درس خارج فقه آیت الله جوادی
98/09/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/مهر
مرحوم محقق بعد از آن هفده مسئله و برخی از فروعات مترتب بر آنها،[1] در طرف چهارم، تنازع بین زوجین را مطرح کردند و در این طرف چهارم هم چهار مسئله را عنوان کردند و مسئله اُولی هم چند فرع جزیی را در درون خود تعبیه کرده است که غالب این فروع بحث شد.[2] حالا در جمعبندی نهایی یک بار تکرار میشود تا معلوم بشود که کجا «اصل» است کجا «اماره» است و کجا اصلی بر اصول دیگر حاکم یا وارد است و کجا «ظاهر» بر «اصل» مقدم است؟
فرمودند: «و فیه مسائل الاولی اذا اختلفا فی اصل المهر» که در «کان تامه» اختلاف باشد یکی مدّعی وجود است و یکی منکر وجود، روشن است که «فالقول قول الزوج» است در محکمه چون او منکر است البته «مع یمینه» چون در قبال آن یک مدعی است گرچه بیّنه ندارد. در این فرع اگر قبل از مساس چنین تنازعی رُخ بدهد روشن است که قول، قول زوج است با یمین «و لا اشکال قبل الدخول» چرا؟ «لاحتمال تجرد العقد عن المهر» هم عقد این تحمل را دارد که بیمهر باشد هم محکمه و عاقدان و عرف مردم هم احتمال میدهند که این عقد بیمهر باشد زیرا مهر نه جزء عقد است و نه شرط عقد لذا گاهی تفویض هم پدید میآید، این فرع اول؛ اما فرع دوم این است که این تنازع بعد از مساس باشد «لکن الاشکال لو کان بعد الدخول» چرا؟ چون روایات فراوانی است که بعد از مساس مهر مستقر میشود اگر «مهر المسمیٰ» بود همان مستقر میشود اگر «مهر المسمیٰ» در بین نبود «مهر المثل» مستقر میشود پس ما علم اجمالی داریم که «احد المهرین» یقیناً مسجّل شده است یا «مهر المسمیٰ» یا «مهر المثل»، با علم اجمالی که جا برای اصل برائت نیست میفرمایند «لکن الاشکال لو کان بعد الدخول» در این فرع هم میفرمایند «فالقول قوله ایضا نظراً الی البراءة الاصلیة» این «نظراً الی البراءة الاصلیة» نه «نظراً الی اصالة البراءة» چون اطراف علم اجمالی است و وقتی اطراف علم اجمالی شد جا برای اصل نیست اصل در جایی است که شک، شک محض باشد اگر علمی مشوب به جهل بود و جهلی مشوب به علم بود از آن شک درمیآید شکّ همراه با علم در شکّ مصحوبِ علم جا برای برائت نیست برائت فقط در شک محض است باید یک کاری کرد که آن جهل مشکوک از علم معلوم جدا شود تفکیک شود اگر این علم اجمالی منحل شد به یک علم تفصیلی نسبت به یک حدّی و شک بدئی نه بدوی ـ «بدو» یعنی بیابان ﴿جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْو﴾[3] یعنی بیابان، شکّ بدئی با «همزه» نه بدوی ـ اینجا جا برای اصل است.
هم محقق متفطّن است هم صاحب جواهر و هم بزرگان دیگر که در صورت مخلوط بودن، جا برای اصل نیست یک طرف آن علم است و یک طرف دیگر جهل این شده شک، اصل برائت برای شک محض است نه برای شک مخلوط لذا باید یک کاری کرد که علم را از مرز جهل جدا کرد و جهل را از مرز علم جدا کرد تا بشود علم تفصیلی و شک بدئی. این کار را صاحب ریاض از یک راهی انجام داد[4] «الثامن لو اختلف الزوجان فی اصل المهر بان ادّعته المراة و انکره الزوج...» صاحب کشف اللثام از راه دیگر انجام داد[5] («الفصل الخامس فی التنازع اذا اختلفا فی استحقاق اصل المهر...» .) و مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) از راه سوم انجام داد.[6] («لکن الاشکال لو کان الاختلاف بینهما فی اصل استحقاق المهر و عدمه بعد الدخول...» .)
آن راهی که صاحب ریاض در ریاض طی کرده است راه صحیحی است ولی خارج از مسئله است برای اینکه ایشان دو فرع را ذکر کرده است: یکی اینکه ممکن است این زوج در دوران کودکی پدر برای او همسر گرفت مهریه به عهده پدر بود و پدر این مهریه را داد و اصلاً ذمّه زوج مشغول نبود تا ما اشتغال آن را استصحاب کنیم، یا اگر این زوج عبد بود مولای او برای او همسر گرفت مهر به عهده مولاست نه به عهده عبد پس ذمّه زوج اصلاً مشغول نبود. این دو فرع را که صاحب ریاض در ریاض بیان کرد میفرمایند این مربوط به این است که چه کسی مهر را داده است؟ برای ادای مهر بعد از ثبوت اصل مهر است و نزاع ما در ثبوت اصل مهر است بنابراین شما گرچه راهحل نشان دادید که در اینجا ذمّه زوج برئ است اما از اصل مسئله خارج شدید اصل مسئله این است که زوجه مدعی مهر است زوج میگوید مهری نبود آن دو فرعی که شما ذکر کردید دو راهحل، آنجا مهر را قبول کردید منتها گفتید یا پدر داد یا مولا داد پس راساً از حریم بحث بیرون است. جریان کشف اللثام هم که روایت یک باب هجده بود آن هم قبلاً خوانده شد[7] («مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِاِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ اَبِی اَیُّوبَ عَنْ اَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ ع فِی رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَاَةً فَلَمْ یَدْخُلْ بِهَا فَادَّعَتْ اَنَّ صَدَاقَهَا مِائَةُ دِینَارٍ وَ ذَکَرَ الزَّوْجُ اَنَّ صَدَاقَهَا خَمْسُونَ دِینَاراً وَ لَیْسَ لَهَا بَیِّنَةٌ عَلَی ذَلِکَ قَالَ الْقَوْلُ قَوْلُ الزَّوْجِ مَعَ یَمِینِه. ) آن هم از بحث بیرون است گرچه طبق هر کدام از این دو طرح، زوج بدهکار نیست اما از اصل بحث خارج است.
راهحلی که خود مرحوم صاحب جواهر طی کرده است این است که نزاع در ثبوت و عدم ثبوت، نه سقوط! نزاع در ثبوت و عدم ثبوت مهر است و بعد از مساس «مهر المثل» یا «مهر المسمیٰ» است تثبیت میشود این درست است اما اگر عادت یک ملت رسم یک امت این بود که قبل از مساس مهر را زن میگیرد یا مرد میپردازد این ظاهر، اماره است واقع را نشان میدهد، اولاً؛ اصل ساکت است کاری به واقع ندارد، ثانیاً؛ این اصول عملیه را شارع مقدس جعل کرد اختراع کرد جلوی سرگردانی را بگیرد اصلاً به آن گفتند اصول عملیه یعنی اصول عملیه یعنی موقع عمل چرا سرگردانی منتظر استخاره هستی؟ نمیدانی پاک است یا نه بگو پاک است یعنی عمل بکن سرگردان نباش نه اینکه واقعاً این پاک است لذا هیچگاه یعنی هیچگاه اصل عملیه کشف خلاف ندارد چون از واقع حکایت نمیکند اگر بعد معلوم شد که این آب آلوده است خب آلوده بود نه اینکه این اصل خلاف واقع بود اصل که واقع را نشان نمیدهد اصل میگوید حالا که سرگردان هستی عمل بکن متحیر نباش. چه برائت چه احتیاط چه تخییر چه استصحاب هیچ کدام از اینها واقع را نشان نمیدهند چون اماره نیستند. اصل عملی را شارع جعل کرد برای رفع حیرت «عند العمل» حالا که سرگردانی نمیدانی بگو پاک است نه اینکه واقعاً پاک است تا بگوییم کشف خلاف شده است از واقع حکایت نمیکند لذا اصول عملیه هیچ گونه کشف خلاف ندارد. اما ظاهر یعنی واقع اینطور است رسم که وقتی این شد یعنی توده مردم زنها و مردها قبل از مساس مهریه را میگیرند و میدهند چون ظاهر این است این از واقع حکایت میکند این ظاهر بر اصل عدم مقدم است بنابراین ظاهرش این است که مهریه را داده و مساس صورت پذیرفت پس زن حقی ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، الآن ما نمیدانیم این طلب دارد یا طلب ندارد چون یقیناً با مساس مهر تثبیت شد، تثبیت شد یعنی تثبیت شد اختلافی در این جهت نیست بعد از مساس مهر حق مسلّم شد اگر «مهر المسمیٰ» در متن عقد داشتند همان تثبیت میشود اگر نبود «مهر المثل» تثبیت میشود پس «فالمهر قطعیٌ» اما حالا داد یا نداد، اصل این است که نداد پس قول، قول زوجه است ولی اینجا اماره بر اصل مقدم است اگر رسم یک ملتی دریافت مهریه قبل از مساس است این میشود اماره و این اماره بر اصل عدم یعنی اصل عدم تادیه که به نفع زوجه است اصل برائت ذمّه که به نفع زوجه است به هر تقدیری که اصل عدم جاری شود محکوم این اماره است اماره مقدم است.
پرسش: در اینجا برائت اصلیه نیست؟
پاسخ: نه آن برائت اصطلاحی نیست یعنی ذمّه او برئ است چرا؟ چون ما اماره داریم. یک وقت است میگوییم ذمّه او برئ است مثل فرع اول اصل عدم مهر است، یک وقت میگوییم ذمّه او برئ است چون ظاهرش این است که داده است.
بنابراین مرحوم صاحب جواهر این را باز از باب تقدیم ظاهر بر اصل ذکر کردند این را در جواهر جلد31 صفحه133 فرمودند بعد از اینکه فرمایش صاحب ریاض را رد کردند فرمایش صاحب کشف اللثام را رد کردند که اینها درست است مطلب در جای خودشان همین که فرمودند حق است اما خارج از فرع است. بعد فرمودند «قلت قد یقال» که «الظاهر انّ مبنی هذه النصوص علی ما اذا کانت العادة الاقباض قبل الدخول بل قیل انّ الامر کذلک کان قدیماً» آنگاه «فیکون حینئذ ذلک من ترجیح الظاهر» که اماره است «علی الاصل». این مطلب این فرع.
میماند فرع بعدی که در مهراندازه معین لازم نیست ولو بهاندازه یک «اُرُز» باشد که مشخص شد این یک چهارم حبه است و حبه یک سوم قیرات است و قیرات یک بیستم مثقال «لان الاحتمال متحقق و الزیادة غیر معلومة» در آنجا که اصل جاری میکنیم.
فرع بعدی: «و لو اختلفا فی قدره او وصفه فالقول قوله ایضاً» اگر اصل مهر را قبول داشتند منتها زوجه ادعای مقدار مهر بیشتر کرد زوج کمتر، آن مقدار زائد چون اقل و اکثر استقلالی است هیچ شبههای نیست که این منحل میشود به یک علم معلوم محض و مجهول صِرف. وقتی منحل شد به معلوم صِرف و مجهول صِرف، آن مجهول و مشکوک مجرای اصل قرار میگیرد آن معلوم مورد اتفاق است پس اقل یقینی است و اکثر مشکوک است «فالقول قوله ایضاً». اما اگر از مسئله حدوث و عدم بگذریم به ثبوت و سقوط برسیم حق با زوجه است یعنی چه؟ یعنی هر دو قبول دارند که مهر هست و مقدار آن هم مشخص است زوجه میگوید ندادی زوج میگوید من دادم اصل عدم دادن است. این مهر مستقر شد زوجه میگوید که شما این مهر را ندادی زوج که مدعی است میگوید من مهر را دادم باید بینه اقامه کند لذا قول، قول زوجه است که منکر است «مع الیمین». «اما لو اعترف بالمهر» یعنی زوج اصل مهر را قبول دارد «ثم ادعی تسلیمه» حرف او مقبول نیست اگر بیّنه داشت چون مدعی است باید بیّنه اقامه بکند اگر بیّنه نداشت «فالقول قول المراة» است البته «مع یمینها» در محکمه منکر حتماً باید سوگند یاد کند و مدعی باید بیّنه اقامه کند اگر بیّنه نداشت منکر با سوگند محکمه را خاتمه میدهد.
آخرین فرع این مسئله اُولی این است میفرماید: «تفریع لو دفع قدر مهرها»[8] یک مقدار مالی که معادل با مهریه بود داد زوجه خیال کرد این یک بخشش عادی است زوج به عنوان مهر تادیه کرد «فقالت دفعته هبة فقال بل صداقاً فالقول قوله لانه ابصر بنیته» عقدی شد «مهر المسمی» ایی شد توافق دارند که مهر واقع شد به مقدار مهر پولی را زوج به زوجه داد زوجه خیال کرد که این هبه و بخشش ابتدایی است زوج هم به قصد ادای مهر این کار را کرد اگر نزاعی رُخ داد زوجه مهر را طلب کرد زوج میگوید من دادم زوجه میگوید شما به من بخشیدی تشخیص اینکه این هبه است یا صداق است به قصد آن دهنده است نه گیرنده، گیرنده ممکن است خیالات زائدی داشته باشد عمده آن دهنده است آنکه میبخشد باید نیت بکند «نیت» یعنی «قصد عنوان» نه یعنی «قصد قربت»! در «نیت» یک «قصد عنوان» معتبر است مثل اینکه میگوید من چهار رکعت نماز ظهر میخوانم این را میگویند «قصد عنوان»، یکی اینکه «للّه» باید باشد این را میگوید «قصد قربت». «نیت» به معنی «قصد قربت» نیست «نیت» در اینجا «قصد عنوان» است در عبادات و معاملاتی که عنوانی است «الا و لابد» باید قصد عنوان شود. در اینجا که قصد عنوان به عهده زوج است زوج میگوید من به قصد مهریه دادم و قول، قول اوست، این هم ظاهر است گرچه ممکن است اصل عدم همچنان حاکم باشد ولی اینجا ظاهر بر اصل مقدم است. تشخیص اینکه این تسلیم به عنوان مهر است به عنوان صداق است یا به عنوان هبه به عهده زوج است زوج باید نیت بکند. تا اینجا پایان این مسئله اُولی بود که چند فرع را به همراه داشت.
اما عبارتی که مرحوم صاحب جواهر درباره عنوان «ورود» دارند غیر از مسئله «ظاهر» که مقدم بر «اصل» است «ظاهر» را اماره میدانند و بر «اصل» مقدم میدانند این را هم در صفحه133 ذکر کردند که خواندیم و هم در بخش پایانی صفحه139 ذکر میکنند که آنجا هم از باب تقدیم ظاهر بر اصل است میفرمایند به اینکه «او منزلة علی ما اذا کانت عادة بتقدیم المهر علی وجه» که «یکون الظاهر مع الزوج»، آن وقت «فتخرج حینئذ هذه الاخبار دلیلا علی تقدیم الظاهر علی الاصل» این روایاتی که میگوید قول، قول زوج است با اینکه اصل عدم به نفع زوجه است این روایات نشان میدهد که ظاهر بر اصل مقدم است مطابق با قاعده است تعبدی در کار نیست چرا؟ چون فرمایشی که علامه در مختلَف یاد کردند و صاحب وسائل آن فرمایش را هم نقل کردند این است که عادت مردم مدینه این بود که قبل از مساس مهر را تقدیم میکردند[9] («العادة جاریة بانّه لا تمکّن من الدخول بها الّا بعد ان تستوفی المهر.[10] («اَنَّ الْعَادَةَ کَانَتْ جَارِیَةً مُسْتَمِرَّةً فِی الْمَدِینَةِ بِقَبْضِ الْمَهْرِ کُلِّهِ قَبْلَ الدُّخُول. ) و اگر نزاع بعد از مساس رُخ داد و زن داعیه مهر بود روایات است که حق با زوج است نه زوجه. این روایات از باب تقدیم ظاهر بر اصل که ظاهر اماره است و اصل اماره نیست این مقدم است. پس هم صاحب جواهر طبق نظر اصولی میگوید ظاهر بر اصل مقدم است، هم میگوید چون عادت این است این روایاتی که دارد حق با زوج است با اینکه اصل عدم به نفع زوجه است از باب تقدیم ظاهر بر اصل است.
پرسش: اصل محرز را برخی مقدم میدانند.
پاسخ: احدی این حرف را نمیزند که اصل محرز بر اماره مقدم است! استصحاب اصل محرز است، یک؛ بر اصول دیگر مقدم است، دو؛ نه اینکه استصحاب بر اماره مقدم باشد چون یقه اصل را شک گرفته است ما در هر دو جا شک داریم منتها در اماره شک مورد اماره است در اصل موضوع اصل است این موضوع یقه اصل را گرفته است لذا نمیگذارد او نفس بکشد با بودن اماره. اماره در مورد شک است نه رهین شک. اصول چهارگانه حتی اصل محرز رهین شک است موضوع آن شک است.
اما این بیان لطیف مرحوم صاحب جواهر که فرمود این وارد است آن را در صفحه136 در این فرع که اگر چنانچه زوج و زوجه در تعجیل و تاجیل که این فرع هم در خلال بحثها گذشت زوجه میگوید معجّل بود یعنی مهریه نقد است زوج میگوید مهر مؤجّل است اجل دارد مدت دارد یعنی نسیه است اگر اختلاف کردند چه؟ یا اگر چنانچه اصل مدتدار بودن را قبول کردند در زیاده و نقص مدت اختلاف کردند اینجا حق با کیست؟ این دو فرع را مرحوم صاحب جواهر ذکر میکنند میفرمایند «و جعل بعضهم من الاختلاف فی الوصف الاختلاف فی التعجیل» که نقدی است «و التاجیل» که نسیه است «او زیادة الاجل» اختلاف راه پیدا میکند منشا اختلاف هم تعارض این دو اصل است «لمعارضة اصالة عدم التاجیل و زیادته باصالة عدم الزیادة فی المهر» آنکه مدعی است میگوید مدتدار است یعنی مهریه کم است آنکه منکر مدتدار است نقد است میگوید مهریه زیاد است چرا؟ چون زیاده یا به مقدار است یا به وصف اگر یکی بگوید مهریه ده درهم است یکی بگوید یازده درهم اینجا یکی مدعی زیاده است یکی منکر زیاده اگر یکی بگوید مهریه نقد است دیگری بگوید مهریه نسیه است آنکه مدعی نقد است مدعی زیاده است آنکه مدعی مدتدار بودن است نسیه است مدعی نقص است چون اگر مدت داشته باشد ارزش آن کمتر است مدت نداشته باشد ارزش آن بیشتر است پس تعجیل و تاجیل هم به زیاده و نقص برمیگردد و از طرفی هم اصالت عدم زیاده ثابت میکند که مهر باید نسیه باشد نه نقد، این دو اصل با هم معارضاند. میفرمایند که «لمعارضة اصالة عدم التاجیل و زیادته باصالة عدم الزیادة فی المهر» از طرف دیگر ما اصل اجل را قبول داریم زیاده آن مشکوک است ولو باعث نقص مهر میشود، اصل عدم مدت یا اصل عدم زیادی مدت معارض با اصل عدم زیادی مهر است. اصل عدم زیاده مهر یعنی مهر زائد نیست یعنی این نقد نیست نسیه است، اصل عدم تعجیل یعنی نقد است یعنی مهر زائد است. میفرمایند که «فان التاجیل نقص فی المهر» و عدم آن «زیادة فیه» در مهر و اصل هم عدم زیاده است «و هکذا فی کل وصف» که «یقتضی زیادة المهر مضافاً الی اصالة عدم اشتغال الذمة الان مثلا فی الاختلاف فی الاجل» چون دارد «و جعل بعضهم» این کار را کردند. صاحب جواهر میفرماید: «و فیه منع واضح و مخالفة للمعلوم فی غیر المقام» یعنی ما در «اصول» این حرفها را گفتیم اینجا که «فقه» است جای آن نیست و آن چیست؟ «من عدم معارضة اصالة عدم ذکر الاجل او زیادته باصالة عدم الزیادة» ما در «اصول» ثابت کردیم که اصل عدم مدت با اصل عدم زیاده قابل تعارض نیست چرا؟ «باعتبار ورودها علیه» این اصالت عدم زیاده مهر وارد بر اصل عدم زیاده مدت است این اصطلاح «ورود» است که ایشان تصریح میکند بعدها در رسائل مرحوم شیخ انصاری و امثال آن پیدا شده است. این است که مرحوم صاحب جواهر آن «اصول» قوی خود را در «فقه» پیاده میکند گرچه کتاب جدایی از او نرسید. حشر همه اینها با انبیای الهی!
اما حالا چون روز چهارشنبه است این روایت نورانی را هم بخوانیم و بحث را تمام کنیم. مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب «طهارت» که اولین جلد است ایشان فایده دینداری، ایمان، عبادات، خلوص عبادات، پرهیز از ریا را در جلد اول وسائل تبرّکاً ذکر کردند چندین صفحه هم هست. در صفحه80 باب هجده از ابواب مقدمات عبادات عنوان باب این است «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْاِتْیَانِ بِکُلِّ عَمَلٍ مَشْرُوعٍ رُوِیَ لَهُ ثَوَابٌ عَنْهُمْ ع» حدیث «من بلغ» و مانند «من بلغ» را اینجا ذکر میکنند بعد در باب نوزدهم که باب «بَابُ تَاَکُّدِ اسْتِحْبَابِ حُبِّ الْعِبَادَة»[11] است این روایت را ذکر میکنند. بعد از اینکه بیان کردند که انسان به حدیث «من بلغ» و مانند آن عمل کند در باب هیجده، در باب نوزده میفرماید مستحب است که انسان عبادت را بر اساس تکلیف انجام ندهد بر اساس دوستی انجام بدهد نماز را دوست داشته باشد، روزه را دوست داشته باشد در بعضی از مناجاتهای ائمه (علیهمالسّلام) هم است. این باب نوزده در همین زمینه است «بَابُ تَاَکُّدِ اسْتِحْبَابِ حُبِّ الْعِبَادَةِ وَ التَّفَرُّغِ لَهَا». روایت اولی که از مرحوم کلینی نقل میکند این است که در تورات آمده «یَا ابْنَ آدَمَ تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِی اَمْلَاْ قَلْبَکَ غِنًی»[12] تو اگر نماز را بر اساس تکلیف نخوانی بر اساس علاقه بخوانی من آن روحیه بزرگمنشی و سیرطبعی را به تو میدهم که چشم تو به احدی دراز نشود، همین! خیلیها هستند که با همین وضع زندگی میکنند اما روحیه آنها به قدری بلند است که در تمام مدت عمر از احدی چیزی نمیخواهند فرمود من این روحیه را به تو میدهم تو نماز را بر اساس دوستی بخوان که علاقه به نماز داشته باشی نه بر اساس تکلیف نه بر اساس کلفت! این حرف همه انبیا است فرمود در تورات هم همین است در تورات نوشته است که نماز را اینطور بخوان «یَا ابْنَ آدَمَ»! این «یا ابن آدم»، «یا ابن آدم» ی که میفرمایند تکریم است یعنی شما آقازادهاید پدر شما کسی است که همه فرشتهها بر او سجده کردند انسان وقتی میخواهد بگوید که این در شان شما هست که این کار خیر را انجام بدهید میگویند جناب عالی آقازاده هستید آقای شما این بود پدرتان این بود این «یا ابن آدم، یا ابن آدم» یک تعبیر بسیار گرانمایهای است و شرفبخش است یعنی شما آقازادهاید پدرتان کسی بود که همه در برابر او سجده کردند. این «یا ابن آدم» از تعبیرات بسیار بلند روایات ماست. این روایت اول بود.
روایت دوم را اگر با جلد دوم کافی مرحوم کلینی را مانوس باشید در جلد دوم چندین روایت است که این روایت در جلد دوم کافی است که این روایت را مرحوم صاحب وسائل نقل میکند مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَیْعٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل میکند که وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) فرمود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ». حیف کلمه «عشق» است که ما آن را رها کردیم بیگانه این را گرفت و این را مبتذل کرده است! الآن اگر کسی بخواهد کلمه «عشق» را بکار ببرد خجالت میکشد چون ما رها کردیم دیگری گرفت در مزبلهانداخت بدبو کرد آن وقت ما میخواهیم بگوییم عاشق است خجالت میکشیم! فرمود افضل مردم کسی است که به عبادت عشق بورزد «اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ اَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا»[13] [14] انسان وقتی دوست عزیزش که از مسافرت برگشت و آمد معانقه میکند معانقه یعنی معانقه! یعنی گردن به گردن این گردن را میبوسد آن گردن را میبوسد این میشود معانقه. فرمود با نماز دست به گردن باشید ببوسید نماز را، اگر بخواهید بزرگطبعی به شما بدهیم بزرگواری به شما بدهیم به احدی شما را محتاج نکنیم شرف به شما بدهیم ببوسید نماز را، این یعنی چه؟ «اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ اَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا» با قلبش نماز را بوسید.
شما ببینید وجود مبارک سید الشهدا (سلاماللهعلیه) دوم محرّم وارد کربلا شد بیست سال قبل از کربلا وجود مبارک حضرت امیر در جریان جنگ صفین ـ صفین یک منطقهای است در همان طرفهای کوفه ـ از صفین برمیگشتند به کوفه در بین راه رسیدند به سرزمین کربلا و نینوا آن کسی که در خدمت حضرت بود دید وجود مبارک حضرت امیر از اسب پیاده شدند مقداری این خاک را گرفتند این خاک را بو کردند گفتند «هَاهُنَا هَاهُنَا»[15] («... اِلَی عَلِیٍّ فَاَتَیْتُهُ بِکَرْبَلَاءَ فَوَجَدْتُهُ یُشِیرُ بِیَدِهِ وَ یَقُولُ: هَاهُنَا هَاهُنَا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا ذَلِکَ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: ثَقَلٌ لِآلِ مُحَمَّدٍ یَنْزِلُ هَاهُنَا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِنْکُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: مَا مَعْنَی هَذَا الْکَلَامِ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: وَیْلٌ لَهُمْ مِنْکُمْ تَقْتُلُونَهُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ یُدْخِلُکُمُ اللَّهُ بِقَتْلِهِمْ اِلَی النَّارِ وَ قَدْ رُوِیَ هَذَا الْکَلَامُ عَلَی وَجْهٍ آخَرَ اَنَّهُ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: فَوَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ عَلَیْهِمْ قَالَ الرَّجُلُ: اَمَّا وَیْلٌ لَنَا مِنْهُمْ فَقَدْ عَرَفْتُ وَ وَیْلٌ لَنَا عَلَیْهِمْ مَا هُوَ؟ قَالَ: تَرَوْنَهُمْ یُقْتَلُونَ وَ لَا تَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ. ) همین جاست، همین جاست! انسان تعجب میکند که این چیست؟! چه چیزی اینجاست؟! حضرت از اسب پیاده شد این خاک را گرفت بو کرد با دست اشاره کرد فرمود «هَاهُنَا هَاهُنَا» که بعد از بیست سال وجود مبارک سید الشهدا که وارد کربلا شد فرمود: «هَاهُنَا مُنَاخُ رِکَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا».[16] بعد این شخص نمیداند جریان چیست؟ عرض کرد «یا امیر المؤمنین» اینجا چیست که فرمودید «هَاهُنَا هَاهُنَا»؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق»[17] [18] عاشقانی در این سرزمین میآرمند این کلمه «عشق» را وجود مبارک حضرت امیر در جریان کربلا درباره شهدای کربلا فرمود که فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق» اینجا قتلگاه عاشقان الهی است. شما کلمه این «عَشَقَ» را در سفینه مرحوم محدث قمی ملاحظه کنید آنجا هست.[19]
عالیترین مرحله محبت همان عشق میشود. فرمود اگر نماز است اینها عاشق نمازند، روزه است عاشق روزهاند کار محبوب خود را دوست دارند حالا هر چه باشد این طور نیست که فقط نماز را دوست داشته باشند به جهاد عشق میورزند به روزه عشق میورزند. وجود مبارک امام سجاد وقتی از عظمت ماه مبارک رمضان یا خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از عظمت ماه مبارک رمضان نقل میکند میفرمایند عزیز ما دارد میآید به استقبال آن برویم، این استقبال ماه مبارک رمضان همین است عزیز ما دارد میآید پس تکلیفی در کار نیست. بعدها ابن طاووسها تربیت شدند که جشن تشریف گرفتند که الآن به برکت خونهای پاک شهدا جشن تشریف رواج پیدا کرده است آن روز که ابن طاووس از دیگران دعوت کرد که ما یک جشن در منزل داریم کسی باور نمیکرد که این چه جشنی است؟! فرمود به افتخار اینکه من نمردم زنده ماندم تا سنّ من به بلوغ رسید مکلّف شدم و مشرّف شدم که خدا با من حرف میزند من جزء «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» شدم از من چیزی میخواهد به من دستور میدهد و من دستور خدا را باید اطاعت کنم چون مشرّف شدم جشن گرفتم این جشن تکلیف از ایشان است از ابن طاووس است قبلاً که نبود. خدا امام و شهدا را غریق رحمت کند که اینگونه از روایات را اینها زنده کردند.
غرض این است که اگر جریان شهادت و جهاد است «مَصَارِعُ عُشَّاق» و اگر نماز و روزه است باز «اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَة» که امیدواریم نظام ما حوزه ما و شما علمای بزرگوار پرچمدار این مکتب باشید!