درس خارج فقه آیت الله جوادی
90/01/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات خيار رويت
مسقطات خيار روشن شد كه سقوط به معناي جامع مصاديقي دارد. يكي از آن مصاديقاش گذشت عمر و انقضاي عمر خيار است يكي هم به تصريح به سقوط است كه ذوالخيار بگويد «أسقطت حقي» يكي هم به تصرف است كه اين تصرف كاشف از رضا است و مانند آن در جريان تصرف حالا يا به فسخ تصرف ميكند يا به ابرام اين در حقيقت اعمال خيار است نه اسقاط خيار. وقتي خيار اعمال شد يا به فسخ يا به ابرام اين يك حق يك بار مصرف است بعد ديگر خياري در كار نيست نه اينكه خيار ساقط شد بلكه خيار اعمال شد و چون بيش از يك حق نبود جايي براي خيار ديگر نيست و جامع اين اقسام را گفتند سقوط. نوبت به اينجا رسيد كه گاهي در متن عقد شرط سقوط ميشود و شرط سقوط در متن عقد با دو طايفه از اشكالات همراه بود يك سلسله اشكالات عام يك سلسله اشكالات خاص.
اشكالات عام اين بود كه اين شرط سقوط بر خلاف كتاب است يك بر خلاف مقتضاي عقد است دو از سنخ «اسقاط ما لم يجب» است سه. شرط به عنوان شرط نتيجه يكي از اسباب و علل سقوط حق نيست چهار. اينها جزء اشكالات عامه بود كه اختصاصي به مسئله خيار رؤيت و امثال خيار رؤيت نداشت.
اشكالات خاص انست كه شما وقتي آن شرط ضمني را پذيرفتيد يا برابر وصف كه گزارش دادند كه اين كالا داراي آن صفت است قبول كرديد يا آنچه در نمايشگاههاي عرضه كالا ديديد، نمونه را ديديد كه از شاهد پي به غايب ببريد معناي همه اينها التزام به آن وصف است، قرارداد آن وصف است. شرط سقوط خيار در متن عقد با اين غرض و هدف هماهنگ نيست. اين سلسله اشكالات كه گاهي اشكالات عام است گاهي اشكالات خاص در مسئله شرط سقوط مطرح است. براي اينكه معلوم بشود كه اين اشكالات وارد است يا نه، شرط سقوط چند نحو دارد كه بر اساس بعضي از اين انحاء اين اشكالات وارد است بر اساس بعضي از اين صور اشكالات وارد نيست. زيرا شرط سقوط اگر به اين معنا باشد كه در متن عقد شرط بكنند كه اين عقد خيار نياورد، حق نياورد از سنخ دفع باشد يعني اصلاً خيار نيايد، اين با مقتضاي كتاب، با مقتضاي عقد با همه اينها مخالف است. براي اينكه صحيحه جميل دارد به اينكه در اينجا خيار هست خيار رؤيه ميآورد اين عقد سبب تحقق خيار رؤيه است و مانند آن ولي اگر شرط سقوط به اين معناي دفع نباشد به معناي رفع باشد يعني ما قبول داريم كه اينگونه از معاملات كه بيع غايب است به استناد مشاهده نمونه در نمايشگاه يا به استناد گزارش گزارشگر ما داريم ميخريم اگر مفقود شد اين وصف ما خيار داريم ولي خيار آمده را ميخواهيم ساقط كنيم اينجا هيچ كدام از اشكالات چهارگانه عام وارد نيست نه مخالف مقتضاي كتاب است نه مخالف مقتضاي عقد نه «اسقاط ما لم يجب» نه اينكه شرط اثر ندارد چرا؟ براي اينكه ما قبول داريم كه اين عقد خيار آور است ولي خيار آمده را ما ساقط ميكنيم اين سقوط بعد از ثبوت است اين رفع است. و اشكالات خاص هم در اينجا وارد نيست براي اينكه اشكال خاص اين بود كه اين با غرض معامله سازگار نيست شما از يك طرفي وصف را شرط ميكنيد ولو به عنوان شرط ضمني از يك طرفي خيار را ساقط ميكنيد جمع بينهما ممكن نيست. پاسخاش اين است كه آن شرط ضمني حقآور است اين حق آمده را براي يكي از اين دواعي عقلائيه ما ساقط ميكنيم حالا يا اغراض مالي داريم يا اغراض غير مالي داريم بالأخره اين طرفين حساب ميكنند ميگويند اين حق را من فعلاً ساقط ميكنم شما هم فلان حقي را كه داريد ساقط بكنيد يا در قبالش چيزي به من بدهيد و مانند آن چون اسقاط بعد از ثبوت است سقوط بعد از ثبوت است با آن هدف ميتواند جمع بشود.
پس بنابراين نه اشكال عام در اينجا هست نه اشكال خاص اما اگر اين شرط سقوط از سنخ رفع به معناي سقوط بعد از ثبوت نباشد بلكه به معناي ايجاد مانع باشد آيا اين هم مخالف مقتضاي كتاب و سنت است يا نه؟
بيان ذلك اين است كه اين شرط سقوط سه نحو تصور دارد؛ نحوه اولش اين است كه ما شرط ميكنيم كه اصلاً اين عقد مقتضي خيار نباشد خيار آور نباشد سبب خيار نباشد اين اعدام مقتضي است اين با صحيحه جميل هماهنگ نيست با خود عقد هماهنگ نيست آن اشكالات وارد است. ولي ميگوييم كه اين عقد مقتضي خيار هست اما اطلاق ندارد كه اين عقد مقتضي خيار هست چه شما شرط سقوط بكنيد چه شرط سقوط نكنيد اين فقط لسانش بيان اقتضاست كه عقل «لو خلّي و طبعه» اينگونه از عقود خيارآور است مقتضي است. شما با شرط سقوط مانع ايجاد كرديد نه مقتضي را از بين برديد وقتي مانع ايجاد كرديد نه اينكه مقتضي را از بين برديد پس برخلاف كتاب نيست برخلاف مقتضاي عقد نيست اين يك. اگر صحيحه جميل و امثال اين صحيحه اطلاق داشته باشند پيامشان اين باشد كه اينگونه از عقود خيارآور هست چه شما شرط سقوط بكنيد چه شرط سقوط نكنيد اينجا اين شرط مخالف مقتضاي عقد است يا مخالف صحيحه جميل ولي چنين اطلاقي كه صحيحه جميل ندارد.
صحيحه جميل ميگويد كه اينگونه از عقود «لو خلّي و طبعه» خيار آور است يعني مقتضي خيار است و اين شرط سقوط ايجاد مانع است نه اعدام مقتضي وقتي اعدام مقتضي نشد ايجاد مانع شد بنابراين مخالف مقتضاي عقد نيست مخالف كتاب نيست و مانند آن. گرچه از سنخ رفع نيست از سنخ سقوط بعد از ثبوت نيست و از سنخ دفع است از يك نظر و نميگذارد اين حق محقق بشود ولي از باب ايجاد مانع نه اعدام مقتضي اگر اعدام مقتضي بود مخالف كتاب بود مخالف مقتضاي عقد بود ولي از باب ايجاد مانع باشد از اين قبيل نيست.
پرسش: صحيحه جميل يك دليل لفظي است و دليل لفظي هم اطلاق دارد؟
پاسخ: بايد در صدد بيان اين جهت باشد تا اطلاق بگيريم ديگر حضرت فرمود كه «فله خيار الرؤية» آيا در صدد بيان اين هست كه اگر شرط سقوط هم بكنند باز هم «له خيار الرؤية»؟ در آن صدد كه نيست.
پرسش: «لو خلي و طبعه» خودش يك قيد است كه؟
پاسخ: نه «لو خلي و طبعه» سهل المئونة است يعني اين عقد خيار آور است يعني مقتضي خيار است حالا اگر شرط سقوط كردند باز هم خيار آور باشد يا نه كه از اين استفاده نميشود كه. چون از اين استفاده نميشود فقط پيام صحيحه جميل ايجاد اقتضاست يعني مقتضي است و اين شرط هم با اقتضا منافات ندارد دارد مانع ايجاد ميكند نه اينكه مقتضي را از بين ببرد اگر شرط بكند به اينكه اين عقد اصلاً خيار آور نباشد بله اين مخالف صحيحه جميل است خب.
شبهه كه در بحث ديروز طليعه آن مطرح شد و آن اين است كه اگر شما چنين شرطي كرديد شرط كرديد كه خيار نباشد از باب اينكه اين شرط مانع تأثير مقتضي است نميگذارد مقتضا بر مقتضي مترتب باشد اين دو تا اشكال دارد؛ يك اشكال همان است كه قبلاً اشاره شد و آن اينكه اين با هدف اصلي شما سازگار نيست شما در معامله، در ضمن معامله شرط كرديد يا برابر گزارشي كه از فروشنده دريافت كرديد يا برابر نمونهاي كه در نمايشگاه ديديد اين است كه اين كالايي كه به شما فروختند واجد اين وصف باشد اين اتومبيل اين رنگ را داشته باشد يا اين يخچال اين رنگ را داشته باشد شما در نمايشگاه اين رنگ را ديديد همين را ميخواهيد اين معنايش اشتراط وصف است بعد سقوط خيار با اين هدفتان سازگار نيست با اين التزامتان سازگار نيست چگونه از يك طرفي شرط ميكنيد كه اين اتومبيل اين رنگ را داشته باشد از يك طرفي شرط ميكنيد سقوط را اين جمع نميشود كه اين يك محذور. محذور ديگر اين است كه غرر برميگردد چرا غرر برميگردد؟ براي اينكه چرا شما كالاي نديده را اگر ميخريديد غرري بود و معامله باطل؟ براي اينكه بيع غايب وقتي كه انسان نه وصف او را شنيد نه نمونه او را ديد اين جهل است و خطر.
غرر چه به معناي جهل باشد چه معناي خطر در اينجا هم جهل است هم غرر اين معامله ميشود باطل. شما اگر بگويند يك اتومبيلي است قيمتاش اين است وصفاش را براي شما بيان نكنند يك رنگش هم براي شما بيان نكنند دو خب اين معامله ميشود غرري ديگر. پس با ذكر وصف يا مشاهده نمونه غرر برطرف ميشود شما آمديد در متن عقد شرط سقوط كرديد يعني اين كالا را من از شما قبول دارم چه واجد اين وصف باشد چه فاقد اين وصف خب آن غرر برميگردد ديگر. چون غرر برميگردد خود اين شرط فاسد است يك فساد او به عقد سرايت ميكند دو نه براي اينكه شرط فاسد مفسد است بلكه براي آن است كه آن نكتهاي كه باعث فساد شرط است همان نكته در مشروط هم هست و عقد را فاسد ميكند ولو ما در موارد ديگر فتوا ندهيم به اينكه شرط فاسد مفسد عقد است اگر كسي در ضمن خريد و فروش يك زميني شرط فلان معصيت بكند شرط بكند كه عنب را خمر بكند خب اين شرط فاسد است ولي فساد او كه سرايت به عقد نميكند عقد را باطل نميكند مگر كساني كه قائل باشند به اينكه يك التزام است و امثال ذلك و هر شرط فاسدي باعث فساد عقد است. اما در اينجا ولو ما نگوييم شرط فاسد مفسد عقد است خود اين نكته فساد به عقد سرايت ميكند شما وقتي كه ميگوييد من اين كالا را قبول دارم شرطم را ساقط ميكنم يعني مثل اينكه اين كالا را نديده خريدم نمونهاش را نديده خريدم خب ميشود معامله باطل ديگر.
پاسخ اين اشكال اين است كه فرق است بين اينكه انسان نداند چه چيزي را دارد معامله ميكند يا اينكه نه ميداند چه دارد معامله ميكند بعد بگويد كه اگر مفقود بود من از حقم گذشتم اين كه غرر نيست. غرر آن است كه انسان ندانسته معامله كند بر خطر اقدام بكند اين ميداند خطري هم در كار نيست از حق مسلّم خودش ميگذرد اين گذشت از حق غير از اقدام بر خطر است. اگر بر اساس جهل باشد بله ميشود خطر اما الآن او علم پيدا كرده «إما بالوصف» كه كسي گزارش داد يا به مشاهده نمونه پس او عالم است كه دارد چه ميخرد بعد از حق خودش صرف نظر ميكند هذا اولاً. و ثانياً مگر شرط سقوط خيار تأثير ميكند در عود غرر؟ مگر خيار غرر را برميدارد؟ تا بگوييم به اينكه با سقوط خيار غرر برميگردد، نه خيار ثبوتاش غرر را برميدارد نه سقوطاش غرر را ميآورد چرا براي اينكه خيار در رديف دوم قرار دارد خيار از احكام معامله صحيحه است يك معاملهاي كه صحيح باشد خياري است معاملهاي كه فاسد باشد كه اصلاً خيار ندارد كه پس خيار مصحح معامله نيست رافع غرر نيست وگرنه ميشود هر كالاي مجهولي را به بيع خياري فروخت ولي اين را كسي فتوا نميدهد. ميگويند اين كالايي را كه ما نه ديديم نه وصفش را شنيديم ميخريم اگر مطابق با خواستهمان در نيامد پس ميدهيم اين درست نيست براي اينكه اقدام به معامله خطري و مجهول باطل است. خيار از احكام معامله صحيح است.
رفع غرر هرگز به وسيله خيار نيست تا با سقوط خيار غرر رفع شده برگردد آنچه كه رفع غرر را به عهده دارد علم است و اين علم سر جايش محفوظ است اين شخص خريدار عالم است كه دارد چه ميخرد و منشأ علمش هم يا گزارش آن فروشنده است يا مشاهده نمونه در نمايشگاه اين ميداند دارد چه ميخرد.
پرسش: حيثيت تقييدي خيار كه هست سبب خيار يعني آن غرري كه؟
پاسخ: سبب خيار فقدان وصف بود نه غرر اين الآن عالمانه اقدام كرد و از او بپرسند كه چه داري ميخري؟ ميگويد آن را كه فروشنده گزارش داد يا در بروشور تبليغاتاش بود من دارم ميخرم يا آنچه كه در نمايشگاه نمونهاش را ديدم دارم ميخرم.
پرسش:؟پاسخ: چه داشته باشد چه نداشته باشد نه، من اطمينان دارم چون بايد اطمينان داشته باشد ديگر اطمينان عقلايي بايد داشته باشد كه دارد يك وقت است كه اين گزارشگر حرفش قابل اعتماد نيست هيچ، يا اين نمايشگاه معلوم نيست از طرف او باشد اين هم هيچ اگر نمايشگاه مال اوست يا خود او آدم مطمئني است كه حرفش طمأنينه بخش است اين شخص با اطمينان دارد چيزي ميخرد پس اقدامش خطري نيست. اگر واجد اين وصف نبود خب خيار دارد. پس در متن عقد غرري نيست اين خطر را قبول نكرده اين عاقلانه دارد در برابر اين ثمني كه ميدهد يك كالاي معلومي را ميخرد اگر يك وقتي اتفاقي افتاد مثل اينكه در غبن اين طور است در عيب هم اين طور است در موارد غبن، در موارد عيب اين شخص به اطمينان اينكه اين فروشنده قيمتي كه گذاشته مطابق با قيمت سوقيه است براساس همين اطمينان خريد ديگر بعد معلوم ميشود گران بود خب خيار دارد خيار غبن به اطمينان اينكه اين فرشي كه به او دارد ميفروشد فرش سالم است بعد كه رفت منزل باز كرد ديد يك گوشهاش سوخته است خب خيار عيب دارد. اين اول با طمأنينه ميخرد بعد وقتي كشف خلاف شد خيار دارد اول در اينجا با طمأنينه اين شخص خريد ميگويد حالا كه وصف شد يا نمونهاش را من ديدم من ميفهمم كه درباره چه دارم پول ميدهم. ولي اگر يك وقتي كشف خلاف شد من براي اهداف و اغراضي كه دارم از حق خودم ميگذرم حالا يا چيزي از او ميگيرم يا نه يا از او ميخواهم كه از حقش در جاي ديگر بگذرد با او يك معاملهاي ميكنيم بالأخره كه اين تعامل مصحح اين شرط سقوط است بنابراين نه اشكال عام هست نه اشكال خاص و هرگز غرر با خيار دفع نميشود تا با شرط سقوط خيار غرر برگردد زيرا مرزها از هم جداست. صحت معامله در جلو است خيار جزء احكام معامله است در دنبال است هرگز صحت معامله به خيار تكيه نميكند زيرا خيار از احكام معامله صحيحه است نه خيار مصحح معامله باشد. تا معامله صحيح نباشد خيار نيست.
پس بنابراين معامله بدون خيار صحيح است با خيار هم صحيح است صحت معامله از ناحيه خيار نيامده تا با شرط سقوط خيار معامله بشود فاسد.
پرسش: اگر به مصالحه باشد يا به طرق ديگر دارد كه غرر برميگردد؟
پاسخ: غرر برنميگردد غرر مربوط به حين معامله است در حين معامله اين ميداند دارد چه ميخرد.
پرسش: بعداً اگر شد؟
پاسخ: بعداً اگر شد از حق خودش صرفنظر ميكند يا هبه ميكند يا تعامل ميكند بالأخره از حق خودش ميگذرد.
پرسش: اين فرد داراي ترديد است؟
پاسخ: نه ترديد نيست حق مسلّم خودش را ميخواهد بگيرد ترديد ندارد طبق اهداف عقلايي كه دارد اين حق را معامله ميكند.
پرسش: اگر اين طور شد اين چه ميشود؟
پاسخ: يعني اگر فاقد وصف بود من حقم را ميگذرم در قبالش شما هم آن حق را در فلان معامله بگذريد يك معامله جديدي است حالا يا ارفاق بكند نسبت به او يا چيزي از او ميگيرد يا درخواست سقوط حق در معامله ديگر دارد كه تعامل است حق آمده را ساقط ميكند «لهدف، لغرض من الاغراض» اين بر خلاف آن است كه اصلاً حين معامله نداند روي چه دارد اقدام ميكند.
پرسش: فرض اين است كه وصف قبل از غبن عمد است درست است؟
پاسخ: در متن عقد است ديگر.
پرسش : وصف است ديگر؟
پاسخ : بله وصف شده .
پرسش: متن عقد من آوردم چه ميخرم ولي چه باشد اين شرط چه نباشد؟
پاسخ: نه چه باشد چه نباشد نه، ميگويد كه من دارم بر اين وصف ميخرم يك اگر فاقد وصف بود من خيار دارم دو لكن اين عقد مقتضي خيار است ولي من نميگذارم خيار محقق بشود براي فلان غرضي كه دارم.
پرسش: ولي من نميگذارم به اين معناست چه وصف داشته باشد چه نداشته باشد؟
پاسخ: نه اينكه چه وصف داشته باشد چه وصف نداشته باشد من ميخرم من با وصف ميخرم و معامله صحيح است من ميدانم براي چه دارم پول ميدهم لذا حق براي من پيدا شده الآن من زمينه آن حق را از بين ميبرم شما هم كه فروشنده هستيد فلان حقتان را صرفنظر كنيد يا فلان مبلغ را به من بدهيد حالا يا رايگان يا در تعامل جديد مصحّح اين شرط هدفي از اهداف عقلايي است ديگر سفيهانه كه نيست اين به خاطر يك هدفي از اهداف عقلايي در متن عقد ميآيد ساقط ميكند حالا يا چون ميخواهد ارزانتر بخرد يا ميخواهد بگويد كه اين معامله نقدي است يا اين معامله نسيه است يك گذشتي از فروشنده ميگيرد در برابرش اين حق خودش را ساقط ميكند يا نميگذارد اين حق حاصل بشود يعني اين مانع ايجاد ميكند.
پرسش: اينجا اين خطر را ميپذيرد؟
پاسخ: خطري ديگر نيست چون ميفهمد دارد چه ميخرد از حق مسلّم خود ميگذرد در قبال يك چيزي آنجا كه خطر باشد اصلاً ديگر حق نيست اصلاً نميداند چه دارد ميخرد.
پرسش: اگر جايي خطر باشد؟
پاسخ: اگر خطر باشد كه معامله باطل است «نهي النبي عن بيع الغرر».
مسائل اخلاقي مربوط به روايات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) مطرح است يك دو سه جمله هم در اين زمينه سخن بگوييم آن بياني كه غالب ائمه(عليهم السلام) فرمودند و وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) آن طور كه در تحفالعقول آمده تصريح كردهاند اين است كه ما موظفيم خودمان را با ترازوي قرآن بسنجيم اين خداي سبحان كه قرآن را به عنوان ميزان و به عنوان ترازو نازل كرده است ما همه علوم و معارف و اخلاق و فقه و حقوق را با اين بايد بسنجيم خودمان را هم بايد بر اين كتاب عرضه كنيم كه آيا مطابق اين عمل كرديم يا عمل نكرديم اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه در تحفالعقول آمده كه شما خودتان را با قرآن بسنجيد اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه همان طور كه در عرض حديث بر قرآن ما دو طايفه از نصوص داريم در عرض نفوس بر قرآن هم دو طايفه دستور داريم. در عرض حديث دو طايفه از نصوص اين است يك طايفه مربوط به نصوص علاجيه است كه اين طايفه را هم مرحوم كليني نقل كرد همان نصوص علاجيهاي كه در كتابهاي اصول مطرح است كه اگر دو طايفه از روايات وارد شد نقل شد متعارضاً شما بر قرآن كريم عرضه كنيد «خذ ما وافق كتاب الله» و آنچه كه مخالف كتاب خدا هست ترك كنيد براي اينكه آن مخالف كتاب خدا زخرف است و امثال ذلك اين مربوط به نصوص علاجيه است كه در كتابهاي اصول مطرح است كه اگر دو تا روايت متعارض داشتيم بايد بر قرآن عرضه كنيم آن كه مخالف قرآن بود حجت نيست آن كه مخالف قرآن نبود حجت است آنجا هم مستحضريد كه موافقت كتاب شرط نيست مخالفت كتاب مانع است. طايفه ديگر رواياتي است كه به نحو مطلق دارد فرمودند كه هر حديثي كه از ما نقل شده است بر قرآن عرضه كنيد براي اينكه قرآن كلام خداست و قابل جعل نيست اما به نام ما حديث جعل ميكنند ولو معارض نداشته باشد چون به نام ما حديث جعل ميكنند ولو معارض نداشته باشد لذا هر خبري از اخبار كه از ما نقل شده است حتماً بايد بر قرآن عرضه بشود اگر مخالف قرآن است حجت نيست اگر مخالف قرآن نيست حجت است اينجا هم موافقت كتاب شرط نيست بلكه مخالفت كتاب مانع است يا روايتي است معارض ندارد ولي حتماً ما بايد بر قرآن عرضه كنيم ببينيم كه مخالف قرآن نباشد خب اين راهي است كه در حديث شناسي مطرح است كه بخشي از اينها در نصوص علاجيه مطرح است. متأسفانه در حجت خبر واحد و امثال ذلك اين طايفه ثانيه مطرح نيست كه اين هم جزء موارد كمبود اصول است كه در حجيت خبر، گذشته از وثوق و صدور متن بايد طوري باشد كه مخالف كتاب نباشد ولو روايت معارض ندارد ما عقايدمان، افكارمان، خواستههايمان، ايدههايمان را بايد طبق اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) بر قرآن عرضه كنيم گاهي مردد بين دو فكريم دو جريانيم دو طريقيم در اينجا بايد بر قرآن عرضه كنيم تا آن جرياني كه مخالف قرآن نباشد او را مثلاً بپذيريم. يك وقت است نه دو جريان نيست، دو گروه نيست، دو حزب نيست، دو فرقه نيست، دو راه نيست، يك راه است ما ميخواهيم برويم نميدانيم اين راه صحيح است يا نه؟ اين را بايد بر قرآن عرضه كنيم.
بنابراين تمام كارهايمان چه كارهايي كه از سنخ تعدد جريان و احزاب و نميدانم گروهها و امثال ذلك باشد چه نه تك حزبي باشد تك جرياني باشد مربوط به شخص باشد مربوط به خانواده باشد يك كار است نه دو كار ما مردد بين دو كار نيستيم اين يك كار را ميخواهيم انجام بدهيم نميدانيم انجام بدهيم يا ندهيم فكر كرديم ديديم به حسب ظاهر مشكلي ندارد ولي اساس آن است كه اين را بر قرآن عرضه كنيم اين روشمان را اين كارمان را بر قرآن عرضه كنيم چون اين عرضه بر قرآن نظير عرضه بر روايات دو مطلب است.
مطلب سوم عرضمان اين است كه حالا كه ما خودمان را بر قرآن عرضه بكنيم ميبينيم به اينكه قرآن كريم خب برترين و بهترين وصفي كه براي مؤمنان ذكر ميكنند همان ولايت است ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ﴾ كذا ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي﴾ كذا و كذا كه همان ولايت است اولياي خدا هم يك نمونهاي دارند و آن اين است كه مرگ طلباند آرزوي مردن دارند يعني براي آنها قبرستان بهتر از دبيرستان است بهتر از حوزه است بهتر از رفتن بهتر از ماندن است اولياي الهي اين است رفتن برايشان بهتر است چون جاي بهتري ميروند ديگر ميروند حضور انبيا ميروند حضور اوليا آنچه را كه اينجا به زحمت ميخواهند با مفاهيم به دست بياورند آنجا با شهود ميفهمند اينجا كه «دار بالبلاء محفوفة» آنجا خير كمال امنيت و آسايش است اينجا كه بايد مستأجر باشند آنجا ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾ است خب خيلي بهتر از اينجاست ديگر اگر آنجا ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾ است اينجا به زحمت رهن و اجاره است خب ميرود آنجا اگر اينجا با مفهوم است آن هم ناقصاً و قاصراً و مفاطرا آنجا شهود است كاملاً و تامة خب ميرود آنجا اگر اينجا كاملاً افرادي كه روزي ﴿بَعْضَهُمْ بَعْضًا﴾ است خب ميرود آنجا كه «بعضهم نور و بعضهم كذا و كذا» خاصيت ولايت علاقهمندي به موت است ﴿قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ﴾ اين معيار است ديگر اگر در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» فرمود كه نشاني ولايت تمنّي موت است ما خودمان را عرضه كنيم ببينيم اين تمنّي را داريم يا نداريم اگر داشتيم ﴿طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ﴾ نداشتيم بايد تحصيل بكنيم ما اگر آيت الكرسي را ميخواهيم ميگوييم ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ آيات ديگر را روايات ديگر را ادعيه و مناجات و زيارات را ميخوانيم از خدا ولايت ميخواهيم ميگوييم ما را «و اجعلني محباً لاوليائك مستناً بسنة اوليائك مفارقاً لأعدائك» اينها را ميگوييم آيا هستيم يا نيستيم؟ نشانهاش هم در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» است.
مطلب آخر اين است كه تمام كارهايي كه در عالم انجام ميگيرد البته به اذن خداست منتها اذن خدا به وسيله افراد مأذون اجرا ميشود بعضيها ميروند بعضيها را ميبرند در هنگام مرگ همه ما به اذن خدا ارواح ما از ابدانمان جدا ميشود اما فرق اين است كه بعضيها را ميبرند بعضيها ميروند. آنهايي كه علاقهمند به ماندناند اينها را ميبرند آنها كه مشتاق رفتناند خود آنها ميروند هر دو به اذن خداست خداي سبحان به بعضيها دستور ميدهد بياييد اينها ميگويند لبيك ميروند به بعضيها ميفرمايد بياييد اينها همين طور ماندند لذا فرشتههاي مرگ حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) و رسل و مأموران زير مجموعه او، روحاش را قبض ميكنند به اجبار اين را ميبرند دو جور رفتن است .
بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه دارد كه اولياي خدا مؤمنان چگونهاند فرمود «و لو لا الأجل الّذي كتب اللّه عليهم» اگر آن زمان معين و اجل معين نبود «لم تستقرّ أرواحهم في أجسادهم طرفة عين شوقاً إلي الثّواب» اينها آماده پر كشيدناند منتها هنوز دستور نرسيده مثل اين پرندههايي كه آماده پروازند منتها يك كسي بايد دستور بدهد كه حركت كنيد. بعضيها دست و پايشان بسته است خودشان بستهاند مأموران الهي بايد بيايند دست و پايشان را باز كنند و ببرند پس بعضيها آمادهاند حالت تجافي دارند همان است كه «و لو لا الأجل الّذي كتب اللّه عليهم لم تستقرّ أرواحهم في أجسادهم طرفة عين» بعضيها نه رفتني هستند هر دو ميروند هر دو به اذن خداست منتها بعضيها پر كشيده آمادهاند بعضي با دست و پاي بستهاند اينهايي كه دست و بالشان بسته است ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾ ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾ اينها در رهناند در گروند با غل و زنجير دست خودشان را به دنيا بستهاند تا دست و پاي اينها را باز كنند و اينها را ببرند فشارند اين همان فشار جان دادن است براي اينكه در فشار جان دادن مشكل اين است كه انسان محبوبي دارد يك اين محبوبها را بايد رها بكند دو محبوب را رها ميكند ولي محبت ماندني است سه، محبت بيمحبوب دردآور است چهار اين ميشود فشار جان دادن براي اينكه هنگام مرگ همه اموال و اعيان را از او ميگيرند تعلق او به اين اموال و اولاد مانده است تعلق بيمتعلق دردآور است ديگر لذا اين شخص فشار جان دادنش تنها به اين نيست كه طبيب بگويد كه عمرش تمام شده دفناش كنيد آن به درد گورستان ميخورد اين اجازه دفن است اين شخص هنوز نمرده هنوز وارد برزخ نشده وقتي تمام اين تعلقات از او گرفته شد ديگر حالا او يادش نيست كه چه داشت و چه نداشت تازه وارد برزخ ميشود حالا جان كندن او چقدر طول بكشد خدا ميداند.
پس يك مرگ فلسفي داريم يك مرگ طبي:
مرگ طبي همين است كه وقتي خون ايستاد و نفس تمام شد طبيب اجازه دفن ميدهد همين. اما اين نميداند آن بيچاره چه ميكشد كه آن بيچاره محبوبها را از دست داد يك، محبتها همچنان در قلب او مستقر است دو، محبت بيمحبوب فريادآور است سه، اين ادامه زجر جان دادن است چهار چرا افراد معتاد را كه گرفتند دادشان بلند است؟ براي اينكه مواد را از او گرفتند يك اعتياد را كه از او نگرفتند دو، اعتياد بدون متعلق زجرآور است سه، فرياد او بلند است چهار، اين تعلق است كه درد ميآورد اگر كسي تعلق نياورد چه دردي است الآن روزانه عده زيادي ميميرند آنهايي كه فقط اطلاع دارند آنهايي كه نعش كشي ميكنند كه گريه ندارند كه علم دارند كه چه كسي مرده چه كسي تصادف كرده اما آن گريه نميكند كه چرا؟ براي اينكه اين كسي كه مرده محبوب او نبود اما آن كه شنيده و وابسته به اين است حالا ميخواهند او را آرام كنند نميتوانند آن كه اشك آور است آن محبت و تعلق است وگرنه صرف علمي كه كسي مرده كه درد آور نيست.
بنابراين يك عده آماده رفتناند يك عده را ميبرند آنهايي كه آماده رفتناند ﴿الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ فرشتهها با سلام ميآيند با عظمت ميآيند با اجلال و تكريم ميآيند او را همراهي ميكنند ﴿الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ﴾ اينها ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ دائم سيلي به صورتاش ميزنند دائم مشت به پشتاش ميزنند كه چكار ميكردي در اينجا اين ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ كه در دو جاي قرآن آمده ناظر به همين گروه است ديگر مربوط به عند الاحتضار و رفتن است ديگر. اما آنهايي كه ﴿الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾ هم براي همين گروهي است كه آماده پروازند ديگر اين هم مال عند الاحتضار است ديگر اين كه مال ورود به بهشت يا ورود به جهنم نيست كه هنگام مرگ اين طور است هيچ لذتي براي مؤمن بهتر از مرگ نيست ميبيند فرشتههايي آمدند با سلام با اكرام با اجلال صحنه ميبيند عوض شده يك ياسي را بو ميكشد و همه آنچه كه در خاطراتش بود رخت ميبندد أصلاً نميداند زني داشت، فرزندي داشت، مالي داشت، خب آدم وقتي نداند چه داشت كه نگران نيست اين با يك رائحه الهي حل ميشود كه اميدواريم ذات اقدس الهي اين را روزي همه ما بكند.