< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 105

 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (۱۰۵)

خلاصه مباحث گذشته

اين آيه مبارك چهار قسمت داشت كه قسمت اوّلش از همهٴ آن بخشهاي ديگر مهمتر است و آن اين است كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾; يعني مؤمنين! شما كه اهل سير و سلوكيد مواظب جانتان باشيد زيرا جانتان مسير اين راه است در نوبتهاي قبل اشاره شد كه در تكامل انساني خود انسان سالك است اولاً، خود انسان مسلك است و مسير است ثانياً، كمالات انساني غايت و هدف است ثالثاً، زاد راه و ره‌توشه اين سير و سلوك اوصاف نفساني او به نام تقواست رابعاً و مَركب اين راه نماز شب و مانند آن است خامساً. در بعضي از تعبيرات غرر و درر بسياري از اوصاف نفساني به عنوان مَركب شناخته شد قهراً آنچه كه در بيان نوراني امام عسگري (سلام الله عليه) آمده است كه «إنّ الوصول الي الله عزّ وجلّ سفرٌ لا يُدْرَك الا بامتطاء الليل»[1] فقط ناظر به اهميت نماز شب است وگرنه ساير كمالات و اوصاف نفساني هم مركب‌اند.

در غرر و درر آمده است كه حضرت امير (سلام الله عليه) طبق اين نقل چنين فرمود: «لِيَكُنْ مَرْكبك العدل فمن رَكِبَه مَلِكَ»;[2] در اين راه عدل مَركبِ تو باشد. اگر كسي عادلانه زندگي كرد مالك خواهد شد و به سلطنت مي‌رسد; منتها مالك هوس مي‌شود و سلطان بر خود «لِيَكُنْ مَرْكبك القَصد و مطلبك الرشد»[3] كه اين حديث ديگر است; يعني مركب تو در اين راه اقتصاد صحيح و قسط و عدل صحيح باشد و مطلوب تو هم رشد باز در حديث ديگر «ارْكِب الحق و إنْ خالف هواك»;[4] مركب تو حق باشد گرچه مخالف هوايت باشد.

صبر مرکب سير و سلوک

در حديث ديگر فرمود: «مَن استوطَأَ مركب الصبر ظَفَر»;[5] هر كس در اين سير و سلوك صبر را مَركب خود قرار داد پيروز خواهد شد. اينها رواياتي است كه در غرر و درر اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آمده است. در نهج‌البلاغه تقوا به عنوان مطيه و مَركب ياد شده است: «ألا و إنّ التقوي مَطَايا ذُلُلٌ»;[6] مركب نرمي است، ذَلول است، تابع است و انسان را به آساني به مقصد مي‌رساند و مانند آن، چه اينكه باز در نهج‌البلاغه معرفت قرآن، عمل به قرآن، تفسير قرآن، آشنايي به احكام و حِكَم قرآن و پيروي احكام قرآن به عنوان مركب معرفي شد كه فرمود: «مَطِيَّهً لِمَن أعْمَلَه».[7] از اين روايات به دست مي‌آيد كه نوع فضائل انساني همانطوري كه زادِ راه است مَركب هم است قهراً بين مركب و زاد راه اين چنين خواهد شد كه آن مراحل اوّليه‌اش زاد راه است و اگر انسان در آنها خيلي تلاش و كوشش بكند اين به صورت مركب در مي‌آيد; يعني مراحل ابتدايي تقوا زاد راه است و آن مراحل قويِ تقوا به صورت مركب ظهور مي‌كند.

ارتباط با مبدأ فاعلي و غائي طرق آشنايي با مسير الهي

مطلب مهم آن است كه چه چيزي مي‌تواند اين سالك را به اين راه آشنا كند و او را اهل راه كند؟ دو چيز خيلي مهم است: يكي ارتباط به مبدأ فاعلي يعني محرِّك و يكي هم ارتباط به مبدأ غايي يعني هدف. اگر سالك ارتباطش را از مبدأ قطع كرد يعني از محرّك فاصله گرفت از حركت مي‌ايستد و اگر سالك ارتباطش را از هدف قطع كرد و هدف از يادش رفت از راه مي‌ايستد البته چيزي جامد و راكد نيست وقتي ارتباطش را از هدف قطع كرد و به سَمت هدف حركت نكرد به بيراهه مي‌رود و اگر ارتباطش را از فاعل قطع كرد در تحت هدايت آن فاعل نيست و محرّكهاي ديگر او را به حركت وادار مي‌كنند. پس مهمترين عامل براي حركت دو چيز است و اين دو چيز در حقيقت چون يكي است، پس مهمترين عامل همان ارتباط با محرّك است، زيرا محرك خداست و هدف هم لقاي خداست و چيز ديگري نيست. خدا از آن جهت كه مصدر است مبدأ فاعلي حركت است و از آن جهت كه مرجِع است هدف غايي حركت است و چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ﴾[8] است پس مصدر و مرجِع يكي است و مرجِع و مصدر يكي است.

بيان سه طايفه آيات در زمينه مبدأ فاعلي حرکت بودن خداوند

از اين جهت قرآن كريم سه طايفه آيات را در اين زمينه نازل كرده است: يك طايفه از آيات ناظر به آن است كه شما بايد همواره مبدأ فاعلي را در نظر داشته باشيد براي اينكه او محرك شماست و طايفهٴ ديگر آياتي است كه مي‌گويد مبدأ غايي و هدف را در نظر داشته باشيد كه او محرّك شماست; منتها محرك غايي در حقيقت محرك شوقي است. طايفهٴ ثالثه آياتي است كه مي‌گويد زياد به ياد خدا باشيد چون خدا ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾ است يعني مبدأ فاعلي تحريك است و «هو الآخر»[9] است مبدأ غايي تحريك است. اگر بخواهيد در راه نمانيد بايد زياد با ياد خدا باشيد. معناي زياد هم اين نيست كه اگر كمي غفلت كرديد ضرر ندارد بلكه به مقدار غفلت متضرِّر مي‌شويد و اگر بخواهيد هيچ ضرر نكنيد همواره به ياد خدا باشيد كه اين كثير در مقابل قليل نيست.

متذکر بودن در حقيقت نماز و ياد خداوند

گاهي مي‌فرمايد كه شما دائماً نماز بخوانيد براي اينكه نماز ياد خداست; يعني دائماً به ياد ذكر خدا باشيد، اينكه فرمود: ﴿الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾[10] نه يعني شبانه روز مرتباً نماز مي‌خواند بلكه اگر كسي متذكر بود در حقيقت دارد نماز مي‌خواند. نمازهاي واجب و مستحب را وجوباً و نَدْباً مي‌خواند و در غير وقت نماز واجب و مستحب به ياد خداست اگر در حين تجارت جزء رجالي شد كه ﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾[11] و موقع نماز هم نمازش را فراموش نكرد، اين جزء كساني است كه ﴿الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ است. آن روايتي كه صاحب وسائل از ائمه (عليهم السلام) نقل كرد كه اگر كسي به ياد خدا بود او در نماز است، اين همان است كه گفتند «خوشا آنانكه دائم در نمازند»، اين نه يعني خوشا آنان كه دائم دارند نماز مي‌خوانند و آدم بيكاري هستند! پس اگر كسي همواره به ياد حق بود و متذكر بود او دائم الصلاة است; هم نمازهاي خود را در فرصت لازم حالا يا واجب يا مستحب مي‌خواند و هم در غير وقت نماز كه به كارهاي ديگر مشغول است هرگز آن كارهاي ديگر او را از ذكر حق باز نمي‌دارد قهراً جزء رجالي خواهد شد كه ﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه﴾[12] است. آن‌گاه آيه سورهٴ «احزاب» كه دارد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾[13] يعني ﴿اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا﴾ دائما، چون لحظه‌اي غفلت انسان را از مسير باز مي‌دارد و به بيراهه مي‌رود.

ملازمه بين ياد مبدأ و طريق

اما آن طايفه از آيات كه مي‌گويد به ياد خدا باشيد كه محرّك است، اگر كسي به ياد مبدأ بود قهراً به ياد طريق هم است، پس «مَن عَرَف نفسه فقد عرف ربّه»[14] باز هم اين مي‌شود برهان لِم; يعني اگر كسي به ياد خود بود و اهل راه بود معلوم مي‌شود كه مبدأ فاعلي را در نظر دارد و معلوم مي‌شود كه خدا را به عنوان مصدر متذكر است و اگر خدا را به عنوان هدف و مرجع نهايي متذكر باشد باز اهل سير و سلوك خواهد بود قهراً «من عرف نفسه فقد عرف ربه» طبق اين دو تقرير ياد شده و دو تقريب ياد شده مي‌شود برهان لِم; يعني اگر كسي مشغول رفتن است معلوم مي‌شود كه به ياد محرّك بود و ارتباطش را با محرك حفظ كرده است يعني مصدر و اگر كسي اهل راه بود معلوم مي‌شود كه هدفش را قبلاً در نظر گرفته است. هيچ كس به راه نمي‌افتد مگر اينكه ارتباطش را با محرك كه مبدأ فاعلي است حفظ بكند يا ارتباطش را با هدف كه مبدأ غايي است حفظ بكند كه هر دو او را وادار به راه مي‌كنند.

بنابراين گاهي علت فاعلي حدّ وسط است و گاهي علت غايي، به هر دو تقريب اين تقريبهاي نويي است براي حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربه». آن تقريب تقريبهاي عادي است كه اگر كسي خودش را بررسي كند از امكان ماهوي‌اش يا امكان فقري‌اش يا حدوثش يا حركتش يا نيازش پي به خدا مي‌برد كه اين يك راه عادي است كه در كتابهاي اهل كلام و حكمت است. «مَن عرف نفسه يعرف ربه»; يعني از راه معرفت نفس به معرفت خدا مي‌رسد و آنچه را كه معمولاً حكيمان و متكلمان گفتند اين است; اما آنكه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) از آيات استفاده مي‌كند اين است كه اگر كسي به فكر خود بود معلوم مي‌شود كه قبلاً به فكر خدا بوده است، چون خودش راه است و كسي راه مي‌رود كه با محرّك رابطه داشته باشد و كسي راه مي‌رود كه با هدف رابطه داشته باشد.

فرق راه معرفي شده قرآني با امورات ارائه شده از طرف حکمت و فلسفه

با فعل ماضي تفهيم مي‌كند «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[15] نه يعرف ربه، معلوم مي‌شود كه قبلاً خدا را شناخت. اين كار قرآني است و مي‌بينيد كه كاري كه قرآن ارائه كرده با كاري كه حكمت و فلسفه و كلام ارائه مي‌كنند خيلي فاصله دارد; آن يك راه علمي است و اين ﴿يُعَلِّمُهُمْ﴾ را با ﴿يُزَكِّيهِم﴾[16] هماهنگ كرده است، خيلي فرق دارد با راهِ مدرسه. فرمود كسي كه مي‌رود معلوم مي‌شود كه با برنده ارتباط دارد، چطور مي‌شود كه كسي برود و با آن كسي كه محرك است رابطه نداشته باشد؟ اين شدني نيست يا چطور مي‌شود كسي راه برود و هدف را در نظر نداشته باشد اين شدني نيست پس اگر كسي به راه افتاد معلوم مي‌شود كه هم با مصدر رابطه دارد و هم با مرجع.

آيات قرآن كريم هم در اين زمينه سه طايفه است: طايفه اول خدا را به عنوان مبدأ فاعلي مطرح مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾ كه اينها مقدمات بحث است، مي‌فرمايد: مردم! مؤمنين! به فكر نعمتهاي خدا باشيد و بعد پاداش را هم ذكر مي‌كند كه اگر شما به فكر نعمت بوديد و شكر نعمت كرديد خدا نعمتها را افزون مي‌كند و اينها براي متوسطانِ از مخاطبين قرآن است; اما براي اُوحدي تعبير ديگري دارد. براي متوسطين اين گونه از آيات است كه كم نيست كه فرمود: ﴿يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[17] و بعد هم در آيات ديگر دارد كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾;[18] يعني اگر شما شكر نعمت كرديد ما نعمت را افزون مي‌كنيم; اما در اين قسمت كه فرمود: ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾;[19] شما به ياد من باشيد من به ياد شما هستم. من به ياد شما هستم آيا يعني من به ياد نان و آب شما هستم؟! آن كه آيهٴ ﴿يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾ است و بعد هم فرمود: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾.

اگر به اين فكر بوديد كه من مُنعمم، من نعمتهاي شما را افزون مي‌كنم و شما اگر براي اينكه من منعمم ولي نعمت را شكرگذاري كرديد من هم نعمت را افزون مي‌كنم اين براي اوساط از مؤمنين است; اما اينكه فرمود: ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾;[20] من شما را زياد مي‌كنم شما را زياد مي‌كنم يعني چه؟ يعني شما را بالا مي‌آورم شما بالا مي‌آييد شما مي‌شويد مذكور حق اگر شما ذاكر حق بوديد مي‌شويد مذكور حق. ذكر حق آدم را چه مي‌كند؟ اگر خدا به ياد آدم بود آدم چه مي‌شود؟ آيا مال او زياد مي‌شود آن را كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾ فرمود! اگر خدا به ياد كسي بود انسان چه مي‌شود با آدم چه كار مي‌كند؟ آنجا كه خدا آدم را فراموش كرد چه بلايي به سر آدم در مي‌آيد اگر آن معلوم بشود روشن خواهد شد كه اگر خدا به ياد آدم باشد انسان به چه درجه‌اي مي‌رسد تا آن روشن نشود اين حل نخواهد شد.

پيامدهاي فراموشي آدم از طرف خدا

بنابراين اول برويم به سراغ آن خطر كه اگر خدا آدم را فراموش كرد آدم چه مي‌شود؟ فرمود عده‌اي در قيامت كور محشور مي‌شوند و كورند كه حتي راه جهنم را هم نمي‌بينند بدبختي آن است كه اگر يك زنداني راه زندان را نبيند آنجا هم او را با فشار بايد ببرند محتاج به رفتن است. اينها كه در قيامت كور محشور مي‌شوند مي‌گويند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا﴾; من در دنيا بينا بودم حالا اينجا نابينا هستم خدا چه جواب مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾;[21] فرمود آيات الهي آمده به وسيله عقل و فطرت از درون به وسيله وحي و نبوت و امامت از بيرون تو اين آيات را فراموش كردي چون آيات ما را فراموش كردي منسيّ ما شدي هنوز جهنم نرفت در قيامت است صحنه قيامت است هنوز به جهنم نرفت هنوز در موقفي از مواقف قيامت است كه بايد به جهنم كشيده بشود اين كسي كه كور محشور شده مي‌گويد من چرا كور شدم مي‌فرمايد چون ما را فراموش كردي چون ما را فراموش كردي ما هم تو را فراموش كرديم معلوم مي‌شود كه اگر كسي منسي خدا باشد كور است اين خطر هست.

معني کوري انسان در دنيا

كور است يعني چه؟ يعني چشم ظاهر را از او مي‌گيرد؟ نه چون فرمود: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور﴾.[22] پس معلوم مي‌شود كه اگر كسي خدا را فراموش كرد خدا او را فراموش مي‌كند با اين كه ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسيّا﴾،[23] ﴿في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسَي﴾;[24] نسيان از اوصاف سلبيه ذات اقدس الهي است كه ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسيّاً﴾، معلوم مي‌شود كه اين نسيان تشريفي است و خدا همه چيز را مي‌بيند او بكل شيء بصير است; اما يك عده را نمي‌بيند. با اين كه سراسر جهان كلمات حق است و سراسر جهان در مَرئا و منظر اوست: ﴿وَاللهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[25] و ﴿بِكُلِّ شَيء بَصيرٌ﴾[26] و مانند آن; ولي يك عده را نگاه نمي‌كند با يك عده حرف نمي‌زند يك عده هم منسي خدا هستند. منسي بودن خدا ـ معاذ الله ـ به اين نيست كه خدا اينها را فراموش بكند، بلكه يعني آن لطف را از اينها برمي‌دارد آن لطف چيست بصير كردن است ديده دادن است آن چراغ را روشن نگاه داشتن است اگر كسي مورد لطف خدا نبود كور است پس منسيّ خدا كور است اگر منسيّ خدا كور است پس مذكور خدا بصير است اينكه فرمود: ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾;[27] به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم نتيجه مذكور حق شدن بصير شدن است انسان مي‌بيند چيزي را كه ديگران نمي‌بينند خب اين كه فرمود: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾ اين جواب سؤال است كه چرا من كور شدم جواب آن سؤال است ﴿لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي﴾ خدا نفرمود تو خودت را كور كردي فرمود چون ما فراموشت كرديم كور شدي چرا ما تو را فراموش كرديم؟ براي اينكه تو ما را فراموش كردي تو به ياد ما اگر بودي ما هم به ياد تو بوديم.

اين دو آيه كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» است با ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است اينها به منزله عكس نقيض هم‌اند ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[28] من لَمْ ينسهم لَمْ يَنْسِ الله; كسي كه خدا او را فراموش نكرد معلوم مي‌شود او خدا را فراموش نكرده است پس ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾، ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ خطر نسيان خدا كوري است ثمر ذكر خدا بينايي است ذكر خدا يعني كسي كه مذكور خدا بشود.

حالا انسان كه كور است راه را نمي‌بيند چون راه بيرون نيست تاكنون ثابت شده آنچه بيرون از جان ماست صراط بالقوه است صراط بالفعل آن است كه در درون ما باشد ما كه روي مفاهيم و قوانيني كه سواد علي بياض سير و سلوك نداريم آنها يك سلسله قوانين مدوني است در كتاب و سنت آنها راه بالقوه‌اند نه راه بالفعل راه بالفعل در نهان و نهاد ماست خب حالا اگر كسي اين راهي كه در درون اوست بايد با چشم دروني ببيند چشم دروني‌اش كور است حالا هر چه چشم بيروني‌اش باز باشد گوش بيروني‌اش باز باشد ممكن است عالم باشد ولي عاقل نيست آنكه مي‌بيند راه بالقوه است آنكه بايد برود آن را نمي‌بيند.

بيان نوراني علي(ع)درباره عالمان غير عاقل

اينكه بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ»[29] همين است; فرمود چه بسا علمايي كه كشته جهلند عالمند ولي عاقل نيستند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» اين جهل در مقابل عقل است خب طبق اين بيان آنكه بيرون از جان است يعني همين در كتابها اين راه بالقوه است راه بالفعل نيست آنكه راه بالفعل است در درون است و انسان كه او را نمي‌بيند چون ﴿تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور﴾،[30] اين مي‌شود كور مثل يك بيماري كه حالا در آستانه مرگ است تمام غذاهايي كه روي ميز چيده‌اند يا كنار سفره است غذاهاي سالمي است او هم اين غذاهاي سالم را مي‌خورد همانند ديگران چون زخم معده دارد و چون در نهانش دستگاه گوارش مريض است همين غذاي سالم را كه ديگران خوردند و فربه شدند اين مي‌خورد و تهوع مي‌كند غذاي او اين نيست كه روي سفره است آن غذاي بالقوه است وقتي غذاي بالفعل مي‌شود يعني خون و گوشت سالم مي‌شود كه دستگاه گوارش سالم باشد و بپذيرد و قبول كند لذا ممكن است همين درس و بحث را داشته باشد همين حرف‌ها را بشنود همين حرف‌ها را بنويسد همين حرف‌ها را بخواند همين حرف‌ها را بگويد اما آن هاضمه‌اش قبول ندارد تهوع مي‌كند برمي‌گرداند چنين كسي كور است براي اينكه منسي خداست.

در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ كه اين درباره منافقين است بعد فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾[31] به دنبالش هم فرمود منافق فاسق است فاسق يعني منحرف عن الطريق فسق يعني انحرف عن الطريق لغتاً معني‌اش اين است اصطلاحاً كسي از صراط دين فاصله بگيرد فاسق است لغتاً كسي از راه اصلي و پياده‌رو و فرعي منحرف بشود مي‌گويند فسق عن الطريق و اگر از راه اصلي يا از جايگاهش بيرون برود مي‌گويند فَسَقَ عن الطريق كه از آن جاي اصليش از محفظه‌اش بيرون رفته است. اگر فِسق اين است منافق فاسق است چون كه به بيراهه مي‌رود پس در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ و در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾، اين دو تا به ذات برمي‌گردد; يعني ذات انسان يا منسيّ خداست يا مذكور خداست.

اگر ذات انسان مَنسيّ خدا بود اين ذات نابيناست نتيجه اين مي‌شود كه اگر اين ذات مذكور خدا بود اين ذات بصير است حالا آنها كه نابينايند اين راه را گم مي‌كنند بيراهه مي‌روند آنها كه بصيرند اين راه را مي‌دانند و اين راه را طي مي‌كنند معصوم (سلام الله عليه) ذاكر خداست و مذكور خدا خود مي‌شود صراط مستقيم فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقرآن الْحَكيم ٭ ِإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[32] تو خود بر صراط مستقيمي چون آنجايي را كه تو مي‌روي عين راه است.

معناي همانند بودن جهت و صراط

لذا فعل معصوم قول معصوم تقرير معصوم (عليه السلام) مي‌شود حجت چون عين صراط است آنچه را كه او انجام مي‌دهد عين راه است يعني راه خارجي است آنچه را كه او مي‌گويد نسبت به ديگران صراط بالقوه است چه اينكه آنچه را او انجام مي‌دهد نسبت به ديگران صراط بالقوه است; ولي نسبت به خودش صراط بالفعل است چون آن متن صراط است كه فرمود: ﴿عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[33] و چون بصير است لذا گفت ﴿أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾[34] كه مي‌شود بصير، چون راه را مي‌بيند و همين راه را طي مي‌كند.

جمع بندي بحث

فتحصّل اگر كسي خواست اين راه فراموشش نشود هم بايد به ياد مبدأ فاعلي باشد كه خداست كه هو الاول و المصدر است و هم به ياد مبدأ غايي باشد كه هو الآخر و المرجع و اگر كسي اهل راه است بايد شاكر باشد كه به ياد مبدأ بوده است: «مَن عَرَفَ نَفسه» معلوم مي‌شود كه «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[35] آن راههاي مدرسه‌اي فقط بازده علمي است يعني اگر كسي از امكان ماهوي يا امكان فقري يا حدوث يا حركت يا تجرد و مانند آن درباره خود بينديشد از اين جا پي مي‌برد كه خالق و مدبري دارد اين راه علمي محض است; اما قرآن كه تزكيه را با تعليم كتاب و حكمت هماهنگ كرده است فرمود اگر كسي مي‌رود در مسير است معلوم مي‌شود كه خود را شناخت وقتي خود را مي‌شناسد كه به ياد هدف باشد يا به ياد مبدأ فاعلي باشد اين علم را با عمل دوخت لذا شده نور كتابهاي ديگر كتابهاي علمي هستند و همان ﴿يُعَلِّمُهُم﴾ هستند; اما ﴿يُزَكِّيهِم﴾[36] در آنها نيست اين طرزي علم و عمل را با هم هماهنگ مي‌كند كه از يعلم يزكي بربيايد و از يزكي يعلم متوقع باشد حالا انسان آنچه را كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» مي‌بيند مي‌بيند جمع بندي شده سورهٴ «توبه» و سورهٴ «بقره» است در سورهٴ «حشر» فرمود اگر شما معاد را فراموش كرديد خودتان را فراموش مي‌كنيد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾[37] اين وسط محاسبه است اين طرفش تقواست آن طرفش هم تقواست فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾ (يك)، ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ (اين وسط)، بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾. اين ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ اول براي مراقبت است و آن ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ دوم براي محاسبه است. انسان اگر بخواهد رقيب خوب باشد بايد در اين رقابت و رقيب بودن با تقوا باشد. به كسي مي‌گويند رقيب كه گردن بكشد و گردن كشان نگاه بكند و رقبه بكشد وگرنه رقيب نيست. در امتحانات به كسي مي‌گويند رقيب كه سر بر مي‌آورد گردن كشانه نگاه مي‌كند نه مظلومانه مظلومانه كه رقيب نيست و مراقب نيست.

فرمود گردن كشانه خود را ببينيد وگرنه از دستتان درمي‌رود و براي اينكه در مراقبت غفلتي نكنيد اول دستور تقوا داد و فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾ و وقتي با تقوا شديد فرمود: ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ كه اين تقواي اول تقواي مراقبت است حالا كه مراقب بوديد ببينيد چه كرديد چه نكرديد يادتان نرفته بعد از مراقبت نوبت به محاسبه مي‌رسد در حسابرسي هم با تقوا باشيد مبادا آن علاقه به خود وادارتان بكند كه زشتي‌هايتان را توجيه كنيد پس اول مراقبت است با تقوا بعد از مراقبت محاسبت است با تقوا: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾.

بعد فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[38] كه اين نَسُوا اللّهَ بما انه هو الغاية و المرجع و الآخر است چون سخن از قيامت است فرمود مبادا مثل كسي باشيد كه خدا را فراموش كرده يعني خدا را بما انه هو الآخر فراموش كرده چه اينكه در سوره بقره فرمود: ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي﴾[39] نشان مي‌دهد كه اين ذكر خداست بما انه هو الاول والمصدر اما آيه سوره توبه كه فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[40] قابل تطبيق هم بر مبدأ است هم بر منتها خب حالا خدا اگر بخواهد انسان را كيفر بدهد در اثر نسيان چه مي‌كند فرمود: ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ همان كوري است چون انسان با چشم ظاهر اين زمين و موجودات زميني را مي‌بيند و اگر با چشم باطن نتوانست چيزي را ببيند فراموش كرد فراموشي همان كوري است حالا اينكه فرمود: ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ يعني اينها خودشان را نمي‌بينند و چون خودشان را نمي‌بينند راه نمي‌بينند چون خودشان راهند ديگر اين را نمي‌بينند.

در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود آنها كه نامه اعمالشان به دست راست رسيده است اينها علاقه مندانه نامه خودشان را مطالعه مي‌كنند و مي‌خوانند در مقابل كسي كه نامه عمل او به دست راستش رسيده و با علاقه نامه‌اش را مي‌خواند نمي‌گويد كه يك عده‌اي هستند كه نامه اعمالشان به دست چپ يا پشت سر رسيده است فرمود يك عده كورند.

محشور بودن افراد با ائمه خويش در قيامت

اين تقابل چه را مي‌فهماند؟ آيه 71 و 72 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است فرمود: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ كه اين بحث جدايي مي‌خواهد كه امام هر كسي خوانده مي‌شود در قيامت و افراد به نام همان امام حركت مي‌كنند; يك عده ائمه هدايند كه ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾[41] و يك عده ائمه كفرند و ائمه نارند كه ﴿جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النّار﴾،[42] ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[43] و در هر صورت هر كسي به نام امام خوانده مي‌شود ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ اين اصل كلي است بعد اين متن را شرح مي‌كند و فروعي را به اين اصل استناد مي‌دهد تفريع مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً ٭ وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبيلاً﴾[44] كه اين بايد هماهنگ باشد. در سورهٴ مباركهٴ «انشقاق» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ ٭ فأمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ﴾[45] كذا و كذا ٭ ﴿وَ أمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بشماله﴾[46] كذا و كذا اين تفصيلي و شرحي است كه با آن متن هماهنگ است; اما در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ بعد هم تفريع مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً ٭ وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبيلاً﴾ اين يعني چه؟

دوگانگي مردم در قيامت همراه با اعمال خود

يعني مردم دو دسته‌اند يا بصيرند يا كور آنكه نامه عمل به دست راستش مي‌آيد كه «كِلْتا يَدَيْهِ يَمين»[47] او بصير است در مقابل بصير كور است; يعني گاهي مي‌فرمايد نامه به دست چپ مي‌رسد در مقابل كسي كه نامه به دست راست است گاهي مي‌فرمايد بعضي‌ها نامه‌ها را به دست راست مي‌گيرند بعضي‌ها كورند اين كورها همانهايي هستند كه نامه به دست چپشان مي‌آيد. بنابراين معلوم مي‌شود اينها كورند چون كورند راه را نديدند كوري اينها كه فرمود: ﴿مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي﴾ كسي كه در دنيا كور است آنجا كور است اين كه ابوبصير را نمي‌گويد كه خب ابوبصير چند امام چند حجت را درك كرد شاگرد چند امام (عليهم الصلوة و عليهم السلام) بود اين از اولوالالباب بود از كساني بود كه قلب شريفش روشن بود اين كور ظاهري بود اين را كه نمي‌گويد كه ﴿وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي﴾ كه آن كوري كه در سوره حج بيان كرد كه ﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾ خب اگر كسي قلبش در دنيا كور بود در آخرت كور است و راه گم كرده‌تر در آخرت هيچ كس كور نمي‌شود آخرت ظرف ظهور اين حوادث است نه حدوث اين حوادث آنجا كه كسي كور نخواهد شد كه هر كس هر چه اينجا دارد آنجا ظهور مي‌كند ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرائِرُ﴾،[48] ﴿تبلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ﴾[49] آنجا جاي ظهور حقيقت ماست نه جاي ظهور حدوث ماست جاي ظهور چيزي است كه اينجا فراهم كرديم خب اينكه فرمود: ﴿وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي﴾ اين را آدم مي‌فهمد; اما ﴿أَضَلُّ سَبيلاً﴾[50] براي چه؟ چطور آنجا راه گم كرده‌تر است براي اينكه اينجا بالاخره هنوز هم كه هنوز است اميد رهبري و هدايت درون از عقل و فطرت هست هنوز هم كه هنوز است راه توبه باز است انبياء هستند اولياء هستند علماي رباني هستند هنوز هم كه هنوز است بالاخره اميد هست اما آخرت همه اين اميد‌ها قطع است آنجا جا براي هدايت درون يا بيرون نيست لذا گمراهتر است اينجا با داشتن همه اميد اعمي بود در آخرت همين كوري ظهور مي‌كند منتها ﴿أَضَلُّ سَبيلاً﴾ خب براي اينكه اين خطرها پيش نيايد در سوره احزاب فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾.[51]

علت ملتزم و مواظب خويش بودن انسانها

اگر در آيه سوره مائده يعني همين آيه محل بحث فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ چه يعني الزموا انفسكم مواظب جانتان باشيد براي آن است كه اگر كسي اين راه را فراموش كرد مي‌غلتد خب صراط مستقيم مگر از مو باريكتر نيست مگر از شمشير تيزتر نيست مگر محدود نيست خب كمي آدم غفلت بكند دو طرفش آتش است ديگر زيرش هم آتش است اين است كه خيلي سخت است آدم يك لا اله الا الله را در قيامت بتواند بگويد بهشت مي‌رود شما بسياري از كارهاي خودمان را كه بررسي مي‌كنيد يك پيوند يا پسوند شرك دارد خيلي كم است كسي كه خالصاً لله كار بكند. اگر صراط مستقيم از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است در نهان و نهاد ما حقيقت ما اين است تا دائماً به ياد مبدأ يا منتها كه هر دو يكي‌اند نباشيم اين راه فراموش مي‌شود اندك غفلت همان و سقوط همان لذا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كثيرا﴾ و اين تازه براي متوسطين است قهراً ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[52] براي ضعاف است ﴿اذْكُرُوا اللّهَ﴾ براي متوسطين است ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾[53] اين براي اوحديّ از اهل سير و سلوك است اين اذْكُرُوني همانهايي هستند كه مي‌فرمايد: ﴿وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾ كه از متكلم وحده ياد مي‌كند كه از آن هويت مطلقه سر درمي‌آورد وگرنه عده غالب از اهل سير و سلوك و علماي رباني به همان جايي مي‌رسند كه اسماي الهي را بالاخره زيارت بكنند به جايي نمي‌رسند كه پايان سورهٴ «فجر» آنها را وعده بدهد كه فرمود: ﴿فادخلي في عبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾[54] كه اين تنها آيه‌اي است كه در قرآن كريم است براي اينكه خيلي‌ها تلاش و كوشش آنها اين است كه به مقام رضا برسند راضي بشوند مرضي بشوند نفس مطمئنه پيدا كنند.

آيه پاياني سورهٴ «فجر» مي‌فرمايد تازه اگر كسي نفس مطمئنه پيدا كرد به مقام رضا رسيد راضي بود مرضي خدا بود اين در راه است هنوز بقيه را بايد برود چون خطاب به چنين انساني است كه ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي﴾،[55] معلوم مي‌شود كه اين صاحب نفس مطمئنه كه ﴿راضيةً مرضيةً﴾ است به او نمي‌گويد ﴿فادخلي في عبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾، بلكه مي‌گويد بيا و وارد شو! بين كسي كه اين سه وصل را دارد يعني مطمئن است راضي است مرضي خداست بين كسي كه اين سه عنصر اصلي را دارد و بين ورود در بهشت فاصله است چه قدر است خدا مي‌داند به دليل رجوعٴ

اگر كسي داراي نفس مطمئنه بود به مقام رضا رسيده است و همه اعمال و اخلاق او مرضي خدا بوده است داراي اين سه شرط شد خطاب به او مي‌رسد كه بيا برگرد وقتي رجوع كرد و برگشت به جايي مي‌رسد كه از آن به بعد به او مي‌گويند حالا وارد بهشت شو اين فاصله چيست يك مطلب ديگر است اين ديگر سخن از جنت الله نيست سخن از ﴿جَنَّتِي﴾ است و سخن از عباد الله نيست بلكه سخن از ﴿عِبَادي﴾ است. به هر تقدير اين ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم﴾ اينقدر جا دارد تا پايان سورهٴ «فجر» كه فرمود: ﴿فادخلي في عبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾ هر اندازه كه انسان به ياد مبدأ يا به ياد منتها بود بيشتر به ياد خودش است ـ ان شاء الله ـ .

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . بحارالأنوار، ج75، ص380.
[2] . غررالحكم و دررالكلم، ص340.
[3] . غررالحكم و دررالكلم، ص353.
[4] . غررالحكم و دررالكلم، ص69.
[5] . غررالحكم و دررالكلم، ص283.
[6] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 16.
[7] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 198.
[8] . سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[9] . الكافي، ج1، ص115.
[10] . سورهٴ معارج، آيهٴ 23.
[11] . سورهٴ نور، آيهٴ 37.
[12] . سورهٴ نور، آيهٴ 37.
[13] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 41.
[14] . بحارالأنوار، ج2، ص32.
[15] . بحارالأنوار، ج2، ص32.
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[18] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 7.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[21] . سورهٴ طه، آيات 125 و 126.
[22] . سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[23] . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[24] . سورهٴ طه، آيهٴ 52.
[25] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 6.
[26] . سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[28] . سورهٴ توبه، آيهٴ 67.
[29] . نهج‌البلاغه، حكمت 107.
[30] . سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[31] . سورهٴ توبه، آيهٴ 67.
[32] . سورهٴ يس، آيات 1 ـ 4.
[33] . سورهٴ يس، آيهٴ 4.
[34] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.
[35] . بحارالأنوار، ج2، ص32.
[36] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[37] . سورهٴ حشر، آيهٴ 18.
[38] . سورهٴ حشر، آيات 18 و 19.
[39] . سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[40] . سورهٴ توبه، آيهٴ 67.
[41] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 73.
[42] . سورهٴ قصص، آيهٴ 41.
[43] . سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[44] . سورهٴ اسراء، آيات 71 و 72.
[45] . سورهٴ انشقاق، آيات 6 و 7.
[46] . سورهٴ انشقاق، آيهٴ 10.
[47] . الكافي، ج2، ص126.
[48] . سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[49] . سورهٴ يونس، آيهٴ 30.
[50] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 72.
[51] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 41.
[52] . سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[53] . سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[54] . سورهٴ فجر، آيات 29 و 30.
[55] . سورهٴ فجر، آيات 27 و 28.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo