< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

99/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/الموانع الإرث /

 

چند سؤال درباره مسئله ارث بعضی از دوستانی که حضوراً شرکت ندارند ولی غیاباً در بحث شرکت می‌کنند سؤال کردند که جواب‌های اینها قبلاً تا حدودی بیان شد و اگر اجمالی باشد در این نوبت‌ها ارائه می‌شود.

خلاصه بحث این است که مال اگر بخواهد به کسی منتقل شود انحائی دارد در مسئله عقد، قصد طرفین شرط است مثل بیع، اجاره، مضاربه، صلح، سایر عقود معاملاتی که اگر تملیکی و تملّکی بخواهد صورت بپذیرد طرفین باید انشاء کنند و قصد داشته باشند قسم دوم آن است که قصد یک جانبه کافی است مثل ایقاعات نظیر هبه و امثال آن که اگر کسی خواست مالی را به دیگری هبه کند قصد آن واهب شرط است متّهب ولو اطلاع هم نداشته باشد مالک می‌شود چون این واهب دارد ایقاع می‌کند نه عقد لذا طرفینی نیست یک تعهد متقابل نیست فقط آن مملّک یک مِلکی را به دیگری هبه می‌کند دیگری چه بداند و چه نداند و بر فرضی که بداند چه قصد بکند و چه قصد نکند به هر حال این ملک او می‌شود و واقع می‌شود قسم سوم آن است که قصد متملّک و گیرنده شرط است، دهنده‌ای به حسب ظاهر در کار نیست ایقاعی نیست عقدی نیست ولی اگر این مال بخواهد مِلک این شخص شود او باید قصد بکند نظیر لُقطه در بعضی از موارد، در لقطه وقتی که شخص چیزی را گم کرد ضالّه‌ای را انشاد کرد و اعلام کرد و صاحب آن پیدا نشد او می‌تواند صدقه بدهد و مانند آن و هم می‌تواند تملّک کند در اینجا اگر قصد تملّک کرد ملک او می‌شود و اگر قصد تملّک نکرد ملک او نخواهد شد در حیازت مباهات هم همین‌طور است در حیازت مباهات اگر کسی تحجیری کرده یا مثلاً جایی را آباد کرده و قصد تملک نکرد مالک نمی‌شود مثلاً مرغی به درون خانه او پر کشیده است مرغ حلال‌گوشتی است که به هر حال او اگر قصد تملّک نکند مالک نمی‌شود.

«فتحصل أنّ هاهنا أمورا ثلاثه»؛ مسئله ارث هیچ کدام از اینها نیست، نه عقد است نه ایقاع است نه از باب تملّک مباحات یا قصد تملک لُقطه و مانند آن است بلکه همین که شخصِ مالک رحلت کرده است مال او به ورثه او اعم از نسبی یا سببی منتقل می‌شود، نه مملّک قصد دارد که میّت بود و نه متملّک که ورثه بود آگاه‌اند تا قصد داشته باشند، این به حکم شرع منتقل می‌شود حالا گاهی به شخصیت حقیقی و گاهی به شخصیت حقوقی است در ارث شخصیت حقیقی است که ورثه است در مسئله زکات و خمس و مانند آن شخصیت حقوقی مالک می‌شود همین که کسی کسبی کرد درآمدی داشت یک پنجم را ذات اقدس الهی مِلک شخصیت حقوقی می‌کند و یا در زکات یک دهم یا یک بیستم را ملک مصارف هشت‌گانه می‌کند. بنابراین تملّک چهار قسم تصور دارد: یا عقد است که طرفینی است، گاهی ایقاع است که یک طرفه است، گاهی قصد تملک مباحات است یا لُقطه است، گاهی هیچ کدام از اینها نیست نظیر ارث، سنخ ارث از اینها فرق می‌کند.

مطلب دیگری که قبلاً گفته شد و نیازی به تکرار ندارد این است که او مالک ارث است این مال باید مالیت داشته باشد اعم از اقسام سه‌گانه عین، منفعت و حق؛ اگر چیزی عین بود یا منفعت بود یا حق بود، این از مورّث به وارث منتقل می‌شود.

مطلب سوم این است در جریان اسلام که می‌گویند کفر مانع است یا رق مانع است یا قتل مانع است، این کفر که مانع است آیا کفر مانع است یا اسلام شرط است؟ اگر گفتیم کفر مانع است بچه ارث می‌برد چون کفر او ثابت نشده است، اگر بگوییم اسلام شرط است اسلام او ثابت نشده است و اگر «تبعاً لأشرف الأبوین» باشد مادامی که این پدر و مادر زنده‌اند و مسلمان هستند او تابع آنهاست اما حالا که پدر و مادر مُرده‌اند تبعیت در اینجا معنا ندارد «سیّما إذا کان أبوان» او کافر باشند. بنابراین او مسلمان نیست حکم اسلام بر او جاری نیست تا به اشرف أبوین بودن یا تابع پدر مادر باشد. پس اگر اسلام شرط باشد او حق ارث ندارد، اگر کفر مانع باشد بله حق ارث دارد و ظاهراً کفر مانع است نه اسلام شرط باشد پس او سهم می‌برد.

مطلب چهارم این است که قبل از موت و بعد از موت و قبل از تقسیم و بعد از تقسیم در کتاب‌های فقهی ما هست. این مطلب چهارم این است که اسلام و کفر در زمان حیات اثر ندارد چه مورّث مسلمان باشد چه کافر، چه وارث مسلمان باشد چه کافر، در زمان حیات اثری ندارد عمده «عند الموت» است اگر «عند الموت» مورّث مسلمان بود کافر از او ارث نمی‌برد. احکام اسلام در صدر اسلام لحظه‌ای بود، این‌طور نبود که سابقه و مکتب و مانند آن باشد یک نصف روز یا کمتر یا بیشتر حجت بر کسی تمام می‌شد وجود مبارک حضرت را می‌دید و اسلام می‌آورد.

بنابراین اسلام یا کفرِ زمان حیات اثر ندارد، عمده زمان «عند الموت» است در «عند الموت» اگر کسی مسلمان بود و مسلماً مُرد، کافر از او ارث نمی‌برد و اگر کافراً مُرد کافر از او ارث می‌برد و مسلمان هم از او ارث می‌برد، این درباره مورّث است؛ وارث هم اسلام یا کفر او در زمان حیات مورّث سهمی ندارد اگر در ظرف موتِ مورّث این شخص مسلمان بود او ارث می‌برد اگر مورّث او هم مسلمان بود و اگر مورّث او مسلمان بود و او در ظرف موتِ مورّث کافر بود ارث نمی‌برد. از اینجا حکم «قبل القسمة» و «بعد القسمة» هم روشن می‌شود اگر کسی در زمان موتِ مورّث مسلمان نبود کافر بود ولی قبل از تقسیم ارث اسلام آورد حالا یا برای این یا برای اینکه حق بر او ثابت شده است به هر حال اسلام آورد چون قبل از توزیع ارث اسلام آورد اینجا می‌شود گفت که مسلمان دارد از این مورّث ارث می‌برد اگر مورّث کافر بود این شخص اسلام آورد او فقط ارث می‌برد سایر ورثه ارث نمی‌برند، معیار «قبل القسمة» است.

بخش نهایی بخش «بعد القسمة» است «بعد القسمة» نه اسلام نافع است و نه کفر مانع برای اینکه مال که تقسیم شد به ورثه رسید و مالی در کار نیست ارثی در کار نیست تا کسی در اثر داشتنِ اسلام ارث ببرد و در اثر داشتن کفر محجوب و محروم باشد.

«فتحصل أنّ هاهنا أمورا ثلاثه» در بخش چهارم؛ اصل آن چهار بخش شد چهار مطلب شد اما در بخش اخیر سه مطلب است: یکی اینکه در زمان حیات، اسلام و کفر اثری ندارد عمده «عند الموت» است، «عند الموت» اگر مورّث مسلمان بود که کافر از او ارث نمی‌برد و اگر کافر بود هم کافر از او ارث می‌برد هم مسلمان، این درباره مورّث است؛ درباره «قبل القسمة» اگر یکی از ورثه اسلام آورد که مقدّم است و اگر قبل از تقسیم ارث اسلام نیاورد بعد از تقسیم ارث اسلام آورد اثری ندارد اسلامِ بعد از تقسیم نافع نیست چه اینکه کفر بعد از تقسیم هم مانع نیست حالا اگر کسی قبل از تقسیم مسلمان بود مال تقسیم شد شبهه‌ای ـ معاذالله ـ دامنگیر او شد و مرتد شد «بعد القسمة» اینجا مال را از او پس نمی‌گیرند. غرض این است که نه اسلام «بعد التقسیم» نافع است و نه کفر بعد از تقسیم ضار است، «بعد الموت» و «قبل التقسیم» اسلام نافع است و کفر مانع است.

پرسش: ...

پاسخ: این در مقام قضا و داوری است اگر می‌گویند تو منافقانه داری اسلام می‌آوری، این وارد بحث قضا است اما اگر بگویند که الآن واقعاً مسلمان شد ولو برای این سود باشد اما اسلام او اسلام واقعی باشد بله این دعوا اثر ندارد برای اینکه او واقعاً مسلمان است ولو منفعت دنیایی را هم در نظر داشته باشد. عمده این است که اسلام او منافقانه است یا واقعاً مسلمان می‌شود؟

پرسش: ...

پاسخ: ظاهر «ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَی أَحْسَنِهِ»[1] اصالة السلامة و اصالة الصحة و این‌گونه از موارد است مگر اینکه قرینه‌ای بر خلاف آن باشد.

مطلب بعدی آن است که این روایات «أهْلُ‌ مِلَّتَیْنِ‌ لَا یَتَوَارَثَان» این در کلمات ائمه(علیهم السلام) است از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) هم نقل شده است[2] منتها اهل سنّت این را منع متقابل دانستند از دو طرف، نه مسلمان از کافر ارث می‌برد و نه کافر از مسلمان ولی در روایات ما آمده است که مسلمان از کافر ارث می‌برد ولی کافر از مسلمان ارث نمی‌برد. در بحث جلسه قبل اشاره شد به اینکه این «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْنِ‌ لَا یَتَوَارَثَان» مجموع را نفی می‌کند نه جمیع را یعنی «فی الجمله» نفی می‌شود نه «بالجملة» می‌گوید توارث در کار نیست توارث یعنی هم او ارث ببرد و هم این ارث ببرد این‌گونه نیست، نفی آن حق است و نفی آن به این است که یا هر دو از یکدیگر ارث ببرند یا یکی از دیگری ارث ببرد، دیگری از این ارث نبرد. این سومی برابر روایات فراوان ما که وارد شده است حق است و در بعضی از نصوص، ظاهر همین «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْنِ‌ لَا یَتَوَارَثَان» آمده است که حمل بر تقیّه می‌شود.

روایات ما یکی دو تا نیست که ائمه فرمودند «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْنِ‌ لَا یَتَوَارَثَان» یعنی جمیع باشد هم او ارث ببرند و هم این ارث ببرد این‌طور نیست بلکه از خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استدلال شد تا بعدی که «الْإِسْلَامُ یَزِیدُ وَ لَا یَنْقُصُ»،[3] «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»[4] اسلام شرف می‌بخشد اسلام برکت می‌آورد، طبق این روایات فراوان گفتند این منع یک جانبه است هم او ارث ببرد هم این، این‌چنین نیست. مسلمان از کافر ارث می‌برد ولی کافر از مسلمان ارث نمی‌برد و اگر یک روایتی داشت که توارث دو جانبه را نهی می‌کند آن حمل بر تقیّه شده است چون روایاتی که دلالت دارد مسلمان از کافر ارث می‌برد یکی ـ دو تا نیست و معلَّل هم هست از خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا اهل بیت(علیهم السلام). این کفر که مانع است چه سبب ارث نسب باشد چه زوجیت باشد چه ولاء باشد در همه مراحل این مانعیت را دارد.

اما روایات مسئله؛ وسائل جلد 26 صفحه 11 باب یک از «أَبْوَابُ مَوَانِعِ الْإِرْثِ مِنَ الْکُفْرِ وَ الْقَتْلِ وَ الرِّقِّ». البته این در بحث‌ها خواهد آمد که مانعیت کفر با مانعیت قتل خیلی فرق دارد! خود قتل چه خودکشی باشد چه دیگر کشی از خیلی از حقوق محروم می‌کند اگر کسی خودکشی کرده است و بعد از اینکه سمّی خورد که آن مقدمه قتل را فراهم کرده است وصیتی بکند کتباً یا شفاهاً، آن وصیت لغو است وصیت کسی که خودکشی کرده است نافع نیست. غرض این است که حتی وصیت قاتل نفس نافع نیست و قاتل غیر هم از ارث محروم است. روایات فراوانی است البته بسیاری از سند اینها تام است برخی هم اگر سند ضعیف باشد به وسیله این مجموعه، یک؛ به وسیله داشتن روایاتی که همین مضمون را دارد با سند صحیح ترمیم می‌شود، دو.

اولین روایتی که ایشان در باب اول ذکر می‌کنند همان است که مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی وَلَّادٍ» که این روایت معتبر است «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام یَقُولُ الْمُسْلِمُ یَرِثُ امْرَأَتَهُ الذِّمِّیَّةَ وَ هِیَ لَا تَرِثُهُ»[5] این روایت مسبوق به سؤال نیست مسبوق به جواب نیست و احتمال تقیّه و مانند آن هم در این‌گونه از نصوص نیست معلوم می‌شود که کفر همان‌طوری که در نسب مانع است در سبب هم که زوجیت باشد مانع است زوجِ مسلمان از زوجه ذمیّه ارث می‌برد اما زوجه ذمیّه از مسلمان ارث نمی‌برد. این روایت را که مرحوم صدوق نقل کرد، هم کلینی نقل کرد[6] هم مرحوم شیخ طوسی نقل کرد.[7]

در روایت دوم «حسن بن صالح» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) دارد: «الْمُسْلِمُ یَحْجُبُ الْکَافِرَ وَ یَرِثُهُ وَ الْکَافِرُ لَا یَحْجُبُ الْمُسْلِمَ وَ لَا یَرِثُهُ».[8]

اقسام حجب

اینکه «حجب» در بحث جلسه قبل اشاره شد که در کفر هم حجب هست به استناد این‌گونه از نصوص است منتها در بین کلمات فقهاء این اصطلاح است که حجب حرمان داریم و حجب نقصان. اسلام یا کفر این باعث می‌شود که بعضی مسلمان‌اند بعضی کافرند این اسلام حاجب باشد نگذارد که این کافر ارث ببرد رأساً اما حجب نقصان این است که فعلاً ارث نمی‌برد در مرحله بعد ارث می‌برد، یا ثُلث ارث نمی‌برد سُدس ارث می‌برد؛ آن می‌شود حجب نقصان، این می‌شود حجب حرمان. در روایات چنین اصطلاحی به چشم من نخورد با اینکه روایات آن فراوان است اما در اصطلاحات فقهی البته هست.

همین مضمون روایت دوم را مرحوم کلینی[9] و مرحوم شیخ[10] هر دو نقل کردند. اینکه مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) می‌فرماید قسمت مهمّ حصول ارث اتفاقی است و اجماعی است و اختلافی نیست برای اینکه مشایخ ثلاثه این روایات را کاملاً نقل کردند و بسیاری از این روایات هم هماهنگ است.

روایت سوم این باب که مرحوم شیخ صدوق «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْخَزَّازِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» نقل می‌کند این است که «لَا یَرِثُ الْکَافِرُ الْمُسْلِم» اما «وَ لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَرِثَ الْکَافِرَ إِلَّا أَنْ یَکُونَ الْمُسْلِمُ قَدْ أَوْصَی لِلْکَافِرِ بِشَیْ‌ءٍ»[11] او می‌تواند سهمی از ثُلث خود را ولو به بچه کافر خود یا فلان شخص کافر عطا کند حالا بخواهد آن کافر در درجات وارثان او باشد یا نباشد «علی أیّ حال» مسلمان می‌تواند ثُلث خود را درباره کافر وصیت کند منتها به این شرط که باعث تجری نشود باعث القاء در فساد نشود باعث تشدید مظلمه نشود، اعانت بر ظلم نشود و مانند آن، آنهایی که خطوط کلی است. این روایت سوم را مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرده است.[12]

روایت چهارم که مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَان». «محمد بن سنان» گرچه مرمی به ضعف است ولی مرحوم بحر العلوم کاملاً از او حمایت می‌کند دفاع می‌کند می‌گوید جُرم «محمد بن سنان» این است که روایاتی را در فضیلت اهل بیت نقل می‌کند و إلا او جُرمی ندارد[13] منتها حالا چون آن روزها خیلی مسئله عظمت و نامتناهی بودن اوصاف الهی و ازلی و ابدی و سرمدی بودن خیلی بحث نشد همین که چهار فضیلت برتر برای اهل بیت(علیهم السلام) ذکر می‌شد مرمی بالغلوّ می‌شود. حالا آن ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[14] اینکه برای شخص حضرت آدم نبود برای مقام خلافت بود که برترین آن برای اهل بیت است برای اینکه هر پیامبری به اندازه کتابی که آورد مقام دارد؛ اگر ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ﴾ است ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾[15] ، اگر نبوت است ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾[16] ،پس درجاتی دارند و هر پیامبری به اندازه درجه کتاب خودش عظمت علمی دارد و در قرآن کریم هیچ جا مقام هیمنه را به غیر پیغمبر اسلام که اسناد نداد درباره انبیای دیگر فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ؛[17] اما نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که رسید فرمود ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ است ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْه[18] هیمنه و سیطره و سلطنت از آنِ قرآن کریم است آن‌که عِدل این قرآن کریم است او هم سلطان است و إلا «افترقا». اگر قرآن کریم یک مقامی داشته باشد که اهل بیت ـ معاذالله ـ فاقد آن مقام باشند که «افترقا» در حالی که فرمود: «فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»[[19] چه اینکه اگر اهل بیت یک مقاماتی و علومی داشته باشند که ـ معاذالله ـ در قرآن نباشد، باز هم «افترقا».

بنابراین اگر همه ملائکه در برابر خلیفه الهی ساجد و خاضع‌اند که اینها در حقیقت در برابر انسان کامل خاضع‌اند. گاهی درباره زیارت «جامعه» و امثال زیارت «جامعه» را که می‌شنوید غلونامه می‌نویسند یا فلان کار را می‌نویسند که ـ معاذلله ـ غلو است! این اصل را که خود ائمه(علیهم السلام) فرمودند ما ذاتاً فقیر هستیم چیزی نداریم هر چه هست به عنایت الهی است باید محفوظ باشد. در دعای نورانی امام سجاد در دعای روز عرفه پایان آن این را دارد: «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‌ الْأَقَلِّینَ‌ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛[20] خدایا از من کوتاه‌تر و کمتر در عالم چیزی نیست. از آن طرف بالای منبر مسجد شام فرمود: در مشرق عالم یا در مغرب عالم مردی به عظمت من نیست.[21] هر دو هم درست است اگر بالذات و بالعرض باشد آنچه که از ناحیه ذات اقدس الهی است آن عظمت هست آنچه که مربوط به خود ذاتِ مخلوق است این است، مسئله حل است. فرمود امروز در مشرق و مغرب عالم مردی به عظمت نیست. خدا غریق رحمت کند مرحوم آیت الله آملی را! پسر مرحوم آقا شیخ محمدتقی آملی، حاج‌ آقا ضیاء آملی که پدر و پسر هر دو درس آقا ضیاء می‌رفتند، او خیلی باهوش بود مقداری از قوانین را ما خدمت ایشان می‌خواندیم اولین بار ایشان این حدیث را از وجود مبارک امام سجاد که در بخش پایانی دعای «عرفه» است که «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‌ الْأَقَلِّینَ‌ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» فرمود ائمه(علیهم السلام) ذاتاً این هستند، آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّی[22] هم که برای وجود مبارک پیغمبر ثابت است. غرض این است اینکه بعضی‌ها در نوشته‌ها غلوّ می‌کنند و کتاب غلوّ می‌نویسند و می‌گویند اینها غلوّ است و مانند آن، اگر بین بالذات و بالعرض، بالأصالة و بالفرع فرق بگذارند این مشکل پیش نمی‌آید.

غرض این است که این «محمد بن سنان» که در روایت چهارم واقع شد مرحوم بحر العلوم در آن رجال تفسیری کاملاً از «محمد بن سنان» حمایت می‌کند تقویت می‌کند تجلیل می‌کند می‌گوید جُرمی ندارد مگر اینکه فضایل اینها را نقل می‌کند چون اینها آن روز آن حوصله و آن ادراک نبود که مثلاً این مقامات را تحمل بکنند او را مرمی به ضعف کردند وگرنه «محمد بن سنان» مشکلی ـ خدای ناکرده ـ کذبی و چیزی از این قبیل نیست، مرمی به ضعف است همین در اثر نقل مطالب عالیه درباره اینهاست. این روایت چهارم هیچ مشکلی ندارد. «مُحَمَّدِ بْنِ سِنَان‌ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِما السَّلام‌ فِی النَّصْرَانِیِّ یَمُوتُ وَ لَهُ ابْنٌ مُسْلِمٌ أَ یَرِثُهُ قَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَزِدْنَا بِالْإِسْلَامِ إِلَّا عِزّاً فَنَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ هُمْ لَا یَرِثُونَّا»[23] این مضمون در خیلی از روایات است. همین را که مرحوم صدوق نقل کرد مرحوم کلینی هم نقل کرده است [24] مرحوم شیخ هم این را نقل کرده است.[25]

روایت پنجم که «بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ». مستحضرید که خیلی از موارد که می‌گویند «مضمره سماعه، مضمره سماعه» این مضمره نیست، «سماعه» خدمت حضرت مشرف می‌شد آن قلم و کاغذ دست او بود اولین سؤال را می‌گفت که «سألت» مثلاً أبا جعفر(علیهما السلام) یا «سألت» فلان امام(علیه السلام) بعد چون تا آخر چند تا مسئله سؤال می‌کرد، بقیه را با ضمیر ذکر می‌کرد «سألته، سألته، سألته»، اینها مضمره نیست؛ بله در بعضی از موارد که اصلاً مسبوق به سؤال نیست آنها مضمره است اما آنجا که ردیفی چند تا مطلب را سؤال می‌کند اول نام مبارک حضرت را می‌برد بعد ضمیر می‌آورد که «سألته»، این معلوم می‌شود که مضمره نیست و اینها هم گفتند در خیلی از جاها که ما می‌گوییم «مضمره سماعه مضمره سماعه»، با «مضمره زراره» و مانند آن فرق می‌کند! آنها یک روایت را که در خدمت حضرت مشافهةً نبودند دارند برای کسی نقل می‌کنند و ضمیر می‌آورند، این می‌شود مضمره؛ اما آن کسی که کاغذ دست او است قلم دست او است اول نام مبارک حضرت را می‌برد با اسم ظاهر می‌برد بعد می‌گوید «سألته، سألته» با ضمیر می‌آورد اینها که مضمره نیست. «بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُسْلِمِ هَلْ یَرِثُ الْمُشْرِکَ قَالَ نَعَمْ فَأَمَّا الْمُشْرِکُ فَلَا یَرِثُ الْمُسْلِمَ».[26] غرض این است که روایاتی که در این زمینه از اهل بیت (علیهم السلام) صادر شده است چند مضمون دارد: بعضی‌ها تفسیر داخلی دارد یعنی «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» را نقل می‌کنند همین را معنا می‌کنند که این توارث دو جانبه «فی الجمله» منفی است نه «بالجمله»، این‌طور نیست که هم این نتواند ارث ببرد هم او نتواند ارث ببرد، هر دو ارث ببرند نیست نه اینکه هیچ کدام ارث نمی‌برند. این روایت پنجم را که از «سماعه» است مرحوم کلینی هم با سند قبلی نقل کرده است،[27] مرحوم شیخ هم نقل کرده است.[28]

روایت ششم این باب که «عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» این روایت هم معتبر است «قَالَ لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» یعنی توارث دو جانبه ممنوع است اما «نَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ لَا یَرِثُونَّا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَزِدْنَا بِالْإِسْلَامِ إِلَّا عِزّاً»[29] معلوم می‌شود محرومیت هم یک نقصی است یک تنبیهی است درست است که مال، عامل شرف نیست اما وقتی ذات اقدس الهی بخشی از حقوق را اجازه نمی‌دهد که به کافر برسد این یک وهنی برای آنها است آنها را از این حق اجتماعی از حق ملی از حق مذهبی و مانند آن محروم می‌کند این یک هتکی است. اینجا می‌فرماید: «نَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ لَا یَرِثُونَّا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَزِدْنَا بِالْإِسْلَامِ إِلَّا عِزّاً».

روایت بعدی که به اسناد خود «عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِما السَّلام» است «قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‌ لَا یَرِثُ الْیَهُودِیُّ وَ النَّصْرَانِیُّ الْمُسْلِمِینَ» اما «وَ یَرِثُ الْمُسْلِمُونَ الْیَهُودَ وَ النَّصَارَی».[30]

مطلب بعدی این است که الآن ما ـ به لطف الهی ـ در یک کشور اسلامی به سر می‌بریم که اهل کتاب در آن هستند، قانون مدنی آنها هم از قانون مدنی ما جداست یعنی محکمه آنها، نکاح آنها، طلاق آنها، لعان آنها، ظهار آنها، اینها که خصیصه مذهبی و فتواهایی دارند چون شافعی یک مذهب دارد، مالکی یک مذهب دارد، حنفی یک مذهب دارد، حنبلی هم یک مذهبی دارد، مذاهب اینها مادامی که خطوط کلی اسلام را قبول دارند ابقاء می‌شود. دادگاه مدنی خاص اینها هم فرق می‌کند. دستگاه قضایی که مربوط به دادگاه مدنی است نه جنایی و سیاسی، فرق می‌کند. در آنجا یهودی از مسیحی ارث می‌برد، مسیحی هم از یهودی ارث می‌برد؛ چون قانون آنها این است و دین هم همان را ابقاء کرده است این‌طور نیست که حالا «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» آنها را شامل شود، خیر! نسبت به مسلمان و غیر مسلمان این‌طور است، وگرنه آنجا «أَهْلُ‌ مِلَّتَیْنِ‌ یَتَوَارَثَان» از دو طرف یعنی هم یهودی از مسیحی ارث می‌برد و هم مسیحی از یهودی، آنجا اصلاً منعی در کار نیست، نسبت به ما منعی در کار است منتها یک جانبه است. این روایات برای آن دادگاه مدنی خاص اهل کتاب نافع است. «لَا یَرِثُ الْیَهُودِیُّ وَ النَّصْرَانِیُّ الْمُسْلِمِینَ وَ یَرِثُ الْمُسْلِمُونَ الْیَهُودَ وَ النَّصَارَی» کسی همسر ذمّیه گرفت حضرت فرمود که بُضع او در اختیار شماست اما او از شما ارث نمی‌برد صریحاً هم فرمود. این معنا را که روایت هفتم بود مرحوم شیخ طوسی هم با سند خاص خود نقل کرد. [31]

روایت هشتم که «معاذ» می‌گوید از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که «الْإِسْلَامُ یَزِیدُ وَ لَا یَنْقُصُ فَوَرَّثَ الْمُسْلِمَ مِنْ أَخِیهِ الْیَهُودِیِّ»،[32] با اینکه خود حضرت فرمود: «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن». مرحوم صدوق هم این را نقل کرده است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الْإِسْلَامُ یَزِیدُ وَ لَا یَنْقُصُ».[33]

روایت دهم این است که «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِی الْإِسْلَامِ فَالْإِسْلَامُ یَزِیدُ الْمُسْلِمَ خَیْراً وَ لَا یَزِیدُهُ شَرّاً».[34]

روایت یازدهم: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْهِ».[35] قبلاً هم بحث شد که این روایت نورانی که حضرت فرمود «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْهِ» گرچه به حسب ظاهر جمله خبریه است اما به داعی انشاء القا شده است یعنی «أیها المسلمون» بکوشید که نورانیت اسلام را جهانی کنید. وظیفه است که شما در اعتلای اسلام قلماً و کتباً و قولاً بیان کنید و بیافزایید این وظیفه شماست وگرنه خودبخود اسلام که بالا نمی‌رود، با تبلیغ و با کتاب و با کتیبه و با مباحثه و با کنگره و با گفتگو و با همایش و با اینها اسلام شناخته می‌شود. غرض این است که این جمله خبریه است ولی به داعی انشاء القاء شده است.

روایت دوازده این باب که مرحوم صدوق در الْمُقْنِع[36] دارد می‌گوید که «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام‌ فِی الرَّجُلِ النَّصْرَانِیِّ (تَکُونُ) عِنْدَهُ الْمَرْأَةُ النَّصْرَانِیَّةُ فَتُسْلِمُ»؛ یک نصرانی بود همسر نصرانی داشت و آن همسر نصرانی مسلمان شد، «أَوْ یُسْلِمُ ثُمَّ یَمُوتُ أَحَدُهُمَا»، حضرت فرمود: «لَیْسَ بَیْنَهُمَا مِیرَاثٌ»؛[37] این «لَیْسَ بَیْنَهُمَا مِیرَاثٌ» همان «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» است وگرنه روایات فراوانی داریم که مسلمان از نصرانی ارث می‌برد.

روایت سیزدهم: باز مرحوم صدوق در الْمُقْنِع[38] دارد که به حضرت عرض کردند «رَجُلٌ نَصْرَانِیٌّ فَجَرَ بِامْرَأَةٍ مُسْلِمَةٍ فَأَوْلَدَهَا غُلَاماً ثُمَّ مَاتَ النَّصْرَانِیُّ وَ تَرَکَ مَالًا مَنْ یَرِثُهُ قَالَ یَکُونُ مِیرَاثُهُ لِابْنِه ‌مِنَ الْمُسْلِمِینَ» حالا آن «فَجَرَ» باید توجیه بشود «قِیلَ لَهُ کَانَ الرَّجُلُ مُسْلِماً وَ فَجَرَ بِامْرَأَةٍ یَهُودِیَّةٍ فَوَلَدَتْ مِنْهُ غُلَاماً فَمَاتَ الْمُسْلِمُ لِمَنْ یَکُونُ مِیرَاثُهُ قَالَ مِیرَاثُهُ لِابْنِهِ مِنَ الْیَهُودِیَّة»[39] آنجا مسلمان نداشت. در این قسمت‌ها که مسلمان مُرد و یهودی ارث برد این را به اتفاق گفتند که «مَحْمُولٌ عَلَی التَّقِیَّةِ لِمَا یَأْتِی فِی وَلَدِ الزِّنَا»[40] برای اینکه در ولد زنا حکم آن می‌آید. چندتا روایت مانده است که ـ در جلسه آینده مطرح می‌شود.

 


[14] حجر، آیه 30.ص، آیه 73.
[15] بقره، آیه 253.
[16] اسراء، آیه 55.
[17] البقره، آیه 97. آل عمران، آیه 3. مائده، آیه 48.
[18] مائده، آیه48.
[22] نجم، آیه8.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo