< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الموانع الإرث /لواحق موانع ارث

 

لعان ـ معاذالله ـ اگر در خانواده‌ای رُخ بدهد آثار نسبی و سببی فراوانی دارد منتها چون نادر هست کمتر احکام سببی و نسبی آن به ذهن می‌آید. اگر ـ خدای ناکرده ـ چنین حادثه‌ای رُخ داد لعان پیش آمد، مستحضرید که در خود بنای عقلا و عرف این‌طور بود که با انشاء، عقد تملیکی و مانند آن پیدا می‌شود و با انشاء عقد سببی هم تولید می‌شود مثل نکاح و مانند آن؛ ولی با انشاء، هم کار عقد انجام می‌گیرد و هم کار ایقاع انجام می‌گیرد. در مسئله ایقاع یک جانبه است قبول لازم نیست. هم در مسئله مِلک، ایقاع هست که انسان چیزی را تملیک می‌کند و هم در مسئله تملّک، ایقاع هست که قبول نمی‌خواهد، دو طرفه نیست نظیر احیاء، نظیر تحجیر، این حق تملّکی که در مسئله احیای موات هست یا حق تحجیری که در مباحات راه پیدا می‌کند، اینها به قصد تملّک است اینها عقد نیست که یک ایجاب داشته و یک قبول داشته باشد بلکه ایقاع است. کسی قصد تملّک می‌کند و به قصد تملّک زمینی را آباد می‌کند آبیاری می‌کند تحجیر می‌کند، اینها تملّک‌های ایقاعی است. پس ایقاع هم در تملّک هست و هم در تملیک، هم در سبب هست و هم در مال. در امور مالی با نکاح البته عقد است آن سبب ایجاد می‌شود، با طلاق آن سبب قطع می‌شود، قطع سبب به وسیله ایقاع است که یک انشاء طلاقی است.

در جریان لعان خصیصه‌ای است و آن این است که این نسب را هم قطع می‌کند. خصیصه لعان تنها در این نیست که حکم طلاق را دارد که یکی از اقسام طلاق است که صیغه طلاق نمی‌خواهد و به تنهایی حرمت ابدی می‌آورد کار نُه طلاقه را می‌کند نه تنها کار سه طلاقه را، کار نُه طلاقه را می‌کند که آنجا باید نُه بار طلاق پیدا بشود تا حرمت ابدی رُخ بدهد، اینجا یک بار که ایقاع شد حرمت ابدی پیدا می‌شود. با ایقاع، هم نسب قطع می‌شود و هم سبب قطع می‌شود؛ سبب قطع می‌شود برای اینکه زوجیت بین زوج و زوجه قطع شد، نسبت قطع می‌شود رابطه فرزند و پدری قطع می‌شود یعنی نسبتی که بین پدر و فرزند بود بعد از وقوع لعان، نه این شخص پدر است نه آن شخص پسر و چون این‌چنین است احکام فراوانی دارد هم در ارث، هم در مَحرمیت، هم در حرمت نکاح که هم مَحرم است و هم نمی‌شود با او ازدواج کرد و مانند آن. این محدوده که تعبّد محض است باید بررسی شود که شعاع آن تا کجاست؟ روایات آن دو طایفه است: یک طایفه در کتاب «طلاق» است در همان قسمت لعان، یک بخش از آن هم در کتاب «ارث» است که تا کجا ارث می‌برد و تا کجا ارث نمی‌برد، از چه کسی ارث می‌برد و چه کسی از او ارث می‌برد. بخشی از روایاتی که مربوط به لعان بود در کتاب «لعان» خوانده شد؛ اما بخشی از روایاتی که مربوط به ارث است و با اصل بحث ارث تناسب بیشتری دارد خوانده می‌شود که این ارتباط نسبی‌اش قطع می‌شود «لا مطلقا» بلکه «من جانب» یعنی ارتباط این پسر با پدر قطع می‌شود، با برادر پدری قطع می‌شود، با برادران أبوینی «من جهة الأب» قطع می‌شود فقط ارتباط با مادر و برادر و خواهران مادری و برادران و خواهران أبوینی از جهت مادر، اینها محفوظ می‌شود، ارتباط او با عمه‌ها و عموها‌ قطع می‌شود فقط ارتباط او با خاله و دایی‌ها می‌ماند و هکذا. این تفکیک را از جهت مَحرمیت و حرمت نکاح از این دو نظر در کتاب «لعان» بیان کردند و در فروعات ضمنی‌ آن مسئله ارث را مطرح کردند و قسمت ارث را بالأصالة در کتاب «ارث» بیان کردند و قسمت مَحرمیت و حرمت نکاح و قطع ارتباط نسبی را به تبع در کتاب «ارث» ذکر می‌کنند.

