< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/مقدار سهام /

 

مرحوم محقق در آغاز کتاب میراث شرایع چهار مقدمه ذکر کردند که اصول اولیه ارث را بازگو می‌کنند که موجبات ارث چیست، موانع ارث چیست، حجب حرمان چیست، حجب نقصان چیست و مانند آن. دو مطلب اساسی که داء عُضال شد برای فقه میراث، مسئله عول و تعصیب است که بیگانه‌ها حاضر نشدند سخنان اهل بیت(علیهم السلام) را گوش بدهند لذا غالب فقها(رضوان الله تعالی علیهم) این را در طلیعه بحث مشخص کردند که تعصیب باطل است و عول باطل است. آن تقسیم‌بندی‌های شش‌گانه اول که سهام شش قسمت است، یک؛ ضرب در هم بشود 36 صورت می‌شود، دو؛ مکررات که حذف بشود می‌شود 21 صورت، سه؛ آن صورت‌هایی که اجتماع آنها محال است مثل اینکه دو تا ثلث جمع بشود این محال است برای اینکه دو تا ثلث یک دو ثلث مال دختران است که طبقه اول‌اند یک دو ثلث مال خواهران است که طبقه دوم‌اند اصلاً اینها جمع نمی‌شوند با بودِ طبقه اول که به طبقه دوم ارث نمی‌رسد. هشت صورت که محال است خارج بشود می‌ماند سیزده صورت. در بین این صورت‌های سیزده‌گانه بعضی از صور هستند که میراث بیشتر می‌شود زائد می‌شود، بعضی از موارد است که کم می‌شود برابر آیات قرآن کریم چون قرآن کریم برای بعضی‌ها فرض مشخص کرد در دو حال، برای بعضی‌ها اصلاً فرض مشخص نکرد و برای بعضی‌ها یک فرض مشخص کرد.

«فهاهنا أمورا ثلاثة» نسبت به أعمام و عمّات، نسبت به أخوال و خالات اصلاً فرض مشخص نکرد که اینها چقدر می‌برند اینها بر اساس ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[1] سهم می‌برند اما چقدر می‌برند عمو چقدر، عمه چقدر، دایی چقدر، خاله چقدر، اینها که طبقه سوم‌اند سهم آنها چقدر است برابر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ تقسیم می‌شود اما چقدر است روایات معین می‌کنند، اینها اصلاً فرض مشخصی در قرآن کریم ندارند. بعضی‌ها هستند که دو فرضه هستند مثل زوج و زوجه، مثل مادر نه پدر! مادر دو تا فرض دارد، زوج و زوجه دو تا فرض دارند؛ اگر أولاد داشته باشند زوج چقدر می‌برد زوجه چقدر می‌برد و اگر أولاد نداشته باشند زوج چقدر می‌برد زوجه چقدر می‌برد، این دو فرض مشخص است؛ در جریان مادر اگر أولاد داشته باشند چقدر می‌برد أولاد نداشته باشند چقدر می‌برد، این مشخص است؛ اما پدر فقط یک فرض دارد اگر أولاد داشته باشد چقدر می‌برد أولاد نداشته باشد مشخص نیست آن‌وقت اینجا زیاد می‌آید و چون زیاد می‌آید مسئله تعصیب پیش می‌آید مسئله عول پیش می‌آید؛ وقتی زیاد بیاید تعصیب پیش می‌آید و وقتی کم بیاید عول پیش می‌آید. این است که آنها برابر میل خودشان تقسیم می‌کنند نه برابر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾، ممکن است آن را هم رحم بدانند اما اولویت طبقه‌بندی را رعایت نمی‌کنند، اولویت طبقه‌بندی برابر خود آیات قرآن سه قسمت شد، اینها آن اولویت طبقه‌بندی را رعایت نمی‌کنند بقیه ارث را به آن برادری می‌دهندـ با اینکه بچه کوچک دارد بچه صغیر داردـ که او می‌تواند شمشیر بکشد و قدّاره‌کشی کند، این بر اساس عصبیت است می‌گویند این بچه کوچک است نمی‌تواند غارت کند جنگ کند دفاع کند.

لذا همه این محققین در کتاب فقه قبل از اینکه وارد آن جزئیات ارث بشوند مسئله تعصیب و عول را که دو تا غده بدخیمی است که وارد فقه شده این را کاملاً حل می‌کنند و این غده‌های بدخیم بودن باعث شد که ائمه(علیهم السلام) این دو قسمت را با یک تعبیرات دیگری بیان کنند. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سوگند می‌خورد «إِنَّ الَّذِی أَحْصَی رَمْلَ عَالِج»[2] خدایی که تمام ذرات شن بیابان‌ها را می‌داند، می‌داند که اینجا چقدر کم می‌آید و چقدر کم نمی‌آید، مبادا کسی خیال کند که خدا نمی‌دانست اینجا زیاد می‌آید یا کم می‌آید! این‌گونه تعبیر که «إِنَّ الَّذِی یَعْلَمُ عَدَدَ رَمْلِ عَالِجٍ»[3] (عالج یعنی بیابان، آن سرزمین را می‌گویند بطحا، ابطح؛ اینکه آقایان به ابطحی منسوب‌اند به بطحا منسوب‌اند چون این سرزمین را می‌گویند بطحا. آنکه فرزدق در مدح وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود سرزمین بطحا او را می‌شناسد، هر جایی که امام سجاد(سلام الله علیه) پا بگذارد او را می‌شناسد، رمل او را می‌شناسد، سنگ او را می‌شناسد، حجاز او را می‌شناسد، زمین او را می‌شناسد.[4] این سرزمین را می‌گفتند ابطح و بطحا؛ از آن جهت که مؤنث است أرض است می‌گویند بطحا، از آن جهت که ظاهرش مذکر است می‌گویند ابطح. این آقایان یا به حجاز منسوب‌اند یا به ابطح یا به بطحا و مانند آن) حضرت فرمود آن کسی که تمام این ذرات شن را می‌داند، می‌داند که کجا کم می‌شود و کجا کم نمی‌شود، مبادا کسی خیال کند که حساب شده نیست آن‌وقت این را به اختیار شما قرار بدهد که به هر کس خواستید بدهید!

خطوط کلی این بحث‌ها مشخص شد، روایات این باب مانده است. مرحوم محقق هم این‌گونه فرمودند ـ که دوباره فرمایش ایشان را بخوانیم بعد به روایات برسیم ـ «و یلحق بذلک مسألتان» قبل از ورود در مقصد ارث الآن در مقدمه چهارم‌اند، بخش پایانی مقدمه چهارم که در طلیعه کتاب ارث ذکر کردند فرمود این دو تا مسئله مانده است: یکی مسئله تعصیب و یکی مسئله عول «الأولی لا یثبت المیراث عندنا بالتعصیب» ـ که در بحث جلسه قبل خوانده شد ـ «و إذا أبقت الفریضة» فرض آن مقداری است که قرآن مشخص کرد آیه یازده، دوازده و 176 سوره مبارکه «نساء» اینها را مشخص کرد که در بحث جلسه قبل خوانده شد «و إن کان هناک مساو لا فرض له» پدر و مادر مساوی هم‌اند در یک طبقه‌اند منتها برای مادر دو فرض دارد که اگر فرزند باشد چقدر ارث می‌برد فرزند نباشد چقدر ارث می‌برد، برای پدر یک صورت ذکر شده که اگر فرزند باشد چقدر می‌برد فرزند نباشد چقدر می‌برد که در این فرض فرزند نباشد ارث پدر را مشخص نکردند! می‌گوید پدر مساوی با مادر است، یک؛ «و لا فرض له» مشخص نکرده، دو؛ اینجا که مشخص نکرده است آنها می‌گویند بقیه زائد است و زیاده بدست ماست باید تقسیم بکنیم.

این آقایان محدّثین اصطلاح دارند «باب النوادر، باب النوادر»! روایات فراوان است مثلاً دسته‌بندی می‌کنند مثل مرحوم کلینی، بعضی از روایات است که متفرقه است این روایات متفرقه را نمی‌شود در یک قفسه جمع کرد، یک کتاب در فلان زمینه است و یک کتاب در فلان زمینه است. مرحوم کلینی و سایر محدّثین این روایت‌های تک‌روایت و تک‌بابی که نمی‌شود برای اینها یک باب جدا جعل کرد می‌گویند «باب النوادر»، اینها متفرقات‌اند. خدا استاد مرحوم آقای شعرانی را غریق رحمت کند! ایشان کتاب‌های فراوانی داشت، قفسه‌هایش منظم بود نجوم، ریاضی، فقه، اصول، تفسیر اما این کتاب‌های پراکنده فرمود این نوادر ماست. حالا اینها جزء نوادر است، آنها که نادر و کم‌اند برای آنها یک باب ذکر نمی‌کنند. در این قسمت پدر با مادر در سهم‌بری مساوی است چون طبقه اول‌اند؛ اما برای مادر دو تا سهم مشخص کرد که اگر فرزند باشد مادر چقدر می‌برد فرزند نباشد چقدر می‌برد ولی برای پدر گفتند اگر فرزند باشد چقدر می‌برد فرزند نباشد را ذکر نکردند، اینجا حضرت فرمود باقی «للأب». اینجا دارد «و إن کان هناک مساوٍ» که «لا فرض»، «فالفاضل له» چرا؟ «للقرابة» ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ «مثل أبوین و زوج أو زوجه کللأم ثلث الأصل» است «و للزوج أو الزوجة نصیبهما» چون هر دو را مشخص کرد اما «و للأب الباقی». این فتوا عین عبارت روایتی است که حالا می‌خوانیم. این «و الباقی للأب» یعنی چیزی زیاد نیامده است بقیه سهم اوست. «و لو کان إخوة کان للأم السدس و للزوج النصف و للأب الباقی» اینکه أب را مکرّر ذکر می‌کنند که بقیه مال پدر است برای اینکه روایاتی که می‌خوانیم مشخص می‌شود که «و الباقی للأب، و الباقی للأب».[5]

آن روایات این است کتاب شریف وسائل جلد 26 صفحه 125 باب شانزده از «أَبْوَابُ مِیرَاثِ الْأَبَوَیْنِ وَ الْأَوْلَاد» روایت اولی که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم‌» ـ که او از اصحاب خاص و شاگردان مخصوص بود ـ می‌گوید «أَقْرَأَنِی أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) رساله‌ای کتابچه‌ای را در آورد و برای من قرائت کرد «أَقْرَأَنِی أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام»، آن چه بود؟ آن «صَحِیفَةَ الْفَرَائِض» بود. صحیفه، مصحف اینها که از اهل بیت(علیهم السلام) است بعضی‌ها مفصل هستند بعضی مختصر. این صحیفه چیست؟ «الَّتِی هِیَ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ خَطُّ عَلِیٍّ عَلَیه السَّلام» این میراث خانوادگی بود و نزد اهل بیت(علیهم السلام) بود «إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ خَطُّ عَلِیٍّ عَلَیه السَّلام بِیَدِهِ». محمد بن مسلم می‌گوید این صحیفه را به من نشان داد «فَقَرَأْتُ فِیهَا» من این قسمت صحیفه را خودم قرائت کردم که چه؟ «امْرَأَةٌ مَاتَتْ» یک زنی مُرد «وَ تَرَکَتْ زَوْجَهَا» شوهر او ماند «وَ أَبَوَیْهَا» پدر و مادر او؛ زوج و پدر و مادر او ماندند فرزندی نمانده است. حضرت در آنجا مرقوم فرمودند: «فَلِلزَّوْجِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُم» چون فرزند نداشت «وَ لِلْأُمِّ الثُّلُثُ سَهْمَانِ وَ لِلْأَبِ السُّدُسُ سَهْمٌ»، این یک تقسیم که کم و زیاد نیامد. این روایت را مرحوم کلینی با یک سند دیگری نقل کرده است،[6] مرحوم شیخ طوسی هم به دلیل برکتی که داشت این را نقل کرده است.[7] در این روایت برای پدر سهم مشخص شد.

روایت دوم این باب که «أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «قَالَ قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ مَاتَ وَ تَرَکَ امْرَأَتَهُ وَ أَبَوَیْهِ» مردی مُرد پدر و مادر و همسر او زنده‌اند. حضرت فرمود: «لِامْرَأَتِهِ الرُّبُعُ» چون فرزند ندارد «وَ لِلْأُمِّ الثُّلُثُ» چون فرزند ندارد «وَ مَا بَقِیَ فَلِلْأَب»[8] . این «مَا بَقِیَ فَلِلْأَب» همان است که فقهای ما به آن فتوا می‌دهند برای پدر فرض مشخص نکرد پدر مساوی مادر است اما «لا فرض له» فرضی مشخص نکرده است.

روایت سوم این باب که مرحوم کلینی نقل کرده است «أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام فِی زَوْجٍ وَ أَبَوَیْن» زنی مُرد شوهر او مانده با پدر و مادر او «قَالَ لِلزَّوْجِ النِّصْفُ» چون فرزند ندارند «وَ لِلْأُمِّ الثُّلُثُ» چون فرزند ندارند «وَ لِلْأَبِ مَا بَقِیَ» پس جا برای تعصیب نمی‌ماند چیزی زیاد نیامده تا شما بگویید به بستگان می‌رسد! «وَ قَالَ فِی امْرَأَةٍ مَعَ أَبَوَیْنِ قَالَ لِلْمَرْأَةِ الرُّبُعُ» چون فرزند ندارند «وَ لِلْأُمِّ الثُّلُثُ» چون فرزند ندارد «وَ مَا بَقِیَ فَلِلْأَب»[9] این أب مساوی آنهاست ولی فرضی برای او مشخص نکرده که چقدر او می‌برد، فرمود «وَ مَا بَقِیَ فَلِلْأَب» نه یعنی زیاد آمده است یعنی هر چه هست.

روایت‌های دیگر هم همین‌طور است تا برسیم به روایت هفتم، آنها هم همین مضمون را دارند؛ آنجایی که فرزند داشته باشد سهم پدر را ذکر می‌کنند و آنجا که فرزند نداشته باشد می‌گوید: «و الباقی للأب».

روایت هفتم این باب «عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام فِی زَوْجٍ وَ أَبَوَیْن» زنی مُرد شوهر دارد و پدر و مادر، فرمود: «أَنَّ لِلزَّوْجِ النِّصْف» چون فرزند ندارد «وَ لِلْأُمِّ الثُّلُثَ کَامِلًا» چون فرزند ندارند «وَ مَا بَقِیَ فَلِلْأَب»[10] پدر مساوی مادر است ولی فرضی برای او مشخص نکرده است. این همان است که مرحوم محقق فتوا داد آنجایی که فرض ندارد بقیه مال اوست.

ذیل روایت هشتم که نقل شده است این است که «سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ مَاتَتْ وَ تَرَکَتْ زَوْجَهَا وَ أَبَوَیْهَا» زنی مُرد شوهر او و پدر و مادر او زنده‌اند. حضرت فرمود: «لِلزَّوْجِ النِّصْفُ» چون فرزند ندارند «وَ لِلْأُمِّ الثُّلُثُ مِنْ جَمِیعِ الْمَال» نه مابقی، نه اینکه بعد از اینکه نصف را دادند ثلث بقیه، خیر! ثلث از اصل مال، تمام این کسور نسبت به اصل مال است «وَ مَا بَقِیَ فَلِلْأَب».[11]

روایت نهم این باب که «أَبَانِ بْنِ تَغْلِب» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می‌کند این است که «فِی امْرَأَةٍ مَاتَتْ وَ تَرَکَتْ أَبَوَیْهَا وَ زَوْجَهَا» گاهی مرد می‌میرد زن می‌ماند، گاهی زن می‌میرد مرد می‌ماند «علی أیّ حال» فرمود: «لِلزَّوْجِ النِّصْف» چون فرزند ندارند «وَ لِلْأُمِّ السُّدُس» چون فرزند ندارند «وَ لِلْأَبِ مَا بَقِیَ».[12]

بنابراین این تعبیر «وَ مَا بَقِیَ فَلِلْأَب» و مانند آن، جا برای اینکه اضافه بماند و اضافه را به دست این عصبی‌ها بدهیم و تعصبی بگویند به آن برادر بزرگ‌تر که قدرت شمشیرکشی دارد، اینها نیست.

در مسئله عول هم همین‌طور است که این صحیفه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) را نشان می‌دادند که این املای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است خط علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) است این‌گونه است. آن «إِنَّ الَّذِی یَعْلَمُ عَدَدَ رَمْلِ عَالِجٍ» در روایات عول کاملاً مشهود است که آنجا فرمود آن کسی که رمل عالج را می‌داند هیچ کم نمی‌آید. برابر آنچه را که در صفحه 74 آنجا از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) دارد که «رُبَّمَا أُعِیلَ السِّهَامُ حَتَّی یَکُونَ عَلَی الْمِائَةِ أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ فَقَالَ لَیْسَ تَجُوزُ سِتَّةً ثُمَّ قَالَ کَانَ» ـ این «کَانَ» یعنی به طور مکرر می‌فرمود ـ «أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام یَقُولُ إِنَّ الَّذِی أَحْصَی رَمْلَ عَالِج» آن کسی که تمام ذرات شن بیابان را می‌داند «لَیَعْلَمُ أَنَّ السِّهَامَ لَا تَعُولُ» کم نمی‌آید حالا شما بد تقسیم کردید وگرنه کم نمی‌آید تا شما این را به دیگری بخواهید بدهید سهم دخترها را کم بکنید و سهم بعضی را اضافه بکنید، این‌طور نیست. «أَنَّ السِّهَامَ لَا تَعُولُ عَلَی سِتَّة» این شش سهمی که خدا در قرآن بیان کرده به خاطر همین است. «إِنَّ الَّذِی أَحْصَی رَمْلَ عَالِجٍ لَیَعْلَمُ أَنَّ السِّهَامَ لَا تَعُولُ عَلَی سِتَّة» کم نمی‌آید. عائله‌مند است، «مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَد»[13] یعنی سختی ببیند کم بیاورد. «لَوْ یُبْصِرُونَ وَجْهَهَا لَمْ تَجُزْ سِتَّةً» از شش سهمی که خدا در آیه یازده و دوازده و 176 سوره مبارکه «نساء» بیان فرمود، این‌طور نیست. حالا ـ إن‌شاءالله ـ بحث دوم که عول است شروع کنیم این روایات کاملاً خوانده می‌شود.

حالا روز چهارشنبه است یک روایت نورانی مطرح کنیم. مرحوم فیض(رضوان الله تعالی علیه) هم محجّه را خوب احیا و تهذیب کرد و هم خودش روایات خاصه را، هم آن لغزش‌هایی که غزالی داشت آن لغزش‌ها را کم کرد ضعف روایات را برطرف کرد بجای روایات ضعیفه از دیگران، روایات اهل بیت(سلام الله علیه) را آورد و هم اینکه خودش اضافاتی هم دارد. مرحوم فیض کتاب جداگانه‌ای دارد به نام النخبة فی الحکمة العملیة و الأحکام الشرعیة که رساله مختصری است ایشان در بحث إخاء و برادران ایمانی و مسلمان‌ها چگونه باهم زندگی کنند و محبت داشته باشند «باب الإخاء» این روایت را نقل می‌کند که محبت چگونه است و چطوری جامعه را با محبت می‌شود اداره کرد؟ به یکدیگر علاقه‌مند باشند وحدت داشته باشند مشکلی نداشته باشند، تا به اینجا می‌رسد می‌گوید این روایت وارد شده است که «إِنَّ الْمُتَحَابِّینَ فِی اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی مَنَابِرَ مِنْ نُور» آنها که بر اساس تعصب‌های حزبی و مانند آن نه! واقعاً جامعه طوری باشد که برادران ایمانی با یکدیگر باشند به یکدیگر علاقمند باشند که «الْمُتَحَابِّینَ فِی اللَّه» باشد، اینها «عَلَی مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ حول العرش» چون کار سختی است که انسان در جامعه‌ای زندگی بکند که برابر ایمان به یکدیگر علاقه‌مند باشند یک چنین جامعه‌ای جامعه یکدست است، یک روز این‌طور شود و یک روز طور دیگر شود، نمی‌شود، این برای همیشه یکدست است. «عَلَی مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ حول العرش لباسهم نور و وجوهم نور و یغبطهم النبیون و الشهداء» غبطه می‌خورند برای اینکه اینها خوب حرف انبیاء را گوش دادند، آن انبیاء هم می‌گویند ما به مقام نبوت رسیده‌ایم که اینجا هستیم اینها امت ما هستند «و أن أوثق عُری الإیمان الحبّ فی الله و البغض فی الله»؛ «عروة» دستگیره ظرف را می‌گویند که این اگر شُل باشد وُثقیٰ نیست می‌ریزد اما اگر أوثق باشد محکم باشد این می‌شود «عروه وثقی»، محکم‌ترین و قوی‌ترین دستبندی که نمی‌افتد هر وقت انسان آن را بگیرد از افتادن نجات پیدا می‌کند «الحب فی الله» است. «أوثق عُری الایمان الحب فی الله و البغض فی الله و تولی اولیاء الله و تبری من اعداء الله» همان تولّی و تبری است. این حرف‌ها را که ایشان باز در همین زمینه توضیح می‌دهند.[14]

مستحضرید که ریشه همه این حرف‌ها حالا یا بالصراحه قرآن کریم دارد یا بر اساس دقائق و لطایف قرآنی است که اینها استفاده کردند به برکت ائمه، ائمه اینها را توضیح دادند اینها فهمیدند. این آیه نورانی را همه ما می‌خوانیم و می‌فهمیم که ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‌﴾[15] همه ما می‌خوانیم و می‌دانیم که اجر رسالت، علاقه به اهل بیت(سلام الله علیه) است منتها همین جمله را وقتی به دست شاگردان خاص اهل بیت(سلام الله علیه) می‌دهید یک طور معنا می‌کنند، وقتی به دست مفسریین عادی بدهید طور دیگر معنا می‌کنند حالا وقتی بدست ما بدهند ما چطور معنا می‌کنیم؟ می‌گوییم: ﴿لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ که این ﴿أَجْراً﴾ مفعول است، ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ که ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ ظرف است و مفعول واسطه است برای ﴿الْمَوَدَّةَ﴾، همین‌طور معنا می‌کنیم ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ که مفعول واسطه برای جای دیگری که نیست. اما آنها که شاگردان خاص اهل بیت(سلام الله علیهم)‌ هستند می‌گویند این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودت نیست برای اینکه ظرف اگر ظرف لغو باشد مفعول واسطه است برای آن؛ اما «هر ظرف که او حال و صفت یا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که او مستقر است» این «المستقر» در اینجا محذوف است؛ ﴿لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ﴾ «المستقِرَّة» ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ آن‌وقت معلوم می‌شود که هر دوستی اجر رسالت نمی‌تواند باشد، آن دوستی زوال‌ناپذیر آن مودت مستقرّه وگرنه اصل دوستی بعید است که مثلاً این اجر رسالت باشد. حالا یا رُشید حجری و مانند او در می‌آید اینها نمونه‌هایش هستند. آن دوستی مستقر در اهل بیت(سلام الله علیهم) که به هیچ وجه و در هیچ حالی کم و زیاد نشود آن اجر رسالت است. همین آیه است اما وقتی بدست خواص آنها می‌دهید می‌شود ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ﴾ ظرف می‌شود ظرف مستقر نه ظرف لغو! الآن «زیدٌ فی الدار»، این «فی الدار» به «کائنٌ» وابسته است، یا «کائن» یا «حاصل» یا «مستقر» یکی از این عناوین چندگانه است. ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ﴾ «المستقِرَّة» ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ آن مودت دائم آن اجر رسالت است نه اصل دوستی.

پرسش: ...

پاسخ: خود مودت بالاتر از محبت است، این درجه بالاتر است اما دوام آن مطلب دیگری است. یک مطلب مربوط به دوام است و یک مطلب مربوط به درجه است، درجه شدیدتر است ولو یک لحظه باشد یک روز باشد دو روز باشد. مودت بالاتر از محبت است یعنی شدیدتر است اما ممکن است لحظه‌ای باشد.

مطلب دیگر این است که گاهی همه ما دلمان می‌خواهد ترقّی بکنیم، بله این بسیار خوب است که کسی بخواهد ترقّی بکند و می‌خواهیم زود هم به مقصد برسیم، این هم چیز خوبی است؛ اما آن لطایفی که در قرآن ماست مربوط به اهل بیت(سلام الله علیه) و دیانت و مانند آن است از آنها غفلت می‌کنیم فقط مُلک سلیمان در ادبیات ما می‌ماند، سلطنت سلیمان می‌ماند که او سوار بر همان باد می‌شد و فضاپیما بود و مانند آن، «مُلک سلیمان، مُلک سلیمان» برای ما مَثل است. این را بزرگان دین ما می‌گویند بله وجود مبارک داود، وجود مبارک سلیمان، اینها سلطنتی داشتند ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْر﴾[16] در آن بود و همه چیز بود. فضیلتی که برای سلیمان(سلام الله علیه) ذکر می‌شود این بود که آن تختی که داشت به فرمان باد به دستور سلیمان هر جا که می‌خواستند بروند می‌رفتند اما صبح تا ظهر راه یک ماهه را می‌رفتند ﴿غُدُوُّها شَهْرٌ﴾ ظهر به بعد راه یک ماهه را می‌رفتند ﴿وَ رَواحُها شَهْرٌ﴾ روز به اندازه دو ماه راه می‌رفتند ﴿غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ﴾ اما این بزرگان دین ما گفتند اسلام یک «لیلة القدر»ی آورد که یک شب آن اگر اهل راه باشید ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر﴾[17] است، این کجا و آن کجا! اگر بخواهید اهل راه باشید مُلک سلیمان به هر حال در فضا می‌رفت که یک روز راه دو ماه را می‌رفت شما یک شبه ره صد ساله را رفتی اگر قدر بدانید! یک وقت است که آن بزرگان می‌گویند تو هنوز «لیلة القبری» برو دنبال «لیلة القدر»! حالا این راه را گذاشته است ﴿لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ یعنی این راه باز است پس انسان می‌تواند سلطنتی داشته باشد بالاتر از مُلک سلیمان اگر او یک روز، راه دو ماه را طی می‌کند، شما شبی دارید که یک شبه راه هزار ماه را طی می‌کند و همین بزرگان طلیعه «لیلة القدر» را در همین چند روز بعد که میلاد وجود مبارک حضرت حجت در نیمه شعبان است می‌دانند چون نیمه شعبان هم یکی از لیالی قدر است اختصاصی به ماه مبارک رمضان ندارد چون چند قسمت است تقدیر امور از مقدمات که شروع می‌شود بخش اولیه آن همان نیمه شعبان است بعد نوزده ماه مبارک رمضان، 21 ماه مبارک رمضان، 23 ماه مبارک رمضان تمام می‌شود احتمال اینکه بخشی از اینها در 27 ماه مبارک رمضان هم باشد هم نقل کردند، «علی أیّ حال» این هست پس می‌شود اگر کسی اهل راه باشد «لیلة القدری» باشد نه «لیلة القبری»، دنبال مُلک سلیمان نرود برای اینکه آنها حداکثر دو ماه را در یک روز می‌رفتند، شما می‌توانید یک شبه ره صد ساله را بروید. اگر او گفت «این طفلِ یک شبه ره صد ساله می‌رود»، یا «این طفل، یک شبه ره صد ساله می‌رود»،[18] یا «یک بیت از این قصیده به از صد رساله است»[19] همین جاها است که چطور می‌شود جمله‌ای یا کلامی یا کاری معادل با مثلاً صد قصیده باشد؛ پس می‌شود که کاری آنکه در آیه است ﴿لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾. این فیض هست انسان راحتِ راحت می‌شود کل عالم برای او راحت می‌شود.

یک بیان نورانی از امام سجاد(سلام الله علیه) است که کسی در کنار کعبه (این کنار کعبه که گفتیم در همین روایات یادم آمد که حضرت فرمود من «عند الحجر الأسود» می‌آیم با او مباهله می‌کنم برای بطلان تعصیب و عول که چیزی کم نمی‌آید چیزی زیاد نمی‌آید، یا «عند الحِجر» حِجر اسماعیل بروم با او مباهله می‌کنم که این روایات را ـ إن‌شاءالله ـ می‌خوانیم) فقیری در کنار حرم الهی در کنار کعبه گریه می‌کرد یا کسی حاجتی داشت گریه می‌کرد حضرت فرمود اگر تمام دنیا دست او بود و از دست می‌داد حق ندارد اینجا برای دنیا گریه کند! انسان چیزی باید همراه خود ببرد، چیزی که باید بگذارد که مال او نیست! چیزی که باید ببرد برای آن باید گریه کند و آن انسان می‌تواند یک شبه ره هزار ماهه را برود و تهیه کند که ـ امیدواریم خدای سبحان نصیب همه بفرماید!

 


[18] دیوان حافظ، غزل شماره 225.
[19] دیوان حافظ، غزل شماره 214.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo