< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب القضاء/ فروع متفرّع بر فصل اول و دوم/

 

بحث در اين بود که آيا قاضي مي‌تواند به علم خود در محکمه داوري و حکم کند يا نه؟ چون هم درباره امام(سلام الله عليه) بحث شد هم درباره قاضي بحث مي‌شود.

ظاهر آيات فراواني که دستور مي‌دهد که به حق حکم کنيد و تخويف مي‌کند و مي‌ترساند از کسي که بتواند به حق حکم کند و حکم نکند، ﴿وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾،[1] ﴿فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون﴾،[2] ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[3] نشان مي‌دهد که شخص اگر عالم و متمکن بود از قضاء، مي‌تواند به علم خود عمل کند و از طرفي هم آياتي که مربوط به حکم الهي است، اين دو قسم است: يک قسمت سه تا آيه‌اي است در سوره مبارکه «مائده» که قرائت شد: ﴿وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾، کذا و کذا و کذا، که اصل حکم الهي است.

قسمت دوم آياتي است که درباره خصوص معصيت‌هاي معين است: ﴿السَّارِقُ وَ السَّارِقَة﴾، حکمش اين است. ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‌﴾، حکمش اين است؛ که خطابات کلي نظير ﴿وَ مَن لَّمْ يَحْكُم﴾ نيستند، خطاب به موضوعات خاصه است که سرقت اين است، آلودگي اين است و امثال ذلک. همه موارد - کسي که عالِم به قضاء باشد و متمکّن به قضاء باشد - را شامل مي‌شود.

پس قاضي مي‌تواند به علم خود عمل بکند. از طرفي هم عناصر محوري محکمه قضاء روي محور علم است؛ يعني اين چهار محور و عنصري که در محکمه مطرح است «الشهادة، اليمين، القبول، النکول» اين عناصر چهارگانه روي محور علم است. کسي که شهادت مي‌دهد بايد عالمانه باشد. کسي که سوگند ياد مي‌کند بايد عالمانه باشد. کسي که اقرار مي‌کند و قبول دارد بايد عالمانه باشد. کسي که انکار مي‌کند و نکول دارد بايد عالمانه باشد. اگر عناصر محوري محکمه قضاء را علم تشکيل مي‌دهد، چرا قاضي نتواند به علم خود عمل بکند؟

مطلب بعدي آن است که اقوال در مسئله حکم عمل قاضي به علم خودش، چهار تا بود: يکي جواز مطلق، يکي منع مطلق، يکي جواز در حق الله و منع در حق الناس، چهارمي جواز در حق الناس و منع در حق الله بود. اين اقوال اربعه نشأت گرفته از بعضي از نصوص است.

پس محور اصلي محکمه قضاء را علم تشکيل مي‌دهد همان‌طوري که شاهد و مدعي و منکر بايد عالمانه شهادت بدهند يا عالمانه سوگند ياد بکنند و مانند آن، قاضي هم مي‌تواند عالمانه حکم بکند، حالا خواه مطابق با آنها باشد يا نباشد؛ البته در جايي که فتنه برخواسته مي‌شود و آسيبي به قاضي مي‌رسد و مانند آن، مثل ساير موارد، اين به ادله «لا ضرر»[4] و امثال ذلک ممنوع است. اگر هيچ محذوري ندارد، قاضي مي‌تواند به علم خود عمل بکند.

مطلب ديگر آنکه منظور از اين علم، علم متعارف است. اگر با علم غريبه با غين نظير سحر و شعبده و جادو و امثال ذلک، يا از راهی که راه عادي نيست علم پيدا کرد - چه براي خودش چه براي محکمه قضاء - حجت نيست همين علم متعارفي که با اين علم متعارف، شاهد شهادت مي‌دهد و سوگند ياد کننده يمين مي‌آورد و قبول کننده اقرار مي‌کند و مانند آن، همين علم متعارفي که براي ديگران مطرح است براي قاضي بايد مطرح باشد. برخي از نصوص است که اين مطلب را تأييد مي‌کند - إن‌شاءالله - مي‌خوانيم.

مطلب اساسي که مرحوم صاحب جواهر گزارش مي‌دهد اين است که اگر علم حاکم معتبر نبود، اين همه هجمه و فشار و اشکال و نقد به مدعي خلافت اول نبود[5] . همه اين بزرگان و صحابه مؤمن به اولي گفتند به اينکه تو که مي‌داني فدک برای حضرت است، چرا حکم نکردي؟ اگر علم حاکم سند نباشد و حاکم نتواند به استناد علم خودش داوري کند، اين همه نقدهايي که در صدر اسلام به آن حاکم مدعي اول حکومت وارد نبود. اين گزارش را مرحوم صاحب جواهر که نقل مي‌کند، معلوم مي‌شود که يک نفر و دو نفر نقل نکردند. علماي بزرگ نقل کردند، يک؛ در صدر اسلام هم اين واقعه فراوان بود، دو. پس معلوم مي‌شود که اين حکم، ريشه‌دار است و از همان صدر اسلام پيش علما و مؤمنين مطرح بود که قاضي نه تنها مي‌تواند بلکه در بعضي از امور حتماً بايد برابر علم خود عمل کند.

البته در جريان محکمه فدک، يکي دو تا اشکال مطرح نيست!. يک اشکال بيّن‌الغي‌اي که در محکمه فدک مطرح است اين است که در هيچ جاي دنيا انسان از ذو اليد بينه نمي‌خواهد که به او بگويند تو شاهد بياور. در شرق عالم در غرب عالم در شمال عالم در جنوب عالم به کسي که ذو اليد است نمي‌گويند تو شاهد بياور که اين مال برای توست؟! آدم در هر شهري که رفت، کسي که در مغازه نشسته است دارد جنس مي‌فروشد، از او جنس مي‌خرد. به او نمی‌گويند آقا، تو شاهد بياور که اين مغازه برای توست يا اين کالا برای توست؟ بينه بر مدعي است بله، نه اينکه بينه بر ذو اليد باشد. يد خودش أماره و حجت است. از هر شاهدي قوي‌تر، خود يد است. از ذو اليد که کسي شاهد نمي‌خواهد. مشکل اساسي آن شخص همين بود.

حالا اشکالات ديگري که مرحوم صاحب جواهر گزارش مي‌دهند، سرجايش محفوظ است. ولي غرض اين است که بناي فقهاي آن عصر و مؤمنين آن عصر اين بود که حاکم مي‌تواند به علم خود عمل بکند و اگر يک وقتي فسادي هست، در همه موارد احکام شرعي همين‌طور است که در جايي که مفسده است فعلاً رها مي‌شود تا نوبت صلاح برسد؛ اما اين اشکال بيّن‌الغي است، اين اشکال از طرف خود او شروع شده است. شما از وجود مبارک حضرت دليل مي‌خواهيد، با اينکه ساليان متمادي در تحت يد او بود؟! يک حرفي که ريشه علمي، شبهه علمي، رنگ علمي داشته باشد بزنيد، شما از ذو اليد بينه مي‌خواهيد؟! اين به هيچ وجه درست در نمي‌آيد.

حالا در مسئله علم ممکن است کسي بگويد که قاضي نمي‌تواند به علم خود عمل کند. اين يک حرفي است که طرح شده است، جوابش هم داده شده؛ اما يک وقتي آدم از ذو اليد دليل مي‌خواهد که آقا به چه دليل چند سال دست شما بود؟ اين هيچ راه علمي ندارد.

 

پرسش: اگر قاضی به علم خودش عمل کند، شبهه اين‌که سوء استفاده کند وجود دارد؟

پاسخ: نه، دو تا حرف است. اگر شاهد به علم خودش شهادت بدهد همين حرف است. کسي که سوگند ياد مي‌کند، بگوييم ممکن است سوء استفاده بکند، همين حرف است. براي همه همين حرف است. هر کسي که کاري انجام مي‌دهد، اين شبهه براي او هست. همان‌طوري که در شهادت شاهد هست، در يمين صاحب يمين هست و مانند آن، اين هم همين‌طور است.

 

بنابراين اگر فسادي در کار نباشد، بله مي‌تواند حکم بکند؛ اما حالا بعد از اينکه آمدند فرق گذاشتند بين حق الله و حق الناس، گفتند در حق الله خدا هميشه مطالبه مي‌کند براي اينکه امر کرده است؛ در حق الناس متوقف بر خواست اوست، اگر او نخواست که به محکمه بروند و حکم بکنند، فعلاً نمي‌شود حکم کرد.

پس بنابراين اين راه هست که فرقي باشد بين حق الله و حق الناس؛ در حق الله خود خداي سبحان مرتّب امر کرده، اگر مطلب براي شما ثابت شده است، حکم بکنيد و ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا﴾، منتها در مسئله سرقت چون قسمت مهم کار از اين طرف برای مردهاست سارق مقدم بر سارقه شد: ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ﴾. در مسئله زنا - معاذالله - چون قسمت مهم جذبه از آن طرف است ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‌﴾، در آنجا الزانية مقدم بر زاني است و در اينجا السارق بر السارقة مقدم است. در حق الله خودش امر کرده است؛ ولي در حق الناس ممکن است بگوييم فعلاً به محکمه برويم، مصلحت نيست، فعلاً فرصت نداريم، اينها ممکن است که بر درخواست ذي حق متوقف باشد؛ ولي در حق الله اين‌طور نيست، حالا البته گاهي مصالح مهمي در پيش است که نمي‌شود آن مصالح مهم را ترک کرد، آن مطلب ديگري است، ولي اساس بر اين است که حکم حاکم و قاضي حجت باشد «الا ما خرج بالدليل».

روايات خاصه‌اي که در اينجا مطرح است مزاحم نيست. روايتي که خوانده شد اين بود که بعضي‌ها خواستند بگويند به اينکه قاضي نمي‌تواند به علم خود عمل بکند، چرا؟ چون وجود مبارک پيغمبر و همچنين کساني که تابع شريعت او هستند، فرمودند: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[6] يعني منِ قاضي در محکمه فقط براساس شهادت و سوگند حکم مي‌کنم «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، آن وقت نگفت به أيمان و بينات و علم خودم! به علم قاضي! يعني محور قضاء در مسئله طرفين دعوا، شهادت است و سوگند است و امثال ذلک. در محکمه قضاء کار قاضي، استماع بالبينة و الأيمان است، خودش حق ندارد برابر علم خود داوري کند. حضرت فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» و صريحاً هم اعلام کرد که اينجا محکمه قيامت نيست.

در محکمه معاد، خودِ مال و خود اعضاء و خود جوارح شهادت مي‌دهند و گاهي – معاذالله - بعضي به صورت‌هايي در مي‌آيند که احتياج به شهادت نيست. در قرآن دارد که چون مواقف قيامت متعدد است، در يک موقف سؤال مي‌کنند در يک موقف پاداش مي‌دهند. در يک موقفي فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾؛که اين «واو» جداست؛ يعني بازداشت کنيد. اينجا جاي ايست است ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[7] ، مي‌خواهيم از او سؤال بکنيم. در يک بخش ديگري در يک قسمت ديگري در يک جاي ديگري ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾[8] ، اينجا جاي سؤال نيست. چطور آنجا سؤال مي‌کنيد، اينجا سؤال نمي‌کنيد؟ آنجا مي‌گوييد بازداشت کنيد ما از اينها مي‌پرسيم، اينجا مي‌گوييد سؤال نمي‌کنيد! اين وسط‌ها جواب داده شد که ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾، اينها بايد جواب سؤال بدهند، وقتي جواب سؤال دادند مشخص شد، در موقف ديگر جاي بازداشت نيست، اينها ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾، چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾[9] ، خدا نکند اين‌طور باشد!

يک وقت است که سؤال جوابي است، شخص محکوم مي‌شود که چگونه است. يک وقتي اين آيه نوراني که بوسيدني است مي‌فرمايد اينجا جاي سؤال نيست. به چه دليل سؤال نيست؟ براي اينکه معلوم است. اين شخص به صورت فلان حيوان درآمده، چه مي‌خواهيد سؤال بکنيد؟ ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾، چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾، اين معلوم است، از سر و صورتش مي‌فهميم که چيست! از دستش مي‌فهميم که اين چکاره است! اين از دست و سر و صورتش معلوم مي‌شود که اختلاسي است. اينکه جاي سؤال ندارد. کسي که به صورت فلان حيوان درآمده، از او سؤال نمي‌کنند. اينجا جاي سؤال نيست، چرا؟ چرا ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾؟ چون ﴿يُعْرَفُ﴾، اين جواب همان است، اين آيه که جاي ديگر نيست، کنار همين است. چرا اينجا سؤال نمي‌کني؟ براي اينکه سؤال لغو است. شما مي‌خواهي سؤال بکني که جناب عالي سرقت کردي يا نه؟ معلوم است که سرقت کرده است، چون اين دست دست سارق است. اين صورت صورت سارق است. اين به صورت يک موش درآمده است. چه چيزي مي‌خواهي سؤال بکني؟

﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾، با علامت‌ها. سيما يعني علامت. آنجايي که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾، سؤال و جواب مي‌کنند يعني چه؟ يعني مي‌نويسند که اين آقا اختلاسي است، اگر در آنجا محکوم شد صورت برمي‌گردد، وقتي برگشت، ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾، چه چيزي را مي‌خواهيد سؤال بکنيد؟ اين جواب آن است که اگر کسي گفت چرا آنجا سؤال نمي‌کنيد؟ چرا سؤال بکنيم، براي اينکه معلوم است. معلوم مي‌شود که آنجا سؤال شد و معلوم شد که صورتش برگشت. بعد از اينکه برگشت، چرا ﴿لا يُسْئَلُ﴾؟ براي اينکه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾، ما سؤال بکنيم که تو سرقت کردي يا نکردي؟ معلوم است که سرقت کرده‌ای، جا براي سؤال نيست، اين جواب ﴿لا يُسْئَلُ﴾ است. چنين صحنه‌اي هست. در معاد يک حساب ديگري دارد. ولي در دنيا که انسان بخواهد برابر با علم خود عمل بکند، اين تابع مصالح و مفاسد است.

فتحصل که اگر حکم الله باشد، در صورتي که فساد ديگري در کار نباشد قاضي مي‌تواند به علم خودش عمل بکند، چون امر شده است؛ اما در حق الناس نياز به مطالبه ذي حق است. اگر ذي حق مطالبه کرد که انجام مي‌دهند و اگر مطالبه نکرد که انجام نمي‌دهند.

مطلب پاياني اين است که در بعضي از نصوص دارد که يک کسي از اين افرادي که سودجو بودند بهانه ‌آورد ‌گفت پيغمبر که انکار نمي‌کند اگر ما يک چيزي بگوييم که ما از شما طلب داريم او حتماً به ما مي‌دهد. بهانه‌اي کرد که ما شتري را به شما فروختيم ولي پول را به ما نداديد و از اين حرف‌ها. حضرت فرمود که ما از شما شتري نخريديم! - اين شخص در همين مبايعه و امثال ذلک عليه حضرت ادعا داشت - حضرت فرمود آيا تو شاهد داري؟ گفت من شاهد ندارم، تو شاهد داري؟ خزيمة بن ثابت از راه دارد مي‌رسد. حضرت فرمود اين خزيمه آمد اگر آمد شهادت داد قبول داري؟ گفت بله قبول دارم. خزيمه آمد و حضرت اين جريان را در ميان گذاشت و آن عرب هم در ميان گذاشت که اين مبايعه درباره شتر يا حيوان ديگر بود، من با پيغمبر يک چنين اختلافي دارم، من مي‌گويم فروختم پول مي‌خواهم، حضرت مي‌فرمايد نه چيزي نيست! و شما اگر شهادت داديد ما قبول مي‌کنيم.

خزيمه گفت که کاملاً حق با پيغمبر است، شما چه طلبي داريد؟! محکمه تمام شد. آن وقت وجود مبارک حضرت از خزيمه سؤال کرد که شما از جريان باخبر بودي؟ عرض کرد که نه، من چه اطلاعي داشتم؟ من تازه از راه رسيدم! فرمود: تو از قضيه هيچ خبري نداشتي؟ عرض کرد نه يا رسول الله. فرمود: پس چگونه شهادت دادي؟ گفت: تو از آسمان و زمين و دنيا و آخرت و اينها حرف مي‌زني و ما قبول داريم مي‌گوييم «أمنّا و صدّقنا» درباره شتر خلاف بگويي؟ ما تو را به عنوان رسول قبول کرديم. ايمان داريم وقتي از گذشته و آينده حرف مي‌زني صادق هستي. از دنيا و آخرت حرف مي‌زني صادق هستي. از بهشت و جهنم حرف مي‌زني صادق هستي. آن وقت درباره شتر خلاف مي‌گويي؟! اين بود که وجود مبارک حضرت از آن به بعد اين لقب پرافتخار ذو الشهادتين را به خزيمه داد. خزيمه ذو الشهادتين بود، يعني اگر يک نفر بنام خزيمه در محکمه شهادت مي‌داد، کار دو تا شاهد عادل را مي‌کرد. در جايي اگر دو تا شاهد عادل لازم بود خزيمه(رضوان الله عليه) مي‌آمد شهادت مي‌داد اين يک نفر کار دو نفر را مي‌کرد. گاهي يک نفر کار يک نفر را هم نمي‌کند، گاهي يک نفر کار دو نفر را هم مي‌کند. از اين به بعد خزيمه شده ذو الشهادتين.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اگر سرقت باشد خود حضرت رد مي‌کند. آنچه که در دست حضرت است، خود حضرت وقتي ادعا دارد که اين مال من است، اگر امانتي در دست حضرت گذاشتند که به ديگري بدهد، اينجا حضرت که خودش ادعايي ندارد. حضرت در آنجا ادعايش اين بود که اين شتر مال من هست. اين فرمايش حضرت بود. خزيمه گوش داد و ديد که حضرت فرمايشش اين است و آن شخص حرفش برخلاف است. گفت من به تو، از خبري که از آسمان و زمين مي‌دهي ايمان دارم، از بهشت و جهنم خبر مي‌دهي ايمان دارم، درباره اين شتر خبر بدهي ايمان ندارم؟ يقيناً درست مي‌گويي.

 

اين نبوت را به عنوان اينکه فرشته زميني است شناخته است که اين ممکن نيست خلاف بگويد. اين ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾[10] است اين مطهَّر است اين معصوم است منزه از کذب است. اين را شناخته با اين وصفي که خداي سبحان در قرآن پيغمبر را با آن معرفي کرده است. اين ﴿عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[11] است.

اصلش اين است که در محکمه اگر کسي علم داشته باشد ولو در اين حد، اين حجت است و مي‌تواند انجام وظيفه بکند و خزيمه هم از همين راه شده ذو الشهادتين و اين روايت را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 27 باب هيجدهم، صفحه 276 از مرحم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل مي‌کند «حَتَّى جَاءَ خُزَيْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ» خزيمه که آمد «فَاسْتَمَعَ لِمُرَاجَعَةِ النَّبِيِّ ص لِلْأَعْرَابِيِّ فَقَالَ خُزَيْمَةُ إِنِّي أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَايَعْتَهُ» من شهادت مي‌دهم که تو با پيغمبر مبايعه کردي. «فَأَقْبَلَ النَّبِيُّ ص عَلَى خُزَيْمَةَ- فَقَالَ بِمَ تَشْهَدُ» تو که در صحنه نبودي چگونه شهادت مي‌دهي؟ «فَقَالَ بِتَصْدِيقِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ» ما تو را به عنوان پيغمبر شناختيم و قرآن تو را به عنوان صادق مصدَّق معرفي کرد «فَقَالَ بِتَصْدِيقِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص شَهَادَةَ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ شَهَادَتَيْنِ وَ سَمَّاهُ ذَا الشَّهَادَتَيْنِ» اين يک مقامي بود به او داد.

اين به ايمان وابسته است.

 

پرسش: ... قرينه همراهش بود که ايشان معصوم است و دروغ نمی‌گويد بحث در مورد آدم‌های معمولی ....

پاسخ: نه، يکي انسان معمولي است يکي پيغمبر است.

 

پرسش: پيغمبر را تصديق کرده است نه طرف پيغمبر را. پيغمبر معصوم است.

پاسخ: بله پيغمبر را تصديق کرد. وقتي که حضرت به اين مدعي فرمود اين کسی که دارد مي‌آيد خزيمه است. اگر خزيمه بيايد شهادت بدهد تو باور مي‌کني و قبول مي‌کني؟ گفت بله، خزيمه هر چه گفت ما قبول مي‌کنيم. خزيمه آمد و حضرت مسئله را با او مطرح کرد که چنين چيزي است، من اين‌طور مي‌گويم او آن‌طور مي‌گويد. حق با کيست؟ عرض کرد حق با توست. دعوا تمام شد و آن شخص هم پذيرفت. وقتي دعوا تمام شد و منازعه ختم شد، وجود مبارک حضرت به خزيمه فرمود که تو در اين صحنه بودي؟ خبر داشتي؟ عرض کرد نه، يا رسول الله. فرمود پس چگونه شهادت دادي؟ عرض کرد من تو را به عنوان پيغمبر قبول کردم. شما از آسمان و زمين و دنيا و آخرت خبر مي‌دهي من ايمان دارم. آن اعرابي هم ساکت شد و رفت. بعد اين لقب پرافتخار ذو الشهادتين را حضرت به او داد.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo