درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/11/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب القضاء
تاکنون روشن شد که در محکمه به طبع اوّلي، بينه در مقابل يمين است و يمين در مقابل بينه. آنجا که منکر از اداي سوگند امتناع ميکند و ميگويد که اگر مدعي سوگند ياد کند من ميپذيرم اين حلف مردود را اگر مدعي بپذيرد، محکمه هم حکم ميکند و تمام ميشود. عمده آن است که يمين اگر برای خود صاحب دعوا باشد او مختار است و ميتواند يمين انشاء کند ولي اگر برای او نباشد صاحب دعوا يا وصي است يا وکيل است يا ولي است يا نائب است به احد انحاء ياد شده و مانند آن، اين شخص در محکمه چگونه ميتواند سوگند ياد کند؟ اين مدعي که حالا يا وصي شخص است يا ولي کودک است يا وکيل موکل است يا نائب مستنيب است چگونه ميتواند يمين مردوده را انشاء کند؟ آيا حلف او کافي است يا نه؟ آيا او ميتواند سوگند ياد کند يا نه؟
«فهاهنا امور» يک وقت است که او از اصل جريان باخبر است و در زمان حيات اين متوفّا کارگزارش بود خريد و فروشش به عهده او بود، خريد اين زمين امضاي اين زمين استشهاد اين زمين تأديه ثمن زمين، همه به عهده اين شخص بود، او در متن جريان هست، حالا که آن شخص رحلت کرد و اين شخص وصي اوست، در همه امور حضور داشت و به همه امور اشراف دارد، او ميتواند سوگند ياد کند، بر او لازم نيست که سوگند ياد کند ولي اگر سوگند ياد کرد وضعاً اثرگزار است، چون طبق احکام خمسه پنج صورت دارد يا چنين سوگندي بر او لازم است يا چنين سوگندي بر او حرام است يا مستحب است يا مکروه يا مباح طبق موارد خاصه. آن جايي که او سرپرست صغار است و در زمان حيات آن وصيت کننده متن اين کارها به دست او بود، خريد و فروش و امضاي ثمن و مثمن همه در اختيار او بود او کاملاً آگاه است که اين زمين را يا خانه را اين شخص خريده و الآن برای اين صغار است و احدي هم اطلاع ندارد بر او واجب است سوگند ياد کند. او هم عالم است و هم مسئول. پس اينجا نميتواند بگويد به من چه؟ ديگري که اطلاع ندارد. اين «به من چه» برای آن وکيل يا نائبي است که حاضر نيست براي ديگري سوگند به اين عظمت را به عهده بگيرد، اما اينجا که تمام کار به دست اوست و او مسئول است و اموال صغار الآن در معرض تلف است بر او لازم است و چون بر او لازم است قَسم بر او حرجي ندارد و بلکه بر او واجب است. در جريان عزيمت و رخصت بودنِ قسم اين احکام پنجگانه است. اينجا بر او واجب است که سوگند ياد کند.
يک وقت است که نه، وکيل است و از اصل جريان بيخبر است. از موکل پولي گرفته که مشکل او را حل کند، نوبت به يمين رسيد، براي رسيدن به پول بيشتر سوگند ياد کند، اين حرام است و دوزخ الهي را به همراه دارد، براي اينکه او که اطلاع ندارد چگونه سوگند انشاء کند؟ گذشته از آن عذاب آخرت، «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»[1] خانهسراها را قسم دروغ خراب ميکند. پس در صورت اول واجب است بلاريب. در صورت دوم حرام است بلاريب. او پول گرفته که مشکل اين مدعي را حل کند و حالا حاضر است هر کاري انجام بدهد، اينکه نميشود، او که اطلاع ندارد چگونه سوگند ياد کند؟!
اما اقسام سهگانه ديگر: آنجا که متساوي الطرفين است اگر او سوگند ياد نکند ديگري سوگند ياد بکند، يک راه ديگري است ميشود مباح، يک وقت است که نه، يک کمکي است به يک شخص مالباخته اين ميشود مستحب. يا کمکي است به يک کسي که از اموال حرام و حلال پرهيزي ندارد اين هم ميشود مکروه، چون شبهه است.
بنابراين اين سه فرض ديگر و سه تا مسئله ديگر حکمش روشن است،او ميداند و خداي او. آنجا جاي موارد رخصت بالمعناي اعم است، اما مسئله اول و مسئله دوم عزيمت است؛ يعني يکجا بر او سوگند واجب است يکجا سوگند بر او حرام است اما اين سه جاي ديگر رخصت است. پس اگر در اين کتابهاي فقهي آمده آيا سوگند غير مالک جايز است يا نه؟ آيا مطلقا حرام است که بشود عزيمت؟ يا مطلقا جايز است که بشود رخصت؟ يا تفصيل بين صور پنجگانه است؟ «و الحق هو التفصيل»؛ بعضي از جاها سوگند بر او واجب است، بعضي از جاها سوگند بر او حرام است؛ سه مسئله ديگر و سه فرض ديگر برای آن سه حالت اباحه و کراهت و استحباب است. اين معناي عزيمت و رخصت بودنِ سوگند کسي است که مالک نيست و از طرف مالک به محکمه آمده است حالا يا وصي آن مالک است يا وکيل است يا ولي اين صغار است يا نائب مستنيب است و امثال ذلک.
اين تتمه فرع قبلي بود.
مطلب بعدي آن است که قَسم گاهي در برابر بينه است «کما هو المعهود» که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[2] گاهي متمّم بينه مدعي است؛ آنجا که مدعي بايد چهار تا شاهد بياورد نميتواند بياورد، برخي از شهود حضور دارند برخي ندارند، يا شاهد ديگري ندارد، آنجا گفتند اگر يمين ضميمه بينه ناقص بشود کار دليل کامل را ميکند که اينجا میشود متمم بينه مدعي. يک وقت است که نه، مستقل است مثل يمين منکر که يمين منکر مستقل است، يک وقت است که نه، يمين مردوده است باز هم مستقل است به تنهايي عمل انجام ميدهد.
ممکن است در بعضي از کشورها به پرچم قَسم بخورند يا مثلاً به آب و خاک قَسم بخورند يک قسم اعتباري است قسمي نيست که حالا «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»، اما قسم در اسلام تأسيسي است و بنام ذات اقدس الهي است و لاغير، به چيز ديگري سوگند اثر ندارد، اين قسم طوري است که اگر – معاذالله - دروغ و باطل بود «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع» و اگر راست بود جلوي هر کاري ديگر را ميگيرد.
اين شخصي که مدعي است اسنادي داشت براي اينکه اين سندها ثابت ميکرد که اين مِلک برای اوست منتها يا اسناد را گم کرده است، يا بينهاي بود که آن بينه فعلاً در مسافرت هستند و نيستند تا بيايند شهادت بدهند، نه سند مکتوب دارد نه بينه مشهود، او ادعا کرده و مال هم به حسب آنچه که خودش معتقد است برای اوست ولي راهي براي اثبات ندارد، بعد پذيرفت که اگر مدعیعليه سوگند ياد کند من به اين حکم رضا ميدهم و محکمه هم اين را امضاء کرده است که حالا چون مدعي فاقد بينه است منکر سوگند ياد بکند، منکر هم ديگر به پرچم و به سرزمين و به جان اين و به جان او سوگند ياد نکرد، منکر به الله سوگند ياد کرد، عظمت ذات اقدس الهي اينطور نيست که نظير قسمهاي ديگر باشد، اين همان «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع» است، حالا که سوگند ياد کرد و ثابت شد که بيگناه است، بعدها براي مدعي آن ادلهاش کشف شده و آن اسنادش پيدا شده و يا آن شهود از سفر برگشتند، هر چه اين مدعي بخواهد بگويد من بينه دارم يا قباله دارم يا سند دارم مسموع نيست تمام آن آثار را با همين يمين برطرف کرد.
بله، اگر حادثه ديگري مِلک ديگري ضميمه اين بشود، طرح جديدي دعواي تازهاي ارائه کند محکمه ميپذيرد اما اگر همان دعوا باشد و همان حدود و قيود باشد بخواهد بگويد که حالا من قباله را پيدا کردم سند را پيدا کردم اينها اصلاً کافي نيست. اين يک روايتي است که باب جداگانهاي دارد. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در همين باب نهم از ابواب کيفيت حکم و احکام دعوا روايتي را از مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که «إِذَا رَضِيَ صَاحِبُ الْحَقِّ بِيَمِينِ الْمُنْكِرِ لِحَقِّهِ» مدعي آمده در محکمه گفت که من فعلاً شاهدي ندارم ولي اگر اين منکر سوگند ياد کند من دعوا را خاتمه يافته تلقي ميکنم. «إِذَا رَضِيَ صَاحِبُ الْحَقِّ بِيَمِينِ الْمُنْكِرِ لِحَقِّهِ فَاسْتَحْلَفَهُ» طلب کرد که اين منکر سوگند ياد کند با مطالبه اين مدعي، حاکم شرع منکر را سوگند داد «فَحَلَفَ أَنْ لَا حَقَّ لَهُ قِبَلَهُ» اگر منکر سوگند ياد کرد که از طرف مدعي حقي به عهده او نيست «ذَهَبَتِ الْيَمِينُ بِحَقِّ الْمُدَّعِي» يا ثابت ميکند که او اصلاً حق نداشت ثبوتاً، يا اگر هم ثبوتاً حق داشت حق را کلاً از بين ميبرد «ذَهَبَتِ الْيَمِينُ بِحَقِّ الْمُدَّعِي» يا کاشف است يا نه، اين يمين حاکم است «ذَهَبَتِ الْيَمِينُ بِحَقِّ الْمُدَّعِي فَلَا دَعْوَى لَهُ» او ديگر هيچ ادعايي ندارد.
اين شخص يعني ابن ابي يعفور به امام صادق(سلام الله عليه) عرض ميکند که «قُلْتُ لَهُ وَ إِنْ كَانَتْ عَلَيْهِ بَيِّنَةٌ عَادِلَةٌ» اگر شهودي داشتند و اين شهود در مسافرت بودند «قَالَ نَعَمْ وَ إِنْ أَقَامَ بَعْدَ مَا اسْتَحْلَفَهُ بِاللَّهِ خَمْسِينَ قَسَامَةً» اگر مدعي درخواست سوگند کرد محکمه پذيرفت حاکم شرع هم طبق درخواست مدعي منکر را سوگند داد و منکر هم سوگند ايراد کرد اگر بعدها پنجاه تا شاهد هم بياورد بياثر است. اين قسم تأسيسي با قسم به پرچم و خاک و سرزمين خيلي فرق ميکند. اينجاست که تأسيس است اينجاست که «الْيَمِينُ الْكَاذِبَة تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع».
معجزات فرق ميکند يک معجزاتي است که به دست هر کسي ظاهر ميشود. اينگونه از معجزات است که با يک جمله يک خانهسرايي نابود ميشود، با يک کلمه يک زندگي و دودماني زير و رو ميشود. معجزات ديگر هم که انبياء و اولياء آوردند حسابش مشخص است. قسم دروغ اينطور است. گاهي با يک ناله انسان مشکلش حل ميشود. اعجاز الهي حضور و ظهور قدرت الهي همه جايي است، اختصاصي ندارد به اينکه حالا فلان پيغمبر دعا کند، آن البته معجزات خاصه است که برای پيغمبران و ائمه(عليهم السلام) است، اما اينکه انسان يک جمله بگويد يک وضعي زير و رو بشود اين همان اعجاز الهي است عنايت الهي است. اين کار معلوم ميشود به دست احدي نيست، کاري بود ساليان متمادي گره خورده بود و هيچ نميتوانست حل کند حالا با يک جمله حل کرد. اين قسمهاي تأسيسي در قبال آن قسمهاي عادي است که گاهي به پرچم گاهي به جان فلان کس سوگند ياد ميکنند.
حضرت فرمود اين قسم چون به نام ذات اقدس الهي است اينطور نيست که ملعبه بشود. راوي سؤال ميکند که اگر بعد شاهد ا ارائه کرد چيست؟ «وَ إِنْ كَانَتْ عَلَيْهِ بَيِّنَةٌ عَادِلَةٌ قَالَ نَعَمْ وَ إِنْ أَقَامَ بَعْدَ مَا اسْتَحْلَفَهُ بِاللَّهِ خَمْسِينَ قَسَامَةً» پنجاه قسم هم باشد اثر ندارد «مَا كَانَ لَهُ وَ كَانَتِ الْيَمِينُ قَدْ أَبْطَلَتْ كُلَّ مَا ادَّعَاهُ قِبَلَهُ» هر چه را که مدعي قبلاً ادعا داشت اين قسم کلاً از بين بُرد «مِمَّا قَدِ اسْتَحْلَفَهُ عَلَيْهِ»[3] .
اين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کرده است.
بنابراين قسم اين قدر اثر دارد. نام خدا اين قدر اثر دارد؛ همانطوري که ﴿وَ ذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ﴾[4] البته چه رازي در اين سوره است ما نميدانيم! مستحضريد که توحيد بالاترين کلمه است که خود مرحوم کليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارک پيغمبر نقل ميکند که نه من و نه هيچ پيغمبري قبل از من کلمهاي به عظمت «لا اله الا الله» نياورده است. اين حق است، بالاتر از توحيد که ما چيز ديگري نداريم. وجود مبارک يونس در آن حال گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ دارد که ﴿وَ ذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين﴾[5] ، برهان مسئله در جمله ديگر است: ﴿فَلَوْ لَا أَنَّهُ كاَنَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ٭ لَلَبِثَ فىِ بَطْنِهِ إِلىَ يَوْمِ يُبْعَثُون﴾[6] ، اگر اهل تسبيح نبود در همان شکم ماهي ميماند، نفرمود اگر اهل توحيد نبود، حالا چه رازي است؟ توحيد کجا، «لا اله الا الله» کجا «سبحان الله» کجا؟!
گاهي انسان دلشکسته هيچ راهي ندارد میگويد خدايا فقط تو و «لا غير» و هر چه که درباره تو گفتند تو منزه از آن هستي. هر خيالي که در ذهن ما آمده است تو برتر از آني. هر فکري که ديگران کردند چه در قدح تو چه در مدح تو، تو برتر از آني. اين جمله تسبيحات اربعه که ما داريم، اين را دارد، اما وجود مبارک يونس همين «الا اله الا الله» را گفت که ﴿فَنادى فِي الظُّلُماتِ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾، او بيش از اين تسبيح که نگفته است. اين را گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾. برهان مسئله در همان آيه سوره مبارکه «صافات» اين است که اگر ﴿فَلَوْ لَا أَنَّهُ كاَنَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ٭ لَلَبِثَ فىِ بَطْنِهِ إِلىَ يَوْمِ يُبْعَثُون﴾، اگر اهل تسبيح نبود در دل ماهي ميماند. گاهي تسبيح اينطور اثر دارد. راز اينکه کدام کلمه در کجا اثر بيشتري دارد را انسان نميداند! اين خاندان بايد بگويند که به اسرار الهي آگاهاند. تسبيح اين اثر را دارد و به ما هم سفارش کردند که هر روز و هميشه مخصوصاً زمانی که مشکلاتي داريد اين جمله را بگوييد و به اين تسبيح خيلي توجه کنيد؛ يعني خدايا، هر چه درباره تو گفتند تو برتر از آني.
اصل توحيد را همه ميپذيرند، يعني در قلب همه است. در آيه سوره مبارکه «اعراف» يک آيه جهاني است فرمود ما همه را جمع کرديم - اولين و آخرين را - از همه اقرار گرفتيم و هيچ کس در شرق و غرب عالم بهانهاي ندارد که بگويد من در محيط کفر زندگي کردم پدران من مشرک بودند آباء من وثني بودند، صنمي بودند، يا محيط من آلوده بود، احدي عذرش پذيرفته نيست. دو تا آيه بعد از آن آيه اخذ عهد دارد فرمود ما چرا اين کار را کرديم و اولين و آخرين را جمع کرديم: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى﴾[7] چرا؟ براي اينکه احدي در شرق و غرب عالم نگويد من معذور بودم. آيه اصلش همان آيه اخذ ميثاق است. دو تا آيه برهان مسئله است که ما چرا اين کار را کرديم؟ براي اينکه يک عده نگويند که «آبائنا و اجدادنا» مشرک بودند ما هم آنطور تربيت شديم[8] . يک عده بگويند ما در محيط کفر زندگي کرديم ما خبر نداشتيم! نخير، خبر در درون توست، من در درون تو خودم را نمايش دادم.
اين دو تا آيه مفسر آن آيه اولي هستند که احدي در عالم معذور نيست براي اينکه من طرزي خودم را به آنها نشان دادم و آنها طرزي مرا ديدند که همهشان گفتند: ﴿قالُوا بَلى﴾، من اين اقرار را گرفتم خودم را نشان دادم آنها هم پذيرفتند که احدي نگويد که ﴿إِنَّا كُنَّا ...... عَنْ هذا غافِلين﴾، يا ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ ءَابَاؤُنَا﴾. نه کسي بگويد من در کشور کفر تربيت شدم، نه کسي بگويد که آباء و اجداد من کافر بودند، احدي عذري ندارد. اين چنين خدايي است. در درون ما آن طوري اين قلم توحيد را نوشت که احدي نميتواند آن را از بين ببرد که انسان در حال ضرورت ميگويد يا الله.
غرض اين است که يميني که اسلام آورد يمين تأسيسي است، يمين امضائي نيست نظير سوگند به پرچم و آب و خاک و امثال ذلک. اين روايت نوراني روايت اول باب نهم همين جلد 27 کتاب شريف وسائل است. اما آن قسمت، آيا سوگند وصي و وکيل و ولي و امين و امثال ذلک رخصت است که ميتوانند سوگند ياد نکنند يا عزيمت است حتماً بايد سوگند ياد نکنند؟ نخير، در بعضي از موارد حتماً بايد سوگند ياد کند واجب است. در بعضي از موارد حتماً سوگند حرام است. در بعضي از موارد ديگر طبق احکام مسائل سهگانه اباحه و استحباب و کراهت است و احکام خاص خودش را دارد.
پرسش: اينجا فعل از فعل نيابت میکند ...
پاسخ: ببينيد کسي که مرد است نماز زن را به عنوان نيابت انجام ميدهد، اين نماز ظهر و عصرش را آرام ميخواند - نه چون برای آن زن است - ولي نماز مغرب و عشاء را بلند ميخواند. بعضي از امور وصف صلات است بعضي از امور است که وصف مصلي است. اينجا صلات بجاي صلات نشسته است نه مصلي بجاي مصلي، چون مصلي بجاي مصلي ننشسته و صلات بجاي صلات نشسته، صلات ظهر براي همه يکی است صلات مغربين فرق ميکند که مصلي چه کسی باشد، صلات صبح فرق ميکند که مصلّي چه کسی باشد. يک وقت است فعل بجاي فعل نشسته است مثل نمازهاي نيابي، روزههاي نيابي و امثال ذلک. يک وقتي فاعل بجاي فاعل نشسته است، آنجا بله اگر کسي نائب از طرف زن باشد بايد که زنانه اين کار را انجام بود؛ اما در نيابت صوم و صلات و امثال ذلک فعل به جاي فعل نشسته است نه فاعل به جاي فاعل. اين شخصي که از طرف زني که متوفا است نماز قضاي او را دارد انجام ميدهد فعل او بجاي فعل اين است، نه فاعل بجاي فاعل؛ لذا وقتي نماز مغرب و عشاء را ميخواهد از طرف زن بخواند بلند ميخواند. فاعل به جاي فاعل ننشسته، مصلّي بجاي مصلّي ننشسته، صلات بجاي صلات نشسته است. اين صلات مغرب بجاي صلات مغرب اوست، نمازگزار بجاي نمازگزار متوفا نيست.
بنابراين حلف اين خصيصه را دارد.
پرسش: در اين مورد که فرموديد ... اين بنده خدا را روز قيامت جبران میکند؟
پاسخ: يقيناً جبران ميکند. ميتواند به ضميمه دعواي ديگري يا کم کردن دعوا و با موضوع ديگري، محکمه ديگري برقرار کند. در محکمهاي ديگر با موضوعات ديگر حق خودش را بگيرد، اگر همين موضوع است مختومه است، اگر همين موضوع نيست بله، موضوع عوض ميشود و کم و زياد که شد پرونده جديد تشکيل ميشود.
پرسش: ... اگر علم داشته باشد که منکر قسم دروغ خورده است آيا مدعی میتواند..
پاسخ: مدعي همانجا قبل از تتميم قسم، اگر ادلهاي دارد شاهدي دارد که اين قسم دروغ است اصلاً نميگذارد که اين قسم منعقد بشود، اما اگر دستش خالي است - ميداند او دارد دروغ ميگويد و اين سوگند دروغ دودمان او را به هم ميزند، حرفي در اين نيست، از راه ديگري ممکن است حق مدعي ثابت بشود در اين هم حرفي نيست- با همين قسم محکمه حکم ميکند، اين قسم را نميشود ناديده گرفت. البته ذات اقدس الهي از راههای فراواني که خودش ميداند جبران ميکند، در اين هم حرفي نيست، اما همين قسم دروغ هم «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع». در نفرينهايي هم که قبلاً ميکردند ميگفتند اميدواريم در خانهسرای شما مثلاً سبزي بکارند همين است. تقريباً اين نفرين ترجمه فارسي همان روايت است که «الْيَمِينُ الْكَاذِبَة تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»، يک وقتي آدم ميبيند که يک کسي خانهسراي خيلي آبادی داشت و بيا و برويي داشت، بعد الآن اينجا سبزي کاشتند! ويرانه شد. اين روايت است.
پرسش: میشود بعدش تقاص را از طرف مدعی جاری ...
پاسخ: اگر علم دارد، بله ميتواند؛ اگر «بينه و بين الله» علم دارد که اين حق مسلّم اوست که او دارد ميگيرد بله، ميتواند مقاصّة بگيرد حرفي در اين نيست، اما محکمه بخواهد اين قسم را ناديده بگيرد نه. اين حق مسلّم اوست اگر تا آنجايي که ممکن است به عين مالش دسترسي پيدا کرد که حق بيّن اوست، نشد بله ميتواند بگيرد حقّ مسلّم اوست.
پرسش: اگر منکر بعدش بگويد که من قسم دروغ خوردم ...
پاسخ: توبه البته راهش باز است. هم حکم تکليفياش که توبه است بر او واجب است، هم حکم وضعياش که استرداد مال ديگري است سر جايش محفوظ است؛ ولي محکمه طبق اين روايت مرحوم کليني که مرحوم شيخ طوسي هم(رضوان الله عليهما) نقل کردند، نميتواند اين قسم را ناديده بگيرد و بعد به مدعي بگويد که شما بينه اقامه کنيد. «فتحصل» که اگر مدعي بينه داشت که حق ثابت ميشود و اگر منکر سوگند ياد کرد که حق منتفي ميشود و اگر يمين، يمين مردوده بود مدعي سوگند ياد کرد حق او ثابت ميشود، ولي اگر منکر سوگند ياد کرد و مدعي بينه نداشت بعدها بخواهد در آن محکمه بينه اقامه کند، پرونده مسموع نيست؛ اگر يک محکمه جدايي باشد يعني موضوع جدايي باشد که مصحح تشکيل پرونده جدا باشد حکم ديگري دارد.
اما مسئلهای که بخشی از آن روزهاي قبل هم اشاره شد ولي به پايان نرسيد آن است که حکمي که حاکم شرع ميکند اين حکم خبر است يا انشاء؟ انشاء است، خبر نيست، اگر او گزارش بدهد کافي نيست، مثل طلاق مثل نکاح؛ اگرچه به جمله خبري اجرا ميشوند ولي انشاء است که به صيغه خبر گفته ميشود. يک جمله خبريهاي است که به داعي انشاء است مثل «بعتُ و اشتريتُ» که طرفين ميگويند، جمله جمله خبريه است ولي به داعي انشاء القا ميشود. الا و لابد بايد انشاء باشد.
اما بايد نوشته بشود يا نوشته لازم نيست؟ اگر در سفري بودند دو تا بيگانهاي بودند که در يک مسافرخانهاي همسفر بودند، يک نزاعي پيش آمد آنجا نوشتن لازم نيست براي اينکه اين به کشور خود سفر ميکند او هم به کشور خودش و ديگر يکديگر را نميبينند، اما اگر در يک کشور است اينجا حساب است و کتاب است دفتر است، اين جزء واجبات نظاميه هم هست تنها واجب فقهي عادي نيست. در هر نظامي واجب است که بالاخره دفتري باشد حسابي باشد کتابي باشد حتماً بايد نوشته بشود. اينکه اختلاف کردند که يا کتابت لازم است يا لازم نيست؟ بله، در خود قضاء «من حيث هو قضاء» کتابت لازم نيست. اگر حاکم شرع حکم بکند انشاء بکند مسئله حل است، مثل اينکه دو نفر در يک مسافرخانهاي هستند در سفر حج و ديگر يکديگر را نميبينند، اينجا حالا دفتر و کتاب و نوشتن و اينها لازم نيست و مسئله حل است و يکديگر را هم که نميبينند، اما وقتي هر دو در يک کشور زندگي ميکنند الا و لابد بايد نوشته بشود.
«فتحصل» که انشاء است نه إخبار و حتماً بايد نوشته بشود. عمده آن است که اينکه نوشته ميشود إخبار نيست و انشاء است، صيغه خاص لازم است نظير طلاق يا صيغه خاص لازم نيست؟ در اينکه انشاء است نه اخبار، حرفي در اين نيست، در اينکه بايد نوشته بشود حرفي در اين نيست. چون کار واجبات نظاميه است که قبلاً هم بحث شد که در يک کشوري واجبات نظاميه اين است و اجراء دارد و زندان ميبرند، اما در يک مسافرخانهاي باشد که دو تا حاجياند مسافرند آنجا اين حرفها نيست.
بحث ديگري که در روزهاي قبل هم به آن اشاره شد اين بود که آيا همانطوري که طلاق الا و لابد به قول است و به فعل حاصل نميشود، برخلاف بيع و اجاره و امثال ذلک که معاطات هم درست است يعني عقد فعلي هم هستند؛ معاطات عقد است عقد دو قسم است: يا فعلي است يا قولي. معاطات «عقدٌ فعلي» در برابر «بعتُ و اشتريتُ» که عقد قولي است؛ آيا حکم حاکم نظير معاملات است که هم با فعل انجام ميگيرد هم با قول، با فعل انجام ميگيرد مثل اينکه از دست اين آقا مال را گرفته به او داده و او هم رفته است، حرفي نزده است، مال را که مورد تنازع طرفين بود و در دست اين آقا بود، اين مال را از دست اين شخص گرفته داده به اين مدعي، اين با فعل انجام ميشود اين کار صحيح است يا نه و آيا تمام کار همين است يا «حکمتُ» هم لازم است؟
اقوي اين است که چون در يک نظام است بايد قول باشد، يک؛ و نوشته باشد، دو. ولي هيچ دليل فنّي نيست که الا و لابد با فعل انجام نميشود. اگر در يک سفري باشد اين دو نفر يکديگر را هم نميبينند حاکم شرع هم در اينجا حضور داشته باشد يک جامداني است، يک چمداني است محل اختلاف است، اين يکي ميگويد مال من است، آن يکي ميگويد مال من است يکي منکر است يکي مدعي است ولي او سوگند ياد کرده است يا بينه اقامه کرده است و خود حاکم و اين کسي که قاضي شهر است و مرضي الطرفين است رفته از آن آقا اين چمدان گرفته به اين آقا داده، اين فعل است، چرا اين کافي نباشد؟!
پرسش: اصل عدم ... است در اينجاها ...
پاسخ: بله، ما اطلاقي نداريم که الا و لابد با قول باشد. در برابر آن روايتي که ميگفت «إنَّمَا يُحَلِّلُ الکَلَامُ و يُحَرِّمُ الکَلَامُ»[9] آن جاها در مسئله شروط چنين حرفي هست که حرف حلال و حرام ميکند، در مسئله طلاق اينطور است، اما در مسئله بيع اينطور نيست، در خيلي از عقود اينطور نيست. با اينکه ما در مسئله شروط داريم «إنَّمَا يُحَلِّلُ الکَلَامُ و يُحَرِّمُ الکَلَامُ»آنجا حمل بر غالب شده است. در مسئله طلاق الا و لابد کلام است که اين کار را ميکند و در مسئله نکاح هم الا و لابد کلام است که اين کار را ميکند، اما همين «يحلل» و «يحرم» در تمام اين عقود هست ولي قول لازم نيست فعل کافي است. اگر حاکم شرع بيايد اين چمدان را از دست آن آقا بگيرد به اين آقا بدهد به قصد انشاء است نه به قصد جابجايي عادي، اين قصد را بکند اين بايد کافي باشد لکن در يک کشوري که با محکمه دارد اين کار را ميکند در يک نظامي که با دستگاه قضاء دارد کار ميکند بايد با لفظ باشد و الا و لابد مکتوب باشد و الا و لابد اين آقا ديگر حق ندارد در جاي ديگري اين محکمه را رد بکند(دعوای دوباره مطرح بکند).
حالا تتمه فروع إنشاءالله براي بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»