< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الحجب /

 

در جریان میراث همان‌طوری که ملاحظه فرمودید، اول بخش موجبات، بعد بخش موانع، بعد بخش حجب مطرح شد. در حقیقت بخش حجب دو پیام دارد: یکی توزیع طبقات ارث است از طولی و عرضی، یکی محجوب بودن بعضی‌ها. هر طبقه‌ای طبقه بعد خود را محجوب می‌کند، یک؛ و حجب هم دو قسم بود: حجب حِرمان بود و حجب نقصان، دو. اما یک بخش است که اصلاً مربوط به حجب نیست؛ یعنی اگر پدر بمیرد فرزندان یا باید أبی باشند یا أبوینی که ارث ببرند، اما فرزندان أمی بیگانه‌اند محجوب نیستند برای اینکه هیچ استحقاق ندارند؛ نه سبب ارث در اینها هست و نه نسب ارث. بنابراین اگر برادران و خواهران أمی ارث نمی‌برند برای اینکه بیگانه محض هستند و همچنین اگر مادر بمیرد، برادرانی که أبی محض هستند هرگز سهم نمی‌برند چون بیگانه‌اند، نه اینکه سهم دارند ولی فعلاً محجوب هستند. حجب برای جایی است که شخص اقتضای سهم‌بری دارد ولی فعلاً مانعی دارد حالا یا منع کل است یا منع بعض اما کسی که اصلاً در سلسله ورّاث نیست او محجوب نیست.

بخش وسیعی از روایاتی که قبلاً خوانده شد و مقداری را هم امروز می‌خوانیم درباره این است که اگر پدر بمیرد، فقط فرزندان أبی یا أبوینی ارث می‌برند و اگر مادر بمیرد فقط فرزندان أمی یا أبوینی ارث می‌برند و همچنین درباره جدّ و نسب‌های بالاتر.

مطلبی که در اثنای بحث این روزهای اخیر مطرح شد و تتمه آن مانده است این است ادله‌ای که ما داریم می‌گویند کتاب و سنّت و عقل و اجماع، در بحث‌های قبل مشخص شد که منبع دینی ما فقط دو چیز است: کتاب و سنّت است، عقل هرگز با همه قداست و قدرتی که دارد منبع دینی نیست، عقل چراغ دین است نه صراط دین، صراط دین را إلا و لابد وحی مشخص می‌کند و آن کتاب و سنّت است. عقل تشخیص می‌دهد که راه کجاست، نه اینکه راه باشد نشان بدهد. ما درباره ائمه(علیهم السلام) مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌گوییم: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ [اللَّهِ‌] الْمُسْتَقِیمَ»[1] قول و فعل و تقریر این شخص شرع است، ما شرع را از اینجا کشف می‌کنیم و خدای سبحان هم در بخش‌هایی از قرآن کریم فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾[2] نه «الحق مع ربّک»! و در سنّت ما هم دارد: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»[3] این حقی که از خداست یعنی دین، با اینها تشخیص داده می‌شود وگرنه جای دیگری نداریم که تشخیص بدهیم، اینها هر چه گفتند می‌فهمیم، هر چه عمل کردند می‌فهمیم، هر چه تقلید کردند می‌فهمیم. این قول و فعل و تقریر که منابع اصلی دین است به وسیله عقل و نقل کشف می‌شود؛ حالا آن نقل یا تواتر است یا مستفیض است یا خبر واحد محفوف به قرینه قطعیه است یا خبر واحد صحیح است و مانند آن. اجماع هم هیچ نقشی ندارد ولی ـ متأسفانه ـ روی کار آمده است؛ لذا نمی‌شود گفت این مطلب عقلی است یا شرعی بلکه باید گفت عقلی است یا نقلی. عقل در مقابل شرع نیست، شرع مقابل ندارد.

ابن رشد، هم فیلسوف بود، هم فقیه نامی بود و هم اصولی، ایشان در بحث‌هایی که یک مقدار آن را جلسه قبل خواندیم گفت به هر حال ما ناچاریم به قیاس عمل بکنیم برای اینکه احکام فراوان است زیاد هست محدود نیست، ایشان هم دارد فعل سنّت و قول سنّت و تقریر سنّت، همین سه تا، اینها هم محدود هستند، اینها که نمی‌توانند پاسخگوی سؤال‌های نامحدود باشند؛ پس إلا و لابد ما ناچار هستیم قیاس بکنیم. اما تعجب ما این بود که او خودش حکیم است و قیاس فقهی و اصولی همان تمثیل منطقی است و از روزی که تمثیل منطقی کشف شد یعنی چند هزار سال قبل تا الآن، همه حکما و منطقیین می‌گویند تمثیل حجت نیست و چطور خود ابن رشد این حکیم بزرگ که تقریباً یک قرن و خورده‌ای بعد از مرحوم بوعلی بود که بعید است نزد ابن باجه درس خوانده باشد مسئله قیاس را مطرح می‌کند؟ بخشی از عبارت را در جلسه قبل خواندیم ایشان می‌گوید قیاس دو قسم است: ـ همان‌طور که در کتاب ما هم هست ـ یا «منصوص العلة» است یا قیاس همین شبیه‌سازی. قیاس «منصوص العلة» را همه می‌گویند حجت است این لفظ است قیاس نیست؛ مثلاً اگر حضرت بفرماید خمر حرام است «لأنّه مسکر»[4] معلوم می‌شود که «کل مسکر حرام»؛ آن‌وقت فقّاع یا چیزی دیگر اگر مسکر باشد می‌شود حرام. خود لفظ عموم تعلیل، جزء أمارات است جزء الفاظ است. اما فرمایش ایشان این است که قیاس دو قسم است: یا قیاس «منصوص العلة» است که حجت است یا همین شبیه‌سازی است که از شبیهی بخواهند به شبیه ببرند این مورد اختلاف است که عده‌ای می‌گویند حجت است و عده‌ای می‌گویند حجت نیست. این قیاسی که شبیه‌سازی است و از شبیهی بخواهند به شبیه پی ببرند مثال می‌زنند؛ مثل اینکه کسی بگوید حدّ خمر هشتاد تازیانه است برای اینکه این شبیه مثلاً قذف است که حدّ آن در سوره مبارکه «نور» هشتاد تازیانه شد این را ایشان در بدایة المجتهد یا نهایة المقتصد تصریح می‌کند در سوره مبارکه «نور» آیه چهار این است: ﴿وَ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون﴾ ما می‌گوییم چون خمر فسق است آن هم فسق است پس این هم هشتاد تازیانه دارد این از قیاساتی است که هیچ راهی برای حجیت آن نیست. ایشان می‌گوید در این قسمت‌ها حق با کسانی است که اختلاف دارند می‌گویند این‌گونه از قیاس‌ها حجت نیست. درباره اجماع هم فرمایش ایشان این است که وضع اجماع روشن نیست. «و اما الاجماع فهو مستند إلی أحد هذه الطرق الأربعة» پس خود اجماع «بما أنّه اجماع» حجت نیست اجماع یا باید به قول معصوم یا فعل معصوم یا تقریر معصوم یا تعلیل معصوم؛ چون قیاس «منصوص العلة» همان تعلیل معصوم است که این هم در حقیقت قول معصوم است شیء جدیدی نیست. می‌گوید «أما الاجماع مستند إلی أحد هذه الطرق الأربعة» طرق أربعه همان قول معصوم و فعل معصوم و تقریر معصوم و تعلیل معصوم، چون قیاس «منصوص العلة» را گفتند حجت است. «إلا أنه إذا وقع فی واحد منها و لم یکن قطعیا نقل الحکم من غلبة الظن إلی القطع و لیس الاجماع اصلاً مستقلاً بذاته من غیر استناد إلی واحد من هذه الطرق» ما آمدیم اجماع را توسعه دادیم و گفتیم اجماع اصل است و یکی از منابع حکم است، در حالی که اثبات اجماع خیلی آسان نیست.[5]

ولی غزالی خیلی بازتر و شفاف‌تر المستصفیٰ را نوشته است. خود ابن رشد درباره المستصفیٰ کار کرده است و ممکن است نظری هم داشته باشد. غزالی قبل از ابن رشد بود و کتاب المستصفیٰ او مورد تدریس ابن رشد قرار گرفت. او مسئله قیاس را بازتر ذکر کرده است، مسئله اجماع را بازتر ذکر کرده است، برای حجیت اجماع هم به عنوان «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی الْخَطَأ» را ذکر کرده است[6] معنای «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی الْخَطَأ» این است که همه بیایند یک کار «بیّن الغی» را انجام بدهند، نیست؛ یک کار «بیّن الغی»‌ای ما داریم، همه بیایند این را انجام بدهند و در بین آنها یک انسان صالحی نباشد که نهی از منکر بکند این‌طور نیست به هر حال یک عده هستند که مخالف‌اند، معنایش این است؛ نه اینکه هر چه که آنها گفتند حق است! خیلی فرق است! «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی الضَّلَالَةِ» و «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی الْخَطَأ» این است که هر چه اینها اجماع کردند حجت است، این جمله این را نمی‌خواهد بگوید بلکه می‌خواهد بگوید که اینها دست به دست هم بدهند کار خلاف بکنند این‌طور نیست. ولی غزالی به هر حال خیلی حمایت دارد؛ هم درباره قیاس، هم درباره اجماع که آن المستصفیٰ را نوشته است و خود ابن رشد بر المستصفیٰ کار کرده و کتاب درسی او بود. غزالی در اثر نوشتن المستصفیٰ خود را در حوزه‌ها جا داد و در اثر نوشتن آن احیاء العلوم و بعضی از کتاب‌های معنوی و اخلاقی و معرفتی در بین توده مردم هم جا کرد، بعد توانست آن ضربه را به علوم عقلی بزند. ابن رشد این تعجب ما را برطرف کرد گفت اجماع اصلی ندارد مگر اینکه به همین امور چهارگانه برگردد قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم ـ که منظور او از معصوم خصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ـ و تعلیل معصوم که اگر به اینها برنگردد حجت نیست. و در قیاس، قیاس «منصوص العلة» را گفت مسلّم حجت است، قیاس شبه مورد اختلاف است که بعضی‌ها حجت می‌دانند. راجع به اجماع گفت اصلاً اصلی در کار نیست.

حالا اینها برای اینکه خیلی روشن بشود چقدر «اصول» آنها به «اصول» ما سرایت کرده و تا چه اندازه اینها توانستند بدون راهنمایی یک معصوم که بخشی از اینها را به وسیله خود ائمه(علیهم السلام) یاد گرفتند که پیشوایان آنها شاگردان اینها بودند ابوحنیفه یکی ـ دو سال خدمت حضرت درس خواند و دیگری، دیگری، بعد هم آمدند راه استدلال را بستند، وقتی راه استدلال را بستند از این‌طرف راه عقل و قیاس باز شد این خطر عصری کردنِ دین خیلی برای اینها آسان است سرّ آن این است که ما باید بدانیم و اکثریت مسلمان‌ها هم اینها هستند و کار هم به دست اینها هست اگر زمزمه عصری کردن دین هست، عصری کردن احکام هست باید بدانیم که اول کسی که لبّیک می‌گوید اینها هستند و سرّش هم همین است ما باید حواسمان جمع باشد! عقل را که رئیس المحدثین مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) می‌گوید: «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی ...»[7] به هر حال خود عقل می‌گوید خیلی از چیزها را من نمی‌فهمم باید وحی بگوید این است که معیارها مشخص می‌شود. دین را نمی‌شود عصری کرد بلکه عصر را باید دینی کرد و می‌شود این کار را کرد؛ چون دین با خطوط کلی کار دارد با سبب و زمان و زمین کار ندارد می‌گوید اگر سفر هشت فرسخ شد نماز قصر است حالا با هواپیما بروی یا بدون هواپیما بروی، با أنعام ثلاثه بروی یا با هواپیما بروی، با خصوصیات کار ندارد با اصل حیات و زندگی کار دارد و این هم که عوض شدنی نیست. اگر یک وقت خصیصه با اسب سفر کردن و مانند آن بود، بله می‌گفتیم این دین مربوط به آن عصر است؛ اما اصلاً دین کاری به خصوصیت زمان و زمین ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن ابزار کار عوض شد ولی مصادیق و خطوط کلی آن همان است؛ چگونه باید اقتصاد کرد؟ چگونه باید کار تولید کرد؟

پرسش: ...

پاسخ: بسیار خوب! ولی منظور این است یک وقت است آن قوانین کلی دستشان نیست این دشوار است؛ یک وقت است قوانین کلی دستشان است قوانین کلی مشخص کرده است راه اضطرار را مشخص کرده است راه تبلیغ را مشخص کرده است راه تنبیه را مشخص کرده است قوانین کلی دست را باز گذاشته است. اگر قوانین مربوط به خصیصه زمان و زمین بود، بله مشکل بود. در جریان أنعام ثلاثه را که ذکر کرد فرمود: ﴿وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾[8] خیلی از چیزهاست که بعد پیش می‌آید و شما الآن نمی‌دانید!

پرسش: ...

پاسخ: آن وقت هم که این صنایع و حِرَف را گفتند واجب کفایی است. خود آنها گفتند واجب کفایی است در این‌گونه از علوم که انسان آنها را یاد بگیرد برای اینکه مشکل حل شود منتها رشته‌های علمی آن وقت با آن خصوصیت بود الآن با خصوصیت دیگر است، آنها را هم دین واجب کرده است که واجبات صناعیه است.

غرض این است که المستصفیغزالی یک مقدار داغ‌تر از بدایة المجتهد و نهایة المقتصد ابن رشد است. ابن رشد چون حکیم بود آن قیاسی که از شبه به شبه باشد خیلی از آن دفاع نکرده است، قیاس «منصوص العلة» را حجت می‌داند و اجماع را هم اصلاً مادامی که به أحد طرق أربعه برنگردد است حجت نمی‌داند یعنی اجماع باید مدرکی باشد. غالب اجما‌ع‌های ما هم مدرکی است و این فقهای بزرگوار که می‌گویند و خوب بررسی می‌کنند یک سلسله ادله‌ای را هم ذکر می‌کنند اصول کلی را هم ذکر می‌کنند حالا بعضی از منابع و مدارک بعد از طی این سال‌های عدیده به دست ما نرسیده است. اینها می‌گویند ما کشف از مدرک می‌کنیم، کشف از رضای معصوم می‌کنیم وگرنه خود اجماع «بما أنه اجماع» حجت باشد این خیلی بعید است.

حالا این مقدار لازم بود که اگر هم باز بخش‌های دیگر لازم باشد از فرمایشات ابن رشد و دیگران ما نقل می‌کنیم.

می‌ماند تتمه روایاتی که مربوط به مسئله إخوه و أخوات أبی، إخوه و أخوات أمی و إخوه و أخوات أبوینی. به روایت دهم رسیدیم وسائل جلد 26 صفحه 166 روایت دهم این باب را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده است «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» از امام باقر(سلام الله علیه) که غالب این روایات هم معتبر است «فِی رَجُلٍ مَاتَ وَ تَرَکَ امْرَأَتَهُ وَ أُخْتَهُ وَ جَدَّهُ» فرزندی ندارد، وارث سببی او همسر اوست و وارث نسبی او خواهر او و جدّه اوست، چکار بکنند؟ فرمود: «هَذِهِ مِنْ أَرْبَعَةِ أَسْهُمٍ لِلْمَرْأَةِ الرُّبُعُ» برای اینکه فرزند نیست، «وَ لِلْأُخْتِ سَهْمٌ» برای اینکه ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ این است «وَ لِلْجَدِّ سَهْمَان».[9] این روایت مرحوم کلینی را صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوب» و همچنین شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است.[10] «وَ رَوَاهُ الشَّیْخُ أَیْضاً بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ»[11] خدا صاحب وسائل را غریق رحمت کند! این کار، کار بسیار خوبی است! چون همان فرمایش مرحوم شیخ طوسی در فهرست، ایشان در فهرست دارد به اینکه سرّ اینکه این روایت اگر مرحوم کلینی نقل کرد، مرحوم صدوق نقل کرد، مرحوم شیخ طوسی نقل کرد همه را ما ذکر می‌کنیم برای اینکه سندها فرق می‌کند. اگر بعضی از اسناد نزد بعضی‌ها ضعیف بود، از اسناد دیگر استفاده کنند و این خیلی خوب است. خود مرحوم صاحب وسائل رساله‌ای در رجال دارد که می‌فرماید غالب اینها توثیق به آن معنا نشده است فقط مدح شده که این از کیست، از شاگردان کیست، شاگرد فلان امام است! شاگرد فلان امام است! بعد می‌فرماید این یک نحوه مثلاً حرمت‌گذاری است.

روایت یازده این باب را مرحوم کلینی «عَنْ أَحْمَدَ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» نقل کرد که فرمود: «الْإِخْوَةُ مَعَ الْأَب یَعْنِی أَبَا الْأَب‌» حالا این تفسیر خود اوست یعنی إخوه با پدر، با پدرِ إخوه نیست چون بحث در این است که پدر إخوه مُرده است! پدر مُرده است ورثه برادرها هستند، برادران با پدر یعنی چه؟ «یَعْنِی أَبَا الْأَب» یعنی با جدّ. «الْإِخْوَةُ مَعَ الْأَب» این «مَعَ الأب» را حالا خود راوی تفسیر کرده یا شنیده «یَعْنِی أَبَا الْأَب» وگرنه أب که مُرده است. این «یُقَاسِمُ الْإِخْوَةَ مِنَ الْأَبِ وَ الْأُمِّ وَ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأَب» فرمود إخوه با پدر یعنی برادر با جدّ، چه می‌شود؟ «الْإِخْوَةُ مَعَ الْأَب» یعنی أبِ میّت، نه أبِ إخوه «یَعْنِی أَبَا الْأَب» یعنی جدّ. کسی مُرده برادرانی دارد و پدری؛ یعنی جدّ دارد و برادرانی. «یُقَاسِمُ الْإِخْوَةَ مِنَ الْأَبِ وَ الْأُمِّ وَ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأَبَ»؛ برادران پدر و مادری و برادران پدری، اینها «یَکُونُ الْجَدُّ کَوَاحِدٍ مِنَ الذُّکُور».[12]

روایت دوازدهم این باب را که مرحوم کلینی نقل کرد از «عَبْدِ اللَّهِ بْن‌ سِنَان» گفت من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم «أَخٌ لِأَبٍ وَ جَدٌّ»؛ شخصی مُرده است برادر پدری دارد و جدّ، فرزندی در کار نیست. فرمود: «الْمَالُ بَیْنَهُمَا سَوَاءٌ»[13] او هم به منزله برادر محسوب می‌شود. این روایت مرحوم کلینی را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) هم «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ» نقل کرد.[14]

روایت سیزده این باب را مرحوم کلینی «عَنْ أَحْمَدَ وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ» نقل کرد این است که «قَالَ»، زراره می‌گوید «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام عَنْ رَجُلٍ تَرَکَ أَخَاهُ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ» کسی مُرده یک برادر أبوینی دارد، یک؛ «وَ جَدَّهُ» جدّ دارد، دو؛ فرزند ندارد. «قَالَ عَلَیه السَّلام الْمَالُ بَیْنَهُمَا نِصْفَان» جدّ به منزله برادر است همان‌طوری که در برادر و خواهر﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ دو برابر را برادر می‌برد، جدّ هم اگر با یکی از اینها باشد مثلاً با خواهر میّت، دو برابر می‌برد. «فَإِنْ کَانَا أَخَوَیْنِ أَوْ مِائَةً کَانَ الْجَدُّ مَعَهُمْ کَوَاحِدٍ مِنْهُمْ یُصِیبُ الْجَدَّ مَا یُصِیبُ وَاحِداً مِنَ الْإِخْوَةِ» به اندازه یکی از برادرها سهم می‌برد. «قَالَ وَ إِنْ تَرَکَ أُخْتَهُ وَ جَدَّهُ» حالا اگر برادر پدری داشت با جدّ، «الْمَالُ بَیْنَهُمَا نِصْفَانِ»؛ اگر خواهر پدری داشت با جدّ، ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾؛ «فَلِلْجَدِّ سَهْمَانِ وَ لِلْأُخْتِ سَهْمٌ». «وَ إِنْ کَانَتَا أُخْتَیْن»؛ اگر دو خواهر داشت، آن‌وقت مال چهار قسمت می‌شود؛ دو قسمت مال جدّ، دو قسمت مال این دو نفر «فَلِلْجَدِّ النِّصْفُ وَ لِلْأُخْتَیْنِ النِّصْف» که ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ بشود. «قَالَ وَ إِنْ تَرَکَ إِخْوَةً وَ أَخَوَاتٍ وَ جَدّاً»؛ اگر کسی مُرد، برادر پدر و مادری، خواهر پدر و مادری با جدّ داشت، فرمود: «کَانَ الْجَدُّ کَوَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَةِ» یعنی «﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾».[15] این روایت سیزده را که مرحوم کلینی نقل کرد، آن دو بزرگوار هم نقل کردند؛ مرحوم شیخ با آن سند و مرحوم صدوق با سند دیگر نقل کردند.[16]

روایت چهارده را که «الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَن‌ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ» نقل کرد این است که «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام عَنِ الْجَدِّ» سهم جدّ چقدر است؟ اصل ارث آن مشخص است. گاهی خصوصیت سؤال محذوف است که «حصر ما یُعلم منه جایز»، برای اینکه خصصیه آن از جواب معلوم می‌شود؛ گاهی سؤال در این است که این شخص ارث می‌برد یا نه؟ گاهی سؤال در این است که چقدر ارث می‌برد؟ از جواب معلوم می‌شود که سؤال کردند او چقدر ارث می‌برد؟ فرمود: «یُقَاسِمُ الْإِخْوَةَ مَا بَلَغُوا»[17] حالا ولو ابلاغ کردند ولو صد هزار نفر هم باشد به هر حال هیچ کدام از آنها حاجب نیستند، برادر حاجب جدّ نیست چون همه یک طبقه هستند. این روایت را مرحوم شیخ طوسی با دو سند نقل کرد.[18]

روایت پانزده را که مرحوم کلینی«عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ(رضوان الله علیهم)» نقل کرد «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام یَقُولُ فِی سِتَّةِ إِخْوَةٍ وَ جَدٍّ قَالَ لِلْجَدِّ السُّبُعُ»؛[19] سه تا برادر هستند با جدّ که می‌شود هفت تا برادر، هر کدام یک هفتم می‌برند.

روایت شانزدهم این باب أبی بصیر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می‌کند: «فِی رَجُلٍ تَرَکَ خَمْسَةَ إِخْوَةٍ وَ جَدّاً قَالَ هِیَ مِنْ سِتَّةٍ»؛ پنج تا برادر هستند با جدّ، فرمود این در حکایت شش تا برادر است، هر کدام یک ششم می‌برند «لِکُلِّ وَاحِدٍ سَهْمٌ»[20] یعنی یک ششم می‌برند. این روایت را مرحوم «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ» طوسی هم نقل کرد.[21]

حالا دو تا روایت است در برابر این همه روایات که خِلاف است و حمل بر تقیّه شده است. مرحوم شیخ طوسی «عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ وَ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ وَ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ کُلِّهِمْ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام أَنَّهُ قَالَ فِی الْأَخَوَاتِ مَعَ الْجَدِّ إِنَّ لَهُنَّ فَرِیضَتَهُنَّ إِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ إِنْ کَانَتَا اثْنَتَیْنِ أَوْ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ وَ مَا بَقِیَ فَلِلْجَدِّ»[22] طبق روایات قبلی این‌گونه سهم نبود! اینها اگر شش نفر هستند ما این را هفت قسمت می‌کنیم؛ جدّ دو واحد می‌رسد، بقیه هر کدام یک واحد؛ یا هشت واحد تقسیم می‌کنیم برابر آن عددهای اینها. این روایت که ایشان گفتند حمل بر تقیّه می‌کنیم.

روایت هیجده این باب «عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی الْأَخَوَاتِ مَعَ الْجَدِّ»؛ این میت چند تا خواهر دارد با جدّ. فرمود: «لَهُنَّ فَرِیضَتُهُنَّ إِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ إِنْ کَانَتَا اثْنَتَیْنِ أَوْ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَلَهُنَّ الثُّلُثَانِ وَ مَا بَقِیَ فَلِلْجَدِّ»[23] که این همان ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ محفوظ می‌ماند، چون آنها عددشان زیاد است.

روایت نوزده این باب که أبی بصیر از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل می‌کند این است که «الْجَدُّ یُقَاسِمُ الْإِخْوَةَ حَتَّی یَکُونَ السُّبُعُ خَیْراً لَهُ»[24] سبع یعنی یک هفتم خیر است برای او، حالا رقم آن مشخص نیست «یحتمل کون «حتی» ابتدائیة یعنی أنّه ینتهی الجدّ إلی أن یرث أقل من السُّبع فیکون ردا علی العامّة و لا حاجة له إلی التاویل»[25] به هر حال به منزله یکی از آنهاست ولو یک هفتم به او برسد خیر است، چون یکی از آنهاست. اگر جمعیت آنها زیاد بود و سهم او کم بود او راضی باشد و نگوید من جدّ هستم سهم من بیشتر است، اگر راضی باشد برای او بهتر است ولو یک هفتم ببرد حالا جمعیت اگر بیشتر شد سهم او کمتر شد بشود. غرض این است که او مثل یکی از آنهاست از این جهت عیبی ندارد «حَتَّی یَکُونَ السُّبُعُ خَیْراً لَهُ».

روایت بیستم این باب شبیه روایت قبلی است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «یُقَاسِمُ الْجَدُّ الْإِخْوَةَ إِلَی السُّبُع».[26]

روایت بیست و یکم دارد «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ أَرَانِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام صَحِیفَةَ الْفَرَائِض» اینها صحیفه‌ای داشتند از خود وجود مبارک پیغمبر، از حضرت امیر(سلام الله علیهما) و مانند آن که آن را به من نشان داد. «فَإِذَا فِیهَا لَا یُنْقَصُ الْجَدُّ مِنَ السُّدُسِ شَیْئاً وَ رَأَیْتُ سَهْمَ الْجَدِّ فِیهَا مُثْبَتاً»؛[27] می‌گوید من در این صحیفه دیدم که جدّ با برادرها ارث می‌برد و سهمی دارد منتها در آن جایی که فرمود از سدس یعنی یک ششم کمتر نمی‌شود این حمل بر غلبه است، وگرنه آنجا تصریح کردند به اینکه ولو صد نفر هم که باشند جدّ یکی از آنهاست. این حمل بر تقیّه بودن چون بعید است که آنها این حدّ را بگویند؛ البته مرحوم شیخ می‌فرماید این مخالف اجماع طایفه است اگر ما نتوانیم تصرف لفظی بکنیم حمل بر غلبه بکنیم، بله مخالف است، مخالف با چندین روایات است.

روایت بیست و دوم هم که باید حمل بر تقیّه بشود یا محمول بر محامل دیگر این است که «الْحَسَنُ بْنُ أَبِی عَقِیل» ابن عقیل معروف «فِی کِتَابِهِ عَلَی مَا نُقِلَ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَمْلَی عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام فِی صَحِیفَةِ الْفَرَائِض». این «صحیفة الفرائض» معلوم می‌شود که به املای حضرت بود و کتابت حضرت امیر(سلام الله علیهما). «أَنَّ الْجَدَّ مَعَ الْإِخْوَةِ یَرِثُ حَیْثُ تَرِثُ الْإِخْوَةُ وَ یَسْقُطُ حَیْثُ تَسْقُطُ وَ کَذَلِکَ الْجَدَّةُ أُخْتٌ مَعَ الْأَخَوَاتِ تَرِثُ حَیْثُ یَرِثْنَ وَ تَسْقُطُ حَیْثُ یَسْقُطْنَ»[28] این چیز خوبی است و مطابق با قانون است؛ یعنی اگر جدّه باشد با إخوه به منزله «إحداهنّ» است، جدّ باشد «مع الأخوات» به منزله «أحدهنّ» است. این محذوری ندارد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[6] المستصفی، ص138.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo