< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 118

 

﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ﴾ (۱۱۸)

خلاصه مباحث گذشته

در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» چند مبحث علمي سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مطرح كردند كه يكي از آنها مسئله عبوديت بود و روشن شد كه انسان و ساير موجودات تكويني، تنها مخلوق خدايند و هر مخلوقي عبد خالق است[1] و خود اين عبوديت را هم عقل انسان حاكم است. اين‌چنين نيست كه انسان، اين عبوديت را بر محور غير عقل پذيرفته باشد. لذا ذات اقدس الهي در قرآن كريم وقتي مي‌خواهد مسئله عبادت الهي را طرح كند براهين عقلي اقامه مي‌كند و خطابش به اولي الالباب و ذوي العقول است و مانند آن و كساني كه از عبادت خدا سر باز مي‌زنند آنها را سفيه مي‌داند: ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾.[2] عقل حكم مي‌كند كه هر معلولي بالأخره بايد مطيع علتش باشد، چون كمال او در اوست; مثل اينكه اگر درخت، عاقل بود تمام سعي و كوششش اين بود كه از باغبان ماهر اطاعت كند وگرنه انسان، آزاد خلق شد همان طوري كه انسان فطرتاً موحد است انسان، فطرتاً آزاد است.

اين دو اصل را تعبيرات ديني به ما آموختند: يكي اينكه انسان فطرتاً موحد است; يكي اينكه انسان وقتي به دنيا مي‌آيد آزاد به دنيا مي‌آيد همان فطرت توحيدي دو چيز را فتوا مي‌دهد يكي اينكه تو از غير خدا ‌آزادي; دوم اينكه بنده خدايي. اين «كلُّ مولودٍ يُولد عَلي الفطرة»[3] كه اصالت توحيد را تثبيت مي‌كند آن بيان نوراني اميرالمومنين(سلام الله عليه) در آن نامه معروفش كه فرمود: «لا تَكن عبدَ غيرِكَ و قد جَعَلك اللهُ حرّاً»;[4] به فرزندش فرمود بنده غير نباش و خدا تو را ‌آزاد خلق كرد اين عصاره آن دو تا حرف است; خدا تو را خلق كرد و آزاد خلق كرد چون خدا تو را خلق كرد بالأخره هر مخلوقي بايد از خالقش فيض بگيرد و لا غير، چون آزاد خلق كرد هيچ مخلوقي حق ندارد بنده غير خدا باشد چون الله اين حريت را به تو داد پس الله را بپرست و چون الله تو را آزاد كرد، تو از غير خدا آزاد باش هم انسان فطرتاً موحد است هم اصالتاً آزاد، اين اصالة الحريه. آن‌گاه مسئله ولايت مطرح شد و ثابت شد كه هر كمالي را كه قرآن كريم براي ذات اقدس الهي و براي غير خدا ثابت مي‌كند، بر اساس توحيد همان كمال را يا همان كمالات را در آيات ديگر يكجا منحصراً براي خدا مي‌داند درباره عزت نمونه‌اش را ديديم شفاعت نمونه‌اش را ديديم قوت نمونه‌اش را ديديم رزق نمونه‌اش را ديديم و مانند آن. آن‌گاه جمع بين اين دو طايفه آيات اين‌چنين نيست كه خدا واقعاً عزيز است و رسول و مؤمنين واقعاً عزيزند; منتها يكي عزت قريب يكي عزت بعيد يا يكي عزت بالاصل ديگري عزت بالتبع بلكه يكي عزيز بالذات است و ديگري عزيز بالعرض و المجاز يعني ديگري مظهر عزيز است نه عزيز مستقل كه وصف به حال متعلق موصوف است در حقيقت و اين اطاعت خدا واسطه در عروض عزت است نه واسطه در ثبوت، چون اگر خدا نامتناهي است و عزتش هم نامتناهي است و در قبال نامتناهي، عزيز ديگر فرض ندارد پس ديگران مظهر آن عزتند نه اينكه واقعاً عزيزند ولو بالتبع اين بحث گذشت. كم كم رسيديم به مسئله ولايت ذات اقدس الهي ولايت را هم براي خودش ثابت كرد هم براي پيغمبر ثابت كرد هم براي اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ثابت كرد. بندگان موظفند هم از خدا هم از پيغمبر هم از اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اطاعت كنند، هم فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾[5] و هم فرمود: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾;[6] از سوي آنها ولايت و از سوي موليٰ عليه اطاعت.

مسئله ولايت در عصر غيبت

حالا در عصر غيبت كه چندين برابر عصر حضور و ظهور ائمه(عليهم السلام) است آيا جهان اسلام مخصوصاً پيروان اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رهايند هيچ سرپرستي ندارند; امرشان غوغا و ضوضاست يا سرپرستي دارند؟ سرپرستي كه دارند خودشان بايد انتخاب بكنند يا دين براي اينها تصميمي گرفته آيا دين در حد توكيل براي اينها تصميم گرفته يا در حد توليت؟ قبل از اينكه به آن محور اصلي بحث اشاره بكنيم كه ولايت فقيه است بايد ملاحظه بفرماييد كه هر بحثي بايد مبادي تصوريه او قبلاً روشن بشود. اگر مبادي تصوريه بحث روشن شد و مبادي تصديقيه او هم تثبيت شد آن‌گاه انسان در اقامه برهان يا اشتباه نمي‌كند يا كمتر اشتباه مي‌كند و كمتر مي‌لغزد.

ولايتي كه در مسئله فقيه مطرح است در قانون اساسي مطرح است و در عصر ما طرح شده است به بركت امام راحل(رضوان الله عليه) غير از اين ولايتي است كه در كتاب حجر فقه آمده. بيان ذلك اين است كه اصل ولايت لغتاً از «وَلْي» است به معناي قرب; اگر چيزي نزديك به چيز ديگر بود مي‌گويند «وليه، يَليه» نزديك او بود و دو امري كه كنار هم‌اند و مرتب‌اند اينها را مي‌گويند موالات دارند، اين معني لغوي اوست تفصيل در لغت هم خارج از بحث است اين ولايت و قرب گاهي در نظام تكوين است كه يكي مي‌شود وليّ تكويني ديگري مي‌شود مولّيٰ عليه تكويني آن هم خارج از بحث است مثل اينكه ذات اقدس الهي وليّ عالم و آدم است، مثل اينكه نفس انساني نسبت به قواي دروني خود ولايت دارد; هرگونه استخدامي استعمالي كاربردي نسبت به قواي وهمي خيالي و مانند آن ولايت دارد نسبت به اعضا و جوارح سالم خود ولايت دارد همين كه دستور ديدن داد چشم اطاعت مي‌كند دستور برداشتن داد دست اطاعت مي‌كند، اگر عضو، فلج نباشد مولّيٰ عليه نفس است اين را مي‌گويند ولايت تكويني كه اين ولايت تكويني بازگشت‌اش به لسان علمي به علت و معلول برمي‌گردد; هر علتي وليّ معلوم است هر معلولي مولّيٰ عليه علت است حالا يا علت قريب يا علت بعيد يا مظهر علت اگر مظهر علت شد مظهر ولايت است اگر خود علت شد حقيقت ولايت است كه اين هم خارج از بحث است.

تبيين ولايت تشريحي

بحثهاي بعدي كه دامنه دارد ولايت تشريعي است يعني ولايت قانونگذاري يعني برابر قانون، كسي وليّ ديگري است. اينكه برابر قانون كسي وليّ ديگري است بخشي از اينها به مسائل فقهي برمي‌گردد بخشي از اينها به مسائل اخلاقي اجتماعي و مانند آن برمي‌گردد، بخشي از اينها به مسائل كلامي برمي‌گردد كه همه اينها در محدوده ولايتهاي تشريعي است يعني قانونگذاري است يعني تخلف، ممكن است.

تبيين ولايت تکويني

ولايت تكويني، تخلف ممكن نيست نفس اگر اراده كرده است كه صورتي را در ذهن ترسيم بكند اراده كردن همان و تصور، همان نفس مظهر خدايي است كه ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾.[7] اگر كسي الآن اراده كرده است كه حرم مطهر امام هشتم(سلام الله عليه) را در ذهن بياورد همين كه اراده كرد صورت ذهني به ذهن آمد، اين‌چنين نيست كه كسي بخواهد اراده كند و دستگاه دروني او سالم باشد و اطاعت نكند يا اراده كند جايي را بنگرد و ننگرد اگر عضو، فلج نباشد مولّيٰ عليه نفس است و نفس، وليّ عضو است. خب اينها ولايت تكويني است كه مظهر آن ولايت تكويني ذات اقدس الهي است اينها طبق قرارداد نيست طبق قانون نيست [بلكه] اينها خارج از بحث است.

عصيان پذير بودن ولايتهاي تشريعي

ولايتهاي تشريعي و قانونگذاري، عصيان پذير است يعني قانوني است، حكمي است تكليفي و كاملاً قابل اطاعت است و كاملاً قابل عصيان زيرا انسان، آزاد آفريده شده و همين آزادي مايه كمال اوست اگر با حسن انتخاب، راه صحيح را طي كرده سعادتمند مي‌شود اگر با سوء انتخاب راه بد را طي كرده است گرفتار شقا خواهد شد. ولايت تشريعي يعني برابر قانون، بخشي از اين در فقه مطرح است در كتاب حجر مطرح است، آنجا كه بعضي افراد يا اشياء بي صاحبند يا حضور ندارند و بي سرپرستند براي آنها سرپرستي تعيين مي‌شود گاهي ممكن است در اثر مرگ، انسان احتياج به سرپرست داشته باشد; مرده وليّ مي‌خواهد مي‌گويند ورثه ميت نسبت به تجهيز بدن او اولايند; ولايت دارند كه چه كسي بر ميت نماز بخواند او را چطور تحنيط كنند چطور تغسيل كنند كفن كنند تحنيط كنند و دفن كنند و چه كسي بر آنها قبل از دفن، نماز بخواند يا اگر كسي كشته شد بازماندگانش وليّ دم او هستند. اين وليّ دم بودن وليّ بدن بودن وليّ دفن و كفن بودن يك نحوه ولايتي است كه بازمانده شرعاً نسبت به اين بدن دارد براي اينكه اين بدن تواني از خود ندارد و مرده است.

تشريح ولايت فقهي

اين ولايت، ولايت فقهي است; منتها اين را در باب طهارت نقل مي‌كنند آنجا كه مي‌خواهند بيان كنند كه متولي غسل ميت كيست متولي تكفين و تحنيط و صلات و دفن ميت كيست. بخشي از اين ولايت را در كتاب ديات مطرح مي‌كنند كه اگر كسي كشته شد وليّ دم چه مي‌تواند بگيرد. مقداري از اينها در كتاب قصاص مطرح شد كه اگر كسي عمداً كشته شد بازماندگان آنها حق قصاص دارند. بنابراين قصاص، حق وليّ ميت است ديه، حق وليّ ميت است; منتها چگونه بايد صرف بكند راه خاص خود را دارد تجهيز و تكفين و تحنيط و تدفين ميت دفن ميت حق وليّ ميت است اينها ولايتهاي تشريعي است كه در ابواب گوناگون فقه مطرح است در اثر نقص آن مولّيٰ عليه، چون مرده است. بخش ديگر از اين ولايت تشريعي در كتاب حجر مطرح است; آنها كه محجورند يا در اثر صغر يا در اثر سفه يا در اثر جنون يا در اثر تفليس يك ورشكست با تقصير كه حاكم شرع او را تفليس كرد گفت: «فلّستُ» حكم تفليس را انشا كرده است او ديگر شرعاً حق ندارد در مال خود تصرف بكند قبل از تفليس حاكم شرع مي‌توانست در مال خود تصرف كند و به طلبكارها بدهد; اما وقتي دِيْن مستوعب دارد و به محكمه شرع مراجعه شد و حاكم شرع. تفليس كرد يعني انشاء تفليس كرد او را مفلّس دانست انشا كرد او از آن به بعد حق ندارد در مالش تصرف كند و اين دُيّانند كه حق آنها از ذمه به عين تعلق مي‌گيرد در توزيع اين مال بايد عادلانه و زير نظر حاكم شرع بين خودشان تقسيم بكنند. البته او هم ممكن است نظارت داشته باشد ولي به هر حال محجور است. بنابراين در اينجا محجور بودن يا براي جنون است يا براي كوچكي است با براي سفاهت است يا براي تفليس است كه جامع همه موارد ولايتهاي بر محجور در اثر مرگ يا حكم مرگ است مرده يا كسي كه در حكم مرده است غُيَّب و قُصَّر در حكم مرده‌اند. اينها عصاره ولايت كتاب حجر است با كتاب طهارت و قصاص و ديات. نه آن ولايت تكويني در مسئله ولايت فقيه مطرح است، چون او اوجي دارد كه فوق اين مسائل است و نه ولايتهاي كتاب حجر و كتاب طهارت و كتاب قصاص و كتاب ديات و امثال ذلك مطرح است كه آن حضيضي دارد كه بيرون از بحث است امت اسلامي نه مرده است نه صغير است نه سفيه است نه ديوانه است نه مُفَلَّس تا وليّ طلب بكند; تمام تهاجم نويسنده‌هاي داخل و خارج بر ولايت فقيه بر اساس همين مدار است كه خيال مي‌كنند ولايت فقيه، ولايت كتاب حجر فقه است، در حالي كه اصلاً مربوط به او نيست اين را بايد بوسيد و كنار گذاشت اصلاً از آن باب نيست.

خب پس معناي لغوي ولايت معلوم شد چيست معناي تكويني ولايت تكويني معلوم شد چيست كه آن اوجي دارد كه خارج از بحث است معناي ولايت تشريعي كه در كتاب طهارت است در كتاب حجر است در كتاب قصاص است در كتاب حدود و ديات است معلوم شد كه همه اينها خارج از بحث است يا براي اينكه خيلي اوج دارد مثل ولاي تكويني كسي وليّ تكويني است كه بتواند زنده كند و شق القمر كند ﴿خَسَفْنا بِهِ اْلأَرْضَ﴾[8] كند ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[9] بكند و امثال ذلك كار انبيا و اولياست كه مي‌شود ولاي تكويني كه اهل بيت(عليهم السلام) دارند يا نه، ولايتهاي تشريعي است كه هر كسي نسبت به بازمانده و هر بازمانده‌اي نسبت به متوفاي خود دارد همه اينها رأساً خارج از بحث است. يك ولايت به معناي والي بودن است به معناي سرپرستي است، اين است كه ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[10] ناظر به اين است ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[11] ناظر به اين است، اين يك چيز ديگر است، اين سنخش از آنها جداست.

معناي اُوليٰ به معناي سرپرست

اينكه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ خطاب به عقلا و ذوي العقول است و خطاب به مكلفين است نه به غير مكلف، به محجورين به ديوانگان و صبيان و مجانين و مفلّسين كه خطاب نمي‌كند ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾; ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ اين ولايت به معناي والي بودن، سرپرست بودن، مدير و مدبر بودن است كه روح اين قضيه ـ طبق تحليلي كه در ديروز به عرضتان رسيد ـ بازگشتش به ولايت و سرپرستي آن شخصيت حقوقي است نه شخصيت حقيقي، خود شخصيت حقيقي او هم زير مجموعه اين ولايت است يعني اميرالمومنين(سلام الله عليه) از آن جهت كه اميرالمومنين است وليّ است و از آن جهت كه علي‌بن‌ابي‌طالب است با ديگر مردمان تحت ولايت خودش قرار دارد. از آن جهت كه علي است با ساير افراد يكي است از آن جهت كه اميرالمومنين است وليّ است. اين شخصيت حقوقي سرپرستي كار را به عهده دارد زيرا او اگر بخواهد فتوا بدهد عمل به فتوا واجب است حتي بر خودش اگر در كرسي قضا نشسته است نقض آن قضا حرام است حتي بر خودش عمل به آن قضا واجب است حتي بر خودش. اگر روي كرسي حكومت نشسته است از آن جهت كه حاكم است حكم ولايي دارد عمل به آن حكم واجب است حتي بر خودش، نقض آن حكم حرام است حتي بر خودش علي(سلام الله عليه) از آن جهت كه علي است مولّيٰ عليه است و از آن جهت كه در غدير و امثال غدير به جاي «اُوليٰ بأنفسكم» نشسته است اميرالمومنين است وليّ است. اين ولايت، اين وليّ آن والي به معناي سرپرستي است بين اين ولايت به معناي سرپرستي با آن ولايت فقهي، ولايتهاي اخلاقي اجتماعي و نظامي هم احياناً مطرح است كه گوشه‌اي از اينها به مسائل فقهي برمي‌گردد: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[12] اين ولاي محبت، ولاي نصرت ولاي امر به معروف و نهي از منكر يك ولاي متقابلي است بين همه فرزانگان و خردمندان. اين ولايت در اين گونه از موارد كه با محجور بودن و سفيه بودن مولّيٰ عليه نيست. اين ولايت به معناي محبت ولايت به معناي نصرت ولايت به معناي امر به معروف و نهي از منكر يك وظيفه اخلاقي اجتماعي و احياناً نظامي است متقابل بين همه اينها بعد از اينها نوبت به آن ولايت سرپرستي مي‌رسد.

معناي ولايت در نامه حضرت امير(عليه السلام)

حضرت امير(سلام الله عليه) به مالك مي‌فرمايد اگر تو وليّ اينها هستي مواظب باش ستم نكن! براي اينكه من كه تو را نصب كرده‌ام مافوق تو هستم، بر تو نظارت دارم و خدايي كه ما را آفريده است وليّ همه ماست مافوق ماست بر ما نظارت دارد; خدا وليّ من است و من وليّ تو هستم، گرچه ﴿وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ﴾[13] اين ولايت خدا بر ما ولايت ما بر تو ولايت تو بر مردم مصر همه اينها بر اساس قسط و عدل است خب اين امير(سلام الله عليه) كه در آن نامه به فرزندش مي‌گويد: «لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرّا»[14] دارد مسئله ولايت را مطرح مي‌كند اين ولايت وقتي به معناي سرپرستي شد هرگز كسي سفيه و صغير و مجنون و مفلس نخواهد بود.

بيان ولايت بر اساس يکي از عناصر محوري

ولايت يكي از عناصر محوري اسلام است. آن‌گاه در اين ولايت يك بحث فقهي است يك بحث كلامي; بحث فقهي اين است كه اگر چنين قانوني بود عمل به اين قانون واجب است اين را فقيه مطرح مي‌كند بحث، بحث فقهي است حالا يكي مي‌پذيرد ديگري نمي‌پذيرد; ولي مسئله مسئله فقهي است كه آيا بر ما اطاعت واليان واجب است يا نه آيا افراد معيني در نظام اسلامي حق دارند براي آنها جايز است [كه] زمام را به دست بگيرند يا نه؟ بعضي مي‌گويند حق دارند بعضي مي‌گويند حق ندارند. بعضي مي‌گويند بر ما واجب است بعضي مي‌گويند بر ما واجب نيست.

بنابراين اين دو تا مسئله، مسئله فقهي است يعني آنچه درباره والي مطرح است از آن جهت كه مكلف است مسئله‌اي كه موضوعش فعل مكلف باشد مسئله فقهي است، اين مي‌شود مسئله فقهي اين ولايت فقيه در فقه مطرح است و از آن جهت كه مردم آيا وظيفه دارند يا وظيفه ندارند، از آن جهت كه بالغ‌اند عاقل‌اند حكيم و فرزانه‌اند لبيب‌اند مكلف‌اند بحث مي‌كنند كه آيا بر آنها اطاعت چنين والي واجب است يا نه؟ عده‌اي مي‌گويند آري عده‌اي مي‌گويند نه آنكه مي‌گويد آري مسئله فقهي طرح كرد آن هم كه مي‌گويد نه مسئله فقهي طرح كرد. مثل نماز جمعه يكي مي‌گويد واجب است يكي مي‌گويد واجب نيست; ولي چون فعل، فعل مكلف است مسئله مسئله فقهي است خواه به والي برگردد خواه به توده مردم برگردد. اگر درباره والي سخن هست چون او مكلف است بحث درباره مكلف است مي‌شود فعل مكلف مي‌شود مسئله فقهي. اگر درباره امت باشد اينها چون مكلف‌اند درباره مكلف بحث مي‌شود، مي‌شود مسئله مسئله فقهي.

تبيين ديد ولايت فقيه

ولايت فقيه يك ديد مهم‌تري دارد بُعد كلامي دارد و آن اين است كه آيا ذات اقدس الهي براي زمان غيبت دستوري داده است يا نه؟ اين مي‌شود مسئله كلامي كه موضوع مسئله فعل الله است لازمه او البته فعل مكلف است; اگر او دستور داده باشد هم بر والي پذيرش اين سمت لازم است، چه اينكه حضرت امير فرمود كه: «لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ»[15] من نمي‌پذيرفتم هم بر مردم واجب است چه اينكه اگر ما يك مسئله فقهي را طرح كرديم در هر دو بخش‌اش لازمه او پي بردن به يك مسئله كلامي است يعني اگر ما ثابت كرديم در فقه كه بر مردم پذيرش ولاي فقيه واجب است يا ثابت كرديم كه چنين حقي يا چنين وظيفه‌اي يا چنين تكليفي را فقيه جامع الشرايط دارد، گرچه مسئله مسئله فقهي است فعل مكلف مطرح است; اما لازمه‌اش آن است كه خدا دستور داده باشد يعني يك مسئله كلامي ضمناً در كار هست براي اينكه تا خدا دستور نداده باشد كه فقيه وظيفه پيدا نمي‌كند مردم هم مكلف نخواهند شد.

پس گاهي محور اصلي بحث مسئله كلامي است لازمه او يك امر فقهي است; مثل اينكه انسان بحث بكند [كه] آيا در عصر غيبت براي عصر غيبت ذات اقدس الهي دستوري داده است يا نه؟ آيا به انبيا و اولياي خود فرماني صادر كرده است يا نه اين مسئله مسئله كلامي است، چون موضوع مسئله فعل الله است. آنكه مي‌گويد آري يك مسئله كلامي مثبت دارد، آنكه مي‌گويد نه يك مسئله كلامي منفي دارد مثل همه مسائل كلامي يكي مي‌گويد خلود است يكي مي‌گويد نيست يكي مي‌گويد ماهيت اصل است يكي مي‌گويد نيست يكي مي‌گويد وجود اصل است يكي مي‌گويد نيست. اين گونه از مسائلي كه مربوط به تكوين است مربوط به خدا يا اسماي خدا يا افعال خدا يا آثار خداست اين مي‌شود مسئله كلامي حالا ممكن است چيزي مسئله كلامي باشد ولي جزء اصول دين نباشد خيلي از مسائل است كه در كلام مطرح مي‌شود و جزء اصول دين نيست جزء عقايد نيست كه حالا اگر كسي نپذيرفته مشكل اعتقادي داشته باشد بعضي از آنها كه امهات مسئله است مثل مسئله معاد مثل مسئله نبوت اينها جزء امهات مسائل كلامي است البته هم مسئله كلامي است هم اصول دين اما مي‌بينيد امامت را با اينكه مسئله، مسئله كلامي است اين را در رديف نبوت حساب نمي‌كنند كه اگر كسي منكر امامت باشد مي‌شود كافر.

فعل الله بودن کلام امام

الآن آن نزاع رسمي ما با برادران اهل سنت اين است كه ما امامت را مسئله كلامي مي‌دانيم آنها مسئله فقهي; ما مي‌گوييم امام را بايد الله معين كند، فعلِ الله موضوع بحث است آنها نظر منفي دارند در كلام مطرح نمي‌كنند مي‌گويند اصلاً كار الله نيست نظر مثبتشان ناظر به فقه است لذا با سقيفه مسئله حل مي‌كنند يعني مي‌گويند بر مردم لازم است كه براي خود رهبر تعيين بكنند اين مي‌شود مسئله فقهي لذا امامت نزد اهل سنت يك مسئله فقهي است كه با سقيفه حل مي‌شود [اما] نزد ما يك مسئله كلامي است كه با غدير بايد حل بشود، خب. پس اگر مسئله طوري بود كه موضوع او فعل الله بود مسئله مي‌شود مسئله كلامي و اگر مسئله طوري بود كه موضوع او فعل مكلف بود مسئله مي‌شود مسئله فقهي.

اينكه امامت جزء اصول مذهب ماست جزء اصول مذهب اهل سنت نيست براي آن است كه آنها مي‌گويند بر پيغمبر لازم نيست بر خدا لازم نيست خدا اين كار را نكرده; به پيغمبر دستور نداده خود مردم‌اند كه براي خود رهبر انتخاب مي‌كنند در سقيفه و مانند آن لذا امامت بر آنها يك مسئله فرعي است نظير ساير فروعات فقهي. براي ما كه به عصمت و امثال آن قائليم مي‌گوييم كار كار الله است و به رسول خودش دستور مي‌دهد كه فلان شخص معصوم است او را جانشين خود معرفي بكن [و] از طرف من نصب بكن، اين مي‌شود مسئله مسئله كلامي. حالا بحث در اين است كه آيا ذات اقدس الهي كه عالِم به همه ذرات عالم است اينكه مي‌داند اولياي معصوم او زمان محدودي حضور و ظهور دارند و آن خاتم اوليا(ارواحنا فداه) مدت مديدي غيبت مي‌كند نمي‌دانيم چه وقت ظهور مي‌كند آيا براي عصر غيبت ـ كه الآن بيش از هزار سال گذشته است ـ خدا دستوري داده است يا رها كرده است؟ اين مسئله مي‌شود مسئله كلامي. اگر كسي ولايت فقيه را به عنوان يك مسئله كلامي مطرح كرده است بر اساس اين دستگاه است، نه اينكه ولايت فقيه را برده در حد نبوت و در حد توحيد; هر مسئله‌اي كه موضوع او فعل الله است مسئله كلامي است نه اينكه هر چه مسئله كلامي شد جزء اصول دين است; خيلي از مسائل است در كلام مطرح است [مثل اينكه] آيا خدا فلان كار را كرده است يا نه؟ آيا خدا در قيامت فلان كار را مي‌كند يا نه؟ اينها جزء جزئيات مبدأ و معاد است، جزئيات مبدأ و معاد نه جزء اصول دين است نه جزء فروع دين انسان بايد معتقد باشد قيامتي هست بهشتي هست جهنمي هست بدني هست روحي هست; اما حالا بهشت هشت تاست يا هفت تا جهنم هفت تاست يا شش تا درجات جهنم چگونه است درجات بهشت چگونه است دركات جهنم چگونه است اينها كه براي آدم اگر ياد گرفت يك كمالي به دست آورد يك فضيلتي نصيب او شد وگرنه جزء اصول دين نيست كه آدم حتما بداند جهنم هفت تاست يا هشت تا بهشت هشت تاست يا هفت تا و امثال ذلك; ولي در كلام مطرح است فتحصل كه اگر مسئله‌اي موضوع او فعل مكلف بود مسئله، مسئله فقهي است و اگر مسئله‌اي موضوع او فعل الله بود مسئله، مسئله كلامي است.

اختصاص داشتن اصول دين به مسائل کلامي

مطلب ديگر آنكه اصول دين جزء مسائل كلامي است; اما نه هر چه در كلام مطرح است جزء اصول دين است وگرنه لازمه‌اش اين است كه همه مردم به اين محتويات علم كلام تفصيلاً اعتقاد داشته باشند در حالي كه خيلي از مسائل عميق كلامي است كه جزء زير مجموعه علم كلام است و اعتقاد تفصيلي‌اش بر توده مسلمين واجب نيست. اين ولايت فقيه جانشيني امامت است كه امامت جزء اصول مذهب است و جزء اصول دين نيست، چه رسد به اينكه حالا اگر كسي ولايت فقيه را صبغه كلامي داد اين را در رديف نبوت قرار بدهد يا در رديف توحيد قرار بدهد اين هم نيست. حالا شده مسئله ولايت يعني سرپرستي; اين سرپرستي با جنون و صغر و مرگ و غيبت مولّيٰ عليه همراه نيست [بلكه] سرپرستي و والي بودن يعني مسئوليت حفظ جان و مال و ناموس عده‌اي را به عهده گرفتن.

ولايت داشتن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان ولايت فقهي

پيغمبر كه طبق آيه سورهٴ «احزاب» بر اساس ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ﴾[16] اين ولايت فقهي داشت يعني آن ولايتي كه در كتاب حجر مطرح است يا ولايتي كه در كتاب طهارت و قصاص و ديات مطرح است كه مردم محجورند و سفيه‌اند و پيغمبر وليّ آنهاست! اين ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ﴾[17] كه حضرت امير(سلام الله عليه) را به عنوان ولايت معرفي كرده است يعني مردم محجورند مردم ديوانه‌اند يا مردم فرزانه‌اند، علي پذيرند. مي‌بينيد حرف كجاست و اينها به كجا رساندند گفتند بارها الآن مي‌گويند چه در نوشته‌هايشان چه در گفته‌هايشان چه در مصاحبه‌هاي راديوهاي بيگانه‌شان مي‌گويند مردم ايران كه محجور نيستند، مردم كه سفيه نيستند مردم قيم مي‌خواهند چه كنند؟ مي‌بينيد خلط و مغالطه از كجاست تا به كجا؟!

ولايت مبناي اسلام

پرسش: ...

پاسخ: نه جواب نقض نيست تشريح و تحليل و تبيين و تفهيم خود ولايت فقيه است جواب نقض نيست حالا ببينيم مباني اسلام چيست خب يكي از مباني پنج‌گانه اسلام، مسئله ولايت است. خب اين روايات در نوع جوامع روايي ما آمده و قسمت مهم اينها را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در باب اول از ابواب مقدمات عبادات نقل كرده يعني جلد اول كتاب شريف وسائل باب اول از ابواب مقدمات عبادات خب چندين روايت دارد كه مبناي اسلام چند چيز است يكي‌اش ولايت است دارد كه «بُني الاسلام» اينها صحيحه هم است موثقه هم است خيليشان صحيح‌اند خيليشان موثق‌اند روايت هم يكي و دو تا و ده تا و اينها نيست [بلكه] خيلي بيشتر از اينهاست.

از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) است: «بني الاسلام علي خمس علي الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية»[18] اين ولايه سه تا مسئله داشت دو تايش فقهي بود كه در رديف حج و صوم و اينها قرار مي‌گيرد يكي كلامي است كه در رديف اينها نيست.

کلامي بودن بحث ولايت

اگر ولايت را وجود مبارك پيغمبر از طرف ذات اقدس الهي براي اميرالمومنين مقرر كرد او را نصب كرد، چون خدا فرمود كه بگو «من كنت مولاه»[19] اين مي‌شود مسئله كلامي حالا كه پيغمبر ابلاغ كرده است بر اساس ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾[20] عمل به اين حكم واجب است چه بر پيغمبر چه بر اميرالمومنين چه بر اصحاب چه بر افراد ديگر. مگر پيغمبر مي‌تواند علي را به عنوان خليفه نداند يا بايد بداند اين مسئله مسئله فقهي است يا غير فقهي او هم مكلف است ديگر واجب است كه خود را پيغمبر بداند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾[21] واجب است كه علي‌بن‌ابي‌طالب را به عنوان خليفه بداند؟! اين مسئله، مسئله فقهي است; در مسئله فقهي فرقي بين نبي و غير نبي نيست فرقي بين امام و مأموم نيست. بر پيغمبر واجب است بر اميرالمومنين واجب است بر آنهايي كه مخاطب بودند واجب است بر ديگران هم واجب است. بنابراين دو جهتش مي‌شود فقهي بر خود اميرالمومنين(سلام الله عليه) واجب است كه اين سمت را قبول بكند اين مسئله فقهي است; بر مردم واجب است كه علي(سلام الله عليه) را به عنوان والي بپذيرند اين مسئله فقهي است چون فعل مكلف موضوع بحث است; اما چون ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد كه بگو از آن جهت كه مسئله‌اي است موضوعش فعل الله است الله و فعل الله مطرح است مي‌شود مسئله كلامي خب پس اگر ولايت جزء فروع دين قرار گرفت همين تولّي و تبري كه فروع دين قرار مي‌گيرد آن تولي جزء فروع دين است نه اينكه خدا وليّ نصب كرده است آن هم جزء فروع دين باشد آنجا مسئله كلامي است روايت اول اين است، حالا روايت دوم را اين صحيحه را ملاحظه بفرماييد.

بيان روايت اول درباره کلامي بودن ولايت

حريز بن عبدالله از زراره نقل مي‌كند «عن ابي جعفر(عليهم السلام) قال بُني الاسلام علي خمسة اشياء الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية قال زرارة فقلت و أيّ شيءٍ مِن ذلكَ أفضلُ فقال الولاية أفضل». خب خيليها براي اينكه از مسئله حكومت و سرپرستي حكومت فاصله بگيرند خيال مي‌كنند ولايت يعني اعتقاد اينكه اينها امامند همين، ولايت يعني محبت اين خاندان اما زراره سؤال مي‌كند كدامينش افضل است، حضرت فرمود ولايت چرا؟ «و الولاية أفضل لأنّها مِفتاحهنّ و الوالي هو الدليل عليهنّ»[22] سخن از والي است، خب والي يعني چه يعني حاكم ديگر شما نهج‌البلاغه را كه تورق مي‌كنيد مي‌بينيد الي ما شاء الله كلمه والي و ولات مطرح است. اين والي بالاتر از نماز است نه تولّي، تولّي جزء فروع دين است. تولّي و تبري جزء فروع دين است مثل صوم و صلات; اما اينكه خدا والي معين كرده است مسئله كلامي است و اعتقاد به اينكه اهل بيت(عليهم السلام) والي‌اند چون مفتاح صوم و صلات است. الآن شما وقتي به حرمين حجاز مسافرت مي‌كنيد مي‌بينيد حرمين در اسارت آنهاست صوم و صلات و حج و عمره هم در اسارت آنهاست.

عهدنامه علي(عليه السلام) به مالک اشتر درباره ولايت

اين عهدنامه حضرت امير(سلام الله عليه) كه براي مالك نوشتند كه مطالعه مي‌فرماييد، حضرت براي مالك نوشت مالك! «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»[23] اين آن واسطة العقد اين نامه مفصل است; فرمود قبل از من حج بود نماز بود روزه بود زكات بود دين بود قرآن بود ولي قرآني بود اسير; تجويد بود حفظ قرآن بود با صداي بلند مي‌خواندند ترتيل مي‌خواندند ولي يك قرآن اسيري بود، من آمدم قرآن را آزاد كردم «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». الآن حرمين، اسارت آل سعود است حج و عمره در اسارت آل سعود است اگر وليّ عصر(ارواحنا فداه) ظهور كند يا نائبان او آنجا پيام او را ابلاغ بكنند آن‌گاه معلوم مي‌شود حرمين آزادند. زراره مي‌گويد كدام يك از اين پنج مبنا و عناصر محوري افضل است حضرت فرمود ولايت سؤال مي‌كند چرا؟ كليد همه كارها اوست وگرنه يك نماز وهابي پسند خوانده مي‌شود مثل اينكه خوانده مي‌شود يك حج و عمره وهابي پسند به جا آورده مي‌شود الآن بسته است آن روز باز مي‌شود فرمود: «و الولاية افضل لانها» اين روايت صحيحه هم است «لانها مفتاحهنّ و الوالي هُو الدليلُ عليهنّ» پس معلوم مي‌شود ولايت، سرپرستي است و سرپرستي فرزانگان هم است نه سرپرستي ديوانگان.

خب حالا اگر كسي تحليل كرد و ديد يك شخصيت حقيقي داريم كه او مكلف است به احكام فقهي [و] يك شخصيت حقوقي داريم كه او منصوب از طرف خداست كه آن كار خدا مسئله كلامي است آن شخصيت حقوقي والي است و اين شخصيت حقيقي، زير مجموعه ولاي آن شخصيت حقوقي است آن وقت امتيازها رخت برمي‌بندد. كدام كار بود كه بر پيغمبر و امام واجب نبود و بر ما واجب است كدام معصيت است كه بر ما حرام است و بر آنها حرام نيست؟ كدام فتواست كه بر ما واجب است و بر آنها واجب نيست؟ كدام قضاست كه نقض آن قضا بر ما حرام است و بر آنها حرام نيست؟ كدام حكم ولايي است كه نقضش بر ما حرام است و بر آنها حرام نيست آنها كأحدٍ مِن المكلفين‌اند، امام راحل هم كه شاگرد كوچك اين خاندان بود او هم همين طور اگر مسئله ولايت فقيه حل بشود معنايش اين است كه ولايت دين آنها يا نمي‌دانند يا نمي‌خواهند ولايت فقه را بپذيرند مي‌گويند مردم ديوانه نيستند خب چه كسي گفت مردم ديوانه‌اند مردم فرزانه مردم خردمند تحت ولايند اينها خيال كردند ولايت همان است كه در كتاب حجر آمده، خب اين ولايتي كه الآن جزء مباني دين است جزء عناصر محوري اسلام است اين ولايت كتاب حجر است؟ آنكه الآن با بي‌بي‌سي مصاحبه مي‌كند مي‌گويد مردم كه محجور نيستند قيم نمي‌خواهند، چنين مغالطه‌اي را تحويل داده نه آنها كه شنونده‌اند قدرت تحليل دارند نه اكثري مردم خب وظيفه شما آقايان است كه بگوييد ديگر. خب يك وقت است بحث در مصداق است مصداق مي‌گويد زيد است يا عمرو آن يك مطلب ديگر است; اما بعضيها اصل ولايت فقيه را مي‌گويند قابل تصوير نيست; مي‌گويند مگر مردم قيم مي‌خواهند سرپرست مي‌خواهند ديوانه‌اند مگر؟! حالا اين روايات را حتما ملاحظه بفرماييد، اين روايتها تقريباً سي و نه روايت است.

روايت بيست و پنجم درباره ولايت به معناي سرپرستي

در روايت بيست و پنجم دارد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ايها الناس لا نَبي بَعدي و لا اُمّةَ بعدكم الا فأعبدوا ربّكم و صَلّوا خُمْسَكُم و صُوموا شهركم و حَجّوا بيت ربكم و أدّوا زكاةَ أموالكم طيبةً بها نفوسكم و اطيعوا وُلاةَ أمركم»[24] خب در نهج‌البلاغه كه الآن فرصت نيست بخوانيم چندين جا هست كه ولايت هست والي هست من وليّ‌ام خدا مرا وليّ شما معرفي كرده شما اطاعت ولات بكنيد و مانند آن پس ولايت اين قسمت به معناي سرپرستي هيچ كاري به ولايت تجهيز موتي ندارد ولايت ولي دم ندارد ولايت بر محجورين باب حجر ندارد، مي‌شود سرپرستي براي فرزانگان اين براي اين.

تشريح عملکرد و شرح وظايف مجلس خبرگان

اما مجلس خبرگان چه كار كرده؟ مجلس خبرگان برابر قانون اساسي چون خبره است تشخيص مي‌دهد چه كسي فقيه جامع الشرايط است بعد اين را به مردم معرفي مي‌كنند مردم تولّي دارند، نه توكيل. اينكه در قانون اساسي اول بود. خودم يادم است در قانون اساسي اول كه با دقتي تنظيم شد اين بود الآن هم تا حدودي آن محفوظ است آنجا گفتند مردم انتخاب مي‌كنند آنجا پيشنهاد داده شد كه مردم مي‌پذيرند. همان روز در مجلس خبرگان سؤال كردند فرقشان چيست گفتيم يكي توكيل است يكي تولّي; مردم ولاي فقيه را يعني ولاي فقه و عدل را مي‌پذيرند نه زيد را، به دليل اينكه هيچ حكمي از احكام نيست كه براي خصوص زيد باشد اگر شخص، وليّ است خب آن مزايايي بايد داشته باشد چه مزايايي او دارد دين را نگاه مي‌كنيد مي‌بينيد او «كأحد من الناس» است. قانون اساسي را نگاه مي‌كنيد مي‌بينيد كه وليّ فقيه در برابر قانون با مردم يكي است، رهبر با مردم در برابر قانون يكي است آن قانون اساسي قبلي اين يك سطر يك اصل بود. در قانون بازنگري اين سطر، ذيل يك اصلي درآمده كه رهبر با مردم در برابر قانون مساوي است، خب چه مزيتي شخص دارد. در حقيقت، فقه دارد حكومت مي‌كند و عدالت. اگر امام فتوا داد عمل به آن فتوا واجب است حتي بر خودش; به عنوان قضا، حكمي را به عنوان قاضي صادر كرد نقض آن قضا حرام است حتي بر خودش به عنوان والي حكم ولايي انشاء كرد عمل به آن حكم واجب نقض آن حكم حرام حتي بر خودش اين مي‌شود مسئله علمي; اما حالا زيد وليّ است يا عمرو وليّ است آن ديگر مسئله علمي نيست آن يك مسئله جامعه شناسي است مسئله خبرگان است مسئله انتخاب اصلح است [و] امثال ذلك، آنها مسائل علمي نيست ممكن است كسي بگويد زيد جامع الشرايط است عمرو نيست يك كسي بگويد به عكس، آنها كه درباره زيد و عمرو حرف ندارند آنها درباره اصلاً امام سخن داشتند حالا درباره ولايت امام «بينكم و بين الله» كسي حرفي دارد اين يك فقيه جامع الشرايطي بود كه لايق بود سرپرستي را به عهده بگيرد يا نه؟ اين بالأخره مردم در عصر غيبت گناه مي‌كنند يا نمي‌كنند.

اين بيان لطيف را در پايان عرضمان از مرحوم صاحب جواهر بخوانيم. ببينيد يك وقت است انسان در دين دارد حركت مي‌كند يك وقت سر از اين كتابها برمي‌دارد [و] دين را از بالا مي‌بيند، صاحب جواهر اين كار را كرد امام هم اين كار را كرد يك وقت يك كسي همراه با اين ريلهاي قطار و واگنهاي قطار فقه پيش مي‌رود هرگز سر بلند نمي‌كند درباره كل قطار كل واگن كل دين حرف مي‌زند. صاحب جواهر در عين حال كه همراه اين واگنهاي قطار فقه دارد مي‌رود يك وقت هم سر بلند مي‌كند امام هم همين كار را كرده بعد مي‌گفت بالأخره اين قوانين صاحب مي‌خواهد متولّي مي‌خواهد مجري مي‌خواهد يا نمي‌خواهد اينها بايد سوادٌ علي بياضٍ باشد يا يك كسي بايد اينها را پياده بكند. حالا ببينيد حرف صاحب جواهر چيست .حالا اين بحثهاي اخيري دين و توسعه را كه ملاحظه بفرماييد معلوم مي‌شود كه مديريت ديني حرف اول و آخر را مي‌زند آنها خيال كردند كه عقل در برابر دين است در حالي كه دين آمده گفته عقل و نقل هر دو دو چشم من‌اند حالا شما آن مهم‌ترين نوشته‌هايي كه الآن [در] آنجا هست مي‌بينيد مي‌بينيد مي‌گويند دين اين ‌طور مي‌گويد عقل آن طور مي‌گويد; دين را در مقابل عقل و عقل را در مقابل دين قرار دادند در حالي كه خود دين مي‌گويد من دو چشم دارم يكي نقل است به نام قرآن و روايات; يكي عقل است كه در درون همه شما هست اگر درون شما حرف زد حرف من را دارد مي‌زند اينها عقل را در مقابل دين قرار دادند در حالي كه عقل در مقابل نقل است عقل و نقل ـ دو تايي ـ پايه‌گذار دين‌اند خب شما طلبه‌هاي رسمي در تمام كتابهاي اصولتان خوانديد كه منبع غني فقه قرآن است و سنت است و عقل است و اجماع، اجماع به سنت برمي‌گردد ولي عقل عقل است اگر خواستند كه شهر را با سد‌سازي حل كنند اين را عقل مي‌گويد يعني دين مي‌گويد.

الآن مگر اداره عائله بر شما واجب نيست؟ چرا چگونه بايد اداره كنيد هر كسي يك كسي بافنده است يك كسي ريسنده است يك كسي شيلات دارد يك كسي كشاورزي دارد عقل مي‌گويد من در چنين فضاي شرجي بايد زن و بچه‌ام را اين ‌طور اداره كنم اين مي‌شود حكم شرعي اين مي‌تواند بگويد من اينجا كه نمي‌توانستم صنعت ايجاد كنم خب مي‌گويند تو كه كنار دريا هستي بايد با شيلات تغذيه بكني اين را بايد قرآن بگويد اين را بايد روايت بگويد كه ايها الشمالي با شيلات زندگي كن يا اين را عقل مي‌گويد حالا اگر با عقل اين كار را نكرد جهنم مي‌رود يا نمي‌رود پس عقل مبنا و منبع غني دين است اينها آمدند عقل را كنار زدند گفتند قرآن و روايات و اين نقل را در دين و دين را در نقل خلاصه كردند آن وقت مديريت علمي را در مقابل مديريت فقهي آوردند نارسايي دين را مطرح كردند كه دين نارساست در حالي كه دين مي‌گويد آنچه را كه مي‌فهمي فتواي من است.

امام كاري كه كرد اين است كه سر بلند كرد اول و آخر دين را ديد گفت بالأخره اين يك متولّي مي‌خواهد يا نه يك نگاهي هم كرد ديد ديگران نيستند گفت من متولي‌ام هر چه شد بلغ ما بلغ هم ريختند خانه‌اش را تاراج كردند گفت بايد بكنند هم بدترين تهمت و بدترين فحش را به او دادند گفت بايد بزنند و سنگين‌ترين اهانت را نسبت به او روا داشتند گفت بايد بكنند بلغ ما بلغ يك آدمي كه در فقه حركت مي‌كند اين توان درك صحيح ندارد، قدري هم بايد اين كتابها را بگذارد كنار خودش بايستد بگويد آقا اينها مجري مي‌خواهند يا نمي‌خواهند اينها متولّي مي‌خواهند يا نمي‌خواهند متولّي منم و بايد اين كار را انجام بدهم بلغ ما بلغ، اين كار را اول صاحب جواهر كرده بعد امام.

حالا كتاب شريف جواهر را نگاه مي‌كنيد جلد بيست و يكم جواهر هست; كتاب بخش امر به معروف و نهي از منكر است ذيل بحث جهاد اين جواهر اين چاپهايي كه ما داريم صفحه 397 است ايشان بعد از اينكه مسئله جنگ و امر به معروف و نهي از منكر را مطرح كردند، فرمودند حالا در زمان غيبت بايد چه كار كرد فرمودند كه «مما يظهر بادني تأمل في النصوص و ملاحظتهم حال الشيعه» و خصوصاً علما شيعه را «في زمن الغيبة و كفي بالتوقيع الذي جاء للمفيد من الناحيةِ المقدسه و ما اجْتَمع عليه من التَبْجيل و التعظيم بل لو لا عموم الولايه لبغي كثير من الامور المتعلقة بشيعتهم معطله»، بعد مي‌فرمايد: «فَمِن الغريب وسوسة بعض الناس في ذلك بل كانه ما ذاق من طعم الفقه شيئا»; كسي كه در فقه دارد حركت مي‌كند مثل آشپزي كه مرتب دارد طبخ مي‌كند اين يك بار نشد در ديگ را بلند كند بوي غذا را بشنود فرمود كسي كه ولايت فقيه را قبول ندارد، اصلاً طعم فقه را نچشيده.

اين دو صفحه را حتما مطالعه كنيد مباحثه كنيد يادداشت كنيد نقد و نقضش را بيان كنيد; صفحه 397 تا صفحه 399 جلد 21 جواهر «فمن الغريب وسوسة بعض الناس في ذلك بل كانه ما ذاق من طعم الفقه شيئا و لا فهم من لحن قولهم و رُموزهم أمرا و لا تأمل المراد من قولهم «إنّي جعلته عليكم حاكماً» و قاضياً و حجّةً و خليفة و نحو ذلك مما يظهر منه ارادة نظم زمان الغيبه لشيعتهم» اين مسئله، مسئله كلامي است; خدا دستور داده كه پيروان اهل بيت، كارشان در زمان غيبت منظم باشد «في كثير من الامور راجعة اليهم و لذا جزم في ما سمعته من المراسم بتفويضهم(عليهم السلام) لهم في ذلك»، آن‌گاه مي‌رسد نسبت به جهاد ابتدايي يا غير ابتدايي، بعد آنجا تامل دارد مي‌گويد بعيد است جهاد ابتدايي حق نداشته باشد. امام(رضوان الله عليه) در طليعه امر به اين پايگاه رفيع نرسيده بودند، مي‌گفتند جهاد ابتدايي اشكال دارد براي فقيه، بعدها در نجف شنيدم به آن مرحله هم رسيدند. مرحوم صاحب جواهر مي‌گويد كه بعيد است كه فقيه نتواند جهاد ابتدايي كند، چرا نتواند براي احياي دين اين كار بكند اگر شرايط را داشته باشد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . ر.ك: تفسير الميزان، ج6، ص339 ـ 341.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[3] . الكافي، ج2، ص13.
[4] . نهج‌البلاغه، نامه 31.
[5] . سورهٴ مائده، آيهٴ 55.
[6] . سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[7] . سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[8] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 40.
[9] . سورهٴ قصص، آيهٴ 40.
[10] . سورهٴ مائده، آيهٴ 55.
[11] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.
[12] . سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[13] . سورهٴ بروج، آيهٴ 20.
[14] . نهج‌البلاغه، نامه 31.
[15] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.
[16] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.
[17] . سورهٴ مائده، آيهٴ 55.
[18] . وسائل الشيعه، ج1، ص13.
[19] . الكافي، ج8، ص27.
[20] . سورهٴ مائده، آيهٴ 67.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[22] . وسائل الشيعه، ج2، ص13.
[23] . نهج‌البلاغه، نامه 53.
[24] . وسائل الشيعه، ج1، ص23.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo