< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

1400/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/میراث الانساب /حبوه

 

در مسئله «حبوه» روایاتی را مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) نقل کردند که بخش قابل توجهی از آن روایات خوانده شد ولی یک مقداری مانده است.

خلاصه بحث مسئله «حبوه» این است که در جریان حبوه چند نکته است: یکی اینکه «الحبوة ما هی»؟ یکی اینکه حبوه به چه کسی می‌رسد؟ یکی اینکه حبوه از مال کیست که به این شخص می‌رسد؟ یکی اینکه اگر تزاحمی شد تعارضی شد بین مستحقین حبوه این را چه باید کرد؟ حبوه را گفتند آنچه که از پدر می‌رسد که مال مخصوص اوست، روایات هم بین اقل و اکثر اختلاف دارند، غالب روایات دارد که ثیاب و مصحف و سیف و خاتم است، این معنی حبوه است؛ «الحبوة ما هی»؟ این است. حبوه مال کیست؟ مال پسر بزرگ است باید این وارث مذکر باشد نه مؤنث، اگر متعدد هستند باید به اکبر آنها برسد و اگر متعدد نیستند منحصر به فرد است مال خود اوست؛ پس مستحِق حبوه مشخص است، حبوه هم مقدارش مشخص است. از مال چه کسی باید باشد؟ از مال پدر فقط، از مال مادر به عنوان حبوه چیزی به دخترانش یا چیزی به پسرانش نمی‌رسد، حبوه مال پدر باید باشد. پس این سه عنصر محوری به وسیله همین روایات مشخص شد.

بحث‌های فقهی که مربوط به حبوه است که حبوه مال میت است، آنچه را که میت ترک کرده است مال ورثه است، آن وقت چگونه بخشی از این مال مخصوص به پسر بزرگ است؟ این با اطلاق یا عموم ادله ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾[1] مخالف است، این مشکل فقهی هم حل شده است برای اینکه اگر آن آیه عموم داشته باشد این مخصص است اگر اطلاق داشته باشد این مقید است چون در جمع بین اطلاق و تقیید، تخصیص و تعمیم اگر هم تعارضی به ذهن بیاید تعارض ابتدایی است به اندک ملاحظه حل می‌شود، بنای عقلا در اینجا این‌طور است. ببینید فرق اساسی بنای عقلا و عقل این است اگر ما قانونی داشته باشیم موجبه کلیه باشد بعد یک جا سالبه جزئیه، عقلا جمع می‌کنند «بالتخصیص»، یک جا اطلاق ایجابی باشد یک جا تقیید خاص، عقلا جمع می‌کنند می‌گویند این هیچ تعارضی ندارند «بالتقید»؛ اما وقتی در محیط عقل مطرح می‌شود یکی می‌شود موجبه جزئیه و آن می‌شود سالبه کلیه نقیض هم‌ هستند، این یکی می‌شود سالبه جزئیه و آن می‌شود موجبه کلیه نقیض هم‌ هستند، موجبه کلیه با سالبه جزئیه «عند العقل» نقیض هم هستند جمع نمی‌شود لذا این می‌شود حکم عقلی، آن می‌شود بنای عقلا، آن وقت بنای عقلا هر دو را جمع می‌کنند به تخصیص یا تقیید و امثال آن، در فضای عقل می‌گویند اینها جمع نمی‌شوند محال است، چرا؟ برای اینکه عقل گفته است نه عرف چون عقل اگر گفته باشد عقل می‌فهمد که چه بگوید یا کلی است یا جزئی، اگر کلی است «کل عقلٍ کذا، کل عدلٍ کذا، کل کُرَةٍ کذا، کل مکعّبٍ کذا» دیگر استثناپذیر نیست لذا در فضای عقل موجبه جزئیه نقیض سالبه کلیه می‌شود و بالعکس. به هر تقدیر این مشکل فقهی هم با این حل می‌شود چه اینکه حل کردند. اگر این فرزند بزرگ مجهول باشد که کدام یک از اینها بزرگ‌ترند برای اینکه تاریخشان مثلاً در دسترس نیست چون گاهی در زلزله‌ها و غیر زلزله شناسنامه‌ها و تاریخ‌ها گم می‌شود، این با قرعه حل می‌شود. اگر کسی دارای چند فرزند باشد از چند همسر و دو تا اکبر باشند تنازعی در کار نیست تنصیف می‌شود چون هر دو مصداق‌اند یک مالی است که بین اینها باید توزیع بشود.

پرسش: عقلائی بودن در فقه و اصول کجا مطرح می‌شود؟

پاسخ: شما از اول تا آخر جلد اول کفایة را که ملاحظه بفرمایید عقلایی است، نه یک روایتی در کار هست نه آیه‌ای در کار هست و نه برهان عقلی؛ عرف این‌طور می‌گوید، عرف آن‌طور می‌گوید اول تا آخرش همین است اما وقتی که وارد مسئله کلام می‌شوید، وارد مسئله وحی و نبوت و مانند آن می‌شود همه‌اش عقل است برهان عقلی است کاری به عرف ندارد.

پرسش: الآن در مورد کرونا یا امور دیگر که ما به پزشک مراجعه می‌کنیم عقلائی است که ما به متخصص رجوع کنیم.

پاسخ: این یک منشأ عقلی دارد عقل حکم می‌کند وقتی هر حادثه‌ای پیش آمد برای معالجه، یا خود انسان باید متخصص باشد یا به متخصص رجوع کند، این را عقل حکم می‌کند و پشتوانه این بنای عقلا آن حکم عقلی است. خدا غریق رحمت کند مرحوم شیخ انصاری را یک بزرگداشتی برای مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) گرفتند قبل از اینکه برای مرحوم آخوند و سایر بزرگان بگیرند حق مرحوم شیخ محفوظ بود. آنجا یکی از بحث‌هایی که شد این بود که فرق بین بنای عقلا و عقل چیست؟ برخی از آقایان که صاحب‌نظر بودند و سالیان متمادی هم در مثلاً نجف درس خواندند آنها در جواب گفتند فرق بین بنای عقلا و عقل این است که اگر چیزی همگانی شد معلوم می‌شود عقل است، اگر مربوط به صنف و گروه خاصی بود معلوم می‌شود که بنای عقلا است. در پاسخ به آنها گفته شد اصلاً بین بنای عقلا و عقل فرق جوهری است یکی علم است و یکی فعل، عقل را یک شخص هم که بگوید او وقتی برهان دستش است این بنام عقل است، بنای عقلا روش مردم است این روش از سنخ فعل است این فعل گاهی منشأ عقلانی دارد، گاهی منشأ عادت دارد و گاهی منشأ دستوری دارد. بنای عقلا فعل است و عقل علم است اصلاً دو چیز هستند. این بزرگوارها هم که می‌گویند یکی از منابع فقهی ما عقل است عقل می‌گویند ولی غالباً بنای عقلا را اراده می‌کنند گاهی البته مثل حُسن عدل و قبیح بودن مثلاً ترک امر مهم قبیح است و اجتماع ضدین محال است و امثال ذلک را از عقل کمک می‌گیرند ولی «علی أیّ حالٍ» بنای عقلا منشأهای فراوانی دارد اما عقل یک صغری و کبری دارد، عقل یک سرمایه‌ای دارد به نام بدیهی و یک درآمدی دارد به نام نظری.

پرسش: دلیل حجیت بنای عقلا و امتداد حجیتش تا کجاست؟

پاسخ: برای اینکه شارع مقدس هم به همین روش حکم کرده به همین روش عمل کرده هرگز نگفته شما برهان اقامه کنید. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند تا کار می‌کرد اول وقتی آیات الهی نازل می‌شد و تحویل می‌گرفت ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ﴾ در آن مدرسه و مسجد تلاوت می‌کرد، ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[2] هم تلاوت می‌کرد هم تعلیم می‌داد بعد با هم وارد صحنه می‌شدند حالا یا غزوه بود یا مسائل اجتماعی بود و مانند آن بعد همه اینها را در ذهن شریفشان یادداشت می‌کرد بعد دوباره که مسجد می‌آمدند می‌فرمود این آیه آنجا درست عمل شد ولی آنجا درست عمل نشد، این «یُبیّن لهم آیاته» این است، این «یُبیّن» بعد از آن صحنه است، آن «یَتْلُوا» قبل از این صحنه است؛ این هم «یَتْلُوا» هست، هم «یُعلِّم» است و هم «یُزَکِّیهِم» اما «یُبیّن» این برای بعد از صحنه است می‌رفتند با هم صحنه جنگ یا غیر جنگ بعد دوباره می‌آمدند مسجد می‌فرمود فلان کار درست بود فلان کار درست نبود این آیه معنایش این است آن آیه معنایش این نیست با اینکه خود قرآن ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾[3] فرمود ما او را فرستادیم ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاس﴾[4] این مبیّن بودن حضرت در مسائل جزئی است، آن معلم بودن در مطلب کلی علمی است، این کارها را می‌کردند و حضرت چون مسئول مردم بود مربّی مردم بود آن تلاوت و تعلیمش مربوط به قبل از اجرا است، این تبیینش مربوط به هم‌زمان اجرا است مثلاً در جریان احزاب فلان جا این قدر باید باشد فلان جا آن قدر باید باشد چه کسی باید پرچم‌دار باشد چه کسی نباید باشد این پرچم را چه کسی بلند بکند این خصوصیات را می‌فرمود اگر درست اجرا کردند، کردند، نکردند دوباره که مسجد می‌آمدند می‌فرمود آنجا این نقطه ضعف این است یا آنجا این را باید درست انجام می‌دادید و مانند آن.

پرسش: این ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْف﴾[5] اشاره به این عرف عقلا دارد؟

پاسخ: نه، اشاره به معروف در برابر منکر است «یا خَیْرَ مَعْرُوفٍ عُرِف‌»[6] بهترین چیز که عقل آن را به رسمیت می‌شناسد مربوط به عرف نیست، چیزی را که عقل آن را به رسمیت می‌شناسد این در همه موارد یکی است. الآن خیلی از عادات و آداب و سنن وجود دارد که بین مسلمین و غیر مسلمین، بین شرقی و غربی، بین شمالی و جنوبی اختلاف است مثلاً چیزی را مردم آن دیار بد می‌دانند مردم این دیار بد نمی‌دانند «أو بالعکس». بنابراین آنچه را که مردم خوب می‌دانند نیست بلکه آنچه را که عقل خوب می‌داند که معروف «عند العقل» است.

پرسش: اینکه می‌فرمایید عقل حکم می‌کند و بنای عقلا جمع می‌کند، این جمعی که بنای عقلا انجام می‌دهند باید بر اساس یک عقبه‌ایی باشد چون خود عقلی که برای تعارض دلیل می‌آورد برای رفع تعارض هم راه نشان می‌دهد.

پاسخ: نه، عقل در اینجا هیچ چاره‌ای ندارد هیچ حکمی ندارد «عقلیة الأحکام لا تخصص»[7] چون آن قانون کلی دست روش مردم نیست که بگویند این حکم این است «و لا غیر»، اغلب موارد را می‌بینند حکم صادر می‌کنند بعد موارد نادر را اگر دیدند می‌گویند آنها مستثنا هستند.

پرسش: بین بنای عقلا و عقلانی بودن آن وقت عُقلائی بودن مطرح می‌شود.

پاسخ: بنای عقلا با عقلائی یکی است اما با عقلانی بودن فرق می‌کند البته خود عقل می‌گوید در مسایل جزئی این‌چنینی که برهان بر آن نیست روش مردم همین‌طور است یعنی این که می‌گویند رأی اکثری حجت است، رأی اکثری حجت نیست رأی اکثریت یک زیربنایی دارد و آن رأی کل است. بیان مطلب این است که الآن می‌خواهند کشور را اداره کنند با انتخابات یا غیر انتخابات یا در هر محفل دیگری که رأی‌گیری است قهراً اختلاف رأی پیدا می‌شود، اجماع کل در هیچ جا پیدا نمی‌شود که مثلاً مردم یکدست باشند و یکسان درک کنند حالا که اختلاف است اگر یک طرف اقل است یک طرف اکثر یا دو طرف مساوی است، اگر دو طرف مساوی شد حالا آن را اگر انتخابات مجدد نباشد با قرعه حل می‌کنند، اگر یک طرف اقل بود یک طرف اکثر این «عند الکل» حرف اکثر مقدم است یعنی پایگاه رأی اکثری به اجماع کل است یعنی در آن قانون اساسی که اجماع کل است این است که در همه موارد اکثر مقدم‌ هستند.

پرسش: ممکن است یک جامعه‌ای داشته باشیم که بنای عقلای آنها این است که اگر سید در آنها بود رأی او را مقدم بدارند.

پاسخ: این هم به اتفاق کل است یعنی آن جامعه‌ای که می‌گوید رأی سید مقدم است همه‌شان می‌گویند. غرض این است که باز هم به رأی کل بر می‌گردد به اکثریت نیست، به کل است؛ یعنی همه مردم می‌گویند اگر سید باشد مقدم است ما جایی نداریم که به رأی اکثریت عمل کنند این رأی اکثریت به رأی کل متّکی است در قانون اساسی آنها این است. الآن مراجعه به أعلم ولو این شخص أعلم است اما او به کل متّکی است یعنی همه متخصصین می‌گویند حرف أعلم مقدم است.

پرسش: الآن کرونا وجود دارد الآن بنای عقلا رجوع به پزشکِ با علم جدید می‌کنند اما صد سال پیش پزشکی مثلاً سینوی می‌کردند الآن آن را کنار می‌گذارند.

پاسخ: الآن موضوع فرق کرده وگرنه حکم همان است.

پرسش: الآن رجوع ما به بنای عقلا که به چه کسی رجوع کنند است.

پاسخ: بله آن وقت هم همین‌طور بود، آن وقت هم به متخصص مراجعه می‌کردند الآن هم به متخصص مراجعه می‌کنند.

پرسش: تشخیص مصداق را به بنای عقلا واگذار می‌کنند.

پاسخ: بله، برای اینکه امر جزئی است.

بنابراین اگر مشکل این باشد که با عموم یا اطلاق او سازگار است، بله عرف جمع می‌کند؛ عرف بین مطلق و مقید، بین عام و خاص جمع می‌کند به تخصیص، اصلاً استثنا در همین کارهای بنای عقلا است وگرنه «عقلیة الأحکام لا تخصص»، «الأحکام العقلیة لا تخصص» همین است، استثنا در قاعده دلیل بطلان آن قاعده است در فضای عقل؛ اما استثنا در یک قاعده عقلایی دلیل تأیید و امضای آن است معلوم می‌شود اصل قاعده را قبول دارند منتها این بخش را استثنا کردند. استثنا یعنی تخصیص، تقیید در قواعد عقلی، دلیل بطلان آن است؛ اما در قواعد عقلایی دلیل امضا و تأیید آن است.

پرسش: در بحث احکام عقلی فرمودید چون محمول عرض ذاتی موضوع است پس به عین موضوع بر می‌گردد...

پاسخ: بله چون هر چیزی را که بر هر چیزی حمل نمی‌کنند حکم عقلی ندارد، در فضای عقل حکمی که بیگانه باشد ندارد.

پس «الحبوة ما هی» مشخص شد، فقط مال پدر است مشخص شد، اکبر أولاد باشد مشخص شد و منظور از این اکبر این نیست که چند تا پسر داشته باشد یکی بزرگ‌تر، اگر چند تا پسر داشت آن‌که بزرگ‌تر است وگرنه یک پسر هم باشد مال اوست و «إلا و لابد» حبوه از مال مادر نیست از مال پدر است و مشکل اطلاق یا عموم سوره «نساء» هم با تخصیص و تقیید حل است و امثال آن و اگر اکبر مردد بود با قرعه حل می‌شود و اگر متعدد بود با تنصیف حل می‌شود. همه اینها جهات هفت ـ هشت گانه‌ای بود و هست که حکم آنها در فقه مشخص است.

«بقی هنا أمورٌ» و آن این است که اگر کسی در یک فضایی بود مثل اینکه در بعضی از کشورها و شهرها این‌طور است که مثلاً این پسر سُنی است از آن عیال سُنی است و چون اهل سنت قائل به حبوه نیستند آن وقت چکار باید کرد؟ پسر بزرگ هم از آن مادری است که سُنی است و معتقد نیستند به حبوه، اینجا چکار باید کرد؟ اینجا به آن پسر بزرگی که معتقد به حبوه نیست نمی‌دهند بر اساس قاعده «الزام»[8] اما او نمی‌تواند بگوید که این جزء میراث است به من که نمی‌دهید به دیگران هم ندهید، این قاعده «الزام» می‌گوید شما درباره خودت باید حرف بزنید، درباره دیگری حق حرف ندارید، ما روایاتی از ائمه(علیهم السلام) داریم که حبوه مال پسر بزرگ است،[9] به شما نمی‌رسد بر اساس قاعده «الزام» اما چرا به برادرت نرسد؟! بنابراین «فهاهنا أمران»: یکی سلب حق از عامی بر اساس قاعده «الزام» است، یکی اینکه او حق دخالت ندارد نسبت به برادرش بلکه این سهم باید به برادرش برسد برای اینکه بر اساس نصوص اهل بیت است. این یک مطلب.

مطلب دیگر این است که اگر این میّت بدهکار بود دَینش مستوعب نبود، بخشی از اموال را در برابر دَین بدهکار است که باید بدهد بخشی از اموال مال خاص است، آنجا که دَین مستوعب نباشد طلب‌های طلبکار را از آن اموال می‌دهند بقیه جزء میراث اوست و به سایر ورثه هم ارث می‌رسد به پسر بزرگ هم این حبوه می‌رسد؛ ولی اگر دَین مستوعب بود یعنی یک کسی ورشکست شد، دَینش بیش از مالش است حالا اینجا حبوه هست یا نه؟ آیا در دَین مستوعب طلب طلبکاران از ذمّه به عین می‌آید کل این مال را می‌گیرد یا مال را درگیر می‌کند؟ درست است که در عناوین ثلاثه اول دَین است، بعد ثلث است و بعد میراث ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ﴾[10] دَین مقدم است، بعد ثلث و بعد ارث، درست است که دَین مقدم است اما حالا در دَین مستوعب یعنی طلب طلبکاران متعلّق مستقیماً به مال می‌رسد که مال برای اینها می‌شود، یا مال در رهن است متعلّق حق دُیّان است؟ مال برای ورثه است، اگر حق طلبکارها مستقیماً به خود عین بخورد ورثه حق ندارند بگویند ما از کیسه خودمان می‌دهیم از جای دیگر می‌دهیم شما این مال را رها کنید، این مال برای اوست؛ اما اگر این متعلّق «حق الدُیّان» است یعنی این طلق نیست و چون طلق نیست متعلّق حق است، ورثه حق دست زدن ندارند، حالا یا از خود عین بر می‌دارند می‌دهند یا از جای دیگر بر می‌دارند می‌دهند، اگر از جای دیگر برداشتند این بسته باز می‌شود می‌شود طلق. غرض این است که اگر هم دَین مستوعب باشد معنایش این نیست که حبوه ساقط است، معنایش این است که حبوه درگیر است.

پرسش: ...

پاسخ بله این طور است.

پرسش: ...

پاسخ: در وصیت خیر؛ یک وقت است که عین خاص وصیت می‌کند یا یک وقت است که ثلث وصیت می‌کند ثلث مال است، دیگر حق نیست که طلب کند ولی دَین که باشد به عین تعلق نمی‌گیرد عین را درگیر می‌کند اما وصیت که می‌گوید ثلث یعنی مثل شریک، وقتی گفت ثلث یعنی شریک است ورثه دو ثلث و میت یک ثلث دارد.

پرسش: ...

پاسخ: بله این ‌طور می‌تواند عین را مثلاً این فرش را وصیت بکند یا کسر مشاع یا عین مشخص، اگر عین مشخص شد می‌گوید این زمین یا این فرش را به فلان کس بدهید، کسر مشاع باشد می‌شود یک سوم، یا می‌گوید که مثلاً سه تا باغ دارم به اندازه هم‌اند این یک باغ ثلث من است این را جدا هم می‌توانند بکنند. بنابراین دَین مستوعب معنایش این نیست که طلبکارها مالک می‌شوند بلکه حق طلبکارها به این عین تعلق می‌گیرد این عین را از طلق بودن می‌اندازد مقیدش می‌کند مثل رهن است.

پرسش: این «بعد» در ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ﴾ چیست؟

پاسخ: بعد لحاظی است یعنی شارع مقدس ملاحظه کرد که وقتی می‌خواهید تقسیم بکنید اول دَین، بعد ثلث و بعد ارث، این بعد لحاظی است ولی الآن مال مشخص خارج وجود دارد. در مسئله ثلث آنجا به نحو شرکت شریک عین است منتها در موقع تقسیم از کجا باید باشد این به ید ورثه است، حالا یک سوم مال، یک سوم مال را اگر او معین کرده باشد که فلان باغ که یک سوم مثلاً اموال من است وقف باشد، این عین است؛ اما اگر بگوید یک سوم اموال من را بدهید این تعیینش به دست ورثه است، ورثه باید «علی کتاب الله» یک سوم را بررسی کنند حالا از این عین بدهند یا از آن عین بدهند این به دست خودشان است. این «بعد» در آیه بعد لحاظی است.

روایت اول این باب یعنی وسائل جلد 26 صفحه 97 باب سه از ابواب میراث روایت اولی که خواندیم مرحوم کلینی نقل کرد «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ»[11] این «ربعی» اسم یک عده زیادی است که بعضی موثق‌اند بعضی نیستند، این «رِبعی بن عبدالله» توثیق شده است اما بعضی از رِبعی‌ها نه، این رِبعی توثیق شده است و به کسر «راء» هم هست.

روایت نهم که مرحوم شیخ طوسی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع» نقل کرد این است که فرمود: «سَمِعْنَاهُ» که «وَ ذَکَرَ کَنْزَ الْیَتِیمَیْن» را ما شنیدیم که در جریان حضرت موسی و خضر که ﴿وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما﴾[12] را خواندم فرمود این کنز طلا و نقره و مانند آن نبود، چرا «لَوْحاً مِنْ ذَهَبٍ» بود اما «فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» فرمود: «عَجَبٌ‌ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ کَیْفَ یَفْرَحُ وَ عَجَبٌ‌ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ کَیْفَ یَحْزَنُ وَ عَجَبٌ‌ لِمَنْ رَأَی الدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا بِأَهْلِهَا کَیْفَ یَرْکَنُ إِلَیْهَا» این کلمات نورانی نوشته بود حالا این منافاتی ندارد که هر دو باشد ولی به هر حال ارزش آن مال یک مطلب است، ارزش این مکتوب مطلبی دیگر است. حضرت فرمود «وَ یَنْبَغِی لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَا یَسْتَبْطِئَ اللَّهَ فِی رِزْقِهِ» اگر کسی خدا را به عنوان رازق می‌شناسد نگوید چرا دیر شد کم شد و مانند آن.

حاجت موری به علم غیب بداند ****** در بن چاهی به زیر صخره صمّا[13]

حرف جناب سعدی است. در روایات ما همین مضمون وجود دارد ایشان این را به شعر درآورده که

حاجت موری به علم غیب بداند ****** در بن چاهی به زیر صخره صمّا

تمام این مورها چقدر باران می‌خواهند چقدر آب می‌خواهند همه اینها را ذات أقدس الهی می‌داند. یک علم این‌چنینی انسان را راحتِ راحت می‌کند.

«وَ یَنْبَغِی لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَا یَسْتَبْطِئَ اللَّهَ فِی رِزْقِهِ وَ لَا یَتَّهِمَهُ فِی قَضَائِهِ فَقَالَ لَهُ حُسَیْنُ بْنُ أَسْبَاطٍ فَإِلَی مَنْ صَارَ» به حضرت عرض کرد که این مطالب علمی خوب است به هر حال آن گنج به چه کسی رسید؟ در برابر حضرت این‌طور! «فَإِلَی مَنْ صَارَ إِلَی أَکْبَرِهِمَا» چون مذهب ما این‌طور بود؟ حضرت فرمود «نَعَمْ».[14]

روایت دهم این باب که آن را هم باز مرحوم شیخ طوسی نقل کرده است «عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ». این روایت مضمره نیست گرچه می‌گویند مضمره سماعه است قبلاً هم به عرض رسید جناب سماعه قلم دستش بود، کاغذ دستش بود، خدمت حضرت مشرف می‌شد، اول می‌گفت که «سألت» نام مبارک حضرت را می‌بُرد، «سألت» نام مبارک حضرت را می‌برد یا «سمعت» از ذات مبارک حضرت، بعد «سألته سألته سألته» تا آخر وجود دارد، اینها را نمی‌شود گفت مضمره بلکه اینها ده ـ بیست تا سؤال است کمتر یا بیشتر اول نام مبارک حضرت را می‌برد بعد می‌گوید «سألت» آن وقت این را در روایت‌های بعدی تقطیع می‌کنند.

پرسش: برای ما مضمره است.

پاسخ: نه، برای ما مضمره نیست اگر مراجعه نکنیم بله، ولی مراجعه بکنیم برای ما مضمره نیست.

«قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَمُوتُ مَا لَهُ مِنْ مَتَاعِ‌ الْبَیْتِ» این صغری را سؤال کرد حبوه را می‌دانست حبوه مال پسر بزرگ است اما اینکه حالا مال او به پسر بزرگ می‌رسد منظور چیست؟ فرمود: «السَّیْفُ وَ السِّلَاحُ وَ الرَّحْلُ وَ ثِیَابُ جِلْدِه»،[15] «ثِیَابُ جِلْدِهِ» نه اینکه تمام لباس‌ها که در خانه‌اش است این مال پسر بزرگ است بلکه آنچه که می‌پوشید، عمده این است که این را بعد مراجعه بفرمایید.

«أَقُولُ وَ تَقَدَّمَ فِی أَحْکَامِ الْأَوْلَادِ» در باب نکاح که نفقه او به عهده کیست حضانت او به عهده کیست، آنجا «مَا یَدُلُّ عَلَی أَنَّ الْأَخِیرَ مِنَ التَّوْأَمَیْنِ فِی الْوِلَادَةِ أَکْبَرُهُمَا»[16] اگر دوقلو بودند آن‌که دیرتر آمده او برادر بزرگ‌تر است این باید بحث بشود که او چون بیشتر مانده آنجا، آنجا معیار است یا کامل‌تر است، به هر وسیله است این باید مشخص بشود.

 


[7] نهایة الحکمة، ج1، ص270.
[13] غزلیات دیوان اشعار سعدی، غزل1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo