< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/مقدار سهام /

 

در آخرین مقدمه شرایع مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) بعد از اینکه اصل سهام ستّه را بیان کردند و اجتماع اینها را هم بیان کردند که چه وقت اینها اجتماع می‌کنند و چه وقت اجتماع نمی‌کنند، اجتماع گاهی به لحاظ خود این سهام است که این شش سهم یعنی ثمن و سدس و ثلث و ثلثان و نصف و ربع، این سهام سته کجا اجتماع می‌کنند و کجا اجتماع نمی‌کنند این را ذکر کردند، صور اولیه که 36 صورت بود اشاره شد که پانزده صورت آن در اثر تکرار حذف می‌شود 21 صورت می‌ماند، بعضی از این صور 21گانه قابل جمع‌اند و بعضی قابل جمع نیستند، آن مقداری که قابل جمع‌اند محسوب شده و حساب شده است. این از لحاظ سهام سته. اما این سهام سه طبقه با آن حجب حرمان و حجب نقصانی که بود چه موقع قابل جمع‌اند و چه موقع قابل جمع نیستند، فرمودند بعضی از قسمت‌ها اصلاً قابل جمع نیستند؛ مثل ثلثانی که در سوره مبارکه «نساء» آمده آیه یازده و آیه 176 یک بخش آن مال دخترهاست که دو ثلث می‌برند، یک بخش آن مال خواهرهاست که دو ثلث می‌برند؛ چون خواهر میّت در طول دختر میت است و جزء طبقه دوم است، هرگز اینها باهم جمع نمی‌شوند.

درست است که چهار ثلث می‌شود مربّع نه مثلث، این چهار ربع است چهار ثلث نیست اما اصلاً جمع نمی‌شوند محذوری ندارند. عمده این است که گاهی بعضی از موارد، سهام کمتر می‌آید گاهی بعضی از موارد، سهام بیشتر می‌آید. یک وقت است که یک ضابطه کلی را خود شارع دارد بیان می‌کند، این یک اصل کلی ثابت است بلامعارض «فی ما سقط السماء العُشر» در زکات آن جایی که دیم است دیم یعنی آنکه زیر آسمان بهره می‌برند می‌گویند دیمی است یعنی مثلاً لوله‌کشی و نظمی در کار نیست هر وقت باران بیاید بهره می‌برند این را می‌گویند کشاورزی دیمی، گاهی می‌گویند فلان شخص حرف او دیمی است یعنی نظم و ترتیبی در کار نیست. هر کشاورزی‌ایی که با باران تغذیه می‌شود زکات آن یک دهم است، آنکه با دلو و لوله‌کشی و شتر و نواضح و مانند آن است یک بیستم است؛ این یک ضابطه کلی است سرجایش محفوظ است. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما﴾ که ـ متأسفانه ـ این «أنّ ما»، «أنّما» نوشته شده است، آن «إنّما» و «أنّما» حرف است مفید حصر است؛ اما اینجا حرف نیست یک «إنّ» است با یک «ما»، این «إنّ» حرف مشبهه بالفعل است و آن «ما» موصوله است و اسم آن است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾ و مشابه این در آیات دیگر هم هست. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾،[1] این عول و تعصیب ندارد کم و زیاد ندارد یک اصل کلی است. در جریان «فیء» چون مشخص نیست آن بخشی که جزء غنائم هست جزء ﴿أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾ است مثل ارباح مکاسب می‌ماند، نظم آن همان خمس است؛ اما آنهایی که «فیء» است یا «انفال» است آنها حساب خاصی ندارد محصول کار کسی نیست لذا برای آنها نظمی نشده که مثلاً انفال اگر به این مقدار رسید خمس بدهید به آن مقدار نرسید خمس ندهید یا انفال به این مقدار اگر شد مال امام است کسر مشاعی ندارد اینها همه حسابشان مشخص است؛ سنّ افراد، بلوغ افراد مشخص است، قدر کُر مشخص است، ایام عادت مشخص است، فاصله بین ایام مشخص است، همه مشخص است کم و زیاد هم ندارد اما در مسئله سهام به کم و زیاد برمی‌خورد یک امر مالی است و قابل ضبط هم نیست حتماً یک سلسله کم و زیادی خواهد داشت لذا مسئله عول و تعصیب را در روایات مطرح کردند فقها مطرح کردند دیگران که درِ خانه اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه نکردند هم مشکل داشتند.

در این قسمت‌ها که یک امر حساسی است و دیگران در برابر اهل بیت(سلام الله علیهم) به جِدّ ایستادند و بعضی برای خودشان فتوا درست کردند فقهای ما می‌فرمایند ما به اجماع اهل بیت(سلام الله علیهم) اصطلاحی نداریم مگر در موارد خیلی ضروری و حساس، به اجماع فقها می‌گویند یا گاهی می‌گویند به اجماع اهل حل و عقد اما اینجا تعبیرات فقهای ما برای اینکه خیلی مسئله مهم است آنها هم اصرار دارند تعبیرات آنها این است که «فِی فِیهِ التُّرَابُ» این‌گونه تعبیر جدّی دارند موضع‌گیری کردند، هر کدام از ائمه(علیهم السلام) با اینکه در فشار و تقیّه بودند به نوبه خود در برابر این عول و تعصیب موضع‌گیری جدّی کردند لذا تعبیر فقها این است که به اجماع اهل بیت(سلام الله علیهم) این است که تعصیب باطل است عول باطل است. این دو مسئله را مرحوم محقق در کنار هم ذکر می‌کنند: یکی بطلان تعصیب، یکی بطلان عول، روایات هم بدون معارض است مگر اینکه معلوم بشود حمل بر تقیّه شده است روایات هم مرتّب هم تعصیب را باطل کرده هم عول را باطل کرده است تعصیب مشخص شد که از عصبیت است، عُصبه ده تا مرد و مازاد را می‌گویند عٌصبه. در جریان عَصَبه یعنی فامیل عُصبه‌ای، این عَصَبه است نه عُصبه. آنجا که می‌گویند «عُصبة الرجل» یعنی این قوم هستند منتها در مقام ارث فقط به آن مردها می‌گویند. ممکن است که در عُصبه بستگان این شخص که زن هم هستند داخل در عُصبه باشند ولی به آنها ارث نمی‌دهند. این جریان عُصبه یک امر جاهلی است که اگر چیزی زیاد آمد سهم آن برادر بزرگ‌تر یا عموی بزرگ‌تر یا دایی بزرگ‌تر آن کسی که می‌تواند شمشیر بکشد و قدّاره‌بند باشد و دعوا کند و جنگ کند اینهاست که کاملاً جلوی اینها را گرفتند. مبادا کسی خیال کند که این سهامی که ذات أقدس الهی مشخص کرده است ـ معاذالله ـ آشنا نبودند که در بعضی از موارد کم می‌آید در بعضی از موارد زیاد می‌آید این اصلاً قابل ضبط نیست گاهی وارث کمتر است گاهی وارث بیشتر است لذا در همان روایات وجود مبارک امیر یا سایر ائمه(علیهم السلام) می‌فرمایند آن خدایی که «رَمْلَ عَالِج‌» را می‌داند! اصرارشان در روایت این است یعنی تمام ذرات شنی که در بیابان‌ها ‌هست خدا می‌داند. «الَّذِی أَحْصَی رَمْلَ عَالِج‌»[2] این‌گونه تقسیم کرده است که مبادا کسی خیال کند گاهی ارث کم می‌شود گاهی زیاد می‌شود مثلاً ـ معاذالله ـ شارع اینها را پیش‌بینی نکرده و نمی‌داند؛ خیر، نظم اولی این است بقیه حکم خاص خودش را دارد؛ اگر کم آمد حکم خاص خودش را دارد به چه کسی بدهید مشخص است، اگر کم آمد از سهم چه کسی کم بکنید هم مشخص است. این است که این سوگندهایی که در آغاز این روایات آمده است برای رفع ابهام دیگران است که مبادا کسی خیال کند شارع مقدس که ـ معاذالله ـ علم غیب ندارد که چه موقع کم می‌آید و چه موقع زیاد می‌آید، «علی الغلبة» حکم کرده است؛ نه این‌گونه نیست «علی الغلبة» نیست می‌داند که کجا هست و کجا نیست. عول یعنی آن جایی که کم می‌آید. عَصَبه ریشه آن مشخص شد که به چه مناسبت می‌گویند تعصیب. عائله یعنی سنگینی؛ فلان کس عائله‌مند است یعنی هزینه‌ را به دشواری تأمین می‌کند یعنی کمبود دارد. این روایت دارد «مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَد»[3] کسی که میانه‌روی را حفظ بکند میانه‌رو باشد تعدّی نکند تجاوز نکند اسراف نکند کم نمی‌آورد «مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَد» از همین است «عیلوله»، «عائله» اینها همه یعنی کم. آنجایی که کسر می‌آید کم می‌آید مسئله عول مطرح است آنجایی که اضافه می‌آید از اضافه نامی برده نشده است اما به چه کسی بدهند نام برده شده است.

در هر دو قسم روایات فراوانی است عمده آن است که هم تعبیرات تندی دارد که اگر کسی قائل به تعصیب باشد «فِی فِیهِ التُّرَابُ» که خیلی تعبیر تندی است و هم اینکه اول آن سوگند است که «الَّذِی أَحْصَی رَمْلَ عَالِج‌» قسم به خدایی که تمام ذرات شن‌های ریز بیابان‌ها را می‌داند یعنی این‌طور نیست که اگر در شریعت مسئله سهام ستّه مشخص شد مثلاً ـ معاذالله ـ شارع جاهل باشد یا نداند که گاهی کم می‌شود و گاهی زیاد.

پرسش: تعصیب را غیر از ارث جای دیگر هم بکار بردند؟

پاسخ: ممکن است در الحاق فرزند و دَعی و مانند آن یک چنین کارهایی کردند ـ شاید اصطلاح تعصیب نباشد ـ به چه کسی این بچه شبیه است برابر شباهت او ملحق می‌کردند، برابر شناسنامه و مانند آن نبود. «قافَ» یعنی قیافه‌شناس. این بچه‌ای که معلوم نبود مربوط به چه کسی هست را برابر قیافه‌شناسی شناسنامه صادر می‌کردند این کارها بود که شبیه همین تعصیب است این قیافه‌شناس می‌گفت او به چه کسی شبیه است فتوا می‌داد و شناسنامه صادر می‌شد از این کارها در جاهلیت بود که همه اینها را اسلام کاملاً نهی کرده است ولی آن‌طوری که رسمی است مسئله مال در برابر عول است ممکن است تعصیب در قبال غیر عول به معنای دیگری بکار برده بشود اما تعصیب مصطلح در ارث همین است.

پرسش: اگر شرط کردیم که مراد شارع در یک فرض خاصی عصبه یا عول است و قرینه‌ای وجود نداشت چکار باید بکنیم؟

پاسخ: این یک اصطلاح فقهی است که مشخص شد برابر لغت نیست لغت همین دو تاست عُصبه «قوم الرجل» است از ده تا به بیشتر، عَصَبه یعنی فامیل‌هایی که تعصب‌بر باشد. آنجا «قوم الرجل» معلوم نیست که از طرف مادر است یا از طرف پدر است، آن هم شامل می‌شود این جمع و مفرد است منتها در مسئله گرایش‌های قومی زن و مرد یکسان است اما در مسئله ارث و امثال ارث خصوص مرد را می‌گویند. این دو را جداگانه فقها مطرح کردند که تعصیب باطل است عول باطل است و مخالفی هم ما در فقهای شیعه نداریم روایات ما هم معارض ندارد و اگر معارض داشته باشد آن روایت مقول بر تقیّه است شواهد آن هم هست برای اینکه بعضی از روایات است که پیداست تخصیص‌پذیر نیست مثلاً در مسئله ـ معاذالله ـ زنا اگر روایتی داشتیم که این مثلاً به زانی ملحق می‌شود این با آن روایت که «فِی فِیهِ التُّرَابُ» و «وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»[4] سازگار نیست. جمع دلالی نظیر مطلق و مقید، عام و خاص، ظاهر و أظهر، نص و ظاهر اینهاست اما آنجا که دارد «وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر»، «فِی فِیهِ التُّرَاب» اینها قابل تصرف نیست.

بنابراین اگر ظاهر روایتی این بود معلوم می‌شود که حمل بر تقیّه است جهت صدور ندارد. این دو تا مسئله را مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) عنوان کردند روایات آن هم فراوان است ولی عمده این است که این تعبیرها نامأنوس است. در تعبیر صاحب جواهر و امثال صاحب جواهر دارد این به اجماع اهل بیت(سلام الله علیهم) است،[5] این به اجماع اهل بیت(سلام الله علیهم) یک اصطلاح عام و رایجی نیست، یک وقتی می‌گوییم اجماع علما! اما اینکه همه اهل بیت(سلام الله علیهم) ایستادند که حکم خدا عوض نشود و بدعت در دین نیاید.

مرحوم محقق می‌فرماید: «و یلحق بذلک مسألتان الأولی لا یثبت المیراث عندنا بالتعصیب» شما دیدید از اول کتاب ارث تا اینجا مرتّب مسائل فقهی را ایشان ذکر می‌کردند اما اینجا فرمود «عندنا» پیداست که یک ویژگی دارد، این معلوم می‌شود که یک مبارزه اجتماعی، سیاسی، حقوقی دایر و رسمی بود. «و إذا أبقت الفریضة» اگر فریضه چیزی را باقی گذاشت ـ این فریضه چون در قرآن کریم از آن به فرض و فریضه یاد شده است لذا هم فقها «کتاب المیراث» را «کتاب الفرائض» نامیدند، هم تعبیرات فقهی هم در اینجا «إذا أبقت الفریضة» یعنی ارث ـ «و إذا أبقت الفریضة» یعنی سهم یک مقداری اضافه آمد «فإن کان هناک مساو لا فرض له» مساوی با سایر ورثه است اما فرض مشخص در این حالت ندارد، «فالفاضل له بالقرابة» این مساوی با آنهاست این سببی نیست بلکه نسبی است مساوی با آنهاست منتها یک فرض مشخصی در این زمینه برای او نشده است این مازاد به او برمی‌گردد. در تعصیب که اضافه است هرگز به سبب برنمی‌گردد یعنی به زوج یا به زوجه برنمی‌گردد حتماً به نسب برمی‌گردد برای اینکه خود ائمه(علیهم السلام) استدلال کردند به ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[6] پدر و مادر، أولاد، جدّ و جده، إخوه و أخوات، اینها بر اساس ﴿أُولُوا الأرْحَام﴾ ارث می‌برند اما زوج و زوجه سبب‌اند نه نسب! حالا اگر یک وقت بنی أعمام و مانند آن بودند آن حرفی دیگر است از جهت زوجیت نیست گاهی اتفاق می‌افتد که بنی أعمام باشند بنی أخوال باشند آن حرف دیگری است طبقه سوم ارث‌اند اما این عنوان مساوی که برای نسب است برای سبب نیست اصلاً بستگان سببی از سهم زائد بهره‌ای نمی‌برند. «مثل أبوین و زوج أو زوجة» اگر باشند در چنین حالتی «للأم ثلث الأصل و للزوج أو الزوجة نصیبهما و للأب الباقی» پس اگر این‌گونه باشد کم نداریم، فرمود هر چه بقیه ماند مال پدر و مادر است مادر یک سوم می‌برد چون فرزندی در کار نیست، زوج و زوجه سهم خودشان را می‌برند یعنی یکی یک چهارم می‌برد یکی یک دوم، باقی «للأب». «و لو کان إخوة» باشد اگر طبقه اول بود که حکم آن این است اما اگر طبقه دوم بود یعنی برادر و خواهر بودند البته مادر هم داشتند، «کان للأم السدس» چون إخوه حاجب‌اند حاجب نقص‌اند، «و للزوج النصف و للأب الباقی». در بعضی از نصوص تعلیل شده این تعصیب که چرا بقیه به پدر برمی‌گردد؟ چرا اگر إخوه باشند حاجب‌اند سهم مادر کم می‌شود؟ آنجا استدلال کردند در این‌گونه از موارد هزینه پدر زیاد است و خدای سبحان ازل و أعزّ از آن است که هزینه یک کسی را یا یک ملتی را زیاد بکند درآمدش را کم بکند! آن جمله حدیث نورانی خیلی حرف بلندی است! این اختصاصی به مسائل خانوادگی ندارد در رابطه با ملت و جامعه هم همین‌طور است منتها جامعه اگر بداند خدای سبحان روزی را فراهم کرده باید تولید کرد و کار کرد، در بخشی از کارها حضرت فرمود به دستت بگو چرا به من می‌گویی؟![7] کار و تولید باشد خلاف‌ نباشد هیچ کمبودی نیست. فرمود ـ خیلی جمله نورانی و بلندی است ـ خدای سبحان ممکن نیست هزینه کسی را خانواده‌ای را ملتی را گرچه نام ملت برده نشد ولی اصل کلی تعلیل عام است خدا منزه از آن است که هزینه را بالا ببرد اما درآمد تأمین نکند.[8] «و لو کان إخوه کان للأم السدس» مادر سهم زائد نمی‌برد ثلث نمی‌برد «و للزوج النصف و للأب الباقی و کذا أبوان و ابن و زوج و کذا زوج و أخوان من أم و أخ أو إخوة من أب و أم أو من أب و إن کان بعیدا» اینها هیچ کدام ارث نمی‌برند پدر فقط زائد را می‌برد. «و رد الفاضل علی ذوی الفروض عدا الزوج» آنها که سهم خاص دارند مگر زوج و زوجه، اینهایی که سبب‌اند از زائد سهمی نمی‌برند، نسبی‌ها می‌برند بر اثر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ اما سببی‌ها نمی‌برند. «مثل أبوین أو أحدهما و بنت و أخ أو عم» سهم می‌برند. اینها درباره مسئله أولی است.

قبل از اینکه به مسئله ثانیه برسیم بخشی از این روایات نورانی تبرّکاً خوانده بشود تا معلوم شود که تعصیب و امثال تعصیب در اسلام جایی ندارند. ما روایات باب هشت را که بطلان تعصیب است از صفحه 85 شروع شد تا صفحه 89، نُه روایت را خواندیم این دو تا روایت را هم بخوانیم تا بخشی از روایات باب تعصیب را هم جداگانه بخوانیم.

روایت ده یعنی جلد 26 صفحه 89 «سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ کَانَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام لَا یُعْطِی الْمَوَالِیَ شَیْئاً» هیچ چیزی به سببی‌ها نمی‌دهد سببی‌ها از زوجیت شروع می‌شود بعد ولای عتق است بعد ولای ضامن جریره است و بعد امام است. «لَا یُعْطِی الْمَوَالِیَ شَیْئاً مَعَ ذِی رَحِم» چون ذی رحم نسب‌اند و نسب مقدّم بر سبب است. «سُمِّیَتْ لَهُ فَرِیضَةٌ أَمْ لَمْ تُسَمَّ» زوج و زوجه اینها سببی‌اند فریضه هم دارند سهمی دارند اما اضافه‌ها به اینها برنمی‌گردد اینها جزء سبب‌اند مشمول ﴿أُولُوا الأرْحَام﴾ نیستند. یک وقت است که ازدواج فامیلی است آن حرف دیگر است آن از راه ﴿أُولُوا الأرْحَام﴾ ارث می‌برند نه از راه زوج و زوجیت! زوج و زوجیت از طبقه اول تا آخر با همه جمع می‌شود آن مازاد را بقیه ورّاث می‌برند اگر خود اینها پسرعمو و دخترعموی یکدیگر بودند یا مانند آن بر اساس ﴿أُولُوا الأرْحَام﴾ ارث می‌برند که نسب است نه بر اساس سبب که زوجه باشد! به زوجه از عول و تعصیب هیچ سهمی نمی‌رسد. «سُمِّیَتْ لَهُ فَرِیضَةٌ» مثل زوج و زوجه «أَمْ لَمْ تُسَمَّ لَهُ فَرِیضَةٌ» مثل ولای عتق و ولای ضامن جریره و امام، اینها جزء کسانی هستند سببی‌اند نه نسبی، یک؛ و سهمی هم برایشان مشخص نشد، دو؛ برای ولای عتق و ولای ضامن جریره و امام سهمی مشخص نشد، اگر وارثی نبود به اینها می‌دهند. بعد حضرت «وَ کَانَ یَقُولُ» یعنی زیاد این جمله را می‌گفت ـ این «کَانَ یَقُولُ» مفید استمرار است ـ مرتّب این آیه قرآن کریم را تلاوت می‌کرد: «﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‌ بِبَعْضٍ﴾ فِی کِتابِ اللَّهِ ﴿إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾» مبادا کسی خیال کند که مثلاً بنیان‌گذار شریعت نمی‌داند که چه موقع زیاد می‌آید و چه موقع کم می‌آید! «قَدْ عَلِمَ مَکَانَهُمْ فَلَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ مَعَ أُولِی الْأَرْحَام» خدای سبحان عالم بود، یک؛ از جمیع شؤون سببی‌ها باخبر بود، دو؛ هرگز از «أولوا الأرحام» تا اینها هستند سهمی برای این موالی که سببی هستند قرار نداد، سه. «قَدْ عَلِمَ مَکَانَهُمْ» مکان این سببی‌ها را، یک؛ «فَلَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ مَعَ أُولِی الْأَرْحَام»، دو؛ البته «أولوا الأرحام» که نسبی‌اند اگر نباشند به این سببی‌ها می‌رسد.

روایت یازدهم که آخرین روایت این باب هشت است «زُرَارَة» از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل می‌کند که «أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام فِی قَوْلِ اللَّه ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‌ بِبَعْضٍ﴾ فِی کِتابِ اللَّه»، فرمود: «إِنَّ بَعْضَهُمْ أَوْلَی بِالْمِیرَاثِ مِنْ بَعْضٍ» متعلَّق این مشخص است که محور اصلی آن ارث است، «لِأَنَّ أَقْرَبَهُمْ إِلَیْهِ رَحِماً أَوْلَی بِهِ» فامیل نسبی که نزدیک‌تر به میت است أولیٰ است و این اولویت هم اولویت تعیینی است نه تفضیلی. «ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام أَیُّهُمْ أَوْلَی بِالْمَیِّتِ وَ أَقْرَبُهُمْ إِلَیْهِ أُمُّهُ أَوْ أَخُوهُ أَ لَیْسَ الْأُمُّ أَقْرَبَ إِلَی الْمَیِّتِ مِنْ إِخْوَتِهِ وَ أَخَوَاتِه»[9] این طبقات محفوظ است مادر که از یک طرف واجب النفقه است از یک طرف نزدیک‌تر به فرزند پدر و مادرند. این ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ طبقه‌بندی‌اش مشخص شد. مرحوم صاحب وسائل دارد که بعضی از این روایات گذشت.[10]

حالا آنچه که درباره عول آمده است؛ مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در کتاب شریف وسائل صفحه 72 باب شش از ابواب موجبات ارث مسئله عول را مطرح کرد تا اینجا مسئله تعصیب بود که بخشی از اینها در جلسه گذشته خوانده شد بخشی هم امروز که تعصیب «بالقول المطلق» باطل است. در جریان عول هم همین تعبیرات را دارند با تعبیرات تند که خدا عالم است خدا کمبود ندارد جهل ندارد. باب شش شانزده روایت دارد درباره بطلان عول که سهام ورثه به همان «أولوا الفرائض» برمی‌گردد.

اولین روایت را مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» نقل کرد «قَالَ السِّهَامُ لَا تَعُولُ»[11] کم نمی‌آید. پس شما یک وقتی خیال نکنید که مثلاً ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی خبر نداشت که گاهی فلان‌جا فلان ورثه بیشترند و سهم کمتر است؛ نه فرمود این سهم کم نمی‌آید ما مشخص کردیم که چند درصد به چه کسی برسد چند درصد به چه کسی برسد و اگر فلان مبلغ بود، نقص به فلان دختر برمی‌گردد برای اینکه او عائله دیگری است «السِّهَامُ لَا تَعُولُ».

روایت دومی که مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ ابْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ وَ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ وَ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» فرمود: «السِّهَامُ لَا تَعُولُ لَا تَکُونُ أَکْثَرَ مِنْ سِتَّةٍ»[12] همین شش سهمی که مشخص شد؛ ثمن، سدس، ثلث، ثلثان، ربع و نصف است، همین!

روایت سوم این باب که باز مرحوم کلینی «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ قُلْتُ لِزُرَارَةَ» به زراره گفتم «إِنَّ بُکَیْرَ بْنَ أَعْیَنَ حَدَّثَنِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام»؛ این برادرها یکی پس از دیگری حضور حضرت مشرف می‌شدند روایات را نقل می‌کردند. «إِنَّ بُکَیْرَ بْنَ أَعْیَنَ حَدَّثَنِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام أَنَّ السِّهَامَ لَا تَعُولُ وَ لَا تَکُونُ أَکْثَرَ مِنْ سِتَّة» نه کم می‌آید نه زیاد، همین است. «عاَلَ» یعنی کم آمد، عائله‌مند شدن همین است. «فَقَالَ هَذَا مَا لَیْسَ فِیهِ اخْتِلَافٌ بَیْنَ أَصْحَابِنَا» این را برادرش می‌گوید «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِمَا السَّلام»،[13] هم از ائمه(علیهم السلام) یکدست به ما رسید، هم بین ما اصحاب هیچ اختلافی ما نداریم.

روایت چهارم این باب که مرحوم کلینی از «مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَة» نقل می‌کند «قَالَ أَمَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» ببینید وجود مبارک امام پنجم به امام ششم(سلام الله علیهما) دستور می‌دهد «أَمَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فَأَقْرَأَنِی» به دستور امام باقر(سلام الله علیه)، امام صادق(سلام الله علیه) کتاب و صحیفه و رساله وجود مبارک امیر المؤمنین(سلام الله علیه) را برای منِ زراره قرائت کرد. «أَمَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فَأَقْرَأَنِی» یعنی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه)، طبق دستور امام باقر(سلام الله علیه)، صحیفه فرائض علی بن ابیطالب(صلوات الله علیه) را برای من خواند. «فَأَقْرَأَنِی صَحِیفَةَ الْفَرَائِضِ فَرَأَیْتُ جُلَّ مَا فِیهَا عَلَی أَرْبَعَةِ أَسْهُم»[14] هیچ کم و زیادی هم نیست و مانند آن. بقیه برای جلسه آینده.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo