< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الحجب /

 

مقدمه سومی که مرحوم محقق در آغاز کتاب میراث شرایع مرقوم فرمودند مسئله حجب است که مقداری از مسئله حجب بازگو شد. این بزرگواران در فقه اول موجبات ارث، بعد موانع ارث و بعد حجب را ذکر کردند. یک بحث در طبقات ارث است، یک بحث در مقدار سهام است و یک مقدار در حجب. این حجب در خلال مسئله طبقات ذکر شده است؛ ولی أولیٰ این بود که اول، طبقات جداگانه ذکر بشود و حجب جداگانه ذکر شود، چون این حجب گاهی مربوط به طبقه است، گاهی مربوط به طبقه نیست، گاهی هم‌طبقه «بعضها» حاجب بعض‌اند. بنابراین بیان طبقات سه‌گانه ارث جداگانه باشد و مسئله حجب جداگانه باشد، این أولیٰ است؛ چه اینکه مسئله مقدار سهام با مسئله طبقات را جدا کردند.

مطلب دیگر این است که برخی‌ها اصلاً محجوب نیستند نه حجب حِرمان و نه حجب نقصان مثل فرزند، فرزند اصلاً محجوب نیست. اگر در یک طبقه‌ای فرزند ارث ببرد هر چه سهم اوست ارث می‌برد، نه از اصل ارث محجوب می‌شود و نه از بخشی از ارث، در طبقه اول هم هست. اما والدین با اینکه از طبقه اول‌اند گرچه حجب حرمان ندارند ولی حجب نقصان دارند که اگر فرزند باشد پدر یک چهارم می‌برد اگر فرزند نداشته باشد یک دوم و اگر فرزند باشد مادر یک هشتم می‌برد اگر فرزند نداشته باشند یک چهارم.

پرسش: می‌شود این بیان را بکار برد که بالأصاله ارث به فرزند می‌رسد؟

پاسخ: خود قرآن کریم گرچه فرمود: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أَوْلادِکُمْ﴾[1] این حکم غلبه است وگرنه والدین و فرزند در یک طبقه‌اند منتها غلبه از این باب است که آنها مورث هستند و اینها وارث، فرمود: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾.

والدین محجوب می‌شوند گاهی از یک چهارم به یک هشتم، گاهی از یک دوم به یک چهارم؛ اما فرزند هرگز محجوب نمی‌شود. حالا در داخله ممکن است که «بعضها» نسبت به بعضی در طبقات دیگر ولی در طبقه أولیٰ فرزند به هیچ وجه محجوب نمی‌شود نه حجب حرمان و نه حجب نقصان. چه اینکه زوجین محجوب به حجب حرمان نمی‌شوند ولی محجوب به حجب نقصان ممکن است بشوند؛ چون از آن جهت که مادر هست سهم می‌برد وگرنه زوجین از آن جهت که سبب ارث دارند اینها یا یک چهارم است یا یک هشتم، آن هم یا یک دوم است یا یک چهارم. از نظر سببی حجبی نیست ولی از نظر سببی زوجین نه «أنهما والدان» بلکه «بما أنهما زوجان»، اینها حاجب سه طبقه بعد هستند یعنی ولای عتق، ولای ضامن جریره و ولایت امامت، اینها محجوب به زوجین‌اند. این طبقه اول از سبب که باشد هیچ سهمی به آن سه طبقه نمی‌رسد، محجوب‌اند به حجب حرمان نه به حجب نقصان، نه اینکه سهمی از آنها کم باشد.

بعضی از این بخش‌ها را خود صریح روایات ذکر کرده است، بخشی از لوازم اینهاست. در جریان حجب نقصان راجع به طبقه دوم مطرح است که إخوه و أخوات اینها هم سهم مادر را ممکن است کمتر بکنند که حجب حرمان بشود و سهم عموها و مانند آن هم که کلاً حجب حرمان دارند؛ چون در این طبقات ارث آنچه که اولویت دارد طبقه طولی است نه طبقه عرضی. همان‌طوری که در طبقه اول طولی معیار بود نه عرضی؛ یعنی أولاد بود «و إن نزلوا» با «والدان» که «و إن علوا» ندارد پس والدان و همچنین أولاد «وان نزلوا»، هرگز إخوه و أخوات سهمی ندارند، نوه مقدّم بر برادر است، چون طبقه أولاد هست در صورتی که أولاد «بلا فصل» نباشد، أولاد «مع الفصل» جزء طبقه اول هست و حاجب إخوه و أخوات است، در طرف بالا هم أب و أم از یک طرف، جدّ و جدّه جلوی أعمام و عمات، أخوال و خالات را می‌گیرند؛ أعمام و عمات عرضی‌اند، أخوال و خالات عرضی‌اند، جدّ و جدّه «و إن علوا» اینها طولی‌اند. همان‌طوری که در طبقه نازله راجع به أولاد، أولاد «و إن نزلوا» حاجب إخوه و أخوات‌اند که عرضی‌اند، در طبقه طولی هم جدّ و جدّه «و إن علوا» حاجب أعمام و عمات، أخوال و خالات‌اند که عرضی‌اند، این نسبت همیشه در هر دو طرف محفوظ مانده است.

حالا بخشی از فرمایشات مرحوم محقق را بخوانیم تا روایاتی که در باب یک و در باب شش میراث إخوه و أخوات آمده است بیانگر این باشد. یک مطلبی که به هر حال در این اثنا باید خوب توضیح داده بشود این است ابن رشد بالصراحه تصریح می‌کند بعد از رحلت، این مکتب و این دین با این عظمت مانده است، صدها قانون دارد و ما دستمان خالی است، حداکثر ما چند تا آیه درباره احکام داریم و چند تا روایت هم از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما چاره‌ای جزء قیاس نداریم.[2] این حرف‌هایی که دین باید عصری باشد دین باید معاصر باشد بخش وسیعی اول از اهل سنّت شروع شده است. اینها می‌گویند هیچ یعنی هیچ به نحو سالبه کلیه! هیچ چاره‌ای ندارند اگر بخواهند دین داشته باشند باید قیاس داشته باشند، قیاس هم که منصوص نیست، آن «منصوص العلة» که قیاس نیست، آن برهان است آن سنّت است اگر روایتی استدلال کرده باشد، اینها هم زود برمی‌گردند منتها می‌گویند این چهار نفر باید اجتهاد بکنند، ما نه! اما اصل دلیل همین است، آنها هم باشند همین است به هر حال قیاس وضع روز را عوض می‌کند و کاملاً این احکام می‌تواند عوض شود، غالب این شبهات از آنجا نشأت می‌گیرد چون آن بیچاره‌ها به خودشان اجازه می‌دهند و از آنجا به تشیع و مکتب شیعه سرایت می‌کند اما دست شیعه پُر است.

پرسش: ...

پاسخ: نباشند ولی به هر حال اجتهاد از آنِ آنهاست، اینها اجتهاد هم نمی‌توانند بکنند، اینها در نصوص هم باید اجتهاد بکنند. خود روایات با قیاس و قیاس با روایات و روایات «بعضها ببعض» و قیاس «بعضها ببعض»، اینها دستشان باز است. خدا غریق رحمت کند مرحوم میرزای قمی ایشان در جلد دوم قوانین این را تصریح کرده است و ای کاش این حر‌ف‌ها در «اصول» ما هم می‌آمد! مرحوم میرزای قمی در قوانین در جلد دوم دارد اینها که با قیاس می‌خواهند مذهب درست کنند قیاس که حدّ و مرزی ندارد؛ این آقا این‌گونه فکر می‌کند آن آقا آن‌گونه فکر می‌کند، اجتهاد بر محور قیاس است نه اجتهاد یونس بن عبدالرحمن «ثقتی» ببین چه می‌گوید! بر اساس آن نیست. اگر اجتهاد بر محور قیاس است، اینکه حدّ و مرزی ندارد. دیدند هر روز دارد مذهب در می‌آید برای اینکه معیار آن قیاس است. مرحوم میرزا در قوانین دارد هیچ راهی نداشتند مگر اینکه جلوی مذهب ساختن را بستند، جلوی اجتهاد را بستند.

پرسش: مثلاً احمد بن حنبل به احادیث ضعیف عمل می‌کند بعد با قیاس مخالفت می‌کند.

پاسخ: این ضعیف نه اینکه پیش او هم ضعیف باشد، می‌گوید ضعفی است مثل اینکه ما هم داریم می‌گوییم ضعفی است که به عمل اصحاب جبران شده است از این قبیل ضعیف‌هاست وگرنه ضعفی که هیچ جبران نداشته باشد او هم عمل نمی‌کند.

به هر حال گفتند هیچ چاره‌ای نداریم مرزبندی شد، از آن به بعد غدغن شد و اینها هم پذیرفتند که بیش از چهار مذهب نباشد. آن روزها مرحوم سید مرتضی(رضوان الله تعالی علیه) گفت دست ما خالی بود وگرنه ما هم یک مبلغی می‌دادیم شیعه هم از همان روز می‌شد مذهب پنجم، طول نمی‌کشید تا به زمان مرحوم آیت الله بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) که در مصر شلتوت این کار را بکند گفت مبلغی دادند حساب و کتابی بود با دستگاه حکومت که این چهار مذهب رسمی شد، از آن به بعد بسته شد یعنی اجتهاد به آن معنا بسته شد اما خدا مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! ایشان در همین کتاب عُدّة الاصول می‌فرماید ما که کتاب «اصول» را تنظیم کردیم و سازمان دادیم برای آن است که رقم اختلاف فتوایی در خصوص شیعه، بیش از اختلافات آن چهار مذهب است سرّش این است که آنها جلوی اجتهاد را به هر حال بستند، جلوی ما باز بود و این اصل دین را حفظ کرده است. شما ببینید این همه اختلافاتی که بود در حدّ اختلافات بگو و مگوی مدرسه‌ای بود؛ یعنی طلیعه امر بود سرانجام به فتوا می‌رسیدند؛ لذا خدا سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) غریق رحمت کند! می‌فرمود مرحوم صاحب جواهر او سخنگوی جمهور است[3] حالا می‌گویند سخنگوی مشهور، باید گفت این خبر مشهور است جمهور چنین می‌گویند، نه اینکه مشهور چنین می‌گویند. غرض این است که این تعبیر بود که ایشان سخنگوی جمهور است. ما اگر بخواهیم بفهمیم که معروف بین فقها چیست، مشهور بین فقهای امامیه چیست جواهر را ببینیم مثل اینکه سخنگوی جمهور است؛ ولی به هر حال به یک جایی بند هستند آن اقوال نادره را هم اگر بر فرض بگویند به یک احتیاطی ضمیمه می‌کنند یا خود او ضمیمه می‌کند یا یک کتاب دیگر جبران می‌کنند. این راه اجتهاد و راه تفکر باز است نه راه فتوا دادن! شما الآن ببینید فتاوای این علمای بزرگوار را این رساله‌ها که در دست هست، غالب اینها یکسان است بعضی جاها احتیاط می‌کنند، با اینکه اختلاف نظری در این بگو مگوهای درس و بحثی زیاد است، این خیلی فرق می‌کند که سرانجام چه می‌خواهند بگویند! همین آقای که در اینجا با این صاحب‌نظر اختلاف دارد، در جای دیگر با او اتفاق دارد لذا فتوای هر دو یکی است، این به جامعه نمی‌کشد، به فتوای مردمی نمی‌کشد، این اختلاف در حدّ اظهار نظر هست؛ آیا این روایت دلالت دارد، این یکی می‌گوید این روایت دلالت ندارد آن دلالت دارد، آن یکی می‌گوید این روایت دلالت دارد آن روایت دلالت ندارد، این راه است نه آن راه ولی به هر حال این راه اجتهاد است.

ایشان می‌فرمایند هیچ راهی نبود مگر اینکه عامه قیاس بکنند. این فرمایش در قوانین مرحوم میرزا نیست یا من یادم نیست که مرحوم سید مرتضی فرمود اگر من وضع مالی‌ام خوب بود یک چیزی می‌داشتم می‌دادم که اینها مذهب شیعه را هم مذهب رسمی بکنند.

به هر تقدیر این قیاس در دست اینها هست و دین را عصری کردن اینها به آسانی موافق‌اند برای اینکه با قیاس است و الآن خودشان هم مثلاً متمدن‌تر، متدین‌تر یا مثلاً صاحب‌نظرتر، بیناتر و مترقّی‌تر می‌دانند؛ لذا اگر یک کم و زیادی در حریم دین بشود اول کسی که رضا می‌دهد همین‌ها هستند، خیلی فرق است! یک وقت است که ما می‌گوییم «إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِیسَتْ مُحِقَ الدِّین‌»[4] مرز ما همان سنّت است روایت اهل بیت است چون چیزی که به عقل انسان نمی‌رسد همین تعبدیات است. آنجا که جای عقل است و به نام تفکر و اصول دین است، سرجایش محفوظ است؛ اما در این مرزبندی‌ها این واقعاً عقل انسان نمی‌فهمد؛ همان جریانی که مرحوم شیخ در رسائل نقل کرده است درباره دیه چهار انگشت،[5] یا حضرت به أبو‌حنیفه فرمود شما که قیاس می‌کنی نماز بالاتر است یا روزه؟ نماز که ستون دین است نماز در زمان عادت فوت شد فوت شده و قضا ندارد اما روزه قضا دارد[6] این چیزها را واقعاً عقل نمی‌فهمد. سرّش این است که آن راز و رمز شریعت یک چیزی دیگر است.

بنابراین آن ترقیات در اصول دین و مسائل کلامی سرجایش محفوظ است، استنباط‌های حقوقی هم سرجایش محفوظ است در صورتی که از این معیار و چارچوب نگذرد؛ اما عصری کردن دین، آنها به آسانی موافق‌اند برای اینکه حالا خودشان نتوانند این حرف را بزنند، دیگری اگر این حرف را زد اینها یا می‌پذیرند یا تأیید می‌کنند یا ساکت‌اند، عصری کردن دین است؛ اما از این‌طرف می‌گوییم خودت را عصری بکن! «خویش را تأویل کن نی ذکر را»![7] چرا دست به این می‌زنی، خودت بیا بالا، خودت عصری شو! «خویش را تأویل کن نی ذکر را». آن‌وقت ما باید حواسمان جمع باشد که کجا جای عصری شدن است، ما خودمان باید عصری بشویم، دین را پایین نیاوریم، خودمان باید بالا برویم و مانند آن.

حالا بخش‌های دیگری از این مسئله حجب ـ إن‌شاءالله ـ در روایات خواهد آمد. الآن بقیه فرمایش مرحوم محقق را بخوانیم تا برسیم به روایات. مرحوم محقق در بخش حجب فرمودند ضابطه حجب مراعات قرب است این درست است، بعد فرمود: «و یمنع الولد من یتقرب بالأبوین أو بأحدهما کالإخوة و بنیهم و الأجداد و آبائهم و الأعمام و الأخوال و أولادهم»؛ کسی که از راه پدر و مادر یا خصوص پدر یعنی برادر پدر و مادری یا برادر مادری، اولاد حاجب اینها هستند چه در طرف پایین چه در طرف بالا. «و لا یشارک الأولاد فی الإرث سوی الأبوین» که نسب‌اند «و الزوج أو الزوجة» که جمع آنها نیست، «الزوج أو الزوجة» که سببی ارث می‌برند. «فإذا عُدِم الآباء و الأولاد» که طبقه اول‌اند، «فالإخوة» که با این «فاء» معلوم می‌شود مرزها جداست «فإذا عدم الأباء و الأولاد» که طبقه اول‌اند نوبت به چه کسی می‌رسد؟ «فالإخوة و الأجداد» که طبقه دوم‌اند. «و یمنع الأخ ولدَ الأخ»؛ همان‌طوری که در طبقه اول فرزند مانع نوه بود، در طبقه دوم برادر مانع برادرزاده است. «و لو اجتمعوا بطوناً متنازلة» طبقات چند تا باشند نوه و نتیجه باشند جدّ و اجداد هم باشند، «فالأقرب أولی من الأبعد» که أولای تعیینی است نه تفضیلی. «و یمنع الإخوة و أولادهم و إن نزلوا من یتقرب بالأجداد من الأعمام و الأخوال». این إخوه و اولادشان طبقه دوم‌اند، أعمام و أخوال طبقه سوم‌اند؛ آنها عرضی‌اند از بالا، اینها عرضی‌اند از پایین که این عرضی پایینی مانع ارث‌بری عرضی از بالاست. «و یمنع الإخوة و أولادهم و إن نزلوا مَن یتقرب بالأجداد» نه «بالأب» چون عمو از راه جدّ به متوفیٰ نزدیک است کاری با متوفیٰ ندارد، عمو ارتباطی با متوفی ندارد عمو از راه پدر که جدّ این اولاد است، از راه جدّ به متوفیٰ نزدیک است. «مَن یتقرب بالأجداد من الأعمام و الأخوال و أولادهم و لا یمنعون آباء الأجداد» هرگز جدّ یا أولاد یا إخوه اینها هیچ کدام مانع جدّ أعلیٰ نیستند چرا؟ چون جدّ أعلیٰ جدّ است. «و لا یمنعون» إخوه و أخوات و مانند آن آباء أجداد را. در حقیقت جدّ ولو «و إن علوا» در طبقه دوم قرار دارد. «فإن الجدّ و إن علا جدٌّ لکن لو اجتمعوا بطونا متصاعدة فالأدنی إلی المیّت أولی من الأبعد» درست است که إخوه و أخوات و مانند آن حاجب اجداد عالیه نیستند اما خود اجداد «بعضها فوق بعض» هر چه نزدیک‌ترند حاجبِ دورتر خواهند بود. اینها طبقه دوم‌اند. اما طبقه سوم: «و الأعمام و الأخوال و أولادهم و إن نزلوا یمنعون أعمام الأب و أخواله»؛ عموی خود متوفیٰ حاجب عموی پدر متوفیٰ است. «و کذا أولاد أعمام الأب و أخواله یمنعون أعمام الجدّ و أخواله و یسقط من یتقرب بالأب وحده» أبوینی که باشند یعنی کسی که از راه پدر فقط أبی است بر او مقدم‌اند. «و یسقط مَن یتقرب بالأب وحده مع من یتقرب بالأب و الأم»؛ اگر کسی أبوینی باشد مقدم است بر کسی که أبی محض باشد «مع التساوی فی الدرج و المناسب» اگر طبقه بالا باشد این پایینی ولو أمی هم باشد مقدم است بر بالایی ولو أبوینی باشد؛ اما در وحدت نسل و وحدت طبقه، در وحدت طبقه أبوینی مقدم بر أبی‌اند اما با تقدم و طولی بودن طبقه، پایینی ولو أبی یا أمی باشد بر أبوینی بالایی مقدم است. «و المناسب و إن بعُد یمنع مولی النعمة» این حجب طبقات بود که تمام شد یعنی کسی که حالا نزدیک به متوفیٰ است از نظر نسب، نه از نظر سبب، نسب به هر وسیله‌ای باشد طولی باشد عرضی باشد به هر طبقه از طبقات سه‌گانه باشد حاجب سبب است به استثنای زوجین. زوجیت سبب است، بعد از زوجیت ولای عتق است، بعد ولای ضامن جریره است و بعد امامت. مناسب «أیُّ فردٍ کان» از این طبقات سه‌گانه، نسبت در هر طبقه از طبقات سه‌گانه چه بالا چه پایین، این حاجب سبب است به استثنای زوجین. زوجیت هرگز سهم آنها از بین نمی‌رود، کم و زیاد می‌شود ولی حجب حرمان ندارد. آن طبقات سه‌گانه سبب یعنی ولای عتق، ولای ضامن جریره، ولای امامت، اینها محجوب‌اند «بالقول المطلق» با بودن نسب به أحد أنحاء، یا سبب به أحد أنحاء، هیچ سهمی به آن ولای سه‌گانه نمی‌رسد. «و المناسب و إن بعد یمنع مولی النعمة» حالا نعمت خواه نعمت عتق باشد یا ضامن جریره باشد و مانند آن. «و کذا ولیّ النعمة أو من قام مقامه فی میراث المعتِق یمنع ضامن الجریرة» را، آنها هم البته طبقاتی دارند؛ ولای عتق مقدم است بر ولای ضامن جریره، ولای ضامن جریره مقدم است بر ولای امامت. «یمنع» ولای ضامن جریره این طبقه دوم است، سوم: «و ضامن الجریرة یمنع الإمام» این «لَحْمَکَ لَحْمِی وَ دَمَکَ دَمِی‌»[8] هر کس تو را کشت مثل اینکه مرا کشته باشد، این در جاهلیت بود؛ این را هم دین امضاء کرده است در صورتی که هیچ نسبی در کار نباشد، و ﴿الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾[9] که در بعضی از آیات هست ناظر به این است. ولای عتق که مسلّم است و «لَحْمَکَ لَحْمِی وَ دَمَکَ دَمِی‌» در آن نیست؛ اما ولای ضامن جریره این است که اگر کسی به تو حمله کرد من دفاع می‌کنم، به من حمله کرد تو دفاع کن، این کار را می‌کنند اینها با یکدیگر پیمان می‌بندند که اگر کسی به تو حمله کرد من دفاع می‌کنم و اگر کسی به من حمله کرد تو دفاع کن؛ این «لَحْمَکَ لَحْمِی وَ دَمَکَ دَمِی‌» این یک پیمانی در جاهلیت بود که این پیمان را قرآن کریم امضاء کرد فرمود: ﴿الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ﴾؛ این سوگندهایی که یاد کردی و تعهداتی که می‌سپری که در زمان جاهلیت بود این ارث‌آور است این نسخ نشده است منتها این بعد از ولای عتق است و قبل از مسئله امامت. ضامن جریره بودن این کار را دارد. پس «و المناسب» که نسب در هر طبقه‌ای باشد «و إن بعد یمنع السبب» را، «یمنع» مولای نعمت را؛ اما از نظر سبب «و کذا ولیّ النعمة» که ولای عتق است «أو من قام مقامه فی میراث المعتق»؛ حالا آن شخصی که بنده آزاد کرد نیست پسر او هست، آن ولای عتق به او می‌رسد، این «یمنع ضامن الجریرة» را، ضامن جریره می‌گوید اگر خطری به تو رسید من دفاع می‌کنم، خطری به من رسید تو دفاع بکن! بعد می‌فرماید «و ضامن الجریرة یمنع الإمام».

«و أما الحجب عن بعض الفرض‌» که حجب نقصان باشد دو قسمت است: حجب ولد است و حجب إخوه. «أما الولد‌ فإنه و إن نزل ذکرا کان أو أنثی یمنع الأبوین عما زاد عن السدسین إلا مع البنت أو البنتین فصاعدا مع أحد الأبوین و یحجب أیضا الزوج و الزوجة عن النصیب الأعلی إلی الأخفض و للزوج و الزوجة ثلاث أحوال»[10] که حالا ذکر می‌کنند این بخش مربوط به آیاتی است که فرمودند اگر ولد باشد و راز آن را هم در بعضی از روایات به آن اشاره کردند که چگونه ولد مانع ارث والد می‌شود؟ البته حجب نقصان نه حجب حرمان.

حالا تبرّکاً هم این روایات باب یک یا شش را بخوانیم. در باب شش چند تا روایت است که بعضی از اینها نیازی به تفکر بیشتری دارد که معلوم می‌شود آن روزها چه گذشت. جلد 26 وسائل الشیعه صفحه 165 این روایت هشت باب شش است. این روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ فِرَاسٍ عَنِ الشَّعْبِیِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاس» این را نقل کرد که «أَنَّهُ قَالَ کَتَبَ إِلَیَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیه السَّلام فِی سِتَّةِ إِخْوَةٍ وَ جَدٍّ» ابن عباس می‌گوید که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نامه‌ای برای من نوشت درباره شش برادر و جدّ که چکار بکنم؟ فرمود: «أَنِ اجْعَلْهُ کَأَحَدِهِمْ» اینها شش تا برادر که هستند این جدّ را هم یک برادر حساب بکن تا بشود هفت تا برادر؛ یعنی عادلانه این مال را بین اینها تقسیم کن! حالا قدرت حکومت دست حضرت امیر(سلام الله علیه) است این‌گونه می‌نویسد ـ ما درباره ائمه(علیهم السلام) همیشه سخن از «أقمت الصلاة و آتیت الزکاة» داریم؛ اما «أقمت الحج» قدرت نداشتند تا حج را اقامه کنند امیر حج باشند، با اینکه حج رکن اساسی اسلام است در زیارت هیچ کدام از این ذوات مقدسه(سلام الله علیهم أجمعین) نمی‌گوییم که «أقمت الصلاة و آتیت الزکاة و أقمت الحج» نبود ـ در نهج البلاغه دارد قُسَم بن عباس فرماندار مکه شده بود، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نامه‌ای برای فرماندار مکه می‌نویسد به نام قُسَم که «أقم الحجّ للناس» حج را اقامه کن! صبح کجا بنشین، عصر کجا بنشین، در مسجد الحرام حضور داشته باش که اگر سؤالی دارند کاملاً گوش بده جواب بده و مانند آن که این یک نامه سرّی است یک جریانی بود که کسی مُرد شش تا برادر مانده و یک جدّ. ابن عباس می‌گوید «کَتَبَ إِلَیَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیه السَّلام فِی سِتَّةِ إِخْوَةٍ وَ جَدٍّ»؛ کسی مُرده شش تا برادر دارد و یک جدّ. چکار بکن؟ فرمود: «أَنِ اجْعَلْهُ کَأَحَدِهِمْ» این جدّ را شریک سهام ارثی این شش برادر قرار بده، این مال را عادلانه به هفت قسمت تقسیم کن و به جدّ هم بده؛ اما «وَ امْحُ کِتَابِی» این نامه مرا پاره کن! با اینکه زمان حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) است! حتی آن وقت هم حضرت در تقیّه بود! در جریان صلات تراویح صریحاً پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود نماز مستحبی را نمی‌شود به جماعت خواند در حالی که اینها صریحاً آمدند با قیاس این کار را کردند. دید که در مسجد الحرام سحر همه‌ آنها فرادیٰ نماز شب را دارند می‌خوانند گفت چرا این کار را می‌کنید؟! کسی را جلو بیاندازید این نماز شب را همه با هم بخوانید. نماز مستحبی را که نمی‌شود به جماعت خواند! صریحاً آمد این کار را کرد. این صلات تراویح یا نافله شب که اینها می‌گویند، به جماعت بدعت گذاشتند همین بود.

آن روزها حضرت قدرتی نداشت؛ اما الآن که به قدرت رسیده است و ابن عباس نماینده اوست مثلاً در مکه یا در بصره یا در جای دیگر، فرمود: «أَنِ اجْعَلْهُ کَأَحَدِهِمْ وَ امْحُ کِتَابِی» تا بگویند که خود ابن عباس این کار را کرده است به ما نسبت ندهند. «فَجَعَلَهُ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام سَابِعاً مَعَهُمْ» عنصر هفتم قرار داد با آن شش برادر. «وَ قَوْلُهُ وَ امْحُ کِتَابِی کَرِهَ أَنْ یُشَنَّعَ عَلَیْهِ بِالْخِلَافِ عَلَی مَنْ تَقَدَّمَهُ» مبادا بگویند که او سنّت اولی و دومی را به هم زد! بگویند که علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) مخالفت کرده با اولی و دومی، با اصحاب سقیفه! برای اینکه چنین حرفی پیش نیاید فرمود این نامه را پاره کن! این «صبرت، صبرت» تنها مال قبل از خلافت نیست، بعد از خلافت هم هست.

غرض این است که «الیوم» ما این خطر را باید توجیه کنیم و راه‌حل را پیدا کنیم؛ چون مستحضرید آنچه که عوض می‌شود اسباب و وسایل است، یک؛ دین با اسباب و وسایل کاری ندارد با آن محور اصلی کار دارد، دو؛ و این عوض شدنی نیست، سه. نمی‌گوید که حالا با هواپیما می‌روی یا با شتر می‌روی، فرمود همین که هشت فرسخ شد نماز شکسته است. این کاری ندارد که چگونه می‌خواهی خانه بسازی، چند متری می‌خواهی خانه بسازی، فرمود مال مردم مال مردم است. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که فرمود: «الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا»[11] از بس مال مردم مهم است! فرمود حالا دیواری داری می‌سازی بسیار خوب! یک وقت است دیوار است، یک وقتی می‌خواهی خانه بسازی حالا خانه ساختی بسیار خوب! سنگ غصبی را لای دیوار گذاشتی و چیدی، بسیار خوب! صاحب سنگ می‌تواند این سنگ خودش را بگیرد ولو دیوار خراب بشود! بر او واجب نیست که پول خرابی را بگیرد، برای اینکه تو خلاف کردی. فرمود: «الْحَجَرُ الْغَصِیب» که در بعضی از نسخ «غصیب» دارد که این «غصیب» بر وزن «فعیل» به معنی مفعول است «أی المغصوب»، «فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا».

حالا برنامه اخلاقی اینها هم همین است؛ یک عضو فاسد اگر هیأت امنای جایی بشود، به هم می‌زند، این تنها حکم فقهی به آن معنا نیست. یک عضو فاسدی وقتی جایی برود این دیواره این بِنا را، دیواره این محفل و مجلس را، دیواره این هیأت را «أو ما شئت فسمّه» وقتی یک انسان فاسد باشد به هم می‌زند؛ ولی به هر تقدیر فرمود: «الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا» مال مردم، مال مردم است! اما این نشان می‌دهد به اینکه در زمان حکومت هم حضرت آزاد نبود (صلوات الله و سلامه علیه).

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[7] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش59.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo