< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب القضاء/ فروع متفرّع بر فصل اول و دوم/

 

اين کتاب شريف مرحوم حسن بن جعفر کاشف الغطاء(رضوان الله تعالی عليه) جلد نهم صفحه 278 به بعد هم درباره علم امام يک بحث کلامي خوبي دارند[1] ، اگر فرصت کرديد- إن‌شاءالله – و خواستيد مقاله‌اي يا رساله کوچکي درباره امام(سلام الله عليه) تدوين بفرماييد يکي از منابع اين است. همان جرياني که چند سال قبل متأسفانه در حوزه پيش آمد وقتي حوزه آشنا به مسائل کلامي باشد مثلاً درباره علم امام همه جهات را بحث کرده باشد هرگز آن‌گونه از حوادث تلخ پيش نمي‌آيد.

ايشان در همان صفحه 278 جلد نهم اين چند تا مسئله را مطرح کردند که آيا امام علم به غيب دارد يا نه؟ اگر علم به غيب دارد مربوط به حقوق الهي است يا حقوق مردم هم هست؟ آيا مربوط به دنياست يا مربوط به آخرت يا مر بوط به هردو است؟ مربوط به ملکوت است يا جبروت يا ههردو؟ شؤون فراواني است و حالا که علم دارد آيا علم امام حجت است يا نه؟ اگر حجت است هم در حکم الله حجت است هم در حق الناس و هم در حق الله، که در قضا بتواند به استناد اين حکم بکند؟ و آيا مي‌تواند برابر آن علم غيب، عالماً عامداً تن به کشته شدن بدهد يا نه؟ اگر نمي‌تواند، پس جريان کربلا چه مي‌شود؟ جريان نوشيدن آن کوزه آب مسموم چه مي‌شود؟ جريان حضرت امير در ليلة القدر چه مي‌شود؟ اگر مي‌داند چرا رفته و اگر نمي‌داند که با امامت سازگار نيست؟ اينها مسائل بسيار خوبي است. هم علمي است هم مبادي خوبي دارد. البته وقتي وارد اين‌گونه از مسائل شديد، حتماً اقوال فقهاء و محدثين و متکلمين ديگر را هم مي‌بينيد.

غرض اين است که حوزه اگر از اين نظر بالغ باشد ديگر مشکلي پيش نمي‌آيد. به همين مناسبت اگر يک فرصتي شد فرمايشات پدر بزرگوارشان يعني مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء را براي شما نقل مي‌کنيم که حوزه از اين جهت بايد که بالغ و توانمند باشد که اگر يک حادثه‌اي پيش آمد نلغزد و نلرزد و آن فتنه‌ها در پيش نباشد.

يک وقتي براي دوستان عرض کردم به اينکه ما در آمل حدود سال 26 و 27 همين شرح لمعه و اينها را مي‌خوانديم. يکي از اساتيد ما مي‌فرمودند به اينکه وقتي شرح لمعه تمام شد مستقيماً وارد مکاسب نشويد و يک مقدار رياض بخوانيد، براي اينکه مرحوم شيخ(رضوان الله تعالي عليه) در مکاسب در بخشي از موارد مي‌فرمايد سيد رياض اين‌طور گفته، سيد رياض اين‌طور فتوا داده، شما اگر با رياض آشنا نباشيد فرمايش شيخ براي شما خيلي روشن نمي‌شود. ما طبق راهنمايي ايشان بعد از شرح لمعه، يک مقدار رياض خوانديم. روي همان راهنمايي، بعد از مکاسب قبل از اينکه با جواهر مأنوس بشويم يک مقدار طهارت مرحوم حاج آقا رضا را خوانديم، چون خدا غريق رحمت کند مرحوم حاج آقا رضا را، همان مطالب بلند جواهر و امثال جواهر را با قلم روان و دقيق و رقيق مرقوم فرمودند. حشر همه اينها با اهل بيت(عليهم السلام) باشد.

وقتي با کتاب مرحوم حاج آقا رضا همداني - مصباح الفقيه - آشنا شديم، ديديم اين مسئله را ايشان نقل مي‌کند و آن مسئله اين است که در مسئله طهارت که چه چيزي پاک است و چه چيزي نجس است؟ چه کسي پاک است و چه کسي نجس است؟ مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء - يک فقيه نامي بود - ايشان فرمودند: کافر نجس است براي اينکه منکر اصل دين است و اگر کسي يک حرفي بزند که لازمه‌اش انکار ضروري باشد انکار مسلّمات دين باشد آن هم نجس است، آن وقت مثال مي‌زند مثل قائلين به جبر، قائلين به تفويض، قائلين به کذا و کذا و کذا. گروه زيادي را مي‌شمارند[2] .

مرحوم حاج آقا رضا همداني به مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) مي‌فرمايند که انکار ضروري مثل انکار نماز و انکار روزه اين چيزهايي که مسلّماً دين فرموده اگر - معاذالله - کسي منکر اينها بشود حکم کفر را دارد درست است اما مسئله جبر مسئله تفويض مسئله وعد مسئله حبط اينها از مسائل دقيق کلامي است مسائل نظري است نه بديهي، خيلي از علماي ما رفتند مسئله جبر را باطل کنند، گرفتار تفويض شدند! خيلي از علما را شما الآن بررسي کنيد، بگوييد که خدا که فرمود شما آزاد هستيد اين يعني چه؟ مي‌بينيم اين سر از تفويض در مي‌آورد، مفوّضه هم غير از اين نمي‌گويند. از آن مسائل دقيق رياضي عميق است. مگر فهميدن جبر آسان است؟ فهميدن تفويض آسان است؟ شما مي‌بينيد مرحوم آخوند(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) وقتي به مسئله جبر و اينها رسيد مي‌گويد «قلم اينجا رسيد سر بشکست!»[3] اين صرف تعارف نيست، واقعاً سر مي‌شکند. تا آدم بفهمد «لا جبر و لا تفويض و لکن امر بين امرين»[4] اينها نقيضين نيستند تا ارتفاعشان محال باشد، ممکن است جبر نباشد تفويض نباشد «امر بين الامرين» باشد. مرحوم حاج آقا رضا مي‌فرمايد که «امر بين الامرين» درکش بسيار دشوار است، اگر کسي اشتباه کرده در يک مسئله نظري اشتباه کرده، مثل مسئله فقهي و ساير مسائلي که اشتباه مي‌کنند، اينکه کفر نمي‌شود.

غرض اين است که حوزه از اين جهت در مسائل کلامي بايد خيلي غني و قوي و پربار باشد؛ و اگر در مسائل کلامي، حوزه خيلي غني و قوي باشد، آن رسالت اصلي که دارد انجام مي‌دهد. الآن حوزه يکدست است يکدست است يعني ناقص است فقط يک دست دارد! حالا گاهي چهار نفر در گوشه و کنار پيدا مي‌شوند دو دستي هستند ذو اليدين هستند حرفي ديگر است، وگرنه حوزه از آن جهت که حوزه است ناقص است، يکدستي است، چرا؟ براي اينکه انبياء با دو دست آمدند مردم را اصلاح بکنند و موفق شدند: يکي ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ و يکي هم ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[5] ، هم بدانند که چه چيزي واجب است و چه چيزي حرام است و چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است، عالم بشوند و هم انجام بدهند.

حوزه و دانشگاه الآن فقط محور علم هستند دانشمند و استاد و مجتهد و مؤلف و اينها را تربيت مي‌کنند. اين ﴿يُعَلِّمُهُمُ﴾ بالاخره به لطف الهي حوزه قوي و غني است. حالا فرقي هم با سابق کرده مطلبي ديگر است. حوزه به لطف الهي مثل دانشگاه از نظر علمي خيلي قوي و غني است استادهاي خوبي ما داريم، اما آنچه که ضعيف است ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ است.

مستحضريد در بحث‌هاي روز پنج‌شنبه ما اصرار داريم که قبل از هر چيزي بايد امام خودمان را بشناسيم امامت را بشناسيم چه کسي امام ماست؟ آيا عقل امام ماست يا علم امام ماست يا زهد و تقوا امام ماست؟ چه چيزي امام ماست؟ چه کسي اين علم را رهبري مي‌کند؟ وقتي روشن بشود که ما يک چشمي داريم که هيچ ارتباطی با گوش ندارد. يک گوشي داريم که هيچ ارتباطي با چشم ندارد. کار چشم جداست کار گوش جداست. ما يک عقل نظري داريم که در حوزه و دانشگاه فعال است که چه چيزي هست و چه چيزي نيست، چه چيزي باشد و چه چيزي نبايد باشد؟ علوم است. اگر براي ماست فقه و اصول و ادبيات و اينهاست، اگر براي برادران دانشگاهي است نظام‌شناسي، آسمان‌شناسي، ستاره‌شناسي، داروشناسي، گياه‌شناسي و امثال ذلک است. چه چيزي هست و چه چيزي نيست، چه چيزي بايد باشد و چه چيزي نبايد باشد؟ اين علم است، هيچ ارتباطي بين عقل نظري که مسئول اداره حوزه و دانشگاه است با عقل عملي که امام فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[6] نيست. اگر روح قوي بود امامتش عاقلانه و عادلانه بود، اين هم عقل نظري را که در حوزه و دانشگاه فعال است و هم عقل عملي را که نه بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد، اينها را کاملاً تعديل مي‌کند هر چه را که حوزه فهميد عقل عملي اطاعت مي‌کند «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».

بپذيريد که هيچ ارتباطي بين حوزه و عمل صالح نيست. حالا اگر کسي آدم خوبي بود و آمد در حوزه درس خواند و نماز و روزه و اعمالش را انجام مي‌دهد، اين را از حوزه نگرفته است، اين را از خانواده گرفته از دين گرفته است. حوزه کارش با عقل نظري است، عقل نظري يعني آن جايي که علم مي‌سازد علم توليد مي‌کند در عالم چه چيزي هست و چه چيزي نيست؟ برای بود و نبود است. چه چيزي بايد و چه چيزي نبايد؟ برای فقه و اصول است. اينها کار عقل نظري است. کم هم نيست قوي هم هست غني هم هست اساتيد فراواني هم داريم؛ من هم بايد و نبايد را مي‌دانم، هم بود و نبود را مي‌دانم، در عالم چه کسي هست و چه کسي نيست؟ خدا هست و قيامت هست پيغمبر هست امام هست دوازده امام هستند، بايد نماز خواند بايد روزه گرفت بايد عادل بود بايد دروغ نگفت بايد خيانت نکرد، بايد اختلاس نکرد بايد کذا و کذا، اينها را مي‌دانم، اينها برای عقل نظري است که کار دانشمندانه انجام مي‌دهد؛ اما حالا من چه تصميمي بگيرم؟ سابقاً درباره فرق بين طلب و اراده يک مقداري بحث مي‌کردند. اين بر فرض علمي باشد و نتيجه بدهد، برای گوشه‌اي از گوشه‌هاي عقل عملي است. ما يک امامي مي‌خواهيم که بين جزم ما که عقل نظري است و عزم ما که عقل عملي است هماهنگي کند هر چه مي‌داند عمل مي‌کند و هر چه هم عمل مي‌کند منبع و مبدأ علمي داشته باشد.

در قرآن صريحاً فرمود حواستان جمع باشد مبادا حوزه رفتيد دانشمند شديد خيال بکنيد که کار تمام است؟ اين آيه نوراني را نگاه کنيد: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[7] اين «استيقَنَ» قوي‌تر و يقينی‌تر و بالاتر از «تيقَّنَ» است؛ يعني علم صد درصد دارد، صد درصد مي‌داند که اختلاس بد است، صد درصد مي‌داند که غيبت و تهمت و دروغ و بازيگري و ادعاي بيجا و اينها بد است و حرام هم هست؛ اما عمل مي‌کند. اينکه فرمود ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾، يعني چه؟ يعني از عقل نظری هيچ کاري ساخته نيست، اين فقط حوزه را اداره مي‌کند استاد تربيت مي‌کند، اين چکار دارد به بهشت و جهنم؟!. ما با اين آيه صريح بايد احساس خطر بکنيم که ممکن است آدم يک چيزي را صريحاً عالماً قاطع باشد و خلافش عمل بکند. نشانه‌اش اين است که متنبّيان کمتر از انبياء نبودند. هر جا يک پيغمبري ظهور کرد چندين متنبّي درآمدند. آمار متنبّيان کمتر از انبيا نيست. اين آيه مي‌فرمايد به اينکه علم از آن جهت که علم است کارساز نيست. اين علم يک ابزار خوبي است بايد تحت زعامت آن امام که انسانيت انسان است باشد، تا آنچه را که با عقل نظري فهميد - هم در بود و نبود، هم در بايد و نبايد - بدهد به عقل عملي که با عقل عملي «يعُبد بِهِ الرَّحْمَان وَ يکْتسِبَ بِهِ الْجنان». اين اصلي است که قرآن کريم تنظيم کرده است.

در مورد انبياء هم فرمود ما مرداني مي‌فرستيم که هم عالم و معلّم باشند هم مزکّي باشند. «کان خُلقه القرآن»[8] [9] خُلق و رفتار و منش و کردار وجود مبارک حضرت، قرآن کريم بود، چون هم عالم بود به جميع معارف الهي، هم عامل بود براي اينکه «کان خُلقه القرآن». به ما دستور دادند برويد حوزه که کار انبياء را انجام بدهيد، کار انبياء اين نيست که بياييد حوزه، بشويد استاد، بشويد دانشمند، نفرمود «لَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» فرمود: ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ و لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[10] مگر هر کسي اين لياقت را دارد که مبلّغ باشد؟! مگر مردم حرف هر کسي را گوش مي‌دهند؟ اگر مردم حرف هر کسي را گوش مي‌دهند اين همه حرف‌هايي را که ما مي‌زنيم پس چرا دين‌گريزي پيدا شده است؟ مردم حرف کسي را گوش مي‌دهند که مثل آقاي بهجت مثل آقاي قاضي مثل فلان عالم هشتاد سال امتحان داده باشد.

هيچ نگفته که شما برويد در حوزه مجتهد بشويد. مجتهد شدن يک گوشه از کار است. ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ و لِيُنْذِرُوا﴾، مگر مردم حرف هر کسي را گوش مي‌دهند؟ فرمود شما طوري بايد باشيد که وقتي از عذاب الهي از خطر گناه سخن گفتيد مردم قبول کنند. اگر انبياء(عليهم السلام) ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ يکي ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾، دو تا، دو تا کار بايد بکنند، همين کار را به شما هم گفتند به ما هم گفتند. نگفتند بياييد حوزه درس بخوانيد مجتهد و استاد بشويد. اگر ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ بود بله، اما ﴿ و لِيُنْذِرُوا﴾ هم هست. حتماً بايد انذار کنيد. اين امر غايب است حتماً بايد انذار کنيد.

مستحضريد که انبياء هم مبشّر هستند هم نذير، منتها در قرآن هيچ جا ما نداريم «إن أنت الا بشير»، «إن أنت إلا مبشّر»؛ اما ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾،[11] داريم. ﴿قُمْ فَأَنْذِر﴾[12] داريم. حصر کار انبياء در انذار براي اين است که مردم يعني همه ما دفع ضرر را بهتر از جلب منفعت مي‌دانيم. امر داير بشود به اينکه انسان برود بسوزد يا نه، برود يک جايي خوشگذراني کند؟ مي‌گويد مقدم اين است که نروم بسوزم. دفع خطر اولاي از جلب منفعت است؛ لذا در هيچ جاي قرآن بشير و مبشّر حصر نشد است «إن أنت الا مبشّر» يا «قم فبشّر» اينها نيست؛ ﴿بَشيراً وَ نَذيراً﴾[13] هر دو هست؛ اما نذير بله ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾، ﴿قُمْ فَأَنْذِر﴾، ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِر﴾[14] [15] حصر و امثال ذلک درباره نذير کم نيست.

همين را به ما که آمديم حوزه مي‌فرمايند. ما اگر بخواهيم هم راه انبياء را برويم در تفقه و عالم شدن، هم راه آنها را برويم در انذار، بايد يک امامي داشته باشيم، اين امام، انسانيت ماست، ما بالاخره چه کسي هستيم؟ چه کسي بايد امور ما را رهبري بکند؟ به چه صورتي ما بايد محشور بشويم؟ اين را بايد بدانيم. اولين کار تعيين امام است. آيا امامت را به دست حوزه بدهيم؟ نه، به دست قدس(عمل) بي‌علم بدهيم؟ نه، امامت را به دست جامع بين علم و عمل بدهيم. هم عقل نظري را محترم بشماريم و او را وادار به کوشش کنيم که در علوم استاد بشويم، هم عقل عملي را وادار کنيم که منزه و طاهر بشويم. چرا ما نشويم؟! خيلي از چيزها(و افراد)ست که فرمود با انبياء محشور مي‌شوند،چرا ما نشويم؟! حالا آن سمَت‌هاي نبوت و ولايت و اينها که مخصوص ذوات قدسي است که به ما نمي‌دهند، اما حشر با آنها را چرا به ما ندهند؟ چرا به آنجا نرسيم؟! پس اين مي‌شود و تا اين نشد اگر کاري به دست ما افتاد خطر است. به مسئوليت راه پيدا کرديم، خطر است، براي اينکه ما فقط دانشمند هستيم. وقتي آن «مَا عُبِدَ بِهِ‌ الرَّحْمَنُ‌» نباشد اين دانش ابزار کار مي‌شود براي گمراهي مردم.

اگر جامعه دين‌گريز است، براي اينکه جامعه به فطرت، آدم عاقلِ عالم مي‌خواهد. الآن هم وقتي از کنار اين امامزاده‌ها مي‌گذرند چون مي‌شناسند چه کساني هستند و چه چيزهايي هستند با خضوع مي‌گذرند.

غرض اين است که حوزه هم بايد مسئله کلام را اعتقادات را تقويت کند؛ البته اين مثل فقه و اصول نيست که درس‌هاي عمومي باشد، دو نفر، سه نفر، چهار نفر، تا کم‌کم فضاي حوزه اين باشد که دويست نفري سيصد نفري متکلم نام‌آور داشته باشيم آن وقت بله، وقتي فضاي حوزه فضاي کلامي شد، اين او را نجس بداند، او اين را نجس بداند نيست. مرحوم حاج آقا رضا مي‌گويد حالا شما يک فقيه ممتاز هستيد اين مسائل براي شما حل شده است، خيلي از علماي ما تفويضي هستند. اين فرمايشي که مرحوم آقا شيخ حسن کاشف الغطاء پسر چهارم مرحوم کاشف الغطاء در اين جلد نهم مرقوم فرمودند سه چهار صفحه است، يک مقداري راهگشا است اسم هم مي‌برد که بالاخره اگر بگوييد سيد الشهداء، چرا رفت؟ آيا سيد الشهداء عالم بود؟ و... اينها چيزهاي خوبي است.

اگر حوزه اينها را مي‌دانست ديگر آن فتنه‌ها نبود.امروز هم اگر حوزه اينها را بداند فتنه‌هاي بعد پيش نمي‌آيد. مسائل کلامي هر روز هست. غرض اين است که اين چند صفحه را اگر مطالعه بفرماييد بخواهيد مقاله بنويسيد، يک منبع خوبي است. بخواهيد رساله بنوسيد، يک منبع خوبي است. آشنا بشويد به مسائل کلامي تا در بسياري از امور إن‌شاءالله هم جاي انبيا بنشينيد در ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾، هم جاي اولياء بنشينيد در ﴿و لِيُنْذِرُوا﴾. ما آمديم حوزه که وقتي گفتيم جهنم هست مردم بترسند، و مردم هم حرف هر کسي را قبول نمي‌کنند.

 

پرسش: حضرت استاد، گوش حوزه کجاست که ...

پاسخ: همه بزرگان‌اند، گوش مي‌دهند. حالا منظورم اين است که فضاي حوزه بايد اين‌طور باشد. حالا ده نفر و بيست نفر و صد نفر اينها هستند اما در حوزه چند هزار نفري کافي نيست. به مسيح(سلام الله عليه) گفتند که با چه کسي بنشينيم؟ فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ»[16] با کسي بنشينيد که نيم ساعت که نشستيد صحبت خدا و قيامت و اينها هم که نباشد همين ديدنش شما را به ياد بهشت و جهنم بياندازد. مگر آدم رها مي‌شود و از بين مي‌رود؟ ما هستيم و ابديت ما. اگر ما هستيم و ابديت ما، بالاخره همين که رفتيم بايد يک جاي خوبي داشته باشيم. وگرنه اين خطر هست فرمود حواستان جمع باشد نگوييد من رفتم حوزه و استاد شدم و مجتهد شدم، ممکن است که انسان به يک چيزي صد درصد يقين دارد عمل نکند! ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾.

 

وجود مبارک موساي کليم به فرعون فرمود به اينکه: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[17] تو بعد از اين مسابقه ديگر ترديدي نداري که حق با من است. براي تو صد درصد مسلّم شد که حق با من است. ولي آنکه علم دارد که چه هست و چه نيست، چه بايد و چه نبايد يک قوه است آنکه بايد عمل بکند که مسئول عزم است يک قوه است. اينکه در قرآن دارد ﴿إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾،[18] يعني «يجب أن يعزم عليه». عزم چيزي است قوه‌اي دارد مثل گوش. جزم چيزي است قوه‌اي دارد مثل چشم. کاملاً از هم جدا هستند. انسان وقتي که مي‌بيند يک کسي آنجا نشسته يا آنجا ايستاده دارد سخنراني مي‌کند اين را مي‌بيند چون عاقل است مي‌گويد پس بروم گوش بدهم اينجا که هست فاصله دارد که نمی‌تواند گوش بدهد گوشش را مي‌برد کنار سخن آن آقا تا استفاده کند. اگر امام يعني آن نفس کامل بود به گوش مي‌گويد که برو گوش بده! و اگر کامل نبود مي‌گويد رهايش کن!

ما اگر به چيزي جزم پيدا کرديم، اگر رهبر ما يعني امام ما يعني نفس ما عاقل و عالم بود، مي‌گويد برو عمل بکن، نشد، ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ فرمود بعضي‌ها صد درصد مي‌دانند چه چيزي بد است چه چيزي رشوه است و چه چيزي اختلاس است و چه چيزي دبش است و چه چيزي کذا و کذا است، ولي انجام می‌دهند چرا؟ براي اينکه اين عقل عملي فلج است اين را به کار نگرفته است.

بنابراين ما که در حوزه هستيم اساس حوزه همين کار انبياء است، هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است هم ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ است. اگر در آن آيه – معاذالله - همين يک جمله بود که بروند در حوزه ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ بشوند، بله مي‌شد کار علم و همين که ما داريم؛ اما فرمود نه، وقتي فقيه شديد حرفت بايد مردم را به ياد خدا بياندازد ﴿لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِم‌﴾. بعضي از آقايان شايد سنّشان اين قدر نبود آن وقتي که همين کتابدر جريان سيد الشهداء نوشته شد تشريف نداشتند که چه غوغايي در حوزه پيدا شد! و چه فتنه‌هايي در اطراف پيدا شد! اگر حوزه، حوزه کلامي باشد اينها را کاملاً اداره مي‌کند. الآن هم اگر خداي ناکرده چهار تا شبهه پيدا بشود، وقتي به وسيله شما بزرگان اين مسائل حل شده باشد، کسي ديگر نمي‌تواند شبهه ايجاد کند.

وقتي شما بزرگان متکلم و فقيه بوديد و علم امام، اينکه امام چقدر علم دارد؟ و علم امام حجت است يا نه؟ آيا علم امام تکليف‌آور است يا نه؟ آيا تکليف حق الله و حق الناس همه را مي‌گيرد يا نه؟ اگر اين در دست شما باشد هرگز آن جريان فتنه شهيد جاويد ديگر پيش نمي‌آيد. شما بزرگ هستيد، قدرتان را بايد بدانيد.

گفتند شما دو تا راه داريد يکي راه درس و بحث است و همين آيه سوره مبارکه «توبه» ﴿لِيَتَفَقَّهُوا‌﴾ اين راه درس و بحث است. اما يک راه ديگري هم داريد که «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[19] . اين نکته را اگر طول نکشد به عرضتان برسانم که ما دو تا وسيله براي فهميدن و دانشمند شدن داريم: يکي هم مقدمه و ذي المقدمه در اختيار ماست، البته کلاً به عنايت الهي است. و ديگری يک بخشش فقط آن مقدماتش آن هم به عنايت الهي در اختيار ماست، بقيه‌اش اصلاً در اختيار ما نيست. آنچه که در اختيار ماست همين علوم رايج است مجتهد بشويم استاد بشويم کتاب بنويسيم تفسير بنويسيم همين‌ها است. اينها علم است. اينها راه فکري دارد يعني راه درس و بحث و مباحثه و اينها راه فکري دارد که ما عالم بشويم.

بعضي از امور است که راه فکري ندارد. راه استدلال ندارد. اين يک کرامت الهي است. شما ببينيد يک مختصر تربت را يک بزرگواري در يک استکاني با يک مقدار آبي حل می‌کند يک «حمد» روي اين مي‌خواند و بيمار را شفا مي‌دهد. ما ده‌ها بار مي‌خوانيم اثر نمي‌گيريم. کرامت روح، درس خواندني نيست. قداست روح درس خواندني نيست. در قرآن کريم فرمود ما دو تا نعمت داريم: يک نعمت داريم که راهش درس و بحث است البته آن را هم خدا عطا مي‌کند. يک نعمتي داريم که اصلاً راه فکري ندارد. شما ببينيد که در جريان حضرت داوود فرمود ما آن زره‌بافي را يادش داديم. زره‌بافي علم است ديگران هم مي‌توانند ياد بگيرند؛ لذا درباره زره‌بافي فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾،[20] ما زره‌بافي را يادش داديم، چون علم است، موضوع دارد، محمول دارد، نسبت دارد، راز و رمز دارد، آدم مي‌تواند زره‌باف بشود. مثل بافندگي‌هاي ديگر.

يکي اينکه اين آهن سرد در دست مبارک داوود مثل يک موم و مثل يک مشت خمير نرم مي‌شد. اين راه فکري ندارد؛ لذا نفرمود ما يادش داديم فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾،[21] يعني ما اين آهن را در دستش نرم کرديم نه «علّمنا». در اين مورد موضوع و محمول و نسبت و درس حوزه و دانشگاه بخواند که آهن را با دستش نرم کند نيست، نه علوم قريبه دارد با قاف، نه علوم غريبه با غين. سحر و شعبده و جادو از اين قبيل نيست، آنها همه علم هستند علم که شدند موضوع دارند محمول دارند مبادي دارند.

اما بعضي از امور اصلاً راه فکري ندارد، نمونه‌اش هم اين است که الآن يک کسي مي‌خواهد تاجر بشود يا صنعتگر بشود يا کشاورز بشود يا دامدار ‌شود بالاخره راه علمي دارد که چکار بکند؟ زمين را چگونه بشکافد؟ از اين سرمايه چگونه استفاده کند؟ کارگر را چگونه استفاده کند؟ تا تجارت بکند و مال در بياورد. اين علم است. خيلي‌ها دنبال اين علم مي‌روند و عالم اقتصاد مي‌شوند. يک وقت است يک کسي يک پدر سرمايه‌دار دارد که مي‌ميرد اين پسر آن مال را ارث مي‌برد. اين راه فکري ندارد که به او بگويند که آقا، تو چکار کردي که اين مال گيرت آمده که ما هم اين کار را بکنيم؟ اين مي‌گويد من رابطه داشتم. اين کار حوزه و دانشگاه نيست. ارث راه علمي ندارد که بگوييم تو چکار کردي که ما هم چنين مالي گيرمان بيايد. يک پيوندي مي‌خواهد.

اين علما که ورثه انبياء هستند طبق اين روايت که فرمود: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»، غير از اين آيه‌اي که مي‌فرمايد: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ﴾ است؛ يعني همه مردم بالاخص روحانيت اينها دو تا راه دارند، دو تا وسيله دارند براي علم: يکي شناخته شده که راه درس و بحث و خواندن و اينهاست که راه حوزه و دانشگاه است، يکي ناشناخته است که «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء». انسان بخواهد ارث ببرد اين در کنار نماز شب و سجاده و دعا و اينهاست. اينکه درس و بحثي نيست. آدم خوب شدن، کرامت روح، بزرگي طبع، قداست روح و اينها درس و بحثي نيست؛ لذا هيچ معجزه‌اي از معجزات اين همه انبياء(عليهم السلام) راه درس و بحث ندارد که انسان بگويد درس بخواند تا معجزه بياورد. راه فقط به اراده الهي و قداست الهي است و اين آن حد اعلايش که معجزه است بهره انبياء و ائمه و اولياء(عليهم السلام) است، مراحل نازله‌اش هم به وسيله ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشاء﴾[22] و ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشاء﴾ همين است. اين راه باز است؛ منتها ما بايد در معرض قرار بگيريم که به ما بدهند.

اما اين راه دوم که کرامت روح است، قداست روح است، در موردش مي‌گويند خوب است مستجاب الدعوه است؛ همين تربت را خيلي از ما همين کار را مي‌کنيم چرا اثر نمي‌کند؟ يا خيلي کم اثر مي‌کند؟ ولي يک بزرگواري را ببينيد با يک «حمد» همين که تربت را به بيمار داد کاملاً شفا پيدا مي‌کند. اين به عظمت روح وابسته است. حوزه بايد اين دو تا را داشته باشد؛ هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ داشته باشد بشو ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ‌﴾، هم طوري باشد که ﴿وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِم‌﴾، آن وقت نه مردم دين‌گريز هستند نه مردم دين‌ستيز هستند.

منظورم اين بود که اين بحث کلامي يک بحث خوبي است.

اميدواريم همه شما را ذات اقدس الهي جانشينان انبياء قرار بدهد.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] انوارالفقاهة- کتاب القضاء، ص17 به بعد.
[2] کشف الغطاء(ط- القديمة)، ص173.
[3] کفاية الاصول، ص68.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo