< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الحجب /

 

در مسئله حجب که برخی از ورّاث حاجب دیگری‌اند و بعضی محجوب، این دو مقام بود: یکی حجب حِرمان و یکی حجب نقصان؛ حجب حرمان عبارت از آن است که حاجب محجوب را از کل ارث‌بری محروم می‌کند، حجب نقصان این است که حاجب در بخشی از ارث محجوب را محروم می‌کند. بعد در خلال بحث اشاره شد که «و علی کلا التقدیرین» اینها یا هم‌طبقه‌اند یا در دو طبقه. بعد اشاره شد که حجب حرمان در هم‌طبقه فرض ندارد که اینها یک طبقه باشند در عین حال حاجب محجوب را از کل ارث محروم بکند.

اما برابر آیات سوره مبارکه «نساء» یک قسم آن قابل تصور هست و آن این است آنها که هم‌طبقه‌اند گاهی همسان هستند، گاهی در دو رتبه‌اند ولی در یک طبقه هستند. در طبقه أولیٰ فرزند هست «و إن نزل» با أبوین فقط، «و إن علوا» ندارد، از نظر سبب زوجین‌اند و از نظر نسب پدر مادرند فقط و فرزندان هستند «و إن نزل» یعنی نوه‌ها، پس فرزند و نوه دوتایی باهم در طبقه واحدند، اینها از طرف فرزندی، پدر و مادر از طرف بالا، سبب هم «أحد الزوجین» هستند. بنابراین فرزند و نوه در یک طبقه‌اند لکن فرزند اگر باشد مانع ارث است حاجب است به حجب حرمان، اصلاً چیزی به نوه نمی‌رسد. این فرض نقصان را ذات أقدس الهی در سوره مبارکه «نساء» با یک قسمی مشخص کرده است، این فرض را هم روایات مشخص کرده است. پس ممکن است که حاجب و محجوب هر دو در یک طبقه باشند منتها در دو سقف از یک طبقه هستند و صف اول تمام ارث طبقه دوم را از او می‌گیرد و اصلاً نمی‌گذارد چیزی به او برسد.

پس حجب حرمان همان‌طوری که با وحدت طبقه هست، با کثرت طبقه هم هست. اما حجب نقصان در وحدت طبقه و کثرت طبقه مشخص است؛ کلاله طبقه دوم است، پدر و مادر طبقه اول‌اند گاهی کلاله باعث می‌شود که سهم مادر از یک سوم به یک ششم برسد و گاهی خود فرزند مانع ارث‌بری پدر و مادرند فرزند با اینکه با پدر و مادر هم‌طبقه هستند، هم از ارث پدر کم می‌کنند و هم از ارث مادر.

حالا این قسمت را سوره مبارکه «نساء» مشخص کرده است. سوره مبارکه «نساء» آیه یازدهم این است: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ﴾ اما ﴿وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ﴾، ﴿فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ﴾ که می‌شود حجب نقصان. پس با اینکه ولد با پدر و مادر هم‌طبقه هستند اگر شخص ـ در خصوص مادر ـ فرزند داشته باشد یک ششم می‌برد، فرزند نداشته باشد یک سوم می‌برد، این راجع به پدر و مادر است از نظر نسب؛ از باب زوج و زوجه که سبب است آن هم مشخص است که اگر زن یا مرد یکی از آنها بمیرد و فرزند داشته باشند پدر یک چهارم می‌برد و اگر فرزند نداشته باشند یک دوم می‌برد و مادر اگر فرزند نداشته باشند یک چهارم می‌برد و اگر فرزند داشته باشند یک هشتم که «لَکِ التُّسْعُ مِنَ الثُّمْن ٭٭٭‌ فَبِالْکُلِّ تَحَکَّمْت‌»[1] همین است. شما می‌بینید بصره از مهم‌ترین بخش‌های عراق است، الآن هم ثروت عراق در بصره است نفت و مانند آن. آن روز هم بصره مرکز ثروت بود. حالا دست وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) چگونه بسته بود؟ ابن عباس را استاندار بصره کرد تعیین معاونین و مشاورین آنها به عهده خود استاندار بود. این زیاد بن أبیه را معاون خودش کرده است. انسان وقتی می‌بیند در دستگاه حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) زیاد بن أبیه معاون استاندار بصره بود نمی‌تواند بگوید که دست حضرت امیر(سلام الله علیه) بسته بود، ابن عباس را استاندار کرد. گاهی هم حضرت اعتراض کرد که شما این عرضه را داشته باشید مدیریت را داشته باشید هر کسی را نیاورید آنجا! از زیاد بن أبیه بدتر چه کسی بود؟! و همین ابن عباس، زیاد بن أبیه را معاون خود کرد، مگر حضرت امیر(سلام الله علیه) سِمَت می‌داد! اصل آن از ابن عباس بود، بعد این را بزرگان به صورت شعر درآوردند.

پس معلوم می‌شود که حجب حرمان در وحدت طبقه هست، چه اینکه حجب نقصان هم در وحدت طبقه هست. در حجب نقصان، هم راجع فرزند نسبت به پدر و مادر، هم فرزند نسبت به زوج و زوجه. ﴿فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ﴾ اینجا هم‌طبقه نیست ﴿فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ﴾ البته ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی‌ بِها أَوْ دَیْنٍ﴾ و مانند آن.

پس معلوم می‌شود که حجب دو قسم است: حجب حرمان حجب نقصان «و علی کلا الفرضین» یا هم‌طبقه‌اند یا دو طبقه. در هم‌طبقه بودن آن جایی که فرزندان «و إن نزلوا» همه یک طبقه محسوب می‌شوند وقتی که پدر باشد به فرزند اصلاً نمی‌رسد که این حجب حرمان است، حجب نقصان این است که اگر فرزند باشد پدر و مادر سهم کمتری داشتند زوج و زوجه سهم کمتری دارند و مانند آن. این دو قسم بود که خود سوره مبارکه «نساء» عهده‌دار بود و روایات هم ـ الحمد لله ـ برابر این مشخص کرد.

منتها من به این فکرم که این «اصول» ما باید یک بازخوانی از بالا بشود نه از درون؛ یعنی انسان باید «اصول» را بگذارد بیرون، از بالا نگاه کند. اینها که در صدد سقیفه بودند به هر حال دین را می‌خواستند حفظ بکنند به حسب ظاهر، با دین نمی‌خواستند مخالفت کنند منتها دین را می‌خواستند اسیر بگیرند. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن نامه‌ای که برای استاندار نوشتند فرمود مالک! حواس تو جمع باشد «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‌ أَیْدِی‌ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[2] دین را به اسارت گرفتند و دست ما هم بسته است ما می‌خواهیم بگوییم «قال الله» قرآن که به اسارت آنها است، بگوییم «قال رسول الله» سنت که به اسارت آنها است. یا مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‌ أَیْدِی‌ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»، ما چگونه می‌خواهیم استدلال کنیم و به چه چیزی می‌خواهیم استدلال کنیم این قرآن که اسیر اینهاست؟! من فکر نمی‌کنم جریان سقیفه به این آسانی و شورش و مانند آن باشد، این‌گونه نبود. اینها به این فکر بودند که به هر حال این دین حسابی دارد کتابی دارد ما باید اداره کنیم، ما با چه چیزی اداره کنیم؟ این اجماع و قیاس را اینها درآوردند چون ما هیچ دلیلی نداریم که اجماع حجت است! قیاس هم که معلوم است. قیاس را ابن رشد خودش اعتراف می‌کند به اینکه دین احکام فراوانی دارد، روایات ما که از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است محدود است، ما ناچاریم که به هر حال یک راه‌حلی پیدا کنیم. این فکر از ابن رشد بعد از چند قرن نیست من فکر می‌کنم که اینها دسیسه کردند دسیسه کردند که به هر حال این دین را باید بگیریم، حالا کسی اسیر گرفته باید به او آب و نان بدهد، یک وقت می‌خواهد او را از بین ببرد، الآن مقدورشان نیست؛ می‌خواهد اسیرانه از آن استفاده کند باید به او آب و نان بدهد. شما درِ غدیر را بستید! «قال» چه کسی؟! «قال» چه کسی؟! خدا غریق رحمت کند مرحوم آخوند و سایر بزرگان «اصول» را! یک دلیل قانع کننده‌ای که اجماع حجت است نه از آیه‌ای، نه از روایتی! پس چه کسی اطمینان دارد حضرت بود مگر می‌شود که من بگویم مطمئن هستم به معصوم می‌رسد! این همه آرای مختلف اجماع دخولی، اجماع لطفی! چه کسی می‌تواند یقین پیدا کند که امام اینجا راضی است و آنجا راضی نیست، این چه حرفی است! من فکر نمی‌کنم که چنین ساده و آسانی سقیفه شکل گرفته باشد. خدا شیخ انصاری را غریق رحمت کند! در مسئله اجماع می‌گوید اجماع «هو الاصل لهم و هم الاصل له»[3] اصلاً ما اجماع نداشتیم! اجماع از دیار سقیفه آمد، قیاس هم که از آنجا آمد.

پرسش: ...

پاسخ: منظورم این است که به هر حال اینها گفتند دین را اسیر گرفتیم، می‌خواهیم این را از بین ببریم یا می‌خواهیم از آن استفاده کنیم؟ می‌خواستند از دین استفاده کنند و قدرت خوبی هم پیدا شد و ﴿یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[4] شد. اینکه ﴿یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ شد یک سفره پهنی بود که از آن استفاده کردند و الآن هشتاد درصد مسلمان‌های جهان را اینها دارند. چگونه راجع به جریان اجماع فکر کردند که نظم دادند بعد گفتند اجماع حجت است آن هم که اجماع کردند! اصحاب اجماع کردند که خلیفه چه کسی باشد! فکر نمی‌کنم آسان بدست آمده باشد که سقیفه بجای غدیر نشسته باشد، این‌گونه نبود، خیلی صحنه سازی بود خیلی دسیسه بود که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) مجبور بود ساکت باشد. در بعضی از خطبه‌های نهج البلاغه هم هست که اگر تو را گرفتند دعوا راه نیانداز که اول کشت و کشتار بشود. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌فرماید: «و للرسول علی میثاقی» من تعهد سپردم به پیغمبر که بگویم چشم! وگرنه من که نمی‌ایستادم! این در یکی از خطبه‌های نهج البلاغه است.[5] شما این دین را اسیر گرفتید چگونه می‌خواهید اداره کنید؟! دو منبع برای آن درست کردند و الآن دین سرپاست: «الاجماع و القیاس».

حالا چون روز تولد وجود مبارک صدیقه کبری(سلام الله علیها) است، یک مقدار از بیانات نورانی آن حضرت بخوانیم. این چند جمله ـ إن‌شاءالله الرحمن ـ حتماً ضبط می‌شود حتماً به صورت یک رساله خوب در می‌آید. فضائل فراوانی درباره صدیقه کبری(سلام الله علیها) هست، مدح و ثنای حضرت سرجایش محفوظ است؛ اما به هر حال شما باید یک مقام علمی ارائه کنید.

این آقایانی که الآن جامعة الزهرا و حوزه خواهران را درست کردند حالا اگر واجب نباشد، اولویت تعیینی این است که این خطبه «فدکیه» متن درسی اینها باشد. ما درباره خطبه «غدیر» خیلی گفتیم آنجا بعضی‌ها ـ الحمد لله ـ تاحدودی حفظ کردند. خطبه «فدکیه» را هم گفتیم ولی هنوز به آن صورت مثلاً حفظ بکنند و رسمی بشود و مانند آن بعضی‌ها انجام دادند ولی بعضی انجام ندادند. این برای خانم‌ها مناسب است از هر نظر که ـ إن‌شاءالله ـ هم حوزه درسی آنها بشود و هم حفظ بکنند.

خدا مرحوم کلینی را غریق رحمت کند! او رئیس المحدّثین بود یک عظمتی برای حضرت زهرا(سلام الله علیها) بازگو کرد که من در هیچ جا ندیدم و از هیچ کس هم نشنیدم خود ما چند بار نقل کردیم. خود مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) عقل‌گرا بود می‌فرماید: «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَاب».[6] برابر همین اصل، روایاتی را هم که انتخاب می‌کند، روایت‌های عقلی که در مبادی عقلی است. مستحضرید حرف بهمنیار این است همان‌طوری که ـ معاذالله ـ اگر خدا نباشد هیچ چیزی در عالم نیست، اگر اصل تناقض نباشد هیچ علمی در عالم نیست چرا؟ برای اینکه اگر نفی و اثبات هر چیزی جمع بشود، هر چه که شما بگویید هست، بله هم هست هم نیست! بهمنیار در تحصیل دارد که اگر ذات أقدس الهی نباشد هیچ موجودی در عالم نیست، اگر اصل تناقض نباشد هیچ علمی شما ندارید، چون هر چه بخواهید بگویید بله هست و نیست! شما قبول کردید دو دو تا چهار تاست، بله دو دو تا چهار تا هست و نیست! پنج بیشتر از چهار تا هست و نیست!

مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در صدد جمع این‌گونه از مبادی است. در همین جوامع توحید قبل از «بَابُ أَنَّهُ لَا یُعْرَفُ إِلَّا بِه‌»[7] که خدا را فقط باید از راه خدایی شناخت و خدا را نمی‌شود از راه دیگری شناخت یک احتجاجی می‌کند که اول آن است «کِتَابُ التَّوْحِیدِ بَابُ حُدُوثِ الْعَالَمِ وَ إِثْبَاتِ الْمُحْدِث»[8] همین اولین باب است. در اواخر این باب سائل از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال می‌کند این‌طوری که گفتید خدا را محدود کردید! فرمود خیر! من مرز بین وجود و عدم را رعایت کردم. «قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ» محدود کردی گفتی او موجود است. فرمود: بله، من گفتم موجود است اما نگفتم محدود است بلکه وجودِ نامحدود است وجود او باید ثابت بشود، چرا؟ «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام لَمْ أَحُدَّهُ» من محدودش نکردم «وَ لَکِنِّی أَثْبَتُّهُ» گفتم خدا هست، «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ» رفع نقیضین که ممکن نیست یک شیء وجود نداشته باشد عدم نداشته باشد بین نفی و اثبات باشد یعنی رفع نقیضین. شما بگویید که وجود او را ثابت نکنم پس چکار بکنم؟! عدم هم که نیست، بین وجود و عدم که فاصله نیست واسطه نیست رفع نقیضین است این محال است «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ»، این اصل تناقض است. مرحوم کلینی این‌گونه فکر می‌کرد.

در «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید» مرحوم کلینی می‌گوید وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بار دوم که می‌خواست جریان صفین را سامان ببخشد و خوارج آمدند، افراد را جمع کرد تا حرف آخر را با آنها بزند یک خطبه‌ای خواند. مرحوم کلینی می‌گوید این خطبه با خطبه‌های دیگر فرق دارد. آن هیجان نظامی سرجایش محفوظ است، آن خطابه‌هایش سرجایش محفوظ است؛ اما این خطبه که چند خط است با خطبه‌های دیگر فرق دارد و آن این است که در این خطبه وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمایشاتی فرمود که اگر تمام جنّ و انس جمع بشوند و در بین اینها پیغمبر نباشد و بخواهند خطبه بخوانند، خطبه‌ای که علی بن ابیطالب که «بِأَبِی وَ أُمِّی» خواند، ممکن نیست! این عبارت مرحوم کلینی است. این خطبه را که نقل کرد؛ خطابه نه! خطابه آن شورشی بود که همه را آماده کرد بسیج کرد فرمود کار این خوارج را باید برسیم. اما آن چند سطری که «الحمد لله الذی کذا و کذا» که اصل خطبه این است «قَامَ خَطِیباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِی لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ» همین یک جمله! خدا نه از چیزی خلق شد و نه از چیزی جهان را آفرید. این جمله را داشته باشید. مرحوم کلینی می‌فرماید این خطبه از مشهورات خطبه حضرت است طوری که خیلی‌ها این را حفظ کردند. «وَ هِیَ کَافِیَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِیدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا فِیهَا». بعد می‌فرماید «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ» همه جن و انس جمع بشوند پیغمبر در آنها نباشد «عَلَی أَنْ یُبَیِّنُوا التَّوْحِیدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّی» پدر و مادرم فدای او، «مَا قَدَرُوا عَلَیْهِ». «وَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ ع مَا عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ یَسْلُکُونَ سَبِیلَ التَّوْحِید»، این خطبه چه عظمتی دارد؟ فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ» این شبهه ازلی از سابق یونان و غیر یونان را او جواب داد! آن شبهه چیست؟ آن شبهه این است که خدا عالم را از چه چیزی خلق کرد؟ یا «من شیء» خلق کرد یا «من لا شیء»؛ اگر «من شیء» خلق کرد پس معلوم می‌شود که قبلاً اشیاء بود و خدا نداشت، اگر «من لا شیء» خلق کرد «لا شیء» عدم است و عدم ماده قرار نمی‌گیرد که انسان عدم را جمع بکند و آسمان بسازد! این سؤال بود که خیلی‌ها ماندند و از نقیضین هم که بیرون نیست. شیء که از دو طرف نقیض بیرون نیست؛ خدا عالم را «من شیء» خلق کرد که محال است، «من لا شیء» خلق کرد که محال است، پس ـ معاذالله ـ خلقتی در کار نیست.

مرحوم کلینی می‌فرماید این شبهه از دیرزمان بود برای اینکه اصل تناقض را همه قبول داشتند. می‌فرماید «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»؛ حضرت فرمود ما اصل تناقض را قبول داریم اما نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست، «لا من شیء» است؛ چون «من شیء» که موجبه است، «من لا شیء» هم که موجبه است چون «من» از آنجا ناشی می‌شود. اگر بگوییم «مِن الف»، موجبه است، «مِن لا الف»، موجبه است، نقیض «من الف»، «لا من الف» است نه «من لا الف». فرمود این شبهه بود که به هر حال رفع نقیضین محال است، این هم دو طرف نقیض است. حضرت فرمود بله ما هم اصل تناقض را قبول داریم اما نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء»! فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ خَلَقَ مَا کَانَ فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ کَیْفَ أَوْقَعَ» که تا آخرش توضیح می‌دهند.[9] این شد؟

درباره خطبه‌های دیگر که مرحوم کلینی این‌گونه حرف نمی‌زند. مرحوم صدر المتألهین در شرح این خطبه می‌گوید مرحوم کلینی باید یک قیدی اضافه می‌کرد و آن این است که مرحوم کلینی نباید می‌گفت اگر همه جمع بشوند پیغمبر در بین آنها نباشد! باید می‌فرمود اگر همه انبیای جمع بشوند و پیغمبران بزرگ یعنی انبیای اولوا العزم در آنها نباشد وگرنه از انبیای دیگر هم این ساخته نیست. این را مرحوم صدر المتألهین در شرح این خطبه اضافه می‌کند.[10]

حالا شما بیایید به خطبه نورانی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) 25 سال قبل از اینکه حضرت امیر(سلام الله علیه) این خطبه را بخواند همین‌گونه خطبه خواند. خطبه فدکیه 25 سال قبل از این خطبه بود. ایشان هم فرمود: «ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‌ء».[11] اگر مرحوم کلینی درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) آن جمله را دارد که این جمله، جمله سنگینی هم هست که نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء»! در این خطبه نورانی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به این صورت هست: «وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ کَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولُهَا الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْیَتُهُ وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ کَیْفِیَّتُهُ ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ قَبْلَهَا». اگر آن جلال و شکوه برای همین تعبیر تشخیص تناقض اصلی است که در بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) است درباره جمله‌های دیگر، جمله‌های دیگر نظیر سایر خطبه‌های حضرت است مرحوم کلینی فقط همین یک دلیل را می‌آورد می‌گوید برای اینکه این، شبهه از دیرزمان که بود را حل کرد که اگر عالم از چیزی بود که قبلاً بود پس معلوم می‌شود که خدا نداشت، اگر خدا بخواهد از «لا شیء» خلق بکند «لا شیء» که چیزی نیست. فرمود خیر! خدا مُبدَأ است مُبدَأ یعنی ماده ندارد سابقه ندارد «لا من شیء» است نه «من لا شیء». اگر آنچه که عظمت این خطبه حضرت علی(سلام الله علیه) برای چشمان مرحوم کلینی جلوه داد، همین تعبیر را وجود مبارک زهرا(سلام الله علیها) در خطبه فدکیه 25 سال قبل از حضرت امیر(سلام الله علیه) خواند. این عظمت است.

حشر همه مؤمنین ـ إن‌شاءالله ـ با این ذوات قدسی باشد. ثواب آن هم نثار روح مطهر آن حضرت باشد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[10] شرح اصول الکافی(صدرا)، ج4، ص47.
[11] دلائل الإمامة(ط ـ الحدیثة)، ص111.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo