< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 97 و98

 

﴿جَعَلَ اللّهُ الكَعْبَةَ البَيْتَ الحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الحَرَامَ وَالهَدْيَ وَالقَلاَئِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَأَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ (۹۷) ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۹۸)

فلسفه در امان بودن حيوانات و انسانها در ايام حج

بعد از اينكه بخشي از احكام حقوقي و فقهي حَرَم را ذكر فرمود آنگاه به آن نكتهٴ اساسي اشاره كرد؛ ممكن است سؤالي مطرح بشود كه جواز صيد دريايي در حال احرام و منع صيد صحرايي در حال احرام يك سلسله امور جزئي است كه نيازي به وحي ندارد و چه فايده‌اي دارد كه وحي اينها را تعرض كند و بگويد كه كشتن صيد حرام است و اگر كسي كُشت بايد كفاره بدهد[1] ؟ و مانند. آن ذات اقدس الهي هم براي بيان تناسب آن و هم براي بيان نكتهٴ اساسي كه عامل حيات و زندگي انسان است اين آيه را نازل كرد؛ خلاصهٴ اين كريمه آن است كه در هر صورت بشر يك تكيه‌گاهي مي‌خواهد و بايد به يك چيزي تكيه كند كه در اثر اتكاي او امنيتش محفوظ باشد، خون او، عِرض او و مال او محفوظ باشد. اگر همه انسانها وارسته بودند و كسي مزاحم ديگري نبود؛ نظير موجودات آسماني و فرشته‌ها، آنها مشكلي ندارند؛ ولي بشر عادي را كه با تجاوز خو گرفته است چطور بايد تربيت كرد؟ و اگر ديني داعيهٴ جهان شمولي داشت بايد فكر جهاني بكند؛ خواه همه مردم روي زمين حرف او را بپذيرند يا نپذيرند به هر تقدير بايد جهاني برنامه ريزي كند.

ذات اقدس الهي فرمود: بعضي از منطقه‌ها را من منطقه أمن اعلام كردم، بعضي از زمانها را زمانهاي أمن اعلام كردم، بعضي از اشخاص را اشخاص أمن اعلام كردم و بعضي از اشياء را اشياء أمن اعلام كردم كه سالي چند مدت و چند بار اينها مطرح‌اند. آنگاه از يك طرف به مردم دستور مي‌دهد كه مرتب به اين منطقه‌ها برويد و از طرفي ديگر اين منطقه‌ها را أمن اعلام كرد تا آن خوي تعدّي و تجاوز از بشر گرفته بشود. مكرّر دستور به حج و عمره داده است و بعضي از اصحاب ائمه (عليهم السلام) از آنها درخواست كردند كه توفيقي به ما مرحمت كند كه من مثلاً پنجاه بار حج مشرف بشوم؛ همين غريق جُحفه يكي از اصحاب معروف وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) است كه از حضرت درخواست كرد كه پنجاه بار مثلاً مكه مشرف بشود و حضرت هم دعا كرد و مستجاب شد. او عمر طولاني كرد و سالهاي متمادي به مكه رفت و سفر پنجاه يكمش ظاهراً كه بيش از مقدار استجابت دعاي حضرت بود او رفت در جحفه كه ميقات بود تا احرام ببندد و غسل بكند و احرام ببندد كه همانجا سيل آمد و او را برد، لذا او شده غريق جحفه[2] .

اين آرزوها را مردم داشتند و از يك طرف ذات اقدس الهي مكرر دستور مي‌دهد كه حج و عمره فراموشتان نشود و سيره ائمه(عليهم السلام) هم اين بود كه پياده يا سواره اين راه طي كننده وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) بيست بار پياده اين راه را طي كرد[3] و از طرف ديگر هم خدا مي‌فرمايد كه اين منطقه‌ها منطقهٴ امن است؛ نه مزاحم كسي باشيد و نه كسي مزاحم شما باشد تا آن خوي درندگي را دين تعديل كند. آنگاه روشن مي‌شود كه جريان حج و عمره و جريان احرام قيامِ مردم را تأمين مي‌كند. به هر تقدير بشري كه بخواهد زندگي كند بايد ايستاده باشد و انسان عاجز و نشسته زندگي ندارد و قيام و قِوام چيزي است كه انسان به او تكيه مي‌كند. ناگزير دين تكيه گاه مردم است و شما مي‌بينيد كه جامعه‌اي كه اين معارف در آن جامعه نيست جز خونريزي چيز ديگري نيست. در هر صورت حيوانات يك قراري دارند، يك نظمي دارند و يك حسابي دارند، اينها از هر حيواني هم بدترند و بر فرض حيوانات نظمي هم نداشته باشند چون قدرت درندگي آنها محدود است اگر كسي از شعاع قدرت آنها فاصله بگيرد در امان است؛ اما الآن با فشار دادن يك دكمه يا يك شاستي در خطرِ جنگ ستارگان نه شرق از غرب در امان است و نه غرب از شرق در امان است.

اين است كه ذات اقدس الهي فرمود: تنها جايي كه و چيزي كه و شخصي كه تكيه گاه امنيت بشر را تأمين مي‌كند همين اشخاص و اشياء و ازمان وابستهٴ به دينند و اين منطقه‌ها منطقهٴ أمن است؛ نه شما مزاحم كسي باشيد و نه كسي مزاحم شما باشد. فرمود كه شما كه احرام بستيد مزاحم كسي نباشيد؛ نه علفي را قطع كنيد[4] و نه صيدي را از بين ببريد، حتي آن حيواناتي كه روي بدن شماست آن را اگر خواستيد جابجا كنيد آهسته جابجا كنيد و حق كشتن حيوانات و قُمَّل و امثال ذلك را نداريد[5] تا تمرين بشود. بعد براي اينكه ثابت بشود كه اين امنيت يك جانبه نيست و دو جانبه است، به مردم ديگر هم دستور داد كه كاري به مُحرِمين نداشته باشيد حالا خواه آنها مسلمان باشند و خواه كافر، در هر صورت يك قرار بين المللي است. اينكه فرمود: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُم﴾[6] خطاب به مؤمنين است؛ اما ﴿وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ﴾[7] خطاب به عامهٴ انسانها است كه هيچ كسي حق ندارد مزاحم حاجي و معتمر و حاج بشود، هيچ كسي حق ندارد قرباني را كه حاجي به همراه مي‌برد مزاحم آن باشد، اينكه صيد نيست.

بنابراين امنيت دو طرفه را مسئلهٴ حج و عمره تأمين مي‌كند؛ از طرفي به مُحرِم مي‌گويد دست به چيزي نزن كه مزاحم كسي باشد و از طرفي به افراد ديگر دستور مي‌دهد كه شما مزاحم حاجيها نباشيد و بگذاريد اينها امنيت داشته باشند. آن روز راه ناامن بود و از غارت گري ارتزاق مي‌كردند؛ از يك طرف انسانها را دستور مي‌دهد كه از ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾[8] حركت كنيد به طرف مكه و از طرفي به همه انسانها دستور مي‌دهد كه مزاحم اين ‌گونه از افراد نباشيد: ﴿وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ﴾[9] . چه ديني از اين جامع‌تر و زيبا‌تر است؟

علت خطاب مؤمنين به ضيوف الرحمان

بنابراين در اوّلِ همين سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» به همه مردم خطاب مي‌كند كه شما كاري به زائرين بيت خدا كه ضيوف الرحمن‌اند نداشته باشيد، گرچه خطاب متوجه مؤمنين است ولي چون مؤمنين از اين خطاب طَرْفي مي‌بندند و عمل مي‌كنند خطاب متوجه آنها شد وگرنه همه انسانها مكلف‌اند. آيه دو سورهٴ ‌«مائده‌» اين بود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ﴾؛ هر چه كه به عنوان نشانه‌هاي الهي شد آنها را باز نگذاريد، اينها بسته‌اند و مدار بسته‌اند، اينها را بازشان نكنيد، إحلال نكنيد، نگشاييد، سَرِ اينها را باز نكنيد، اينها بسته‌اند، اينها نامهٴ مَحرمانه‌اند كه اين يك اصل كلي است و بعد اين را باز كرد و شرح داد؛ فرمود: ﴿وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوانًا﴾[10] ؛ نه ماه حرام از اين ماههاي چهارگانه نه هدي و قرباني كه اينها به همراه مي‌بردند و نه قلائد.

تبيين و معناي قلائد در آيه

اين قلائد يا ناظر به آن است كه آن قلاده‌ها و گردن بند‌هايي كه به عنوان نشانه در حج قِران مثلاً به گردن اين شتر و گوسفند و گاو مي‌آويختند كه معلوم بشود اين براي قرباني است، يا منظور ذوات القلائد است نه خود قلاده؛ اگر ذوات القلائد باشد ذكر خاص بعد از عام است و نشانهٴ تاكيد است؛ يعني هيچ هدي مخصوصاً آن هديي كه حاجي به همراه خود سوق مي‌دهد كاري به آن نداشته باشيد. اگر منظور قلاده باشد تأكيد در مطلب است؛ يعني اين قلاده‌اي كه به گردن شتر يا گوسفند يا گاو است اين را تكريم كنيد كه اين براي اهميت مسئله است؛ نظير رعايت عفاف كه مي‌فرمايد: ﴿وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾[11] و گاهي مي‌فرمايد كه ﴿وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلي جُيُوبِهِنَّ﴾[12] كه گردنشان پيدا نشود و گاهي هم مي‌فرمايد كه زينتشان را اظهار نكنند، نه يعني محل زينت را. اگر فرمود كه زينت را اظهار نكنند، محل زينت را به طريق اوليٰ بايد مستور نگه بدارند. اينكه فرمود: ﴿وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ﴾ مبالغهٴ در تربيت عفيفان است و اينكه فرمود: ﴿وَ لاَ الْقَلائِدَ﴾ يعني شما به اين آهنهايي كه به صورت قلاده در گردن شتر يا گوسفند آويخته است و نسبت به اينها بد رفتاري نكنيد مبالغهٴ در تكريم شعائر الهي است.

بعد فرمود: ﴿وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ﴾ آمِّين كه جمع است و مفردش آمّ است، آمّ يعني كسي كه قصد كرده است؛ أمَّ يَؤُمُّ آمّ، حالا يا اسم فاعل است يا صفت مشبهه؛ يعني قاصدين بيت حرام. ناگزير امنيت دو طرفه تأمين شده است: از اين طرف به مُحرِمين دستور مي‌دهد كه شما خونريزي نكنيد، حيوان برّي را نكشيد و به كسي آزار نرسانيد، از آن طرف به ديگران هم دستور مي‌دهد كه شما به مُحرِمين كار نداشته باشيد. شهر حرام هم جنس است و مفرد نيست و شامل أشهُر حرام خواهد بود؛ يعني در چهار ماه چه مسئله حج و عمره مطرح باشد و چه نباشد و در ماههايي كه مسافرين عازم حج‌اند؛ مخصوصاً آن روزها كه رفت و برگشت تقريباً هشت ماه ـ نه ماه و بعضي‌ها يازده ماه طول مي‌كشيد كه از راهي با اسب و شتر بروند مكه و برگردند و در بعضي از منطقه‌ها بعضي از معمَّرين براي ما نقل مي‌كردند كه ما تا مكه برويم و برگرديم يازده ماه طول كشيد و از بعضي از منطقه‌هاي ايران مثلاً حساب بكنيد كه اينها سوار اسب بشوند و بروند در حجاز و از آنجا با شتر خودشان را به مكه برسانند و برگردند و اين راه آن وقتها براي همهٴ مردم باز بود اعم از حج و عمره واجب و مستحب. بعد به اين مُحرِمين دستور مي‌دادند كه شما در تمام مدت احرام بايد مصون باشيد و مزاحم كسي نباشيد و هم به ديگر مردمان دستور مي‌دادند كه شما كاري به مُحرِمين نداشته باشيد كه اين بهترين راه براي تربيت مردم و بر قراري امنيت است. اين تكيه گاه مردم است و يك جا انسان بايد جاي امن داشته باشد كه اين مي‌شود قيام.

ر ذيل آيه فرمود كه خدا از اسرار آسمانها با خبر است، از اسرار زمين با خبر است، زمان و زمين را او مي‌داند و او مي‌داند چه حكم بكند و كجا را جاي امن قرار بدهد؟ بهترين جا و بهترين شخص و بهترين شيء و بهترين زماني را كه صَلاح بود براي اينكه منطقهٴ امن باشند يا شيء و شخص و زمان امن باشند را خدا تشخيص داد؛ مكانش ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ﴾، زمانش شهر حرام است، اشياء همين هَدْي است و قلائد است و اشخاص هم آمّينِ بيت حرامند و مانند آن. چنين ديني كه امنيت دو جانبه را تأمين كرده است اگر كسي از آن به بعد دست به خونريزي بزند آنگاه دستگاه اسلامي او را سَرِجايش مي‌نشانند و از آن به بعد معلوم مي‌شود كه جنگها ولو جهاد ابتدايي باشد جنبهٴ دفاعي داره جنگ ابتدايي هم دفاع است، براي اينكه بعد از بيان حجت است، بعد از تبليغ است و بعد از ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[13] است و اكثريِ مردم اگر حرف رهبران الهي را بشنوند مي‌پذيرند و آن ائمه كفر نمي‌گذارند، آنگاه ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[14] .

جنگ اگر ابتدايي هم باشد روحش به اين برمي‌گردد كه اين مزاحم‌ها را از سر راه برداريد و روح جهاد ابتدايي هم دفاع است در حقيقت. حالا معلوم مي‌شود كه چه طور ذات اقدس الهي قلادهٴ گردن شتر و اسب را تكريم كرده است همانطوري كه زينت زن را تجليل كرده است و گفت كه اين را نبايد نامحرم ببيند: ﴿وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ﴾[15] ؛ اگر جامعه بخواهد با عفاف زندگي كند نبايد زينت زن را ببيند و زن هم نبايد زينت خود را نشان بدهد و اگر جامعه بخواهد در امنيت به سر ببرد نبايد اين آهني كه در گردن شترِ قرباني است نسبت به او بد رفتاري بشود تا عادت نكنند تا اين يك تمرين بشود براي امنيت.

بنابراين همان طوري كه مُحرِم حق ندارد صيد بكند ديگري هم حق ندارد كه هَدْي مُحرِم را آسيب برساند، آنگاه قلائد كه منظور هَدْي‌هاي ذاتِ قلائد باشد يك هَدْي خاص است و يك حرمت مخصوصي هم دارد. آنها با يك تكريمي اين هَدْيي كه گردنش علامت دارد را به همراه مي‌بردند كه فرمود: اين را هم كار نداشته باشيد. پس يك امنيت دو جانبه را دين تأمين كرده است؛ هم از اين طرف فرمود كه مُحرِم مزاحم كسي نباشد و هم از آن طرف به ديگران فرمود كه شما مزاحم محرمين و ﴿آمِّينَ البَيْتَ الحَرَامَ﴾ نباشيد و حتي وسيع‌تر، نفرمود كه مزاحم محرمين نباشيد بلكه ﴿وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ﴾[16] . حالا اگر كسي به عنوان زائران بيت الله و ضيوف الرحمن از شهر خودشان مثلاً از ايران و از قم و تهران دارند حركت مي‌كنند، اين ﴿وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ﴾ شامل اينها هم مي‌شود. فرمود كه با اينها بد رفتاري، نكنيد اينها با مسافرين ديگر فرق دارند، چيزي را به آنها گران ندهيد، چيزي را از آنها مضايقه نكنيد و اينها مهمانان خدايند.

وقتي انسان ببيند كه به احترام خدا هر جا رفت تكريم مي‌شود خودش تربيت خواهد شد. آن روزي كه يازده ماه طول مي‌كشد تا بروند و برگردند، اين ﴿آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ﴾ مقصود اين نيست كه حالا كه قصد كرده‌اند و رفتند كاري به آنها نداشته باشيد و حالا كه زيارت كردند و برگشتند هر چه خواستيد بكنيد، بكنيد اينكه نيست، بلكه يعني اين شخص تا برود و برگردد جزء ضيوف الرحمن است و كاري به او نداشته باشيد. از آن طرف هم در سراسر عالَم به حج واجب و مستحب و عمرهٴ واجب و مستحب مردم را دعوت مي‌كند كه ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾[17] بيايند و از طرفي ديگر به مردمان دستور مي‌دهند كه اينها ضيوف الرحمن‌اند و كاري به اينها نداشته باشيد. اين كسي كه خودش مي‌بيند كه هر جا مي‌رود مورد احترام قرار مي‌گيرد كدام انسان است كه تربيت نشود!

بنابراين ذات اقدس الهي فرمود: ما اسرار آسمان و زمين را مي‌دانيم و مي‌دانيم كه كجا را جاي امن قرار بدهيم و اين را جاي امن قرار داديم، لذا گفتند كه اگر كسي بتواند مكه برود و نرود، در پايان عمر و حالت احتضار مي‌گويند كه در صف يهودي يا مسيحي باش[18] جريان مكه يك چنين عظمتي دارد وگرنه همه اين احكام الهي به مصالح خود مردم بر مي‌گردد.

طرح سه مسئله حياتي از طرف ذات اقدس الهي

غرض آن است كه سه مسئله حياتي را ذات اقدس الهي مطرح كرده است.

الف: کعبه

يكي اينكه جريان كعبه با همهٴ شئون وابسته به او.

ب: حج و عمره

يعني حج و عمره و مانند آن را عامل قيام معرفي كرده است؛ يعني عصاي دست مردم جريان حج و عمره است و اگر حج و عمره را از جامعه بگيرند اينها تكيه گاه ندارند و مي‌افتند (اين يك). مسئله دوم كه آن هم اساسي است.

ج: اقتصاد مردم

فرمود كه اقتصاد مردم عصاي دست مردم است[19] و مردم اگر بي اقتصاد باشند مي‌افتند و سقوط مي‌كنند (اين هم دو). سوم اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا هم مسئلهٴ اعتقاد و حج و عمره كه امر عبادي است عامل قيام و قوام است و هم اقتصاد كه يك امر طبيعي و مادي است اين هم عامل قيام و قوام است و اينها همتاي هم‌اند يا يكي اصل است و ديگري فرع؟ اين مسئله سوم را هم ذات اقدس الهي پاسخ داده است كه عند التزاحم اعتقاد اصل است و اقتصاد فرع.

آن را در سورهٴ ‌«منافقون‌» فرمود كه منافقون تهديد كردند كه مسلمانها را در محاصرهٴ اقتصادي قرار بدهند؛ گفتند: ﴿يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلي مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّي يَنْفَضُّوا﴾[20] ؛ با آنها معامله نكنيد، چيزي از آنها نخريد و چيزي به آنها نفروشيد چه رسد كه رايگان چيزي به آنها بدهيد. بگذاريد اينها در فشار اقتصادي قرار بگيرند كه اگر در فشار اقتصادي قرار گرفتند دينشان، رهبرشان، والي و وليّشان را رها مي‌كنند كه اين حرف منافقين ديروز و امروز بود. آنگاه ذات اقدس الهي پاسخ داد و فرمود كه مادامي كه اعتقاد محفوظ است هم معتقدين مصونند و هم خدا صائن اينها است، فرمود: ﴿وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[21] به هر تقدير كليد خزائن آسمان و زمين فقط به دست خداست و ﴿عِندَهُ مَفَاتِحُ الغَيْبِ﴾[22] است و به دست زيد و عمرو كه نيست؛ اگر خزائن بي‌كران تا بي‌كران است و كليد اين بي‌كرانها فقط به دست خداست و اينها هم به خدا معتقدند، چه چيزي مي‌تواند با فشار اقتصادي جامعه مسلمين را از پاي در بياورد؟

بيان مطلب لطيفي لطيفه از مرحوم شيخ بهائي درباره معناي فقير

اين سه تا مسئله را ذات اقدس الهي تشريح كرد تا كسي خيال نكند كه اگر در سورهٴ ‌«نساء‌» مسئله مال و اقتصاد را عامل قيام دانست مسئلهٴ اقتصاد هم مثل اعتقاد همتاي هم‌اند، اينطور نيست! در سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 5 از جريان مال به عنوان يك عامل قيام ياد كرده است، فرمود: ﴿وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامًا﴾ كه مال، عاملِ قيام است. در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ ‌«نساء‌» هم ملاحظه فرموديد كه اين لطيفه از مرحوم شيخ بهايي است، از مرحوم شيخ طريحي و از بزرگان ديگر هم است كه فقير را كه فقير مي‌گويند نه براي اين است كه مال ندارد، كسي كه مال ندارد را فاقد مي‌گويند نه فقير. فقير به كسي مي‌گويند كه ستون فقراتش شكسته است[23] و نمي‌تواند برخيزد. چون انسانِ بي‌مالِ تهي‌دست قدرت قيام ندارد از آن جهت گفته‌اند فقير، نه اينكه فقير يعني بي مال بلكه فقير يعني ستون فقرات شكسته. بنابراين آنچه كه عامل قوام و قيام جامعه است مسئلهٴ اقتصاد است و يك انسان فقير يا يك جامعه فقير توان قيام ندارد: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامًا﴾ و آن وقت هيچ كس حق ندارد بگويد كه مال، مالِ من است، بلكه همهٴ مال، مالِ همه مردم است.

يك بيان نوراني سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بحث كرده كه مبسوطاً آنجا ملاحظه فرموديد كه همهٴ مال، مالِ همه مردم است[24] . اگر كسي مالي به دست او قرار گرفت يا قدرت توليد داشت، اين يك نعمت بسيار خوبي است كه انسان تا آخرين لحظه پرتلاش باشد در توليد ولي قانع باشد در مصرف كردن و اينچنين نيست كه هر چه كه در آورد مال او باشد. از آن طرف دين ترغيب كرده است كه تا مي‌تواني بكوش و كار بكن و مال به دست بياور و از آن طرف فرمود كه تا مي‌تواني ساده زندگي كن تا راحت باشي. پس تلاش در توليد و قناعت در مصرف داشته باشد نه قناعت در كار؛ قناعت در كار چيز بسيار زشتي است. اجمال يعني كار جميل، نه اينكه اجمال يعني اقتصار يا اختصار. اجمال در قبال تفصيل كه نيست! خدا كسب جميل را دوست دارد و اَجْمَلَ يعني فَعَلَ فِعلاً جميلاً، نه اينكه اَجْمَلَ يعني اقتصر أوِ اختصَرَ.

حديث معروفي است از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «إن قامت الساعة و في يد أحدكم الفَسيلَة فإن استطاع أن لا تقوم الساعة حتي يَغْرِسَها فَلْيَغْرِسْها»[25] ؛ اگر يك نهالي دست شماست و مطمئني كه بعد از يك ساعت يا لحظه‌اي ديگر مي‌ميري بكار و بمير و نگو كه من كه الآن پير شدم و اين «اطلبوا العلم من المهد إلي اللحد»[26] اختصاصي به كار حوزه و دانشگاه ندارد، بلكه يعني سعي كن من المهد الي اللحد و تا زنده‌اي كار كن؛ منتها همانطوري كه تلاش در توليد بركت است و رحمت است، قناعت در مصرف هم رحمت است. ما مي‌خواهيم راحت زندگي كنيم و آنها عقل كُلّند و اگر كسي ـ معاذالله ـ آنها را به عنوان صاحبان وحي قبول ندارد به عنوان الوالالباب و فرزانگان بشري كه قبول دارد؛ آنها فرمودند كه اگر مي‌خواهي راحت زندگي كني ساده زندگي كن.

بنابراين اين قيام كه در سورهٴ ‌«نساء‌» آمده است قيامي است حق؛ يعني اقتصاد باعث قيام است و بي اقتصادي مايه قعود و زبوني و مَسكَنَت و امثال ذلك است؛ اما عند التزاحم كه اگر خداي ناكرده ملتي در فشار قرار گرفت آيا بايد دست از عقيده بردارد يا دست از آن اقتصاد بردارد؟ فرمود كه دست از اقتصاد بردار تا آن خدايي كه ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾[27] تأمين مي‌كند تأمين كند. منافقين كه گفتند: ﴿لا تُنْفِقُوا عَلي مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّي يَنْفَضُّوا﴾[28] اصالة الاقتصادي بودند و مؤمنين اصالة الاعتقادي‌اند و ذات اقدس الهي فرمود كه بگو ﴿لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[29] ، لذا نه مشكل محاصره شعب ابي‌طالب صدر اسلام اثر گذاشت و نه مشكل محاصرهٴ اقتصادي غربِ غارتگر اثر مي‌گذارد. اگر ذات اقدس الهي اقتصاد را عامل قيام معيَّن كرد، اينچنين نيست كه معيَّن نكرده باشد كه كدام اصل است و كدام فرع؟ فرمود كه اعتقاد اصل است، كعبه و حج و عرفات اصل است و اقتصاد هم در سايهٴ آن اصل است و ناگزير مي‌شود بالتبع.

معلوم مي‌شود كه چطور ذات اقدس الهي روي مسئلهٴ كعبه و روي تمام جزئياتش تكيه كرده است. چيزهايي كه خيلي مهم باشد را خود قرآن عهده‌دار آن است؛ مسئلهٴ حجاب و مسئله عفتِ جامعه چون خيلي مهم است و بسياري از فسادها از همين جا نشأت مي‌گيرد، در ريز مسئله خود قرآن وارد شده است؛ اما بسياري از مسايل عبادي و شكّيات و امثال ذلك را فرمود كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بپرسيد، ما گفتيم و شما بپرسيد؛ اما اين يك امر جهاني و فتنه بر انگيز است، لذا ريز مسئله را خودش وارد مي‌شود.

حرمت خانه خدا

جريان حج هم همينطور است كه فرمود: ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ﴾ كه اين مفعول دوم جَعَلَ است و تعليق حكم هم بر وصف كرده است كه مُشْعِر به عليت باشد؛ اين بيت الله است و البيت براي اين است كه بيت الله است و همين البيت كه بيت الله است مُحَرَّم است، همين قبله مسلمين است، همين مطاف مسلمين است، حيات و ممات مسلمانها با اين است، اگر زنده‌اند به اين طرف شبانه روز چند بار رو مي‌كنند، اگر مي‌ميرند به طرف قبله دفن مي‌شوند، در حال احتضار به طرف قبله، دفن به طرف قبله، نماز به طرف قبله، حيات و ممات مسلمانها به طرف قبله است كه مي‌گوييم: ‌«و الكعبه قبلتي‌»[30] .

اين ‌«وَ الكعبةُ قِبْلَتي‌» كه در ادعيه ماست[31] و موارد اقرار ماست[32] ؛ يعني حيات ما به كعبه است و مرگ ما به طرف كعبه است. در بدترين و زشت‌ترين حالات گفتند كه رو از كعبه برگردانيد و بگذاريد حرمت اين بيت محفوظ باشد. ما شبانه روز چند بار داريم كعبه را احترام مي‌كنيم؛ هم در بهترين حال رو به او مي‌كنيم و هم در بدترين حال سعي مي‌كنيم رو به او نكنيم كه وظيفهٴ ماست و بر ما واجب است. حرمت اين كعبه را در حالات خوب و بد نگه داشتن، در واجب‌ها و حرام‌ها به كعبه توجه داشتن و در مستحب‌ها هم گفتند بهترين جلسه و مجلس جايي است كه انسان رو به قبله بنشيند[33] اين براي آن است كه اين بيت همچنان در نظر ما باشد. آن وقت اين را ذات اقدس الهي ستون جامعه قرار داد و عصاي دست ملت قرار داد و بدون اين جامعه مي‌افتد: ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ﴾.

شهر حرام هم همين طور است؛ گاهي اين مُحرَّمات متراكم مي‌شوند؛ مثل اينكه در ذيحجه كسي احرام ببندد و جزء ضيوف الرحمن باشد كه اين يك حرمت مضاعف دارد، فرمود: ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ﴾، ﴿وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ﴾ قِيامًا لِلنّاسِ، ﴿وَ الْهَدْيَ﴾ قِيامًا لِلنّاسِ، ﴿وَ الْقَلائِدَ﴾ قِيامًا لِلنّاسِ. به هر تقدير يا قلاده يا آن حيواناتِ ذات القلائد، چيزي كه عامل امنيت است عصاي دست مردم است كه ‌«ما بِهِ يَقومُ الناس‌» ﴿ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾. مي‌بينيد كه چقدر اين صدر و ساقه به هم مرتبط‌اند! به هر تقدير يك جاي امن مي‌خواهد بشر يا نمي‌خواهد؟ او بهترين جا را همين‌ها تشخيص داده است و بهترين اشياء، بهترين اشخاص، بهترين ازمان و بهترين اماكن را همين‌ها تشخيص داده است.

اصل امنيت اولاً بايد باشد و اگر يك جايي را امنيت قرار مي‌داد كه مطاف همه نبود و براي بعضي‌ها بود، قبله براي همه نبود و براي بعض بود؛ ولي هر چيزي را كه او مطاف همه، قبلهٴ همه و مورد تكريم و تجليل همه قرار داد آن را مي‌تواند به عنوان منطقهٴ امن اعلام كند و الآن هم كه دنيا در درّندگي به سر مي‌برد ناچار است كه يك جا را منطقهٴ امن بداند. يك جايي را كه يك نسبتي دارد و همگان را به آن طرف دعوت كرده است آدم وقتي اين برنامه را مي‌بيند معلوم مي‌شود كه او به اسرار آسمان و زمين عالم است، چرا؟ براي اينكه بشر منطقهٴ امن مي‌خواهد؛ جاي امن مي‌خواهد، زمان امن مي‌خواهد و اشخاص امن مي‌خواهد و اين از هر دو سو امن كرده است؛ يعني به مردم دستور داد مكرر برويد و بعد به مردم گفته شما كه ضيوف الرحمن‌ايد دست به چيزي نزنيد و به ديگران هم فرمود كه به مهمانان خدا كاري نداشته باشيد كه اين دستور و تربيتِ امنيت است. چنين برنامه‌اي را كه آدم مي‌بينيد، مي‌بيند كه واقعاً برنامه مال كسي است كه اسرار اين نظام در اختيار اوست.

مشرِّعِ خوب كسي است كه بتواند تشريع را با تكوين هماهنگ كند به هر تقدير يك جاهايي بايد تناسب داشته باشد؛ يك جايي كه معمارش دو پيغمبرند و يك جايي كه بسياري از انبياء آ‌نجا طواف كردند و يك جايي كه بسياري از انبياء آنجا رحلت كردند و به خاك سپردند كه يك قداستي در هر صورت بايد داشته باشد كه مردم پذير و دلپذير باشد وگرنه يك جاي معيَّني را قرار بدهد نيست. انسان وقتي از خودي پايين نيامده، همان درندگي را دارد و يك جايي را انسان آزمود كه هيچ چيزي از مظاهر حيات در آن نيست و سنگلاخي بيش نيست.

اين در نهج البلاغه در خطبهٴ اوّل است كه فرمود: اگر خدا مي‌خواست شما را بيازمايد اين همه جاهاي خوب را خدا آفريد، جايي كه زمستان و تابستانش به فاصلهٴ 10 درجه است، نه مثل موارد ديگري كه زير صفر باشد يا درجهٴ چهل و پنجاه باشد. يك جاي امني كه حداكثر زمستان و تابستان ده درجه است و هرگز به صفر نرسد و يخ بندان نباشد و هرگز گرماي سي درجه و چهل درجه نداشته باشد اگر خدا يك چنين جايي را قرار مي‌داد همگان مي‌آمدند و آن جايي براي مرفّهين بود نه براي مُحرِمين. فرمود كه جايي را خدا قرار داد كه بتواند بيازمايد و انسان را از خودي‌اش پياده كند؛ يعني ذات اقدس الهي بعد از اينكه بيان كرد و معما را حل كرد، آسان كرد وگرنه قبلاً چه مي‌دانستند؟ الآن هم مرفّهين وقتي مي‌روند مي‌گويند كه مگر اينجا هم جاست كه آدم بيايد؟! ﴿ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾.

او مي‌خواهد انسان را كم كم به سَمْت قيامت دعوت كند و انسان را از آن خودي‌اش بياندازد. هر كسي در هر حدّي هم كه باشد به مو افتخار مي‌كند كه حالا يا واقعاً براي او زيبايي مي‌آورد يا او عادت كرده به اين، حالا يا به موي سر است يا به موي شارب است يا به موي صورت است به هر تقدير عادت كرده و براي يك عده‌اي مخصوصاً نسل جوان موي سر زيبايي است و تراشيدن موي سَرِ ديگري به اجبار حرام است چون در هر صورت زيبايي او به همان موي سر اوست، همين را هم فرمود كه در پاي دوست بايد قرباني كنيد.

ديدگاه ابنابيالعوجاء درباره عظمت امام صادق(عليه السلام)

وقتي به ابن ابي العوجاء گفتند تو كه با امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) مباحثه كردي او را چگونه يافتي؟ گفت: من گفتم مرا با كسي هم بحث كنيد كه مثلاً از اين علماي معمولي‌ باشد؛ ولي شما مرا به يك اخگر پرشعله‌اي انداختيد، مرا به دريا انداختيد، من چگونه مي‌توانستم از چنگ او بيرون بيايم: ‌«‌إنّه ابنُ مَنل حَلَقَ رُؤُوسف مَنْ تَرَوْنَ»[34] ؛ اين گذشته از مقامات علمي پسر كسي است كه پدرش سَر همهٴ اينها را تراشيد، اينها يك چنين قدرتي دارند. كسي كه سرش را بتراشد در پاي دوست، معلوم مي‌شود كه از خودي پايين آمده؛ نه مزاحم كسي است و نه كسي هم بايد مزاحم او باشد. آنگاه انسان مي‌فهمد كه ﴿أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ است. انسان تا از خود پياده نشد كه ديگر نمي‌شود به او گفت كه كاري به كسي نداشته باش و وقتي پياده شد ديگر راحت است.

بعد به او گفتند كه آينه نگاه نكن و همچنين به او گفتند كه عِطري كه اين همه فضيلت دارد و يك ركعت نماز با عطر اين همه ثواب دارد[35] ، گفتند كه استعمال عطر حرام است[36] ، براي اينكه شما مي‌خواهيد با بد بو‌ها يك جا زندگي كنيد؛ اگر يك كسي از اتيوپي آمده و تو آنجا بيني‌ات را بگيري كه نمي‌شود! يا از كنار مَنحر گذشتي يا از كنار مذبح گذشتي و دماغت را بگيري كه نمي‌شود! دماغت را نبايد بگيري[37] و اگر عطر زدي كار معصيتي كردي و عطر حرام است. اينها دورهٴ آزمايشي است كه انسان از خودي پياده مي‌شود و وقتي پياده شد مي‌شود بنده. چطور انسان از كنار يك مردار بگذرد و بيني‌اش را نبايد بگيرد؟ براي اينكه نه آن روز و نه امروز؛ امروز با اينكه بسياري از بشر وضع بهداشتي شان تامين ‌شده است اما خيلي از افراد هنوز محرومند؛ شما مي‌خواهيد با او يك جا نماز بخوانيد، با او يك جا غذا بخوريد، با او يك جا طواف بكنيد، با او يك جا رمي جمره كنيد، با او يك جا سعي بين صفا و مروه كنيد و بيني‌ات را بگيري كه نمي‌شود! چون او بدش مي‌آيد. همان افراد بدبو بايد با تو در كنار هم زندگي كنيد. خودت را معطر كني و بيني را هم بگيري، هر دو حرام است؛ هم عطر زدن و هم بيني گرفتن.

اين دين آدم را پياده مي‌كند و وقتي پياده كرد ديگر آدم حرفي ندارد. تا انسان سوار است مشكل دارد و وقتي پياده شد مي‌شود برده و بنده. آن وقت كم است كسي به مكه برود و بيايد و تا يك مدتي وارسته نباشد. گفتند كه قبل از اينكه او آلوده بشود با او مصافحه كنيد[38] و پيشاني او را ببوسيد و با او معانقه كنيد، چون او مهمان خداست. اين دستور است، پس اين سه تا مسئله را ذات اقدس الهي به خوبي تبيين كرد؛ هم اعتقاد را كه محور اساسي آن بيت الله است عامل قيام دانست و هم اقتصاد را و هم عند التزاحم اقتصاد را رو بنا دانست و اعتقاد را زير بنا.

و الحمد لله رب العالمين


[1] . سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[2] . ر . ك: بحار الانوار، ج47، ص116 و 117.
[3] . تهذيب الاحكام، ج5، ص11 و 12.
[4] . تحرير الوسيله، ج1، ص428.
[5] . شرايع الاسلام، ج1، ص255.
[6] . سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[7] . سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[8] . سورهٴ حج، آيهٴ 27.
[9] . سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[10] . سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[11] . سورهٴ نور، آيهٴ 31.
[12] . سورهٴ نور، آيهٴ 31.
[13] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[14] . سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[15] . سورهٴ نور، آيهٴ 31.
[16] . سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[17] . سورهٴ حج، آيهٴ 27.
[18] . الكافي، ج4، ص268.
[19] . سورهٴ نساء، آيهٴ 5.
[20] . سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.
[21] . سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.
[22] . سورهٴ انعام، آيهٴ 59.
[23] . ر . ك: مجمع البحرين، ج3، ص442.
[24] . ر . ك: الميزان، ج4، ص170.
[25] . مستدرك الوسائل، ج13، ص460.
[26] . تفسير القمي، ج2، ص401.
[27] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 3.
[28] . سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.
[29] . سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.
[30] . التهذيب، ج3، ص286.
[31] . التهذيب، ج3، ص286.
[32] . العروة الوثقي، ج2، ص121.
[33] . وسائل الشيعه، ج12، ص109.
[34] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص251.
[35] . وسائل الشيعه، ج4، ص435.
[36] . تحرير الوسيله، ج1، ص420.
[37] . تحرير الوسيله، ج1، ص421.
[38] . الكافي، ج4، ص256.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo