< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب القضاء/آداب قضائی/

 

در مبحث آداب و سنن و کيفيت قضاء، يک سلسله دستوراتي از ائمه(عليهم السلام) رسيده است که اگرچه ظاهرش مربوط به مسئله قضاء است ولي واقعيتش براي راهنمايي چگونگي اداره کشور است، خواه در مسئله قضاء خواه در باب ادارات ديگر و امور جداگانه.

در علوم عقلي مثل منطق، رياضيات و کلام و امثال ذلک، قضايا به سه جهت موجه مي‌شوند. اين جهتي که در منطق ملاحظه مي‌فرماييد، در علوم عقلي مثل رياضي و غير رياضي، بيش از سه قسمت نيست: ضرورت است و امکان است و امتناع؛ يعني نسبت محمول به موضوع، رابطه موضوع و محمول، يا حتمي ثابت است يا حتمي منتفي است يا متساوي الطرفين. آنجا که حتمي ثابت است مي‌گويند ضرورت، آنجا که حتمي منتفي است مي‌گويند امتناع، آنجا که متساوي الطرفين است مي‌گويند امکان؛ لذا در قضاياي علمي، ما بيش از سه جهت نخواهيم داشت: ضرورت، امکان، امتناع؛ اما در احکام فقهي و همچنين آداب و سنن اجتماعي ـ سياسي، جهت قضيه پنج تا است: غير از وجوب و حرام و مباح که مساوي با آن سه جهت است، ما استحباب و کراهت هم داريم. ما در رياضيات استحباب و کراهت نداريم. در فلسفه و کلام مستحب اين چنين باشد يا مکروه است اين چنين باشد نداريم. يا جزماً هست يا جزماً نيست يا متساوي الطرفين است. در تمام مسائل رياضي، عقلي، کلام و مانند آن، يک قضيه‌اي که در آن استحباب و کراهت در بيايد نيست يا بالضروره است يا بالضروره نيست يا متساوي الطرفين است. اين همان ضرورت و امکان و امتناعي است که در قضايا است.

ولي در احکام فقهي ما مسئله استحباب و کراهت را فراوان داريم. در مسائل اجتماعي و سياسي آداب اخلاقي را فراوان داريم. اين آداب اخلاقي و اين کراهت و اين استحبابي که در باب قضاء آمده، اختصاصي به باب قضاء ندارد؛ يعني يک حکومت اگر بخواهد جامعه خود را اداره کند، گذشته از رعايت آن بايد و نبايد و مباح حتمي، اين آداب و سنن را هم بايد رعايت کند. حالا در کتاب قضاء چون اهميت بيشتري دارد، استحبابش مؤکدتر است يا کراهتش غليظ‌تر است يا آداب و سننش معتبرتر است، وگرنه همه ادارات برابر همين سنن بايد جامعه خود را اداره کنند تا کمبود آن حکم را، اين کارهاي استحبابي ترميم بکنند. در مسئله قضاء بالاخره احد الطرفين ناراضي برمي‌گردد، آداب و سنني که دستگاه قضاء بايد رعايت کند - و يک بخشي به کيفيت قضاء مربوط است و يک بخشي به آداب و اوصاف قاضي مربوط است - مي‌تواند ترميم کننده باشد.

من اين شرايع مرحوم محقق را آوردم که حتماً اين آداب قضاء را ملاحظه بفرماييد ببينيد آيا اين مخصوص به کتاب قضاء است يا تمام ادارت دولتي اگر اين را انجام بدهند، آن کمبودي که دارند ترميم مي‌کند؟ يعني اگر همه مسئولان کشور برابر اين عادات و آداب رفتار بکنند، آن نارضايتي‌هايي که احياناً ممکن است پيش بيايد، آن ترميم مي‌شود، با آداب و سنن آن مشکل اقتصادي ترميم مي‌شود. به خود ما هم گفتند که ولو شغلي نداريد اداري نيستيد قاضي نيستيد اما در مسائل اجتماعي ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[1] به ما هم گفتند که با معروف زندگي کنيد. به ما هم گفتند که نه تنها بد نکنيد و نه تنها بدي را ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ﴾[2] بلکه امر کرد «أن تعفي»، يک؛ و سيئه را به حسنه جزا بدهيد ﴿ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة﴾[3] . کسي نسبت به شما کار بدي کرد، بله، شما هم حق داريد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾، اما اين حداقل است که شما بخواهيد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾. جزاي بدي بدي است، اين اصل کلي است ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾، اين قاعده کلي است. اين براي شما حق مسلّم است و اما ﴿بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة﴾، اين بدي را چند طور مي‌تواني جواب بدهيد؛ ولي با بهترين روش جزاي بدي را بدهيد.

﴿بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة﴾، بدي را به بهترين وجه جواب بدهيد. چند طور شما مي‌توانيد جواب بدهيد، بله چند طور است. يکي بدتر است، يکي مثل است، يکي بهترين راه است که با عفو همراه است. بعد هم فرمود که اگر عفو بکنيد بهتر است. اين در مسائل فردي است. در مسائل فردي ما را طرزي تربيت کردند که کمبودهاي آن احکام به وسيله آن آداب و سنن حل بشود. شما در بحث مستحبات و نوافل ملاحظه بفرماييد آنجا در روايات است که اگر کسي در نماز مشکلي داشت حضور قلب نداشت خيلي نتوانست نماز را درست تأديه کند، نافله را گذاشتند براي ترميم نقص نماز و اگر نافله نقص نماز را ترميم نکرد، سجده شکر را گذاشتند براي مرمّت آن نقص‌ها. اين در کار شخصي ماست. فايده نافله اين است، فايده سجده شکر اين است که فوراً انسان نمازش تمام شد بلند نشود. نافله براي ترميم نقص نماز است و سجده شکر براي ترميم نقص‌هاي مانده است. اين در آداب شخصي ماست. در آداب اجتماعي هم گفتند مبادرت به سلام کنيد و امثال ذلک؛ اما اداره کشور به همين راه‌هايي است که در کتاب قضاء آمده است؛ قاضي اين‌چنين باشد، با مردم اين‌چنين باشد، رفتارش اين‌چنين باشد؛ با کسي مسائل قضائي را در ميان نگذارد، کسي را راهنمايي نکند که چگونه حق را باطل کنند باطل را حق کنند؛ اگر اين‌طور باشد تمام ادارات ما محفوظ است، کارهاي ما اصلاح شده است و نموداري از حکومت اسلامي و آداب اسلامي خواهد بود.

مي‌دانيد که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) از فقهاي کم‌نظير ماست قبل از ايشان هر کسي که مي‌آمد يک کتاب مستقلي در باب فقه مي‌نوشت، اما بعد از ايشان غالب فقهاي ما تعليقه نوشتند شرح نوشتند حاشيه جزئي نوشتند؛ اين المدارک که مفصل است تعليقات بر همين شرايع است؛ اين المسالکِ مفصل مربوط به همين است؛ بسياري از کتاب‌هايي که بعد از مرحوم محقق نوشته شده، يا شرح آن است يا تعليقه آن است يا نقد آن است. خدا غريق رحمت کند شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي(رضوان الله تعالي عليه) را ايشان مي‌فرمود که بعضي از آقايان يک جلد کتاب در مورد تردّدات شرايع نوشتند! - شرح تردّدات شرايع - هر جا که مرحوم محقق گفت «فيه ترديد، فيه تردّد» معلوم مي‌شود که يک مشکل عميق علمي است؛ آن جاهايي که محقق فرمود «فيه تردّد، فيه تردّد» اين مجموع را جمع کردند، شرح کردند، علل و اسباب اين ترديد را ذکر کردند، شده شرح تردّدات شرايع. از بس اين کتاب متني و قوي و عميق است. بعدها هم همچنين بود. مرحوم علامه و خيلي‌ از علما شاگرد ايشان بودند.

ايشان در اين قسمت «النظر الثاني في الآداب» که «مستحبة و مکروهة» حالا من به طور اجمال اشاره مي‌کنم که شما اين يکي دو صفحه را ملاحظه بفرماييد بعد ببينيد ادارات کشور ما را با اين مي‌شود بهتر اداره کرد يا نه؟ منظور اين است که اين مخصوص کتاب قضاء نيست، اولاً؛ مسئولين ما اگر برابر اين عمل بکنند، جامعه بهتر اداره مي‌شود، ثانياً؛ جامعه راضي همان است که وجود مبارک حضرت امير در نامه‌اي که براي مالک نوشت فرمود مالک، مردم عمود دين هستند. مگر شما نمي‌خواهيد که دينتان محفوظ باشد؟ دين يک وقتي در مسائل فردي محفوظ است، هر کسي اسلام خودش را دارد. ما مي‌خواهيم اين نظام محفوظ باشد، اين نظام چه‌طور محفوظ مي‌شود؟ فرمود: «[عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ‌»؛[4] خواسته همه ما اين است که نظام را حفظ بکنيم. آن دعاهاي شبانه و اينها سرجايش محفوظ است. نظام اگر بخواهد محفوظ باشد ستون مي‌خواهد، ستونش مردم هستند. صريحاً در همان عهدنامه - اين عهدنامه بايد حتماً در حوزه‌ها خوانده بشود بحث بشود، نهج البلاغه متأسفانه سال‌ها مهجور بود - فرمود مگر نمي‌خواهيد مصر را اداره کنيد؟ مگر مصر يک کشور بزرگ تاريخ ديده نيست؟ مگر مصر را با جريان عادي مي‌شود اداره کرد؟ مگر شما دستگاه عريض و طويل داريد؟ شما يک استاندار بيش نيست، ممکن است چند نفر هم معاونين شما باشند، اما کشور را که نمي‌شود با چند نفر اداره کرد. مگر نمي‌خواهيد که نظام ديني باشد؟ مگر نمي‌خواهيد دين را حفظ بکنيد؟ اگر مي‌خواهيد دين را حفظ بکنيد، مردم عمود دين‌اند، رضايت اين مردم را تأمين بکن.

آدم وقتي بفهمد که آنها هم مثل ما زندگي مي‌کنند، نه بيراهه مي‌روند نه راه کسي را مي‌بندند، باهم همکاري مي‌کنند. اگر جامعه بفهمد به اينکه آنها هم مثل ما هستند نه بيراهه مي‌روند نه راه کسي را مي‌بندند، هيچ کسي نمي‌تواند در مسائل مالي و غير مالي تضعيف بکند خدا هم عهده‌دار تضيمن اين نظام است و اهل بيت عهده‌دار تضمين اين نظام‌ هستند. هيچ ترديدي نيست که اين نظام تا ظهور حضرت مي‌ماند. اين‌طور است.

غرض اين است که اين يکي دو صفحه را که ملاحظه بفرماييد معلوم مي‌شود که اين مربوط به خصوص باب قضاء نيست. «النظر الثاني في الآداب و هي قسمان مستحبة و مكروهة» آن غير از احکامي است که بينه چيست؟ يمين چيست؟ قبول چيست؟ نکول چيست؟ اينها عناصر محوري قضاء است، اينها مربوط به قضاء است؛ اما يک سلسله آداب و سنني است که «ف‌المستحبة أن يطلب من أهل ولايته من يسأله عما يحتاج إليه في أمور بلده» آنهايي که گرفتارند به سراغ گرفتارها برود، علل گرفتاري‌شان را ببيند، مشکلاتشان را حل بکند «و أن ينادي بقدومه» به همه هم بگويد که ما آمديم براي انجام خدمت؛ اين اختصاصي به مسئله قضاء ندارد که «لا ينتشر خبره فيه إلا بالنداء» بايد به دستگاه عمومي بگويد که ما آماده‌ايم براي خدمت که همه به او مراجعه بکنند و ارباب رجوع را هم با ادب و احسان و کرامت بپذيرد «و أن يبدأ بأخذ ما في يد الحاكم و لو حكم في المسجد» اگر بخواهد در مسجد حکم بکند، رعايت آداب مسجد را هم بکند. در وسط شهر زندگي بکند، در دسترس مردم باشد، در نقطه آشنا باشد آدرس خودش را به همه بدهد؛ اينها اختصاصي به مسئله قضاء ندارد، براي اينکه مردم بتوانند به راحتی دسترسي پيدا کنند و مشکلشان را حل کنند.

از آن به بعد مي‌فرمايد به اينکه اموال را که دست امناء حاکم سابق بود کاملاً تحويل بگيرد، صورت‌بندي کند، کم و زياد نباشد، چقدر بدهکار هستند؟ چقدر طلبکار هستند؟ درآمد دولت چقدر بود؟ بودجه دولت چقدر بود؟ چگونه صرف شد؟ همه اينها را بررسي کند؛ قبلاً دست چه کسي بود؟ الآن دست کيست؟ بعد هم فرمود در مسائل احکام قضائي يا غير قضائي با اهل علم مشورت بکند چون در غير باب قضاء بعضي از مسائل پيچيده است، مشورت کردن اختصاصي به مسئله قضاء ندارد. با اهل علم مشورت کند و اگر يک جا تعدي شده است فوراً ترميم بکند. اينها يک صفحه و خورده‌اي تقريباً دو صفحه است مربوط به آداب مستحبه است.

بعد آداب مکروهه است که عبارتند از: کسی مانع ديدار مردم با او بشود، خودش شخصاً برود معامله بکند، خودش شخصاً برود چيز بخرد، وقتی او را مي‌شناسند به او ارزان‌تر مي‌دهند يا به او نسيه مي‌دهند به ديگري نمي‌دهند يا نوبت او را تقديم مي‌دارند، خودش شخصاً معامله نکند خودش شخصاً در جايي که او را مي‌شناسند خريد و فروش نکند. هم آداب مستحبه را ذکر کردند هم آداب مکروه را ذکر کردند. کسي که شناخته شده در شهر است اگر خودش بخواهد وسيله نقليه‌اي تهيه کند، وسيله غير نقليه‌اي تهيه کند، شخصاً خودش مباشرت نکند که از اين راه مثلاً تخفيفي بدهند[5] .

غرض اين است که اينها نياز به خواندن در محضر شما ندارد. اين يک ورق را که بعضي مربوط به مستحبات است، بعضي مکروهات، اين را ملاحظه بفرماييد تا راز اينکه ما در فقه پنج جهت داريم، در سياست و اجتماع پنج جهت داريم ولي در منطق و فلسفه و کلام و رياضيات که علمي است سه جهت داريم مشخص بشود. قضاياي علمي بيش از سه جهت موجه نيستند «الضرورة، الامتناع، الامکان»؛ اما قضاياي فقهي با پنج جهت موجه هستند الوجوب، الحرمة، الاستحباب، الکراهة، الإباحه. ما هيچ علم استدلالي مستحب و مکروه نداريم، يا حتمي است يا حتمي نيست. در منطق يا در ادبيات مکروه است شما اين را مرفوع بخوانيد، مذموم است اين را فلان، اين‌طور نيست، اين يا غلط است يا صحيح؛ اما در آداب و سنن داريم، غير از «الضرورة، الامتناع، الامکان» که از آن به اباحه ياد مي‌شود، دو جهت ديگر هم در فقه هست در مسائل آداب اجتماع و سنن هست، در روابط فردي هست که در علوم نيست، الاستحباب الکراهه. اين الاستحباب و الکراهه را فرمودند براي ترميم نقص‌هاي عملي در آن واجب و حرام است که اگر يک وقتي کسي در آن وجوب و حرام کم آورده، ترک مکروه و فعل مستحب انجام بدهد، نافله براي همين گذاشته شده است سجده شکر براي همين گذاشته شده است.

بنابراين خواندن شرايع برای اين است که متوجه بشويد که کشور را چگونه بايد اداره کرد؟ و آن نامه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود مي‌خواهيد مملکت اداره بکند ستون مي‌خواهد، مردم مسلمان و متدين هم ستون دين هستند.

 

پرسش: ضمانت اجرايي می‌خواهد ...

پاسخ: ضمانت اجرايي همين فرمايشات ائمه است. ائمه که به ما فرمودند ضمانت اجرايي ما، ايمان ماست. ببينيد مستحبات که ضمانت اجرايي نمي‌خواهد، مکروهات که ضمانت اجرايي نمي‌خواهد؛ اين ايمان مي‌خواهد. حرام و واجب بله، ضمانت اجرايي دارد، آنجا جهنم است و اينجا بهشت است، گرچه اينجا هم بهشت هست، اما در اختيار خود مصلّي است. وقتي گفتند مکروه است، وقتي گفتند مستحب است، يعني در اختيار خود شماست. با اختيار و با آزادي انسان را وارد بهشت مي‌کنند. اساس دين بر همان آزادي است. منتها آزادي که غير از رهايي است. آزادي که غير از بي‌بندوباري است. آزادي که غير از اباحه‌گري است. فرق بين آزادي و بي‌بندوباري همان بود که مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء مي‌فرمودند جبريه نجس‌اند مفوضه نجس‌اند[6] که يک روزي خوانديم. مرحوم حاج آقا رضا همداني خدا غريق رحمتش کند، ايشان در کتاب خودشان به مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء، مي‌گويند شما که بزرگواريد اين مسائل براي شما حل است، مسئله کلامي در حوزه‌ها اصلاً مطرح نيست. خيلي از بزرگان علماي ما که رفتند جبر را باطل کنند، گرفتار تفويض شدند، مگر اينها ضروري دين است؟ اينها جزء نظري و مشکلات دين است[7] . حوزه چون دستش از نظر کلام خالي است، اگر خدايي ناکرده همين‌طور مسئله جبر و تفويض مطرح بشود همان فتواي مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء در مي‌آيد که ايشان گفته که جبريه نجس‌اند مفوضه نجس‌اند. بعد صاحب جواهر(رضوان الله عليه) و همچنين شيخ انصاري بعد از صاحب جواهر راه را صاف کردند که اينها جزء نظريات دقيق علمي است. جزء ضروريات نيست حل جبر کار آساني نيست. خود مرحوم آخوند (رضوان الله عليه) فرمود «قلم اينجا رسيد سر بشکست!»[8] جبر دقيق است، اولاً؛ فراموش شده است، ثانياً؛ اين شده نظري مضاعف و دو پايه، ثالثاً، مگر حل جبر آسان است؟ انکار ضروري مشکل دارد، اما انکار دقيق و نظري مشکلي ندارد. اين کلام هم حتماً بايد در حوزه‌ها باشد، يک؛ اما چون عميق و علمي است از دو نفر و سه نفر بايد شروع بشود، دو؛ وقتي مباني خوب روشن آن وقت يک درس رسمي بشود، سه. اين‌طور نيست که حالا جبر را کسي به آساني حل بکند.

 

در آن قصه‌اي که به خود حضرت امير عرض کرد که اينکه ما مي‌ميريم قضا و قدر الهي است يا نه؟ اگر قضا و قدر الهي است پس ما هيچ کاره‌ايم؟! حضرت فرمود: مگر اين قضا و قدر حتمي است؟![9] اختيار ما هم محفوظ است قضا و قدر الهي هم محفوظ است، قدرت خدا تا کجا إعمال مي‌شود محفوظ است، اختيار ما تا کجا زمينه دارد محفوظ است که بخشي از اينها را مرحوم خواجه طوسي(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف تجريد الاعتقاد ذکر کرده است.

غرض اين است که متأسفانه از اين جهت حوزه فقر علمي دارد يعني شما وقتي وارد کلام مي‌شويد مي‌بينيد که اين حرف‌ها تازه است. آنکه مرحوم آقا شيخ جعفر فرمود به اينکه اين نجس است و آن نجس است، اينها نيست، اين‌طور نيست. بعد صاحب جواهر آمد و قيام کرد. بعد شيخ انصاري به تبع ايشان قيام کرد. بعدها نوبت به حاج آقا رضاي همداني رسيده که فرمودند نه، اينها نجس نيستند جزء عميق‌ترين مسائل است.

غرض اين است که اينها مسائل کلامي است. در قسمت‌هايي که به خود ما گفتند شما بايد خودتان ترميم کنيد، تو به سرمايه خودت باش، به ما گفتند که «چو دريا به سرمايه خويش باد ـ هم از بود خود سود خود برتراش»[10] مثل دريا باش، مثل جنگل باش، مثل کوه باش. دريا چکاره است؟ اين همه دُرّ و جواهر و مرجان و اينها را خودش ساخت «چو دريا به سرمايه خويش باش» از اين و آن بخواهي که کشور را نمي‌تواني اداره کني «هم از بود خود سود خود برتراش». کسي در دريا مرمر و لؤلؤ و اينها نريخت. کسي در جنگل درختکاري نکرد. کسي در کوه‌ها معدن‌داري نکرد. خود کوه معدن ساخت. «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[11] ، مگر آن روزهاي اول اين کوه‌ها بدخشان افغان لعل داشت؟ يا آن کوه‌هاي نيشابور فيروزه داشت؟ يا کوه‌هاي يمن عقيق داشت؟ کوه‌هاي يمن خودشان عقيق را ساختند. کوه‌هاي بدخشان افغان خودشان لعل ساختند. کوه‌هاي نيشابور خودشان فيروزه ساختند. «چو دريا به سرمايه خويش باش» اگر اين‌چنين شد، آن وقت هيچ احدي نمي‌تواند به اين کشور تعدي کند. اما اگر خداي ناکرده کسي گرفتار اين باشد و چشمش به اين طرف باشد چشمش به آن طرف باشد هر روز يک خطري هست.دين آمده ما را مستقل کند تا روي پاي خودمان بايستيم، اگر مستقل شديم روي پاي خودمان ايستاديم اين علي(صلوات الله و سلامه عليه) است مي‌گويد که مردم عمود دين هستند.

هيچ کسي نيامده مثل حضرت امير خودش را اين‌طور معرفي کند. حالا پيغمبر مأمور نبود اين‌طور حرف بزند. حضرت امير دو تا ادعاي بزرگ دارد مي‌گويد خدا هست به دليل اينکه من به او ايمان آوردم! پيغمبر پيغمبر است به دليل اينکه من او را قبول کردم. اين حرف را چه کسي زد؟ مرحوم کليني در کافي نقل کرد که وجود مبارک حضرت امير فرمود: «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ هی أَكْبَرُ مِنِّي»[12] از من معجزه بزرگ‌تر خدا ندارد. قرآن آورده - البته معادل او نمي‌تواند باشد چون انسان کامل است - اين را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اول اصول کافي آورده است که حضرت امير فرمود: «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي»، اگر پيغمبر هست برابر آيه مباهله ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾[13] خواهد بود. از من بزرگ‌تر خدا در عالم دليلي ندارد.

در همين کتاب شريف تمام نهج البلاغه هم فرمود که پيغمبر، پيغمبر است او ادعا کرده که پيغمبر است، راست گفته است به چه دليل؟ او معجزه آورده است، به چه دليل؟ من معجزه او هستم «أنا آية الرسالة»[14] من آية الله هستم در توحيد، آية الوحي هستم در رسالت. اين شخص يک حرفي زد که احدي هم اين حرف را نزد، فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[15] اينها که بشر عادي نيستند هيچ کسي در تاريخ نيامده که بگويد آنچه مي‌خواهيد از من بپرسيد! همه بزرگان را که شما با آنها مأنوس هستيد کتاب‌هايشان را مي‌بينيد، همه‌شان گفتند که اين کتابي که ما نوشتيم به اندازه بضاعت ماست اگر اشتباهاتي داريم ما را راهنمايي کنيد همين! اما او گفت احدي مثل من حرف نمي‌زند «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»، اين علي بن ابيطالب است.

بنابراين اينها آمدند اين‌طور راهنمايي کردند گفتند مردم ستون دين هستند. ما شب و روز دعا مي‌کنيم، يک؛ تقويت مي‌کنيم، دو؛ اما راه حفظ نظام چيست؟ بهترين راه براي حفظ نظام همين خصوصيت اداره صحيح است. بقيه روايات را ممکن است فردا بخوانيم.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[5] شرائع الاسلام، ج4، ص64 الی 67.
[6] کشف الغطاء(ط-القديمة)، ص173.
[7] مصباح الفقيه، ج7، ص297.
[8] کفايةالاصول(ط-آل البيت)، ص68.
[10] اسکندرنامه، بخش اول شرف نامه، بخش 22.
[11] سنايي، قصيده 134.
[14] تمام النهج البلاغه، ص430: «الست آية نبوة محمد صلی االله عليه و آله و سلم، و دليل رسالته و علامة رضاه و سخطه».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo