< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب القضاء

 

محکمه قضاء با محفل فتوا يا مجلس تعليم فرق مي‌کند. در محفل فتوا مفتي فقط فتوا مي‌دهد که اصل حکم خدا اين است؛ در محفل تعليم، سخن از سؤال و جواب و اشکال و پاسخ و امثال ذلک است تا مسئله علم حل بشود و هيچ کدام از اين دو محفل، يعني محفل فتوا و محفل تعليم کاري به اجرائيات ندارد؛ لکن در محکمه قضاء هم تعليم هست هم اتمام حجت است هم اجراء؛ يعني مسئله‌اي که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي» است «وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[1] است، حلف يمين مردوده کارساز است و بعد از يمين، هيچ چيزي اثر ندارد، ممکن است همه فتاوا را حاکم به طرفين تعليم کند و ممکن است سؤال و جواب‌هايي که در محکمه دارند قبل از حکم به طرفين بيان کند. اگر بدون حکم، طرفين تصالح کردند که محکمه را رها مي‌کنند و اگر تصالحي در کار نبود، خود محکمه حکم کرد، از آن به بعد ديگر نمي‌شود اين حکم محکمه را نقض کرد، نه خود حاکم مي‌تواند، نه محکوم‌له و نه محکوم‌عليه، هيچ کدام نمي‌توانند اين حکم را نقض بکنند. رازش اين است که محکمه قضاء براي حفظ نظم يک امت است. اگر اين حکمي که از محکمه قضاء صادر شده است قابل نقض باشد و کسي به آن عمل نکند آن وقت نظام جامعه که اساس کار است به هم مي‌ريزد.

اينها کار محکمه است که انجام مي‌گيرد و بعد مي‌تواند مدعي را به حدود بينه آگاه کند، منکر را به حدود حلف آگاه کند. در جريان اقرار که مدعي‌عليه مي‌تواند اقرار کند، اگر مسئله حق الناس است حاکم مي‌تواند بلکه ترغيب کند منکر را که به آنچه حق است اقرار کند، ولي در مسائل حق الله و حقوق الهي که آيا فلان کار را کرده است يا نه، گفتند ممنوع است که حاکم منکر را وادار کند که تا به اين حق الله اقرار بکند تا حد بر او جاري بشود. ترغيب به اقرار در حق الناس است نه در حق الله.

«فهاهنا امور»: يکي اينکه در بحث علم پيغمبر يا علم امام(سلام الله عليه) به غيب در محکمه، آنجا روشن شد که اگر در موردي خودشان ضرورت دانستند صلاح دانستند که به علم امامت عمل مي‌کنند، وگرنه محکمه قضاء به وسيله پيغمبر و امام(عليهما السلام) با علم عادي اداره مي‌شود که «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[2] فرمود ما با يمين و بينه حکم مي‌کنيم، به علم غيب حکم نمي‌کنيم و صريحاً اين را وجود مبارک پيغمبر هم اعلام کرد که اگر يک وقتي کسي مدعي بود داعيه مالي داشت، شاهدي آورد و ما به استناد شهادت آن شاهد حکم کرديم و اين مال را به او داديم، اين قطعه‌اي از آتش را دارد به همراه مي‌برد، مبادا بگويد به اينکه از محکمه پيغمبر اين را گرفتم، از دست خود پيغمبر گرفتم! چون ما در اين نشأه به علم غيب مأمور نيستيم الا بالضرورة و «ما خرج بالدليل» و اگر کسي مال مردم را با حکم محکمه ما ببرد، اين قطعه‌اي از نار را مي‌برد.

يک مسئله است و آن اين است که در رجوع به محکمه طاغوت آنجا بيان شد که رجوع به محکمه طاغوت و عمل به حکم قاضي فاسد طاغوتي حرام است، حتي اگر عين آن مال برای مدعي باشد. مال کسي را سرقت بردند، براي اينکه ثابت بشود که اين مال مسروقه است، به محکمه مراجعه کردند، محکمه هم طبق بينه برايش ثابت شد که اين مال مال سرقتي است و حکم کرد که اين مال براي مالباخته است، چون با امکان رجوع به محکمه عدل به محکمه طاغوت مراجعه کرده است، عين مال خود را اگر بخواهد طبق حکم محکمه طاغوت بگيرد، اين اخذ حرام است هرچند مأخوذ مال خود او باشد و حلال باشد. مأخوذ حلال است، ولي أخذ حرام است. اگر طلبي داشته باشد و با امکان مراجعه به محکمه عدل، به محکمه طاغوت مراجعه کند و اين طلب را بگيرد، گذشته از اينکه أخذ حرام است مأخوذ هم حرام است، زيرا تطبيق دَيني که در ذمه است بر عين خارجي به دست طاغوت است، اما در فرع اول که خود عين، مال اين شخص است تطبيقي در کار نيست، أخذ به حکم محکمه طاغوت است اين أخذ حرام است؛ لذا اگر در اين جامه نماز بخواند نمازش صحيح است چون لباس غصبي نيست، اما وقتي دين باشد نه عين، مراجعه کند به محکمه طاغوت و حاکم طاغوتي آن دين کلي را بر يک شخص خارجي تطبيق کند، اين تطبيق تطبيق طغيان است و طاغوت است، لذا اين جامه‌اي که به او مي‌دهد باز همچنان به غصبيت خود باقي است.

 

پرسش: ... برای اثبات حق ...

پاسخ: اگر يک وقتي ضرورت باشد که «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعٌ‌»[3] يکي هم ضرورت است، اما اگر نه، ضرورت نيست نيازي به حيله نيست، اينکه گفتند حرام است در صورت امکان رجوع به محکمه عدل است و گرنه کشوري که اساسش بر طغيان است و محکمه عدل اصلاً ندارد، اينجا «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي‌» حديث رفع است. اين فرع در قبال هم ذکر شد، آن جايي که محکمه عدل باز است، عالماً عامداً با امکان مراجعه به محکمه عدل، کسي به محکمه طغيان برود، حتي عين مال خود را به حکم طاغوت بگيرد، أخذ حرام است گرچه مأخوذ مال خودش است، ولي اگر دين باشد طلبي باشد به محکمه طغيان برود، آن طاغوت، عين دين کلي را که در ذمه است بر عين خارجي منطبق کند و اين عين خارجي را به مدعي بدهد، هم أخذ حرام است هم مأخوذ، براي اينکه مال مردم را گرفته است به حکم طغيان هم گرفته است، اما اگر عين مال خودش باشد، أخذ حرام است نه مأخوذ، چرا أخذ حرام است؟ براي اينکه با امکان مراجعه به محکمه عدل، به محکمه طاغوت مراجعه کرده است.

 

اما در آن جايي که فقط محکمه، محکمه عدل اسلامي است مثل محکمه پيغمبر، آنجا حضرت فرمود به اينکه علم غيب در جريان معاد کارساز است و اولين شاهد هم خود خداست، چون در بيانات نوراني حضرت امير اين است که «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم‌»؛[4] از گناه پنهاني بپرهيزيد براي اينکه فردا در محکمه قضاء کسي روي ميز قضاء و حکم مي‌نشيند که امروز ديده است «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ»، آن کسي که اليوم شاهد است «هُوَ الْحَاكِم‌» الله امروز مي‌بيند فردا حکم مي‌کند و راهي براي فرار نيست.

در محکمه عدل، وجود مبارک پيغمبر فرمود ما بنا بر عمل به علم غيب نداريم اگر به علم غيب عمل بکنيم شما مجبور مي‌شويد مضطر مي‌شويد که راه خير را برويد اين فايده ندارد، علم غيب به درد قيامت مي‌خورد در دنيا در مورد ضرورت و انحصار که ذات اقدس الهي صلاح بداند به آن عمل مي‌شود، بعد صريحاً اعلام کرد که اگر کسي قَسم دروغ ياد کرد يا بينه باطل ارائه داد و ما به استناد آن سوگند يا به استناد اين بينه حکم کرديم، اين کأنّه «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[5] را دارد مي‌برد يک پارچه آتش دارد مي‌برد. محکمه حلال را حرام نمي‌کند، محکمه خصومت را برطرف مي‌کند وگرنه حلال حلال است، حرام حرام است. اگر کسي بينه کاذب يا سوگند کاذب داشته باشد با اين بينه، مالي را از محکمه بگيرد حلال خدا حرام نمي‌شود و حرام خدا حلال نمي‌شود؛ لذا حضرت فرمود قطعه‌اي از آتش را مي‌برد. اين کار محکمه است.

جريان محکمه نظير عقود لازمه است گرچه حکم، ايقاع است نظير طلاق مثلاً. طلاق يک ايقاع لازم است. اگر اين طلاق واقع شد ولو مصلحت نبود و امثال ذلک، بعد نامحرم می‌شوند. اگر حکم حاکم شرع به استناد سوگند صادر شد، منکر سوگند ياد کرد که اين مال براي او نيست، با اين حلف کاذب محکمه حکم کرده است، ديگر مدعي حق ندارد به هيچ وجه مراجعه کند آن مال را بگيرد يا محکمه ديگر تشکيل بدهد. در روايت آمده که ولو پنجاه شاهد هم ارائه کند، اين سوگند همه شواهد و ادله و براهين را از بين برده است و جا براي آن نيست. مگر اينکه اوضاع جداگانه بشود(فرق بکند).

فتحصل که در بعضي از موارد أخذ و مأخوذ هر دو حرام است، آن جايي که دين باشد. در بعضي از موارد أخذ حرام است ولو مأخوذ حلال باشد، آنجا که محور دعوا عين باشد و نه دين. و اگر مأخوذ حلال بود و اخذ حرام بود، اگر در آن جامه بخواهد نماز بخواند غصبي نيست، براي اينکه جامه مال خودش است. گرفتن جامه از دست حاکم جور با امکان مراجعه به محکمه عدل اين أخذ را حرام می‌کند.

مطلب ديگر اين است که - حالا رواياتش را هم يکي پس از ديگري به خواست مي‌خوانيم - اگر کسي بدهکار بود و فرد ديگری مالي به او داد، چون مالي اگر به کسي هبه بکنند قبول هبه که واجب نيست، مي‌تواند قبول بکند مي‌تواند قبول نکند، ولي اگر کسي بدهکار بود، مالي را به او دادند يا گفتند به اينکه فلان مال را مثلاً به اين مقياس تقسيم مي‌کنيم و در گرفتنش منّت و سلب حيثيت نباشد، چون اين شخص بدهکار است اگر واجب نباشد رجحان أکيد دارد که برود اين مال را بگيرد و دين خودش را بدهد. أخذ مال بخشوده، قبول هبه در بعضي از موارد واجب است و آن جايي است که کسي بدهکار باشد و راهي براي تأديه دين نداشته باشد، الآن هم که دارند اين مال را هبه مي‌کنند بر او واجب است که بگيرد.

در بعضي از نصوص است که مال يک شخصي را ديگري برده و با اين مال کسب کرده درآمدي هم پيدا کرده، حالا متنبّه شد پشيمان شد مال را به مالباخته برگرداند از امام سؤال مي‌کنند که تکليف چيست؟ او وقتي مال را داد، يک درآمدي هم به من داد، آيا اين ربا است يا نيست؟ اين را بگيريم يا نگيريم؟ حضرت فرمود عين مال شما را بايد به شما برگرداند پس عين مال که حلال است و چون با اين مال کسب کرد اين ربا نيست. با اين مال کسب کرد اين درآمد مال است اين نماي مال است، مثل اينکه شما يک گوسفندي داشتيد او غصب کرده حالا مدتي شيرش را دوشيده جمع کرده است، يا درختي را غصب کرده الآن ميوه‌اش را چيده به شما داده است، اين ميوه‌ی مال شماست ميوه درخت شماست اين حلال است؛ منتها چون او تلاش کرد با اين مال تجارت کرد يک درآمدي پيدا کرد مزد کارگری او را هم بدهيد اگرچه او معصيت کرده است و نبايد اين کار را مي‌کرد.

پس «فهاهنا امور ثلاثه»: عين مال براي شماست، يک؛ منافع اين مال که در اين مدت به عنوان درآمد اين تجارت بود براي شماست، اين دو؛ اجرت اين شخص را هم بايد بدهيد، سه. حالا اجرت دارد يا ندارد، «فيه کلام»: بگوييم به اينکه عملش هدر است، معصيت کرده است، بله کاری کرده که معصيت است اما محصول عمل براي کيست؟ اگر چيزی نماي خود عمل باشد، مثل اينکه اين درخت خودش رشد کرده که نماي متصل است يا اين گوسفند خودش چاق شده برای مالک است، اما اين تجارت کرده، مسافرت کرده، رفت و آمد کرده، آن کاري که کرده بنام غصب، حرام است، اما اين کارها هم هدر است يا نه؟ اين را نمي‌شود گفت که هدر است، يک اجرة المثلي هم بايد به او پرداخت.

«فهاهنا امور ثلاثة»: معصيت کرده است و در قيامت تنبيه خواهد شد، اين حکم تکليفي است، اما آن آثار وضعي‌اش باقي است. اين تلاشي که کرده روزانه کار کرده درآمدي براي اين مال کسب کرده، اين اثر وضعي‌اش باقي است اما آن تکليفي‌اش که گناه کرده سر جايش محفوظ است.

 

پرسش: ... کار کرده

پاسخ: بله، لذا معصيت براي همين است، براي اينکه چون بدون اذن و اجازه مالک کار کرده کار غصبي است، اما اصل عمل و تجارت او هدر باشد که هيچ اثري براي اين مال نباشد ولو اجرة المثل، اين اثبات مي‌خواهد.

 

پرسش: اجرة المثل جايي است که به درخواست مالک باشد اگر به درخواست مالک نبوده ...

پاسخ: بله، حالا اگر مالک را نشناخت و مالي بود در اينجا مانده، اين گرفته به نفع مالک با آن تجارت کرده، بگوييم چون مالکي در کار نبود يا مالک صغير بود و خبر نداشت اين کار تو هدر است، اين کار آساني نيست. اين اجرة المثلش سرجايش محفوظ است آن حرمت غصب و کيفر غصب هم سرجايش محفوظ است اما هيچ چيزي به اين شخص ندهند، آن کار آساني نيست.

 

پرسش: به قاعده احترام عمل مسلم تمسک می شود؟

پاسخ: عملي محترم است که حلال باشد، اما عمل غاصب را ما به همين اطلاق بخواهيم تمسک بکنيم آن هم خيلي آسان نيست.

 

پرسش: ... در اينجا حاکم نيست، خودش اقدام کرده ما از او درخواست نکرديم.

پاسخ: لذا معصيت کرده، درآمدهاي زائد را ندارد و امثال ذلک، اما اين مالي که اين شخص بدست آورده مال کيست؟ يک وقت است نماء متصل است مثل اينکه گوسفند خودش چاق مي‌شود، بله اينجا کسي کاري نکرده است، اما اين مسافرت‌ها و رفت و آمدها و تجارتی که کرده درآمدي دارد، اين کارها را آدم بگويد هدر است و باطل است، اين کار آساني نيست؛ البته معصيت کرده حکم تکليفي سرجايش محفوظ است کيفرش را هم اگر کيفر داشت بايد ببيند، اما اين اثر وضعي‌اش بگوييم هيچ است، اين هم کار آساني نيست.

 

جلد 27 وسائل، صفحه 232 باب دو از ابواب کيفيت حکم، روايت اول را که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد و دو بزرگوار ديگر يعني مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليهم اجمعين) آنها هم نقل فرمودند اين است که «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ» اين يک طريق «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً» طريق ديگر «عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ» اين نقل کرده است «عَنْ سَعْدٍ يَعْنِي ابْنَ أَبِي خَلَفٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه): «قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» من با بينه و شاهد و با يمين حکم مي‌کنم. محکمه را اين دو چيز اداره مي‌کند لذا حاکم مي‌تواند در مسئله تعليم، بينه و شؤون بينه را ياد مدعي بدهد، حلف و شؤون حلف و مقسم‌به را ياد منکر بدهد، اين کارها را مي‌تواند بکند يا گاهي لازم است. «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ» بعضي‌ها زبان دارند بيانشان خوب است حافظه‌شان خوب است اينها مي‌توانند در محکمه به خوبي از خودشان دفاع کنند. بعضي‌ها حافظه‌شان ضعيف است آن سوابق يادشان نيست به خوبي نمي‌توانند در محکمه از خودشان دفاع کنند. آن کسي که زباندار است زباندان است حافظه‌اش قوي است ممکن است در محکمه طرزي استدلال کند که حکم به نفع او صادر بشود «وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً» محکمه محکمه پيغمبر است اگر در اثر زبانداري محکمه را به سوی خود متوجه کرد و من حکم کردم و مال برادر مسلمان را به او دادم، در اثر اينکه او زباندار است و حجتش را خوب در محکمه بيان کرد «وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»؛ چون مستحضريد که خود همين مال حرام را داغ مي‌کنند؛وکهن تجارت کرده براي همين است. اگر وسيله سوخت و سوز است که خود اين شخص است ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[6] و اگر مواد سوخت و سوز ديگري است اين را در سوره مبارکه «توبه» مشخص کرد که ﴿ يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾؛[7] در اين سوره مبارکه «توبه» در صدر اين آيه دارد يک واوي دارد که ﴿وَ الَّذِينَ﴾[8] ، يک وقتي ديدند اباذر(رضوان الله تعالي عليه) در شام اين شمشيري را روي دوش خودش کشيده داد مي‌زند يا مرگ يا واو! اينکه مي‌گويند يک واو کم و زياد نشده، همين است که واو بايد سرجايش باشد. مردم نمي‌دانستند اين واو بايد سرجايش باشد چيست؟ کدام واو است؟ شعارش اين بود که: «لا اضع السيف من عاتقي حتي توضع الواو في مکانها»[9]

من شمشير را از دوش خودم پايين نمي‌آورم مگر اينکه اين واو سرجايش باشد. گفتند اين کدام واو است؟ گفتند: اين واوي که در سوره مبارکه «توبه» است. معاويه دستور داد در جلسات قرائت قرآن و امثال ذلک، واو ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ﴾، اين واو را نخوانند! چرا؟ براي اينکه اين واو، واو استينافيه است گذشته را از آينده جدا مي‌کند، يک؛ و اصل کلي را مي‌گويد، دو. اين اصل کلي شامل مسلمان و کافر و يهودي و مسيحي و همه مي‌شود و آن اين است که هر کسي اهل اکتناز باشد سرمايه‌دوز باشد و سرمايه‌دزد باشد اين طلا و نقره را جمع بکند و حقوق محرومان و جامعه را نپردازد ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾، عذاب اليم چيست؟ ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾، به آنها بگوييد در جهنم از اينها خبر است، همين‌ها را داغ مي‌کنند ما جاي ديگر آهنگري نداريم، همين طلا را همين نقره را داغ مي‌کنند به اين سه ضلع او مي‌گذارند﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي﴾ تکوي يعني داغ مي‌کنند. يک بيان نوراني حضرت امير در پايان بعضي از خطبه‌ها دارد که فرمود اين حرف‌ها اگر در شما اثر ندارد «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‌»[10] کي يعني داغ کردن. تُکوي يعني داغ مي‌شود. قبلاً در معالجات وقتی هيچ راهي نبود داغ مي‌کردند. «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي‌» اينکه در شعر حافظ است «علاجِ کي کنمت کآخر الدواء الکي»[11] ، يعني داغ مي‌کنم، نه علاج کي کنم؟ «علاجِ کي کنمت کآخر الدواء الکي» اين «فَآخِرُ الدَّوَاءِ» در بعضي از خطبه‌هاي نوراني حضرت امير است که فرمود آخرين راه، راه داغ کردن است، مثل اينکه الآن آخرين راه قطع عضو است. «علاج کي کنمت کآخر الدواء الکي»، نه علاج کي کنم!

اين آيه سوره مبارکه «توبه» دارد که ﴿ فَتُكْوَي﴾ يعني داغ مي‌کنند ﴿ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾، اين سه جا را با همين طلا و نقره داغ مي‌کنند ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ آن عذاب اليم چيست؟ همين‌ها هستند، ما از جاي ديگر طلا و نقره نمي‌آوريم، از آهنگري آهن نمي‌آوريم، همين طلا و نقره‌اي که او از راه حرام ذخيره کرده، همين‌ها را داغ مي‌کنيم، کجا مي‌گذاريم؟ براي اينکه بيشتر متأثر بشود و عذاب ببيند، آن وقت به پيشاني او و به پهلوي او و به پشت او مي‌گذاريم ﴿فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ﴾ يعني پهلو ﴿وَ ظُهُورُهُمْ﴾، چرا؟ براي اينکه اينها وقتي مستمندان و فقرا را مي‌ديدند اولاً عبوس مي‌کردند، با بي‌ادبي و بي‌احترامي اينها را نگاه مي‌کردند، لذا اول ما اين پيشاني را داغ مي‌کنيم، بعد نيمرخ، پهلو مي‌کنند اين پهلو را داغ مي‌کنيم، بعد پشت مي‌کنند مي‌رفتند، پشتشان را داغ مي‌کنيم؛ اين سه جا را داغ مي‌کنيم براي اينکه با اين سه جا به فقرا و محرومين و جامعه اختلاس شده آسيب رساندند ﴿فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾، چون با همين سه ضلع، جامعه را بي‌احترامي کردند: اول با چهره عبوس، بعد نيمرخ برگشتند، بعد پشت کردند و رفتند، همين سه جا را داغ مي‌کنيم.

قبل از اين آيه، آيه‌اي مربوط به احبار و رهبان اهل کتاب بود. اگر واو ﴿وَ الَّذِينَ﴾ نباشد، اين﴿الَّذِينَ﴾ صفت مي‌شود براي همان احبار و رهبان؛ احبار و رهباني که اين کار را مي‌کنند. معاويه خواست بگويد اين واو را برداريد اين ﴿الَّذِينَ﴾ صفت آن احبار و رهبان بشود، يعني احبار و رهبان يهود و مسيح اگر اهل اکتناز بودند کار معصيتي کردند، اما مسلمان‌ها اگر اين کار را کردند اشکالی ندارد. خطر اين جلسه قرائت قرآن اموي اين است که اين واو را بردارند اين ﴿الَّذِينَ﴾ را وصل به احبار و رهبان بکنند، آن احبار و رهباني که ﴿يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ﴾، اما مسلمان‌ها اگر اين کار را بکنند عيب ندارد. اين است که گفت يا مرگ يا واو! اينکه مي‌گويند يک واو کم ندارد، براي اينکه گفت: «لا اضع السيف من عاتقي حتي توضع الواو في مکانها»

اين واو بايد سرجايش باشد. بعدها فهميدند که چرا اباذر(رضوان الله تعالي عليه) اصرار دارد که اين واو سرجايش باشد.

به هر تقدير محکمه اسلامي اين بود حکمش اين بود و فرمود اگر کسي حرامي را از محکمه ما گرفته است، همين را داغ مي‌کنند به پهلويش مي‌زنند. قبلاً هم به عرضتان رسيد کهحالا ممکن است باشد ولي ما نديديم جايي بگويند از جنگل هيزم بياورند کسي را بسوزانند، اين ذات اقدس الهي است و حاکم مطلق است و می‌تواند، اما آنکه در قرآن است اين است که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، سوخت و سوز هست، هيزم هست، ولي هيزم جهنم همين قاسط اختلاسي و امثال ذلک است؛ يعني خود اهل قسط و ظلم و جور هيزم جهنم‌اند خود اين شخص گُر مي‌گيرد؛ البته به عنايت الهي است حکم الهي است دستور الهي است، از هر جا بخواهد آتش مي‌آورند هيزم مي‌آورند مواد سوخت و سوز مي‌آورند «آمنّا و صدّقنا» اما آنکه در قرآن است اين است که هيزم جهنم همين‌ها هستند. اين آيه سوره مبارکه «توبه» دارد که آن مواد داغ کردني را هم از معدن ذغال‌سنگ نمي‌آورند همين‌ها است همين طلا و نقره را داغ مي‌کنند مي‌گذارند؛ اين واو بالاخره بايد سرجايش باشد؛ لذا وجود مبارک پيغمبر فرمود اگر کسي آمد وارد محکمه ما شد ما حکم کرديم مبادا بگويد حلال است، ما حرام خدا را حرام مي‌دانيم حلال خدا را حلال مي‌دانيم نظم جامعه هم نظم است و بايد حفظ بشود. ما بخواهيم به علم غيب عمل کنيم که شما مضطر مي‌شويد. با علم غيب نمي‌شود جامعه اداره کرد در موارد غيب در موارد ضرورت بايد حکم کرد. اگر کسي به حکم ما يک چيزي را گرفت که «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»، يک قطعه آتش دارد مي‌برد.

بنابراين حکم محکمه را نمي‌شد به هم زد.

روايت سوم از تفسير امام حسن عسکري(سلام الله عليه) است که گفتند اين تفسير برای آن حضرت نيست برای شخص ديگري است. از وجود مبارک حضرت امير نقل کرد که وجود مبارک پيغمبر اين‌طور فرمودند: «يَحْكُمُ بَيْنَ النَّاسِ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ فِي الدَّعَاوِي فَكَثُرَتِ الْمُطَالَبَاتُ وَ الْمَظَالِمُ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ وَ أَنْتُمْ تَخْتَصِمُونَ وَ لَعَلَّ بَعْضَكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ وَ إِنَّمَا أَقْضِي عَلَى نَحْوِ مَا أَسْمَعُ مِنْهُ» محکمه ما برابر علم غيب اداره نمي‌شود برابر همين نظم اداري اداره مي‌شود «فَمَنْ قَضَيْتُ لَهُ مِنْ حَقِّ أَخِيهِ بِشَيْ‌ءٍ فَلَا يَأْخُذَنَّهُ» اگر ما يک حکمي کرديم ولي او بين خود و بين خداي خود مي‌داند که اين مال براي او نيست، نگيرد «فَإِنَّمَا أَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»[12] ، اين آتش است يعني همين مي‌شود قطعه‌اي از آتش. آن حديثي هم که قبلاً به عرضتان رسيد يک کسي در يکي از ميدان‌هاي جنگ در غنائم خيانتي کرد، بعضي آمدند خدمت حضرت بگويند که ما تبريک بگوييم يا تعزيت. تعزيت بگوييم که يک جواني را تربيت کرديد بعد اين اتفاق برايش افتاد يا تبريک بگوييم که در راه دين شربت شهادت نوشيد؟ فرمود به من تعزيت بگوييد، آن طوري که خواستم تربيت نشد. چرا؟ فرمود «كَلا وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَخَذَهَا يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»،[13] او بدون اجازه حکومت اسلامي از آن غنائم جنگي يک پارچه‌اي را گرفته الآن همان پارچه در کنار قبرش شعله‌ور است. يعني خود اين مال حرام به آن صورت در مي‌آيد.

«أعاذنا الله من شرور انفسها و سيئات اعمالنا».

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[11] ديوان حافظ، غزليات، غزل 430.
[13] الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص258؛ الصحيح البخاري، ص2466.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo