< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/12/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الإرث/مقدار سهام /

 

مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در طلیعه کتاب ارث چهار مقدمه ذکر کردند. مقدمه چهارم درباره مقدار سهام است، اولاً؛ کیفیت جمع این سهام است، ثانیاً. سهام مستحضرید که به شش سهم برابر کتاب خدا تقسیم شده است؛ یعنی یک هشتم، یک ششم، دو سوم، یک چهارم، یک ششم و نصف که اینها را می‌گویند اگر خلاصه کنید ربع را با دو طرف، ثلث را با دو طرف؛ یعنی یک ربع، یک طرف آن ضِعف است و یک طرف دیگر نصف، ربع را دو برابر کنید می‌شود نصف، این ربع را نصف بکنید می‌شود ثمن، پس نصف و ربع و ثمن از همین تأمین می‌شود، ثلث را دو برابر کنید می‌شود ثلثان، نصف بکنید می‌شود سدس لذا این دو رقم یعنی ربع و ثلث اینها با دو طرف خود این سهام شش‌گانه را تأمین می‌کنند.

این مهم نیست که شش سهم است اما بحث در کیفیت اجتماع این سهام است. کیفیت اجتماع این سهام که اگر جایی بخواهند هم یک هشتم در بیاورند، هم یک ششم در بیاورند، هم دو سوم در بیاورند، هم یک سوم در بیاورند، هم یک چهارم در بیاورند، هم نصف در بیاورند؛ چون عدد کمّ است ولو کمّ منفصل قابل تقسیم است حتی گفتند برای أصم هم جذر هست برای اینکه این کمّ منفصل همسایه دیوار به دیوار کمّ متصل است، کمّ متصل یعنی خط هر جوری باشد قابل تقسیم است. شما این کمّ منفصل را چون همسایه دیوار به دیوار کمّ متصل است ولو أصم جذری ندارد ما می‌توانیم از همین راه درست کنیم. جذر أصم یعنی اینکه مثلاً ده می‌گویند جذر ندارد برای اینکه ما هیچ عددی نداریم که در خودش ضرب بشود ده در بیاید، اما نُه جذر دارد برای اینکه یک عددی داریم که در خودش ضرب بکنید نُه در می‌آید سه سه تا نُه تا، شانزده جذر دارد برای اینکه اگر چهار را در خودش ضرب بکنید شانزده در می‌آید، اما ده جذر ندارد یعنی یک عددی نیست در عالم که در خودش ضرب بشود حاصل جمع آن بشود ده، این است که می‌گویند «سُبْحَانَ مَنْ لَا یَعْلَمُ الْجَذْرَ الْأَصَمَّ إلَّا هُوَ»[1] حالا این را بزرگان گفتند آیا این تعلیق بر محال است یا نه؟ آن محققان آمدند حل کردند که أصم ولو از نظر کمّ منفصل جذر ندارد چون همسایه دیوار به دیوار کمّ متصل است تبدیل می‌شود به خط و سطح، ما خطی نداریم که در خودش ضرب بشود پیدا نشود چون کمّ متصل است نیم دارد ثلث دارد ربع دارد.

بنابراین از این جهت محذوری نیست که سهام را چگونه می‌شود به یک هشتم، به دو سوم، یک سوم، یک چهارم و یک ششم تقسیم کرد، چون کمّ منفصل است از کمّ متصل کمک می‌گیرد نصف و ثلث و ربع می‌شود.

پرسش: از نظر ریاضی با کسر می‌شود اینها حل کرد؟

پاسخ: آن کسر به برکت کم متّصل است چون ما عددی مثل نیم نداریم، ثلث نداریم، ربع نداریم، آن به برکت کمّ متّصل که دیوار به دیوار کمّ متصل است از آن جهت تأمین می‌شود.

این مهم نیست به هر حال داریم اما جمع وارثانی که این شش سهم را ببرند ما نداریم برای اینکه مادر اگر فرزند باشد یک ششم می‌برد نباشد یک سوم، پدر اگر فرزند باشد یک چهارم می‌برد نباشد یک دوم، زن اگر شوهر فرزند داشته باشد یک چهارم می‌برد نداشته باشد یک هشتم، این بین نفی و اثبات است جمع بین اینها ممکن نیست، نه اینکه خود این کسور قابل جمع نباشد؛ بله، در موارد دیگر اگر به این سبک نباشد ممکن است جمع بشود ولی زن چقدر سهم می‌برد؟ دو تا شرط دارد که باهم جمع نمی‌شوند اگر فرزند داشته باشد یک هشتم نداشته باشد یک چهارم، شوهر چقدر سهم می‌برد؟ اگر فرزند داشته باشد یک چهارم نداشته باشد یک دوم، مادر چقدر سهم می‌برد؟ اگر فرزند داشته باشد یک ششم نداشته باشد یک سوم، این‌طور است که بین نفی و اثبات است وگرنه جمع بین آن سهام از این جهت محذوری ندارد.

یک بحث در همین مقدمه چهارم این بود که سهام چقدر است؟ یک بحث در این بود که اینها چگونه جمع می‌شوند؟ آیه یازده و آیه دوازده و آیه 176 سوره مبارکه «نساء» کاملاً این سهام شش‌گانه را مشخص کرد؛ ثمن را مشخص کرد، سدس را مشخص کرد، دو ثلث را مشخص کرد، ربع را مشخص کرد، نصف را مشخص کرد، اینها را کاملاً مشخص کرد و هیچ بحثی از بحث‌های فقهی آن‌طوری که ارث را قرآن کریم عهده‌دار بود، این نبود. مسئله عول و تعصیب را بالإشاره و کنایه رد کرد.

اما حالا کیفیت اجتماع اینها را مرحوم محقق دارند ذکر می‌کنند، فرمود: «ثانیا فی اجتماعها‌ و هذه الفروض منها ما یصح أن یجتمع و منها ما یمتنع» ـ این «ما یمتنع» همین است که مثال‌های آن ذکر شد ـ مثلاً «فالنصف یجتمع مع مثله» وقتی که او نصف این را می‌برد نصف دیگر را دیگری می‌برد پس نصف با نصف جمع می‌شود، نصف با مثل خودش جمع می‌شود، نصف با ربع هم جمع می‌شود، نصف با ثمن هم جمع می‌شود؛ اما نصف با دو ثلث جمع نمی‌شود برای اینکه ما کم داریم. دو سوم عدد شش می‌شود چهار، نصف آن می‌شود سه، آن‌وقت سه که نصف است با دو ثلث که جمع نمی‌شود. سرّش این است که وارثان این‌چنینی هم کم اتفاق می‌افتد؛ ولی «علی أیّ حال» بر فرض بخواهیم نیم بکنیم هم این توان آن را ندارد یعنی ارث طوری باشد که هم دو ثلث را به ما تحویل بدهد، هم نصف به ما تحویل بدهد، این قابل نیست ولو شما هر چه بخواهید نیم بکنید، نصف بکنید، ربع بکنید، ریز بکنید، این، هم دو ثلث را به شما بدهد و هم نصف را به شما بدهد، این نیست. لذا می‌فرماید: «و هذه الفروض منها ما یصح أن یجتمع و منها ما یمتنع». چطور آن که «یجتمع» مثل چه؟ «و النصف یجتمع مع مثله» مال را می‌شود به دو نصف تقسیم کرد نصف با ربع جمع می‌شود، نصف با ثمن جمع می‌شود؛ اما «و لا یجتمع مع الثلثین»، چرا؟ برای اینکه شما می‌خواهید کسر بیاورید بگویید اینها دو ثلث می‌برند و این نصف می‌برد، کسری را چکار بکنیم؟ کسری را بدهیم به این دختر بیچاره! عول بشود که عول نیست. این‌چنین نیست که اینها جمع بشوند، کسری را به میل خودتان بر کسی تحمیل کنید. باید این مسئله را جدی بگیریم یعنی عرب مخصوصاً اهل سنّت اینها یک سلسله اصولی داشتند از جاهلیت این اصول برای اینها مرجع بود؛ هر جا دلیل شرعی داشتند به زحمت قبول می‌کردند اگر نشد به همین اصول خودشان مراجعه می‌کردند. این عول و تعصیب از همین‌جا پیش آمده است. هر جا مال زیاد آمد به آن قدّاره‌بند می‌دهند به آن پسر بزرگ می‌دهند که شمشیر می‌کشد بر اساس همان تعصّب جاهلی، این‌چنین نیست که به عرف مراجعه بکنند مصداق نیست، موضوع نیست، حکم شرعی است و این حکم را بر اساس همان اصول جاهلی تنظیم می‌کنند. عول و تعصیب هیچ دلیلی بر حقانیت آنها نیست مگر تعصب جاهلی که به چه کسی بدهید به چه کسی ندهید، کجا کم بگذارید کجا کم نگذارید.

«بل یکون النقص داخلا علی الأختین دون الزوج» به چه کسی کم بدهیم، به چه کسی کم ندهیم اینها هست. آنجا که کم آمد به چه کسی بدهیم؟ مستحقین نصف و ثلثین هستند حالا درباره مادر گفتیم نمی‌شود، درباره پدر گفتیم نمی‌شود، درباره زوج و زوجه گفتیم نمی‌شود؛ اما درباره ورثه و برادر و خواهر و اینها ممکن است یکی نصف ببرد و یکی دو سوم چون ﴿فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا﴾[2] اینها دو سوم می‌برند آن یکی نصف می‌برد، این کسری را به چه کسی بدهند گفتند «علی الأختین» است و «کذا و کذا»، این‌چنین نیست که در همه موارد آن سهام سته قابل جمع باشد، بعضی از موارد که جمع نیست شارع مقدس برای ما پیش‌بینی کرده است می‌داند که گاهی جمع نمی‌شود فرمود اگر نقص آمد بر چه کسی وارد می‌شود و اگر زیاد آمد به چه کسی بدهید، آن زیاد آمده را هم گفته که به چه کسی بدهید «و لا یجتمع مع ثلثین لبطلان العول بل یکون النقص داخلا علی الأختین دون الزوج»، «و یجتمع النصف مع الثلث و مع السدس» اما «و لا یجتمع الربع و الثمن» برای اینکه اگر فرزند داشته باشد یک هشتم نداشته باشد یک چهارم، اما «و یجتمع الربع مع الثلثین و مع الثلث و مع السدس» اینها جمع می‌شود لذا گاهی کم می‌آید گاهی زیاد، «و یجتمع الثمن مع الثلثین و السدس» این با این جمع می‌شود چون این زوجه است با فرزندان و برادر و خواهر، «و لا یجتمع الثلث مع السدس تسمیة»[3] رداً و مانند آن چرا، اما سهم‌بندی بکنیم ممکن نیست.

حالا یک مقدار از این روایت‌ها را بخوانیم که کجا جمع می‌شود و کجا جمع نمی‌شود؟ باب «مِیرَاثِ الْإِخْوَةِ وَ الْأَجْدَاد» روایت پنج باب دو یعنی وسائل جلد 26 صفحه 153 روایت پنج مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) از «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی تَفْسِیرِهِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» که اسناد غالب این روایات معتبر است «قَالَ إِذَا مَاتَ الرَّجُلُ وَ لَهُ أُخْتٌ» یک خواهر دارد، «تَأْخُذُ» این خواهر «نِصْفَ الْمِیرَاثِ بِالْآیَةِ»، «کَمَا تَأْخُذُ الِابْنَةُ لَوْ کَانَتْ» اگر یک دختر داشت نصف را می‌بُرد حالا که یک خواهر دارد نصف را می‌بَرد برای خواهر هم نصف است بقیه چه؟ بقیه تعصیب نیست، آن بر اساس عصبیت می‌گوید بقیه را به آن پسر بزرگ می‌دهیم که او قدّاره‌بند است شمشیر می‌کشد می‌تواند جنگ کند، به این پسر کوچک و سایر ورثه نمی‌دهیم، اینجا جای تعصیب نیست. می‌فرماید «وَ النِّصْفُ الْبَاقِی یُرَدُّ عَلَیْهَا بِالرَّحِم»، ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[4] است چرا به بیگانه می‌دهید؟! «إِذَا لَمْ یَکُنْ لِلْمَیِّتِ وَارِثٌ أَقْرَبُ مِنْهَا»؛ برابر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْض﴾ که این اولویت، اولویت تعیینی است اگر از این خواهر نزدیک‌تر نبود به این خواهر برمی‌گردد. «فَإِنْ کَانَ مَوْضِعَ الْأُخْتِ أَخٌ أَخَذَ الْمِیرَاثَ کُلَّهُ بِالْآیَة»؛ اگر خواهر نبود برادر بود، دو مرحله‌ای نبود که نصف آن «بالمیراث» و نصفش «بالرّد» بلکه تمام آن بالآیه است که مشخص فرمود «لِقَوْلِ اللَّهِ ﴿وَ هُو یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ﴾[5] »؛ ﴿یَرِثُها﴾ یعنی ﴿یَرِثُها﴾ یعنی خودش می‌برد. «وَ إِنْ کَانَتَا» آن ورثه «أُخْتَیْنِ»، «أَخَذَتَا» این أختین «الثُّلُثَیْنِ» را «بِالْآیَةِ»، «وَ الثُّلُثَ الْبَاقِیَ» را «بِالرَّحِمِ» بر اساس ﴿أُولُوا الأرْحَام﴾. «وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً» آن را هم برابر آیه «﴿فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾ وَ ذَلِکَ کُلُّهُ إِذَا لَمْ یَکُنْ لِلْمَیِّتِ وَلَدٌ» اگر ولدی نداشته باشد، یک؛ «وَ أَبَوَانِ» نداشته باشد، دو؛ «أَوْ زَوْجَةٌ» نداشته باشد، سه؛ چون اگر أبوان داشته باشد آنها ثلث می‌برند، زوجه داشته باشد یا ربع می‌برد یا ثمن.

حالا یک روایت را به عنوان تبرّک روز چهارشنبه هست ‌بخوانیم که در آستانه میلاد حضرت هستیم، ماه پُربرکت رجب هم سرتاپا نور است. بعضی از بزرگان این سه ماه را روزه می‌گرفتند مخصوصاً آن سال‌هایی که به زمستان می‌خورد و ما دیدیم افرادی که همین سه ماه را یعنی رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان روزه می‌گرفتند. اینها هم باور کردند اول، هم تجربه کردند که هیچ نشاطی، خوش‌گذرانی، لذتی بهتر از ترک هوس نیست، هیچ! من بنده کسی نیستم فقط بنده خدا هستم، از این نجات پیدا کند و خود را رها کند او دائماً در بهشت است. این بیان نورانی حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که تقریباً چندین روایت است یکی دو تا نیست، در بعضی از اینها دارد که «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ»، آن «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا»[6] معروف است اما در همین وادی بعضی از نصوص این است که «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا»[7] این حکمت بهشت است سرّش این است که در خیلی از روایات به طور اجمال و در بعضی از روایات به طور تصریح که اگر کسی مشکل درونی نداشته باشد، «من و ما» نگوید، او در بهشت است، هیچ چیزی برای او تلخ نیست برای اینکه به کسی وصل است که «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِجَمالِکَ کُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ جَلالِکَ بِأَجَلِّهِ وَ کُلُ‌ جَلالِکَ جَلِیلٌ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِجَلالِکَ کُلِّهِ».[8] این است که این انسان‌هایی که به ما گفتند:

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ٭٭٭ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز[9]

این حرف‌ها، حرف‌هایی نیست که اینها بفهمند و بگویند، اینها را در واقع از روایات گرفتند. نشانه آن این است که قبل از روایات این‌گونه شعر در ایران اسلامی نبود. این کتاب توحید مرحوم صدوق ـ که خدا او را غریق رحمت کند ـ از کتاب‌های نورانی ایشان است. ما یک دور قبل از انقلاب این کتاب را مباحثه کردیم و آن اتاقی که بودیم تقریباً پُر بود ده ـ دوازده نفر بودند که خیلی‌ اسامی آنها یادم نیست آخرین نفری که خدا ـ إن‌شاءالله ـ حشراو را با انبیاء و اولیاء بکند که مرحوم شد مرحوم آقای ممدوحی بود، ایشان جزء کسانی بود که ما یک دور آن عصاره مطالب توحید مرحوم صدوق را باهم مباحثه کردیم. مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در همین کتاب شریف توحید صفحه 179 این روایت نورانی را دارد که از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) است روایت دوازده این باب ـ یعنی «باب نفی المکان و الزمان و السکون و الحرکة و النزول و الصعود و الانتقال عن الله عز و جل‌» ـ صفحه179«عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ‌ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ لَمْ یَزَلْ بِلَا زَمَانٍ وَ لَا مَکَانٍ وَ هُوَ الْآنَ کَمَا کَانَ»، «کَانَ‌ اللَّهُ‌ وَ لَمْ‌ یَکُنْ‌ مَعَهُ‌ شَی‌ء‌»،[10] «وَ هُوَ الْآنَ کَمَا کَانَ» که خیال کردند تتمه روایت نیست، خیر! تتمه روایت است «وَ هُوَ الْآنَ کَمَا کَانَ» الآن هم کسی با او نیست، او با همه هست اما هیچ کس با او نیست. او بر اساس حقیقت نامتناهی که اشرافی دارد با همه است ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[11] منتها با مؤمنین هست که دستشان را بگیرد، با کفار و منافقین هست در کمین آنها که آنها را بگیرد ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾[12] با همه هست اما با مؤمنین است که کمک بکند که نلغزند، با کفار است که شیطنت نکنند که اگر بخواهند همان جا اینها را خفه کنند. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ لَمْ یَزَلْ بِلَا زَمَانٍ وَ لَا مَکَانٍ وَ هُوَ الْآنَ کَمَا کَانَ» الآن هم این‌چنین است. «لَا یَخْلُو مِنْهُ مَکَانٌ وَ لَا یَشْغَلُ بِهِ مَکَانٌ» جایی را هم اشغال نمی‌کند. «وَ لَا یَحُلُّ فِی مَکَانٍ» در مکانی هم حلول نمی‌کند. «﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ﴾[13] » این هم از آن غرر آیات است! بینید تثلیث یعنی خدا ثالث ثلاثه باشد کفر است اما خدا رابع ثلاثه باشد توحید محض است. «﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی‌ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا﴾»، این جمله که«لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرَ خَلْقِهِ» ـ که این «غَیْرَ» منصوب است ـ یعنی بین زید و خدا، خود زید فاصله است. «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرَ خَلْقِهِ» آن‌گاه «احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْکَبِیرُ الْمُتَعال»، آن‌وقت بعدها کسی پیدا شود بگوید «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» وگرنه ما که چنین شعرا و ادبای این‌گونه نداشتیم. ایران یک کشور شاهنشاهی بزرگی بود، ادبا داشت، خسروانی‌ها حکیم بودند عارف بودند در همان دینی که داشتند اما از هیچ کسی این‌گونه شعر نبود!

حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز ٭٭٭ خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود[14]

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ٭٭٭ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

در دو غزل این دو بیت هست «تو خود حجاب خودی». شما یک نمونه بیاورید که قبلاً این حرف‌ها را داشتیم! حالا از رودکی گرفته؛ بله، اوصاف ادبی و مانند آن چرا؛ اما این‌گونه از معارف قبل از رودکی بعد از رودکی، نمونه‌ای از این نبود. این روایت در صفحه 179 است.

در صفحه 309 هم باز همین مطلب هست منتها روایت خیلی مفصل است از وجود مبارک امیر المؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) است که به ذعلب دارد. این روایت در صفحه 308 و 309 هست که دارد «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاهِرٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ یَحْیَی الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی قُثَمُ بْنُ قَتَادَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یُونُسَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام» وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) قصه وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) را نقل می‌کنند. در بخش پایانی بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که «حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِیُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ غَیْرَ خَلْقِهِ»؛ بین خلق و خالق فقط خود مخلوق فاصله است. «کَانَ رَبّاً إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ سَمِیعاً إِذْ لَا مَسْمُوعَ ثُمَّ أَنْشَأَ یَقُولُ وَ لَمْ یَزَلْ سَیِّدِی بِالْحَمْدِ مَعْرُوفاً». خدا غریق رحمت کند مرحوم علامه را! این شعر را خیلی می‌خواند استشهاد او به این شعرهایی که حضرت امیر(سلام الله علیه) قرائت می‌کرد حالا از خودشان انشاء کرده بودند یا دیگری انشاء کرده بود ایشان انشاد می‌کردند این است که خدا فیضش دائمی است، او «دائم الفیض علی البریة» است، قطع نشد. اگر نبود اصرار کتاب و سنّت بر جریان بهشت که بهشت خلود دارد و ابدی است، خیلی‌ها آن طرف را قبول نمی‌کردند. اصلاً برای بشر سخت است که تحمل است که غیر خدا یک چیز ابدی است؛ بله، غیر خدا ابدی بالذات ما نداریم اما این فیض خداست ابدی است. اصرار قرآن بر این است که بهشت ابدی است ارواح انبیاء ابدی‌اند مؤمنین ابدی‌اند، ما ابدی هستیم و ابدی یعنی تاریخ برنمی‌دارد. حالا درباره جهنّم یک مقدار حرف‌هایی هست که جهنّم بساط آن برچیده می‌شود یا نمی‌شود یا اینکه عادت می‌کنند به هر حال درباره جهنم حرف هست اما درباره بهشت احدی این حرف را نزد! ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾.[15] این ـ معاذالله ـ ابدی بالذات که نیست ابدی بالعرض است. این فیض بهشت و اهل بهشت ابدی بالعرض است. اگر ذات أقدس الهی ازلی بالعرض هم داشته باشد محذوری ندارد «لَمْ یَزَلْ سَیِّدِی بِالْحَمْدِ مَعْرُوفاً» این شعر را مرحوم علامه خیلی می‌خواندند. صفحه 309 همین توحید صدوق است که فرمود: «وَ لَمْ یَزَلْ سَیِّدِی بِالْحَمْدِ مَعْرُوفاً» اینها صفت فعل است، او «لم یزل» محمود بود یعنی نعمت داد. «وَ لَمْ یَزَلْ سَیِّدِی بِالْجُودِ مَوْصُوفاً»؛ او «لم یزل» جواد بود.

«وَ کُنْتَ إِذْ لَیْسَ نُورٌ یُسْتَضَاءُ بِهِ ٭٭٭ وَ لَا ظَلَامَ عَلَی الْآفَاقِ مَعْکُوفاً»

«وَ رَبُّنَا بِخِلَافِ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ ٭٭٭ وَ کُلِّ مَا کَانَ فِی الْأَوْهَامِ مَوْصُوفاً»

«فَمَنْ یُرِدْهُ عَلَی التَّشْبِیهِ مُمْتَثِلًا ٭٭٭ یَرْجِعْ أَخَا حَصْرٍ بِالْعَجْزِ مَکْتُوفاً»

مبادا کسی خدا را به دیگری تشبیه بکند شبیه بکند! وگرنه دست خالی برمی‌گردد.

«وَ فِی الْمَعَارِجِ یَلْقَی مَوْجُ قُدْرَتِهِ ٭٭٭ مَوْجاً یُعَارِضُ طَرْفَ الرُّوحِ مَکْفُوفاً»

تا پایان. این را حضرت خواند و خواند «فَخَرَّ ذِعْلِبٌ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ» بیهوش افتاد. «ثُمَّ أَفَاقَ»، بعد گفت: «مَا سَمِعْتُ بِهَذَا الْکَلَام» از کسی این‌گونه حرف نشنیدم، بعد عرض کرد من دیگر این‌گونه سؤال‌ها را از شما نمی‌کنم! «قَالَ مَا سَمِعْتُ بِهَذَا الْکَلَامِ وَ لَا أَعُودُ إِلَی شَیْ‌ءٍ مِنْ ذَلِکَ» من دیگر از این قبیل سؤال‌ها نمی‌کنم.

آن جریان همام همین بود در آن قصه فرمود ما کسانی هستیم که «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‌ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر»؛[16] فرمود ما مثل سلسله جبال البرز هستیم. الآن می‌دانید که هم در شمال ما سلسله جبال البرز داریم، هم در جنوب سلسله جبال زاگرس را داریم. الآن پنجاه سال شصت سال ما یادمان است تهران سیلی نیامد با اینکه باران فراوانی آمد و این کوه‌ها هم خیلی بلند است اما هر کوهی سیل ندارد؛ ولی شما وقتی قله دماوند که می‌روید این قله دماوند چندین شیار دارد آنجا که شیار دارد ارتباط مردم با خود قله قطع است این می‌آید تا اینجا بعد می‌ریزد در درّه بعد در درّه بعدی، بعضی از درّه‌هاست که مستقیماً آب از خود قله می‌آید که هر وقت باران آمد سیل است برای اینکه از آن چند هزار متر تا بیاید پایین سیل می‌شود. فرمود ما آن هستیم ما شروع بکنیم سیل داریم «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل». از طرف دیگر شما این همه پرنده‌هایی که می‌بینید کرکس و مانند آن روی همین بالای سلسله جبال البرز می‌نشینند اما آنها که دامنه قله زندگی می‌کنند می‌گویند که ما ندیدیم یک پرنده‌ای بتواند آنجا بنشیند «وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر»! فکر شما یک پرنده است، تا کجا می‌خواهید پرواز کنید؟ در این دامنه‌های کوه می‌روید، اما آنجا بخواهید ما را بشناسید شدنی نیست.

پس اگر کسی در دامن ما بخواهد بایستد مثل جریان همّام است که قالب تهی کرد. این ذعلب هم «فَخَرَّ ذِعْلِبٌ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ» با اینکه امام خیلی آن فرمایشات را نفرمود، او بیهوش شد و افتاد. بعد عرض کرد که دیگر از این حرف‌ها از شما سؤال نمی‌کنم. آنجا هم همّام جان داد دیگر نبود که بگوید توبه کردم و از این به بعد از این سؤال‌ها نمی‌کنم. حضرت فرمود من این صحنه را پیش‌بینی می‌کردم. ما آن‌گونه بخواهیم سیل‌وار بریزیم کسی تحمل نمی‌کند لذا گفت شما با همین مسائل عادی مأنوس باشید. نه کسی می‌تواند ما را بشناسد «وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر» و نه کسی می‌تواند در دامن ما بایستد، ما برابر مصلحت و موارد حرف می‌زنیم وگرنه آن کوه، آن ستم سقیفه برای حضرت قابل تحمل بود.

غرض این است که اگر کسی در این وادی قدم بگذارد دنیا پُر از مصیبت است «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[17] شمال آن بلا است جنوب آن بلا است، فرمود اینجا جای امتحان است، شما در کلاس امتحان نشستید بخواهید آرام باشید که نمی‌شود. فرمود اینجا دار بلا و آزمایش است، انسان در کلاس آزمایش که نشسته دیگر آرام نیست. این جریان کرونا هم آزمایشی است، برکات آن خیلی بیش از صدمات آن است، چقدر علم کشف شد! چقدر خودکفایی بدست آمد! چقدر به این فکر افتادند که خودشان را تأمین کنند! چقدر به این فکر افتادند که به بیگانه نیازمند نباشند! چقدر و چقدر! غرض این است که ما برکات امتحان الهی را هم فراموش نکنیم! چقدر علم زیاد شد! چقدر گذشت زیاد شد! چقدر حمایت از بیماران زیاد شد!

در سوره مبارکه «اعراف» ـ این را مرحوم علامه که خدا او را غریق رحمت کند! ایشان گاهی نمی‌دانم به چه مناسبت سوره «اعراف» را که می‌خواند می‌فرمود سر تا پای این سوره، توحید است! ـ فرمود ما را شما را می‌آزماییم ببینیم که در این سختی‌ها شما چکار می‌کنید؛ در سوره مبارکه «اعراف» آیه 94 این است که ﴿وَ ما أَرْسَلْنا فی‌ قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاء﴾ فشار و امتحان سخت، چرا؟ ﴿لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ﴾ ناله کنند اینها سبک می‌شوند می‌فهمند که کار دست اینها نیست این‌قدر «من و من» نکنند، «من و ما» نکنند! ﴿لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ﴾ پس معلوم می‌شود که تضرّع مطلوب خداست. گفت «خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود»! این بزرگان که حافظ بعد از سعدی است، سعدی و مولوی و اینها معمولاً وام‌دار جناب سنایی‌اند. سنایی و عطار و اینها آن جزء افراد کم‌نظیر هستند. مولوی برای هر کسی حساب باز نمی‌کند اما می‌بینید در مثنوی حرف‌های حکیم سنایی را متن قرار می‌دهد آن را شرح می‌دهد. سنایی خیلی بزرگ است! حکیم سنایی در موعظه‌ای که دارد می‌گوید انسان که پیش خدای سبحان می‌رود پیش مولا می‌رود به هر حال با دست خالی که نمی‌تواند برود! رفته به لقای الهی با دست خالی که نمی‌شود! چه چیزی ببرد؟ وقتی رفته نزد ذات أقدس الهی، به لقای الهی رفته، چه چیزی ببرد؟ حرف سنایی این است که مبادا یک وقتی بگوید من درس خواندم علم دارم یا فلان کار را کردم فلان خدمت را کردم مبادا اینها را ببری! با دست خالی برو. فرمایش سنایی این است که سوی او می‌خواهی بروی با دست خالی برو، چرا؟ «آبروی خود بری گر آبروی خود بری»[18] آنجا که می‌خواهی بروی با عجز و لابه برو، اگر بگویی که خدایا من این کار را کردم همان‌جا آبرویت را می‌برند می‌گویند اینها را که ما به تو دادیم! «آبروی خود بری گر آبروی خود بری» آنجا می‌روی با دست خالی برو! «لا یَمْلِکُ إلاّ الدُّعاء»،[19] این «لا یَمْلِکُ إلاّ الدُّعاء» همین است. برو بگو من دست خالی آمدم، همین! اگر بگویی من چند سال مثلاً سی چهل سال زحمت کشیدم اینها را که ما به تو دادیم! اگر بخواهی آبرویت را نبرند بگو «لا یَمْلِکُ إلاّ الدُّعاء»، همین! «با دست خالی سوی او رو کن! وگرنه آبروی خود بری گر آبروی خود بری» با دست خالی برو! اینجا هم فرمود ما تضرّع می‌خواهیم. خدا شیخنا الاستاد مرحوم آقای فاضل تونی را غریق رحمت کند! ایشان شاگرد مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود. من در عمرم از شاگردان مرحوم جهانگیرخان قشقایی سه نفر را دیدم که معلوم می‌شد آقا هستند: یکی مرحوم آقای بروجردی بود اصلاً معلوم است که آقاست، یکی هم مرحوم فاضل تونی بود که مدت‌ها خدمت جهانگیرخان درس می‌خواند و یکی هم مرحوم حاج‌آقا رحیم ارباب بود که ما خدمت ایشان درس نخواندیم اما یک ساعت که در آنجا خدمت ایشان نشسته بودیم همه‌اش نوشتنی بود و همه‌اش را هم ما نوشتیم یک حرف عادی نداشت. مرحوم آقای فاضل تونی این را زیاد می‌گفت، می‌گفت انسان که پیش مولای خود می‌رود به هر حال با دست خالی که نمی‌رود، یک چیزی باید ببرد که تحفه باشد، یک چیزی هم تحفه است که آنجا نباشد و آن فقر است. به هر حال انسان یک چیزی ببرد که آنجا باشد که تحفه نیست. یک چیزی باید به حضور مولای خود ببرد که آنجا تحفه باشد و آنجا نباشد، چیزی که آنجا نیست فقر است. این ﴿لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُون﴾ همه فرمایشاتی که این بزرگان دارند از همین‌جا در می‌آید این ناله است.

بنابراین درست است درد است صبر است رنج هست گرانی هست مشکلات هست، این یک طرف؛ اما آنها که تقصیر مردم است آن را نباید به حساب تقصیر دین بگذاریم. اما اصل کار چندین برکت است صدها مطلب علمی در این ایام حل شد ﴿لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ﴾. در همین سوره مبارکه «اعراف» باز آیه دیگر هم هست؛ آیه 55 همین سوره مبارکه «اعراف» این است که ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾، این ذیل آیه چه ارتباطی دارد با صدر آیه؟! معلوم می‌شود اگر کسی اهل ناله نیست معتدی است، اگر کسی اهل ضجه نیست او گردنکش است؛ نفرمود مال مردم را نبرید ﴿إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾! فرمود ناله بکن، چون معتدین را خدا دوست ندارد این یعنی چه؟! یک وقت می‌گوید خونریزی نکنید، بی‌نظمی نکنید، مال مردم را نبرید، ظلم نکنید ﴿إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدین﴾ این پیام خاص خودش را دارد؛ اما می‌گوید ناله بکن برای اینکه خدا معتدین را دوست ندارد این یعنی چه؟ معنایش معلوم است. فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً﴾، چرا؟ حالا این بیچاره اهل نماز و مستحبات و اینها هست اما آن ضجه را ندارد؛ می‌گوید تعدّی کردی تو باید اهل ضجه باشی! آن‌وقت این ضجه تطهیر می‌کند بعد انسان راحتِ راحت است، آن‌وقت نه بیراهه می‌رود و نه راه کسی را می‌بندد ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً﴾ چرا؟ ﴿إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾.

آن وقت در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در ایام میلاد آن حضرت هستیم خدا به حق محمد و آل محمد به برکت حضرت این نظام را تا ظهور صاحب اصلی‌اش حفظ کند! همه مردم را در سایه ولی‌اش حفظ بکند! این برکاتش همین است، ماه رجب هم هست دعا هم مستجاب است. حالا ما کسانی را سراغ داریم آن روزها که حمّام نبود در خانه‌ها، در تشت آب گرم می‌کردند برای اینکه غسل بکنند این «ایام البیض» را، آن ناله‌ها ـ متأسفانه ـ دیگر نیست! ولی به هر حال این بود. حالا آن درجه نشد به هر حال لااقل کمترش باشد. «لولا دعائکم، لولا دعائکم» همین است. امیدواریم که خدای سبحان ـ إن‌شاءالله ـ.به برکت قرآن و عترت این نظام را و رهبر را و همه را در سایه ولیّ‌اش حفظ بکند.

 


[1] المبسوط(السرخی)، ج20، ص8.
[9] دیوان حافظ، غزل شماره266.
[14] دیوان حافظ، غزل شماره221.
[18] دیوان سنایی، قصیده شماره185.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo