< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الموانع الإرث /

 

در موانع ارث اولین و مهم‌ترین مانع، مسئله ارتداد است که یک مسئله جهانی است که هیچ کافری از هیچ مسلمانی ارث نمی‌برد کفر به هر ملتی که باشد به هر نحوی که باشد منتها آن کفری که آثار فقهی دارد انکار شهادتین است، انکار یکی از ضروریت‌ها و مانند آن است؛ اما آن مسائل نظری نظیر جبر و تفویض، نظیر ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[1] گفتن‌هایی که در کتاب‌های عرفانی آمده نه در کتاب‌های اهل ملت، آنها بین «ثالث ثلاثه» و «رابع ثلاثه» فرق می‌گذارند می‌گویند «ثالث ثلاثه» کفر است ولی «رابع ثلاثه» توحید محض است و قرآن هم این را می‌خواهد بگوید که حالا یک توضیحی در این زمینه لازم است.

آنچه که به مسائل نظری برمی‌گردد اینها کفر نیست ممکن است کسی عالماً عامداً با اینکه مطلب برای او روشن شد «مع ذلک» به یکی از این نحله‌های تحریف شده برسد و پی ببرد و عمداً معتقد شود؛ لکن آنچه که نظام یک جهان اسلامی است بر اساس ابراز شهادتین است و عمل به ظاهر اینهاست. بهترین مفسّر روایات همان سیره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(سلام الله علیهم) است که با منافقان با اینکه کافر قطعی‌اند ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[2] معامله اسلام می‌کردند، زن می‌دادند و زن می‌گرفتند و در کنار سفره اینها می‌نشستند. بنابراین ما در جامعه اگر بخواهیم زندگی متحدانه داشته باشیم یک حکم دارد، بحث علمی داشته باشیم یک حکم دارد، بحث اعتقادی داشته باشیم یک حکم دارد.

این روایاتی که بیش از پنجاه تا است وقتی که می‌فرماید کفر است همان‌طوری که آیات «بعضها» مفسر بعض‌اند،[3] روایات هم «بعضها» مفسر بعض هستند[4] حالا تفسیر یا به نحوی است که در فقه و اصول مطرح است مثل تخصیص عام، تقیید مطلق و مانند آن؛ یا تبیین مراد است. آن معنایی که عام را به وسیله خاص تخصیص می‌زنیم، مطلق را به وسیله مقیّد تقیید می‌کنیم، اینها یک کارهای رایجی است؛ اما آنکه دارد «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً» آن لطایف قرآنی را با خود آیات قرآنی باید حل کرد و لطایف روایی را باید با لطایف روایی حل کرد که منظور این معنا چیست، وگرنه مطلق را به وسیله مقیّد و عام را به وسیله خاص تخصیص زدن، مستحضرید اینها یک امری است به بنای عقلاء در شرق و غرب عالم، شما می‌بینید مجلس قانون‌گذاری یک قانون مطلقی که وضع کرد بعد می‌بیند همه جا روا نیست یک تبصره می‌گذارد در برابر آن ماده، آن ماده اگر مطلق است با این تبصره تقیید می‌شود و اگر عام است به وسیله این تبصره تقیید می‌شود، این مسئله عام و خاص، مطلق و مقید، اینها بنای عقلاء است که مورد امضای شریعت است گاهی تفسیر یک مطلب است این یعنی چه؟ لذا در قانون اساسی آمده تفسیر قانون اساسی به عهده شورای نگهبان است اما تقیید مطلق و تخصیص عام اینها به وسیله مجلس انجام می‌شود؛ بین اینها خیلی فرق است.

روایاتی که بیش از پنجاه تا است و در باب «ارتداد» آمده است بعضی‌ها مطلق و مقیدند، بعضی عام و خاص‌اند و بعضی مفسر هستند مبیِّن و مبیَّن هستند. این تنزیلِ منکر به منزله کسی که در جاهلیت به سر می‌برد این را معنا کردند، شک را معنا کردند؛ در بعضی از روایات دارد کسی شک در امامت کند او کافر است بعد این را تفسیر کردند. غرض این است که گذشته از تقیید مطلق و گذشته از تخصیص عام، تبیینِ یک مطلب نظری هم در خود همین روایات پنجاه‌گانه مطرح است و عصاره آن این است که انسان در جامعه اسلامی بخواهد زندگی کند اظهار شهادتین و عمل ظاهری به احکام اسلامی کافی است، ما مأمور به باطن نیستیم ولو بدانیم که این شخص باطناً منافق است البته باید مواظب بود «مَنْ‌ نَامَ‌ لَمْ‌ یُنَمْ‌ عَنْه‌»[5] مواظب بودن یک مطلب است که او آسیب نرساند؛ اما طرد او، جامعه را ارباً اربا کردن و روی یکدیگر شمشیر کشیدن، این حساب و کتابی دارد.

حالا بقیه این روایات را بخوانیم تا برسیم به فرمایشی که مرحوم ابن ادریس در سرائر دارند. در جلد 28 کتاب شریف وسائل صفحه 350 به بعد این‌طور است ـ بیش از 34 روایت با سند خواندیم حالا سند اینها را لازم نیست ذکر کنیم مستفیض هستند بلکه می‌شود نسبت به بعضی‌ها ادعای تواتر هم کرد ـ وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام مَنِ ادَّعَی مَقَاماً یَعْنِی الْإِمَامَةَ فَهُوَ کَافِرٌ أَوْ قَالَ مُشْرِکٌ»؛ او به لحاظ اعتقاد و به لحاظ ایمان بله، اما به لحاظ اسلام همین که مسلمان است و شهادتین می‌گوید حکم اسلام بر او جاری است.

روایت سی و ششم: فضل بن یسار می‌گوید: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام یَقُولُ مَنْ خَرَجَ یَدْعُو النَّاسَ وَ فِیهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ ضَالٌّ مُبْتَدِعٌ وَ مَنِ ادَّعَی الْإِمَامَةَ وَ لَیْسَ بِإِمَامٍ فَهُوَ کَافِرٌ»؛[6] اگر در مسائل عادی باشد در بین جامعه باشد افراد عادی باشند مقام عصمت و مانند آن نباشد اگر کسی مردم را به خود دعوت کند و اعلم از او موجود است «فَهُوَ ضَالٌّ»، این عیب ندارد؛ اما در مسائل اساسی اعتقادی دینی که منحصر در اهل بیت(سلام الله علیهم) است او اگر ادعا کند «فهو مشرک»، «فهو کافر» در قیامت. بنابراین آنجا که مسئله ضلالت است صِرف معصیت نیست که ما بگوییم سقیفه مدّعی امامت بود پس ضلالت است، صِرف این نیست؛ آن جایی که مربوط به نصب الهی است و عصمت شرط است کسی آن مقام را ادّعا کند، از نظر باطن کافر است اما اگر کسی در مسائل عادی است اعلم از او وجود دارد مردم را به خودش دعوت کند این بله ضلالت است. خلاصه یکی فسق است و یکی کفر.

روایت سی و هفتم این است: «مُحَمَّد بْنِ مُسْلِم» از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل می‌کند که «مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ أَصْبَحَ تَائِهاً مُتَحَیِّراً ضَالًّا إِنْ مَاتَ عَلَی هَذِهِ الْحَالِ مَاتَ مِیتَةَ کُفْرٍ وَ نِفَاق»؛[7] این معلوم می‌شود به امامت و عصمت برمی‌گردد. «لَا إِمَامَ لَهُ» یعنی به حسب عقیده او، وگرنه هیچ ملتی نیست که ذات اقدس الهی او را بی‌امام رها کرده باشد، این امامت تا زمان ظهور حضرت هست. آن روایاتی که دارد «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة»[8] این جامع است و این جامع را روایات توضیح داده تقسیم کرده که اگر صِرف ندانستن است یک حکم، جهل قصوری باشد یک حکم، جهل تقصیری باشد یک حکم، گذشته از جهل، اعتقاد به خلاف داشته باشد یک حکم. این تنزیل، تنزیل شرعی است و حاکم بر ادله جاهلیت است؛ اگر یک حکم فقهی بر جاهلیت بار بود، این «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ» که تنزیل می‌کند «مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة» را، آن حکم فقهی بر آن بار است.

بنابراین اگر در لسان شارع یک چیزی تنزیل شده است بر اساس این است که حکم منزلُ‌علیه بر منزّل بار است مثل «اَلطَّوَافُ فِی البِیتِ صَلاةٌ»؛[9] اینجا «مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة» آثار جاهلیت بار است و آثار جاهلیت یک وقت است که مسئله صنعت و تمدّن و کشاورزی و دامداری و این‌گونه از مسائل است، لسان شریعت اینها نیست؛ یک وقت است که مسئله اعتقاد و بهشت و جهنم و کفر و ایمان است که لسان شریعت آن است. این روایت سی و هفتم را مرحوم کلینی هم نقل کرده است.[10]

اما روایت سی و هشتم که «أَبِی أَیُّوب» از «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم» از وجود مبارک «أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» است این است که «قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ رَأَیْتَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنْکُمْ مَا حَالُهُ»؛ او منکر امامت یکی از شماهاست ـ از این روایت وضع زیدیه مشخص می‌شود، وضع اسماعیلیه مشخص می‌شود وضع واقفیه مشخص می‌شود ـ «فَقَالَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ الْأَئِمَّةِ وَ بَرِئَ مِنْهُ وَ مِنْ دِینِهِ فَهُوَ کَافِرٌ» یک وقت است که او را به رسمیت نمی‌شناسد و یک وقت است که جداً انکار می‌کند و از دین او خود را برائت حاصل می‌کند، بله این کفر است. «فَهُوَ کَافِرٌ وَ مُرْتَدٌّ عَنِ الْإِسْلَامِ لِأَنَّ الْإِمَامَ مِنَ اللَّه»؛ شما دارید حکم «الله» و نصب «الله» را به هم می‌زنید.

وجود مبارک ابراهیم خلیل که عرض کرد امامت مقامی است ﴿وَ مِنْ ذُرِّیَّتی[11] بعضی از زراری من را هم امام بکن ـ از اینجا معلوم می‌شود که جعل امامت به دست کسی نیست حتی به دست پیغمبر! ـ ذات اقدس الهی جواب داد که ﴿لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین[12] که این ﴿عَهْدِی فاعل ﴿یَنالُ است و آن ﴿الظَّالِمین مفعول است. ﴿لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ امامت «عهد الله» است او باید نصب بکند، این﴿عَهْدِی می‌شود فاعل و آن﴿الظَّالِمین می‌شود مفعول ﴿لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ. بنابراین عهد خداست، نصب خداست و کار خداست، آن وقت آدم کار خدا را انکار بکند آنجا که نصب نکرده بگوید نصب کرده و آنجا که نصب کرده بگوید نصب نکرده، این انکار کار خداست.

«لِأَنَّ الْإِمَامَ مِنَ اللَّه» یعنی این امامت مقامی است که فقط از ناحیه اوست، «وَ دِینَهُ دِینُ اللَّهِ وَ مَنْ بَرِئَ مِنْ دِینِ اللَّهِ فَدَمُهُ مُبَاحٌ فِی تِلْکَ الْحَالَةِ إِلَّا أَنْ یَرْجِعَ أَوْ یَتُوبَ إِلَی اللَّهِ مِمَّا قَالَ».[13] این روایت چون اطلاق دارد و ارتداد فطری و ملی هر دو را شامل می‌شود ممکن است به وسیله دلیل خاص مرتد فطری خارج شده باشد، این روایت به هر حال مطلق است. اگر کسی از ارتداد توبه کند توبه او مقبول است، آن وقت اگر دلیل خاصی داشتیم که بین مرتد ملی و فطری باید فرق گذاشت این روایت تخصیص می‌خورد.

روایت سی و نهم این باب دارد که «إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوب» چند تا مسئله سؤال می‌کند به دست یکی از نوّاب حضرت(سلام الله علیه)، آن وقت جواب به خط مبارک حضرت می‌آید «إِلَی أَنْ قَالَ وَ أَمَّا قَوْلُ مَنْ قَالَ إِنَّ الْحُسَیْنَ عَلَیه السَّلام لَمْ یَمُتْ فَکُفْرٌ وَ تَکْذِیبٌ وَ ضَلَالٌ»؛[14] این انکار تاریخی نیست، این یک چیزی است که پیغمبر فرمود او شهید می‌شود، امام فرمود من شهید می‌شوم و ارباً اربا می‌کنند و وجود مبارک امام سجاد فرمود پدرم را شهید کردند، این انکار صریح فرمایش امام است! صِرف اینکه کسی بگوید که برای من ثابت نشده، همین حرف در زمان خود پیغمبر هم بود در زمان رحلت پیغمبر برای یک عده حل نشده بود در آنجا حکم به ارتداد نشده است اما بعد از علنی شدن و بیان ائمه(علیهم السلام) و مانند آن این انکار صریح بیان معصوم است.

پرسش: ...

پاسخ: عرض کردیم این مطلق است، فطری و ملی هر دو را شامل می‌شود؛ ملی «بقی بإطلاقه» و فطری «خرج بالإطلاق».

روایت چهلم: «کَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ عَلَیهِمَا السَّلام یَسْأَلُهُ عَمَّنْ وَقَفَ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی عَلَیه السَّلام» این کاظمیه همان قصه معروف است مرحوم صاحب جواهر و مانند او این روایت را نقل می‌کنند که واقفیه «کالکلاب الممطوره»[15] کلب خودش نجس‌العین است وقتی که باران به او بخورد دیگران را هم نجس می‌کند واقفیه کلاب ممطوره‌اند وجوهاتی پیش او بود مسائل مالی نزد او بود بعد از وجود مبارک امام هفتم نوبت به امام هشتم که رسید انکار کرد «وقف علی الکاظم علیه السلام» او برای اینکه وجوهات را تحویل ندهد و به امامت امام هشتم واقف نشود. در اینجا آمده است که اگر کسی «وَقَفَ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی عَلَیه السَّلام»، حضرت «فَکَتَبَ لَا تَتَرَحَّمْ عَلَی عَمِّکَ وَ تَبَرَّأْ مِنْهُ أَنَا إِلَی اللَّهِ مِنْهُ بَرِی‌ءٌ فَلَا تَتَوَلَّهُمْ وَ لَا تَعُدْ مَرْضَاهُمْ وَ لَا تَشْهَدْ جَنَائِزَهُمْ وَ لَا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً»، چرا؟ چون «مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ أَوْ زَادَ إِمَاماً» این یکی بشود بهایی، آن یکی بشود واقفی، زیاد کند و کم کند که «لَیْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ کَانَ کَمَنْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَة» خدا واحد است و شریک ندارد.

این از لطایف قرآنی است که بین «ثالث ثالثه» و «رابع ثلاثه» فرق گذاشته در سوره مبارکه «مجادله» که فرمود: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی‌ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ﴾[16] این آیه از لطیف‌ترین در عین حال مشکل‌ترین آیات قرآن کریم است که چطور «ثالث ثلاثه» کفر است اما «رابع ثلاثه» توحید محض است؟ این را غالباً در تفسیرهای عادی پیدا نمی‌کنم! شما مطلب دقیقی را در تبیان مرحوم شیخ طوسی که چیست، بله! توضیحی دادند و رد شدند اما معنای دقیقی که فارغ بین «رابع ثلاثه» باشد که توحید محض است و «ثالث ثلاثه» باشد که کفر محضر است ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‌ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی‌ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ﴾، این «رابع ثلاثه» بودن توحید ناب است و «ثالث ثلاثه» بودن کفر است، این کار هر مفسّری نیست این را ائمه(علیهم السلام) تبیین کردند و توضیح دادند که خدا به هیچ وجه «ثالث ثلاثه» نیست که در روایات هست کم و زیاد کردن امامت مثل کم و زیاد کردن توحید است اینکه حضرت فرمود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» حصن خداست و من شرط او هستم[17] برای اینکه از طرف او دارد سخن می‌گوید از طرف اوست خلیفه اوست حرف «الله» را انسان باید از چه کسی بشنود؟ حرف خالق را باید از چه کسی بشنود؟ از نماینده رسمی او باید بشنود. این ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً[18] خدا غریق رحمت کند بعضی از مشایخ ما را! او شاگرد مرحوم آخوند بود ولی اولین بار ما در آمل که مقدمات می‌خواندیم یعنی مثلاً قوانین و مانند آن را می‌خواندیم ایشان بیان فرمودند که این ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً، ﴿إِنِّی جمله اسمیه است و این ﴿جَاعِلٌ﴾ هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل منتها صفت مشبهه گاهی به وزن فعیل است گاهی به وزن فاعل است این صفت مشبهه است نه اسم فاعل و این جمله اسمیه مفید استمرار است اگر این مربوط به جریان حضرت آدم بود «قضیةٌ فی واقعة» و تمام شد و رفت، خیر! من «إلی یوم القیامة» در زمین خلیفه دارم ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً وگرنه آن یک قضیه واقعی بود که چندین هزار سال قبل بود که گذشت، این که نمی‌شود! شما کل این عالم را که آفریدید فقط در یک مقطع تاریخی می‌خواهید روی زمین خلیفه داشته باشید؟! این که نمی‌شود! این ﴿إِنِّی جَاعِلٌ﴾ جمله اسمیه است مفید ثبات است و ﴿جَاعِلٌ﴾ هم صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل است. این خلیفه چکار می‌کند؟ فرشتگان در عین حال که بسیار منزه و مانند آن هستند گفتند که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ﴾ فرمود از شما این کار برنمی‌آید. حالا اگر کسی ـ معاذالله ـ این را انکار کرد، او دارد کار الهی را انکار می‌کند؛ این مثل آن است و چون مثل آن است حکم آن را دارد.

«إِنَّ الْجَاحِدَ أَمْرَ آخِرِنَا جَاحِدٌ أَمْرَ أَوَّلِنَا»[19] و مانند آن.

روایت چهل و یکم این است که «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قُلْ لِلْغَالِیَةِ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ فَإِنَّکُمْ فُسَّاقٌ کُفَّارٌ مُشْرِکُون»[20] و در روایت چهل و دوم هم آمده است که کسی «مَنْ طَعَنَ فِی دِینِکُمْ هَذَا فَقَدْ کَفَرَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی ﴿وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر﴾[21] »[22] البته این که دارد: «﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر﴾»، برهان مسئله را هم آنجا ذکر کرده است می‌فرماید شما به هر حال باید با جامعه زندگی کنید. این ائمه کفر، رهبران کفر یعنی زمامداران کشورهای کفر، اینها یک وقت است که کافر هستند خب کافرند مسئله فقهی در آن نیست سخن از کفر و ایمان نیست، بله کافر هستند اما می‌خواهید با اینها زندگی کنید چگونه زندگی کنید؟ این بخش از آیات قرآن که در این روایات به آن بخش نظر دارد که ﴿وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُم، فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر﴾، چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾[23] نه «لا إیمان لهم»، نه چون ایمان ندارند؛ یعنی امضاء می‌کنند، میثاق بین المللی دارند، تماس دارند، فلان جا تعهد دارند، فلان جا امضاء می‌کنند زیر آن را می‌زنند، شما چگونه می‌توانید با آنها زندگی کنید؟! به هر حال شما می‌خواهید با اینها زندگی کنید قرارداد ببندید تجاری، غیر تجاری، رفت و آمد، کشورداری، مرزبندی، همه نوع قرارداد امضاء بکنید، شما امضاء می‌کنید عمل می‌کنید اما آنها امضاء می‌کنند عمل نمی‌کنند ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر﴾، نه چون کافر هستند به هر حال کافر که کار خودش را انجام می‌دهد؛ اما ﴿إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ﴾. آن آیات دیگر دارد که ﴿لاَ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾[24] از همین قبیل است یعنی قیدی، تعهّدی، احترامی، هیچ چیزی برای شما قائل نیستند، به هر حال شما می‌خواهید زندگی کنید، این می‌شود یک طرفه؛ شما به تعهّدات خودتان عمل می‌کنید اما آنها ﴿لاَ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾ «إلّ» یعنی تعهّد، امضاء، میثاق، مواثیق بین الملل و کنوانسیون، شما چگونه می‌توانید با آنها زندگی کنید؟! آن حکم سیاسی دارد و مربوط به بحث‌های فقهی ما نیست. برهان مسئله هم در قرآن این است که ﴿إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُم﴾، نه «لا إیمان»! اینها یمین، سوگند، قَسم، پیمان، امضاء، میثاق، هیچ چیزی را نمی‌شناسند اینها یک حساب و مرزبندی دیگری است با اینکه یهودی‌اند و دین خودشان را دارند چون نگفتند که با یهودی بجنگید! اما فرمود شما به هر حال زندگی می‌خواهید بکنید و زندگی بدون هماهنگی با یکدیگر و بدون روابط بین‌الملل که ممکن نیست! الآن جهان ملت واحده شد و مثل یک دهکده است اما شما در تمام روابط تجاری یعنی تعهدّتان عمل می‌کنید ولی آنها عمل نمی‌کنند، آن حکم دیگری دارد.

بعضی از روایات ـ که این جلسه نشد بخوانیم جلسه آینده می‌خوانیم ـ دارد که اگر کسی شک بکند او کافر است آن شک را تفسیر کردند یعنی انکار بکند. غرض این است همان‌طور که اطلاق و تقیید است و عام و خاص است، تبیین هم هست، تفسیر هم هست و این روایات هم مفسّر هم هستند.

سرائر گذشته از اینکه از کتاب‌های عمیق علمی ماست، مقدمه خوبی دارد نافع و مأخره خوبی دارد که مستطرفات سرائر در آخر این سرائر چاپ شد. در کتاب شریف سرائر در مسئله اینکه دین را مگر غیر از خبر واحد چیزی دیگر به هم زد ایشان آنجا دارند. در صفحه پنجاه این مقدمه را دارد که خیلی‌ها به اصول دین رسیدند به روایات تمسک می‌کنند: «ألا تری إنّ هؤلاء بأعیانهم قد یحتجّون فی أصول الدین من التوحید و العدل و النبوة و الإمامة بأخبار الآحاد»؛ برای این بزرگواران مسلّم بود که امامت جزء اصول دین است، کم‌کم به هر حال جزء اصول مذهب شد وگرنه اینها را جزء اصول دین می‌دانند و در واقع هم جزء اصول دین است. خدا غریق رحمت کند شیخنا الأستاد مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی آملی را! می‌فرمود نزد ما انکار امامت مثل انکار نبوت است اگر شیعه‌ای بخواهد امامت را انکار کند مثل این است که نبوت را انکار کند. نزد ما، اصول مذهب همان اصول دین است چون بین نبوت و امامت فرقی نمی‌گذاریم، از طرف خداست و ثابت شد و قهری است؛ اما برای آنها که روشن نیست خارج هستند یک مذهب دارند و یک دین ولی برای ما از نظر اعتقاد هیچ فرقی بین نبوت و امامت نیست، اصول مذهب ما همان اصول دین ماست چیز جدایی نیست؛ یعنی باید به امامت معتقد بود همان‌طوری که به نبوت باید معتقد بود لذا مرحوم ابن ادریس وقتی اصول دین را می‌شمارند امامت را هم در ردیف نبوت ذکر می‌کنند. «و معلوم عند کلّ عاقل أنّها لیست بحجّة فی‌ ذلک و ربّما ذهب بعضهم إلی الجبر و إلی التشبیه اغترارا بأخبار الآحاد المرویة»، بعد «و من أشرنا إلیه بهذه الغفلة یحتجّ بالخبر الذی ما رواه و لا حدّث به و لا سمعه من ناقله» بعضی از اخبار ضعیف هم همین‌طور است. تا می‌رسد به اینکه «و إذا کنّا لا نعمل بأخبار الآحاد فی الفروع کیف نعمل بها فی الأصول التی لا خلاف فی أنّ طریقها العلم و القطع» ما خبر واحد در فروع را عمل نمی‌کنیم چه رسد به اصول دین که آنجا إلا و لابد قطع لازم است. بعد در صفحه 51 می‌فرماید «قال محمّد بن إدریس». این که گفت «قال محمّد بن إدریس» چون آن وقت‌ها که رساله خطی بود إلا و لابد باید می‌گفتند که من دارم این حرف را می‌زنم که مبادا یک ورّاقی چیزی اضافه کند خطی اضافه کند و در ردیف کتاب بیاورد و مانند آن. مرحوم ابن إدریس دارد «قال محمد بن إدریس فعلی الأدلّة المتقدّمة أعمل و بها آخذ و أفتی و أدین اللّٰه تعالی و لا ألتفت إلی سواد مسطور و قول بعید عن الحقّ مهجور و لا اقلّد إلا الدلیل الواضح و البرهان اللائح و لا أعرّج إلی أخبار الآحاد»، بعد این جمله را دارد که این جمله بود که قبل از انقلاب ما این را دیدیم برای ما واقع تعجب‌انگیز بود! فرمود من به خبر واحد عمل نمی‌کنم «فهل هدم الإسلام إلا هی» مگر اسلام را غیر از خبر واحد چیزی دیگر به هم زد؟! این یعنی چه؟! بیش از آن مقدار اگر نباشد کمتر نیست، آنچه که درباره فضیلت اهل بیت(علیهم السلام) آمده است درباره فضیلت معاویه و ابوسفیان و دومی و اولی آمده است این باعث شد که ‌بگوید که دین را خبر واحد به هم زد. هیچ کس فکر نمی‌کرد که معاویه مرجع تقلید شود و فتوا بدهد و فقیه بزرگواری مثل ابن رشد از او نقل بکند که فتوای معاذ بن جبل و معاویه این است! اینها گفتند و گفتند، ابن رشد هم قبول کرد[25] به واقع برای ما خیلی دشوار بود!

حالا آن بعضی از فرمایشات مرحوم علامه شیخ عبدالحسین امینی که به مرحوم علامه فرمود من اگر هر فضیلتی را که درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) پیدا کردم مطمئن هستم که مشابه این برای دیگران هم هست، کم‌کم ما کمی آرام شدیم وگرنه اولین بار که ما این را دیدیم گفتیم یعنی چه؟! دین را غیر از خبر واحد چیزی دیگر به هم نزد، این یعنی چه؟! حالا این بزرگوارعلامه عسکری(رضوان الله تعالی علیه) که 150 تا راوی جعلی پیدا کرد و مانند آن، کم‌کم آرام شدیم. مرحوم ملاصدرا ایشان همین فرمایش را دارند که به هر حال با خبر واحد کاری کردند که ابزار دست این ابزارفروش‌ها بود؛ کسی بادمجانی خرید دید امروز مشتری‌ کم است و دارد می‌پوسد فوراً کعب‌الأحبارهای آن روز حالا هر کسی بود؛ کعب الأحبار نوعی، او را خواست و چیزی به او داد که به هر حال بادمجان ما اینجا دارد می‌پوسد او فوراً گفت: «أَوَّلُ شَجَرَةٍ آمَنَتْ بِاللَّه‌ الباذنجان» این روایت کجاست؟! مرحوم ملاصدرا می‌گوید این‌طور بود هر چیزی که کم می‌آوردند یک حدیث جعل می‌کردند که بازارشان بگیرد.[26]

اینها تا زمان مرحوم ملاصدرا و مانند او دوام داشت، عصر اموی فراوان بود، این است که مرحوم ابن إدریس این را چشید و گفت اسلام را مگر غیر از خبر واحد چیزی دیگر به هم زد؟! به هر حال سقیفه را در برابر خبر واحد جعل کردند این با خبر جعل شده است، همین‌طور خودبخود که سقیفه پیدا نمی‌شود، «از جمل تا نهروان نام علی است» این را آنها جعل کردند، اگر چنانچه این جعلیات نبود که این جنگ‌ها نبود، «أَوَّلُ شَجَرَةٍ آمَنَتْ بِاللَّه‌ الباذنجان»! البته ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدان[27] همه ساجدند مسبّحاند آن سرجایش محفوظ است اما اینکه نیست! بله هیچ موجودی نیست مگر اینکه ساجد است، محمِّد است، مسبّح است، آیات تسبیح است، آیات تحمید است، آیات اسلام است، آیات انقیاد است ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین،[28] اینها سرجایش محفوظ است؛ این پنج طایفه است که دارد هر موجودی ساجد است هر موجودی مسلمان است، آن بله سرجایش محفوظ است، در نظام تکوین همه چیز معین است اما شما بگویید که در برابر این ایمان و کفر «أَوَّلُ شَجَرَةٍ آمَنَتْ بِاللَّه‌ الباذنجان»، این بازی با دین است. این‌طور روایات فراوان در عصر اموی بود که کعب الأحبار و مانند آن بودند، راویانی که اصلاً به دنیا نیامدند به نام آنها روایت جعل کردند این است که ابن إدریس می‌فرماید که «فهل هدم الإسلام إلا هی» وگرنه در خیلی از موارد می‌بینیم آن خبر واحدی که مرحوم شیخ طوسی مسنداً از مسانیدشان نقل کرد عمل کردند، در همین سرائر می‌بینیم. می‌بینید همین فرمایش را که مرحوم طبرسی در مجمع البیان دارد قبل از او، مرحوم شیخ طوسی دارد که سُدی این را گفته، مجاهد این را گفته، قُتاده این را گفته، اینها مرسلات هستند؛ اما وقتی تفسیر طبری ـ که معاصر کلینی بود، مقدم بود، «امام المفسرین» بود ـ نقل می‌کند که «حدّثنا، حدّثنا، حدّثنا» تا به مجاهد می‌رسد مجاهد این را گفته است، «حدّثنا، حدّثنا، حدّثنا» تا به سُدی می‌رسد که این را گفته است، آن می‌شود «امام المفسرین»! گرچه او مشکل جدّی دارد در برابر دلائل الإمامة طبری ولی به هر حال او شیعه است و او به هر حال مشکل جدی دارد. الآن این مرسلاتی که در تفسیر مجمع البیان است به استناد مرسلات تبیان مرحوم شیخ طوسی است و آن مرسلات شیخ طوسی هم مرسلات مطلق هستند اصل آن در تفسیر طبری است. این «ثنا، ثنا، ثنا»یی که در تفسیر طبری هست یعنی «حدّثنا»؛ خلاصه که ذکر می‌کنند فقط «ثنا، ثنا» نوشته است یعنی «حدثنا، حدثنا، حدثنا، حدثنا» تا می‌رسد به مشایخش می‌رسد به تابعین، حالا به اصحاب که نمی‌رسد به تابعین می‌رسد، اینها این‌طور بود مسند بود. بعد وقتی که جریان سقیفه می‌خواست پیش بیاید این‌طور جعل شده تا رسید به عصر مرحوم صدر المتألهین که «أَوَّلُ شَجَرَةٍ آمَنَتْ بِاللَّه‌ الباذنجان» جعل شده است.

بنابراین ابن ادریس خودش به خبر واحدی که مورد اعتماد مرحوم سید مرتضی است مورد اعتماد شیخ طوسی است عمل می‌کند، ما همه جا که اجماع نداریم و همه جا که تواتر در کار نیست. غالب فتاوایی که مرحوم شیخ طوسی دارد سید مرتضی دارد که اینها اساتید ابن ادریس محسوب می‌شوند، ابن ادریس هم دارد، این‌طور نیست که او یک فتوای دیگری داشته باشد غالب آن همین است ولی آن جا که مسند باشد و موثوق الصدور باشد عمل می‌کنند.


[9] عوالی اللئالی، ج‌2، ص372.
[25] بدایة المجتهد ونهایة المقتصد، ج4، ص136 و137.
[26] رسالة فی الحدوث، ص10 ـ 12.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo