< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

73/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره مائده/آیه 3و4

 

﴿اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (۳) ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِنَ الجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ (٤)

بعضي از بحثهاي دو جمله ﴿اليوم يئس الذين كفروا﴾ و ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾ در ذيل آيهٴ 67 سورهٴ مباركهٴ مائده ـ ان‌شاءالله ـ مطرح مي‌شود و آن آيه ﴿يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لايهدي القوم الكافرين﴾[1] ظاهراً قبل از ﴿اليوم اكملت﴾ نازل شده است؛ يعني ذات اقدس الهي دستور داد كه مسئله ولايت ابلاغ بشود.

کيفيت ترتيب نزول سورههای مدنی و مکی

وقتي مسئله ولايت ابلاغ شد آيه ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾ نازل شده است (اين مطلب اول).

مطلب دوم آن است كه همان‌طوري كه اين قرآني كه الان ما در خدمت [آن هستيم] اولش سُوَر مدني است و آخرش سُوَر مكّي و به عكسِ ترتيب نزول تدوين شده است، بسياري از آيات يا بعضي از آيات اين‌چنين است؛ يعني آن آيه‌اي كه اول نازل شد بعد قرار گرفت و آن آيه‌اي كه بعداً نازل شد قبل قرار گرفت؛ آيهٴ ﴿يا ايها الرسول﴾[2] قبل نازل شد و آيهٴ ﴿اليوم اكملت﴾ بعد نازل شد؛ منتها در تدوين و جمع‌آوري، آن آيه قبل قرار گرفت و اين آيه بعد قرار گرفت؛ مثل اينكه در تدوين، سوره‌هاي مدني قبل تدوين شدند و سوره‌هاي مكّي بعد ولي خود آيه نشان مي‌دهد كه نظم طبيعي‌شان همان است كه به عرض رسيد.

‌مطلب سوم آن است كه ذات اقدس الهي در اين آيه فرمود: ﴿اليوم يئس الذين كفروا من دينكم﴾؛ يعني شما از دشمنان بيرونتان، اعم از مشركين و يهوديها و مسيحيها ديگر نترسيد، چون آنها نااميد شدند و اما دشمنهاي دروني را وعده نداد كه آنها نااميد شدند و نفرمود «اليوم يئس الذين كفروا و نافقوا» و خطر نفاق را در اينجا برطرف ندانست، لذا در ذيل همين جمله فرمود: ﴿واخشون﴾؛ از خدا بترسيد كه مبادا منافقانه رفتار كنيد، چه اينكه در آيه 67 سورهٴ مباركهٴ مائده ـ كه به خواست خدا خواهد آمد ـ به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود:

تبيين تفکران منافقان داخلی در آيه شريفه

﴿والله يعصمك من الناس﴾[3] ؛ تو اين مطلب را ابلاغ بكن (اين ولايت را) و از بيگانه‌ها هراس نداشته باش و خدا تو را حفظ مي‌كند. اين ﴿والله يعصمك من الناس﴾ منظور ناسِ بيروني نيست؛ يعني مشرك و كافر و يهودي و مسيحي نيست، زيرا آنها خلع سلاح شدند، مخصوصاً مشركين بعد از جريان فتح مكه خلع سلاح شدند و مَثَل «انتم الطلقاء»[4] براي اينها منعی بود، عمده دشمنهاي داخلي بودند كه همان منافقين هستند.

ذات اقدس الهي به پيغمبرش فرمود: ﴿والله يعصمك من الناس﴾[5] ؛ خدا تو را از مردم حفظ مي‌كند؛ اينجا منظور حفظ نظامي نيست، چون پيغمبر مكه را فتح كرد و مدينه هم كه تحت اختيارش بود، پس هيچ دشمن مسلحي آن روز وجود نداشت تا پيغمبر از او هراسان باشد؛ آن روزي كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) تنها بود و همهٴ آنها مسلح بودند، پيغمبر نمي‌ترسيد و خدا هم به او فرمود: ﴿لا تكلف الا نفسك﴾[6] ؛ اگر ديگران در صحنه حضور نداشتند تو تنها مكلفي كه در صحنه حاضر باشي و پيغمبر هم اين‌چنين بود و ديگران اگر فرار مي‌كردند او حاضر بود، آن وقتي كه دشمنها، اعم از مشركين و يهوديها و مسيحيها مسلح بودند و قادر بودند، پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) هراسي نداشت و الان كه دو سال از فتح مكه مي‌گذرد و مكه را فتح كرد و حتي در سال نهم اجازه نداد كه مشركين طبق سنت ديرينِ خود طواف بكنند و خود حضرت در ـ حجة الوداع ـ حضور پيدا كرد و غير از مسلمانها كسي در حريم كعبه يافت نشدند، با چنين قدرتي ديگر كسي نبود كه پيغمبر از او بترسد.

بنابراين به دو دليل معلوم مي‌شود كه اين هراس، هراس از دشمنهاي خارج نيست: يكي اينكه آن وقتي كه دشمنهاي خارج مسلح بودند، پيغمبر از آنها نمي‌ترسيد و حكم الهي را ابلاغ مي‌كرد و خدا هم فرمود: ﴿لا تكلف الا نفسك و حرض المومنين﴾[7] و عملاً هم وجود مبارك پيغمبر اهل هراس نبود؛ نكته دوم آن است كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) همه دشمنهاي بيروني را، اعم از مشركين و يهوديها و مسيحيها را منكوب و خلع سلاح كرد و حتي نامه‌ای براي ابرقدرتهاي آن روز نوشت؛ هم براي امپراطوري روم و هم براي شاهنشاهي ايران که اين نامه هم با زبان بالا نوشته شد و فرمود: اگر بخواهيد سالم بمانيد مسلمان بشويد که مقتدرانه نامه نوشت، پس كسي نبود كه پيغمبر از او بترسد و اينكه فرمود: ﴿والله يعصمك من الناس﴾[8] خطرِ نظامي نبود، اين همان خطر سياسي منافقان داخلي بود كه اين كارشكني‌ها را دامن زدند. بنابراين اين ﴿واخشون﴾ كه در آيه محل بحث است ناظر به خشيت از نفاق منافقانه داخلي است كه مبادا در برابر ولايت بايستند نه اينکه در برابر حرمت ميته و لحم خنزير و امثال ذلك كه ساليان متمادي اينها عادت كردند به امتثال اين نهي بايستند.

مطلب بعدي آن است كه آنچه كه مربوط به ﴿اليوم اكملت﴾ است نمونه كمي را در بحث روايي گذشته خوانديم و نمونه‌هاي فراواني را مرحوم اميني (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف الغدير جمع كرده است، آنجا را حتماً مراجعه بفرماييد تا معلوم شود که اين امري است متّفق عليه بين شيعه و سني و اختصاصي به ما ندارد.

تبيين معنای <ولايت> در آيه شريفه

مطلب بعدي آن است كه آنها درباره سند كه نتوانستند نقدي وارد كنند، درباره دلالت نقدي وارد كردند و گفتند كه منظور از اين مولا يعني دوست، ناصر و مانند آن که آن هم با قرينهٴ حافّه كه در اصل كلامِ محفوفِ به اين قرينه است هماهنگ نيست، چون خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) اوّل از مردم اقرار گرفت و فرمود: «الست اولي بكم من انفسكم»[9] ؟ عرض كردند: آري و بعد فرمود: «فمن كنتُ مولاه فعلىٌ مولاه»[10] ؛ يعني همان ولايتي كه من دارم همان ولايت را علي بن ابيطالب دارد و اوّل وقتي اقرار گرفت كه من اُولي هستم؛ يعني ﴿النبي اولي بالمومنين من انفسهم﴾[11] ، همين معنا را كه خدا در قرآن تثبيت كرد و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله سلّم) در جريان >غدير< از آنها اقرار گرفت، آن‌گاه فرمود: «فمن كنت مولاه فعليٌ مولاه»[12] ؛ اين ديگر ظهور كالنّص است كه مولا در اينجا به معني والي و وليّ است نه به معناي ناصر و دوست.

معنای اضطرار

مطلب پايانيِ اين آيه همان كلمهٴ اضطرار است؛ اين كلمه اضطرار در ﴿فمن اضطرّ﴾ يا به اين معناست که كسي در مقابل ضرر قرار بگيرد يا اينکه كسي در مقابل ضرورت قرار بگيرد؛ چه ضرورت باشد و چه ضرر باشد هر دو در اين معنا سهيم‌اند كه انساني كه ناچار شده است اگر تعدّي نكند خوردنِ مردار براي او جايز است.

کيفيت حلال بودن برخی امورات

وقتي محرمات روشن شد كه ﴿حرمت عليكم الميتة والدم﴾[13] و مانند آن باشد، آن‌گاه از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله سلّم) سؤال كردند كه پس مُحلّلات چيست؟ حالا كه آن امور بر ما حرام است چه چيز براي ما حلال است؟ آيه نازل شد كه ﴿يسئلونك ماذا اُحلّ لهم﴾؛ چه چيز براي آنها حلال است؟ گرچه ممكن بود گفته شود «و يسئلونك ماذا احل لنا» اما چون اصل فعل به صورت مغايب ياد شد ﴿يسئلونك﴾، ضمير هم به صورت غياب بيان شد که ﴿يسئلونك ماذا احل لهم﴾؛ يعني ما محرمات را فهميديم؛ اما محلّلات چيست؟

فرمود: ﴿قل احل لكم الطيّبات﴾؛ طيّبات براي شما حلال است؛ طيّب چيزي است كه طبع او را قذر نداند و از او متنفر نباشد (يك) و عقل به سود او يا به سلبِ ضررِ او فتوا بدهد و علم داشته باشد كه چنين چيزي زيانبار نيست (اين دو) و دليل نقلي هم بر حرمت او اقامه نشده باشد (سه)، چنين چيزي طيّب است. خبائث در مقابل طيّبات است؛ چيزي كه ضرر دارد يا طبع از او متنفر است (طبع اوّلي نه عادي) يا دليل نقلي بر حرمت او اقامه شده است اين خبيث است و از رسالتهاي اوليهٴ ذات مقدس رسول خدا (صلّي الله عليه و آله سلّم) كه در كتب انبياي پيشين هم شرح داده شد اين است كه ﴿يحل لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث﴾[14] .

حلال بودن امورات شکارشده بوسيله سگ شکاری

فرمود: ﴿احل لكم الطيبات﴾ و بعد فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح﴾ كه اين نياز به تعبد داشت، لذا فرمود: اين هم براي شما حلال است؛ طيّبات براي شما حلال است و آنچه را كه به وسيله حيوانهاي شكاريِ تربيت شده صيد كرديد هم براي شما حلال است، ﴿اُحلَّ لكم الطّيبات و ما﴾ كه يك مضاف محذوف است؛ يعني صيدِ چيزي كه {علّمتم} يا «الذي» يعني كسب و مكاسب، آنچه را كه حيوانات شكاريِ شما كسب كردند و «صَيدَ ما علّمتم و صيد الذي علمتموهنّ» كه شما تعليمشان داديد و آئين شكار را يادشان داديد ﴿و ما علَّمتم﴾، از چه قسم؟ ﴿من الجوارح﴾؛ جوارح، اين حيوانات شكاري را مي‌گويند كه شكار مي‌كنند و كسب مي‌كنند؛ جَرَحَ يعني كَسَبَ، اينكه فرمود: ﴿وهو الذي يتوفٰكم باللّيل و يعلم ما جرحتم بالنّهار﴾[15] اين است؛ خدا شما را در شب هنگام خواب مي‌ميراند و آنچه را كه در روز كسب كرده‌ايد مي‌داند، جوارح را به اين مناسبت جوارح گفتند كه آنها با جُرح كسب مي‌كنند و انسان با جارحه كسب مي‌كند؛ ولي آن حيوانات شكاري با زخم وارد كردن، با آسيب و صدمه وارد كردن و با جراحت وارد كردن كسب مي‌كنند و حيوانات شكاري اين‌چنين هستند (اين اجمال قضيه).

آيا اين اطلاق دارد و هر شكاري را كه حيوان شكاري صيد بكند حلال است يا مخصوص سگهاي شكاري است؟ فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مكلِّبين﴾؛ ﴿مكلِّبين﴾، حال است براي ضمير ﴿ما علَّمتم﴾؛ در حالي كه شما مكلِّبيد؛ مكلِّب، آن صاحب كلب است كه مؤدّب او باشد و حاذق او باشد و او سگ شكاري را مي‌پروراند و چنين افرادي را مي‌گويند مكلِّب، پس مكلِّب يعني صاحب كلبي كه در تأديب و حذاوت تعليميِ او مي‌كوشد. صرف مكلِّب به معناي صرف مؤدَّب نيست، چون ﴿ما علَّمتم﴾ شاملش شده است، بايد يك معناي زايدي داشته باشد يا حذاوتي يا تدبير تامي در معناي تكليف اخذ بشود تا اين تكرار نباشد، ﴿و ما علَّمتم من الجوارح﴾ در حاليكه مكلِّبيد.

ديگران؛ يعني مفسران اهل سنت اين {مكلِّبين} را قيد غالب گرفتند و گفتند كه صيد هر حيوان شكاري كه معلَّم باشد حلال است[16] ؛ ولي >اماميه< اين قيد را حفظ كردند و نگفتند قيد، قيد غالب است، گفتند اين قيد اگر جوارح مطلق باشد تقييد مي‌زند و فقط صيد كلب معلَّم است كه حلال است، صيد باز شكاري و مانند آن حلال نيست[17] مگر اينكه تذكيه بشود. اينكه فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مكلِّبين﴾؛ يعني اگر سگي را شما تربيت كرديد و با شرايط فقهي كه بعد ياد مي‌شود آن سگ را فرستاديد به دنبال صيدی و او صيدي را زخمي كرد و آن صيد با زخمي شدن سگ شكاري مُرد، با اينكه ذبح نشد و سرش را نبريديد و تذكيه نشد شرعاً حلال است؛ اين تعبد مخصوصِ سگهاي شكاري است. باز شكاري اگر تربيت بشود؛ ولي حيواني را مجروح كند و آن حيوان در اثر جرحي كه اين باز شكاري وارد كرده است بميرد، مردار است و حلال نيست، پس حلال بودن صيد، مخصوصِ سگ شكاري است، البته اگر سگ شكاري تعليم شده است و رفت و صيد را گرفت و مجروح كرد و صيّاد به سراغ آن صيد رفت و آن صيد را زنده يافت، بايد تذكيه كند؛ ولي اگر آن صيد را زنده نيافت و اين سگ شكاري با جرح آن را از بين برد و آن حيوان كشته شد، چنين حيواني ولو ذبح و تذكيه نشده باشد حلال است، اين تعبد مخصوص صيد سگهاي شكاري است ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مكلِّبين﴾.

بنابراين اطلاق ندارد كه صيدِ باز شكاري و ساير حيواناتِ شكاري هم حلال باشد؛ فقط صيد سگ شكاري حلال است، البته اگر هر صيدي را صيّاد زنده بيابد و تذكيه كند، اين نظير ذبيحه‌ها است كه حلال است؛ اگر حيواني حلال گوشت باشد و مسلماني او را با شرايط خاص تذكيه كند حلال است و اين ديگر تعبد خاص نيست، تعبد خاص در خصوص صيد كلب معلَّم است. عده‌اي خواستند بگويند که اين كلب، مطلق درنده‌ها را شامل مي‌شود، براي اينكه كسي بدرفتاري كرد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله سلّم) درباره او نفرين كرد و عرض كرد: «اللهم سلّط عليه كلباً من كلابك»[18] ؛ اين شخص همين كه از حضور حضرت فاصله گرفت طعمه شير درنده شد، شير را هم مي‌گويند كلب و كلب يعني درنده؛ اما اين يك معناي بازي است كه ذهن به او منصرف نيست و وقتي گفتند كلب، همين كلب معهود منصرف است و وقتي دليل به يك فرد خاص منصرف بود، ديگر قيد است و وقتي قيد بود يا اگر لااقل آن مطلق محفوف بما يصلح للقرينية بود، ديگر اطلاق ندارد. اين {مكلِّبين} يا قيد است يا صالح براي قرينية است، به هر دو تقدير نمي‌شود به اطلاق {الجوارح} تمسك كرد و حكمِ خلاف شرعي را با تعبد خاص ثابت كرد؛ يعني گفت مردار در اين حال حلال است، چون اگر باز شكاري حيواني را خفه كند و بميراند مردار است و ما اگر بخواهيم بگوييم تعبداً اين حلال است بايد دليل ناطق خوبي داشته باشيم و در اينجا اگر به جوارح بخواهيم تمسك كنيم، با اينكه {مكلِّبين} يا قطعاً قرينه است يا محتمل القرينية است ديگر اطلاق ندارد.

بنابراين صيد حيوان شكاري، اگر آن حيوان شكاري سگ نبود كه حتماً بايد تذكيه بشود و اگر سگ شكاري بود و صاحبش آن صيد را زنده يافت بايد تذكيه بشود و اگر زنده نيافت و حيات مستقره نداشت و با آسيب و جرحي كه سگ شكاري وارد كرده است اين حيوان از بين رفت و كشته شد، آن حيوان شرعاً حلال است و مردار نيست؛ اما شرطش اين است كه فرمود: ﴿تعلِّمونهن مما علَّمكم الله﴾.

شرايط حلال بودن شکار بوسيله سگ شکاری

يعني آن اصولي را كه دين يادتان داده است و خدا به وسيله پيغمبر به شما آموخت، شما همان‌ها را ياد اين سگان شكاري بدهيد؛ اولاً امانت بهترين وصف است براي سگ شكاري و شما طوري او را امين تربيت كنيد كه هر وقت او را اعزام كرديد او برود، ثانياً هر وقتي كه او را نهي كرديد منزجر بشود و نرود، ثالثاً وقتي كه غذاي لذيذي به عنوان شكار ديد او را نخورد، رابعاً اين اوصاف سه‌گانه مزبور براي او ملكه باشد نه اينكه گاهي در هنگام ارسال برود و گاهي نرود، گاهي در هنگام زجر منزجر بشود و گاهي نشود و وقتي هم كه به صيد رسيد گاهي بخورد و گاهي نخورد تا شما بگوييد آن وقتي كه نخورد حلال است و آن وقتي كه خورد جزء {وَ مَا اَكَلَ السَّبُعُ}[19] مي‌شود، عادتش اين باشد كه اين اصول گذشته را خوب ياد بگيرد و حفظ بكند، حالا نادراً اگر يك وقت تخلف كرد، آن در خود انسانها هم مستثناست، پس اين اصول چهار‌گانه را بايد داشته باشد که اينها مال آن كلب معلَّم است.

خود صيّاد هم بايد مسلمان باشد و بايد هنگام ارسال و اقراء >بسم الله< را بگويد، چون فرمود: ﴿واذكروا اسم الله عليه﴾؛ هنگامي كه اين كلب را اغراء مي‌كنيد و مي‌فرستيد نام خدا را بر زبان جاري كنيد و بگوييد >اذهب بسم الله< و چنين نامي را ببريد؛ برو به نام خدا و مانند آن، عمده آن صيّاد است نه آن مكلِّب؛ مكلِّب يعني كسي كه كلب را مي‌پروراند خواه مسلمان باشد و خواه كافر، نقشي ندارد. اگر كلبي معلَّمِ کافر بود و كافري اين سگ را به اين امور چهار‌گانه تعليم داد كه هر وقت او را اغراء كردند و مي‌رود هر وقت او را بازداشتند مي‌ايستد و اَمينانه با آن شكار برخورد مي‌كند و اين اوصاف هم براي او ملكه شده است؛ اگر كافري سگي را به اين اوصاف چهار‌گانه بپروراند؛ ولي صيّاد مسلمان باشد اين حلال است؛ ولي اگر سگي را مسلمان بپروراند و صيّاد غير مسلمان باشد باز آن صيد حرام است، چون بايد ﴿واذكروا اسم الله عليه﴾ محقق بشود و هنگام فرستادن اين سگ نام خدا برده بشود و اين نام [چون] از كافر متمشي نيست اين شرط حاصل نيست و كافري كه به خدا معتقد نيست نمي‌تواند بگويد برو به نام خدا يا هنگام اغراء بگويد >بسم الله الرحمن الرحيم< يا >الله اكبر< يا >لا اله الا الله< و مانند آن، پس عمده صيّاد است نه مكلِّب و معلِّم كلب؛ آن معلِّم خواه مسلمان خواه كافر اگر صيّاد مسلمان بود، شرايط حليت جمع است؛ هم در خود اين سگ شكاري و هم در خود اين صيّاد، لذا فرمود: ﴿تعلِّمونهن مما علَّمكم الله﴾.

بعضي از بزرگان اهل معرفت گفتند که اگر كسي با اين علوم الهي آشنا شد ولو كلب باشد، دست پرورده و محصول كار او حلال است و گاهي انساني است كه دست پرورده و كسب او حرام است همين‌ها هستند كه ﴿كالانعام بل هم اضل﴾[20] .

امانتداری پلکانی برای وصول به مقامات عالی

مطلب ديگر آن است كه سخني را بعضي از حكماي بزرگ اسلامي گفته‌اند كه انسان براي اينكه به آن مقام عالي برسد بايد از مراحل حيواني بگذرد و اگر كسي در امانت خيانت نكرد و امين بود، او هنوز انسان نشد، يك حيوان خوبي است و اگر كسي احساس مسئوليت كرد و از حوزه خاص خود دفاع كرد، او هنوز به مقام شامخ انسانيت بار نيافت، او حيوان خوبي است؛ بعد مثال ذكر مي‌كنند و مي‌فرمايند كه اين مرغ خانگي كه اعضاي منزل را که مي‌ديد فرار مي‌كرد و فاصله مي‌گرفت، همين كه مادر شد و تخم مرغ را زير پر او گذاشتند و او جوجه درآورد، الان كاملاً از اين جوجه‌هاي خود كه در حوزه او زندگي مي‌كنند دفاع مي‌كند، نوك مي‌زند، پرخاش مي‌كند و همين كه تا ديروز فرار مي‌كرد امروز مدافع است؛ يعني الان مسئول حفظ اين جوجه‌هاست؛ اگر كسي سرپرستي اعضاي خانواده را رعايت نكرد از حيوان هم پست‌تر است و اگر سرپرستي حفظ خانواده را به عهده داشت، تازه يك حيوان تربيت شده است و يك حيوان خوبي است، چه اينكه اگر كسي در امانت خيانت نكرد يك حيوان خوبي است، چون كلب معلَّم همين است؛ اين سگ شكاري با اينكه گرسنه است آن گوشت كبك و امثال كبك را نمي‌خورد و وقتي به صاحبش داد دُم مي‌جنباند و از اين احساس امانت لذت مي‌برد، آن‌گاه صاحبش بعد از خوردن احياناً استخوانها را پيش او مي‌اندازد؛ اين احساس امانت در حيوانهاي تربيت شده است و اگر كسي امين نبود تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿كالانعام بل هم اضل﴾[21] ؛ از اين حيوانات هم پست‌ترند، براي اينكه اينها امين‌اند و تربيت شده‌اند و سگ را مي‌شود تربيت كرد و اين كسي كه در مال مردم خيانت مي‌كند از سگ هم پست‌تر است.

آنچه كه در صبغه‌هاي اسلامي است كه انسانيّتِ انسان را تأمين مي‌كند اين است كه همه اينها را >قربة الي الله< انجام مي‌دهد و اين ديگر مخصوص انسان است وگرنه دفاع از حريم خانواده در هر حيواني هم است، انسانهايي هم كه در اين حد زندگي مي‌كنند داراي اين وصف‌اند چه مسلمان و چه كافر؛ اما آنكه در راه خدا مي‌جنگد و مي‌گويد «انا سلمان ابن الإسلام»[22] ؛ و مثل سلمان (رضوان الله عليه) و همچنين مجاهدان اسلامي كه براي حفظ اسلام مي‌جنگيدند نه براي حفظ آب و خاك، چون هر كسي براي حفظ آب و خاكش مي‌جنگد و اين يك امر انساني در حد متوسط است و يك امر الهي نيست، چون چه كافر باشد چه مسلمان باشد و چه مشرك باشد در هر صورت از خانه خود و از مال خود دفاع مي‌كند، حيوان باشد هم از مال خود دفاع مي‌كند، انسان هم باشد از مال خود دفاع مي‌كند و اگر كسي اهل دفاع از حريم خود نباشد ﴿كالانعام بل هم اضل﴾[23] است و اما آنكه مي‌گويد من اين كار را مي‌كنم «ولتکون كلمةُ الله هي العليا»[24] ، او مي‌شود انسان. لذا وقتي كه از جنگ برگشت طلبكار نيست كه چرا به من اين نداديد يا آن نداديد يا من اين‌چنين كردم و شما آن چنان نكرديد اين «ولتکون كلمةُ الله هي العليا» است و هميشه هم زنده است، اين همان است كه ﴿احياءٌ عند ربهم يرزقون﴾[25] اينها اوج انسانيت است نه صرف دفاع از مال كه هر كسي چه مسلمان و چه كافر از مِلك و مال خود دفاع مي‌كند.

به هر تقدير اگر كسي از حريم خود در همين محدوده دفاع كرد، اين نشانه انسانيّت نيست، براي اينكه كساني كه كافرند اين حدّ را هم دارند، چه اينكه حيوانات هم اين حد را دارند و اگر كسي در امور جزيي كه به او سپرده‌اند خيانت نكرد، اين تازه حيوان خوبي است و اگر در امور جزيي كه به او سپردند خيانت كرد كه ﴿كالانعام بل هم اضل﴾[26] است؛ انسانيّت اوج ديگري دارد تا برسد به جايي كه ﴿و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة﴾[27] ؛ اين معارف بلند در دسترس انسانهاي عادي نيست چه رسد به حيوان و مانند آن، مرز انسان از حيوان چيز ديگر است.

اينكه فرمود: ﴿تعلمونهن مما علمكم الله﴾ ناظر به اين است و بعد فرمود: ﴿فكلوا مما أمْسكْن عليكم﴾، بعضي از اين شرايط ياد شده از همين جملهٴ ﴿فكلوا مما أمْسكْن عليكم واذكروا اسم الله عليه﴾ استفاده مي‌شود و آن اين است كه اگر اين حيوان شكاري كه تربيت شده است گاهي بر اساس تربيت، اين شكار و اين حيوان را نمي‌خورد و گاهي هم بر اساس همان درنده‌خويي اين حيوان را مي‌خورد، چنين حيواني مَصيد او حلال نيست، لذا فرمود: ﴿فكلوا مما أمْسكْن عليكم﴾ نه >علي انفسهم< براي شما و به جهت حفظ شما و اِشراف بر شما؛ نه اينکه براي خودشان حفظ بكنند؛ اگر حيوانات شما اين‌چنين تربيت شدند كه ﴿أمسكن عليكم﴾ شدند نه >امسكن علي انفسهم< آن وقت حلال است، البته اين را در اصول و در كتابهاي فقهي احياناً ملاحظه فرموديد كه اين چون در مقام بيان حليّت و حرمت است نه طهارت و نجاست، اين ديگر اطلاق ندارد که كسي بگويد ﴿فكلوا مما امسكن عليكم﴾، پس اين كبكي كه حالا اين حيوان رفت و شكار كرد و آورد ما مي‌توانيم اين را بخوريم بدون شستن، براي اينكه فرمود: ﴿فكلوا مما أمْسكْن عليكم﴾؛ اين امر به >كُل< كه البته حليت است نه وجوب، فقط از نظر حليت و حرمت است نه از جهت طهارت و نجاست، چون در صدد بيان آن جهت نيست، لذا از آن جهت اطلاق ندارد و بايد اين حيوان را شست؛ يعني آن جايي كه اين سگ شكاري دهان گرفت و گاز گرفت، آن قسمتي كه اين سگ دهان زد آن قسمت را بايد شست با همان دستوري كه گفتند؛ اين نجس است؛ اما ميته و مردار نيست و نجاست ذاتي ندارد مثل مردار؛ اگر اين سگ شكاري نبود و او را مي‌گرفت و از بين مي‌برد، اين مردار بود، حالا چون شكاري است و صيّاد هم به نام خدا او را اغراء كرده است، اين ديگر مردار نيست، مذكيٰ است و نجاست عَرَضي دارد، اين را بايد شست و بعد مورد استفاده قرار داد، لذا ﴿فكلوا﴾ در صدد بيان حليت حرمت است نه در صدد بيان مطلق جهات، اعم از حليت و حرمت و طهارت و نجاست، لذا نجس است ﴿فكلوا مما أمْسكْن عليكم﴾ نه >علي انفسهن<.

﴿واذكروا اسم الله عليه﴾؛ يعني اين ﴿وَما علَّمتم من الجوارح﴾ را كه مي‌خواهيد اغراء كنيد و اعزام كنيد، بايد نام خدا را ببريد؛ نام خدا هم تنها اين نيست كه بگوييد >اذهب بسم الله الرحمن الرحيم<، بگوييد >اذهب الله اكبر<، >لا اله الا الله<، همان‌طوري كه ذبح حيوانات اين‌طور است که اگر كسي خواست مرغي را يا گوسفندي را سر بِبُرد بگويد: >لا اله الا الله<، >لا حول و لا قوة الا بالله<، >الحمد لله<، >سبحان الله<، >الله اكبر< كافيست، اگر بگويد >بسم الله الرحمن الرحيم< هم كافيست ﴿واتقوا الله ان الله سريع الحساب﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[4] بحارالانوار، ج97، ص59.
[9] ـ بحارالانوار، ج27، ص244.
[10] بحارالانوار، ج21، ص387.
[12] ـ بحارالانوار، ج27، ص244.
[16] الکشاف، ج1، ص606.
[17] ر.ک: نورالثقلين، ج1، ص591؛ الميزان، ج5، ص202.
[18] ـ بحارالانوار، ج16، ص309.
[22] ـ بحارالانوار، ج22، ص390.
[24] ـ مستدرک الوسائل، ج12، ص190.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo