< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/09/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الموانع الإرث /

 

در جریان میراث معمولاً در کتاب‌های فقهیِ ما اول اسباب و انساب ارث را بازگو می‌کنند، بعد به موانع ارث می‌رسند و بعد به سهام. در مسئله سهام، مسئله حجب که چه کسی حاجب است و چه کسی حاجب نیست را ذکر می‌کنند. طبقه‌بندی سهام و ورّاث یک مطلب است، حاجب بودن مطلب دیگر است، اینها را ذکر می‌کنند؛ یعنی اول موجبات ارث، بعد موانع ارث و بعد سهام ارث، در اثنای سهام مسئله حجب را ذکر می‌کنند. اما جناب ابن رشد در بدایة المجتهد و نهایة المقتصد مثل بعضی از آن آقایان اهل سنت، اینها اول مسئله ارث و موجبات ارث را ذکر کردند، سهام را ذکر کردند، حجب را ذکر کردند و آخر به موانع ارث می‌رسند مثل کفر و ارتداد و مانند آن،[1] این خیلی مهم نیست؛ عمده آن است که وضع اسلام به جایی رسید که یک شخصیتی مثل ابن رشد، او هم حکیم بود هم قاضی بود هم در اندلس سابق و اسپانیای فعلی صاحب فتوا بود، شخصیت ممتازی بود، او وقتی فتوا را نقل می‌کند در مسئله اینکه «أهل‌ ملّتین لا یتوارثان» یا مثلاً کافر از مسلمان ارث می‌برد یا مسلمان از کافر ارث می‌برد، می‌گوید معاذ بن جبل و معاویه، فتوای اینها این است، فتوای مالک و مانند او آن است، این چگونه می‌شود؟! غرض این است که مغالطه کردن و اختلاط کردن و ایجاد شبهه کردن و ترویج بی‌جا کردن این‌طور در می‌آید. اصلاً باور نمی‌کردم که ایشان چنین حرفی بزند! در بدایة المجتهد و نهایة المقتصد دارد: «وَ اخْتَلَفُوا فِی مِیرَاثِ الْمُسْلِمِ الْکَافِرَ وَ فِی مِیرَاثِ لْمُسْلِمِ الْمُرْتَدَّ فَذَهَبَ جُمْهُورُ الْعُلَمَاءِ مِنَ الصَّحَابَةِ وَ التَّابِعِینَ وَفُقَهَاءِ الْأَمْصَارِ إِلَی أَنَّهُ لَا یَرِثُ الْمُسْلِمُ الْکَافِرَ بِهَذَا الْأَثَرِ الثَّابِتِ وَ ذَهَبَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَ مُعَاوِیَةُ مِنَ الصَّحَابَةِ وَ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ وَ مَسْرُوقٌ مِنَ التَّابِعِینَ وَ جَمَاعَةٌ إِلَی أَنَّ الْمُسْلِمَ یَرِثُ الْکَافِر»؛[2] آنجا گفتند میراث مسلم این است و آنها گفتند نه، این فقهاء می‌گویند مسلم از کافر ارث می‌برد، این چگونه می‌شود؟!

پرسش: ...

پاسخ: خیلی فرق است! او کجا درس خوانده؟ نزد چه کسی درس خوانده است؟ «آخرُ العهد بالإسلام» بودند، فاصله‌ای نبود بین فتح مکه و رحلت حضرت، اینها مهاجرت هم نکردند از مکه به مدینه که آنجا حوزه علمیه‌ای داشته باشد، چند ماه بعد هم حضرت رحلت کرد و اینها هم سقیفه درست کردند، چگونه فقیه شد؟! بعد هم رودرروی حضرت امیر ایستاد!

پرسش: ...

پاسخ: اشکالات را خودم هم قبول دارم، کجا درس خوانده؟ چه وقت درس خوانده؟ ولو باطل؛ اما همه آنها جزء مهاجرین اولین بودند، یک؛ و سالیان متمادی در مکه در محضر حضرت بودند و اسلام آوردند، دو؛ حالا باور نداشتند مطلب دیگری است که انسان بگوید باور نداشتند باطن آنها کفر بود.

پرسش: ...

پاسخ: غرض این است که احمد حنبل و مانند او، اینها سالیان متمادی خدمت حضرت درس خواندند و یک فتوایی می‌دهند؛ اما او که «آخرُ العهد بالإسلام» است یعنی زمانی اینها شمشیر را زمین گذاشتند که خیلی به رحلت حضرت نمانده است چون در فتح مکه بود. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد درباره دودمان اموی که فرمود: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[3] آن وقتی که حضرت وارد مکه نشده بود که کافر مطلق بودند، بعد هم منافق شدند و لحظه‌ای ایمان نیاوردند، حالا این هیچ! فرمود: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛ فرمود دودمان ابوسفیان و معاویه، زندگی اینها دو بخش دارد: قبل از فتح مکه کافر مطلق بودند، بعد هم منافق مطلق شدند، لحظه‌ای ایمان نیاوردند، بسیار خب! ما بگوییم که مسلمان شدند اما مکه خبری نبود که حوزه علمیه باشد و فقه اسلامی را اینها یاد بگیرند احکام را یاد بگیرند و به مرجعیت فتوا برسند! بعدش هم که جنگ شد، تبلیغ سوء چه می‌کند!

«وَ اخْتَلَفُوا فِی مِیرَاثِ الْمُسْلِمِ الْکَافِرَ وَ فِی مِیرَاثِ لْمُسْلِمِ الْمُرْتَدَّ فَذَهَبَ جُمْهُورُ الْعُلَمَاءِ مِنَ الصَّحَابَةِ وَ التَّابِعِینَ وَفُقَهَاءِ الْأَمْصَارِ إِلَی أَنَّهُ لَا یَرِثُ الْمُسْلِمُ الْکَافِرَ بِهَذَا الْأَثَرِ الثَّابِت» مسلم هم از آنها ارث نمی‌برد در آن حرفی که آنها گفتند که «مسلم» را به هر دو وجه، هم فاعل می‌شود خواند و هم مفعول. «وَ ذَهَبَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَ مُعَاوِیَةُ مِنَ الصَّحَابَة» این دو نفر از اصحاب هستند «وَ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ وَ مَسْرُوقٌ مِنَ التَّابِعِین»، دو؛ «وَ جَمَاعَةٌ إِلَی أَنَّ الْمُسْلِمَ یَرِثُ الْکَافِر وَشَبَّهُوا ذَلِکَ بِنِسَائِهِم» در نکاح گفتند که از آن طرف مسلمان می‌تواند با کافره ازدواج کند ولی مسلمه نمی‌تواند با کافر ازدواج کند گفتند این شبیه به آن است، شبیه به آن است یعنی قیاس آن است نه اینکه مصداقی از مصادیق آن است، همین قیاس است. اینها وقتی دیدند با قیاس حل می‌شود و قیاس هم یک امر دمِ دست است فتوا می‌دهند، ولی از ابن رشد بعید است! چگونه شد و تبلیغ به کجا رسیده است که ایشان این را گفته؟!

پرسش: ...

پاسخ: بله، اما بعد از اینکه او به عنوان مرجع شناخته شد فتوا دادند و اموی حاکم شد، اول معاویه حاکم شد بعد اموی.

پرسش: ...

پاسخ: حکومت داشتند ولی اول مرجعیت معاویه ثابت شد بنابراین حکومت دینی داشتند، چون حکومت دینی داشتند یک مرجع دینی باید بالای سرشان باشد، او را مرجع درست کردند بعد اموی حاکم شدند آن وقت کار بر خواص هم اشتباه شد حالا او یا روی تقیّه این حرف را زده است یا امر واقعاً بر او اشتباه شده است! یک «بیّن الغی» می‌شود مرجع!

یک وقت در بحث تفسیر این روایت نقل شد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در مسافرتی کسی در خدمت ایشان بود شتری در وضعی بود که او را باید نحر می‌کردند برای اینکه یا پیر شده بود یا دوام نداشت به هر حال باید نحر می‌کردند، از شهر که بیرون شدند آنجا جای نحر نبود به روستایی رسیدند کسی که در خدمت حضرت بود عرض کرد ما این را نحر کنیم که مردم اینجا استفاده کنند، حضرت فرمود اینجا نه! رفتند بیابان، فرمود حالا اینجا نهر بکن! عرض کرد آنجا روستایی بود می‌خوردند! فرمود این حیوان‌ها بخورند بهتر از آنهاست! آنها اموی‌اند چه هستند، چه هستند! این حیوانات بی‌آزار هستند. این در سیره وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است.[4]

غرض این است که کار به اینجا رسید! من هیچ باور نمی‌کردم که ابن رشد مثلاً بگوید که معاذ بن جبل و معاویه از اصحاب و آن سعید بن مسیب و مسروق از تابعین و عده‌ای دیگر چنین فتوا دادند! این است که دست حضرت امیر بسته است که فرمود: «لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاع‌»[5] و اگر وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) دعا می‌کند عرض می‌کند خدایا! به هر حال تمام کارها که با معجزه پیش نمی‌رود مردم هم باید قبول بکنند، اگر ما به عنوان معصوم دعوت بکنیم ولی مردم قبول نکنند چه در می‌آید؟! تبلیغ یک مقدار اثر می‌کند عمده آن گرایش‌های قلبی است و آن هم دست توست: ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِم﴾[6] اینها انبیای بنی اسراییلی شدند؛ یعقوب این‌طور است، اسحاق این‌طور است، اسماعیل آن‌طور است. در سوره ابراهیم عرض کرد: ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِم﴾که مردم قبول داشته باشند اگر قبول نداشته باشند چه پیش می‌آید؟! این است که این یک نعمت الهی است که اگر انسان در جایی زندگی بکند که عده‌ای او را قبول داشته باشند ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِم﴾. اینها به هر وسیله‌ای بود آمدند و حضرت امیر را خانه‌نشین کردند و معاویه را مرجع فتوا کردند!

این دو مطلب بود: یکی در نظم بحث بود که با ما اختلاف دارند و یکی در عمق مسائل دینی بود، آن وقت توده مردم اهل سنّت چه بکنند؟!

مطلب دیگر درباره کیفیت تقسیم است که یک فرع آن مانده است. در مسئله تقسیم روشن شد که اگر کسی مسلمان باشد و بمیرد، وارثان او کافر باشند و بعضی از ورثه ایمان بیاورند، اگر قبل از تقسیم اسلام آوردند که در ارث سهیم‌اند و اگر بعد از تقسیم اسلام آوردند بی‌اثر است؛ آن وقت دو فرع مانده: یکی اثنای تقسیم است و یکی اینکه اگر وارث یک نفر باشد و تقسیم نداشته باشد چکار باید کرد؟

یک فرع آن را در اثناء بحث کردیم که اطلاقات ادله ارث قوی است، فرع دیگر آن که در اثنای تقسیم دارند تقسیم می‌کنند این را هم من دیدم که مرحوم آقا شیخ حسن کاشف الغطاء پسر بزرگ مرحوم کاشف الغطاء، نظر شریف او این است که اطلاقات ادله ارث می‌گیرد. این دو فرع مشمول اطلاقات ادله ارث‌اند چون به هر حال اولاد او هستند حالا آن مقدار «خرج بالدلیل» که اگر اسلام او بعد از تقسیم باشد سهمی ندارد اما اثنای تقسیم باشد داخل در اطلاقات ادله ارث است و آنجا هم که وارث منحصر باشد تقسیمی در کار نباشد، این هم داخل در اطلاقات ادله ارث است.

تا اینجا این بحث‌ها اما بقیه فروع؛ بقیه فروع این‌طوری که در این بیش از پنجاه روایت دارد که فلان گروه کافر هستند، جمیع احکام کفر بخواهد بر اینها بار شود، این‌طور نیست؛ حکم بر اساس اسلام است ولو به حسب باطن حکم قیامت مطلبی دیگر است که منافقین بدترین گروه بودند که اصلاً عقیده نداشتند اما با اینها حکم اسلام می‌شد. اما مسئله ارث که همه این پنجاه و خورده‌ای روایت که دارد جبری کافر است، مفوّضه کافر است، مشبّهه کافر است، اینها هیچ سهمی از ارث نداشته باشند بسیار بعید است. مرحوم آقای آقا شیخ حسن پسر بزرگ مرحوم کاشف الغطاء در أنوار الفقاهة بعضی از اینها را محروم از ارث کرده است ولی بعید است که ارث اینها را شامل شود؛ البته غلات، نواصب، خوارج، این‌گونه هست.[7] درباره غلات فعلاً می‌گویند «علی وجه الأرض» ما غالی به این معنا نداریم، گفتند که کشورهایی که علویه زندگی می‌کنند مثل سوریه مثل ترکیه که گفتند ما سفر کردیم و در بین اینها بودیم حالا ممکن است که بعضی از مقامات برتر را برای اینها قائل باشند اما غلو به آن معنا که ـ معاذالله ـ قائل به الوهیت اینها باشند، اینها به برکت اسلام و انقلاب اسلامی و مانند آن فعلاً کسی «علی وجه الأرض» به این معنا نیست. منتها برخی‌ها در جریان غلو نمی‌دانند که انسان کامل واقعاً می‌تواند به خیلی از مقام‌ها برسد. این جریان خلافت وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) خیلی چیزها را نشان می‌دهد؛ چون مستحضرید ملائکه مقامات فراوانی دارند، این آیه دارد که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُون﴾؛[8] «الف و لام» هم دارد، تأکید «کل» و «أجمع» هم در آن هست پس فرشته‌ای نیست که در برابر انسان کامل مأمور به سجده نباشد. این هم «قضیةٌ فی واقعة» نیست این ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْض﴾[9] جمله اسمیه است می‌گوید من در زمین خلیفه می‌خواهم؛ اگر این جمله اسمیه است و در زمین خلیفه می‌خواهم به نحو مستمر، این «قضیةٌ فی واقعة» می‌شود حضرت آدم یک مدتی زنده بود بعد مُرد، شما می‌گویید که من می‌خواهم در زمین خلیفه باشد، این همه زندگی تاریخ ادوار طولانی با این جمله اسمیه شما یک نفر اینجا گذاشتی به عنوان آدم که خلیفه است، بقیه انبیاء و مانند آنها خلیفه نیستند؟! اینکه نیست! این ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾، این ﴿جَاعِلٌ﴾ اسم فاعل نیست صفت مشبهه است منتها به وزن اسم فاعل است و مفید ثبوت و دوام است نه مفید حدوث. ما یک جاعل داریم یعنی جعل کننده که اسم فاعل است این معنی حدوثی دارد، یک جاعل داریم صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل که معنی ثبوتی دارد. این جمله اسمیه ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾، این سازگار نیست بر اینکه من یک نفر گذاشتم! پس بعد چه؟! معیار خلافت هم همان علم به اسماء است: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماء﴾[10] که همه ملائکه هم سجده کردند ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُون﴾.

پرسش: ...

پاسخ: ﴿أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالین﴾[11] احتمال است وگرنه غالب آیاتی که قرآن کریم نقل کرده است با تأکید ﴿کُلُّهُمْ أَجْمَعُون﴾ است.

حالا اینها به این صورت است اگر چنانچه شخصی بود که نمی‌تواند باشد، حتماً مقام است و انسانیت کامل است، انسان کاملِ معصوم است که انبیاء و ائمه، اینها مراد هستند. معیار اینکه این شخص «خلیفة الله» بود چیست؟ تنها چیزی که قرآن نقل می‌کند همان علم به اسماء است: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماء﴾. اگر فرشتگان می‌توانستند عالم به اسماء باشند خود خدای سبحان یادشان می‌داد، فرشته‌ها می‌توانستند بگویند که اگر معیار خلافت او و «مسجود له» بودن او علم به اسماء است به ما هم بگو! این تعلیم اسماء که برای حضرت آدم بود برای فرشته‌ها نبود «لوجهین» است؛ آنها نمی‌توانند مستفیض بلاواسطه باشند شاگرد بلاواسطه باشند نظیر صادر اول، آنها در ردیف دوم و سوم هستند و کسی باید استاد اینها باشد وگرنه ملائکه می‌گفتند که اسماء را یاد آنها دادی یاد ما هم بده! اگر یاد ما هم می‌دادی ما هم این صفت را می‌داشتیم چرا ما بر او سجده کنیم؟! او بر ما سجده نکند ولی ما هم بر او سجده نکنیم! اگر این اسماء را یاد ما هم بدهی ما هم همین می‌شویم. از طرف ذات أقدس الهی ـ معاذالله ـ منع و بُخلی نیست، معلوم می‌شود که اینها در آن حدّی نیستند که اسمای الهی را یاد بگیرند، این اولاً؛ ثانیاً فرمود شما باید به وسیله انسان کامل به علوم برسید، خود خدای سبحان اسماء را یاد فرشته‌ها نداد، به آدم فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِم﴾.[12] ثالثاً به آدم نفرمود که «یا آدم علّمهم الأسماء»! اینها در حد علم هم نیستند در حد گزارشگری یاد بگیرند قرار دارند. اینکه گفتند «فرشته عشق نداند»[13] از همین جاها گرفتند.

بنابراین اگر آنها در این حدّ بودند یقیناً یاد می‌داد؛ لذا اگر در زیارت «جامعه» یا در زیارت‌های دیگر مقاماتی برای اهل بیت ذکر شده است، این ـ معاذالله ـ غلو و مانند آن نیست، غلو به آن معنا که احدی قائل نیست به مقام الوهیت و مانند آن برسند. اینکه وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌فرماید از عرش تا فرش هر چه بخواهید از من یاد بگیرید، مگر آدم این‌گونه حرف می‌زند؟! «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»[14] البته همه معصومین این‌طور هستند اما انسان این‌طور بایستد و داد بزند که «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‌»، «من العرش و مادونه» چیزی در عالم نیست که اینها نتوانند بدانند. گاهی اینها که غلونویسی کردند گفتند که مثلاً این غلو است و مانند آن، گفتند به هر حال انسان محدود است و چگونه شما علوم نامحدود را برای معصومین قائل هستید؟! البته این اشکال وارد است اما کسانی که برای انسان‌های کامل علم نامحدود قائل هستند نمی‌گویند که اینها نامتناهی‌اند علوم نامحدود دارند بلکه می‌گویند اینها مثل نهری‌اند که محدودند، متصل به بحری است که آن بحر اقیانوس نامحدود است، رودخانه محدود است اما این رودخانه به زمین نمی‌ریزد به دریا می‌ریزد؛ لذا «إذا شاؤوا أن یعلموا علموا» یک چیزی نیست که از اینها سؤال کنید اینها مراجعه بکنند و نتوانند یاد بگیرند. همه اینها البته کمالات بالعرض است، بالذات آن از آنِ ذات اقدس الهی است. اگر نهری محدود بود و به بحر نامتناهی متصل بود لذا علم او علمی است که هر وقت خواست یاد می‌گیرد «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‌»، چیزی نیست که ما ندانیم و این را در حضور دوست و دشمن علنی گفت، تحدّی هم کرد. این مقام را آوردند هم‌سطح معاویه قرار دادند، این چگونه است؟! غرض این است که بیش از پنجاه روایتی که بخشی خوانده شد و بخشی هم باید بخوانیم اگر می‌گویند کفر است، این بله به حساب بهشت و جهنم و مانند آن است. نعم! آن مسئله غلوّ و مسئله خوارج و مسئله نواصب و مانند آن «خرج بالدلیل»؛ اما این فِرَق گوناگون که اهل جبر این‌طورند، اهل تفویض آن‌طورند، منکر امامت این‌طور است که کسی امامت را قبول نکند این‌طور است، این به قیامت برمی‌گردد اما در جامعه اسلامی اینها با وحدت اسلامی دارند زندگی می‌کنند، نکاح، ارث، معاملات و تجارات را دارند. حالا بعضی از این روایات مانده را هم بخوانیم.

روایت نوزدهم؛ وسائل جلد 28 صفحه 345 همان باب ده ـ که این بیش از پنجاه روایت است ـ این است: «إِنَّ الْعَلَمَ الَّذِی وَضَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عِنْدَ عَلِیٍّ عَلَیه السَّلام مَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ جَحَدَهُ کَانَ کَافِراً ثُمَّ کَانَ مِنْ بَعْدِهِ الْحَسَنُ عَلَیه السَّلام بِتِلْکَ الْمَنْزِلَة» که آن علوم نزد اهل بیت است.

روایت بیست همان است که مرحوم صدوق در اعتقادات نقل کرد[15] «قَالَ قَالَ الصَّادِقُ عَلَیه السَّلام مَنْ شَکَّ فِی کُفْرِ أَعْدَائِنَا وَ الظَّالِمِینَ لَنَا فَهُوَ کَافِرٌ».[16] مرسلات، مخصوصاً مرسلات مرحوم صدوق دو قسم است: یک وقت می‌گویند که فلان شخص «عن رجل» که این‌گونه از مرسلات خیلی معتبر نیست برای اینکه آدم آن واسطه را نمی‌شناسد، یک وقت است که خودش ارسال مسلّم می‌کند می‌گوید «قَالَ الصَّادِقُ عَلَیه السَّلام»، این معلوم می‌شود که خودش عهده‌دار است. این‌گونه از مراسیل را با آن مرسلات دیگر فرق می‌گذارند، این به صورت رسمی می‌گوید «قَالَ الصَّادِقُ عَلَیه السَّلام مَنْ شَکَّ فِی کُفْرِ أَعْدَائِنَا وَ الظَّالِمِینَ لَنَا فَهُوَ کَافِرٌ».

روایت 21 که از «فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیم» است می‌گوید که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ﴾ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَا یَرُدُّ أَحَدٌ عَلَی عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ عَلَیه السَّلام مَا جَاءَ بِهِ فِیهِ إِلَّا کَانَ کَافِراً وَ لَا یَرُدُّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیه السَّلام أَحَدٌ مَا قَالَ فِیهِ النَّبِیُّ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِلَّا کَافِرٌ»؛[17] آنچه که درباره مسیح آمده که پیغمبر است اگر کسی او را انکار بکند کافر است، آنچه درباره حضرت امیر وارد شده است و ثابت شد که وجود مبارک پیغمبر این را درباره حضرت امیر فرمود؛ اگر کسی نپذیرد «کان کافرا». این روایت، امام را با پیغمبر همسان دانسته است.

روایت 22 باب این است که «مَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ وَ فِی رَسُولِهِ فَهُوَ کَافِرٌ»[18] این درست است.

روایت 23: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» یعنی امام باقر(علیه السلام): «حُبُّنَا إِیمَانٌ وَ بُغْضُنَا کُفْر».[19] مستحضرید که ایمان به معنی اعتقاد نیست؛ لازمه ایمان همان اعتقاد است وگرنه «آمَنَ» که فعل ماضی است به معنی «إعتَقَد» نیست، مؤمن که صفت مشبهه یا اسم فاعل است به معنی معتقِد نیست، «آمَنَ» یعنی «دَخَلَ فی المأمن» مَأمن آن این است که معتقد باشد، این است که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی‌»[20] یعنی این، «آمَنَ» به معنی «إعتَقَدَ» که نیست، «آمَنَ» یعنی «دَخَلَ فی المَأمَن»، مَأمن کجاست؟ «حصن الله» است. این حصن هم درباره توحید وارد شد هم درباره ولایت؛ «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی‌»[21] در کنار آن «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی‌» است. باور و اعتقاد، ایمان است یعنی دخول در مأمن است.

روایت بیست و چهارم هم امام صادق(سلام الله علیه) فرمود که «یَا زید حُبُّنَا إِیمَانٌ وَ بُغْضُنَا کُفْر»؛[22] این حب و بغض غیر از این است که کسی اعتقاد داشته باشد حالا اعتقاد سرجایش محفوظ است یک کسی معتقد است او را امام می‌داند ولی در اثر یک سلسله حوادث مخالف اوست. این به آن مرحله هم می‌رسد که حبّ و بغض هم معیار ایمان و کفر است.

روایت 25 هم که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است این است که «لَمَّا نَزَلَتِ الْوَلَایَةُ لِعَلِیٍّ عَلَیه السَّلام قَامَ رَجُلٌ مِنْ جَانِبِ النَّاسِ فَقَالَ لَقَدْ عَقَدَ هَذَا الرَّسُولُ لِهَذَا الرَّجُلِ عُقْدَةً لَا یَحُلُّهَا إِلَّا کَافِرٌ إِلَی أَنْ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هَذَا جَبْرَئِیلُ عَلَیه السَّلام»؛[23] این روایت از آن روایت‌های نورانی است! صفوان می‌گوید که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: وقتی ولایت را وجود مبارک پیغمبر برای حضرت امیر نصب کرد حالا یا در صحنه غدیر بود یا حدیثی بود به هر حال هر جایی چون مکرر مسئله ولایت از طرف خدای سبحان به وسیله پیغمبر ابلاغ شده است. دارد که «لَمَّا نَزَلَتِ الْوَلَایَةُ» حالا یا ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾[24] نازل شد، غدیر بود هر چه بود «لَمَّا نَزَلَتِ الْوَلَایَةُ لِعَلِیٍّ عَلَیه السَّلام»؛ مردی ناشناس در کنار مردم آمد گفت: «لَقَدْ عَقَدَ هَذَا الرَّسُولُ لِهَذَا الرَّجُلِ عُقْدَةً لَا یَحُلُّهَا إِلَّا کَافِرٌ» ایشان یک پیمانی بست که جز کافر این پیمان را باز نمی‌کند «إِلَی أَنْ قَالَ» صفوان می‌گوید که وجود مبارک امام صادق فرمود بعد از اینکه آن مرد این حرف را زد «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» فرمود: «هَذَا جَبْرَئِیلُ عَلَیه السَّلام» این را جبرئیل گفته است که گاهی به صورت دحیه کلبی یا مانند آن متمثل می‌شدند.

روایت بیست و ششم که «عَنِ الصَّادِقِ عَلَیه السَّلام فِی حَدِیثٍ قَالَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهاً کَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَکَ» این مربوط به مجسّمه است، «وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَه‌ جَوَارِحَ کَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِینَ فَهُوَ کَافِر»،[25] این هم مربوط به مجسّمه است.

روایت 27 این باب که وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) «عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» نقل می‌کند این است که «الْأَئِمَّةُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِم إِلَی أَنْ قَالَ الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْکِرُ لَهُمْ کَافِرٌ»؛[26] این مجموع را، این دوازده نفر حکمشان این است.

«و الحمد لله رب العالمین»

[13] دیوان حافظ، غزل شماره266.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo