درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب القضاء/ فروع متفرّع بر فصل اول و دوم/
محور بحث اين بود که محکمه قضاء را آيا با علم قاضي ميشود اداره کرد يا نه؟ در بعضي از نصوص دارد که وجود مبارک پيغمبر به خدا عرض کرد که من محکمه را چگونه اداره کنم؟ وقتي دستور داديد که من حاکم محکمه باشم محکمه با چه اداره بشود؟ فرمودند که به شهادت و يمين و امثال ذلک، که اين هم در بعضي از روايات باب کيفيت حکم هست.
مرحوم آشتياني(رضوان الله تعالي عليه) که از اعاظم شاگردان مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليهما) بود، ايشان در آن تقريراتشان که در کتاب قضاء نوشتند، مرقوم فرمودند که مرحوم شيخ - علامه انصاري - اين مطلب را در بعضي از جلسات فرمودند، ولي من هنوز مدرکي برايش پيدا نکردم[1] . اصل روايت هست که محکمه را با شهادت و يمين اداره ميکنند[2] اما مسبوق باشد به سؤال حضرت که پيغمبر از خدا سؤال کرده باشد که من محکمه را چگونه اداره کنم؟ و خداوند در پاسخ بفرمايد به اينکه محکمه را با شهادت و يمين اداره کن، فرمودند من اين را پيدا نکردم، ولي علامه انصاري اين را در درس ميفرمودند.
مرحوم آقا شيخ محمدحسن آشتياني از اعاظم شاگردان مرحوم شيخ(رضوان الله عليهما) بود. آن بحر الفوائدشان که در قسمت اصول است که خيلي مبسوط است و اين کتاب قضايشان هم که در حد خودش از بساطت مناسبي برخوردار است.
به هر تقدير اصل روايت هست، اما آن سؤال حضرت در اينگونه از روايتها نيست. به استناد روايتي که صدرش نيست يا مثلاً سؤال نبود ولي ذيلش هست که محکمه را با يمين و شاهد اداره ميکنند، شبيه همين روايتي است که «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»،[3] که اين مفيد حصر است. آن روايت کلمه حصر و اينها را ندارد، ولي لسانش لسان حصر است که محکمه با يمين و شاهد اداره ميشود. پس با علم قاضي نميشود محکمه را اداره کرد.
در بحثهاي سابق به اين نتيجه رسيديم که شهادت بايد متّکي به علم باشد، يمين بايد متّکي به علم باشد، قبول بايد متّکي به علم باشد، نکول بايد متّکي به علم باشد. پشتوانه همه اين امور چهارگانه و أمثال آن که تأمين کننده محکمه هستند بايد علم باشد، آن وقت چگونه علم خود قاضي اثر ندارد؟! پس اين «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، حصرش حصر نسبي است نه حصر حقيقي. اينطور نيست که فقط محکمه را شهادت و يمين اداره بکند، بلکه محکمه با علم قاضي هم ميشود اداره بشود. پس اين حصر حصر نسبي است و آنها هم در صدد حصر نيستند. اين «إِنَّمَا أَقْضِي» که حصر است حصرش نسبي است، لسان آنها هم لسان حصر نيست لسان عادت و معمول است که محکمه با اين وضع تأمين ميشود.
مطلب بعدي آن است که اگر قاضي عالم باشد به اينکه اين شهادت کذب است يا آن يمين کذب است يآ آن اقرار کذب است و امثال ذلک آن وقت چگونه جدّش(اراده جدی از او) متمشي ميشود بگويد «حکمتُ»؟ در صورت علم قاضي به خلاف، يک مشکل جدي است. اگر علم قاضي سند نباشد و او نتواند به استناد علم عمل کند، در صورتي که علمش بر خلاف شهادت يا يمين است چگونه ميتواند انشاء بکند بگويد «حکمتُ بکذا»؟
پس «فهاهنا امران»: يکي اينکه اگر علم داشته باشد به اينکه اين شهادت کذب است يا اين يمين کذب است و امثال ذلک، اين چکار بايد بکند؟ يا اگر نه شهادت و يميني در کار نيست فعلاً خودش علم دارد که حق با مدعي است يا حق با منکر است و امثال ذلک، با اين علم چکار بکند؟ اگر علمش مطابق با شهادت و يمين بود که نعم المطلوب اگر علمش مخالف بود او نميتواند انشاء بکند چون جدّش متمشي نميشود. انشاء بکند يک امري را که بر خلاف علم و جزم اوست، او بايد منصرف بشود و نبايد حکم بکند. پس بنابراين علم اين اثر را دارد که يا محکمه را تأمين ميکند يا نميگذارد که محکمه تشکيل بشود. اگر شهادت و يمين بر خلاف علم بود و علم برخلاف آنها بود نميگذارد اصلاً محکمه تأمين بشود، جدّش متمشّي نميشود، او نميتواند حکم بکند و اگر مخالف نبود، آنها در موضوع ديگري شهادت دادند، اين ميتواند با علم، محکمه را اداره کند.
در هر صورت، حصر هم در «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» و هم در آن روايتی که مرحوم شيخ انصاري در درس فرمودند و مرحوم آشتياني(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايد که ما صدرش را پيدا نکرديم ولي اصلش در روايات هست که وجود مبارک حضرت به ذات اقدس الهي عرض کرد که محکمه را من چگونه اداره بکنم؟ چون بعضي از اين وحيها مسبوق به سؤال است، حصر نسبي است و نه حصر نفسي.
مطلب ديگر اين است که در همين بحثهاي ديروز باب 18 يک روايتي است که ما آن را عالماً عامداً نقل نکرديم، ولي شما ببينيد بد نيست. آدم هميشه نميتواند آن چيزها را نقل کند!. خزيمة بن ثابت که ذو الشهادتين بود، با اين وضع گذشت. اما در يک قضيه مشابه آن دارد که وجود مبارک حضرت امير رسيد، گفتند که هر چه که علي بگويد ما قبول داريم، وجود مبارک حضرت امير از آن اعرابي سؤال کرد او صريحاً پيغمبر را تکذيب کرد - معاذالله - وجود مبارک حضرت امير به خودش اجازه سکوت نداد و دست به يک کاري زد. در روايات ما بالاخره چنين چيزي هست، بعد وجود مبارک پيغمبر فرمود که يا علي، چرا اين کار را کردي؟ عرض کرد که چون او شما را تکذيب کرد! تکذيب پيغمبر کفر است، فرصت نميخواهد. فرمود اينکه گذشت ولي بعداً اين کار را نکن.[4]
غرض اين است که اين را ببينيد بد نيست که چنين چيزي هم اتفاق افتاده است.
به هر تقدير اين حصر، حصر اضافي است نه حصر حقيقي و محکمه را ميشود حفظ(تأمين) کرد و نتيجهاش اين است که اگر مانعي در کار نبود، قاضي به علم خود عمل ميکند و اگر يک غوغا و فتنهاي است، او قضاء را ترک ميکند و حکم نميکند. حالا در کتابهاي فقهي دارد که قاضي حکم نميکند «إن لم يکن متعيناً عليه» اگر بر او واجب عيني نبود، او ميتواند حکم نکند، اگر واجب عيني بود، نميتواند ترک کند، حالا ميافتد به اضطرار و امثال ذلک.
پرسش: تعارض بين علم قاضي و ايمان و بينه ... علم قاضی علم است اما ايمان و بينه ظنی هستند
پاسخ: بله، ما که نميدانيم او ظنّي است يا جزمي است. او هم مدعی علم است. اگر براي ما ثابت بشود که او مظنه است بله، اما اگر ثابت نيست، او هم ادعاي جزم دارد و سوگند ياد ميکند که به الله اينطور است! ما از کجا بفهميم روي مظنّه است؟ مگر خودش تصريح بکند بگويد به اينکه من گمانم اين است! در اين صورت البته، گمان جاي يقين نمينشيند. چه اينکه در طرف علم قاضي هم علم رياضي منظور نيست. آن علم رياضي در اين امور که حاصل نميشود. علم رياضي که مثل دو دو تا چهار تاست، يک جزم «لا ريب فيه» است.
پرسش: خود قاضی صحنه را ديده است...
پاسخ: بله درست است، اما علتش چه بود؟ مسبوق به حق بود يا مسبوق به حق نبود؟ اين ميگفت حق مرا خورده و چند بار به او گفتم، نداده! الآن دارم اين کار را ميکنم. نه از سوابق منکر خبر دارد نه از سوابق مدعي. فقط صحنه را ديده است. اين صحنه مسبوق بسياري از حوادث گذشته است، او قبلاً اين را گفته، من داشتم انتقام ميگرفتم و اينها حرفهايي است که در محکمه مطرح است.
غرض اين است که نه تنها براي شاهد و سوگند ياد کننده مسئله، مسئله ظنّي است علم قاضي هم علم ظني است. اينکه بحث ميشود که آيا قاضي ميتواند به علم خود عمل بکند؟ علم رياضي که نيست. اصلاً علم رياضي در امور عرفي حاصل نميشود. شواهدي که کنار هم باشد، ميشود علم عادي. هم اين علمي که براي مدعي يا براي منکر است يک علم عادي است نه علم رياضي، هم علمي هم که براي قاضي هست علم عادي است نه علم رياضي. نعم، اگر معصوم(سلام الله عليه) باشد حسابش جداست.
حالا درباره معصوم ما نص خاص داريم. همانطوري که وجود مبارک پيغمبر يک سلسله وظايف خاص به عنوان خصائص النبي دارد که حالا تا به هفتاد رساندند، از احکام واجب و مستحب و مسائل اجتماعي و خانوادگي. همانطوري که براي پيغمبر يک احکام خاصي بنام خصائص النبي است براي امام معصوم(سلام الله عليه) يک سلسله احکام مخصوصي بنام خصائص الوصي است. ما در زيارت اين ذوات قدسي عرض ميکنيم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّه»، اين تنها زيارت امين الله نيست، در روايات از وجود مبارک معصوم به عنوان «إنّک امين الله» ياد شده است. از اين جهت ما هر جا هم رسيديم - حالا يک زيارت امين اللهي است که منصوص است که اين کلمه طيبه در آنجا هست، آن يک مطلبي ديگر است، اما - درباره هر معصومي از معصومهاي پربرکت اسلامي(عليهم السلام) ميتوانيم عرض کنيم «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّه»، چون روايتي که هست اين است که امام ميتواند به علم خود عمل کند «لِأَنَّهُ أَمِينُ اللَّه».
در جلد بيست و هشتم وسائل در اقامه حدود، آنجا هست که البته اين جزء خصائص امام معصوم است. اصل روايت را مرحوم کلينی(رضوان الله تعالي عليه) «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَحْمُودِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» دارد که حسين بن خالد ميگويد من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم «قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ الْوَاجِبُ عَلَى الْإِمَامِ إِذَا نَظَرَ إِلَى رَجُلٍ يَزْنِي أَوْ يَشْرَبُ الْخَمْرَ أَنْ يُقِيمَ عَلَيْهِ الْحَدَّ» نه تنها ميتواند بلکه واجب است حد را اقامه کند «وَ لَا يَحْتَاجُ إِلَى بَيِّنَةٍ مَعَ نَظَرِهِ» او عالم است و الآن دارد ميبيند که اين شخص دارد معصيت ميکند نيازي به بينه نيست «لِأَنَّهُ أَمِينُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ»[5] امام امين الله است؛ يعني اين دين امانت الهي است و به دست اين چهارده معصوم سپرده شده است؛ منتها بالاصاله وجود مبارک پيغمبرگيرنده وحي است بعد اوصياي او و بعد هم وجود مبارک صديقه کبري(سلام الله عليهم). پس اين اختصاصي به زيارت ندارد به عنوان زيارت امين الله؛ البته آن يک نص خاصي است که وارد شده است که کلمه طيبه امين الله است؛ اما در اصل امام امانتدار الهي است و دين بدست امام امانت است و امام هر کسي را که به اذن الله مکلف کرده است به اذن الله اعلام تکليف کرده است او هم امين الله استغ لذا گفتند بعد از نماز و امثال ذلک انسان بگويد خدايا، اين امانتي بود که ما تقديم کرديم. دين امانت الهي است و جامعه اسلامي امين الله است. اينطور نيست که حالا اگر کسي خداي ناکرده در تکليف ديني کوتاهي بکند، مشکل شخصي داشته باشد! نخير، امانت الهي را تضييع کرده است.
پرسش: حاکم اسلامی امين الله است؟
پاسخ: نه، اينکه نص خاص داشته باشيم که اين درباره حکومت اسلامي، اين را نگفتند. نهي از منکر و امر به معروف و اينها سر جايش محفوظ است، جلويش را بگيرد در حد امر به معروف و نهي از منکر تا آن جايي که مقدور است، آن هم سر جايش محفوظ است، آنجا حاکم اسلامي نميخواهد، مجتهد نميخواهد، هر مسلماني وقتي ببيند دارد خلاف شرع ميشود، از باب امر به معروف و نهي از منکر تا آنجا که ميتواند بدون اينکه نزاعي بشود و بدون اينکه فتنهاي در کار باشد جلويش را بگيرد اين جزء امر به معروف و نهي از منکر است، اما بگوييم اين دين دست امام معصوم سپرده شده است و او امين خداست، خدا او را امين اين دين قرار داده است، اين مقام مهمي است که به دست هر کسي نميدهند.
بله، فقيه جامع الشرايطي که جاي امام نشسته است ممکن است گوشهاي از اين امانتداريها را ذات اقدس الهي به وسيله خود ائمه معصومين به نوابشان عطا بکند ولي «علي أي حال» اگر ما به بارگاه هر معصومي از معصومها(سلام الله عليهم اجمعين) رسيديم عرض کنيم «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّه»، اين درست است. آن زيارت امين الله يک حساب خاص خودش را دارد. اين زيارت عمومي است. اينجا استدلال حضرت اين است که اين امين خداست و اگر ببيند خداي ناکرده در حريم اين دين يک تعدي پيدا شده است او ميتواند جلويش را بگيرد و الآن هم وجود مبارک حضرت ممکن است اين کار را بکند ولي آدم نميدانم چوب از کجا ميخورد! ميتواند جلويش را بگيرد بالاخره وقتي که آن قدرت را دارد میتواند. در حقيقت ما غائب هستيم، حساب اشتباه نشود که امام غائب است. او ميبيند و ميشنود در همه کارها هست و همه جا حضور دارد. اين غيبت برای ماست نه برای حضرت، ما چون غائب هستيم و زيارت نميکنيم خيال ميکنيم که حضرت غائب است، ولي بالاخره امين الله است. اينطور نيست که آن زيارت امين الله کلمه مخصوصي باشد در خصوص آنجايي که در زيارت امين الله گفته شده آن را بخوانيم، نه، در هر زيارتي ميشود به اين ذوات قدسي عرض کنيم «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّه» و اصلاً فقهاء هم به اين استدلال کردند. فقهاء غالبشان به همين روايت استدلال کردند که امام(سلام الله عليه) ميتواند از باب اقامه حد جلوي بدرفتاري را بگيرد، نه از باب امر به معروف. در امر به معروف که اقامه حد نيست، تازيانه نيست، حد زدن نيست. اينجا ميخواهد حد بزند.
آن امين بودن در حد امر به معروف و نهي از منکر براي هر مکلفي البته هست که انسان وقتي ميبيند معصيت دارد واقع ميشود تا آنجايي که ممکن است بايد نهي از منکر بکند، اما اقامه حد صحبتي ديگر است. اينجا ميفرمايد به اينکه «عَلَي الاِمَامِ ... أَنْ يُقِيمَ عَلَيْهِ الْحَدَّ وَ لَا يَحْتَاجُ إِلَى بَيِّنَةٍ مَعَ نَظَرِهِ لِأَنَّهُ أَمِينُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ» اينطور است. پس اينها جزء خصائص الوصي است در برابر خصائص النبي. «وَ إِذَا نَظَرَ إِلَى رَجُلٍ يَسْرِقُ» که اين دارد سرقت ميکند بايد او را«أَنْ يَزْبُرَهُ وَ يَنْهَاهُ وَ يَمْضِيَ وَ يَدَعَهُ قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ؟ قَالَ: لِأَنَّ الْحَقَّ إِذَا كَانَ لِلَّهِ» دين حق الله است «لِأَنَّ الْحَقَّ إِذَا كَانَ لِلَّهِ فَالْوَاجِبُ» خود امام صادق(سلام الله عليه) دارد اين تعبير را ميکند: «فَالْوَاجِبُ عَلَى الْإِمَامِ إِقَامَتُهُ» بر امام لازم است که حق الهي را اقامه بکند اما «وَ إِذَا كَانَ لِلنَّاسِ» مردم اگر طلب کردند بله حرفي ديگر است؛ لذا در اينکه آيا امام ميتواند به علمش عمل بکند يا نه؟ - امام يعني فقيه جامع الشرايط يا مجتهد - چهار قول بود: بعضي ميگفتند مطلقا نميتواند. بعضي ميگفتند مطلقا ميتواند. بعضي ميگفتند که حق الله باشد ميتواند حق الناس باشد نميتواند. بعضي ميگفتند که حق الناس باشد ميتواند حق الله باشد نميتواند.
اين اقوال چهارگانه که در صدر مسئله نقل شده است از همين جا پيدا شده است. آيا آن ادله ولايت فقيه مطلق است يا نه؟ اين نيابتي که ائمه(عليهم السلام) به فقهاي جامع الشرايط دادند اين مطلق است يا نه؟ اين بحثها شعاعش همين جاها را ميگيرد. ميفرمايد به اينکه «فَالْوَاجِبُ عَلَى الْإِمَامِ إِقَامَتُهُ وَ إِذَا كَانَ» اين حق «لِلنَّاسِ» آن وقت «فَهُوَ لِلنَّاسِ» اگر مردم طلب کردند بله، اگر طلب نکردند نه. آن وقت در هر دو حال امر به معروف سرجايش محفوظ است؛ يعني اگر امام(سلام الله عليه) ببيند يک کسي دارد معصيت ميکند از باب امر به معروف و نهي از منکر و اينها وظيفه خاص خودش را دارد؛ اما در اقامه حد، اگر اين حکم لله باشد که ميتواند اقامه بکند و اگر لله نباشد و للناس باشد مردم اگر مطالبه کردند ميشود اگر مطالبه نکردند فقط امر به معروف و نهي از منکر بکند چون در هر حق الناسي، حق اللهي هست، زيرا ذات اقدس الهي اين را حق مردم قرار داد. خدا فرمود اين کار برای فلان شخص است تو نبايد دخالت بکني. اين مال براي فلان شخص است تو نبايد دخالت بکني. در هر معصيتي هم حق الله است هم حق الناس. اگر حق الناس طلب کردند اقامه حدود سرجايش محفوظ است. اگر طلب نکردند اقامه حدود نيست، ولي نهي از منکر که سرجايش محفوظ است، مگر اينکه خود آن شخص ببخشد که زمينه منکر بودن اصلاً مطرح نيست.
فتحصل اين حصر «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، حصر نسبي است نه نفسي. آن سؤالي که صدرش نيست و جوابش آمده است که محکمه را يمين و شهادت اداره ميکند، آن هم حصرش حصر نسبي است و اينکه محکمه با علم اداره ميشود، بله محکمه با علم اداره ميشود منظور از علم هم علم رياضي نيست همين علم عرفي است. علم عرفي اينطور نيست که شکبردار نباشد منتها شک مورد اعتماد و اعتنا نيست. اين علم عادي همانطوري که براي شاهد و مدعي و منکر و امثال ذلک هست، براي قاضي هم هست.
مطلب چهارم اگر قاضي بخواهد به علم خودش عمل بکند و مفسدهاي در کار نيست به علمش عمل ميکند اما اگر مفسدهاي در کار هست به علمش عمل نميکند نه اينکه بر طبق قضاء و شهادت حکم بکند، نه، چون در اصل جدّش متمشّي نميشود. وقتي که برخلاف علم او کسي شهادت ميدهد، بر خلاف علم او کسي سوگند ياد ميکند چگونه جدّش متمشّي بشود بگويد حکم خدا در اينجا اين است؟
بله، اگر آن علم علم غيب باشد، علم غيب در مسئلههاي ظاهري حضور و ظهور فقهي ندارد، چون ظهور و حضور فقهي ندارد، بنا بر آن روايتي که خود حضرت فرمود گاهي ممکن است ما به استناد شهادت يا بينه حکم ميکنيم ممکن است کسي قَسم دروغ يا شهادت کذب داشته باشد و محکمه ما برابر شهادت و اقرار او يا سوگند او حکم بکند، مبادا کسي بگويد من از محکمه پيغمبر و از دست خود پيغمبر اين کالا را گرفتم پس حلال است! اگر دارد از محکمه ما خارج ميشود: «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»[6] ، چون علم غيب در اين جاها اثر ندارد. علم غيب اثر فقهي ندارد.
آن مسئله کلامي را که در بعضي از جاها مطرح است ولي مرحوم آقا شيخ حسن پسر مرحوم کاشف الغطاء در همين انوار الفقاهه مطرح کرد[7] اين را حتماً ببينيد که حوزه بايد دستش پر باشد. اگر حوزه دستش پر بود در جريان شهيد جاويد ما اين همه فتنه نميديديم اين همه آسيب تلفات نميديديم. حوزه دستش بايد پر باشد. همانطور که که شک بين سه و چهار را بلد است بايد بلد باشد که وجود مبارک سيد الشهداء ﴿عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[8] «و رسوله» براي او مسئله حل، شده بود، مثل روز روشن بود و حضرت هم صريحاً فرمود: «كأنّى بأوصالى يتقطعها عسلان الفلوات، بين النواويس و كربلا»،[9] [10] مثل دو دو تا چهار تا علم رياضي است، چون علم غيب که مثل علم عادي نيست. علم غيب مثل علم رياضي است، اگر بالاتر نباشد! اگر بالاتر از علم رياضي چيزي فرض بشود، آن علم امام است. فرمود تمام بدن مرا قطعه قطعه ميکنند، کجا دفن ميکنند، کجا قبر دارم، همه براي من روشن است.
اين جمعش درست است و تکليفآور هم نيست. آن وقت ما نه فتنهاي داشتيم و نه امثال ذلک. حوزه بايد دستش در اين مسائل کلامي پُر باشد که اگر يک وقتي از اين حرفها حالا زياد است که آيا امام ميداند يا نميداند اگر نميداند که نقص است و اگر ميداند چرا اين کار را کرده است؟ نه، «هاهنا امور» ميداند يقيناً؛ منتها علم غيب علم تکليفآور نيست.
بله، اگر همان ذات اقدس الهي که اسرار عالم را به اينها گفته، در يک جايي ميفرمود که به اين علم عمل بکن، اطاعت ميکنند، وگرنه علم غيب از آن جهت که علم غيب است، تکليفآور نيست. وجود مبارک سيد الشهداء هيچ ترديدي نداشت که با بدنش چکار ميکنند و قبرش هم کجاست هيچ ترديدي نداشت ﴿عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود. فرمود: «كأنّى بأوصالى يتقطعها عسلان الفلوات، بين النواويس و كربلا»، شايد و امثال ذلک و به من گزارش دادند و اينها نبود، در همه فرمايشات نوراني حضرت که در مکه ايراد کرد به صورت قاطع، مثل اينکه دارد قرآن ميخواند، همانطور. بنابراين اگر اينگونه از مسائل کلامي براي آدم روشن بشود هيچ نگرانی ندارد.
اگر قاضي علم دارد توانست به علم خودش حکم بکند که واجب است. اگر نتوانست، جدّش متمشّي نميشود و حق ندارد بر خلاف علمش وفاقاً للشهادة يا وفاقا لليمين حکم بکند. بله، اگر آن علم علم غيب بود، چون علم غيب بالاتر از اين علوم است و در سطح اين علوم نيست، نميشود که گفت که آن علم با اينها معارض است، در سطح اينها نيست، اين مافوق اينهاست، چون مافوق اينهاست و در سطح اينها نيست، نه مؤيد اينهاست و نه معارض اينهاست. آن در يک وادي ديگري است.
بنابراين اگر علم، علم عادي بود آن قاضي حق ندارد بر خلاف علم خودش حکم بکند «علي وفاق شهادة شاهد» يا يمين سوگند ياد کننده. اينجا هم مخصوص امام(سلام الله عليه) است. آن وقت بين اقامه حد با نهي از منکر هم کاملاً فرق است. بله، اقامه حد نيست، اما نهي از منکر سرجايش محفوظ است. «لِأَنَّ الْحَقَّ إِذَا كَانَ لِلَّهِ فَالْوَاجِبُ عَلَى الْإِمَامِ إِقَامَتُهُ وَ إِذَا كَانَ لِلنَّاسِ فَهُوَ لِلنَّاسِ».
پس هر معصومي امين الله است و در زيارت همه اينها ميشود گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّه»؛ منتها درباره خصوص وجود مبارک حضرت - مستحضريد اين امام حي و حاضر ماست و ما در برابر او مسئوليم - اين زيارت خاص وجود مبارک امام حي و حاضر جملههاي مخصوصي دارد که در جاهاي ديگر و براي ائمه ديگر نيست «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ»؛ سلام بر تو وقتي که مينشيني. سلام بر تو وقتي که بلند ميشوي. چون نشستن تو روي حساب است،. امر به معروف و نهي از منکر تو برای اداره ماست. و برخاستن تو اين است. اين «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ»[11] ؛ «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ» که در خصوص امام زمان است درباره ائمه ديگر ما نداريم. اينکه بلند ميشود براي ما آموزنده است. اينکه مينشيند براي ما آموزنده است. کجا مينشيند و کجا بلند ميشود؟ کجا حرف دارد و کجا حرف ندارد؟ کجا راضي است و کجا راضي نيست؟ همه اينها معلم ماست. بر تمام اين جزئيات تو سلام، نه فقط نشستن تو، کي قيام ميکني و کي قعود ميکني؟! کي حرف ميزني و کي سکوت ميکني؟! چون امين خدايي براي اداره ما، ما بايد بگوييم «السلام عليک بر جميع شؤون شما».
إنشاءالله اين سلامها را حضرت جواب ميدهد.
«و الحمد لله رب العالمين»