مطلب دیگر این است درباره اینکه فرزند را به چه کسی باید داد دو طایفه از روایات است که قبلاً خوانده شد: یکی این است که حضرت فرمود من این بچه را به این پدر می‌دهم بعد از اقرار، یکی اینکه فرمود به او برنمی‌گردد، یکی اینکه به طور مطلق رها کرده است؛ این معلوم می‌شود که نه کار حَکَم است که بشود قضا و نه کار حاکم است که بشود مدیر جامعه و رهبر جامعه، رهبر جامعه حاکم است نه حَکَم چون کار قضایی نمی‌کند. در این قسمت‌ها چون جزء امر به معروف بود، نهی از منکر بود، جزء امور حسبه بود، زمین مانده بود، امام فرمود اگر پدر اقرار کرد و خواست من این پسر را به او می‌دهم، در یک جا هم دارد که من نمی‌دهم، در یک جا هم که به صورت تسویه و تقیّه بود؛ این معلوم می‌شود که امر موردی است اگر یک جایی ضرورت اقتضا می‌کند که پدر اداره بکند به او می‌دهند، یک جایی می‌دهند که مصلحت کودک و غبطه این «مولی علیه» تحت ولایت و سرپرستی ظاهری نه فقهی به کسی دیگر داده بشود. بعضی از روایات دارد که من به او می‌دهم، بعضی از روایات دارد که من به او نمی‌دهم، بعضی از روایات هم ساکت است؛ معلوم می‌شود که این از سنخ حَکَم نیست، یک؛ از سنخ حاکمیت نیست، دو؛ از سنخ امر به معروف و نهی از منکر و امور حسبه است، سه. هیچ هم نباید نگران بود که با یک لفظ نسب می‌آید و با یک لفظ نسب می‌رود. اگر این شخص اقرار کرد نسب می‌آید و با یک انشاء است. به وسیله لعان رابطه این شخص با پدرش رابطه نسبی قطع شد، هیچ ارتباط نسبی نیست؛ اما با اقرار که انشاء است و ایقاع است و از سنخ عقد نیست، نسب با این برمی‌گردد و فرزند او می‌شود منتها شعاع برگشت آن یک جانبه است نه دو جانبه یعنی در مسئله ارث این‌طور است که این پسرِ ملاعنه که مورد لعان است این پسر از این پدر ارث می‌برد اما این پدر از این پسر ارث نمی‌برد.

برخی از این فروع که مربوط به کتاب ارث است امروز می‌خوانیم و بعد از فراغت از این، راجع به مانع دیگری که غیبت است آن را باید مطرح کرد؛ چون مستحضرید اینکه مرحوم محقق و سایر فقهاء آمدند دسته‌بندی کردند گفتند مانع بالأصاله ارث، کفر، قتل و رقّ است؛ اما اینها 25 یا 26 مانع است، اینها را جداگانه ذکر کردند برای این است که نحوه مانعیت اینها خیلی فرق می‌کند با مانعیت مسئله ارتداد و مسئله رقّ و مانند آن. به عنوان نمونه مسئله غیبت را دارد ذکر می‌کنند که غیبت یکی از موانع ارث است. غیبت مربوط به مورث است این شخص رفته غائب شده مسافرت کرده و چند سال است که پیدایش نیست؛ اصلاً ارث محقق نشده است، او نمرده است و مرگ او را احراز نکردیم تا بگوییم او مورث است! با این حال می‌گویند اگر کسی غیبت کرد «غیبة ممتدتاً لا خبر له» او ارث نمی‌برد. این را نمی‌شود جزء موانع ارث حساب کرد چون اصلاً زمینه برای ارث نیست و اصلاً مُردنِ او مشکوک است تحقق ارث مشکل است، نه اینکه زمینه ارث هست منتها فلان شخص ارث نمی‌برد یک مانعی دارد! ولی ناچار شدند که این را در بحث لواحق موانع ذکر کردند، خودشان هم توجه دارند که از سنخ موانع ارث نیست از سنخ لواحق است.

مسئله افراد غائب در چند جای فقه مطرح است و کار دادگاه مدنی را هم این روایات حل می‌کند البته الآن آگاه‌شدن خیلی سخت نیست، قبلاً خیلی سخت بود! الآن هم گرچه آگاه شدن سخت نیست اما مخفی شدن هم سخت نیست، الآن گرچه دسترسی بیشتر است اگر کسی بخواهد مخفیانه زندگی کند دسترسی او بیش از سابق است. غرض این است که این دستورات شرعی کاملاً می‌تواند راهگشا باشد، اختصاص به مسئله لعان و آن‌گونه از موارد و مسئله ارث ندارد. مسئله افرادی که در جنگ‌ها و امثال جنگ‌ها غائب‌ هستند و اصلاً معلوم نیست که اسیر شدند یا شهید شدند یا مسافرت‌های دیگر مخصوصاً مسافرت‌های دریایی، آنجا از ائمه(علیهم السلام) سؤال می‌کردند که این زن چکار بکند؟ آیا در حکم طلاق است یا نه؟ آنجا روایات مشخص کردند که چهار سال حاکم شرع صبر بکند و بعد از چهار سال طلاق بدهد و این به دست ولیّ اسلامی است به دست وجود مبارک امام است که او را طلاق بدهد. آن کسی که ﴿أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِم﴾[1] است دستور می‌دهد که اگر مثلاً چهار سال، او هیچ ارتباطی با شوهرش ندارد نمی‌داند زنده است یا نه؟ او ولیّ اوست و طلاق می‌دهد. این در مسئله طلاق هم مطرح است، در مسئله دیونات هم مطرح است، در تقسیم اموال هم مطرح است، در مسئله ارث هم مطرح است. کسی طلبکار است و بدهکار معلوم نیست کجا رفته است! این‌طور نیست که به طلبکار بگویند چند سال صبر کن! این را ولیّ مسلمین می‌گوید که او در حکم میت است اگر مُرده باشد دَین از ذمّه به عین منتقل می‌شود مال او را می‌گیرند و إلا انسان مادامی که زنده است بدهکار است دَین در ذمّه اوست به عین تعلّق نمی‌گیرد؛ اما آن‌که ولیّ مسلمین است و ﴿أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِم﴾ است می‌تواند بگوید که او به منزله میت است دَین از ذمّه او به عین تعلّق می‌گیرد از اموال او بگیرید و به طلبکار بدهید. در مسئله طلاق هم همین‌طور است، ادای دیون هم همین‌طور است. آن غائبی که «لا خبر له»، در ارث سؤالاتی کردند جوابی دادند، در مسئله طلاق که زوجه چکار بکند هم سؤال کردند جوابی دادند.

حالا تتمه روایات مسئله ارث را بخوانیم تا برسیم به آن مسئله غیبت. در جریان ابواب میراث ملاعَنه، وسائل جلد بیست و ششم «أَبْوَابُ مِیرَاثِ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ وَ مَا أَشْبَهَهُ» این باب که باب اول است و همچنین باب دوم در صفحه 262 و همچنین باب چهارم در صفحه 266 روایات متعددی است که هر کدام از اینها گوشه‌ای از این مسائل را ذکر کردند.

در صفحه 259 باب اول از ابواب میراث مرحوم کلینی روایتی نقل می‌کند که به وسیله حمّاد از حلبی «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» که سند آن معتبر است دارد: «فِی حَدِیثٍ قَالَ وَ إِنْ لَاعَنَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً وَ إِنْ قَذَفَ رَجُلٌ امْرَأَتَهُ کَانَ عَلَیْهِ الْحَدُّ وَ إِنْ مَاتَ وَلَدُهُ وَرِثَهُ أَخْوَالُهُ»[2] رابطه این پسر با پدر، عموها، عمه‌ها و برادر أبی محض کلاً قطع است.

روایت دوم این باب که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَة» که این هم می‌تواند معتبر باشد «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» از امام باقر(سلام الله علیه): «أَنَّ مِیرَاثَ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ لِأُمِّه» اگر این فرزند مُرد مادرش از او ارث می‌برد چون این نسب قطع نشد، «فَإِنْ لَمْ تَکُنْ أُمُّهُ حَیَّةً فَلِأَقْرَبِ النَّاسِ إِلَی أُمِّه»، آن «أَقْرَبِ النَّاسِ إِلَی أُمِّه» کیست؟ «أَخْوَالِهِ»[3] أخوال و خالات هستند. غرض این است که با انشاء، نسب هم قطع می‌شود، این عموها و عمه‌ها برادرهای أبی اینها نسب هستند با این لعان قطع می‌شوند. همان‌طوری که سبب قطع می‌شود نسب هم قطع می‌شود. با لعان رابطه زوج و زوجه قطع می‌شود این قطع سبب است، با لعان برادر پدری رابطه‌اش قطع می‌شود، عمو و عمه قطع می‌شود.

البته این روایت دوم را هم مرحوم صدوق نقل کرده است، مرحوم شیخ نقل کرده است که این قبلاً هم به عرض شما رسید که این اصرار مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) که این را صدوق هم نقل کرد، این را شیخ طوسی هم نقل کرد برای اینکه سندها فرق می‌کند که اگر یک وقت سند کلینی ضعیف بود باید سند شیخ را ببینند. این را خود مرحوم شیخ طوسی در الفهرست کاملاً تصریح کرده است که اگر ما این کارها را می‌کنیم این روایت را که مثلاً کلینی نقل کرده است می‌گوییم که صدوق این را نقل کرده شیخ طوسی هم می‌گوید که ما این را نقل کردیم، برای این است که سندها فرق می‌کنند که اگر روایتی با سندی ضعیف بود با سند دیگر عمل بشود. نباید گفت این روایت ضعیف است برای اینکه یا مرسل است یا سهل در آن است، همین روایت را شیخ طوسی با سند دیگر نقل کرد که فلان کس در آن نیست. این را هم که مرحوم صاحب وسائل دارد «وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ مِثْلَهُ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ مِثْلَهُ» برای همین است. «وَ رَوَاهُ الشَّیْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیّ وَ الَّذِی قَبْلَهُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ مِثْلَهُ».[4]

روایت سوم این باب که مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَة» که البته درباره «سیف» سخنی است «عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ کَانَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام یَقُولُ إِذَا مَاتَ ابْنُ الْمُلَاعَنَةِ وَ لَهُ إِخْوَةٌ قُسِمَ مَالُهُ عَلَی سِهَامِ اللَّه»؛[5] این مطلق است باید تقیید بشود به اینکه اخوه أمّی است یا اگر هست أبوینی باشد که أمّی در آن راه داشته باشد. همین روایت را چون یک قدری موهم است مرحوم صدوق نقل کرد[6] بعد «حَمَلَهُ الصَّدُوقُ وَ غَیْرُهُ عَلَی الْإِخْوَةِ لِلْأَبَوَیْنِ أَوْ لِلْأُمِّ» حالا درست شد، به هر حال گفت إخوه أبی نمی‌شود، یا أبوینی باید باشد چون از راه مادر رابطه دارند یا خصوص أمی. «دُونَ الْإِخْوَةِ مِنَ الْأَبِ وَحْدَهُ فَإِنَّهُمْ لَا یَرِثُونَ». اینکه مرحوم صاحب وسائل سند دیگر را هم ذکر می‌کند گاهی برای ترمیم سند است، گاهی برای تنبّه به آن نکته فقهی و یا اصولی است که آن آقا اشاره می‌کند. همین مطلب از طریق دیگر نقل شد مرحوم شیخ نقل کرد که اینها سندهای دیگر را هم نقل می‌کنند.[7]

روایت چهارم این باب که باز مرحوم کلینی از این بزرگان نقل کرد: «عَنْ مُثَنًّی الْحَنَّاطِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی حَدِیثٍ فِی اللِّعَانِ قَالَ فَسَأَلْتُهُ مَنْ یَرِثُ الْوَلَدَ قَالَ أُمُّهُ فَقُلْتُ أَ رَأَیْتَ» ـ «أَ رَأَیْتَ» یعنی «أخبِرنی» نه اینکه آیا دیدی ـ «إِنْ مَاتَتِ الْأُمُّ» تکلیف چیست؟ «فَقُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ مَاتَتِ الْأُمُّ فَوَرِثَهَا الْغُلَام»؛ اگر مادر اول بمیرد همین فرزند مورد لعان ارث ببرد «ثُمَّ مَاتَ الْغُلَامُ بَعْدُ مَنْ یَرِثُهُ فَقَالَ أَخْوَالُهُ».[8] اینجا اول سؤال کرد که چه کسی وارث او است و چه کسی ارث می‌برد؟ فرمود مادر او. حالا سؤال کرد که مادر قبل بمیرد و او از مادر ارث ببرد بعد خودش بمیرد چه کسی از او ارث می‌برد؟ فرمود خاله‌ها. غرض این است که ایقاع می‌تواند نسب را قطع کند؛ همان‌طوری که سبب را قطع می‌کند نسب را هم قطع می‌کند، با یک انشاء است. قطع سبب خیلی اعجا‌ب‌آور نیست مثل ایجاد سبب است. اصلاً خود زوجیت با نکاح می‌آید با طلاق می‌رود، با آن عقد می‌آید و با این ایقاع می‌رود؛ اما نسب قطع بشود این خیلی مهم است.

روایت پنجمی که مرحوم کلینی نقل کرده است به همین منظور است.[9]

روایت شش که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ مَنْ یَرِثُهُ قَالَ أُمُّهُ قُلْتُ فَإِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ مَنْ یَرِثُهُ» اینجا «یرثه» فرق می‌کند آنجا گفت ولد ملاعَنه «مَنْ یَرِثُهُ» فرمود که مادر او، عرض کرد که اگر مادر او بمیرد چه کسی از او ارث می‌برد؟ «قَالَ أَخْوَالُهُ»؛[10] خاله‌ها و دایی‌ها. این روایت مرحوم کلینی را شیخ به اسناد خود از سند دیگر نقل کرده است.[11]

روایت هفتم این باب که باز مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این است که «فِی رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ وَ انْتَفَی مِنْ وَلَدِهَا إِلَی أَنْ قَالَ فَسَأَلْتُهُ مَنْ یَرِثُ الْوَلَدَ قَالَ أَخْوَالُهُ» خاله‌های او. «قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ فَوَرِثَهَا الْغُلَامُ ثُمَّ مَاتَ الْغُلَامُ مَنْ یَرِثُهُ قَالَ عَصَبَةُ أُمِّه»[12] فامیل‌های مادر او. به هر حال نسب قطع شد. این را مرحوم شیخ با سند دیگر نقل کرده است.[13]

مرحوم صدوق این روایت هشتم را نقل می‌کند که «ابْنُ الْمُلَاعَنَةِ یُنْسَبُ إِلَی أُمِّهِ وَ یَکُونُ أَمْرُهُ وَ شَأْنُهُ کُلُّهُ إِلَیْهَا»[14] این رابطه سبب از طرف پدر کلاً قطع شد و از طرف فامیل‌های پدر محض هم «بالکل» قطع شد.

باب دوم این روایات هم همین‌طور است. همان‌طوری که آن اصول أربع مأة الآن ـ متأسفانه ـ در دسترس نیست که خیلی ما مشکل داریم فقط این کتب أربعه هست ولی اگر اصول أربع مأة بود راحت بودیم این سندها که بسیاری از این بزرگان نزد مرحوم کلینی شناخته شده بودند ایشان با آن وضع اصرار می‌کند که این سندها را ذکر بکند برای اعتماد به آن بود اما خیلی‌ها را ما الآن نمی‌شناسیم که چه کسانی هستند! این است که نمی‌شود گفت این کافی مرحوم کلینی را انسان هشت جلد را بیاورد دو ـ سه جلد بکند به عنوان صحیح کافی و نظیر صحیح بخاری و مانند آن برای اینکه این افراد نزد ما شناخته شده نیستند، این خیلی روا نیست برای اینکه شما چه وقت سند داشتید چه وقت رجال داشتید چه وقت درایه داشتید چه وقت دسترس بود، چه وقت شیعه آزاد بود که شما بگویید که مثلاً این‌طور است! حالا بگویید فلان کس را ما نمی‌شناسیم این روایت را ضعیف بدانیم، این بی‌مِهری نسبت به کافی است.

روایت اول این باب مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده است. حالا چون تقسیم ابواب این است که اگر کسی لعان بکند از یک طرف سبب قطع می‌شود، از یک طرف نسب قطع می‌شود لذا در آنجا که نسب قطع شد ارثی نیست، آنجا که سبب قطع شد هم ارث نیست، بعد آنجا که می‌ماند سبب است و نسب‌های سببی. حالا اگر اقرار بعد از لعان باشد آن چه حکمی دارد؟ این اقرار ایقاع است و «علی أنفسهم» است منتها «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»[15] در آن محیطی که احکام آمده «له» و «علیه» دارد. این‌گونه از مسائل لعان و احکام خاص لعان نظیر ظهار، نظیر ایلاء، اینها که در بحث‌های فرقه‌های دیگر و نحله‌های دیگر و ملت‌های دیگر شاید به این صورت نباشد، در حوزه اسلامی که ظهار هست، ایلاء هست، لعان هست، این «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِم» هم در بخش سبب اثر دارد و هم در بخش نسب. اینجا دارد که «إِنْ أَکْذَبَ نَفْسَهُ قَبْلَ اللِّعَانِ رُدَّتْ إِلَیْهِ امْرَأَتُهُ»؛ یک وقت است که همین‌که آمدند محکمه لعان بکنند او پشیمان می‌شود و می‌گوید من دروغ گفتم! آن‌وقت «وَ ضُرِبَ الْحَدَّ» چون قذف است بر او حدّ قذف می‌زنند که هشتاد تازیانه است. «وَ إِنْ لَاعَنَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً»؛ اگر او لعان نکرد و تکذیب کرد، حدّ قذف بار است و اگر لعان کرد، حدّ قذف نیست اما حرمت ابدی می‌آورد. «وَ إِنْ قَذَفَ رَجُلٌ امْرَأَتَهُ کَانَ عَلَیْهِ الْحَدُّ وَ إِنْ مَاتَ وَلَدُهُ وَرِثَهُ أَخْوَالُهُ فَإِنِ ادَّعَاهُ أَبُوهُ لَحِقَ بِهِ وَ إِنْ مَاتَ وَرِثَهُ الِابْنُ وَ لَمْ یَرِثْهُ الْأَب»؛[16] یعنی اگر لعان کرد و نفی ولد کرد، این رابطه پدری از پسری قطع می‌شود اما رابطه پسری از پدری قطع نمی‌شود. چند تا حکم است که در این روایت شریف است که در آن روایات قبلی نبود. این روایت را مرحوم شیخ به اسناد خود از «عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ» نقل کرد.[17]

روایت دوم این باب که باز مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) از «مُثَنًّی الْحَنَّاطِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم» نقل کرد این است که «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنْ رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ» لعان کرد، وقتی این کار را کرد نسب قطع شد از یک جانب «وَ انْتَفَی مِنْ وَلَدِهَا ثُمَّ أَکْذَبَ نَفْسَهُ بَعْدَ الْمُلَاعَنَةِ وَ زَعَمَ أَنَّ وَلَدَهَا وَلَدُهُ» یادش رفت «هَلْ تُرَدُّ عَلَیْهِ» آیا همان‌طوری که فرزند برگشت زن برمی‌گردد؟ «قَالَ لَا وَ لَا کَرَامَةَ» حیثیت برای همیشه محفوظ باشد. «لَا تُرَدُّ عَلَیْهِ»، یک؛ «وَ لَا تَحِلُّ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة»، دو؛ «إِلَی أَنْ قَالَ فَقُلْتُ إِذَا أَقَرَّ بِهِ الْأَبُ هَلْ یَرِثُ الْأَب»؛ حالا رابطه سببی نسبت به زن کلاً قطع شد بسیار خب! رابطه نسبی با فرزند آیا کلاً قطع است یا «مِن جانب» است؟ چیست؟ «إِذَا أَقَرَّ بِهِ الْأَبُ هَلْ یَرِثُ الْأَبَ قَالَ نَعَمْ وَ لَا یَرِثُ الْأَبُ الِابْنَ»[18] از آن طرف نمی‌برد. این روایت را مرحوم شیخ هم نقل کردند.[19]

روایت سوم این باب که باز مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) از «عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» نقل کرده است این است که «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنْ رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ وَ هِیَ حُبْلَی». این حدود لعان گاهی در صورت حمل است، گاهی «بعد الوضع» است؛ این را مبادا کسی بگوید که لعان چون تعبد خاص است مربوط به «بعد المیلاد» است، خیر! خصوصیت این روایت این است که لعان در صورت حبل هم هست و مختص به بعد از میلاد نیست. «فَلَمَّا وَضَعَتِ ادَّعَی وَلَدَهَا»؛ وقتی بچه به دنیا آمد، او گفت اشتباه کردم لعان درست نبود «فَأَقَرَّ بِهِ وَ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْهُ». «قَالَ یُرَدُّ إِلَیْهِ وَلَدُهُ» اما این‌طور نیست که نسب مطلقا برگردد، ولی «وَ لَا یَرِثُهُ» این پدر آن پسر را، «وَ لَا یُجْلَدُ» تازیانه هم نمی‌خورد، «لِأَنَّ اللِّعَانَ قَدْ مَضَی»[20] برای اینکه او حمل را تکذیب کرد. این روایت مرحوم کلینی را مرحوم صدوق با اسناد خود نقل کرده است.[21]

روایت چهارم این باب هم که «فِی حَدِیثِ کَیْفِیَّةِ اللِّعَانِ قَالَ قُلْتُ لَهُ یُرَدُّ إِلَیْهِ الْوَلَدُ إِذَا أَقَرَّ بِهِ قَالَ لَا»؛ این «لَا» یعنی ـ چون چند گونه نفی و اثبات شده است ـ فرزند او نمی‌شود، نسب، نسب او نمی‌شود؛ اما او اگر بخواهد این فرزند را نگهداری کند و سرپرستی کند و مانند آن مطلبی دیگر است این فرزند رد به او نمی‌شود «وَ لَا کَرَامَةَ» همان‌طوری که مادر برنمی‌گردد این پسر مورد لعان هم برنمی‌گردد «وَ لا یَرِثُ الِابْنَ» اما «وَ یَرِثُهُ الِابْنُ»[22] این از طرف پدر محروم از ارث است و از طرف پسر ارث می‌برد.

باب سوم صفحه 264 «بَابُ أَنَّ ابْنَ الْمُلَاعَنَةِ إِذَا مَاتَ وَرِثَتْ أُمُّهُ جَمِیعَ مَالِهِ‌» یعنی هیچ کسی غیر از مادر او ارث نمی‌برد، چرا؟ برای اینکه مادر طبقه اول است. مرحوم کلینی «عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» امام باقر(علیه السلام) «أَنَّ مِیرَاثَ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ لِأُمِّهِ»[23] هیچ کس دیگری ندارد، درست است که ممکن است برادر أمی داشته باشد یا خواهر أمی داشته باشد یا برادران أبوینی داشته باشد اما آنها در نسل دوم‌اند.

روایت دوم این باب که باز مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد این است که «عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّه» به عرض امام صادق(سلام الله علیه) رساند که «عَنْ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ مَنْ یَرِثُهُ قَالَ أُمُّهُ قُلْتُ فَإِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ مَنْ یَرِثُهُ قَالَ أَخْوَالُهُ»[24] خاله‌ها و دایی‌های او.

اما در روایت چهارم این باب سوم که «بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» نقل کرد این است که «قَضَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیه السَّلام فِی ابْنِ الْمُلَاعَنَةِ تَرِثُ أُمُّهُ الثُّلُثَ وَ الْبَاقِی لِلْإِمَامِ لِأَنَّ جِنَایَتَهُ عَلَی الْإِمَام»[25] این روایت معارض با روایات دیگر است برای اینکه در قسمت‌های دیگر نسبت به خود شخص، زن ارتباط سببی دارد؛ اما همین زن نسبت به فرزند خود پیوند نسبی دارد، وقتی پیوند نسبی دارد این تک‌وارث طبقه أولیٰ است، تک‌وارث طبقه أولیٰ که شد تمام ارث را می‌برد، پس چرا یک مقدار را ببرد و یک مقدار را نه؟! ظاهراً کلمه «قضاوت» استعمال نشده، کلمه «قضا و حکم» اینها فعل است و فعل اطلاق ندارد، بله اگر قول باشد یا عام است یا خاص که اطلاق دارد اما حضرت یک کاری کرده است و کاری که در آنجا حضرت کرده است این اطلاق ندارد، این «فی الجملة» معلوم می‌شود که مشروع است نه «بالجملة»! حالا آنجا چه بود که بقیه را گفتند باید به امام برگردد مطلبی دیگر است و حکم فقهی را آن روایت مشخص کرد؛ چون حکم فقهی دارد که مادر طبقه اول است، یک؛ تمام ارث را همین مادر می‌برد، دو. این روایت را مرحوم صدوق [26] با آن اسناد خاص نقل کرد، مرحوم شیخ می‌فرماید «هَذَانِ الْخَبَرَانِ غَیْرُ مَعْمُولٍ عَلَیْهِمَا لِأَنَّا قَدْ بَیَّنَّا أَنَّ مِیرَاثَ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ لِأُمِّهِ کُلَّهُ وَ الْوَجْهُ فِیهِمَا التَّقِیَّةُ».[27] حمل بر تقیّه درست است که این نص می‌شود از نصوص علاجیه و حاکم است. در نصوص علاجیه ما روایات فراوانی داشتیم که تمام ارث مال مادر است حالا یک روایت بگوید بخشی مال مادر است بخشی مال امام، این معارض آنهاست؛ اما حمل بر تقیّه فعل خود حضرت امیر(سلام الله علیه) را که نمی‌شود حمل بر تقیّه کرد آن هم در زمان حکومت ایشان! این محمِل نیست، محمل آن این است که فعل است، یک؛ فعل اطلاق ندارد، دو؛ مصالح خفیه در آنجا بود، سه؛ بر فرض صحّت این روایت با همه خصوصیاتش این روایت حق است و بالای سر می‌گذاریم «فی مورده». این‌طور نمی‌شود گفت این را حمل بر تقیّه باید کرد، حمل بر تقیّه نصوص کلی باید باشد.

باب چهارم هم در صفحه 267 این روایت‌ها هست که اگر تکذیب بکند «لَا وَ لَا کَرَامَةَ لَا یُرَدُّ إِلَیْهِ» فرزند برنمی‌گردد، یک؛ مادر هم برنمی‌گردد، دو؛ «وَ لَا تَحِلُّ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ سَأَلْتُهُ مَنْ یَرِثُ الْوَلَدَ قَالَ أُمُّهُ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ مَاتَتْ أُمُّهُ وَ وَرِثَهَا الْغُلَامُ ثُمَّ مَاتَ الْغُلَامُ مَنْ یَرِثُهُ» غلام را «قَالَ عَصَبَةُ أُمِّهِ قُلْتُ وَ هُوَ یُوَارِثُ أَخْوَالَهُ قَالَ نَعَمْ»؛ به حضرت عرض کردم او هم از دایی‌ها و خاله‌ها ارث می‌برد؟ فرمود بله. این روایت نظیر روایت‌های قبلی است و پیام تازه‌ای ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، جنایت او «علی الامام» است و چون جنایت او «علی الامام» است امام طبقه چهارم قرار گرفته است، وگرنه هیچ رابطه‌ای نداشته باشد چکار داریم به امام؟! به همین ورثه می‌دهند. در مسئله سبب چهار مرحله دارد: زوجیت است، ولای عتق است، ولای ضامن جریره است و امام است، آن سه مرحله هر کدام سببی دارند چون یک ارتباطی باید باشد بین وارث و مورّث، آنها هر کدام طرفینی است اما امام چه مناسبتی دارد؟! یک وقتی «مجهول‌المالک» است هیچ چیزی ندارد بله، اما یک وقت است که طبقات ارث سرجایش محفوظ است چرا امام ارث می‌برد؟ برای اینکه امام هم جزء عاقله اوست. اگر عاقله دارد که عاقله دیه را می‌پردازد و اگر عاقله ندارد، امام عاقله اوست. چون عقل یعنی عاقله داشتن با امام است روایت هم استدلال می‌کند در بعضی از جاها که «لأنه یعقل»؛ این «لأنه یعقل» برای اینکه امام عاقله اوست لذا او هم در طبقه چهارم ارث می‌برد.

مرحوم صاحب وسائل در صفحه 267 فرمودند: «قَالَ الشَّیْخُ مَا تَضَمَّنَتْ هَذِهِ الْأَخْبَارُ مِنْ أَنَّهُ لَا یُرَدُّ إِلَی أَبِیهِ إِذَا ادَّعَاهُ مَحْمُولٌ عَلَی أَنَّهُ لَا یُلْحَقُ بِهِ لُحُوقاً صَحِیحاً» البته اینکه دارد «لَا یُرَدُّ» با اینکه ما روایات فراوانی داشتیم که اگر خواست به او می‌دهیم این امر حسبه است اگر پدر گفت به من بدهید، بسیار خب می‌دهیم! اما معنای آن این نیست که پسر اوست. اگر پدر بخواهد او را به عنوان سرپرست چون بی‌سرپرست است به عهده بگیرد، بله می‌دهیم که امام فرمود من می‌دهم؛ معنای آن این نیست که پسر اوست. پس جمع این دو تا روایت این است آنجا که نمی‌شود یعنی دیگر فرزند او نخواهد بود، آنجایی که می‌گوییم به او می‌دهیم و رد می‌شود به او یعنی سرپرستی او را به عهده بگیرد؛ مرحوم شیخ این را می‌خواهد بفرماید «قَالَ الشَّیْخُ مَا تَضَمَّنَتْ هَذِهِ الْأَخْبَارُ مِنْ أَنَّهُ لَا یُرَدُّ إِلَی أَبِیهِ إِذَا ادَّعَاهُ مَحْمُولٌ عَلَی أَنَّهُ لَا یُلْحَقُ بِهِ لُحُوقاً صَحِیحاً» یا آنجا که بر فرض خودش را تکذیب کرد و گفت من قبول دارم، این «لا یرد الیه» یعنی فرزند او نمی‌شود برای اینکه اگر فرزند او بشود به تمام معنا، باید از او ارث ببرد و حال اینکه از او ارث نمی‌برد؛ یا به این معناست یا به معنای دیگر. «یَرِثُ أَبَاهُ وَ یَرِثُهُ الْأَبُ وَ مَنْ یَتَقَرَّبُ بِهِ» در حالی که در تمام این روایات آمده که أب ارث نمی‌برد، عمه و عمو ارث نمی‌برند، برادر أبی محض ارث نمی‌برد، هیچ کدام ارث نمی‌برند؛ پس «لا یرد إلی الأب». «وَ إِنْ أُلْحِقَ بِهِ عَلَی مَا ذَکَرْنَاهُ مِنْ أَنَّهُ یَرِثُ الْأَبَ وَ لَا یَرِثُهُ الْأَبُ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ جِهَتِهِ وَ اسْتَدَلَّ بِمَا تَقَدَّمَ» البته «فهاهنا أمران»: یکی «یرد الیه»، یکی «لا یرد الیه». جمع بین این در دو طایفه از روایات چیست؟ «لا یرد الیه» یعنی طوری که بشود فرزند او که پدر از او ارث ببرد، برادر أبی محض ارث ببرد، عمه و عمو ارث ببرند، اینها نیست، «لا یرد الیه» یعنی این؛ «یرد الیه» بله فرزند اوست برای اینکه تکذیب کرده است، این پسر از او ارث می‌برد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo