< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 106 الی 108

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ المَوْتُ حِينَ الوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَأَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةُ المَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ باللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لاَ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي وَلاَ نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الآثِمِينَ﴾ (106) ﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلَي أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذَاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ (107) ﴿ذلِكَ أَدْنَي أَن يَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَي وَجْهِهَا أَوْ يَخَافُوا أَن تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاسْمَعُوا وَاللّهُ لاَيَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾ (108)

بيان جريان شأن نزول در دو قسمت آيات

شأن نزول اين دو آيه را قبلا ملاحظه فرموديد كه اين در حقيقت يك جريان هست منتها در دو قسم قسمت اولش اين بود كه كسي در سفر دو همسفر داشت مسيحي بودند و نشانه‌هاي مرگ ظاهر شد وصيت كرد اموالش را به شرايط خاص به ورثه او برسانند و اين دو مسيحي را هم به عنوان شاهد براي وصيت خود قرار داد آنها را وصي خود قرار نداد آنها را شاهد بر وصيت خود قرار داد ضمنا نامه‌اي هم نوشت و اموال خود را صورت برداري كرد و در بين اموال خود گذاشت بعد از مرگ او اين دو مسيحي اموال او را بررسي كردند يك جام گرانبهايي در مال او بود گرفتند و بقيه را به ورثه رساندند گفتند اين شخص در حال مرگ وصيت كرد كه اين اموال را ما به شما بدهيم با آن شرايط خاص آنها چون از جام گرانبهاي مورثشان باخبر بودند آن جام را در بين اين اموال نيافتند لذا نسبت به اين دو مسيحي بدگمان شدند به محكمه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كردند و تبرئه شدند اين جريان اول بعد هم كه اين جام را در دست اينها يافتند دوباره به محكمه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كردند كه اين جام پيدا شد اينها ادعا كردند كه ما اين جام را از آن متوفي خريديم و چون شاهدي نداشتيم كتمان كرديم از جام سخني به ميان نياورديم و چون در اين زمينه نتوانستند ثابت كنند كه اين جام گرانبها را از آن شخص خريدند ورثه سوگند ياد كردند و محكمه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نفع ورثه كه ذي حق بودند حكم كرد آنگاه در پايان اين جريان چند مطلب را ذات اقدس اله به عنوان موعظه تذكر مي‌دهد حالا مطالبي كه مربوط به اين دو آيه است كه در حقيقت يك جريان است منتها در دو مقطع يكي پس از ديگري ذكر مي‌كنند.

تعيين وصي نبودن اشهاد بر وصيت

اولين نكته اين است كه اشهاد بر وصيت غير از تعيين وصي است گاهي ممكن است انسان وصيت بكند بدون وصي چون وصيت كردن غير از تعيين وصي است در وصيتهاي تمليكي نيازي به تعيين وصي نيست اين وصيت عهدي است كه نيازمند به تعيين وصي است مثلاً مي‌گويد نسبت به صغار فلان شخص سرپرستي را بر عهده بگيرد يا تجهيزم را فلان شخص بر عهده بگيرد كه وصيت مي‌كند و اينها وصيتهاي عهدي است يك وقت وصيت تمليكي است نه وصيت عهدي مثلاً وصيت مي‌كند كه آن مال براي فلان حسينيه يا مسجد باشد يا فلان مال متعلق به فلان شخص باشد يا مال فلان شخص باشد در اينجا خود اين شخصي كه بعد متوفي مي‌شود هم اكنون وصيت كننده است و كسي كه مال به او مي‌رسد موصَي له است و آن مال موصَي به ديگر وصي لازم نيست كه چه كسي اين مال را به او بدهد يك وقت وصي تعيين مي‌كند مي‌گويد بعد از مرگ من كارهاي مرا فلان شخص انجام بدهد اين شخص اگر چنانچه متوفي صغير دارد كه اين وصي ولي آن صغير است منتها از ناحيه جعل خود متوفي كه موصِي است و اگر صغير ندارد كبير دارد كبير قيِّم و ولي نمي‌خواهد ولي اين كارها بايد با نظر وصي باشد يعني اول دين متوفي بايد بررسي بشود و از اصل مال جدا بشود و به طلبكارها داده بشود بعد ثلث وصي بايد مشخص بشود و در راهش صرف بشود بقيه هرچه مانده است مال ورثه است اين كارها را وصي بايد انجام بدهد يعني استخراج دين از اصل تركه و دادن اين دين به دائن‌ها و همچنين استخراج ثلث از تركه و صرف اين ثلث در مصارف معين اين كارها به عهده وصي است بقيه كه مال ورثه است ورثه كه ديگر قيّم و ولي نمي‌خواهند اينكه فرمود ﴿أَوْ دَيْن﴾[1] يعني ارث وقتي به وارثان مي‌رسد كه اول دين ميت را اخراج كنند بعد ثلث ميت را كه وصيت كرده است اخراج كنند بعد بقيه را به ورثه بدهند بنابراين گاهي وصيت هست بدون تعيين وصي چون قوام وصيت به تعيين وصي نيست در وصيتهاي تمليكي در وصيتهاي جعل ولايت البته تعيين وصي لازم است كه سرپرستي مثلاً اين صغار را چه كسي برعهده بگيرد

ضرورت تحصيل شهادت بر وصيت

مطلب ديگر آن است كه اين وصيت كه انجام مي‌شود شايسته است كه شهادتي بر اين وصيت حاصل بشود إشهاد كنند كه اين آيه ناظر بر إشهاد بر وصيت است نه ناظر بر تعيين وصي يعني اين شخص در حال احتضار در سفر وصيت كرد كه اين اموال او را چگونه صرف بكنند و اين دو تا مسيحي را شاهد بر وصيت قرار داد نه اينكه آنها را وصي خود قرار داد خب در شهادت تعدد معتبر است كه اين آيه فرمود و عدالت معتبر است كه اين آيه فرمود اگر مسلمان بودند كه بايد عادل باشند و اگر مسلمان وجود نداشت غيرمسلمان بود در حال ضرورت مي‌شود آنها را شاهد قرار داد در صورتي كه در دين خودشان امين باشند

عدم وجود جايگاه شکايت بعد از محکمه

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود ﴿شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾ ظاهرش اين است كه محكمه وقتي حكم كرد ديگر جا براي شكايت مدعي يا منكر نيست كار محكمه فصل خصومت است البته فصل خصومت است در مقام ظاهر اين چنين نيست كه واقعا كار حاكم و قاضي نقل واقعي را به همراه داشته باشد اگر براي حل خصومت به محكمه قاضي مراجعه كردند قاضي موظف است بر اساس أيمان و بيّنات خصومت را فصل كند اين است كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد كه «إنّما أقْضِي بينكم بالبيّنات والأيمان»[2] برابر با يمين و بينه قاضي خصومت را فصل مي‌كند و اين حكم هم حكم ظاهري است و ديگر كسي حق نقض اين قضا و حكم را ندارد اما واقعا اگر كسي مي‌داند مال مال او نيست حق گرفتن ندارد ولو با شهادت زور توانست محكمه را قانع كند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه من مأمور نيستم كه به علم باطن و ولايت عمل كنم من مامورم به علم ظاهر عمل كنم اگر كسي به محكمه آمد و سوگند دروغ ياد كرد يا شاهد زور آورد و بر اساس شهادت آن شاهد يا سوگند آن سوگند ياد كننده من حكمي كرده‌ام و خصومت فيصله پيدا كرد مبادا كسي بگويد ما رفتيم به محكمه پيغمبر و پيغمبر حكم كرد اين مال مال ماست اين چنين نيست اگر كسي بين خود و بين خداي خود مي‌داند كه مال مال او نيست و در اثر حكم محكمه من اين مال را گرفت گويا قطعه‌اي از آتش را به خانه برده است خب اين ‌«قِطَعةً مِنَ النّار‌»[3] را به خانه برده است نشان مي‌دهد كه حكم قاضي ولو آن قاضي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد واقع را تغيير نمي‌دهد اين نظير خريد و فروش نيست كه مال بايع ملك مشتري بشود و مال مشتري ملك بايع خريد و فروش سبب واقعي براي نقل و انتقال است اما قضاي قاضي واقع را تغيير نمي‌دهد تمام اثر قضا فصل خصومت است پس هيچ كس نمي‌تواند بگويد من رفتم به محكمه معصوم با حكم معصوم اين مال را گرفتم بنابراين مهمترين اثر قضا فصل خصومت است اگر كشف خلاف شد دوباره محكمه تشكيل مي‌شود و اين قضيه از همين قبيل است قبل از كشف خلاف ديگر نه مدعي حق دارد كه دوباره به محكمه مراجعه كند و نه منكر جا براي تجديد نظر نيست

انجام تجديد نظر در زمان کشف خلاف

اما وقتي موضوع عوض شد و كشف خلاف شد جا براي تجديد نظر هست چون جا براي طرح جديد دعوي هست و اين قضيه از همان قبيل است يعني اول بازماندگان آن متوفي شكايت كردند و اين دو تا مسيحي سوگند ياد كردند و تبرئه شدند اين تمام شد بعد از اينكه اين جام پيدا شد و كشف خلاف شد و معلوم شد اينها خلاف گفتند يك دعواي جديدي طرح مي‌شود و حكم تازه‌اي مي‌طلبد پس اين چنين نيست كه بعد از قضا و فصل خصومت دوباره كسي بتواند شكايت كند غرض آنست كه فصل قضا جايي است كه موضع عوض نشده باشد ولي وقتي موضع عوض شد يك دعواي جديدي است اين دو تا آيه مربوط به اين دو مقطع آن جريان است لذا وقتي آن جام پيدا شد بازماندگان متوفي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كردند كه اين جام پيدا شد حضرت حكم نكرد منتظر دستور الهي بود اين آيه 107 بعدا نازل شد منتها به دنبال او با هم نازل نشد يعني آيه ﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلي أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْمًا﴾ بعدا نازل شد يعني بعد از اينكه بازماندگان آمدند شكايت جديد ارائه كردند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منتظر نزول وحي بود و اين وحي جديدا نازل شد البته مربوط به يك جريان است لذا به دنبال هم قرار گرفت

بنابراين اين آن چنان نيست كه دعواي مختوم را دوباره طرح كرده باشند اين چنين نيست تا كسي بگويد خلاف قاعده است آن دعواي اول مختوم شد اين دعواي جديد است كه مطروح است

ضرورت اقرار شهادت از ظرف شاهد

مطلب بعدي آن است كه شاهد بايد شهادت خود را ارائه كند ديگر كسي از شاهد كه سوگند طلب نمي‌كند حداكثر آنست كه به شهادتش بها نمي‌دهند ديگر شاهد را كه وادار نمي‌كنند به سوگند مدعي را وادار مي‌كنند به سوگند حالا در صورتي كه بينه نداشته باشد يا يمين مردوده را او ياد كند و اما شاهد را كه كسي نمي‌گويد كه قسم بخورد در بعضي از موارد ضَمّ يمين به شاهد هست اما خود اين شاهد را در حالي كه دو نفرند و واجد شرايط شهادت هستند اينها را وادار كنند بگويند سوگند ياد كنيد ﴿فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ﴾ آن هم با آن غلاظ و شداد كه بعد از نماز باشد چه اينكه در اين جريان دارد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از نماز اينها را نزديك منبر برد و آنها را وادار كرد سوگند ياد كنند[4] خب اين مسئله جواز تغليظ در قسم هست ولي بالأخره شاهد كار او شهادت است يا محكمه مي‌پذيرد يا نمي‌پذيرد ديگر شاهد را وادار نمي‌كنند به سوگند سر اينكه در اينجا اين دو شاهد وادار شدند به سوگند براي اينكه اينها يك شهادت داشتند و يك دعوا اگر سوگند ياد مي‌كنند براي آن دعواست نه براي آن شهادت بيان ذلك اين است كه بازماندگان متوفي ديدند كه دو تا مسيحي آمدند و گفتند پدر شما كه همسفر ما بود مرد وصيت كرد كه اين اموال را با اين شرايط به شما بدهيم همين اين احتياج به سوگند ندارد آنها دو تا شاهدند شاهد بر وصيتند نه ادعاي وصايت كردند كه ما وصي هستيم و نه داعيه ديگر داشتند شهادت دادند بر وصيت و كارشان تمام شد بازماندگان كه اين اموال را باز كردند و آن نامه را كه صورت اين اموال در آن بود ديدند و آن جام را نيافتند گفتند شما گرفتيد اينجا بازماندگان شدند مدعي و اين دو تا شاهد شدند منكر و يك دعواي تازه است خب منكر بايد سوگند ياد كند ديگر اين چنين نيست كه شاهد را وادار كنند به سوگند آنها شهادت دادند بر اصل وصيت و كارشان تمام شد اگر شهادتشان طبق همان ليست اموالي بود كه متوفي در مال گذاشت اينها مشكلي نداشتند وقتي ورثه ديدند ليست اموال به خط پدرشان جام در آنها هست و الآن آن جام گرانبها را در اموال نيافتند ادعا كردند شما گرفتيد و بازماندگان متوفي شدند مدعي و اين دو تا مسيحي همسفر شدند منكر اينجا تازه دعوا شروع شد در اين دعوا اينها چون بينه نداشتند يعني مدعيان بينه نداشتند اين منكر‌ها سوگند ياد كردند خصومت فيصله پيدا كرد خب پس اگر شاهد را گفتند سوگند ياد مي‌كند اين أخذ ما بالعرض ما بالذات اين سؤال را پديد آورد وگرنه عند التحليل دوتا قضيه است شاهد بما انما شاهد كه سوگند ياد نمي‌كند

ضرورت اقامه بينه از طرف مدعي

مطلب بعدي آن است كه وقتي اين جام پيدا شد ورثه دعواي جديد را به محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح كردند حالا شدند مدعي مدعي بايد بينه اقامه كند و چون بينه نداشتند گفتند ما سوگند ياد مي‌كنيم يا به اينها دستور دادند شما سوگند ياد كنيد اينها با اينكه غايب بودند با اينكه در صحنه نبودند چگونه مي‌توانستند سوگند ياد كنند و شهادت بدهند چون از آنها به عنوان شهادت ياد شده است كه ﴿لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا﴾ صرف سوگند نيست اينها سوگند ياد مي‌كنند كه ما اطلاع داريم با اينكه اينها غايب بودند غايب چگونه مي‌تواند مطلع باشد؟ پاسخش اين است كه انسان وقتي سوگند ياد مي‌كند يا مدعي شهادت است اين بايد عالم باشد حضور و مانند آن اينها طريقيت دارد گاهي به وسيله نامهٴ متوفي گاهي با قرائن ديگر اينها اطمينان پيدا مي‌كنند كه اين مال مال متوفي بود و آن دو همسفر مسيحي به غارت بردند خوب مي‌توانند شهادت بدهند يا مي‌توانند سوگند ياد كنند گرچه سند اصلي شهادت را گفتند بايد عن حس باشد اين مرسله‌اي كه مرحوم محقق در متن شرايع دارد كه مثلا معصوم(سلام الله عليه) به شخص خطاب كرد فرمود رو به آفتاب بود فرمود «علي مثلها فَاشْهَد أو دَعْ»[5] يعني در شهادت اگر مسئله براي تو آفتابي است كه شهادت بده وگرنه رها كن كه گفتند شهادت بايد عن حس باشد اما اگر يك مطلبي معلوم شد و اين شخص علم داشت مي‌شود بر اساس و شهدوا بما علموا شهادت داد حالا لازم نيست كه محسوس آدم باشد اگر با قرائن حدسي انسان به چيزي علم پيدا كرد خوب مي‌تواند شهادت بدهد بنابراين اين ورثه گرچه دارند سوگند ياد مي‌كنند اما از آنها به شهادت تعبير شده است كه اينها سوگند ياد مي‌كنند و مدعي‌اند كه شهادت ما شايسته‌تر از شهادت اين دو مسيحي و اين دو همسفر است و سند شهادت آنها هم يا سند سوگند آنها هم همان نامه پدر آنهاست با شواهد و قرائن ديگر از اين جهت مي‌توانستند سوگند ياد كنند چون در حقيقت بايد معلوم باشد اينها علم داشتند

‌پرسش ...

پاسخ: تحمل شهادت نيست اين اين در حقيقت سوگند است چون بازگشت آن به اين است و ادعا مي‌كنند كه ما مي‌دانيم در جريان شهادت انسان يك مرحله بايد علم داشته باشد كه شهادت عن حس باشد يعني تحمل بكند و در صحنه حضور داشته باشد بعد هم در محكمه شهادت را ادا كند اينها با بررسي نامه و شواهد ديگر علم پيدا كردند بعد هم در محكمه پيغمبر در دعواي دوم شهادت دادند يا سوگند ياد كردند

بيان طريقه قسم خوردن در دادگاه و انجام عمل بعد از قسم

مطلب بعدي آن است كه اينكه اينها گفتند ﴿لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما﴾ بازگشت اين در حقيقت به سوگند است دو تا سوگندنامه در اين دو تا آيه هست كه حالا انسان سوگند بخورد به چه چيزي، در سوگند يك بحث در اين است كه مُقسَم به چه چيزي باشد و به چه كسي قسم بخورند يكي اينكه به چه چيزي قسم بخورند درباره چه چيزي قسم بخورند خب مقسم به كه مشخص است كه بايد به الله سوگند ياد كنند اما درباره چه چيزي سوگند ياد كنند اين دو قسمنامه در اين دو تا آيه آمده است و آن اين است كه ﴿فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ﴾ مقسم به شأن الله است به الله بايد سوگند ياد كنند آن سوگندنامه‌شان چيست؟ اين است كه قسم به خدا ما در اين كار ثمني طلب نمي‌كنيم يعني اينكه شهادت مي‌دهيم يا سوگند ياد مي‌كنيم كه مال او همين‌ها بود و آن جام در اين مال نبود ما حق مي‌گوييم باطل نمي‌گوييم با اين سوگند ثمني طلب نمي‌كنيم حالا ﴿لاَ نَشْتَرِي﴾ به معناي لا نستبدل به لا نستبدل تضمين شده است و مانند آن يعني لا نستبدل به ثمنا ما اين چنين نيست كه شهادت بدهيم و پولي بگيريم يا سوگند بدهيم و پول بگيريم استبدال كنيم شهادت را به ثمن يا سوگند را به ثمن در آن ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾[6] يا ﴿اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾[7] در نوع آن موارد به همين معناي استبدال است اينجا هم به همين صورت خواهد بود ﴿فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ﴾ در صورتي كه شما شك داريد كه اينها راست مي‌گويند يا نه متن سوگندنامه شان چيست؟ اين است ﴿لا نَشْتَري بِهِ ثَمَنًا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبي وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذًا لَمِنَ اْلآثِمينَ﴾ شما در متن سوگندنامه‌اي كه نمايندگان مجلس دارند يا نمايندگان مجلس خبرگان دارند يا رئيس جمهور دارد اين متن سوگندنامه را ملاحظه مي‌فرماييد اول قسم است به الله بعد آن مضمون كه من به الله سوگند ياد مي‌كنم كه اين مطلب اين چنين است يا اين چنين باشد خب متن سوگندنامه اين است اينها به الله سوگند ياد مي‌كنند كه اين چهار جمله ﴿لا نَشْتَري بِهِ ثَمَنًا﴾ يك ﴿وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبي﴾ آن مشهود له از بستگان ما هم باشد ما هرگز به سود آنها كار نمي‌كنيم اين دو ﴿وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ﴾ چون شهادت حق الله است چون در بخش‌هاي مختلف قرآن كريم آمده است كه ﴿وَأَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ طلاق آيه 2 اين است كه ﴿وَأَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾ انسان شاهد لله است چون شهادت لله است حق الله را انسان بايد درست ايفاء كند ﴿وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ﴾ يعني شهادتي كه لِله است ما كتمان نمي‌كنيم در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود ﴿وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوْا﴾ بعد فرمود ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[8] كسي كه شهادت را تحمل كرد ولي در محكمه ادا نمي‌كند شهادت را كتمان كرده است قلبش مريض است چون فرمود ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ اينها همين جمله چهارم را در سوگندنامه‌شان ياد كنند

عاقبت کتمان در شهادت خدا

﴿وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذًا لَمِنَ اْلآثِمينَ﴾ اين متن سوگندنامه اول حالا اگر معلوم شد و كشف خلاف شد و معلوم شد كه اينها دروغ گفتند ﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلَي أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً﴾ اين ﴿إِنَّا إِذَاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾ بر اساس آن است كه اگر كسي استبدال بكند به سوگند ثمني را و به سود خودش يا بستگانش شهادت بدهد و شهادت خدا را كتمان كند جزء آثمين وگنهكاران است حالا ﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلي أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْمًا﴾ حالا اگر معلوم شد كه اينها معصيت كردند يعني با اين سوگند پول گرفتند به سود خود يا بستگان سوگند ياد كردند و شهادت خدا را كتمان كردند كه هر سه به يك جا برمي‌گردد ﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلَي أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا﴾ خب اين نه براي آن است كه محكمه همان محكمه است خصومت همان خصومت است منتها شاهدها عوض مي‌شوند يك وقت خصومت همان خصومت و محكمه همان محكمه است دو تا شاهد آمدند شهادت دادند بعد معلوم شد اينها دروغ گفتند دعوا همچنان باقي است خصومت همچنان ادامه دارد آنگاه شاهدها عوض شدند اين چنين نيست اين جريان دوم وصل به جريان اول است در يك قصه طولاني حالا خود اينها طرف دعوا هستند چه اينكه اول هم طرف دعوا بودند قبل از كشف خلاف حالا همين‌ها طرف دعوا هستند بعد از كشف خلاف بعد از اينكه معلوم شد كه اينها دروغ مي‌گويند ديگر اينها مي‌شوند منكر چون اينها گفتند كه به ما فروخت و ما چون شاهد نداشتيم اقرار نكرديم حالا از اين طرف آنها مدعي خريدند بينه ندارند بازماندگان متوفي منكر فروختن هستند خب منكر بايد سوگند ياد كند حالا اينها سوگند ياد مي‌كنند لذا سوگند ياد كردن بازماندگان متوفي برابر قاعده است ﴿فآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما﴾ دو نفر ديگر به جاي اين دو نفر بيايند سوگند ياد كنند خب اين البته بايد ثابت بشود كه اگر چنانچه اين شخص منكر است چرا دو نفر حالا اگر بازمانده متوفي يك نفر بود حتما بايد دو نفر سوگند ياد كنند يا اين نه اين از اين طرف به دعوا برگشت چون اينها مدعي‌اند و آن دو تا مسيحي منكرند حالا مدعي‌ها بايد شاهد اقامه كنند اگر بر اساس دعوا و انكار است بازماندگان شدند مدعي و آن دو تا مسيحي همراه شدند منكر اين مدعي حالا بايد شاهد اقامه كند ﴿فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما﴾ يعني دو تا شاهد عادل به جاي آن دوتا شاهد مسيحي مي‌آيند حالا اينها سوگند ياد مي‌كنند ﴿فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ﴾ اين اگر اسْتَحَقَّ عَلَيْهِم باشد يعني استحق آن گناهي كه آن دو نفر كردند عليهم و اما اگر اُسْتُحِقَّ عَلَيْهِم باشد يعني اينها مستحق عليه‌اند بر اساس همان گناهي كه بر اينها تحميل شده است اگر اِسْتَحَقَّ عَلَيْهِم معلوم خوانده شد ﴿الأَوْلَيَانِ﴾ فاعل اسْتَحَقَّ مي‌شود اما اگر مجهول خوانده شد مِنَ الَّذينَ اسْتُحِقَّ عَلَيْهِم اين ﴿الأَوْلَيَانِ﴾ بيان همان آخران خواهد بود يعني دو تا شاهد ُديگر كه اولي به اين متوفي و ميتند از آن دو مسيحي همراه كه اين ﴿فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما﴾ كه اين آخران اوليانند به آن متوفي از آن دو مسيحي ولي اگر اسْتَحَقَّ خوانده شد و معلوم بود نه مجهول اين أولَيان منظور همان اوّلان است يعني آن دو تا شاهدي كه به حسب ظاهر در بدء قضيه اولي به حال ميت بودند آنها اسْتَحَقَّ عَلَيْهِم اين اثم را بر آنها تحميل كرده‌اند اين آيه از آياتي است كه زجاج و مانند آن مي‌گويند مشكلترين آيه از نظر تجزيه و تركيب اين آيه است[9] و مشابه اين را مرحوم امين الاسلام در مجمع دارد كه زجاج هم مي‌گويد ‌«‌هذا الموضع من أصعب ما في القرآن في الإعراب»[10] همين آيهٴ 107 سورهٴ ‌«مائده‌» است به تعبير سيدنا الاستاد اگر مجموع اين احتمالات را انسان ضرب در هم بكند مجموع اين احتمالات از مِئين مي‌گذرد[11] از صدها احتمال مي‌گذرد از همان اول شروع مي‌شود كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ﴾ اين مبتداست براي خبر محذوف يعني عليكم شَهادَةُ بَيْنِكُمْ يا مبتدايي است كه خبرش بعدا خواهد آمد آيا خبر او ﴿اثْنَانِ﴾ است يا اثنان فاعل است براي فعل محذوف ولي اين طبعي كه معنا شده است همان روال عادي خود را طي مي‌كند به هر تقدير اگر معلوم شد كه آن دو تا غير مسلمان مرتكب گناه شدند چون اين حق است و گناه عليه اين مال باخته‌هاست آنها مي‌شوند گنهكار و اين ورثه متوفي مي‌شوند كسي كه اسْتَحَقَّ الإثم عَلَيْهِم چون اين گناه عليه اينها جاسازي شده است نه اينكه اينها واقعاً مستحق اثم باشند

‌پرسش: ...

پاسخ: بله للذكر براي هر كدام از اينها باشد براي تذكره آسان است هيچ كدام از اينها حكم خلاف تذكره نيست

پرسش ...

پاسخ: چرا ديگر هر كدام باشد همين است منتها هر كسي كلٌّ علي فهم يكي مي‌گويد خبر مقدم است يكي مي‌گويد مبتدا مؤخر است يكي مي‌گويد خبر محذوف است يكي مي‌گويد مبتدا محذوف است يكي مي‌گويد فعل محذوف است هر كدام باشد از اين مِئين بگذرد كلّ واحد از اين صور تذكره است حكم است بالاخره يك مقدار هم ‌«‌كَثَّرَها الجاهلون»[12] است آنچه كه در تفسير آلوسي[13] و مانند آن آمده است وگرنه به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) آيه را به طبعش بگذاريم[14] خيلي روان است ﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلي أَنَّهُمَا﴾ يعني اين دو تا شاهد اهل كتاب ﴿اسْتَحَقَّا إِثْماً﴾ اينها استحقاق اثم داشتند اما مستحق عليه بازماندگان‌اند اينها يعني ارتكبا اثماً اينها مرتكب گناه شدند عليه بازماندگان آنگاه ﴿فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا﴾ كه اين آخران از گروهي‌اند كه عليه اينها جرم مرتكب شد و اينها اولي به حال ميتند اين اولي كه افعل تفضيل است يا به معناي ولي است يعني وَليّان يا اگر تفضيل است تفضيل نسبي است نه نفسي براي اينكه افعل تفضيل نه تثنيه دارد نه جمع نمي‌شود گفت أعلمان يا هُمْ أعلَم اگر دو نفر شدند ديگر اعلم نخواهد بود نمي‌شود گفت اين دو تا اعلمند يا ده نفر شدند نمي‌شود گفت اين ده نفر اعلم‌اند يا اعلم به معناي عليم و عالم است يا اگر اعلم هست افعل تفضيل است تفضيل نسبي است يعني اين دو نفر كل واحد نسبت به غير اعلم‌اند نسبت به خودشان مساوي‌اند

بيان حکم فقهي در زمان شهادت حق و باطل

پس اين أوْلَيان يا به معناي وليّان است يا اگر أولي بالميّت است معناي تفضيل را دارد تفضيل نسبي است نه نفسي چون افعل نفسي تثنيه ندارد جمع هم نخواهد داشت خب ﴿فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ﴾ اينها هم به الله سوگند ياد مي‌كنند سوگندنامه آنها چيست اين است كه ﴿لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنّا إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ﴾ اينها هم بايد در متن سوگند نامه‌شان بيايد كه بگويند كه ما قسم به خدا شهادت مي‌دهيم كه اين مال مال ماست و شهادت ما أحَقّ از شهادت آنها است و اين افعل هم افعل تعييني است براي اينكه شهادت عادل و ظالم يكي احق از ديگري نيست نظير اينكه ﴿ أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي﴾[15] در خيلي از اين موارد افعل افعل تعييني است چون حالا كه معلوم شد كه يك شاهد شاهد تبهكار درآمد و شهادتش شهادت زور بود شهادت قسط و عدل كه احق از شهادت زور و باطل نيست بلكه يكي حق است و ديگري باطل اينكه فرمود ﴿لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما﴾ يعني شهادت ما حق است و شهادت آنها باطل ﴿وَمَا اعْتَدَيْنَا﴾ و ما تعدي نكرديم زيرا اگر تعدي مي‌كرديم ﴿إِنّا إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ﴾ آنگاه ذات اقدس اله اينكه حكم فقهي را بيان مي‌كند جزء ﴿يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ﴾[16] هست يعلمهم الحكمه هم هست يك وقت حكم فقهي بيان مي‌كند كه اين در كتابهاي فقهي است يك وقت نور است تنها كتاب فقهي نيست علم و عمل را با هم هماهنگ مي‌كند تا انسان يا براي ترس از جهنم يا براي حفظ آبرو به بيراهه نرود فرمود بالاخره يا جهنم يا آبرو يكي از اينها را بايد بالأخره رعايت كنيد ديگر ﴿ذلِكَ أَدْني أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلي وَجْهِها﴾ اگر واقعا مسلمان موحد علاقه‌مند به خدا و پيغمبريد ﴿وَأَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾ است نشد بالأخره خدا پرده را مي‌كشد كنار ﴿أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ بالأخره خدا رسوا مي‌كند ناچار ديگر از آن به بعد شهادت شما يا سوگند شما مسموع محكمه نيست ديگري سوگند ياد مي‌كند بالأخره يا خوفاً من النار است يا خوفاز من العار نكنيد اين كار را ﴿ذلِكَ أَدْني أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلي وَجْهِها﴾ اين خوفاً من النار است ﴿أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ اين خوفاً من العار است اين هم يك تهديد است البته فرمود بالأخره ممكن است طولي نمي‌كشد خدا برمي‌گرداند اوضاع را حالا يا مي‌شود عذاب آخرت يا مي‌شود عذاب دنيا روح اين دو قضيه به يك جامع است در حقيقت چون شهادت كه لله شد ﴿وَأَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾[17] يا در قيامت خدا عذاب مي‌كند يا در دنيا ﴿أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ﴾

‌«و الحمد لله رب العالمين‌»


[1] . سورهٴ نساء، آيهٴ 11.
[2] . الكافي، ج7، ص414.
[3] . الكافي، ج7، ص414.
[4] . تفسير مقاتل به سليمان، ج1، ص513.
[5] . شرايع الاسلام، ج4، ص121.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 90.
[7] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 187.
[8] . سورهٴ بقره، آيات 282 و 283.
[9] . الميزان، ج6، ص198.
[10] . مجمع البيان، ج3، ص398.
[11] . الميزان، ج6، ص198.
[12] . تفسير ابن عربي، ج2، ص324.
[13] . روح المعاني، ج4، ص48 ـ 50.
[14] . ر . ك: الميزان، ج6، ص198.
[15] . سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[17] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 2.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo