< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

1400/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/حبوه /

 

بحث در «حبوه» است.[1] یکی از مختصات مسئله میراث طبقه أولیٰ همان حبوه است یعنی بعد از اینکه وارثان را به سه طبقه تقسیم کردند که طبقه اول أولاد است «و إن نزلوا» با أبوان، طبقه دوم إخوه و أخوات‌اند با أجداد «و إن علوا»، طبقه سوم أعمام و عمات و أخوال و خالات‌اند، در این طبقه اول گذشته از آن احکام عامه میراث، مسئله «حبوه» مطرح است. این حبوه که «الحبوة ما هی» و «لمن هی» و «کم هی» و «لم هی» و سایر وجوهات چندین وجه است که بخش وسیعی از اینها ذکر شده است روشن شد که حبوه یک عطیه الهی است؛ همان‌طوری که در آن جلسه عرض شد در جریان صلات جعفر گفتند این حبوه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است به حضرت جعفر بن أبی‌طالب یعنی عطیه الهی است[2] و چقدر فضیلت برای این نماز جعفر است! این حبوه است؛ لکن به هر حال زیر مجموعه ارث است، اگر زیر مجموعه ارث است تمام احکام ارث بر آن بار است و اگر تمام احکام ارث بر آن بار بود این از نظر مالی در طبقه سوم قرار دارد زیرا وقتی کسی مُرد اولین کاری که می‌کنند دَین را از مال او می‌گیرند، ثانیاً ثلث را می‌گیرند، ثالثاً نوبت به ارث می‌رسد، آن وقت در حوزه داخلی ارث برای ولد اکبر یک حبوه است.

بنابراین هرگز قبل از دَین جا برای حبوه نیست، قبل از ثلث یعنی قبل از وصیت به ثلث جا برای حبوه نیست، آیات قرآن کریم این را به صورت شفاف روشن کرد که در موارد زیادی فرمود میراث ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِهَا أَوْ دَیْن﴾[3] گرچه در لفظ، وصیت مقدم بر دَین است ولی در حکم دَین مقدم بر ثلث است؛ اول دَین میّت گرفته می‌شود، بعد ثلث میّت و بعد میراث، در داخله میراث در محدوده میراث یک چیزی به نام حبوه که مختصات آن میّت بود؛ لباس او بود، قرآن او بود، سیف او بود و امثال آن، این مال ولد اکبر است.

پس حبوه در محدوده ارث است، محکوم به احکام عامه ارث است و در مرحله سوم قرار دارد و هرگز در ردیف دَین نیست، هرگز در ردیف ثلث نیست بلکه در بخش سوم است، آن وقت در فصل سوم در حوزه سوم، احکامی که برای ارث است یکی از خصایص ارث مسئله «حبوه» است.

مطلب دوم این است روایاتی که در همین جلد 26 خوانده شد بسیاری از اینها صحیحه است نه تنها صحیحه رِبعی، صحیحه‌های دیگر هم هست؛ بعضی از آنها موثق است، بعضی هم ممکن است که مثلاً توثیق نشده باشد ولی حداقل سه ـ چهار صحیحه است یک موثقه بود و نمی‌شود گفت اصحاب از آن اعراض کردند یا عمل نکردند بلکه در یک عصر همه اصحاب به آن عمل کردند. این کاری است که مرحوم إبن ادریس خوب روشن کرده است، بیان إبن ادریس یک بیان اصولی است که در فقه آمده است؛ إبن ادریس می‌فرماید اینکه ما می‌گوییم اجماع حجت است، معنایش این نیست که از صدر تا ساقه همه علما این را گفتند، علما و مراجع فتوای یک عصر این را می‌گویند، اگر ما بخواهیم کشف بکنیم از قول معصوم، رضای معصوم، لطف معصوم(سلام الله علیه) این برای یک عصر واحد است که علمای عصر واحد اگر بر یک امری اتفاق دارند ما کشف می‌کنیم از رضای حضرت؛ لذا مرحوم إبن ادریس در سرائر تاریخ‌گذاری کرده است ـ که آن روز خواندیم ـ که در سال 588، بعضی از نسخه‌های دیگر که در کتاب‌های فقها آمده است دارد سال 580، در آن حاشیه أنوار الفقاهة مرحوم آقا شیخ حسن کاشف الغطاء پسر بزرگ کاشف الغطاء آنجا آمده که این نسخه خطی شیخ بهایی که سرائر مال خودش بود به آستان قدس رضوی(سلام الله علیه) اهدا کرد در آن نسخه 588 است؛ بنابراین این هشت سال تفاوت سازنده است، نه اینکه بگوییم حالا 580 یا 588، برای اینکه عصر واحد را إبن ادریس می‌خواهد قرار بدهد، امسال همه فتوایش این است حالا ممکن است سال بعد عوض بشود، این مهم نیست حالا مثلاً ما بگوییم فلان فقیه عمر بابرکتش فلان قدر بود یا فلان قدر بود، هر چه بود حالا یا هشتاد سال بود یا 88 سال، این اثر فقهی ندارد اما اصرار إبن ادریس در سرائر که امسال سال 588 است همه علما را ما رصد کردیم فتوا به وجوب دادند؛ لذا اجماع همین است و اگر قبلاً یا بعداً نظر مخالفی دارند نمی‌شود گفت این مخالف با اجماع است، اجماعی منعقد نشد، این خیلی اثر دارد، هشت سال خیلی اثر دارد. پس اگر در 581 یا 82 یا 83 یک فتوایی مخالفی بود نمی‌شود گفت این اجماعی نیست چون اینها می‌گویند «الإجماع ما هو»؟ اجماع اتفاق علمای عصر واحد است، این یک؛ عصر کدام عصر است؟ إبن ادریس می‌گوید این عصر 588 است، حالا اگر شما 584 یک فتوای مخالفی پیدا کردید، این مخالف با اجماع نیست. این است که این بزرگوارها تمام تلاش و کوشش را کردند گفتند نسخه خطی که مرحوم شیخ بهایی از سرائر إبن ادریس به آستان قدس رضوی(سلام الله علیه) اهدا کرد در آن نسخه دارد 588 چه اینکه در سرائر فعلی همین‌طور است.

بنابراین ما باید جریان «حبوه» را در فضای ارث بررسی کنیم نه بیش از آن، نه جلوتر از آن؛ اول باید دَین باشد، بعد ثلث میّت باشد و بعد حبوه.

مطلب بعدی آن است که اینکه می‌گویند حبوه را به پسر بزرگ دادن مستحب است، این یعنی چه؟ مستحب است که مال مردم را به انسان بدهید! این یعنی چه؟! چون در آن صحیحه‌ای که ما خواندیم ـ البته چند تا صحیحه بود ـ دارد این «للأکبر» است حالا این «لام» یا «للملکیة» است یا «للإختصاص» است یا «للإستحقاق»، آن وقت مستحب است که مال کسی را به دیگری بدهید یعنی چه؟!

پرسش: ...

پاسخ: آن فعل خود ماست، مال خود ماست، مال خودمان را می‌توانیم بدهیم یا ندهیم.

پرسش: ...

پاسخ: این «لام» به هر حال ظاهرش ملکیت است مثل همان ظاهر «لام»ی که در سوره مبارکه «نساء» است که ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾[4] به هر حال همان «لام» است که در اینجا آمده است، چند تا صحیحه هم هست، مستحب است مال مردم را به مردم بدهید یعنی چه؟! بله مال خودتان را مستحب است در صدقات مستحبی، واجب است در صدقات واجبی؛ اما اینجا مستحب بودن معنا ندارد. خیلی به زحمت افتادند تا قول به استحباب را حل کنند.

پرسش: کلمه استحباب هم در روایات آمده است؟

پاسخ: نه در فتوای اصحاب است.

پرسش: راه برای جمع این دو طایفه روایات...

پاسخ: جمع باید عقلایی باشد، این به طرح شبیه‌تر است تا جمع، این «الجمع مهما أمکن»[5] بله گاهی مرحوم شیخ طوسی در کتاب نهایة این کار را نمی‌کند در مبسوط این کار را نمی‌کند بلکه در تهذیبین(یعنی تهذیب الأحکام و الإستبصار فیما اختلف من الأخبار) جمع تبرّعی هست چون آنجا کتاب، کتاب روایت است کتاب فقهی که نیست، آن دقتی که شیخ طوسی در نهایة دارد یا در مبسوط دارد آن را که در تهذیب ندارد. در تهذیب مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) روایات را جمع کرده است؛ روایات را جمع کرده یعنی پشت‌سر هم نوشته، گاهی تعارض ابتدایی را با جمع تبرّعی حل کرده است که همه این بزرگان می‌دانند که این جمعی که مرحوم شیخ طوسی در کتاب‌های حدیثی دارد آن جمع تبرّعی است برای اینکه ظاهرش را حل کند؛ اما فتوای شیخ طوسی را بخواهید، نهایة و مبسوط است. اینجا یک وقت انسان می‌خواهد جمع تبرّعی بکند یک مطلب دیگری است؛ ولی در مقام فتوا چندین روایت است که خواندیم دارد که این «للولد الأکبر» است، آن وقت برای دیگران مستحب است که بدهند یعنی چه؟! ولد اکبر یا خودش می‌گیرد یا خودش نمی‌گیرد. پس این روایات را ملاحظه بفرمایید!

وسائل جلد 26 صفحه 97 روایت اول که مرحوم کلینی نقل کرد از «رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّه» او خراسانی هم هست، روایت صحیحه هم هست «ربعی بن عبد الله خراسانی» او از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می‌کند که «إِذَا مَاتَ الرَّجُلُ فَسَیْفُهُ وَ مُصْحَفُهُ وَ خَاتَمُهُ وَ کُتُبُهُ وَ رَحْلُهُ وَ رَاحِلَتُهُ وَ کِسْوَتُهُ لِأَکَبْرِ وُلْدِهِ»[6] به هر حال این «لام» «لِأَکَبْر»، «للملکیة» است یا «للإستحقاق» است یا «للإختصاص» نظیر ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ آن وقت مستحب است که ما به او حبوه بدهیم یعنی چه؟! یک وقت است که مال خود انسان را، بله در فلان‌جا صدقه‌اش واجب است در فلان‌جا صدقه مستحب، ولی مستحب است که دیگران حبوه بدهند این درست نیست و غالب این روایات هم همین‌طور است و حبوه به هر حال ظاهرش یا ملک است یا استحقاق است.

مطلب دیگر این است که اگر شخص مادامی که زنده است بدهکار است، دَین در ذمّه اوست، همین که مُرد دَین از ذمّه به عین تعلق می‌گیرد، عین متعلق حق دُیّان می‌شود، اگر دَین مستوعب نباشد این مثلاً یک سوم مجموع مال متعلق حق است، دیگران می‌توانند در بقیه مال تصرف بکنند به یک سوم که رسید حق ندارند و اگر دَین مستوعب باشد همه مال درگیر است حق تصرف در هیچ مالی ندارند و مسئله حبوه هم جزء همین محدوده است چون حبوه نه جزء دَین است نه جزء ثلث بلکه میراث است، وقتی میراث است دَین دُیّان به همه مال میّت تعلق می‌گیرد، چون به همه مال میّت تعلق می‌گیرد ولد اکبر نمی‌تواند مطالبه حبوه کند مگر اینکه دَین دُیّان داده بشود. اینکه گفته می‌شود وقتی کسی مُرد طلبش مؤجّل می‌شود؛ اگر نسیه بود نقد می‌شود و اگر ذمّه بود عین می‌شود، این خصیصه مرگ است، عین مال طلبکار نمی‌شود، «حق الدّین»ی که این طلبکار دارد به عین تعلق می‌گیرد این عین را از طِلق بودن می‌اندازد، می‌شود مقید؛ لذا قابل تصرف نیست مثل رهن، در رهن به هر حال اگر کسی خانه‌ای را رهن کرد معنایش این است که این عین مرهونه در مدت رهن مال راهن است. الآن این رهن و اجاره‌ای که رایج است یک وقت هم عرض شد راه شرعی‌اش این است ـ که مبادا مشکل ربا و امثال آن پیش بیاید ـ اول این خانه را اجاره می‌کنند که اجاره‌اش چقدر است، در ضمن عقد اجاره این مستأجر به آن صاحب‌خانه که مؤجر است، می‌گوید به این شرط اجاره می‌کنم که شما فلان خانه را در رهن من قرار بدهید؛ اما حالا کاری که انجام می‌دهند که بدون اشکال نیست شبهه هم دارد این است که این پولی که پیش‌پرداخت می‌کنند این به عنوان دَین است، این پول را مستأجر به عنوان پیش‌پرداخت به آن صاحب‌خانه به عنوان دَین می‌دهد که می‌شود قرض، در ضمن این پیش‌پرداخت که قرض است شرط می‌کند که خانه را به من اجاره بدهید، این شرط در ضمن قرض است که مشکل را به همراه دارد؛ ولی برای اینکه چنین مشکلی پیش نیاید اول اجاره می‌کنند در ضمن عقد اجاره شرط قرض می‌کنند مؤجر می‌گوید من به شما اجاره می‌دهم به این شرط که شما فلان مبلغ را به من وام بدهید، منافع عین مرهونه هم مال راهن است مال مرتهن نیست منتها این عین مرهونه مشکل دارد قابل نقل و انتقال نیست طلق نیست مبیع باید طلق باشد این طلق نیست، فروش وقف هم همین‌طور است، فروش رهن هم همین‌طور است و امثال آن، یک چیزی که طلق نیست نمی‌شود مبیع باشد. اینجا وقتی که دَین مستوعب باشد و به کل مال تعلق بگیرد عین از طلقیت می‌افتد نه از ملکیت بیفتد، ملک ورثه است، ورثه می‌توانند از عین همین مال ارثی دَین طلبکار را بدهند، می‌توانند از مال خودشان بدهند، می‌توانند تعهد کنند طلبکار هم قبول بکند که بعدها بپردازند، حبوه هم در همین مجموعه است.

بنابراین اگر دَین مستوعب بود معنایش این نیست که حبوه ساقط است، معنایش این است که درگیر است، چند درصد به این عین می‌رسد؟ همان اندازه به حبوه هم می‌رسد یعنی ولد اکبر که باید این حبوه را بگیرد به همان اندازه‌ای که نسبت به سهام آن دَین به این اعیان تعلق می‌گیرد به حقوق دیگران تعلق می‌گیرد به عین او هم تعلق می‌گیرد باید این را بپردازد بعد ببرد، می‌تواند همان عین مال را به طلبکار بدهد و یا می‌تواند این سهمی که تعلق می‌گیرد مثلاً فلان مبلغ است، من فلان مبلغ را می‌دهم این عین همه مال من است.

غرض این است که این حبوه حکم ارث را دارد، یک؛ در فصل سوم قرار داد، دو؛ در دَین مستوعب این عین درگیر است نه اینکه ملک طلق ولد اکبر باشد، باید او بپردازد از هر راهی که ممکن است.

مطلبی که قبلاً هم گذشت منظور از این أب، أب بلافاصله است جدّ را شامل نمی‌شود، چه اینکه منظور از ولد، ولد بلافاصله است نوه را شامل نمی‌شود؛ پس اگر جدّ کسی بمیرد سخن از حبوه نیست و اگر کسی خودش بمیرد پسر بزرگش قبلاً رحلت کرده باشد نوه‌های او باشند هم سخن از حبوه نیست.

پرسش: دَین مستوعب همه حبوه را می‌گیرد!

پاسخ: بگیرد.

پرسش: ...

پاسخ: دو تا حرف است این یک وقت است که همه حبوه را می‌گیرد نه سایر مال را، نه همه مال درگیر است.

پرسش: حبوه جزء مقدار سهم ارث حساب می‌شود؟

پاسخ: نه، زائد بر ارث است ولی به عنوان ارث می‌برند.

پرسش: ...

پاسخ: خیر! این پسر بزرگ مثل سایر ورثه سهم خودش را می‌برد، این را هم به عنوان ارث می‌برد؛ به هر حال مالی که نصیب انسان می‌شود یک صاحبی دارد یک عنوانی دارد که این مال چه مالی است؟

پرسش: اطلاقات دارد سهم پسر دو سوم است در حالی که اینجا بیشتر ارث برده است!

پاسخ: حبوه یک چیز استثنایی است؛ ولی به عنوان ارث استثنایی است نه اینکه چیز دیگری باشد مال دیگری نیست، هبه نیست بلکه ارث است؛ اگر گفتند ارث خمس ندارد حبوه خمس ندارد، اگر گفتند ارث خمس دارد باید خمس حبوه را بپردازد. غرض این است که حکم ارث را دارد نه مال دیگر، هبه نیست هبه مربوط به زمان حیات است.

پرسش: ...

پاسخ: یک ارث زائدی است.

پرسش: ...

پاسخ: برای اینکه همین شخص به اندازه سایر برادرها ارث می‌برد و اضافه، این اضافه هم ارث است به عنوان هبه نیست.

پرسش: ...

پاسخ: این حبوه را جزء ارثِ سهم او حساب نمی‌کنند، اینکه می‌گویند مصحف یا سیف او «للولد الأکبر» است یعنی این ولد اکبر همانند سایر أولاد سهم خودش را دارد، زائد بر آنها یک چیز دیگری هم دارد به نام «حبوه» است. حالا بعضی خواستند بگویند این در قبال نماز و روزه‌ای که قضای آنها بر پسر بزرگ‌تر واجب است، بله گاهی این‌طور هست ولی آن حکمت است، آن جایی که اگر پدر نماز و روزه قضایی نداشت چه؟ یک تناسبی را ذکر کردند وگرنه این حبوه مال اکبر أولاد است ولو آن پدری که متوفا بود خودش نماز و روزه خودش را می‌خواند و می‌گرفت که اصلاً قضا به عهده او نیست. برخی‌ها خواستند بگویند این بچه اگر کوچک باشد به او نمی‌رسد برای اینکه این بچه مکلف نیست نماز خودش بر او واجب نیست چه رسد به قضای نماز پدر، پس چگونه حبوه ببرد؟ جوابش این است آنجا که در بعضی از نصوص اشاره کردند آن به عنوان حکمت است نه علت، وگرنه این حبوه مطلقا ثابت است ولو آن میّت نماز قضا نداشته باشد. بنابراین این حبوه به عنوان ارث است و احکام ارث هم بر آن بار است و خصیصه‌ای هم ندارد.

حالا آن روایتی که در بحث جلسه قبل اشاره شده بود که اکبر أولاد کیست، سه ـ چهار تا مسئله بود که قسمت مهمّ آن حل شد؛ یکی اینکه دوقلوها چکار باید بکنند چون این دوقلوها گاهی هم‌زمان به دنیا می‌آیند که نادر است، این را گفتند به شرکت، هر دو از این حبوه سهم می‌برند؛ یکی اینکه یکی یک ساعت زودتر به دنیا می‌آید و دیگری با تفاوت است تقدم و تأخر است، در تقدم و تأخر ظاهرش این است آن‌که قبلاً یک ساعت قبل به دنیا آمده او بزرگ‌تر است و آن‌که یک ساعت بعد به دنیا آمده کوچک‌تر است ولی این روایتی که آن روز خواندیم که اشاره کردند آن‌که دیرتر به دنیا آمده او بزرگ‌تر است که بنا شد روایت آن را پیدا کنیم این است؛ مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در همین جلد 26 باب سوم که این احکام را دارند این باب سوم ده تا روایت دارد، در صفحه صد که پایان روایت دهم است آنجا صحبت از ولد اکبر بود، چون اگر دو تا اکبر داشته باشد که این شخص دو تا همسر داشت هم‌زمان این بچه‌ها به دنیا آمدند تنصیف می‌شود، اگر تاریخ مجهول است «بالقرعه» مشخص می‌شود و اگر توأمان هستند دوقلو هستند اینها با هم اتفاق بیافتند که با هم از رحم جدا بشوند این هم تنصیف است، اگر معلوم نباشد که چه کسی مقدم است چه کسی مؤخر این با قرعه مشخص می‌شود و امثال آن، حکم اینها مشخص است؛ اما ما می‌دانیم که این یکی یک ساعت زودتر آمده دومی دیرتر، معمولاً آن‌که یک ساعت زودتر آمده او را بزرگ‌تر می‌دانند این‌که یک ساعت دیرتر آمده این را کوچک‌تر می‌دانند، این جاست که مرحوم صاحب وسائل آن روایت را دارد که آن روایت را باید بخوانیم.

مرحوم صاحب وسائل در روایت دهم یعنی صفحه 99 آنجا این فرمایش را دارد که سماعه می‌گوید از وجود مبارک حضرت سؤال کردم «عَنِ الرَّجُلِ یَمُوتُ مَا لَهُ مِنْ مَتَاعِ‌ الْبَیْتِ قَالَ السَّیْفُ وَ السِّلَاحُ وَ الرَّحْلُ وَ ثِیَابُ جِلْدِهِ» این روایت که تمام شد مرحوم صاحب وسائل دارد «أَقُولُ وَ تَقَدَّمَ فِی أَحْکَامِ الْأَوْلَاد» در باب کتاب نکاح، «مَا یَدُلُّ عَلَی أَنَّ الْأَخِیرَ مِنَ التَّوْأَمَیْنِ فِی الْوِلَادَةِ أَکْبَرُهُمَا» دارد که مواظب باشید ما گفتیم حکم اکبر کدام است اما اکبر «مَن هو»؟ اکبر آن است که معمولاً می‌گویند زودتر به دنیا آمده و لو یک ساعت، ایشان می‌فرماید در احکام ولاده آنجا مشخص شد که دوقلوها آن‌که دیرتر به دنیا آمده او اکبر است. ایشان می‌گوید «وَ تَقَدَّمَ» در باب کتاب نکاح این است. حالا آن روایت را بخوانیم که حضرت چگونه استدلال می‌کند آن‌که دیرتر به دنیا آمده او اکبر است؟

در جلد 21 وسائل صفحه 497 باب 99 «بَابُ أَنَّ الَّذِی وُلِدَ أَخِیراً مِنَ التَّوْأَمَیْنِ هُوَ الْأَکْبَر» دوقلوهایی که یکی یک ساعت بعد به دنیا آمده او برادر بزرگ‌تر است، این را «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْیَمَ» ـ این أشیم هم بر وزن احمد است ـ «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ» این است که «قَالَ أَصَابَ رَجُلٌ غُلَامَیْنِ فِی بَطْنٍ» کسی پدر دوقلو شد، خدا به این شخص دو پسر داد «فَهَنَّأَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع» حضرت به او تهنیت گفت، حضرت فرمود: «أَیُّهُمَا الْأَکْبَرُ» یا خودش سؤال کرد «أَیُّهُمَا الْأَکْبَرُ»، «فَقَالَ الَّذِی خَرَجَ أَوَّلًا» حضرت فرمود کدام یک بزرگ‌تر است؟ عرض کرد آن‌که یک ساعت زودتر به دنیا آمده او بزرگ‌تر است. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الَّذِی خَرَجَ أَخِیراً هُوَ أَکْبَرُ» آن‌که یک ساعت دیرتر به دنیا آمده او بزرگ‌تر است، چرا؟ «أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّهَا حَمَلَتْ بِذَاکَ أَوَّلًا» مادر آن نطفه اوّلی را گرفت، با آن اوّلی نطفه بسته شد، پس او سابقه دارد «وَ أَنَّ هَذَا دَخَلَ عَلَی ذَاکَ» این یکی که زودتر به دنیا آمده چون تازه‌وارد بود جلوی او را گرفته نگذاشت او به دنیا بیاید لذا او بعد به دنیا آمده است، این‌که بعد به دنیا آمده نطفه او اول بسته شد تا رفت بجنبد این دومی آمد جلوی او را گرفت، نگذاشت او بیاید، بنابراین او می‌شود برادر بزرگ‌تر «أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّهَا حَمَلَتْ بِذَاکَ أَوَّلًا وَ أَنَّ هَذَا دَخَلَ عَلَی ذَاکَ فَلَمْ یُمْکِنْهُ أَنْ یَخْرُجَ» این اوّلی نمی‌توانست متولد بشود تا اینکه این‌که دم دست است زودتر خارج بشود «حَتَّی خَرَجَ هَذَا فَالَّذِی یَخْرُجُ أَخِیراً هُوَ أَکْبَرُهُمَا».[7]

پرسش: این از آن مواردی است که روایت با علم ناسازگار است.

پاسخ: ممکن است علم هم تأیید بکند.

پرسش: خیر، علم می‌گوید اینها داخل رحم ثابت نیستند بلکه می‌چرخند.

پاسخ: بسیار خب! اما با هم می‌چرخند این همیشه جلوی او را می‌گیرد.

پرسش: ...

پاسخ: برای فقیه که مشخص نیست باید قرعه بزند این راه‌حل است. آن جایی که یقیناً مشتبه است ما نمی‌دانیم شناسنامه گم شده جای قرعه است، اینجا هم قرعه است، راه فقهی‌اش باز است. اگر یقین داشته باشیم به تساوی دوقلویی که با هم به دنیا آمدند که مساوی هستند و در سهم برابرند، اگر یقین داشته باشیم که کسی مثلاً مشکلی ندارد و مسلّم است او مثلاً چند روز قبل آمده این یکی چند روز بعد یا یک زمان بیشتری است که هیچ شبهه‌ای نباشد، او مقدم است؛ اما اگر شبهه باشد قرعه است از نظر فقهی مشکلی ندارد.

پرسش: در ذیل بحث «ولوج روح» که الآن کاملاً اختلاف است بین روایات و تأیید علم؛ در روایات ما وجود دارد چهار ماه و بعضی شش ماه اما از نظر علمی می‌گویند این مشخص است.

پاسخ: چون تعلق روح مراتبی دارد جمعش هم این است «خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَام»[8] این روح قبل از بدن وجود دارد، نحوه تعلقش، درجات تعلقش این ممکن است که از دو ماهه شروع بشود سه ماهه شروع بشود چهار ماهه شروع بشود شش ماهه شروع بشود، درجات تعلق فرق می‌کند. مرحوم بوعلی در آن قصیده عینیه که می‌گوید «هبطت الیک من المحلّ الأرفع ٭٭٭ ورقاء ذات تعزّز و تمنّع»[9] می‌گوید من در تعجب هستم که چگونه روح تعلق گرفته آمده! این روحی که قبل از بدن موجود بوده و مجرد بوده اصلاً چرا آمده؟! چگونه آمده تعلق گرفته؟! چه زمانی تعلق گرفته؟! فرمود اگر مطلبی برای مثل من مجهول است معلوم می‌شود که خیلی مشکل داریم! او سنّ زیادی نداشت کتابی هم نداشت این الهیات شفاء که الآن درس خواندن آن جان کَندن می‌خواهد املای اوست، آن اشارات قلمی است ولی ظاهراً این الهیات شفاء املای اوست.

اما این جمله را تذکر بدهیم! ماه مبارک رمضان از بهترین دوران سال انسان است که انسان وقتی مهمان خدا می‌شود دیگر از این بهتر چیست؟! انسان وقتی بخواهد مهمان بشود اختیار دست او نیست. به ما فرمودند در مسئله حج و عمره وقتی به زیارت بیت الله مشرف می‌شوید آنجا جزء «ضیوف الرحمن»[10] است، ماه مبارک رمضان هم جزء «ضیوف الرحمن» است، دست ما نیست دست مهمان نیست که وقت تعیین کند؛ اما یک وقتی هم خدا اعلام کرد که من میزبان هستم. آنجایی که فرمود شما مهمان من هستید مثل ماه مبارک رمضان مثل ایام حج و مانند آن اختیار دست ما نیست؛ اما آنجا که اعلام کرد فرمود اگر کسی من را دعوت کند من می‌آیم که من حاضرم مهمان شما بشوم، آنجا دست ماست.

در این حدیث قدسی که دارد «أنا عند کذا» یعنی هر جا این خصوصیات پیش بیاید من آنجا به عنوان مهمان حاضرم «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌»[11] فرمود هر وقت دل بشکند من مهمان هستم. این است که می‌گویند اگر کسی دلش بشکند دعا مستجاب است، چون تا دل نشکند انسان گاهی به قدرت خودش، گاهی به قدرت بستگانش، گاهی به قدرت قبیله‌اش، خیلی ناله ندارد؛ اما آنجا که دستش کوتاه است! این ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾[12] همین است؛ کسی که مضطر به تمام معنای کلمه است او به کجا تکیه می‌کند؟! وجود مبارک امام مجتبی فرمود: «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ»[13] من ضامن هستم اگر کسی در دلش همین است فقط خدا را بخواهد، این دعای محض باشد.

پرسش: ...

پاسخ: نه یک وقت است که «للدنیا» می‌شکند آن در حقیقت «بُعد عن الله» است، یک وقت حقی از او ضایع شده است، یک وقت است که من چرا فلان مقام را ندارم یا فلان مقام را ندارم، بی‌خود نداری! خودت شکاندی خودت هم اصلاح کن، یک وقت است یک حادثه‌ای پیش آمد دست خود انسان نیست و هیچ راهی هم ندارد، دست خود انسان نیست، برای دنیا هم نیست هیچ راهی هم ندارد. این جریان کشتی که قرآن مثال می‌زند که وقتی سوار کشتی شدید آن وقتی که دارد غرق می‌شوید به چه کسی توجه می‌کنید همین است؛ سرّش این است که برهانش با خودش است در آن وقت «الله» را می‌خواهد.[14] اما یک وقت است که کسی تمام امکانات را دارد بعد دعای ماه مبارک رمضان را می‌خواند، او دعا می‌خواند که ثواب ببرد، نه اینکه دعا می‌خواند که مشکلش حل بشود، مشکل را خیال می‌کند که با دست خودش دارد حل می‌کند، البته او ثواب دعا را می‌برد برای اینکه او در عین حال که دارد دعا می‌خواند فکر می‌کند که من این مشکل را چگونه حل کنم حل هم می‌کند امر عادی است اما این آن دعای مضطر نیست تا مستجاب بشود. آن جایی که فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌» یعنی من مهمان هستم، این صاحب‌خانه هر چه به ما داد ما قبول می‌کنیم. این است که در آن ضیافت أولیٰ دست خود انسان نیست بلکه یک زمان مشخص یک مکان مشخص را خدا به عنوان مهمانی مقرّر کرده است؛ اما در مواردی که فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم‌» این دست خود انسان است می‌تواند انسان این‌گونه باشد که امیدواریم خدای سبحان به برکت قرآن و عترت این ویروس پلید را بردارد! امنیت را امانت را به این نظام الهی عطا بکند! این دعاهایی که در این مدت شده و می‌شود مستجاب بشود و همه بیماران شفای عاجل پیدا کنند!

 


[9] حکمت بوعلی سینا، ج3، ص8.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo