< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

74/07/01

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 93و94

 

﴿لَيْسَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيَما طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللّهُ يُحِبُّ المُحْسِنِينَ﴾ (۹۳) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مِن يَخَافُهُ بِالغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَي بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ (۹٤)

بيان مفهوم ترتيبي و نسخ

نكاتي كه در آيات قبل مانده است عبارت از اين است كه ترتيب غير از مسئلهٴ نسخ است و آياتي كه به ترتيب نازل مي‌شود معنايش اين نيست كه قبلاً يك حكمي را بيان مي‌كند و بعداً ‌آن حكم را بر مي‌دارد، بلكه مراحل بيان حكم فرق مي‌كند. گاهي احياناً ممكن است كه ترتيب با نسخ همراه باشد؛ ولي هر ترتيبي نسخ نيست. اينجا مسئلهٴ ترتيبِ بيان احكام خمر به صورت نسخ نبوده است، بلكه اوّل به صورت عام حكم بيان شده و بعد به تدريج حكم تشريح و تبيين شده است، همان طوري كه اشاره شد.

نظر علامه طباطبائي درباره نحوه ترتيب سورههاي قرآن

مطلب دوم آن است كه نحوهٴ ترتيب همان طوري كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در الميزان فرمودند[1] آن سَبْك طبيعي است نه آن طوري كه در تفسير قرطبي آمده[2] و در بين متأخرين المنار گفته و بعضي‌ها هم چه از خودي و چه از بيگانه پذيرفتند. آنها فكر مي‌كردند كه اوّل آيه سوره ‌«بقره‌»[3] نازل شده است، بعد آيه سوره ‌«نساء‌»[4] و بعد سوره ‌«مائده‌»[5] ، در حالي كه سورهٴ مباركهٴ ‌«اعراف‌» در مكه نازل شده است و اثم را؛ يعني هر چه كه يصدق عليه انه اِثمٌ را تحريم كرده است[6] و اگر از موارد خاص ثابت شده بود كه خمر اثم است، حرمت خمر را استنباط كرده بودند و اگر تاكنون حرمت خمر براي آنها ثابت نشد، وقتي آيه سورهٴ «بقره‌» نازل شده است مسلَّم فهميدند كه خمر حرام است.

اگر به وسيله سنت يا امارات ديگر ثابت شده است كه خمر اثم است، ثابت مي‌شد كه خمر حرام است و اگر تاكنون ثابت نشده است كه خمر مصداق اثم است با نازل شدن آيه سورهٴ ‌«بقره‌» براي همه‌شان روشن شده بود كه خمر حرام است. قرآ‌ن را كه حفظ مي‌كردند و در نماز و غير نماز مي‌خواندند وقتي كه فهميدند در سورهٴ ‌«اعراف‌» فرموده است كه ﴿حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اْلإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقّ﴾[7] ، پس كلما صدق عليه انه اثم فهو حرام. در سورهٴ ‌«بقره‌» هم فرمود كه ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ﴾[8] و ديگر با نازل شدن سورهٴ ‌«بقره‌» هيچ توجيهي بر اينكه خمر حرام نيست وجود ندارد.

در ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ﴾ دو تا سؤال است و چون دو سؤال است جوابِ دو سؤال را يك جا داده است كه فيهما يعني في كل واحد منهما اثم، نه اينكه در مجموع اثم است و در جميع اثم نيست؛ يعني اگر كسي ميگساري كرد و در كنار ميگساري قمار باخت حرام كرد و اگر تك تك اينها را انجام داد حرام نكرد، اينكه در ذهن كسي نمي‌آيد. پس مطلب اوّل آن است كه ترتيب غير از نسخ است.

منطبق بودن ترتيب با نزول آيات مکي و مدني

و مطلب دوم آن است كه ترتيب برابر نزول آيات مكي و مدني است نه برابر آنچه كه در قرآن كريم است كه اوّل سوره ‌«بقره‌» و بعد سورهٴ ‌«نساء‌» و بعد مثلاً سوره ‌«مائده‌» باشد.

بيان کلمه «طعام» در مقابل «شراب»

مطلب بعدي آن است كه كلمهٴ طعام دربارهٴ شراب هم به كار رفت كه فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فيما طَعِمُوا﴾ كه اين طعام همان‌طوري كه در تعبيرات فارسي ما مي‌گوييم آب خوردن كه بر نوشيدني هم خوردن اطلاق مي‌كنيم، در قرآن كريم هم اين چنين شده است؛ در سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» قبلاً ملاحظه فرموديد كه در آيهٴ 249 سورهٴ مباركهٴ ‌«بقره‌» فرمود: ﴿فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي﴾ معلوم مي‌شود همان طوري كه در تعبيرات فارسي به نوشيدني خوردن اطلاق مي‌كنند و مي‌گويند آب خوردن، در تعبيرات عربي هم به مشروب مطعوم اطلاق مي‌كنند و به شرب طعام اطلاق مي‌كنند؛ فرمود كه ﴿وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي﴾ و اينجا هم فرمود كه ﴿لَيْسَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فيما طَعِمُوا﴾ كه اطلاق طعام بر شراب شده است و اطلاق طعم بر شرب شده است و مانند آن.

اقوال سهگانه درباره استخاره و منع نکردن مقدس اردبيلي

مطلب چهارم آن است كه گاهي به مرحوم مقدس اردبيلي اِسناد داده مي‌شود كه ايشان استخاره را منع مي‌كردند [از زبدة البيان ايشان كه در آيات احكام است]؛ ولي استفاده نمي‌شود كه ايشان استخاره را منع مي‌كردند، بلكه فرمودند كه اگر ازلام به اين معنا باشد كه روي چوبي نوشته بود أمَرني و روي چوب ديگر نوشته بود نَهاني و روي چوب سوم چيزي نوشته بود كه در هنگام مسافرت يا غير مسافرت اين چوبها را بيرون مي‌آوردند از كيسه يا ظرف ديگري و هر كدام از اين چوبها كه بيرون مي‌آمد برابر آن عمل مي‌كردند و بعد فرمود: «و علي ذلك يفهم منه تحريم الاستخاره»، اين حرف نهاييِ خود مرحوم مقدس اردبيلي نيست. بعد دارد كه استخاره‌اي كه مشهور جواز اوست يا رجحان اوست اگر ما ازلام را به اين معنا بگيريم كه بعضي‌ها گرفتند، لازمه‌اش اين است كه استخاره ممنوع باشد در حالي كه روايات فراواني بر جواز آن يا مثلاً به استحباب آن دلالت دارد و يا ممكن است كسي قائل باشد كه اين بالنص تخصيصاً خارج شده است[9] . به هر تقدير ايشان استخاره را منع نمي‌كند.

دربارهٴ استخاره سه طرز تفكر است: يك طرز تفكرِ مصطلح بود كه دفع حيرت بود و همان بود كه بيان شد؛ انسان كاري را كه انجام مي‌دهد يا از نظر استفاده مي‌كند يا از بَصَر يا اهل فكر و مطالعه است و حكيمانه مطالعه مي‌كند يا اهل معرفت است و باطن را مي‌بيند و با شهود مسئله براي او حل مي‌شود. اگر خودش اهل نظر يا اهل بصر نبود با صاحب نظر يا صاحب بصر مشورت مي‌كند و آ‌نها كه صاحب نظرند يا صاحب بصرند او را راهنمايي مي‌كنند. اگر از مشورت ديگران هم طَرْفي نبست استخاره مي‌كند براي رفع حيرت؛ استخاره‌اي كه براي رفع حيرت است آنچه كه معمول بين متديّنين است در همين حد است كه حيرت را بر طرف مي‌كند؛ اما علم به غيب پيدا كنند، رجم به غيب پيدا كنند، از نظر قدرت اين را مؤثر بدانند و از نظر علم اين را سند قطعي بشمارند اين چنين نيست.

استخاره براي تطييب نفس است و براي آرام كردن روح از نوسان و اضطراب است و هيچ اثر ديگري ندارد. نه انسان از نظر علمي يقين پيدا مي‌كند كه اين حق است كه مي‌شود رجم به غيب و نه از نظر عملي اين را مؤثر مي‌داند كه خير خود را به وسيله استخاره حل بكند. آنهم خير است نه تفأل؛ تفأل ممنوع و منهي است كه «لا تتفأل بِالقرآن»[10] كه قرآن را كسي فال‌نامه قرار بدهد و مي‌خواهد ببيند كه از اين تجارت سودي مي‌برد يا نه؟ نفع مادي نصيبش مي‌شود يا نه؟ از اين مسافرت بهرهٴ مادي مي‌برد يا نه؟ كه تفأل بزند به قرآن كه فال نامه بشود براي او كه اين منهي است؛ اما استخاره معني‌اش اين است كه خيرِ من در اين است يا نه؟ خواه نفع ببرم يا نفع نبرم. خير غير از نفع مادي و غير از فال است. انسان اگر استخاره كرد و خوب آمد و در تجارت ضرر كرد بايد شاكر باشد و بداند كه خير او در اين بود و خير غير از نفع است.

رفع حيرت شدن بر وسيله استخاره

يك فرق است بين تفأل و استخاره و حالا كه مرز تفأل و استخاره مشخص شد كه استخاره جايز است و تفأل ممنوع است، حالا انسان كه استخاره كرد محصول اين استخاره چيست؟ آيا از نظر علمي يقين پيدا مي‌كند به غيب؟ هرگز اين چنين نيست. آيا از نظر عملي اين را منشاء بركت مي‌داند و مؤثر مي‌داند كه در كارهاي عملي مؤثرِ عملي باشد؟ هرگز اين چنين نيست. پس استخاره نه مبدأ تأثير عملي است و نه مبدأ تأثير علمي، بلكه رفع حيرت است كه انسان خود را مذمت نكند و يك اميدي هم است.

نقدي بر شبهه وهابيت درباره توسل

بنابراين انساني كه استخاره مي‌كند اين چنين نيست كه اين كار را منشاء اثر بداند (يك) يا جزم پيدا كند (دو).

بنابراين آن تفكر وهابيت كه توسل را منع كرده و شفاعت را منع كرده، احياناً استخاره را هم منع مي‌كند و خيال مي‌كند كه انسان به وسيله اين استخاره مي‌خواهد رجم به غيب كند و علم به غيب پيدا كند يا همين كار را منشاء اثر مي‌داند، اين چنين نيست؛ نه اين كار را مؤثر مي‌داند، چون موثر كل رب العالمين است و نه با اين كار علم به غيب پيدا مي‌كند، چون ‌«لا يعلم الغيب الا الله‌»[11] و الا اولياي الهي كه خدا آنها را به غيب آگاه كرده است كه فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[12] ؛ غير از اولياي الهي كه به تعليمِ الهي عالِم بودند كسي غيب نمي‌داند و غير از ذات اقدس الهي هم هيچ كسي در عالَم مؤثر نيست و هر كسي كه در عالَم مؤثر است حتي مدبرات امر مأموران الهي‌اند. فرشتگاني كه مدبرات أمر‌اند ماموران ذات اقدس الهي‌اند و خداوند به دست فرشته چنين كاري را مي‌كند يا به دست انسان و دوستِ انسان خيري به انسان مي‌رساند. بنابراين هم تبرّك معناي خود پيدا مي‌كند، هم توسل معناي خود را پيدا مي‌كند، هم شفاعت معناي خود را پيدا مي‌كند و هم استخاره.

فرق بين استخاره و قرعه

فرق استخاره با قرعه آن است كه استخاره حكم فقهي نيست و بيان حل كارهاي عملي است و قرعه يك حكم فقهي است و براي حل يك مشكل فقهي است كه ‌«القرعة لكل امر مشكل‌»[13] كه انسان در مقام فقه اگر خواست موضوعي را تشخيص بدهد نه احكام را [قرعه مي‌زند] و هرگز حكمي را نمي‌شود با قرعه كرد، بلكه حكم را با همين چهار منبع يعني كتاب و سنت و عقل و اجماع بايد حل كرد كه اينها منابع فقه و احكام فقهي‌اند. قرعه جزء منابع فقهي نيست و هيچ منبعيت ندارد كه انسان حكم را با آن حل كند، مشكلات موضوعي را و ابهامات موضوعي را حل مي‌كند، آنهم در مسايل حقوقي؛ ولي انسان در كارهاي شخصي خود براي رفع حيرت استخاره مي‌كند.

فتحصل كه استخاره غير از تفأل است و استخاره جايز است و تفأل ممنوع (اين يك مطلب) و انساني كه استخاره كرده است هرگز جزم به غيب پيدا نمي‌كند كه بشود رجم به غيب و بگويد كه من غيب دانستم، اين نيست (اين دو مطلب) و استخاره را مؤثر نمي‌داند، براي اينكه مؤثر كل ذات اقدس الهي است و او مدير و مدبر همهٴ چيزهاست و نفع به دست اوست و ضرر به دست اوست ‌و «يا ضارُّ يا نافع‌ُ»[14] اوست. استخاره يك وسيله‌اي است كه انسان بتواند تا حدودي حيرت خود را رفع كند و اميدي به خير هم داشته باشد همين، نه اينكه اين كار را مؤثر بداند تا ـ معاذ الله ـ بشود شرك و مانند آن. پس نه از نظر توحيد عملي مشكلي دارد و نه از نظر توحيد علمي مشكلي دارد و هيچ مفسده‌اي هم ندارد.

آنچه كه معروف بين مسلمين است درباره استخاره‌ها همين است؛ نه تند رويهايي است كه وهابي فكر مي‌كند و بعد ممكن است مثلاً تحريم بكند كه انسان استخاره را مؤثر بداند يا استخاره را مايهٴ رجم به غيب و علم به غيب بداند و نه آن افراطي كه در بعضي از نوشته‌هاي بعضي از بزرگان فقهي است كه اينها به وسيله استخاره مي‌خواستند برهان اقامه كنند بر توحيد كه اگر واجبي نبود چگونه بين مراجعهٴ به قرآن و رساندن خير يا اطمينان به خير رابطه برقرار است؟ در قاعدهٴ قرعه مرحوم آقاي بجنوردي (رضوان الله عليه) يك چنين افراطي را دارد و از ايشان بعيد است با اينكه نه تنها فقيه هم بودند حكيم هم بودند. به هر تقدير در قواعد فقهيه شان در بحث قرعه يك چنين افراطي را فرمودند كه مسئلهٴ استخاره و قرعه و امثال ذلك حتي در قرعه اين را دليل بر توحيدِ حق گرفتند[15] .

غرض اين است كه قرعه نه دليل بر توحيد است كه افراط ايشان باشد و نه منافي با توحيد است كه تفريط ديگران باشد و الامر بين الافراط و تفريط. اين استخاره‌ها براي رفع حيرت خوب است؛ منتها براي اين است كه به ما نشان بدهند با اينكه مي‌توانستند غيب را از ذات اقدس الهي دريافت بكنند. در كارهاي ديگر از افراد سؤال مي‌كردند كه مثلاً آيا فلان چيز است يا نه؟ فلان راه كجا است؟ اين چيز‌ها را نمي‌خواستند از علم غيب استفاده كنند يا برابر علم غيب عمل بكنند وگرنه ‌«متي شاؤوا علموا‌».

چگونگي حلال بودن غذاها قبل از نزول آيه تحريم

مطلب ديگر آن است كه اگر كسي اين شرط‌ها را عمل بكند هر گونه غذاهايي كه قبل از نزول آيهٴ تحريم مصرف كرده بود حلال است و آ‌ن اين است كه ﴿لَيْسَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فيما طَعِمُوا﴾؛ تمام غذا‌ها و تمام آشاميدني‌ها و تمام كار‌ها اگر با تقوا همراه باشد؛ يعني اگر قبل از نزول تحريم و قبل از تماميت نصابِ حجت اگر كسي خلاف بكند آن خلاف نيست، نه اينكه قبل از نازل شدن آيهٴ حرمت باشد، معيار نزول آيهٴ حرمت نيست، بلكه معيار تمام شدن نصاب حجيت است. يك وقت آيه نازل شده است كه به كسي نرسيده يا آيه نازل شده و به كسي رسيده؛ ولي او كراهت را استفاده كرده و كسي نبود تا براي او تبيين كند و او را تفهيم كند كه آيا دلالت بر حرمت مي‌كند يا نه؟

در عصر عمر كسي ميگساري كرده و عمر خواست او را حدّ بزند و وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود كه اين را بين اصحاب بگردانيد و ببينيد آيا كسي مي‌گويد كه ما قبلاً آيهٴ حرمت خمر را بر او خوانديم و او مي‌داند يا نه؟ اگر قبلاً آيهٴ حرمت خمر را بر او خواندند و او توجيه شد و بعداً دست به ميگساري زد حدّ جاري كنيد. نفرمود حالا كه آيهن حرمت خمر نازل شده است بر چنين كسي حدّ بزنيد، چون صرف نزول آيه كافي نيست. اين سه محور بايد تامين بشود: يك نزول آيه، دو قرائت اين آيه بر شخص معيَّن، سه استنباط تام و بفهمد كه اين آيه را راجع به كراهت نيست، راجع به نزاهت نيست و راجع به حرمت است. اگر چيزي سنداً و دلالتاً به نصاب حجيت رسيده است از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[16] خواهد بود.

آزمودن انسانها بوسيله صيد حيوانات در حال حرام

فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدي بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ﴾؛ در اوَّلِ همين سورهٴ مباركهٴ ‌«مائده‌» ذات اقدس الهي مسئلهٴ ممنوع بودن صيد در حال احرام را به طور كلي اشاره كرد؛ اوّلين آيهٴ سورهٴ ‌«مائده‌» اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ اْلأَنْعامِ إِلاّ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ كه در ضمن تحليل اَنعام فرمود كه در حال احرام صيد حرام است كه حُرُم جمع حرام است و حرام يعني شخص مُحرِم و حلال يعني شخص مُحِل در قبال آن اطلاقات ديگري كه دارد؛ ولي اين روشن نيست كه صيد بَرّ است؟ صيد بحر است؟ عمدي است؟ غير عمدي است؟ اما در آيهٴ محل بحث مشخص فرمود كه صيد بَرّ است آن هم عمدي، فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾.

يك امتحان قطعي دربارهٴ كارهاي كوچك است كه امتحانهاي قطعي از كلمهٴ لامِ قَسَم با نون تأكيد استفاده مي‌شود كه حتماً و يقيناً ذات اقدس الهي شما را مي‌آزمايد. به چه مي‌آزمايد؟ ﴿بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ﴾ اين تنوينش تنوينِ تحقير است. مي‌فرمايد كه شما را به چيزهاي كوچكي امتحان مي‌كند تا ببيند چه در مي‌آيد؟ اوّلاً بچه‌هاي اين صيد كه قدرت پركشيدن ندارند ﴿تَنالُهُ أَيْديكُمْ﴾ است يا احياناً صيد‌هايي كه در حال خواب در كنار چادرهاي شما آرميده‌اند و خوابيده‌اند گرچه بزرگسال‌اند ولي چون خوابيده‌اند باز ﴿تَنالُهُ أَيْديكُمْ﴾ است؛ از صيد‌هاي كوچك و بزرگ و از حقير و غير حقير خدا شما را با اينها مي‌آزمايد: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾؛ هم آن صيدهاي بزرگ را كه با سِلاح بايد شكار كنيد شما را مي‌آزمايد و هم اين صيدهاي كوچك و بچه‌ها و جوجه‌ها كه با دست مي‌توانيد بگيريد شما را مي‌آزمايد: ﴿تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾.

اين را امتحان مي‌كند كه ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ﴾؛ تا معلوم بشود چه كسي ايمان به غيب دارد و از غيب مي‌ترسد؟ بعضي‌ها هستند كه ايمانشان ايمان به شهادت است و آنها فوق آنند كه كسي آنها را بترساند. آنچه كه فرمود: «هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[17] اينها ديگر عبادتشان ‌«خوفاً من النار‌»[18] نيست‌ يا «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ»[19] اينها عبادتشان ‌«شوقاً الي الجنه‌»[20] نيست، بلكه ‌«شكراً لله‌»[21] است، ‌«حبّاً لله‌»[22] ست كه عبادت اَحرار است؛ ولي انسانهاي عادي كه نه در مقام أنّ و إنّ‌اند كه واقعاً بهشت و جهنم را ببينند و نه در مقام كأ‌نّ‌اند كه گويا ببينند، بلكه اينها ايمانشان ايمان به غيب است.

معلوم مي‌شود كه اينها به غيب ايمان دارند يا ندارند؟ جهنم نديده را قبول دارند يا ندارند؟ البته راه باز است كه انسان برسد به جايي كه جهنم را ببيند كه اگر رسيد طوبي له و حُسنَ مآب؛ اما اكثريّ مردم كه به اينجا نمي‌رسند، لذا اكثريّ مردم ايمانشان ايمان به غيب است و اين ايمان به غيب را هم قرآن ستود و پذيرفت كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[23] ؛ اما اگر رسيد به جايي كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[24] ، چنين علمايي كه همتاي ملائكه شاهد وحدانيت خدايند، چنين علماي ربّاني شاهد معاد خدا هم هستند، چون مبداء و معاد يكي است. چنين علمايي كه شاهد وحدانيت حق‌اند و همتاي فرشتگان هستند، چنين علماي شاهد بهشت و جهنم هم هستند. اگر به آنجا نرسيديم لااقل ايمان به غيب است كه اين حداقل است؛ هم محور امتحان حداقل است كه كه با تنوين تحقير ذكر فرمود كه ﴿بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ﴾ و هم ممتحن‌ها افراد عادي‌اند: ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ﴾. ‌آن اُوحَديِّ الهي در اين مراحل امتحان نمي‌شود، او دارد از حلال مي‌گذرد و از مال خود مي‌گذرد، حالا بيايد به دنبال حرام هم حركت كند! آنكه از مال حلال خود مي‌گذرد آيا بيايد دست به حرام دراز كند؟! او اين چنين نيست؛ اما تودهٴ مردم احياناً دستشان به حرام دراز مي‌شود؛ فرمود كه ما اين تودهٴ مردم را كه ايمانشان ايمان به شهادت نيست و ايمان به غيب است مي‌آزماييم.

يك وقت كسي همتاي ابراهيم خليل (علي نبينا و آله و عليه الصلاه و عليه السلام) است كه ادعا مي‌كند و اگر در سورهٴ ‌«آل‌عمران‌» خدا فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[25] نه تنها من مُقرّ به وحدانيتم، من شاهد وحدانيت حقم[26] . اگر اين چنين شد كه آنها فوق اين‌اند كه اينها را خدا با كار حرام بيازمايد؛ اما افراد عادي كه ايمانشان ايمان به غيب است خدا اينها را مي‌آزمايد و اينها در هر صورت جهنم نديده را قبول دارند يا ندارند؟ ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ﴾، البته ذات اقدس الهي هم با اين گروه كار دارد و اينها كه ﴿وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ﴾[27] هستند را كاملاً مي‌ستايد؛ آنها اُوحَدِيِّ از انسانها هستند كه اُسوهٴ ديگران‌اند و دسترسي به آنها كار آساني نيست. انسان تا خود را مي‌بيند كه نمي‌تواند بهشت و جهنم را ببيند!

شما شايد در هر صد هزار يا در هر يك ميليون نفر يك آدمي پيدا كنيد كه خود را نبيند. همان حرف نوراني مرحوم مجلسي اوّل (رضوان الله عليه) است كه ايشان در آن كتاب روضه المتقين ـ مرحوم محمد تقي مجلسي (قدس سره) نه مجلسي دوم محمد باقر (رضوان الله عليه) ـ كه شرح مَنْ لا يحضره الفقيه ابن بابويه است ايشان آنجا دارند كه من در مدت عمرم بيش از صد هزار نفر را هدايت كردم اما يك نفر از آن كساني را كه من مي‌خواستم پيدا نكردم[28] . حالا صد هزار نفر را الآن اگر كسي بخواهد هدايت كند با اين وسعت رسانه‌هاي گروهي كار سختي نيست؛ اما چهار قرن قبل كسي بخواهد صد هزار نفر را هدايت كند خيلي بايد انسان وارسته‌اي باشد. او مرجع تقليد بود، امام جمعه بود، امام جماعت بود، مدرس بود و زعيم حوزه علميه اصفهان بود و به هر تقدير او مي‌توانست صد هزار نفر را هدايت كند. فرمود كه من صد هزار نفر را هدايت كردم اما يك نفر از كساني كه اين راه را طي كند من پيدا نكردم. آن كار آساني نيست، لذا قرآن با اكثري مردم كه سخن مي‌گويد مرحلهٴ ﴿وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ﴾[29] است، ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[30] است، ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ﴾ است و مانند آن. فرمود كه خدا مي‌آزمايد تا معلوم بشود.

در بحثهاي امتحاني هم ملاحظه فرموديد كه اين علم، علمِ فعلي است وگرنه علم ذاتي خداوند كه در ازل بود او همواره است، فرمود: شما ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ﴾[31] ؛ چه بگوييد و چه نگوييد خدا مي‌داند: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾[32] . اين يك هشداري است كه فرمود: آنكه در نهان خانهٴ شماست و حتي احياناً بر خود شما مخفي است و شما نا خدا گاه زير فرمان آن خودِ خود و آن درونِ درون كار مي‌كنيد خدا آن را مي‌داند، براي اينكه ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفي﴾[33] ؛ اگر حرفتان جهر بود نه تنها جهر را خدا مي‌داند جهر را ديگري هم مي‌شنود، سِرّ را هم مي‌داند و نه تنها سِرّ را هم مي‌داند سِرّ را شما هم مي‌دانيد. افخفاي از سِرّ كه از خود شما مخفي است ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[34] آن را خدا مي‌داند.

خيلي از موارد است كه اگر انسان در خويشتن فرو برود با خبر مي‌شود اما يك خودي در درونِ خود اوست كه با خبر نيست كه آن خودِ خود مي‌شود اَخفاي از سِرّ، لذا خيلي از موارد انسان اين كار را بيست سال ـ سي سال ـ چهل سال هم انجام مي‌دهد و بعد معلوم مي‌شود كه دستش خالي است. اينكه بعد معلوم مي‌شود كه دستش خالي است، براي اين است كه خودِ اوّل با مرض و پيري و همهٴ اينها از بين رفته و آن خودِ خود و درونِ خودش را نشان داد. انسان وقتي اين حجاب را دارد از خودِ خود بي خبر است و وقتي به وسيلهٴ مرض يا به وسيله پيري همهٴ اينها فروكش كرده آن خودِ خود خودش را نشان مي‌دهد و آن اَخفاي از راز خودش را نشان مي‌دهد. اين است كه انسان ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[35] در اواخر عمرو در برزخ و مرگ معلوممي‌شود. ذات اقدس الهي فرمود: يك چيزهايي كه شما به عنوان اسرار در دل ذخيره كرديد ما مي‌دانيم و يك چيزهايي كه شما را ذخيره كرده و شما از آنها بي خبريد و در تحت فرمان آنها داريد كار مي‌كنيد آنها را هم ما مي‌دانيم.

و آن هم مربوط به علم ذات اقدس الهي است؛ اما اينكه فرمود: ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ﴾ اين علم فعلي است و علم فعلي صفت فعلِ خداست (اين يك مقدمه)، فعل خدا خارج از ذات خداست (اين دو) كه گاهي هست و گاهي نيست، حادث است و امكان دارد و همهٴ احكام خَلق بر او بار است. اين علم است كه علم فعلي است كه فرمود: ما مي‌آزماييم تا اين روشن بشود كه اين علم علمِ فعلي صفت مخلوق است در حقيقت و عين مخلوق است. صفت فعليِ خالق است يعني عين فعل خالق است و فعل خالق يعني مخلوق، وگرنه خودش اعلام كرد و فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾[36] چنين ذات اقدس الهي نيازي به آزمون ندارد.

به هر تقدير فرمود كه خدا شما را مي‌آزمايد: ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدي بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ﴾. حالا اگر كسي با اين امتحان الهي سر افكنده به در آمده است و تعدي كرده است عذاب اليم به انتظار اوست. اين سر فصلِ مسئلهٴ صيد در حال احرام است و آنگاه وارد مسئله كه مي‌شود مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[37] ؛ اين صيد، صيدِ بحري است يا بَرّي؟ آن را در آيهٴ بعد تشريح مي‌كند كه آن ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ﴾[38] ، پس معلوم مي‌شود كه اين صيد اگر مطلق است با آن تقييد مقيد مي‌شود به صيد بَرّ. ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ﴾ نه لا تذبحوا و سخن از ذبح نيست بلكه سخن از قتل است خواه به صورت شكار باشد و خواه به صورت ذبح.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . ر . ك: الميزان، ج6، ص117 و 118.
[2] . ر . ك: الجامع لأحكام القرآن، ج6، ص286.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 219.
[4] . سورهٴ نساء، آيهٴ 43.
[5] . سورهٴ مائده، آيهٴ 90.
[6] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 33.
[7] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 33.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 219.
[9] . ر . ك: زبدة البيان في احكام القرآن، ص626.
[10] . الكافي، ج2، ص629.
[11] . ر . ك: سورهٴ نمل، آيهٴ 65.
[12] . سورهٴ هود، آيهٴ 49.
[13] . الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقيد (ط جديد)، ج7، ص177.
[14] . بحار الانوار، ج91، ص273.
[15] . ر . ك: القواعد الفقهية (بجنوردي)، ج1، ص69.
[16] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[17] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[18] . وسائل الشيعه، ج1، ص62.
[19] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[20] . ر . ك: وسائل الشيعه، ج1، ص62.
[21] . وسائل الشيعه، ج1، ص63.
[22] . وسائل الشيعه، ج1، ص62.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[24] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 18.
[25] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 18.
[26] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 56.
[27] . سورهٴ يس، آيهٴ 11.
[28] . ر . ك: ‌روضة المتقين، ج13، ص128.
[29] . سورهٴ يس، آيهٴ 11.
[30] . سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[31] . سورهٴ غافر، آيهٴ 19.
[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 235.
[33] . سورهٴ طه، آيهٴ 7.
[34] . سورهٴ كهف، آيهٴ 104.
[35] . سورهٴ كهف، آيهٴ 104.
[36] . سورهٴ بقره، ايه 235.
[37] . سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[38] . سورهٴ مائده، آيهٴ 96.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo