حسابهاي قمري آن است كه شب مقدم بر روز است براي اينكه حساب قمري بر اساس رؤيت قمر است رؤيت قمر در شب هست اين احكامي است چون ماها مثل شب جمعه شبش هست غروبش ديگر شب شنبه است آن جمعه شب كه مي‌گويند در حقيقت شب شنبه است حالا چون از 24 ساعت تا 24 ساعت حساب مي‌كنند پايان روز جمعه را هم كه شب شنبه است آن را به حساب جمعه مي‌آورند تا ساعت 12 ولي در حقيقت در اين بحثهاي فقهي كه بر اساس آثار قمري مطرح است شب مقدم بر روز است بر اساس همين جهت و گرنه بر اساس مسائل علمي كه شب و روز باهم‌اند از اينجا معلوم مي‌شود بعضي هم خواستند استدلال كنند ﴿وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾ وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) به اين استشهاد كرده است كه شب جلو نمي‌افتد اين براي همان است كه شب سايه است و سايه تابع روز است ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾ خب اين ﴿وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾[40] يعني شب جلو نيست نه به معناي اينكه روز جلوست اما به اين معناست كه شب تابع است بالأخره چون شب سايه است و سايه به دنبال نور است اگر نور نباشد كه سايه‌اي نيست پس زمين حركت مي‌كند محركش الله است وقتي در مقابل شمس قرار گرفت اين چهره‌اش مي‌شود روز به تبع، آن چهره‌اش مي‌شود شب رتبتاً متأخر است نه زماناً و اگر در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» ذات اقدس الهي شمس را دليل بر ظل قرار داد بر اساس همين معيار است آيهٴ 45 سورهٴ «فرقان» اين است كه فرمود: ﴿أَ لَمْ‌تر إِلي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً﴾ فرمود نگاه نمي‌كني كه خداوند چگونه سايه را طولاني كرده است بعد هم اين سايه را جمع مي‌كند ﴿ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضًا يَسيرًا﴾[41] در اول صبح سايه اجرام طولاني است بعد اين سايه كم مي‌شود تا عند الزوال در بعضي از جاها مثل خطهاي استوا و مانند آن سايه منتفي مي‌شود در بعضي از جاهاي ديگر كه در استوا نيست سايه كم مي‌شود خب فرمود: ﴿أَ لَمْ‌تر إِلي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِنًا﴾ خدا اگر مي‌خواست اين سايه را ساكن قرار مي‌داد همان است كه ﴿جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً... ٭ يَأْتيكُمْ بليل تَسْكُنُونَ فيهِ﴾[42] اگر خدا دستور هم بدهد كه اين حركت نکند زمين خب اين سايه مي‌شود ساكن هميشه مي‌شود شب پس طول و قصر سايه به وسيله حركت است اين حركت آنچه كه به حس مي‌آيد قرآن با او سخن مي‌گويد بر اساس ظاهرش مي‌فرمايد شمس را ما دليل قرار داديم الآن مسلّم شد كه زمين حركت و شمس محوري است يعني شمس محور است و زمين حركت مي‌كند پيشينيان بر اين بودند كه زمين ساكن است و شمس حركت مي‌كند خب الآن كه براي همه روشن شد كه آفتاب دور زمين نيست زمين به دور آفتاب است در محاوره مردم در فرهنگ مردم مي‌گويند زمين طلوع كرد يا مي‌گويند آفتاب طلوع كرد؟ الآن براي همه بيّن‌الرشد شد كه آفتاب دور زمين نمي‌گردد زمين است كه دور آفتاب مي‌گردد نمي‌گويند ما طلوع كرديم نمي‌گويند زمين طلوع كرد مي‌گويند آفتاب طلوع كرد يك وقت هست آدم مي‌خواهد حرف علمي بزند كه به درد خواص مي‌خورد يك وقت آن حرف علمي را در لا به لاي سخنش مي‌فهماند ولي طرزي هم حرف مي‌زند كه مردم بفهمند فرهنگ قرآن كه فرهنگ محاوره است همان طلعت الشمس و امثال ذلك است نه بر اساس هيئت قديم الآن هيئت جديد هم كه جديد است مي‌گويد زمين محور نيست زمين متحرك است و شمس به دور زمين نمي‌گردد باز هم وقتي حرف مي‌زنند مي‌گويند آفتاب غروب كرد، آفتاب درآمد، اولِ طلوع، اولِ غروب، اين ‌طور است در حالي كه زمين است در حقيقت طلوع و غروب دارد نه او، زمين است كه افول و غروب دارد نه او، ماييم كه طلوع و غروب داريم نه او، اما طرز حرف زدن طور ديگر است اينكه خدا فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً﴾[43] يعني به حسب ظاهر مردم اين چنين حس مي‌كنند كه آفتاب حركت مي‌كند حالا بر فرض ثابت شد كه زمين حركت مي‌كند ولي بالأخره اين زمين كه حركت مي‌كند گرچه زماناً نور و ظل همسان هم‌اند يعني همان لحظه‌اي كه اين چهره زمين روشن است همان لحظه آن سمتش سايه است اين چنين نيست كه زماناً متأخر باشد ولي رتبتاً كداميك مقدم بر ديگري است؟ آيا سايه راهنماي نور است؟ يا نور راهنماي سايه است آيا چون آن طرف تاريك است اينجا روشن است يا چون اين چهره روشن است آن پشتش تاريك است.

پرسش...

پاسخ: قرآن هم فرمود: ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ﴾[44] براي اينكه فصول اربعه تنظيم بشود.

پرسش...

پاسخ: در همان جاها هم فرق مي‌كند غالب معموره يعني غالب كره زمين آن بخشهايي كه آباد است و بشرنشين فصول چهارگانه دارد خب، گرچه نور و ظلمت، شب و روز باهم‌اند زماناً ولي آيا در هنگام تعليل شما مي‌گوييد چون آن طرف تاريك است سايه است اين طرف روشن است يا نه چون اين سمتش به طرف آفتاب است آن طرف كه سايه همين جرم است تاريك است مثل اينكه شما وقتي دستي را حركت داديد انگشت را حركت داديد انگشتر هم حركت مي‌كند حركت انگشت با حركت انگشتر همزمان است ولي در موقع تعليل مي‌گوييد چون انگشتر حركت كرد دست حركت كرد؟ يا مي‌گوييد چون دست حركت كرد انگشتر حركت كرد؟ زماناً باهم‌اند ولي رتبتاً يكي دنبال است يكي جلو لذا مي‌فرمايد در مقام تحقق رتبي شمس دليل بر ظل است نه ظل دليل بر شمس چون جا‌به‌جايي نور رتبتاً مقدم بر جا‌به‌جايي سايه است از اين جهت فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً ٭ ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضًا يَسيرًا﴾[45] به هر تقدير اگر گفته مي‌شود حركت است در حقيقت حركت زمين است به دور خود در برابر شمس.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] ـ ر.ک: کافي، ج2، ص622.
[2] ـ ر.ک: تفسير قمي، ج1، ص193.
[3] ـ ر.ک: تفسير عياشي، ج1، ص353.
[4] ـ ر.ک: تبيان، ج4، ص75.
[5] ـ ر.ک: الدر المنثور، ج3، ص2.
[6] ـ ر.ک: تفسير مجمع البيان، ج4، ص5.
[7] ـ تفسير عياشي، ج1، ص353.
[8] ـ مستدرک الوسائل، ج4، ص296.
[9] ـ تفسير عياشي، ج1، ص353.
[10] ـ تفسير مجمع البيان، ج4، ص5.
[11] ـ مستدرک الوسائل، ج4، ص158.
[12] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص94.
[13] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[14] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 30.
[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 187.
[17] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 30.
[18] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.
[19] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[20] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[21] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 30.
[22] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.
[23] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص94.
[24] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[25] ـ بحار الانوار، ج18، ص382.
[26] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.
[27] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 51.
[28] ـ توحيد صدوق، ص115.
[29] ـ بحار الانوار، ج18، ص382.
[30] ـ توحيد صدوق، ص115.
[31] ـ سورهٴ قصص، آيات 71 ـ 72.
[32] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[33] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[34] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 97.
[36] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 30.
[37] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
[38] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 33.
[39] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 62.
[40] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 40.
[41] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 46.
[42] ـ سورهٴ قصص، آيات 71 ـ 72.
[43] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 45.
[44] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[45] ـ سورهٴ فرقان، آيات 45 ـ 46.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo