< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 105

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (۱۰۵)

پي بردن نفس به خدا از طريق عدم حصولي

خلاصهٴ بحث اين شد كه يك وقت انسان از راه علم حصولي يعني بررسي نفس كه نفس يك موجودي است ممكن يا حادث و مانند آن پي به خدا مي‌برد و اين راه با راه‌هاي علوم حصوليِ ديگر فرقي ندارد گرچه يك نفع تربيتي را به همراه دارد. يك وقت انسان از آن جهت كه خداي خود را فطرتاً مشاهده مي‌كند و معرفت خدا براي او فطري است و خدا به عنوان هدف شناخته شده است و براي رسيدن به هدفْ راه لازم است و بهترين راه جريانِ نفس است، از اين جهت به معرفت نفس مي‌پردازد تا اينكه راه را طي كند. گاهي هم وقتي اين راه را طي كرد؛ يعني نفس را شناخت و تطهير كرد و تزكيه كرد و تهذيب كرد، اين آينه شفافتر مي‌شود و ناگزير خدا را بهتر مي‌شناسد، زيرا هر اندازه آيت روشنتر باشد ذي الآيه روشنتر شناخته مي‌شود و اگر خود را بهتر شناخت و بيشتر تهذيب كرد، در عبادت و پرهيزگاري موفقتر است.

بيان مطلب درباره معرفت حق تعالي

جريان عبادت هم مثل جريان معرفت دو قسم است و همانطوري كه دربارهٴ معرفت دو مطلب بود دربارهٴ عبادت هم دو مطلب است. دربارهٴ معرفت اگر كسي بخواهد كُنه ذات حق تعالي را بشناسد اين ممكن نيست، لذا هر كسي در هر حدّي باشد؛ چه انبياء و اوليا و ائمه(عليهم السلام) و چه فرشتگان مقرب همهٴ آنها در حقيقت معترفند كه «ما عرَفناك حقَّ معرفتك»[1] و آن مقداري كه معرفتش واجب است آن مقدار ممكن است و انبياء و اوليا كوتاهي نكردند و نمي‌كنند و آن مقدار لازم را مي‌شناسند، لذا دربارهٴ آن مي‌توان گفت كه «ما عرَفناك حَقُّ معرفتك»؛ يعني آن مقداري كه ما شناختيم حق معرفتِ ممكن همين مقدار است.

در برابر اينكه خدا يك عده‌اي را مذمت مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ يعني آنها خدا را آنطوري كه بايد بشناسند نشناختند؛ يعني آنطوري كه لازم بود بشناسند نشناختند؛ چه آنها كه دربارهٴ مبدأشناسي مشكل دارند و چه آنها كه دربارهٴ معادشناسي مشكل دارند و چه آنها كه دربارهٴ نبوت مشكل دارند، خدا در تعبيرات گوناگون دربارهٴ اين گروه‌ها مي‌فرمايد: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[2] . اين تعبيرات نشان مي‌دهد كه اگر كسي مقدار لازم را دربارهٴ مبدأ و معاد و وحي و رسالت بشناسد به آن مقداري كه واجب است عمل كرده است و دربارهٴ او صادق است كه عرَف اللهَ حقَّ معرفته.

همانطوري كه اين دو مطلب دربارهٴ معرفت صادق است دربارهٴ عبادت هم صادق است؛ اگر كسي بخواهد آنطوري كه خدا شايستهٴ عبادت است او را عبادت كند ممكن نيست، براي اينكه عبادت فرع بر معرفت است و وقتي معرفت كُنه ممكن نبود عبادت شايستهٴ ذات اقدس الهي هم ممكن نخواهد بود و اگر بخواهد به مقدار لازم عبادت كند آن ممكن است؛ بعضي به مقدار لازم عبادت مي‌كنند و بعضي كوتاهي مي‌كنند. همان دو تعبيري كه درباره معرفت است دربارهٴ عبادت هم است؛ يعني هم مي‌شود گفت: «ما عَرفناك حقَ معرفتك»[3] و «ما عرفناك حقُ معرفتك» كه هم ماي نافيه باشد و هم غير نافيه، دربارهٴ عبادت هم مي‌شود گفت كه ‌«ما عَبَدْناك حقَّ عبادَتك‌»[4] كه ماي نافيه باشد يا اينكه نافيه نباشد: ‌«ما عبدناك حقُّ عبادتك‌»

محجوب نبودن معرفت خدا

در بعضي از تعبيرات دارد عده‌اي كه تلاش و كوشش كردند در هر صورت سر از جنون درآوردند[5] ؛ مثل يك انساني است كه بخواهد در يك اقيانوس غوطه ور بشود كه غرق مي‌شود و بجاي اينكه غواصي كند غرق مي‌شود؛ ولي آن مقداري كه مقدور است آن مقدار محجوب نيست، لذا هر دو بيان را وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در يك خطبه جمع كرد و فرمود: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[6] ؛ يعني آن مقداري كه معرفت خدا واجب است آن مقدار محجوب نيست و آن مقداري كه محجوب است واجب نيست، البته چون تكليف به اندازهٴ استطاعت است همانطوري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك تكاليف شاقهٴ ديگري دارد؛ مثلاً نماز شب بر آن حضرت واجب بود[7] و تكاليف ديگر، معرفتِ برتر هم بر آن حضرت واجب است؛ اما به استناد همان بيان نهج‌البلاغه و مانند آن مي‌شود گفت كه هم ‌«ماعَرفناك حقَ معرفَتك‌»[8] بگوييم و هم ماعرفناك حقُ معرفتك بگوييم. اگر آن مقدار بيش از آن باشد كه ديگر حق معرفت نيست، حق كيست؟ مُحال كه حقي بر انسان نمي‌گذارد! اگر چيزي مُحال بود مُحال كه حق آور نيست، بلكه آن مقداري كه ممكن است حق آور است.

فرعيت داشتن عبادت در معرفت

همين دو بيان را درباره عبادت هم مي‌شود گفت؛ اگر كسي بخواهد ذات اقدس الهي را آنطوري كه شايستهٴ ذات آن حضرت است عبادت كند مقدور نيست، براي اينكه عبادت فرع بر معرفت است و وقتي معرفتِ كُنه مقدور نبود عبادت كُنه هم مقدور نيست. اگر عبادت بر اساس آن مقدار لازم باشد چون مقدار لازم هم ممكن است و هم عده‌اي به آن رسيده‌اند، لذا عبادتِ ممكنْ شدني است و واقع هم شده است. در قرآن كريم راجع به جهاد و راجع به تقوا و مانند آن كه اينها عصارهٴ عبادت است فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾[9] يا ﴿جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾[10] ؛ يعني آن مقداري كه بر شما لازم است آن را كوتاه نياييد. اگر ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ يا ﴿جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ است معنايش اين است كه اُعبُدُ الله حقَ عبادتِهِ.

اگر كسي نه واجب و نه مستحب هيچكدام را كوتاه نيامد و همهٴ تكاليف واجب و مستحب را انجام داد، اين عَبد الله حقَّ عبادته است، پس مي‌تواند بگويد كه ما عَبَدْتُك حقُّ عبادتك؛ يعني اين مقداري كه ما عبادت كرديم حق عبادت همين مقدار است. شما فرموديد كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ و ما هم همه واجبات و مستحبات را انجام داديم و همه حرام و مكروه را ترك كرديم يا فرموديد: ﴿جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ و ما هم همه را انجام داديم. پس نسبت به آن مقداري كه مقدور نيست نسبت به آن مقدار نه معرفت ممكن است و نه عبادت، نسبت به آن مقداري كه مقدور است هم معرفت ممكن است و هم عبادت.

اينكه در خطبه 109 نهج‌البلاغه دربارهٴ ملائكهٴ كرام آمده است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: اينها آنطوري كه شايسته عبادت تو است تو را عبادت نكردند ناظر به همان است كه آنطوري كه شايسته توست تو را نشناختند. فرمود كه «و إنّهم» يعني فرشتگان «وَ إِنَّهُمْ عَلَي مَكَانِهِمْ مِنْكَ وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ وَ اسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ وَ كَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ لَوْ عَايَنُوا كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ‌» لو است با حرف امتناع هم تعبير شده است ‌«لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ وَ لَزَرَوْا عَلَي أَنْفُسِهِمْ وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ»[11] با اينكه درباره فرشتگان مسئله ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾[12] يا مسئلهٴ ﴿جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِه﴾[13] و مانند آن صادق است.

کيفيت تهذيب نفس به وسيله مرتاضي

مطلب بعدي آن است كه كساني كه خلاصه به نفس مشغولند اينها يا به شأني از شئون خاص نفس مي‌پردازند؛ نظير مَراتِضِه كه اينها سر از كهانت و سحر و جادو و شعبده و امثال ذلك درمي‌آورند كه بهره‌هاي دنيوي دارد. يك وقت است كه از اينها منزه‌اند و از اين علوم غريبه و مانند آن منزه‌اند و به فكر نجات و فوز در قيامت‌اند؛ منتها جان خود را راه بهشت قرار دادند كه اينها به مقصد مي‌رسند اما به آن اوج راه پيدا نمي‌كنند، براي اينكه اينها تاجرانه به تهذيب نفس پرداختند[14] . عده‌اي‌اند كه مخلصانه به تهذيب نفس مي‌پردازند و جانشان را طريقُ الله قرار دادند و صراط مستقيم قرار دادند. اينها كساني‌اند كه ديگر به هيچ وجه خود را جز به عنوان راه به سِمَتهاي ديگر نمي‌شناسند.

تعبير روايات درباره تأثير اخلاص عمل

دربارهٴ اخلاص گفته شد اينكه در تعبيرات روايي ما آمده است كه «مَنْ أخلَص لِله أربعينَ صباحاً»؛ خداوند كاري مي‌كند كه «ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه»[15] و مانند آن، اگر كسي اربعين بگيرد به اين قصد كه چشمه‌هاي حكمت از قلبش بجوشد، اين كار، كارِ خوبي است؛ ولي يك آدم مخلص نيست بلكه تاجر است. مي‌خواهد حكيم بشود، عارف بشود و اسرار غيب براي او روشن بشود كه بگويد: «كَأنِّي أنظُر إلي عرش رَبّي»[16] و بشود جزء كساني كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبهٴ همّام فرمود: اينها كساني‌اند كه «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا»[17] . مي‌خواهد به اين مقام برسد كه اينها همه خوب است؛ ولي اينها اخلاص نيست، بلكه اخلاص آنست كه «إخلاصُ العملِ لِله»[18] ؛ چيزي از خدا نخواهد، گرچه ذات اقدس الهي همه اين ينابيع حكمت را به او عطا مي‌كند. پس اخلاص آنقدر دقيق و ظريف است كه اگر كسي اربعين بگيرد براي اينكه مضمون اين حديث[19] دربارهٴ او پياده بشود ديگر مخلص نيست، چه اينكه اربعين بگيرد براي اينكه مصداق خطبه تقوائيهٴ همّام باشد باز اخلاص نيست. اخلاص آن است كه از خدا جز خدا چيزي را طلب نكند و ذات اقدس الهي همهٴ معارف را به او مرحمت مي‌كند.

اقسام علوم

مطلب ديگر آنست كه همانطوري كه در طليعهٴ بحث به عرضتان رسيد علوم دو قسم است: بعضي از علوم با ظواهر كار دارند و حدّ و مرزشان هم مشخص است و بايد هم همين باشد و اگر غير از اين باشد عسر و حرج است؛ مثل بحث‌هاي فقهي كه بحث‌هاي فقهي با ظواهر كار دارد كه چه واجب است چه حرام و چه مستحب است چه مكروه، براي اين است كه مردم مي‌خواهند عمل كنند. ما اگر بخواهيم در بحث‌هاي فقهي و غير فقهي بگوييم ظاهر روايت اين است اما باطنش آن است و باطنش را هم بايد عمل كرد، اين ديگر اوّلِ عسر و حرج است. پس بعضي از علوم مثل فقه و اصول دربارهٴ حجيت ظواهر و نص سخن مي‌گويد (يك) و به دنبال حجت حركت مي‌كند (دو)؛ ولي بعضي از علوم ديگر اين چنين نيست كه مي‌گويد: ظاهر حجت است و باطن حجت است و باطنِ باطن حجت است و همچنين بواطن بعدي. اينكه دربارهٴ معارف قرآن آمده است كه براي قرآن بطني است و براي بطن او بطني است و هكذا و هكذا براي اين است كه اين سير نامحدود است.

آنگاه رواياتي كه براي تفسير اين دسته از آيات قرآن نازل شده است آنها هم ظاهري دارد و باطني دارد و براي باطن آن هم باطني است. علوم و معارف عقلي كه در اين مسير از كتاب و سنت استفاده مي‌كنند آنها هم ظاهري دارند و باطني دارند و باطنِ باطني. اينكه مي‌بيند حكما و عرفا اوايل يك طور حرف مي‌زنند و اواسط طور ديگر حرف مي‌زنند و اواخر طور ديگر حرف مي‌زنند، اينها چون در طول هم است نه در عرض هم. به عنوان تبرك سخني را از جناب ابن ابي الحديد كه در شرح نهج‌البلاغهٴ حضرت امير(صلوات الله و سلامه عليه) دارد آن را بخوانيم، چون اين قصه را وقتي به عرض سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبائي رساندم يك حرف بسيار ظريفي فرمودند كه آن حرف در همين بحث ما مؤثر است. اصل آن خطبه در نهج‌البلاغه در اين چاپهايي كه چاپ شده است خطبهٴ 221 است؛ ولي در نهج‌البلاغه ابن ابي الحديد خطبهٴ 216 است.

بيان فصاحت خطبه 216 نهج البلاغه

آن خطبه اين است كه وقتي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين آيهٴ مباركهٴ ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ﴾ را قرائت فرمودند اين خطبه را ايراد كردند؛ اصل خطبه در نهج‌البلاغه ابن ابي الحديد، جلد يازدهم، صفحه 145 است (اصل خطبه) و آن اين است كه ‌«وَ مِنْ كلامٍ له(عليه السلام) قاله بعد تلاوتِهِ ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ ٭ حَتّي زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾[20] اين چنين ايراد فرمودند كه «يَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَيَّ مُدَّكِرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ يَفْخَرُونَ أَمْ بِعَدِيدِ الْهَلْكَي يَتَكَاثَرُونَ». ابن ابي الحديد بعد از اينكه مفردات را شرح مي‌كند آنگاه وارد اصل خطبه مي‌شود و در صفحه 152 جلد يازده شرح خود اين چنين مي‌فرمايد كه «مَن اراد أن يَعِظَ و يخوِّف و يقرع صفاة القلب و يعرِّف الناس قدَر الدنيا و تصرُّفَها بأهلها فَليأتِ بمثل هذه الموعظة في مثل هذا الكلام الفصيح‌» كه اين يك تحدّي است در حقيقت؛ گفت: اگر كسي خواست دربارهٴ زهد و پرهيز از دنيا و آشنايي با آن زرق و برقهاي باطل دنيا و پي بردن به آن نكبت‌ها و فتنه‌هاي دنيا باخبر بشود، يا مثل علي ابن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) چنين سخن بگويد يا ساكت باشد و گوش بدهد فقط، ‌«وَ إلاّ فَلْيُمْسِك‌» يا ديگر حرف نزند «فإنّ السكوت أستَر و العَيّ خير مِن منطق يفضح صاحبه»

بعد مي‌فرمايد: ‌«و من تأمّل هذا الفصل‌»؛ اگر كسي اين فصل از خطبهٴ حضرت امير را كه بعد از تلاوتِ ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ﴾[21] ايراد كردند تأمّل كند ‌«علم صدق معاوية في قوله فيه‌» كه معاويه دربارهٴ حضرت امير گفتژ «و الله ما سَنَّ الفصاحةَ لقريش غيرُه»؛ براي قريش فصاحت را غير از علي ابن ابيطالب(سلام الله عليه) كسي سنت ننهاد. بعد مي‌گويد كه «و ينبغي لو اجتمع فصحاء العرب قاطبةً في مجلس و تُلِيَ عليهم أن يسجدوا له»؛ شايسته است كه اگر فصحاء عرب جمع بشوند در يك جايي و اين خطبه بر آنها تلاوت بشود اينها سجده بكنند. همانطوري كه قرآن كريم آياتي دارد كه بعضي از آن آيات وقتي قرائت شد سجده دارد، علي ابن ابيطالب(سلام الله عليه) هم خطبه‌اي دارد و سخناني دارد كه بعضي از اين سخنان اگر قرائت شود بايد سجده كنند.

«كما سجد الشعراء لقول عدي بن الرقاع قلم اصاب من الدواة مدادها فلمّا قيل لهم في ذلك»؛ به ادبا گفتند كه چطور شما درباره اين شعر سجده كرديد؟ «قالوا انا نعرف مواضع السّجود في الشعر كما تعرفون مواضع السجود في القرآن»؛ ما مي‌دانيم كه در برابر چه شعري خضوع كنيم! حالا ابن ابي الحديد مي‌گويد: «إنِّي لأُطيل التعجب من رجل»؛ مي‌گويد كه من تعجب‌هايم درباره حضرت امير خيلي زياد است، براي اينكه اين ‌«يخطب في الحرب‌»؛ در جريان جنگ طرزي سخن مي‌گويد كه «بكلام يدلّ علي أنّ طبَعه مناسب لطباع الأسود و النُّمور و أمثالهما من السباع الضارية»؛ مثل شير جريان جنگ را تشريح مي‌كند «ثم يخطب في ذلك الموقف بعينه اذا اراد الموعظة»؛ در همان ميدان جنگ وقتي مي‌خواهد درباره تقوا و موعظه حرف بزند مثل مسيح ابن مريم حرف مي‌زند، اين چه آدمي است؟ «ثم يخطب في ذلك الموقف بعينه اذا اراد الموعظة بكلام يدل علي أنّ طبعَه مُشاكل لطباع الرهبان لابِسي المسوح الذين لم يأكلوا لحما و لم لم يُريقوا دما»؛ حرف او حرف راهباني است كه در تمام مدت عمر اصلا گويا پارچه‌هاي پشمي نپوشيدند و چيزهاي نرم نپوشيدند و اصلاً گوشت نخوردند و اصلا در ميدان جنگ شركت نكردند و كسي را نكشتند.

«فتارةً يكون في صورة بسطام بن قيس الشيباني و عتبيبة بن الحارث اليربوعي و عامر بن الطفيل العامري» كه اينها شَجْعان جنگند «و تارةً يكون في صورة سقراط الحبر اليوناني و يوحنّا المعمدان الإسرائيلي والمسيح بن مريم الإلهي» كه اينقدر زاهدانه سخن مي‌گويد. بعد مي‌گويد: «و اُقسم بِمن تُقسِمُ الأمم كلّها به»؛ قسم ياد مي‌كنم به كسي كه تمام امتهاي الهي به او سوگند ياد مي‌كنند كه من دروغ نمي‌گويم! «لقد قرأتُ هذه الخطبة منذ خمسين سنة و إلي الآن أكثر من ألف مرّة»؛ من از پنجاه سال پيش تا الآن بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده‌ام «و أقسم بمن تقسم الأمم كلّها به لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسين سنة و الي الآن»؛ از پنجاه سال تا كنون و همچنين هم ادامه مي‌دهم «اكثر من الف مرة»؛ بيش از هزار بار من اين خطبه را خواندم؛ اما ‌«ما قرأتها قطّ إلاّ و أحدَثت ع ندي روعة و خوفاً وعظةً و أثّرت في قلبي وجيباً وفي أعضائي رعدة و لا تأمّلتُها إلاّ و ذكرتُ الموتي من أهلي و أقاربي و أرباب ودّي و خيلت في نفسي فقال انِّي أنا ذلك الشخص الذي وصف عليه السلام حاله و كم قد قال الواعظون والخطباء و الفصحاء في هذا المعني»؛ خيلي‌ها در اين زمينه سخن گفتند ‌«و كم وقفتُ علي ما قالوه و تكرَّر وقوفي عليه»؛ امّا ‌«فلم أجد لشيء منه مثل تأثير هذا الكلام في نفسي»؛ من خيلي از خطبه‌ها و موعظه‌ها را شنيدم ولي هيچ كدام مثل اين خطبه حضرت امير(سلام الله عليه) در من اثر نكرد.

عامل فصيح و بليغ بودن خطبه

حالا منشأ آن چيست؟ «فإمّا أن يكون ذلك لعقيدتي في قائله»؛ يا من دربارهٴ گويندهٴ آن خوش عقيده‌ام «أو كانت نية القائل صالحة و يقينه كان ثابتاً و اخلاصه كان محضا خالصا» به هر تقدير يكي از اين دو عامل باعث مي‌شود كه اين خطبهٴ كم نظير در من اثر بگذارد در حالي كه خطبه‌هاي ديگر اثر نمي‌گذارد. «فكَان تأثير قوله في النفوس أعظم و سريان موعظة في القلوب ابلغ».

اين را در يكي از جلسات خصوصي درس سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) به عرض ايشان رسانديم كه يك چنين تعبير بلندي ابن ابي الحديد درباره حضرت امير دارد. فرمود: ابن ابي الحديد مبالغه نكرده است، براي اينكه اگر سجده براي كلام حضرت علي بن ابيطالب است چون همان عصاره قرآني است كه در اينجا ظهور كرده است و در حقيقت سجده براي آيات قرآن كريم است و چيز دوري نگفته است و اغراق نيست. حالا اين بحث، بحثِ فقهي نيست كه حالا اگر اين خطبه را كسي خواند سجده واجب مي‌شود؛ ولي سخن در آن است كه ابن ابي الحديد چه گفت و سيدنا الاستاد چطور تحليل كرد؟ فرمود كه اين اغراق نيست و اگر سجده است در حقيقت براي كلام الله است، چون همان معارف است كه در اينجا ظهور كرده است.

بنابراين اگر براي قرآن بطني است و براي بطنش بطون ديگري است[22] ، براي كلام اهل بيت(عليهم السلام) هم بطني است و براي بطون آنها هم بطون ديگري است. اين است كه با رواياتي كه شما بررسي مي‌كنيد مخصوصا روايات معرفت نفس، هر چه يشتر تلاش و كوشش بكنيد باز جا دارد كه اين بحث‌ها را ادامه بدهيد.

بيان دو نکته تفسيري آيه شريفه

در پايان اين آيه به آن دو نكتهٴ تفسيري حالا مي‌پردازيم:

يكي از محتملات اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ خطاب به امت اسلامي باشد كه مؤمنين! شما به فكر اصلاحات يكديگر باشيد و جامعه خودتان را دريابيد؛ مثل اينكه ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُم﴾[23] ؛ يعني يكديگر را نكشيد! اينجا هم ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾؛ يعني به فكر اصلاح يكديگر، تأمين نيازهاي يكديگر، حل مشكلات يكديگر، تعليم يكديگر و تزكيهٴ يكديگر باشيد كه خطاب به امت اسلامي باشد. بنابراين اين جملهٴ بعد كه ﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ باشد ناظر به اين است كه اگر شما رُحَمَاءُ بينكم بوديد ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الكُفَّارِ﴾[24] مشكلي ندارد. اين ﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ نمي‌خواهد بگويد كه اگر شما مشكل خودتان را حل كرديد ديگري اگر گمراه شد به شما آسيب نمي‌رساند و شما كاري به ديگران نداشته باشيد و امر به معروف و نهي از منكر ديگر بر شما لازم نيست، براي اينكه اين آيه فرمود: ﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُم﴾؛ اگر شما مهتدي شديد، در لسان قرآن كريم چه شخص يا چه امتي هدايت شده است؟ آنكه همهٴ واجب‌ها را انجام بدهد و همهٴ حرام‌ها را ترك كند. امر به معروف واجب است و تركش هم حرام، اينكه فرمود: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[25] يا ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[26] اين همه آياتي كه ما را به امر به معروف و نهي از منكر دعوت مي‌كند معلوم مي‌شود كه اگر كسي امر به معروف نكرد يا نهي از منكر نكرد خودش در ضلالت است و ديگر هدايت نيست.

﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ يعني شما وقتي به هدايت رسيده‌ايد اگر كسي گمراه شد به شما ضرر نمي‌رساند. همين كه برخي مي‌گويند: به من چه، هر كسي را در قبر خودش مي‌گذارند! درست است كه هر كسي را در قبرش مي‌گذارند و هر كسي مسئول اعمال خودش است؛ ولي امر به معروف و نهي از منكر هم جزء وظايف ماست و اگر ما امر به معروف نكرديم و نهي از منكر نكرديم هدايت نشده‌ايم. آيه مضمونش اين است كه اگر شما هدايت شديد و ديگران هدايت نشده‌اند به شما ضرر نمي‌رسد و به خودتان فشار نياوريد؛ نظير اينكه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[27] ؛ لازم نيست كه نفست و جانت در راه هدايت اينها از بين برود، شما بايد در حدِّ خاصي به وظيفه عنايت كني و عمل كني؛ هدايت كني، تبليغ كني، نامه براي آنها املاء كني؛ اما اگر حرفت را گوش ندادند خودت را به زحمت نينداز: ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا﴾[28] ، اين چنين نباشد.

به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه شما بيش از اين اندازه لازم نيست و به امتش هم مي‌فرمايد كه بيش از اين اندازه لازم نيست و شما مادامي كه به وظيفه‌تان عمل مي‌كنيد اگر ديگري به حرف شما گوش نداد به شما آسيب نمي‌رساند. بنابراين اين آيه نه ناسخ است، نه مخصِّص است و نه مقيِّد آياتي كه دلالت بر وجوب امر به معروف و نهي از منكر دارد. خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[29] . آن وقت چگونه مي‌شود گفت كه ما وظيفهٴ امر به معروف و نهي از منكر نداريم براي اينكه اين آيه به ما فرمود ديگري اگر گمراه شد به هدايت شما آسيب نمي‌رساند و شما همين كه خودتان را دريافتيد كافي است؟ البته اگر كسي امر به معروف كرد يا نهي از منكر كرد وظيفه‌اش را انجام داد و ديگري اگر راه را رها كرد و به بيراهه رفت و آسيب ديد انسان آسيب نمي‌بيند. بعد از امر به معروف و نهي از منكر، سخن حق است. بنابراين ﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُم﴾ ناظر به اين است كه اگر شما همه وظائفتان را انجام داديد و حتي امر به معروف و نهي از منكر كرديد و ديگري آسيب ديد و هدايت نشد به شما آسيب نمي‌رساند.

جملهٴ سوم اين آيهٴ نوراني اين است كه ﴿إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا﴾، براي اينكه طريق نفس كه مشخص شد مرجع همه هم ذات اقدس الهي است و بازگشت همه انسانها هم به طرف خداست. آنجا ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ است كه شما را باخبر مي‌كند و اِنباء و گزارش آنجاست كه به شما خبر مي‌دهند كه چه كرديد و چه نكرديد؟ در سورهٴ مباركهٴ ‌«‌قيامت» مي‌فرمايد: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾[30] آنجا دارد كه ﴿يُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾[31] ؛ تمام جريان گذشته و آينده يعني گذشته و آيندهٴ نسبي وگرنه آينده‌اي كه ندارد؛ يعني تمام جريان نو و تازه را به اهل قيامت اعلام مي‌كنند كه ﴿يُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾[32] .

بعد استدراك مي‌فرمايد كه حالا چه حاجت به تَنْبِئه؟ چرا ما او را باخبر كنيم؟ چرا خبر بكنيم و گزارش بدهيم؟ ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾[33] كه اين بل، بلِ اضرابيه است؛ يعني نيازي به تنبئه ندارد كه حالا ما به او بگوييم، چون ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾[34] .

بيان واژه «احضرت» در آيه

در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اعمال حاضرند و اِحضار مي‌شوند و احضار كننده هم خودِ نفس است. از جاهايي كه نكره طبق قرينهٴ خاص در سياق اثبات مفيد عموم است همين جا است: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ يعني علم كلّ نفسٍ. ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ كه اين ما اَحْضَرَت را آيهٴ ديگر در سورهٴ ديگر مشخص كرد كه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾[35] ؛ همه حرفهاي تازه و كهنه را خودش مي‌بيند كه ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ اْلإِنْسانُ وَ أَنّي لَهُ الذِّكْري﴾[36] .

اگر چنين چيزي است و خود انسان در نهان خود همه چيز را دارد و به همراه مي‌آورد و مثقال ذرهٴ خير يا شرّ باشد مي‌بيند چه حاجت به گزارش؟ ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾ كه اين بل، بلِ اضرابيه است و اين تاي آن هم كه ملاحظه فرموديد تاي مبالغه است؛ مثل علامه و امثال ذلك، وگرنه انسان كه مؤنث نيست: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾ كه اين تاء تاي مبالغة است؛ يعني خود را خوب مي‌شناسد. همين ها كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[37] اين نسيان غباري است روي چهره جان و انساني كه ﴿فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[38] است در اثر ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[39] در هر صورت او را جراحي مي‌كنند و «آخِرُ الدّواء الْكَيّ»[40] ؛ اگر كسي قلب شفافي داشت كه نيازي به شكاف ندارد؛ اما اگر كسي ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ و ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[41] بود اين قلب را جراحي مي‌كنند و مي‌شكافند و تمام اين تعلقات و غبارها را برمي‌دارند و بعد مي‌گويند: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[42] ، حالا بگو كه را مي‌بيني؟ مي‌گويد كه ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[43] اگر نديديم ارائه مي‌كنند و به ما نشان مي‌دهند اما بعد از جراحي‌ها.

انسان اگر بخواهد يك دنداني را بدون تخدير بكشد چقدر درد مي‌گيرد؟ تمام اينها را در حال حيات و زنده بودن بدون تخدير از ما مي‌كشند و بيرون مي‌آورند. چيزي كه جزء خواص ما شد و اوصاف ما شد اگر بخواهند بكشند و بيرون بياورند در حالي كه تحذير نكنند، انسان مثل دنيا هم نيست كه بيهوش بشود، مشكلِ قيامت چيز ديگر است. در دنيا اگر خواستند دندان كسي را بدون تزريق آمپول و تحذير بكشند، دندان اوّلي اگر خيلي مقاوم بود، دومي يا سومي و به هر تقدير بيهوش مي‌شود و بقيه را در حال اِغما مي‌كشند، مشكل قيامت اين است كه كسي اِغما ندارد، اين خطر است.

همانطوري كه شيريني بهشت در اين است كه كسي رنج گرسنگي ندارد؛ در بهشت انسان بدون اينكه رنج تشنگي را بچشد از لذت كوثر استفاده مي‌كند و بدون اينكه رنج گرسنگي را بكشد از لذت ميوه‌ها بهره مي‌برد. يك چنين عالَمي است و مثل دنيا نيست كه انسان يك وقت از آب گوارا لذت مي‌برد كه تشنه بشود كه اين تشنگي رنج است و وقتي از غذاي گوارا لذت مي‌برد كه رنج گرسنگي را بكشد و تا گرسنه نباشد از غذا لذت نمي‌برد و اين طبع دنياست؛ ولي در آخرت بدون اينكه انسان رنج تشنگي را بچشد لذت كوثر را مي‌يابد و بدون اينكه رنج گرسنگي را بچشد لذت آن ميوه را مي‌يابد كه ﴿أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي﴾[44] .

عدم گرسنگي و تشنگي انسانها در بهشت

در بهشت انسان گرسنه نمي‌شود؛ ولي مرتب هم ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[45] است و هم اكلش مقطعي است؛ ولي بدون گرسنگي است. بهشت خاصيت‌اش اين است وگرنه مي‌شد يك دنياي مستأنف. خطر قيامت اين است كه انسان بدون اينكه بيهوش بشود همهٴ اعضا او را اِرباً اِرباً مي‌كنند. يك چنين عالمَي است كه واقعاً ما نمي‌دانيم آنجا چه خبر است؟ چطور مي‌شود؟ ما حداكثر خيال مي‌كنيم كه مثل دنياست و در دنيا اگر خواستند دست و پاي كسي را قطع كنند تخدير مي‌كنند و اگر نشد همينكه يك انگشت را قطع كردند انسان بيهوش مي‌شود و بعد بقيه را هم قطع مي‌كنند در حالي كه انسان عذاب احساس نمي‌كند! مشكل قيامت اين است كه انسان بدون اينكه بيهوش بشود تمام اعضاي او را اِرباً اِرباً مي‌كنند تا آن بيماريها را دربياروند و بعد بگويند كه حالا چه كسي را مي‌بيني؟ آنوقت مي‌گويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[46] كه اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.

‌«و الحمد لله رب العالمين‌»

 


[1] . بحار الانوار، ج68، ص23.
[2] . سورهٴ انعام، آيهٴ 91.
[3] . بحار الانوار، ج68، ص23.
[4] . مستدرك الوسائل، ج1، ص134.
[5] . ر . ك: بحار الانوار، 3، ص259.
[6] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 49.
[7] . تهذيب الاحكام، ج2، ص242.
[8] . بحار الانوار، ج68، ص23.
[9] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 102.
[10] . سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[11] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 109.
[12] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 102.
[13] . سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[14] . وسائل الشيعه، ج1، ص63.
[15] . جامع الاخبار، ص94.
[16] . الكافي، ج2، ص53.
[17] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[18] . الكافي، ج1، ص403.
[19] . جامع الأخبار، ص94.
[20] . سورهٴ تكاثر، آيات 1 و 2.
[21] . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 1.
[22] . عوالي اللآلي، ج4، ص107.
[23] . سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[24] . سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[25] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 110.
[26] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 104.
[27] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 8.
[28] . سورهٴ كهف، ايه 6.
[29] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.
[30] . سورهٴ قيامت، آيات 1 و 2.
[31] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 13.
[32] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 13.
[33] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 14.
[34] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 14.
[35] . سورهٴ انفطار، آيهٴ 5.
[36] . سورهٴ فجر، آيهٴ 23.
[37] . سورهٴ حشر، آيهٴ 19.
[38] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.
[39] . سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[40] . وسائل الشيعه، ج25، ص226.
[41] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[42] . سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[43] . سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[44] . سورهٴ طه، آيهٴ 118.
[45] . سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[46] . سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo