< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الموانع الإرث /

 

یکی از موانع ارث، مسئله ارتداد است. گرچه برای کفر و ارتداد و مانند آن از باب طهارت تا باب دیات، احکام فراوانی است؛ ولی آنجا که روایات کفر و ارتداد جمع‌آوری شده، مسئله حدود و مسئله دیات و حدّ مرتد و مانند آن است و به همین مناسبت در مسئله میراث هم هست لذا بحث میراث کافر و مرتد در باب میراث ذکر شده است.

تاکنون روشن شد که این «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن»[1] توارث دو جانبه نفی شده است نه کل واحد؛ یعنی مجموع نفی شده است نه جمیع، هم مسلمان از کافر ارث می‌برد و هم کافر از مسلمان ارث ببرد، این چنین نیست. «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» دو تا تخصیص خورد: یک تخصیص نسبت به کافر و کافر است که روح آن به تخصص برمی‌گردد چون یهودی از نصرانی ارث می‌برد نصرانی از یهودی ارث می‌برد همه نحله‌های کفر هر کدام از دیگری ارث می‌برند، این «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» کاملاً حمل شده است بر مثلاً خصوص اسلام و کفر و مانند آن، در آن گونه از موارد چون محل ابتلای ما نیست کلاً نفی شده است. اما آنچه که محل ابتلای ما هست یک طرف مسلمان و یک طرف غیر مسلمان باشد آیا این «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» شامل می‌شود یا نمی‌شود؟

پس «فهاهنا أمور ثلاثة»: یک امر مربوط به ملت‌های کفر است که هر دو کافرند آیا اینها از یکدیگر ارث می‌برند یا نه؟ در اسلام فرمودند اینها ارث می‌برند، سرّ آن این است که «أهل‌ ملّتین‌» نیستند «اهل ملت واحده» هستند «لأنّ الکفر ملة واحدة» بر اساس تحلیلی که شده است؛ روح این تخصیص به تخصص برمی‌گردد، روح این تقیید به تقیّد برمی‌گردد، اینها دو ملت نیستند چون «الکفر ملة واحدة». آن بیان نورانی روایتی که قبلاً خوانده شد ثابت می‌کند چون «الکفر ملة واحدة» و این فرمایش بزرگان مثل مرحوم محقق و مانند آن دارند یا حتی ابن ادریس دارند که «لأن الکفر ملة واحدة»، مستفاد از همین نصوص است.[2] پس کافری از کافر بخواهد ارث ببرد که هر دو یک نحله خاص دارند مثل یهودی از نصرانی، این تخصصاً خارج است نه تخصیصاً برای اینکه «ملّتین» نیستند اهل ملت واحده هستند.

عمده مطلب دوم و سوم است. دوم این است که اگر یکی مسلمان باشد و دیگری کافر، آیا مجموع نفی شده است، یک قید؛ یا جمیع نفی شده است، قسم دوم؛ مجموع نفی شده باشد یعنی توارث که باب «تفاعل» است که هم مسلمان از کافر ارث ببرد هم کافر از مسلمان، این هر دو طرف نفی شده است؛ اما اگر منظور این باشد که مسلمان ارث می‌برد ولی کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، این مجموع نفی شده است، «تفاعل» نفی شده است نه اصل ارث.

پس «فهاهنا أمور ثلاثة»: آنجا که کافری از کافر ارث می‌برد که تخصصاً خارج است؛ آنجا که مسلمانی از کافر ارث ببرد و کافر از مسلمان ارث ببرد، این را نفی کردند؛ اما آنجایی که مسلمان از کافر ارث می‌برد و کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، این مشمول نیست، این اصلاً ناظر به این نیست چون آن توارث را دارد نفی می‌کند مجموع را دارد نفی می‌کند نه جمیع را.

تاکنون بحث‌های فقهی روی این سه اصل دور می‌زد؛ ولی همان‌طوری که مرحوم صاحب وسائل بیش از پنجاه روایت در باب میراث مرتد و کافر ذکر کرد، مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در وافی هم روایات فراوانی در باب میراث ذکر کرده است.[3] از بعضی از روایاتی که مرحوم فیض در وافی نقل کرده است چند مطلب برمی‌آید: یکی اینکه همان تبیینی که ائمه کردند که منظور توارث دو جانبه است، آن نفی شده است نه اصل میراث، مجموع نفی شده است نه جمیع، که هم مسلمان نتواند ارث ببرد و هم کافر نتواند ارث ببرد، این نفی نشد؛ بلکه این توارث که باب «تفاعل» است که هر دو از یکدیگر ارث می‌برند نفی شده است که هم مسلمان از کافر ارث می‌برد هم کافر از مسلمان، این مجموع نفی شده است نه جمیع؛ یعنی نه این شخص از آن شخص ارث می‌برد و نه آن شخص از این شخص، این در روایاتی که صاحب وسائل نقل کرد هم هست.

بنابراین آن روایاتی که دارد مسلمان از کافر ارث می‌برد «لأنّ الإسلام زاده شرفا و کرما»[4] با «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» معارض نیست برای اینکه آن روایت مبین این روایت است؛ آن روایت که می‌گوید مسلمان از کافر ارث می‌برد و کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، به منزله مبیّن و مفسّر «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» است لذا تعارضی در کار نیست. اما آنکه مرحوم فیض در وافی نقل کرده است تعارض است؛ یعنی از امام(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند که مسلمانی مُرده وارث کافر دارد و کافری مُرده وارث مسلمان دارد حضرت به طور کلی جمیع را نفی کرده است استدلاً به «قوله صلّی الله علیه و آله و سلّم لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن»، این است که مرحوم فیض در وافی بعد از نقل این روایت گفت که این حمل بر تقیّه است[5] برای اینکه صِرف وفاق فتوای اهل سنّت این دلیل بر منع نیست چون ما مشترکات فراوانی داریم اما در معارضات به ما دستور دادند که «خُذْ مَا خَالَفَ الْعَامَّة»، این جزء نصوص علاجیه است که در نصوص علاجیه فرمودند اگر روایتی مخالف کتاب بود رد کنید.[6] بنابراین آنچه که مرحوم فیض در وافی نقل کرده است که خود ائمه(علیهم السلام) گفتند کافر از مسلمان ارث نمی‌برد و مسلمان هم از کافر ارث نمی‌برد چون «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن»، این معارض است با روایاتی که دارد مسلمان از کافر ارث می‌برد، پس این روایت حمل بر تقیّه می‌شود. بنابراین برخورد این روایت‌ها یکسان نیست. در روایات فراوان هست که مسلمان از کافر ارث می‌برد، این درست است؛ این «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» را که به ائمه عرضه کردند آنها به نفی مجموع برگرداندند نه نفی جمیع؛ یعنی مبیّن و مفسّر است اینها تعارضی ندارند تعارضشان بدئی است؛ یعنی به حسب ابتدائی تعارض به نظر می‌رسد اما وقتی خود ائمه که صاحبان این قول‌اند دارند تفسیر می‌کنند که «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» ناظر به نفی مجموع است نه نفی جمیع، تعارضی نیست، تفسیر است. اما آن که مرحوم فیض در وافی نقل می‌کند که امام(سلام الله علیه) به استناد همین «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» می‌فرمایند مسلمان از کافر ارث نمی‌برد، این حمل بر تقیّه است، چرا؟ چون «هاهنا أمور ثلاثه»: یکی اینکه روایات فراوانی است که مسلمان از کافر ارث می‌برد، یکی اینکه در خصوص «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْن» تفسیر شده است به اینکه جمیع منفی است نه مجموع و یکی هم که نصوص علاجیه است و نصوص علاجیه می‌فرماید: «خُذْ مَا خَالَفَ الْعَامَّة». بنابراین این استدلالی که خود امام(سلام الله علیه) به حدیث «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» می‌کند، با اینکه خود امام چند جا این «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْن» را تفسیر کرد، یک؛ و در قبال این هم فرمود مسلمان از کافر ارث می‌برد «لأنه زاده کمالاً و شرفاً»، دو؛ پس برابر نصوص علاجیه تعارضی که بین این دو طایفه است یعنی هر دو طایفه ناظر به «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْن»اند اما «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْن» را یکی خصوص مجموع می‌داند، یکی خصوص جمیع؛ اینکه خصوص جمیع می‌داند مطابق با حرف عامه است و «خُذْ مَا خَالَفَ الْعَامَّة». این خلاصه حرف است.

پرسش: ...

پاسخ: بله ما هم مفسر داریم چون خود ائمه استدلال کردند که کافر از مسلمان ارث نمی‌برد اما مسلمان از کافر ارث می‌برد «لأنّ الإسلام زاده شرفا و کرما» و مانند آن، این یکی، که این می‌شود مفسر؛ به استثنای این، روایت‌های فراوانی است که مسلمان از کافر ارث می‌برد، خود این در برابر آن «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» بر آن مقدم است و آن را بر مجموع حمل می‌کند نه بر جمیع، این دو؛ سوم: چون روایات آنچه که مرحوم فیض نقل کرد خود امام(سلام الله علیه) به استناد «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» می‌فرماید مسلمان از کافر ارث نمی‌برد، این حمل بر تقیّه است.

این‌گونه از حمل بر تقیّه در جریان وجود مبارک ابیطالب(سلام الله علیه) هم هست؛ آن روز این‌طور نبود که به هر حال دست اسلام و تشیع و قرآن باز باشد. این فرمایش وجود مبارک حضرت امیر که فرمود «لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبا»؛ [7] اینها این پوستین اسلام را پشت و رو پوشیدند، بالا و پایین کردند، شما لباسی را که بالا و پایین بپوشید و پشت و رو بپوشید معلوم نیست که آستین آن کجاست! یقه آن کجاست! اما آن بیان نورانی که در نامه برای مالک اشتر نوشت فرمود: مالک! برنامه‌ات خیلی سنگین است مصر هم کشور بزرگی است کشور شاهنشاهی فرعونی است اداره آن خیلی مشکل است و همه هم که مسلمان نیستند، یک عده کافرند و یک عده مسلمان ولی حواس شما باید جمع باشد! تو باید آن اسلام ناب را بفهمی و عمل کنی! نسبت به مردم «وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً» گرگ درّنده نباش، «تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ‌ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق‌»؛ به هر حال یا مسلمان‌اند برادر دینی تو هستند یا کافرند و برادر خَلقی تو هستند، شبیه خلق تو هستند. «وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ‌ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق‌» چون خیلی‌ها هنوز اصلاً اسلام نیاوردند. اما آن جمله درخشانی که در همان نامه است این است که فرمود: مالک! حواست جمع باشد ما «حدیث العهد» به اسلام هستیم این دین تازه آزاد شده است مثل اینکه بچه تازه متولد شده است با او چگونه رفتار می‌کنند، فرمود این اسلام تازه متولد شده است یعنی چه با اینکه تقریباً ربع قرن گذشت جنگ‌ها کردند؟ بعد از رحلت پیغمبر فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‌ أَیْدِی‌ الْأَشْرَار»؛ دین، قرآن و سنّت را به اسارت بردند، تازه ما این را از قفس درآوردیم «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‌ أَیْدِی‌ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»[8] این تازه متولد شد شما می‌خواهید آن اسلام پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را عمل کنید؟! این نمی‌شود! 25 سال نگذاشتند مردم بشناسند، این تازه متولد شد، این می‌شود علی! حیف که نهج البلاغه مثل رسائل و مکاسب کتاب درسی نیست! مثل قرآن باید کتاب درسی باشد خطوط نشان می‌دهد. همین وحدت اسلامی که فرمود اگر کسی داعیه اختلاف دارد بکُشید «وَ لَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هَذِه‌»، ما به هر حال مسلمان هستیم حساب و بهشت و جهنم به ما مربوط نیست ما همین که مسلمان هستیم برادرانه زندگی می‌کنیم. اگر کسی مردم را بخواهد ارباً اربا بکند «فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هَذِه‌»[9] این حرف‌ها اگر بیاید! ولی ـ متأسفانه ـ هم علمیت نهج البلاغه برای خیلی‌ها جا نیفتاد و هم ضرورت این! حضرت فرمود شما حالا ما را دیدید و اهل بیت را دیدید و مانند آن و از اینجا بلند شدی و مصر رفتی خیال می‌کنی که مصر هم مثل دودمان اهل بیتی‌اند، این‌گونه نیست! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‌ أَیْدِی‌ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا».

نمونه اسارت آن چیست؟ سؤال می‌کنند بچه‌های ابوطالب می‌توانند ارث ببرند مسلمان‌اند یا نیستند؟ فرمود اینها از یکدیگر ارث نمی‌برند! ابوطالب ـ معاذالله ـ مثلاً مسلمان نبود! تقیّه تا به اینجا کشانده است که اینها نتوانند از دین جدّشان هم خبر بدهند! این را مرحوم فیض(رضوان الله تعالی علیه) در وافی نقل کرد در جلد بیست و پنجم صفحه 915 آنجا دارد روایتی که تهذیب نقل کرد[10] «إبنِ سَمَاعَةَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیه السَّلام لَا یَزْدَادُ بِالْإِسْلَامِ إِلَّا عِزّاً فَنَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ لَا یَرِثُونَّا هَذَا مِیرَاثُ أَبِی طَالِبٍ فِی أَیْدِینَا فَلَا نَرَاهُ إِلَّا فِی الْوَلَدِ وَ الْوَالِدِ وَ لَا نَرَاهُ فِی الزَّوْجِ وَ الْمَرْأَة»؛ ما میراث ابوطالب را به هر کس نمی‌دهیم. مرحوم فیض می‌فرماید «قال فی الإستبصار الاستثناء الذی فی هذا الخبر من حدیث الزوج و الزوجة متروک بإجماع الطائفة». بعد خود مرحوم فیض می‌فرماید «هذا الخبر إنما ورد علی التقیة لأن هذا الاستثناء و کفر أبی طالب کلیهما موافقان لمذاهبهم»؛ در خانواده ابوطالب یکی مسلمان است دیگری مسلمان نیست، این مسلمان از آن غیر مسلمان ارث نمی‌برد، چرا؟ چون «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» که آن‌گونه معنا کردند ما گفتیم «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْن» مجموع را نفی می‌کند نه جمیع را، دوم این است که ابوطالب ـ معاذ الله ـ مسلمان نبود. ایشان می‌فرمایند «هذا الخبر إنما ورد علی التقیة لأن هذا الإستثناء و کفر أبی طالب کلیهما موافقان لمذاهبهم و مخالفان لما هو الحق عندنا و قد مضی فضائل أبی طالب فی کتاب الحجة فضلاً عن إیمانه»؛ این از امام باقر است و امام باقر خیلی از کربلا فاصله نداشت، خود حضرت در کربلا بچه چند ساله بود انسان نتواند بگوید که جدّ من مسلمان بود؟! این است که حضرت فرمود «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‌ أَیْدِی‌ الْأَشْرَار».

پرسش: ...

پاسخ: اینها مکلف به فروع هستند؛ اما طبق آن آیه‌ای که چند وقت قبل خواندیم ذات اقدس الهی به پیغمبر می‌فرماید ﴿فَإِنْ جاؤُکَ﴾ اگر آمدند ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُم﴾؛[11] یا به دستور اسلام عمل کن یا آنها را اگر در پناه دولت اسلامی‌اند آزاد بگذار به دستور خودشان عمل کنند، حالا یا جزیه می‌دهند یا مستأمن هستند در پناه دولت اسلامی‌اند این بخش است که ﴿فَإِنْ جاؤُکَ﴾ یعنی اهل کتاب، ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُم﴾؛ یا بگو خودتان بروید در محکمه خودتان اصلاح کنید، یا اگر اینجا هستید من این‌گونه حکم می‌کنم. الآن در قانون اساسی ما که تصویب شده است این است که اهل کتاب در احوالات شخصی مثل نکاح، ازدواج، میراث، شناسنامه‌ و مانند آن، اینها برابر دین خودشان است.

پرسش: ...

پاسخ: اگر بنا شد حکم بکنید تو باید حکم بکنی!

پرسش: ...

پاسخ: به حکم اسلام! آنجا یک بیان نورانی حضرت امیر دارد اگر داوری به من باشد و من قضاوت کنم «لَقَضَیْتُ بَیْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِم‌»[12] دو گونه می‌شود. در بعضی از بخش‌ها اینها آمدند حکم خودشان را می‌خواستند پیاده کنند صَرف نمی‌کرد، به محکمه حضرت آمدند دیدند حضرت هم دارد همان حکم را می‌کند چون ما مشترکات هم داریم، بعد داشتند برمی‌گشتند حضرت فرمود ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ[13] بروید تورات خود را ببینید همین حرفی که من می‌زنم همین است. ذات اقدس الهی به پیامبر فرمود به اینها بگو: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ؛ بیایید این تورات را بخوانید ببینید همین که من می‌گویم همین است ما که چیز بیگانه‌ای نمی‌گوییم! ما مشترکات فراوانی هم داریم ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکُم﴾[14] ولی منظور این است این «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْن» که از روایات ما بر می‌آید مسلمان از کافر ارث نمی‌برد، این بر اساس تقیّه نازل شده است برابر آن روایاتی که خود ائمه(علیهم السلام) به همین «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْن» اشاره کردند که مسلمان از کافر ارث می‌برد.

اما در جریان بقیه بحث‌هایی که مربوط به روایات وسائل جلد بیست و هشتم صفحه 352 به بعد بود که به این روایت رسیدیم که وجود مبارک امام صادق فرمود: «مَنْ طَعَنَ فِی دِینِکُمْ هَذَا فَقَدْ کَفَرَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی ﴿وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر﴾[15] ».

روایت چهل و سوم این است که وجود مبارک امام صادق فرمود: «مَنْ عَرَفَنَا کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَنَا کَانَ کَافِراً وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنَا وَ لَمْ یُنْکِرْنَا کَانَ ضَالًّا»[16] منتها حالا ضلالت قصوری و ضلالت تقصیری که بمنزله کفر است جدای از هم هستند.

روایت چهل و چهارم این است که وجود مبارک امام باقر فرمود: «حُبُّنَا إِیمَانٌ وَ بُغْضُنَا کُفْرٌ».[17] مستحضرید که درست است که مسئله بهشت و جهنم و تبشیر و انذار در روایات مثل آیات قرآن کریم فراوان است؛ اما محوری اصلی دین محبت است که ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‌ یُحْبِبْکُمُ اللَّه﴾[18] اساس دین بر محبت است «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب‌»،[19] آنها یک امر تشریفاتی است یک تکلیفاتی است درست است که ضرورت است و اساس دین «عند الکل» همین تبشیر و انذار است، ولی خواص را به محبت دعوت کردند که ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‌ یُحْبِبْکُمُ اللَّه﴾؛ من محور محبت هستم چون «حبیب الله» است، «حبیب الله» محور محبت است «من دار مدار حبیب الله صار محبّاً و محبوبا» فرمود پیرو من باشید تا از محب بودن به محبوب بودن منتقل شوید شما اگر محب «الله» باشید هنر نکردید اگر محبوب الهی باشید هنر است ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‌ یُحْبِبْکُمُ اللَّه﴾ خدا دوست شما می‌شود. پس معلوم می‌شود که این مدار محبت است چون «حبیب الله» است. گفتند اگر آزادی می‌خواهی ﴿وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتیق[20] درس آزادی می‌دهد، می‌خواهید آزاد باشید، آزادمنش باشید، از هویٰ و هوس نجات پیدا کنید و آزاد از جهل علمی و جهالت عملی شوید دور بیت عتیق بگرید. درست است که عتیق به معنی آنتیک و مانند آن هم هست؛ اما نه، عتیق است و بعضی ائمه هم به آن استدلال کردند چون احدی «علی وجه الأرض» مالک آن سرزمین نشد، این مِلک کسی نبود. یک وقت است که انسان زمینی را از کسی می‌خرد بعد مسجد می‌سازد یا خود آن صاحب‌زمین، زمین خود را وقف مسجد می‌کند، این عتیق نیست چون این قبلاً مِلک کسی بود؛ اما این بیت، بیت عتیق است یعنی از آن روزی که این منطقه خلق شد کسی مالک این سرزمین نبود. بعد عده‌ای که خانه ساختند و کلیددارهای حرم آمدند جلویشان را گرفتند که در زمان امام کاظم(سلام الله علیه) بود گفتند الآن حکومت نمی‌گذارد اینها همه جا خانه بسازند مسافرخانه بسازند، چکار کنند راه آن چیست؟ فرمود آیا زمین مال شما بود بعد اینجا کعبه را ساختند تا محدود بشود یا اول کعبه را ساختند شما آمدید؟ شما باید جایتان را تأمین کنید، نه اینکه کعبه را محدود کنید! حریم کعبه باید وسیع باشد. خلیل حق(سلام الله علیه) که کعبه را ساخت منطقه باز بود ﴿وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ﴾[21] حریم جهانی می‌خواهد این قدر که جا داشته باشد برای همه، حق مسلّم آن است، آنجا که زائد است بله شما خانه بسازید چون او ساخته بود بعد شما آمدید اینجا. این بیت، بیت عتیق است اگر کسی بخواهد آزاد بشود دور بیت عتیق باید برگردد ﴿وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتیق. ذات اقدس الهی فرمود اگر کسی بخواهد محبوب خدا شود، از محب بودن به محبوب بودن منتقل شود باید دور کعبه حبیب بگردد ﴿وَ لْیَطَّوَّفُوا آنجا ﴿بِالْبَیْتِ الْعَتیق، اینجا هم ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‌، این حدّ وسط است و استدلال می‌کند می‌خواهید محبوب خدا باشید، از محب بودن می‌خواهید محبوب خدا باشید یک وقت می‌گوید بهشت دارد، جهنم ندارد، نجات پیدا می‌کنید، بله آن راه‌های تبشیر و انذار است؛ اما یک راه دیگری است می‌خواهید از محب بودن به محبوب بودن منتقل شوید باید به دنبال من بگردید ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‌ یُحْبِبْکُمُ اللَّه﴾ من می‌شوم حلقه محبت و معیار محبت و اگر کسی دور حبیب خدا بگردد می‌شود «حیبب الله». این یک نحو استدلال است لذا در این روایت چهل و چهارم حضرت فرمود: «حُبُّنَا إِیمَانٌ وَ بُغْضُنَا کُفْرٌ».

روایت چهل و پنجم این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود «یَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ»، یک؛ «وَ الْإِلَهُ یَقْتَضِی مَأْلُوهاً» کسی باید مألوه مربوب باشد تا بشود اله؛ پس ما یک «اسم» داریم و یک «مسمّی». مستحضرید اینکه می‌گویند «اسماء الله» توقیفی است، یک؛ آیا «اسم» عین «مسمّی» است یا نه؟ امام معصوم باید بگوید «اسم» غیر از «مسمّی» است معلوم می‌شود که «اسم» این لفظ نیست، این را همه می‌دانند که زید غیر از خود زید است، این محتاج باشد که معصوم بفرماید «اسم» غیر از «مسمّی» است لازم نیست. این اسمی که برای زید گذاشته شده است یعنی «ز» و «یاء» و «دال»، این معلوم است غیر از زید است؛ یا نام مبارک حضرت امیر، «عین و لام و یاء» معلوم است که غیر از حضرت امیر است، این یک لفظ سه حرفی است و آن ذات مقدس است. اینکه می‌گویند «اسماء الله» توقیفی است یا اینکه «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‌ء»[22] این معلوم می‌شود لفظ نیست وگرنه لفظ که آسمان و زمین را پُر نمی‌کند «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‌ء». «اسم» تعینی از تعیّنات ذات اقدس الهی است که آیا این تعین، این «اسم» عین «مسمّی» است یا نه؟ فرمود «وَ الِاسْمُ غَیْرُ الْمُسَمَّی»؛ تعینی از تعینات الهی معبود نیست، آن هم فیض اوست، آن هم ظهور اوست. پس اگر کسی تعینی از تعینات الهی را، فیضی از فیوضات الهی را، مقامی از مقامات فعلیه ذات اقدس الهی را اینها که به هر حال مادون ذات‌اند «فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَی فَقَدْ کَفَرَ» برای اینکه این مخلوق است تعین است ظهور اوست. کسی عرش را بخواهد قبول کند، لوح را، قلم را، کتاب مبین را، قرآن را، به هر حال فعل خداست قول خداست ممکن است.

پرسش: ...

پاسخ: صفات ذاتیه به دو برهان چون در همان خطبه دو تا برهان اقامه کرده است، در موارد دیگر برهانی اقامه نکرده اما در اینجا در همین خطبه دو تا برهان اقامه کرده است «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة»،[23] کدام شهادت است؟ آن صفت زائد شهادت می‌دهد که غیر است، آن موصوف مزید‌علیه شهادت می‌دهد که غیر صفت است. دو تا برهان در مسئله است: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ»، «وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة»؛ آن صفت زائد شهادت می‌شود که غیر است، آن موصوفی که مزید‌علیه است شهادت می‌دهد که غیر است؛ پس «کمال التوحید نفی الصفات عنه». اگر بخواهی وصف کنی صفات عین ذات است.

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال به ذات برمی‌گردد. اگر به خود ذات برگشت حالا خود ذات هم چون «لا یتناهی» است درجاتی دارد آن حرفی دیگر است آن درجات توحید است، ولی به ذات که برسد به هر حال در لبه توحید است.

اینجا فرمود به اینکه: «فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَی فَقَدْ کَفَرَ وَ لَمْ یَعْبُدْ شَیْئاً وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَی فَقَدْ أَشْرَکَ وَ عَبَدَ اثْنَیْنِ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَی دُونَ الِاسْمِ فَذَلِکَ التَّوْحِید».[24]


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo