< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الحجب /

 

مسئله حجب از ارث که فقها(رضوان الله تعالی علیهم) مطرح کردند گفتند که این یا حجب حرمان است یا حجب نقصان، این بعد از عبور از دو مرحله است؛ یعنی شخص موجب ارث در آن هست یا موجب نسبی یا موجب سببی و مانع ارث هم یکی از آن موانع و ملحقات موانع در آن نیست؛ کفر و قتل و رقّ و لعان و مانند آن در آن نیست، او جزء ورثه است منتها فعلاً از ارث محروم است برای اینکه طبقه دیگر هست یا وارث دیگر هست. پس محور بحث در حجب اعم از حجب حرمان یا حجب نقصان، برای جایی است که موجب ارث فراهم است، یک؛ مانع ارث برطرف است، دو؛ این شخص وارث «فی الجمله» است نه «بالجمله»، سه؛ فعلاً ارث نمی‌برد. لذا در مسئله إخوه و أخوات این نصوص ما که دارد فلان برادر ارث نمی‌برد یا فلان خواهر ارث نمی‌برد، از سنخ حجب نیست؛ مثلاً کسی که همسر داشت و از همسر قبلی فرزند داشت چه پسر چه دختر، بعد ازدواج کرد و از شوهر دوم فرزندی دارد و آن شوهر دوم مُرد، می‌گویند بچه‌های این مرد ارث می‌برند، ولی آن برادر یا آن خواهر ارث نمی‌برند این از سنخ حجب نیست. همچنین إخوه و أخوات؛ اگر پدر مُرد برادر و خواهر أبوینی باشند ـ به هر حال باید به میّت ارتباط داشته باشند ـ یا أبی بودند حتماً ارث می‌برند؛ اما اگر أمی محض بودند ارث نمی‌برند. چه اینکه اگر مادر مُرد برادرها بعضی‌ها أبوینی‌اند و بعضی أمی محض‌اند اینها ارث می‌برند، بعضی‌ها أبی صِرف‌اند اصلاً ارث نمی‌برند. این است که در روایات ما می‌فرماید اینها محروم‌اند، اینها نه از سنخ مانع است و نه از سنخ حجب؛ برای اینکه اصلاً جزء طبقات ارث نیستند بیگانه هستند و درباره بیگانه نمی‌شود گفت او مانعی از ارث دارد یا محجوب از ارث است. این یک مطلب که روایاتی که می‌خوانیم معلوم بشود چرا این گروه را می‌فرمایند ارث نمی‌برند؟

مطلب دوم این است که این جریان ابن رشد و مانند ابن رشد باید به خوبی معلوم شود. خود ابن‌ رشد از حکمای بزرگ آندلس که همان اسپانیا است. او تقریباً یک قرن و اندی بعد از مرحوم بوعلی است و بعد از ابن باجه است که او هم از حکمای بنام همان اندلس است. گرچه نزد ابن باجه درس نخواند ولی به هر حال فیلسوف معروف و فقیه معروف و صاحب فتوای معروف بود. مستحضرید قیاس فقهی و اصولی همان تمثیل منطقی است و تمثیل منطقی از همان روزی که منطق راه افتاد یعنی چهار ـ پنج هزار سال قبل تا الآن هر منطقی که آمد گفت تمثیل حجت نیست؛ اما چگونه اینها به دنبال قیاس می‌گردند به اینکه قیاس حجت است؟! آنها که خیلی در مسائل منطقی وارد نیستند ممکن است این حرف را بزنند، اما ابن رشدی که الآن نظر او را می‌خوانیم که ایشان می‌گوید راز اینکه منبع فقهی ما یکی قیاس است این است که احکام ما محدود نیست «إلی یوم القیامة» و ادله ما محدود است که ما ناچار هستیم از قیاس استفاده کنیم و قیاس حکم است. این حکیم بزرگ، این منطقی بزرگ با اینکه می‌داند قیاس اصلاً حجت نیست چرا این حرف را می‌زند؟!

الآن ما باید دو مطلب را اشاره کنیم: یکی اصل فرمایش ایشان مشخص شود تا معلوم شود که این تهمت به ایشان نمی‌چسبد، ایشان همان حرفی را می‌زند که ما می‌گوییم؛ چون ما می‌گوییم قیاس حجت نیست «إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِیسَتْ مُحِقَ الدِّین‌»[1] و مانند آن، اما همه فقها می‌گویند قیاس «منصوص العلة» حجت است، این قیاس نیست برهان است؛ یعنی اگر کسی گفت فقّاع حرام است، چرا با اینکه ما دلیلی نداریم بر اینکه فقّاع حرام باشد؟ برای اینکه امام(سلام الله علیه) فرمود خمر حرام است «لأنه مسکر»،[2] بعد در جای دیگر هم ثابت کرد که فقّاع مسکر است، این برهان مسئله است. اینکه فرمود: «لأنه مسکر» یعنی «کل مسکر حرام»، این عام است، اینکه قیاس نیست. این قیاس «منصوص العلّة» را همه حجت می‌دانیم چه ما چه آنها و ابن رشد که می‌گوید قیاس حجت است تصریح می‌کند که قیاس «منصوص العلة» است نه قیاسی که شبه دلیل باشد.

اما این دو مطلب که یکی الآن اشاره شد و مطلب دیگر که اساسی است، چرا قیاس حجت نیست؟ برای اینکه هر متفکری در هر رشته‌ای بخواهد مطلب مجهولی را معلوم کند باید به وسیله معلوم، معلوم کند؛ یعنی مقدماتی که معلوم است از این معلوم پی به آن مجهول ببرد که این یک اصل منطقی است. باید بین این معلوم و آن مطلوب یک رابطه‌ای باشد وگرنه از هر چیز که نمی‌شود چیز دیگری را کشف کرد. اگر بین این معلوم ما با آن مطلوب ما رابطه نباشد، آن مطلوب نتیجه نمی‌شود و اگر رابطه صحیح باشد روشن و شفاف باشد، این معلوم ما را به آن مجهول می‌رساند که این طریق فکر است. این هم دو مطلب.

وقتی می‌شود از معلوم به مجهول پی برد که یا آن در ضمن این باشد یا این در ضمن آن باشد. اگر آن مجهول در ضمن این معلوم بود، ما وقتی این کلی را و این جامع را فهمیدیم آن مجهول بدست می‌آید؛ ما فهمیدیم که حکم مسلمان این است، این آقا هم مسلمان است، پس حکم او این است؛ هر جا فهمیدیم حکم نماز جمعه آن است، این هم نماز جمعه است، پس حکم این هم آن است مثلاً اگر بخواهد نماز جمعه خوانده بشود باید به جماعت خوانده بشود. اگر آن مجهول تحت این معلوم بود و این معلوم به عنوان ضابطه کلیه برای ما حل شد، آن مجهول مسلّم حل می‌شود؛ مانند آن مثال معروف منطقی که ما می‌دانیم «هر متغیری حادث است» یعنی چیزی که دگرگون هست قبلاً آن را نداشت الآن این را دارد، پس معلوم می‌شود که تازه پیدا شد «کل متغیر حادث». درباره عالَم نمی‌دانیم که آیا حادث است یا نه! می‌گوییم عالَم متغیر است و هر متغیری حادث است، پس عالَم حادث است؛ آن وقت عالَم حادث است و هر حادثی محدث می‌خواهد، پس عالَم مبدأ و خالق می‌خواهد که آن مجهول زیر پوشش این معلوم است، این کلی است که از کلی پی به جزئی می‌بریم.

یا نه، این معلوم زیر پوشش آن مجهول باشد؛ ما یک مجهولی داریم یک قاعده کلی داریم این برای ما حل نیست، این مصادیق فراوانی دارد؛ اگر استقرا کردیم استقرای ما ناقص بود مظنه پیدا می‌کنیم کافی نیست و إلا اگر استقرای ما تام بود این هزار فرد داشت و ما هر هزار فرد را تجربه کردیم به کلی پی می‌بریم که در استقرا از جزئی پی به کلی می‌بریم، اینها معلوم ماست که از این معلوم آن مجهول را حل می‌کنیم.

پس یا معلوم زیر پوشش مجهول است یا مجهول زیر پوشش معلوم، به هر حال یکی باید قانون کلی باشد، از غیر کلی نمی‌شود پی برد. ما از جزئیات وقتی که استقرا کردیم همه را حل کردیم پی به کلی می‌بریم و این کلی برای ما حل می‌شود. پس «أحدهما» باید زیر پوشش دیگری باشد.

در جریان تمثیل، نه معلوم زیر پوشش مجهول است و نه مجهول زیر پوشش معلوم است بلکه جزئی است نظیر جزئی دیگر؛ این جزئی زیر پوشش کلی دیگر است، آن جزئی زیر پوشش کلی دیگر است، یک تشابه «فی الجمله» دارند. حالا ما از این جزئی چگونه می‌توانیم به آن جزئی پی ببریم با اینکه هر کدام خصوصیتی دارند، هر کدام زیر پوشش کلی دیگری هستند؟! این است که تمثیل که همان قیاس منطقی و اصولی است، قیاس منطقی و اصولی که همان تمثیل است از همان روزی که منطق پا به زمین گذاشت یعنی چند هزار سال است گفتند تمثیل حجت نیست.

ابن رشد در غرب به مرحوم بوعلی بها نمی‌داد حساب خاص خودش را داشت. او تقریباً یک قرن و اندی بعد از ابن سیناست، چه اینکه بعد از ابن باجه هم هست، گرچه نزد ابن باجه بعید است درس خوانده باشد. این مرد به این بزرگی چگونه می‌گوید قیاس حجت است؟! این دو تا نکته باید از ابن رشد مشخص بشود: یکی اینکه چرا اهل سنّت رو به قیاس آوردند؟ و دوم اینکه منظور ایشان از این قیاس چیست؟ در مقدمه‌ای که خود ابن رشد در همان بدایة المجتهد و نهایة المقتصد دارد بعد از حمد که ذات أقدس الهی را حمد می‌کند و بر رسول خدا و آل او و اصحاب او صلوات می‌فرستد می‌فرماید: «إن الطرق التی منا تلقت الاحکام عن النبی علیه الصلاة والسلام بالجنس ثلاثة»؛ از سه راه ما احکام اسلامی را می‌فهمیم: «إما لفظ»؛ همین حرف‌هایی که ما داریم قول و فعل و تقریر که می‌گوییم قول معصوم و فعل معصوم و تقریر معصوم. «إما لفظ و إما فعل و إما اقرار» همان تقریر کردن و چیزی را قرار دادن، غیر از این ما راهی برای حکم شرعی نداریم. «أما ما سکت عنه الشارع من الاحکام فقال الجمهور» فقهای ما هم همین‌طور هستند بعضی‌ها هستند که مواظب‌اند نمی‌گویند مشهور این‌گونه گفته است! می‌گویند جمهور این‌گونه گفته است، بعد می‌گویند این قول، مشهور است، نمی‌گویند مشهور این‌گونه گفته است. اینها هم می‌گویند جمهور این‌گونه گفته، نه مشهور این‌گونه می‌گویند. «فقال الجمهور إن طریق الوقوف علیه هو القیاس» جمهور این‌گونه گفتند، به خودش نسبت نمی‌دهد. «و قال أهل الظاهر القیاس فی الشرع باطل و ما سکت عنه الشارع فلا حکم له»؛ جمهور اهل سنّت می‌گویند قیاس سند فقهی است و عده‌ای می‌گویند قیاس سند فقهی نیست، دلیل چیست؟ «و دلیل العقل یشهد بثبوته»؛ عقل می‌گوید که قیاس حجت است او قیاس را می‌برد به قیاس «منصوص العلة»، بله «منصوص العلة» را همه می‌گویند حجت است. «و ذلک أن الوقائع بین أشخاص الناس غیر متناهیة»؛ حوادثی که «إلی یوم القیامة» پیش می‌آید صنعت‌های جدید، فعل‌های جدید، ابتکارات جدید، اختراعات جدید، احکام و مسائل فراوان است، اینها غیر متناهی است. «و النصوص و الأفعال و الإقرارات» ما سه راه داشتیم: قول و فعل و تقریر، نصوص یعنی اقوال حضرت، افعال حضرت و بعد اقرارات حضرت؛ این صغری و کبری است که می‌چینند «إن الوقایع بین اشخاص الناس غیر متناهیة و النصوص و الأفعال و الإقرارات متناهیةٌ و محال أن یقابل ما لا یتناهی بما یتناهی». پس ممکن نیست ما همه احکام را از همین راه‌ها بفهمیم، حتماً باید به قیاس مراجعه کنیم. «و أصناف الالفاظ التی تتلقی منها الاحکام من السمع أربعة ثلاثة متفق علیها» عام و خاص و مانند آن است، بعد می‌رسد به جریان قیاس، بعد می‌گوید این قیاس به دو قسم تقسیم می‌شود: «منصوص العلة» و شبه آن. حالا عمومات و مطلقات را بیان می‌کند، چون گفتند که قول و فعل و تقریر است. قول را بیان کردند مطلق و مقید و مانند آن، فعل را هم مشخص کردند، تقریر را هم مشخص کردند، در صفحه بعد رسیدند به قیاس: «و اما القیاس الشرعی فهو الحاق الحکم الواجب لشئ ما بالشرع بالسبب المسکوت عنه لشبهه بالشئ الذی اوجب الشرع له ذلک الحکم أو لعلة جامعة بینهما و لذلک کان القیاس الشرعی صنفین قیاس شبه و قیاس علة و الفرق بین القیاس الشرعی و اللفظ الخاص یراد به العام»؛[3] این قیاسی که ما می‌گوییم این قیاس به علت است نه قیاس شبه، آن قیاس شبه را خیلی‌ها معتبر نمی‌دانند و مانند آن.

غرض این است که اگر فردی مثل ابن رشد قائل شد به اینکه قیاس حجت است، هر قیاسی را به هر سبکی که اندک شباهتی باشد نمی‌گوید، مگر اینکه کاملاً یک شباهت تام باشد که بازگشت آن به همان قیاس «منصوص العلة» است.

پرسش: ...

پاسخ: درست است که «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» اما مثل که شد، تحت آن حکم کلی در می‌آید. اگر می‌گویند «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» وقتی که مثل شد این زید انسان است او هم مثل انسان است فرقی نمی‌کند؛ پس مثل که شد، تحت کلی در می‌آید، تحت کلی که در آمد این می‌شود برهان و قیاس به آن صورت نیست.

پرسش: ...

پاسخ: از اینکه در یک مسئله با معاذ بن جبل هم‌فتوا می‌شود و ابن رشد می‌گوید این فتوای معاویه است و معاویه «من الصحابه» است، معلوم می‌شود که آلودگی خیلی بیش از اینهاست. در خود خبر او از فعل صحابه می‌خواهد فعل حضرت را در بیاورد و از قول صحابه می‌خواهد قول حضرت را در بیاورد. وقتی فتوای معاویه را مثل فتوای معاذ بن الجبل می‌گوید چون از صحابه است حجت است از آنجا سر در می‌آورد.[4] ولی منظورم این است که آن اوایل که وارد می‌شوند با احتیاط وارد می‌شوند.

حالا برسیم به این روایات و نصوص مسئله. روایات و نصوص مسئله کاملاً مشخص کرده است که طبقه اول مشخص شد و روایات آن خوانده شد؛ اما طبقه دوم که إخوه و أخوات‌اند از یک نظر، جدّ و جدّه‌اند از طرف دیگر. کتاب شریف وسائل جلد 26 صفحه 164 باب شش از ابواب «مِیرَاثِ الْإِخْوَةِ وَ الْأَجْدَاد» والدین و أولاد در نصوص قبلی گذشت بعد به میراث إخوه و أجداد می‌رسد. این نکته‌ای که قبلاً گفته شد که «مَن یتقرب بالأمّ وحده» در صورتی که پدر بمیرد، او از سنخ حجب نیست برای اینکه او از طبقه ارث نیست، او بیگانه است؛ یا «مَن یتقرب بالأب وحده» آنجا که زوجه بمیرد، او از سنخ حجب نیست، نه حجب حرمان نه حجب نقصان برای اینکه موجبات ارث در او نیست، جزء موانع هم نیست برای اینکه مانع در جایی است که موجب باشد، او بیگانه محض است.

روایت اول این باب که خیلی از این روایات را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد؛ گرچه روایت نُه این باب را و بعضی از ابواب را مرحوم کلینی نقل کرد. «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوب» که این هم جزء قرب الاسنادها است، قرب الاسناد مصطلح نیست یعنی از کتاب قرب الاسناد حمیری نیست، قرب الاسناد یعنی سند کم است واسطه کم است. «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَخٍ لِأَبٍ وَ جَدٍّ» جدّ است و برادر پدری! این در صورتی که پدر بمیرد. فرمود: «الْمَالُ بَیْنَهُمَا سَوَاءٌ»؛ نصف را جدّ می‌برد و نصف را برادر، چرا؟ چون این برادر أبی است و أب هم مُرد.

روایت دوم این باب که «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می‌کند این است که «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ تَرَکَ إِخْوَةً وَ أَخَوَاتٍ لِأَبٍ وَ أُمٍّ وَ جَدّاً»؛ برادر و خواهر پدر و مادری و جدّ. حضرت فرمود: «الْجَدُّ کَوَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَة» چون بعضی‌ها درباره جدّ سخنی داشتند این است که «الْمَالُ بَیْنَهُمْ»؛ منتها إخوه چگونه بود؟ ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ بود، این هم «الْمَالُ بَیْنَهُمْ ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾[5] »[6] تقسیم می‌شود.

روایت سوم این باشد که باز مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این است که «کَانَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام یُوَرِّثُ الْأَخَ مِنَ الْأَب» ولو أبوینی نباشد همین که أبی هست کافی است چون أب مرده است. «یُوَرِّثُ الْأَخَ مِنَ الْأَبِ مَعَ الْجَدِّ» اگر پدر بمیرد و این شخص هم برادر پدری باشد، او «یُنَزِّلُهُ بِمَنْزِلَتِهِ»؛[7] یعنی جدّ را «یُنَزِّلُهُ» منزله أب.

روایت چهارم:«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ بُکَیْرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ الْفَضْلِ وَ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَیهِمَا السَّلام أَنَّ الْجَدَّ مَعَ الْإِخْوَةِ مِنَ الْأَبِ مِثْلُ وَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَة»؛[8] جدّ با برادران پدری مثل یک برادر محسوب می‌شود.

روایت پنجم این باب این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «إِنَّ الْجَدَّ شَرِیکُ الْإِخْوَةِ وَ حَظُّهُ مِثْلُ حَظِّ أَحَدِهِمْ مَا بَلَغُوا کَثُرُوا أَوْ قَلُّوا»؛[9] اگر برادرها زیاد شدند به جدّ نمی‌رسد، خیر! یکی از آنها محسوب می‌شود. حالا بعضی از تعبیرات هم با مبالغه همراه است.

روایت ششم این است که «إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ» می‌گوید از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) شنیدم که فرمود: «الْجَدُّ یُقَاسِمُ الْإِخْوَةَ وَ لَوْ کَانُوا مِائَةَ أَلْفٍ»[10] حالا آنها شاید در برابر اگر کثیر باشد به جدّ ارث ندهند.

روایت هفتم این باب که «أَبِی بَصِیر» ـ اصرار دارد که او همان لیث بن بختری مرادی است که معتبر هست ـ «قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام رَجُلٌ مَاتَ وَ تَرَکَ سِتَّةَ إِخْوَةٍ وَ جَدّاً» اینها چگونه است؟ شش برادر گذاشت و یک جدّ. فرمود: «هُوَ کَأَحَدِهِمْ»؛[11] این جدّ مثل احد برادرها است.

روایت هشتم همین بود که قبلاً به مناسبتی خوانده شد، همین که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به ابن عباس فرمود این نامه را محو کن که داعی نداشته باشد برای ایجاد اختلاف و مانند آن.[12]

اما روایت نهم را مرحوم کلینی نقل می‌کند ـ آن هشت روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد ـ «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ بُکَیْرٍ وَ مُحَمَّدٍ وَ الْفُضَیْلِ وَ بُرَیْدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَیهِمَا السَّلام» ـ فراوانی روایات ارث و اتفاق این راویان، این مسئله ارث را نسبت به ابواب دیگر خیلی آسان‌تر کرده است، اختلاف آن هم کمتر است ـ «عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَیهِمَا السَّلام قَالَ إِنَّ الْجَدَّ مَعَ الْإِخْوَةِ مِنَ الْأَبِ یَصِیرُ مِثْلَ وَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَةِ مَا بَلَغُوا»؛ جدّ با برادران أبی مثل یکی از این برادرها است هر چقدر جدّ آنها زیاد باشد. «قَالَ قُلْتُ رَجُلٌ تَرَکَ أَخَاهُ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ جَدَّهُ أَوْ أَخَاهُ لِأَبِیهِ أَوْ قُلْتُ تَرَکَ جَدَّهُ وَ أَخَاهُ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ»؛ می‌گوید نمی‌دانم چگونه سؤال کردم؛ ولی قدر مشترک این است که سؤال کردم جدّی است با برادران پدری یا برادران پدر و مادری. حضرت فرمود: «الْمَالُ بَیْنَهُمَا» این جدّ هم به منزله برادر است، «وَ إِنْ کَانَا أَخَوَیْنِ أَوْ مِائَةً» من یکی را گفتم حضرت فرمود اگر بیش از یکی باشد یا صد نفر هم باشند «فَلَهُ مِثْلُ نَصِیب ‌وَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَةِ» است. پس سهم جدّ با إجتماع إخوه، این جدّ باید پدری باشد اگر جدّ أم باشد سهمی نمی‌برد، چون او که نمرده است. «قَالَ قُلْتُ رَجُلٌ تَرَکَ جَدَّهُ وَ أُخْتَهُ»؛ تا به الان برادر بود حالا خواهر است فرمود این جدّ به منزله برادر است او هم خواهر «﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾»، «وَ إِنْ کَانَتَا أُخْتَیْنِ» این ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ این می‌شود که نصف را جدّ می‌برد و نصف را خواهرها می‌برند؛ برای اینکه چون او دو برابر خواهر می‌برد. «وَ إِنْ کَانَتَا أُخْتَیْنِ فَالنِّصْفُ لِلْجَدِّ وَ النِّصْفُ الْآخَرُ لِلْأُخْتَیْن» که ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ حاصل بشود. «وَ إِنْ کُنَّ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَعَلَی هَذَا الْحِسَابِ» با همین حساب بکنید مثلاً اگر ده نفر بودند شما این را ده سهم حساب بکنید، هر کدام یک سهم می‌برد، آن جدّ دو برابر می‌برد. «وَ إِنْ تَرَکَ إِخْوَةً وَ أَخَوَاتٍ لِأَبٍ وَ أُمٍّ أَوْ لِأَبٍ وَ جَدّاً» تمام اصرار این است که مادری نباشد باید پدری باشد برای اینکه الآن این‌که مرده است مرد بود مُرد، او باید برادر پدری باشد. «وَ إِنْ تَرَکَ» نه «تَرَکَت»! پس معلوم می‌شود که مرد مُرده است، «وَ إِنْ تَرَکَ إِخْوَةً» برادرها «وَ أَخَوَاتٍ» خواهرها «لِأَبٍ وَ أُمٍّ أَوْ لِأَبٍ وَ جَدّاً» اینها برادر و خواهرهای پدر مادری‌اند یا پدری محض، اگر مادری باشد بیگانه است. «فَالْجَدُّ أَحَدُ الْإِخْوَةِ وَ الْمَالُ بَیْنَهُمْ» چگونه تقسیم می‌شود؟ «﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾». «وَ قَالَ زُرَارَةُ هَذَا مِمَّا لَا یُؤْخَذُ عَلَیَّ فِیهِ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْ أَبِیهِ وَ مِنْهُ قَبْلَ ذَلِکَ وَ لَیْسَ عِنْدَنَا فِی ذَلِکَ شَکٌّ وَ لَا اخْتِلَافٌ»؛[13] فرمود این را ما از پدران آنها شنیدیم برای ما یقینی است ولی از ما قبول نمی‌کنند. این روایت مرحوم کلینی را شیخ هم به اسناد خود نقل کرده است.[14]

روایت ده این باب را هم که مرحوم کلینی نقل کرد «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ» امام باقر(علیه السلام) «فِی رَجُلٍ مَاتَ» همه اینها در صورتی است که مرد بمیرد، «وَ تَرَکَ امْرَأَتَهُ وَ أُخْتَهُ وَ جَدَّهُ»؛ این مرد مُرده، همسر او مانده و خواهر او و جدّ او. فرمود: «هَذِهِ مِنْ أَرْبَعَةِ أَسْهُمٍ لِلْمَرْأَةِ الرُّبُعُ» چون فرزند ندارد، «وَ لِلْأُخْتِ سَهْمٌ وَ لِلْجَدِّ سَهْمَان»[15] چون ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾. این روایت لطیف را هم مرحوم صدوق نقل کرده است،[16] مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرده است.[17]

روایت بعدی که مرحوم کلینی نقل کرد «عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام قَالَ الْإِخْوَةُ مَعَ الْأَبِ یَعْنِی أَبَا الْأَب»؛ اینکه گفتند «مَعَ الْأَب» حضرت توضیح داد یعنی پدرِ پدر یعنی جدّ؛ وگرنه با بودنِ پدر که جدّ ارث نمی‌برد، إخوه هم ارث نمی‌برد. «الْإِخْوَةُ مَعَ الْأَبِ یَعْنِی أَبَا الْأَبِ یُقَاسِمُ الْإِخْوَةَ مِنَ الْأَبِ وَ الْأُمِّ» چون عمده أب است، وقتی برادر پدری و برادر پدر و مادری، اینها یکسان ارث می‌برند. «وَ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأَبِ یَکُونُ الْجَدُّ کَوَاحِدٍ مِنَ الذُّکُور»[18] این إخوه پدر محض با جدّ مثل یکی از آنهاست؛ جدّ به منزله یکی از برادرها است و سهم به اندازه هم می‌برند.

و روایت دوازده این باب که باز مرحوم کلینی نقل کرد از «عَبْدِ اللَّهِ بْن‌ سِنَان» می‌گوید من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم: «أَخٌ لِأَبٍ وَ جَدٌّ»؛ کسی مُرده برادر پدری دارد و جدّ. فرمود: «الْمَالُ بَیْنَهُمَا سَوَاءٌ».[19] روایات بعدی را ـ إن‌شاء‌الله ـ جلسه آینده می‌خوانیم.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo