< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

1400/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الإرث/مقدار سهام /

 

نظر شریف مرحوم محقق وفاقاً با سایر فقهاء این است که در طبقه اول أولاد هستند «و إن نزلوا» با أبوین؛ لکن أولاد صُلبی، هم أولاد «مع الفصل» را محجوب می‌کند و هم کسانی که به وسیله پدر و مادر به میت نزدیک‌اند محجوب می‌کند مثل جدّ و إخوه و مانند آن. معروف بین اصحاب این است که خود أولاد برابر آیه یازده سوره مبارکه «نساء» که ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ پسر دو برابر دختر می‌برد اما نوه‌های پسری و نوه‌های دختری معیار، «مَن یتقرب به» است، نه معیار خودشان؛ نوه پسری اگر دختر باشد و نوه دختری اگر پسر باشد این نوه پسری که دختر است دو برابر آن نوه دختری می‌برد که پسر است. این معروف بین شیخ طوسی به بعد(رضوان الله تعالی علیهم) است.

إبن ادریس در سرائر به جِدّ مخالف با این حرف است و می‌گوید حرف استاد ما سید مرتضی در اینجا حق است مطابق با قرآن است و به روایت‌هایی که آنها تکیه کرده‌اند می‌خواهند به آن روایات عمل کنند و این برخلاف قرآن است و چند دلیل ذکر می‌کند. وجوه فراوانی را سید مرتضی ذکر می‌کند که مرحوم إبن ادریس در سرائر در جلد سوم بخشی از آن وجوه را ذکر می‌کند. محوری اصلی او استدلال به آیه قرآن است، یک؛ و اینکه متفاهَم از شریعت این است که زن و مرد یکسان ارث نمی‌برند، دو؛ از جمع بین این دو استفاده می‌کند که أولاد اگر مذکر باشد که دو برابر مؤنث می‌برد خواه صلبی خواه نوه و اگر مؤنّث باشد یک برابر پسر می‌برد خواه صلبی خواه نوه فرقی نمی‌کند. بعد از اینکه بیان مبسوط سید مرتضی را ذکر کردند گفتند این حق است «أدین به و أفتی به»؛ هم من به این معتقدم عمل می‌کنم، هم به این فتوا می‌دهم.

در قبال فرمایش مرحوم سید که باعظمت و جلال و شکوه نقل می‌کند فرمایشات شیخنا الاستاد را با تعبیر ایشان شیخ أبوجعفر شیخ طوسی را نقل می‌کنند و قطع دارد و نقد دارد و تعبیرات نارسایی دارد که اینها به روایت‌هایی که خودشان نقل کرده‌اند تکیه می‌کنند چون خبر واحد را حجّت نمی‌دانند بعد می‌گوید اگر این است شما در بعضی از موارد باید که ملتزم به یک حکم دیگری بشوید بگویید که آن چون به اجماع مسلمین است نه به اجماع فقهاء آن را ما نمی‌توانیم انکار کنیم ولی این قسمت را برابر آیه ما می‌پذیریم.

این بخش‌ها را که یک بخش را خواندیم یک بخش دیگر را هم بخوانیم، بعد دو تا کار لازم است: یکی اینکه مراجعه به قرآن است که ایشان می‌فرمایند، این حرف تام است یا نه؟ یکی هم این حرف که اصلاً در شریعت زن و مرد یکسان نیستند چه رسد به اینکه زن سهم بیشتری می‌برد این مقبول است یا نه؟ و استدلال و استنباطی که ایشان از روایت می‌کند تام است یا نه؟ ایشان می‌گوید روایات دارد که نوه بجای پدر می‌نشیند بله این درست است، «یقمن» مقام «من یتقرب» را، این درست است؛ اما کجا دارد پسر کمتر از دختر می‌برد، دختر بیشتر از پسر می‌برد؟ حداکثر روایات شما این است که می‌گویند أولادِ أولاد که أولاد «مع الفصل»‌اند بجای أولاد صلبی‌اند، ما هم قبول داریم و آیه هم قبول دارد. بیش از آن مقداری که دیگران ذکر کردند اینها این شواهد را ذکر می‌کنند می‌گویند هر جا که گفتند بین أولاد و أولادِ أولاد یعنی بین أولاد و نوه هیچ فرقی نیست نه در حرمت نکاح، یک؛ نه در مَحرمیت، دو؛ نه در پیوند سببی، اگر کسی داماد شد خواه داماد فرزند صلبی بشود نسبت به مادرزن مَحرم است خواه عروس بشود نسبت به پدرشوهر محرم است خواه این داماد و عروس، داماد و عروس فرزندان صلبی باشند مَحرم می‌شوند خواه داماد و عروس، داماد و عروس نوه باشند نسبت به مادر و پدر مَحرم می‌شوند پس در جمیع احکام، ﴿وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُم‌﴾[1] که آمده شامل همه اینها می‌شود. شما از کجا می‌گویید این نوه بجای پدر می‌نشیند و خصیصه‌ای دارد؟ این روایاتی که دارد اینها «یقمن مقام آباء» یعنی همان‌طوری که پدران و مادران آنها ارث می‌برند اینها هم ارث می‌برند اما در کیفیت ارث و توزیع که اگر دختری نوه پسری بود بجای پسر می‌نشیند دو برابر ارث می‌برد و اگر پسری نوه دختری بود بجای مادرش می‌نشیند یک برابر ارث می‌برد، این را از کجا در می‌آورید؟!

پرسش: ...

پاسخ: نه، در اصل ارث است.

پرسش: لااقل ابهام دارد.

پاسخ: بسیار خب! لااقل ابهام دارد ما هم می‌رسیم به آیه، مرجع می‌شود قرآن و قرآن دارد ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ که هر دو را شامل می‌شود می‌گوید اگر دستتان از آنها کوتاه باشد چه اینکه هست، ما باید به اطلاق یا عموم آیه تمسک بکنیم و آیه دارد ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أولادکُمْ﴾ که این ﴿أولادکُمْ﴾ شامل هر دو می‌شود، حداکثر آن صغری را درست کند، این روایاتی که دارد نوه بجای «مَن یتقرب» می‌نشیند این صغری را درست می‌کند یعنی می‌برد. پس نوه ولد است نوه دختری ولد است نوه پسری ولد است، آیه یازده سوره «نساء» دارد: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أولادکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾. ما نیازی به آن تنزیل نداریم که بگوییم روایات می‌آید نوه را بجای فرزند صلبی می‌نشاند نیازی نیست خود ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أولادکُمْ﴾ شامل می‌شود، اگر هم نیاز داشته باشیم حداکثر مفاد نصوص تنزیل این است که نوه دختری به منزله صلب است نوه پسری به منزله صلب است همین! وقتی صلب شد می‌شود ولد و وقتی ولد شد ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾.

با اینکه بنای او بر اختصار بود بحث مفصل و مبسوطی را از مرحوم سید مرتضی نقل می‌کند و با جلال و شکوه نقل می‌کند بعد می‌گوید این دین است «أدین به و أفتی». موافق ما هم إبن عقیل و امانی و اینهاست که إبن عقیل یک شخصیت برجسته‌ای است و شیخنا الاستاد أبوجعفر یعنی شیخ طوسی در فهرست؛ مرحوم شیخ طوسی در فهرست دو تا کار کرده است: بعضی از روایات را معرفی کرده، بعضی از مصنّفین و مؤلفین را معرفی کرده، می‌گوید او جزء مؤلفین است کتاب نامی دارد کتابش هم عمیق است و فقهش هم عمیق است و شیخنا الاستاد هم از عظمت او یاد کرده است و مانند آن. این فرمایشات ایشان است.

اما کم‌لطفی که در این وسط است این نباید غفلت بشود! بزرگانی هستند که صاحب جواهر و مانند ایشان جزء متأخرین‌اند که بعضی از اینها تصریح می‌کنند کمتر روایتی از زیر دست ما بتواند در برود که ما مثلاً عصاره‌ آن را نگیریم! حرف این فقهاء این است بسیار خب خبر واحد را نمی‌خواهید عمل کنید، نکنید! اما ببینید معیار ما چیست؟ ما از همین روایاتی که صحیح‌اند و معتبرند و اصیل‌اند و قابل اعتمادند سه اصل را استفاده می‌کنیم: یک اصل جامع و یک اصل تفصیلی، اصل جامع این است که نوه بجای فرزند صلبی می‌نشیند، این به عموم یا به اطلاق شامل نوه دختری و نوه پسری می‌شود بعد دو مطلب جداگانه‌ای از روایات استفاده می‌شود نوه پسری بجای پسر می‌نشیند نوه دختری بجای دختر می‌نشیند این تکرار برای چیست؟ این معلوم می‌شود حرف تازه‌ای می‌خواهد بزند، این نمی‌خواهد بگوید نوه ارث می‌برد همه ما می‌دانیم که نوه فرزند است اصلاً نیازی نیست بر فرض هم باشد آن طایفه أولیٰ کافی بود که طایفه أولیٰ دارد «یقمن مقام مَن یتقرب» را، اصلاً نیازی نبود بر فرض هم نیاز باشد آن طایفه أولیٰ که می‌گوید نوه بجای فرزند صلبی می‌نشیند کافی است. اما دو مطلب جدای مقابل هم آن هم در روایات زیاد که نوه دختری بجای دختر می‌نشیند نوه پسری بجای پسر می‌نشیند این برای چیست؟ این همان مطلب اول را می‌خواهد بگوید؟ مطلب اول را نگفته بود هم ما از آیه استفاده می‌کردیم بر فرض هم از روایات جامع هم استفاده می‌کردیم، این تفصیل جداگانه که نوه دختری بجای دختر می‌نشیند نوه پسری بجای پسر می‌نشیند می‌خواهد حرف تازه بزند بنابراین دست ما پُر است این‌طور نیست که کم‌لطفی کرده، مرحوم إبن ادریس وفاقاً لسید مرتضی آمده گفته اصلاً چه کسی گفته که در شریعت حتماً باید زن کمتر از مرد ببرد این را چه کسی گفته؟! که ما ‌بگوییم مستفاد از شریعت این است که زن کمتر از مرد ببرد، نه! مستفاد از شریعت این‌طور نیست. اصلاً دین آمده برای انسان و انسان مذکر و مؤنث ندارد تا شما بگویید شریعت این اقتضاء را دارد، دین کاری به بدن ندارد، بدن یا این‌طور ساخته شد یا آن‌طور، هر کدام یک مسئولیت خاص خودشان را دارند اما دین که برای تربیت انسان آمده است و محور اصلی آن هم انسان است و انسان هم نه مذکر است نه مؤنث، حالا شما از کجا می‌گویید حتماً باید نصف او ببرد؟!

غرض این است این را برای اینکه ملاحظه بفرمایید این خطوط کلی اشکالاتشان را یک مقدار ذکر بکنیم که بعد وقتی مراجعه می‌فرمایید آسان‌تر باشد. در جلد سوم سرائر اصل بحث در صفحه 231 شروع می‌شود تا به اینجا می‌رسد در صفحه 232 اول سطر دارد «و بعض أصحابنا یذهب إلی أنّ إبن البنت یعطی نصیب البنت و بنت الإبن تعطی نصیب الإبن» بعضی از اصحاب این حرف را زدند «و ذهب اخرون من أصحابنا إلی خلاف ذلک و قالوا إبن البنت ولد ذکرٌ حقیقة فنعطیه نصیب الولد الذکر دون نصیب أمّه و بنت الإبن بنت حقیقة نعطیها نصیب البنت دون نصیب الإبن الذی هو أبوها» این مطلب کلی است و این را «اختاره السیّد المرتضی و استدل علی صحة ذلک بما لا یمکن المنصف دفعه من الأدلة القاهرة اللائحة و البراهین الواضحة» هیچ ممکن نیست یک فقیه منصفی بتواند در نقد سید مرتضی فرمایشی داشته باشد. بعد فرمایش سید مرتضی را نقل می‌کند «قال رضی الله عنه إعلم أنه یلزم من ذهب من أصحابنا إلی أن أولاد البنین و البنات یرثون سهام آبائهم مسائل سبع» که «لا مخلص لهم منها» و مرحوم إبن ادریس در این هفت اشکال و هفت مسئله که سید مرتضی می‌گوید همه آن را نقل نمی‌کند یک مقداری را نقل می‌کند که بعضی از اینها را ما در بحث جلسه قبل اشاره کردیم که گفت ممکن است یک دختر بیش از پسر ببرد که گذشت «و منها أن البنت فی الشرع و بظاهر القرآن لها النصف إذا انفردت و للبنتین الثلثان و هم یعطون بنت الإبن من عندهم» می‌گوید این را از خودتان در آوردید! چون در قرآن دارد که اگر یک دختر باشد نصف می‌برد بقیه «بالرّد» شما هم در اصل مال و هم در کیفیت دادن مال مخالف قرآن هستید؛ در اصل مال برای اینکه دارد ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ شما مخالفت می‌کند، در کیفیت آن هم مخالفت می‌کنید کیفیت آن نقش تعیین کننده در فقه دارد و آن این است که در عول و تعصیب اثر می‌گذارد. دارد که اگر یک دختر باشد نصف می‌برد اگر هیچ وارثی در کار نباشد بقیه «یردّ علیه»، این «یردّ علیه» در عول و اینها اثرگذار است، اگر دو تا دختر باشد «کنّ فوق اثنتین» یعنی دو به بالا باشند «ثلثان» می‌برند، اگر وارث دیگری نباشد «یُردّ علیه»، این حرف قرآن است؛ اما شما که می‌گویید نوه‌ها بجای فرزند صلبی می‌نشینند اگر این دختر، دخترِ پسر میت بود، پسر میت اگر یک نفر باشد تمام مال، مال اوست، «یُردّ علیه» ندارد فرض یعنی فرض یعنی سهمی ندارد، این دختر است که سهم معین دارد اگر کسی نبود بقیه را به او می‌دهند اما پسر سهم معین ندارد اگر یک نفر بود هم مال برای اوست و سهم او همین است. این «یُردّ علیه» در نحوه توزیع از نظر مالی فرق نمی‌کند اما از نظر حکم شرعی فرق می‌کند اگر دختر باشد نصف می‌برد اگر کسی نبود بقیه به او برمی‌گردانند اما اگر پسر باشد مستقیماً همان اول تماماً مال اوست. این اشکال دیگر ایشان است.

بعد می‌فرماید: «و هذه جملة مستقلة بنفسها و ظاهر القرآن یقتضی أن ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ علی کل حال و مع وجود کل أحد» هر کسی باشد ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ است، چه هر کسی باشد چه نباشد. می‌فرماید: «و ظاهر القرآن یقتضی أن ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ علی کل حال و مع وجود کل أحد» هر کسی باشد به هر حال ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ است. این ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ جمله مستقله است «ثم عطف علیها جملة أخری مستقلة أیضا فقال تعالی ﴿فَإِنْ کُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثٰا مٰا تَرَکَ﴾ ظاهر هذه الجملة أن ذلک لهن علی کل حال و مع فقد کل واحد و وجوده ثم عطف تعالی جملة أخری مستقلة غیر متعلّقة بما یلیها و لا ما تقدمها فقال تعالی ﴿وَ إِنْ کٰانَتْ وٰاحِدَةً فَلَهَا النِّصْف﴾» آن جمله برای همین است می‌گوید شما باید مواظب قرائت قرآن خود باشید. این جمله‌ای که می‌گوید ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أولادکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ مستقل است، این چه صلبی باشد این است، نوه باشد این است، اینکه به جای دیگر عطف نشد می‌گوید این را شما مستقلاً باید حواستان جمع باشد! آیه یازده سوره «نساء» دارد: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ این تمام شد این اصل کلی است اصل قرآنی است که مذکر دو برابر مؤنث می‌برد، ﴿فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْن﴾ که جمله مستقله است اگر اینها دو به بالاتر دختر بودند ﴿فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ﴾، ﴿وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْف﴾ این را باید مستقل بکنید اگر یک دختر بود او نصف مال را می‌برد یعنی فرض آن این است آن وقت بقیه را «بالردّ» می‌برد. ﴿وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ﴾ غرض این است کل این‌ جمله تصریح می‌کند باید وقف بکنید مستقل باشد. این ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ به جایی وصل نیست مستقل است اصل قرآنی است، نه بجای قبل وصل است نه بجای بعد وصل است، حکم دیگری را دارد بیان می‌کند. اگر این مطلبی که محققان ما گفتند، گفتند این روایات سه طایفه است و سه تا بیان دارند این برای چیست؟ ظهور دارد، یک سلسله روایات دارد که «مَن یتقرب» صلبی می‌برند، این عموم اوّلی است؛ بعد دو بیان مستقل جدا، نوه‌های پسری بجای پسر می‌نشینند، نوه‌های دختری بجای دختر می‌نشینند، این یعنی چه؟ شما گفتید نوه بجای اصل می‌نشیند فرقی ندارد، دوباره بیایید بین نوه پسری و نوه دختری فرق بگذارید یعنی چه؟!

پرسش: بجای ولد می‌نشیند.

پاسخ: بله خودش که ولد هست أولادِ اول که مستقل است که بارها شاهد اقامه کردند که مسئله حرمت نکاح، یک؛ مَحرمیت، دو؛ ﴿وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُم‌﴾ عروس و داماد نوه با عروس و داماد صلبی یکی است؛ یعنی اگر کسی با دختر کسی ازدواج بکند مَحرم می‌شود و با او حرمت نکاح دارد، همین‌طور اگر داماد نوه بشود یا عیال نوه بشود همین حکم را دارد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، این اصل جامع است شامل صلبی و نوه می‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: چون روایات ناظر به کتاب است این می‌شود مخصص وگرنه اگر ظهور کتاب را مقدم بدانیم کل روایات را باید حذف کنیم.

پرسش: ...

پاسخ: نه تعارض ندارند چرا؟ برای اینکه روایات ما سه تا پیام دارد: یک پیام آن مطابق با قرآن کریم است که نوه بجای او می‌نشیند یعنی أولاد، ﴿وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُم‌﴾ این است اما دو تا ظهور دیگر این برای چیست؟ این پیامش چیست؟ بعد از اینکه شما فرمودید نوه بجای فرزند صلبی می‌نشیند اما آمدید گفتید ـ چند تا روایت هم هست ـ نوه دختری بجای دختر می‌نشیند نوه پسری بجای پسر می‌نشیند، این چه پیامی دارد؟ این معلوم می‌شود که سهم او را می‌برد وگرنه این را گفته بود تکرار لازم نیست، هر جمله‌ای پیام خاص خود را دارد.

پرسش: ...

پاسخ: این یک اصل قرآنی است یک عموم قرآنی است که اصل است و اطلاق قرآنی است که اصل لفظی است.

پرسش: ...

پاسخ: نه «اصالة الطهارة» و مانند آن نیست، اصل قرآنی عموم است و اطلاق، اصل قرآنی غیر از عموم و اطلاق چیز دیگری نیست آن وقت ما همین اصل را در روایات هم داریم، روایات گذشته از آن اصل که دارد نوه بجای فرزند صلبی می‌نشیند، دو تا پیام مستقل هم دارد: نوه دختری بجای دختر می‌نشیند، نوه پسری بجای پسر می‌نشیند، این چه می‌خواهد بگوید؟ این ظهور دارد.

ایشان که می‌فرماید این را باید وقف بکنید ما وقف هم می‌کنیم ولی مطلب به حرف مشهور درست در می‌آید. ایشان دارد: «فان قالوا یلزمکم أن ترثوا أولادا لأولاد مع الأولاد لتناول الاسم للجماعة عندکم» ایشان اشکال می‌کند به اینکه شما اگر می‌گویید أولادِ أولاد مستقیماً مشمول آیه است پس بگویید با پدر و مادرشان هم که باشد ارث می‌برد ﴿یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلٰادِکُمْ﴾ نوه أولاد است او هم باید ارث ببرد. اگر این‌طور می‌خواهید از آیه استفاده کنید که می‌خواهید بگوید نوه أولاد است، أولاد مذکر دو برابر مؤنث ارث می‌برسد؛ پس نوه مذکر دو برابر ارث می‌برند، این صغری و کبری است. حرف آنها این است که نوه أولاد است، أولاد ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾، نوه ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾. بر ایشان اشکال کردند می‌گویند اگر أولاد است أولاد این‌طور که شما می‌گویید با پدر و مادرشان باهم باید ارث ببرند! إبن ادریس می‌گوید آنجا به اجماع مسلمین است نه به اجماع فقهاء! آنجا به اجماع مسلمین است «خرج بالدلیل» که نوه با بودِ فرزندان صلبی ارث نمی‌برد. اگر این را بگویند «فان قالوا یلزمکم أن ترثوا أولادا لأولاد مع الأولاد لتناول الاسم للجماعة عندکم قلنا لو ترکنا و ظاهر الآیة فعلنا ذلک لکن إجماع الشیعة الإمامیّة بل إجماع کل المسلمین منع من ذلک» بله ما فقط چنین دلیلی داریم که این در حقیقت اجماع نیست این ضرورت دین است مثل اینکه الآن ما می‌گوییم کسانی که مکه نرفتند می‌دانند کعبه هست ضرورت است به تواتر. «بالضرورة» این مطلب از لبان مطهر پیغمبر(صلّی الله و علیه و آله و سلّم) رسیده است، وقتی یک چیزی همه مسلمین عالم می‌گویند یعنی این مطلب را یقیناً پیغمبر(صلّی الله و علیه و آله و سلّم) فرمود این می‌شود ضروری و وقتی ضروری شد آثار خاص خودش را دارد. این به اجماع مسلمان‌ها است یعنی همه ما می‌دانیم که از لبان مطهر حضرت این در آمد که با بودِ أولاد نوه ارث نمی‌برد، این می‌شود ضرورت مسلمین؛ مثل اینکه الآن خیلی از افراد هستند که مکه نرفتند اما هیچ تردیدی ندارند که کعبه وجود دارد، این می‌شود ضروری؛ اینکه می‌گویند «انکار ضروری، انکار ضروری» ممکن است مطلب نظری باشد خیلی دقیق و علمی هم باشد اما آن‌ قدر گرفته شد که می‌دانیم از لبان مطهر حضرت این در آمده است ولو مطلب نظری عمیق است. اینجا می‌گوید این اگر باشد ما می‌گوییم کل مسلمین، آن وقت «فخصصنا الظاهر و حملنا الآیة علی أن المراد یوصیکم اللّه فی أولادکم بطنا بعد بطن»، ما این «بطنا بعد بطن» را از همان سیره رسول خدا و بیان رسول خدا و ضرورت مسلمین استفاده می‌کنیم. بعد می‌فرماید اگر شما هم بگویید ما هم این کار را می‌کنیم «فان قالوا فنحن أیضاً نخصص الظاهر و نحمل قوله تعالی ﴿یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلٰادِکُمْ﴾ علی أن المراد به أولاد الصلب بغیر واسطة قلنا تحتاجون إلی دلیل قاطع علی هذا التخصیص» ما یک برهان قاطع داریم و آن ضرورت مسلمین است، شما چنین چیزی را در بیاورید، شما می‌دانید بزرگان از ما مخالف با فرمایش ما هستند.

پرسش: ...

پاسخ: آن شاید آسان نباشد چون باز می‌شود کمبود آن را از آیه استفاده کرد که ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ اما این بیانی که فقهای ما دارند می‌گویند شما این را بررسی کنید سه طایفه و سه دلیل را برای چه گفته؟ یک طایفه دارد که اینها «یقومون مقام» آباء خودشان، یک طایفه دارد نوه‌های دختری بجای دختر می‌نشینند نوه‌های پسری بجای پسر می‌نشینند، این ظهور دارد که سهم او را می‌برند.

خدا مرحوم سید مرتضی را غریق رحمت کند! سید مرتضی هم در آن فکر کلامی‌ که داشت آن فرمایش را اینجا ذکر می‌کنند که به هر حال نوه دختری فرزند انسان است همان جریان جنگ جمل را که نقل کردیم مرحوم إبن ادریس این فرمایش را از سید مرتضی در صفحه 237 همین جلد سوم نقل می‌کند «و ممّا یدل علی أن ولد البنین و البنات یقع علیهم اسم الولد قوله تعالی ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ وَ بَنٰاتُکُمْ﴾ و لا خلاف بین الأمة فی أن بظاهر هذه الآیة تحرم علینا بنات أولادنا» بعد می‌فرماید ﴿وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُم‌﴾ این است آن وقت در صفحه 238 می‌رسد «و مما یدل علیه أیضاً علی أن ولد البنت ینطلق علیه اسم الولد علی الحقیقة أنه لا خلاف فی تسمیة الحسن و الحسین علیهما السّلام أنهما إبنا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و أنهما یفضلان بذلک و یمدحان و لا فضیلة و لا مدح فی وصف مجاز مستعار». یک چیزی در تعبیرات مسالک[2] و غیر مسالک و مانند آن است که امر دایر است بین حقیقت و مجاز راجح، این را مرحوم صاحب جواهر نقل کرده[3] دیگران هم در مسالک و أمثال مسالک نقل می‌کنند که امر دایر است بین حقیقت و مجاز راجح، کدام مقدم است؟ خب چطور؟ برای اینکه ظاهر ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‌ أولادکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ در أولاد حقیقی است، نوه أولاد هست اما مجازاً أولاد است چون از او که متولد نشد مثل مجاز راجح است، اطلاق ولد بر نوه مجاز است چون از جدّ که متولد نشد و چون از او متولد نشد پس اطلاق ولد بر نوه مجاز راجح است. «إذا دار الأمر» بین حقیقت و مجاز راجح کدام مقدم است؟ اینجا از آن راه آمدند. بعد مرحوم سید مرتضی استدلال می‌کند بعد إبن ادریس به آن استدلال می‌کند که نوه مجاز راجح نیست ولد است حالا یا «مع الواسطة» یا «بلا واسطة» کار وقتی که به انسان اسناد دارد یا «مع الواسطه» است یا «بالواسطة» است. می‌فرماید اگر مجازاً فرزند بود که این افتخاری نبود «لا خلاف فی تسمیة الحسن و الحسین علیهما السّلام أنهما إبنا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و إنهما یفضلان بذلک و یمدحان و لا فضیلة و لا مدح فی وصف مجاز مستعار» شما چرا می‌گویید مجاز راجح است؟! مجازاً این فرزند است، فرزند مجازی که آن رجحان را ندارد! «فثبت أنه حقیقة و قد روی أصحاب السیر کلهم أن أمیر المؤمنین صلوات اللّٰه علیه لما أمر إبنه محمّد بن الحنفیّة و کان صاحب رأیته یوم الجمل فی ذلک الیوم فقال له

أطعن بها طعن أبیک تحمد    لا خیر فی الحرب إذا لم توقد

بالمشرفی و القنا المسدّد قال محمّد بن إدریس رحمه اللّٰه یعنی المقوّم و قد استد الشی‌ء إذا استقام» که شعر را معنا می‌کنند، «فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام أنت إبنی حقا و هذان إبنا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله یعنی الحسن و الحسین فأجری علیهما هذه التّسمیة مادحا لهما و مفضّلا لهما و المدح لا یکون بالمجاز و الاستعارة» مدح که با مجاز حاصل نمی‌شود این حقیقتاً فرزند است. این بحث مبسوط را ایشان ذکر می‌کنند بعد از فضل بن شاذان حرف‌هایی را نقل می‌کنند که آن را هم تأیید می‌کنند و یک مقدار را اشاره می‌کنند در پایان دارد «و هذا آخر کلام السید» اینها همه فرمایش سید است «هذا آخر کلام السّید المرتضی رضی اللّٰه عنه و هو الذی یقوی فی نفسی و افتی به و أعمل علیه لإن العدول إلی ما سواه عدول إلی غیر دلیل من کتاب و لا سنة مقطوع بها و لا إجماع منعقد» نه اجماع خلاف است و نه دلیل دیگری داریم «بل ما ذهبنا الیه هو ظاهر الکتاب الحکیم و الإجماع حاصل علی أن ولد الولد ولد حقیقة علی ما دللنا علیه فی غیر موضع و لا یعدل عن هذه الأدلة القاطعة للأعذار إلّا بأدلة مثلها موجبة للعلم و لا یلتفت إلی أخبار آحاد فی هذا الباب لأنها لا توجب علما و لا عملا و لا إلی کثرة القائلین به و المودعیة کتبهم و تصنیفاتهم» خیلی‌ها کتاب نوشتند خیلی‌ها این فتوا را دادند به اینها اعتباری نیست «لأن الکثرة لا دلیل معها لأنه ربما کان الدلیل مع القلیلین لأن الحجة هو قول امام الزمان علیه السّلام و لأجله عندنا صار الإجماع حجة و دلیلا» چون مطابق است «فإذا لم یقطع علی أن قوله» ما اگر نفهمیم که قول امام در این جمعیت است حرف اجماع حجت نیست، حالا از کجا شما می‌فهمید؟! «و لأجله عندنا صار الإجماع حجة و دلیلا فإذا لم یقطع علی أن قوله مع أقوال الکثیرین من أصحابنا لم نأمن أن یکون قوله داخلا فی أقوال القلیلین فیحتاج فی المسألة إلی دلیل غیر الإجماع لأن دلیل صحة الإجماع غیر مقطوع به مع أحد الفریقین فیحتاج فی المسألة إلی دلیل غیره». «و إلی ما اختاره السیّد و اخترناه ذهب الحسن بن أبی عقیل العمانی رحمه اللّٰه فی کتابه کتاب المتمسک بحبل آل الرسول علیهم السّلام» دارد، این رجل از أجلّه فقهای اصحاب ماست و از أجله متکلمین ماست و کتاب او هم مورد اعتماد است و استاد ما شیخ طوسی در فهرست مصنفین این کتاب را نقل کرده و بر مؤلفش ثنا گفته است و شیخ مفید هم «یکثر الثناء علی هذا الرجل» یعنی هم شیخ طوسی و هم شیخ مفید نسبت به إبن عقیل ثنا می‌کنند. «و الأقرب من الأولاد أولی من الأبعد و إن کان الأقرب بنتا و إلا بعد إبن إبن». این خلاصه فرمایشات ایشان است.

اما آن جمله‌ای که قبلاً هم عرض کردیم این را هم باید حتماً در خاطر شریف باشد همین است که ایشان در جلد اول سرائر صفحه 50 و 51 این فرمایش را دارند «قال محمّد بن إدریس فعلی الأدلّة المتقدّمة أعمل» چون این اول کتاب فقه است منابع فقهی آن را ذکر می‌کنند «و بها آخذ و أفتی و أدین اللّٰه تعالی و لا ألتفت إلی سواد مسطور و قول بعید عن الحقّ مهجور و لا اقلّد إلا الدلیل الواضح و البرهان اللائح و لا أعرّج الی أخبار الآحاد فهل هدم الإسلام إلا هی و هذه المقدّمة أیضا من جملة بواعثی» اسلام را مگر غیر از خبر واحد چیز دیگری به هم زد؟! خیلی از افراد در صدر اسلام گرفتار همین تبلیغات بودند. همین فرمایشی که مرحوم امینی(رضوان الله تعالی علیه) به مرحوم آقای طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) بیان کردند می‌فرمودند من اطمینان دارم اگر هر فضیلتی درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده اگر یک مختصری هم بگردم می‌بینم که درباره اوّلی و دومی هم آمده است، از بس این «کعب الأحبار»ها بودند! مدام روایت مدام روایت! مرتّب روایت و روایت!

مرحوم ملاصدرا دارد روایات طوری شد که هر کسی یک مشکلی پیدا شد یک مقدار پولی به این راویان می‌داد می‌گفت این را نیاورید. یک بادمجان‌فروشی بادمجان خریده دید که مشتری ندارد فوراً رفت آنجا که شما یک فضیلتی درباره بادمجان بگویید او گفت «اول شجرة آمنت بالله الباذنجان»! این روایت هست![4]

پرسش: ...

پاسخ: این روایت را که ایشان نیاورد؛ آن یک سلسله بحث‌هایی است که هر موجودی شاکر خداست کلاب این‌طور هستند هیچ کلبی این‌طور نیست که سجده نکند این در نظام تکوین است.

پرسش: ...

پاسخ: آنها در باب تکوینیات دارند که آنها هم به زبان تکوین مخلوق خدا هستند ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[5] آیه الهی است و آیه الهی ساجد و خاضع است، لسان آن معلوم است که چه لسانی است کوه این‌طور است، حجر این‌طور است شجر این‌طور است اما اینکه شما مبلغی به او بدهی بگویید که این را جعل بساز که بادمجان‌ها را بخرند! این‌طور بود بازار جعالان گرم بود چون مشکل این ورّاق‌ها این است. چرا قبلاً این کار را می‌کردند یعنی اجازه روایی می‌دانند؟ الآن به عنوان تبرّک می‌گویند شما اجازه روایی به ما بدهید، بله تبرّک است؛ اما قبلاً تبرّک نبود. الآن در نسخه‌های خطی استاد چند تا روایت را می‌خواند شاگرد یادداشت می‌کرد در حاشیه‌ آن می‌نوشتند «بلغ قبالا» یعنی مقابله شد تا اینجا، «بلغ قرائة» تا اینجا، بعد وقتی که این روایت تمام شد اجازه روایی می‌دادند می‌گویند این کتابی که مثلاً چند تا روایت دارد اولش این است آخرش این است من اجازه دادم که فلان آقا این روایت را از ما نقل بکند، بله! چرا این کار را می‌کردند؟ برای اینکه آن روز که چاپ نبود بازار ورّاق‌ها بود، این بازار ورّاق‌ها پول می‌گرفتند کتاب می‌نوشتند. این آقا یک رساله‌ای داشت این رساله را می‌خواست چند تا نسخه کند می‌داد به اینها، بعد آن یکی می‌گفت که مثلاً فلان مبلغ بگیر این سه چهار صفحه را نقل کن، آن سه چهار صفحه را این‌طور بنویس! این جعل این‌طوری است! در بازار ورّاق‌ها می‌رفتند او که نمی‌دانست چه خبر است این کتاب را به او می‌دادند می‌گفتند دو تا نسخه از این بنویس! آن از صفحه مثلاً ده تا دوازده را ننویس این را بنویس! بازار وراق‌ها چاپخانه که نبود مرتّب کتاب می‌نوشتند نسخه می‌نوشتند.

پس این دو تا شاهد: یکی اینکه اجازه روایی می‌دادند و نسخه‌های اصلی در کنار آن نوشته «بلغ قبالاً، بلغ قرائتة» یعنی امروز که تاریخ فلان است مقابله این نسخه با آن نسخه انجام شده است یا قرائت آن تا اینجا انجام شده است، این کتاب یا این رساله پنجاه تا روایت دارد که اولش آن است وسطش این است آخرش این است.

غرض این است إبن ادریس که می‌گوید دین را غیر از خبر واحد چیز دیگری به هم نزد این است! چطور می‌شود که انسان ـ معاذالله ـ نسبت به خبری که امام دارد بی تفاوت باشد یقیناً این‌طور نیست! اولین باری که این مطلب إبن ادریس را دیدم خیلی تعجب کردم که فرمود اسلام را مگر غیر از خبر واحد چیز دیگری به هم زد؟! در حالی که اسلام را غیر خبر چیز دیگری روشن نکرد! پس معلوم می‌شود که این اخبار را می‌گوید که جعل می‌کردند.

 


[2] مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، ج‌13، ص126 و127.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo