< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب القضاء/ فروع متفرّع بر فصل اول و دوم/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه آن بخشي از علوم قرآني بود که ذات اقدس الهی مي‌فرمايد اگر راه وحي نبود و راه غيب الهي نبود براي شما رسيدن به آن علوم ممکن نيست. اين جمله را تکرار مي‌کنيم براي اينکه فاصله يک هفته‌اي ممکن است اين خصوصيت را از ياد ببرد.

بالاخره در ادبيات فارسي ما اين‌طور است در ادبيات عربي هم همين‌طور است. در فارسي ما مي‌گوييم که «اين مطلب را ما به شما گفتيم»، يا «اين سرمايه را ما به شما داديم» اين يک تعبير است. يک وقت است که مي‌گوييم: «اين مطلبي که ما گفتيم، اگر ما نگفته بوديم هيچ جا پيدا نمي‌شد و شما آن نبوديد که بتوانيد ياد بگيريد» يا «اين سرمايه را اگر ما به شما نداده بوديم، شما آن نبوديد که بتوانيد ياد بگيريد»، اين معلوم مي‌شود که اين سرمايه يا اين علم خيلي مهم است.

در قرآن کريم دو تعبير است؛ يکي ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است مثل اينکه عدالت خوب است، ظلم بد است، احسان خوب است، اسائه بد است، از اين چيزها. يک تعبيري است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يک چيزهايي ما به شما ياد مي‌دهيم که هيچ جا نيست يا يک چيزهايي به شما مي‌دهيم که مربوط به علوم نيست، مربوط به اوصاف و کرامت‌هاي نفساني است که شما نمي‌توانستيد و نمي‌توانيد بدون اعطاء و افاضه الهي به دست بياوريد.

چه در علوم و چه در فضائل نفساني دو گونه است: يک وقت است که ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است، يک وقت است که نه، ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است.

در کالاها و سرمايه‌ها نفساني و غير نفساني، آن هم دو گونه است: يک وقت است که يک کرامتي است يک معجزه‌اي است يک برتري نفساني است فرمود به اينکه اين را ذات اقدس الهي به شما داده و اگر خدا نمي‌داد نمي‌توانستيد تهيه کنيد. دو سنخ بحث است و بحث ما - چه درباره علوم و چه درباره فضائل نفساني - درباره سنخ دوم است. اين يک مطلب که حالا اين بخش را الآن باز بخوانيم که نظر شريفتان باشد تا برسيم به نمونه‌هاي آن.

در سوره مبارکه «بقره» آيه 151 اين است: «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، اين تکرار نيست. آن جمله‌اي که دارد ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾؛ يعني علمي است که بالاخره مواد اصلي‌اش در قلوب شما و اعمال شما و اينها هست؛ اما ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، يک حرف‌هاي تازه‌اي دارد که هيچ جاي ديگر نيست. اين درباره خود امت اسلامي است.

درباره وجود مبارک پيغمبر در سوره مبارکه «نساء» آيه 113 آنجا فرمود به اينکه ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ اين يک بخش ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾،[1] يک چيزهايي به شما ياد داديم که شما آن نبوديد که ياد بگيريد. کجا مي‌خواستيد ياد بگيريد؟

در اعمال و فضائل هم همين‌طور است. يک وقت است که مي‌فرمايد ما به داود قدرت داديم نيروهاي انساني را زير مجموعه او قرار داديم. يک وقتي مي‌فرمايد که باد را در اختيار او قرار داديم. يک وقتي مي‌فرمايد اين معدن مس که يک جماد و سنگ است، سنگ يعني سنگ! فرمود اين مسي که از اين کوه مي‌آمد مثل چشمه بود ﴿وَ أَسَلَنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾[2] ؛ يعني سيل‌وار. چشمه از دل کوه چگونه در مي‌آيد؟ سُرب سنگ است، فرمود اين سُرب اين‌طور درآمده است. سيل‌وار درآمده است ﴿وَ أَسَلَنَا﴾؛ يعني «جعلناه له سيلاً». ﴿وَ أَسَلَنَا لَهُ عَيْنَ﴾، عين يعني چشمه. اين معدن مس مثل آب روان باشد، اينکه کار کسي نيست، فقط کار الهي است. ﴿وَ أَسَلَنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾.

و همچنين يک قدري جلوتر مي‌رويم مي‌بينيم علومي که مربوط به بشريت است بشر مي‌تواند ياد بگيرد تعبير قرآن درباره آن اين است که ما يادش داديم. اين «ما يادش داديم» معنايش اين نيست که جاي ديگر ممکن نبود؛ اما درباره بعضي از امور نمي‌فرمايد ما يادش داديم، چون راه فکري ندارد، اين به کرامت روح وابسته است.

درباره زره‌بافي به داود(سلام الله عليه) فرمود به اينکه ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ﴾[3] ؛ يعنی اين زره‌بافي را ما يادش داديم تعليم کرديم. اين يک چيزي است که بشر هم کم‌کم مي‌تواند ياد بگيرد؛ اما آهنِ سرد در دست داود مثل يک مشت خمير نرم بشود اينکه درس‌خواندني نيست. اين راه فکري ندارد. اين به قداست روح وابسته است. علوم چه از علوم قريبه با قاف باشد چه از علوم غريبه با غين باشد، همه موضوع دارند محمول دارند مسائل دارند مبادي دارند، خواندني است، حالا يا سخت است يا آسان. علم است، اما بعضي از قبيل علوم نيست. بعضي از امور مربوط به قداست روح است، مثل استجابت دعا.

يک بزرگواري يک «حمد» مي‌خواند واقعاً اثر کرامتي دارد و يک بيمار سخت را کاملاً نجات مي‌دهد. يک وقت است که ماها چند بار مي‌خوانيم نه، آن اثر را ندارد. اين درس خواندني نيست. کرامت روح جزء علوم نيست؛ نه جزء علوم قريبه با قاف و نه جزء علوم غريبه با غين. فرمود زره‌بافي علم است ما يادش داديم ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾، اما درباره اينکه يک مشت آهنِ سرد در دستش مثل يک موم نرم بشود و مثل خمير نرم بشود، اين را نفرمود ما يادش داديم، علم که نيست. فرمود ما اين کار را کرديم ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾،[4] نه «علّمناه الانة الحديد»! نه اينکه يادش داديم چگونه آهن را نرم کند، سخن از تعليم نيست. اين دست، دست پربرکتي است ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾، يعني آهن را مثل يک مشت خمير در دستش نرم کرديم. اين جزء علوم نيست. استجابت دعا از اين قبيل است که برای مؤمنين است. کرامت روح از اين قبيل است. فوق همه اينها معجزه از اين قبيل است. اعجاز اصلاً جزء علوم نيست.

وجود مبارک حضرت يک دعايي کرده که مرده زنده شد، اين را نمي‌شود گفت که آقا، شما کجا ياد گرفتي که ما هم برويم درس بخوانيم؟! نه از قبيل علوم حوزه و دانشگاه است که علوم رايج است، نه از قبيل سحر و شعبده و جادو است که علم غريبه با غين است و يادگرفتني است. موضوع دارد محمول دارد مسائل دارد مبادي دارد، حالا يا حرام يا حلال بحثي ديگر است. اين به قداست روح وابسته است، مثل مال است؛ مال را انسان يک وقت است که به طور عادي تهيه مي‌کند کارگري مي‌کند و باري مي‌برد باري مي‌آورد و يک کالايي مي‌خرد يک کالايي مي‌فروشد، يک امر رايجي است. يک وقت است يک ابتکاري دارد معدن‌شناس است، مي‌تواند زير خاک تشخيص بدهد که اينجا چه معدني است و چه معدني نيست، يک؛ بعد از آن مي‌تواند استخراج کند، و؛ بازاريابي کند، سه؛ مالي پيدا کند، چهار. اينها هم کار است و علم است و ياد گرفتني است؛ اما يک وقت است که کسي پسر يک پدر سرمايه‌داري است ارث مي‌برد، اين راه علمي و يا فکري ندارد که بگوييم آقا، تو چه درسي خواندي که ارث به دست آوردي؟ اين پيوند مي‌خواهد.

يک پسري از پدرش ارث بُرد اين نه از علوم قريبه با قاف استفاده کرد نه از علوم غريبه با غين، اين فقط رابطه دارد. رابطه با اهل بيت اين‌طور است که «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[5] اگر واقعاً رابطه باشد بله آدم از علم آنها استفاده مي‌کند، نشد، همين راه‌هاي معمولي سي چهل سال بايد درس بخواند که وضعش همين است. راه درس و بحث کاملاً جداست، راه پيوند هم کاملاً جدا، راهي است که فکري ندارد، راه علمي نيست، نه از علوم قريبه است نه علوم غريبه با غين، اين مي‌شود «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء». آن ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾[6] برای علوم است. بروند در حوزه بروند در دانشگاه ياد بگيرند بله اين علم است؛ اما اگر کسي اهل طهارت بود و نه راه کسي را بست و نه بيراهه رفت در تمام مدت عمر، اين مي‌شود «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء». درس و بحث مي‌خواند اما اين را نخوانده، دفعةً مي‌بيند که چنين چيزي به ذهنش آمده است. چه کسي به شما گفته؟ در کدام کتاب ديدي؟ چگونه شد؟ هيچ! فقط مي‌داند.

غرض اين است که دو گونه علم هست، دو گونه سرمايه است. سرمايه‌ها هم دو گونه است: کسبي و غير کسبي. غير کسبي فقط ربط مي‌خواهد. به هيچ وارثي آدم نمي‌تواند بگويد که شما چه درسي خواندي، چکار کردي و چه رابطه‌اي داري که اين مال نصيب تو شد؟ مي‌گويد من رابطه دارم. آن رابطه هم قراردادي نيست. کسي بيايد شناسنامه جعلي درست کند که رابطه نشد! اين يک ربط و پيوند تکويني واقعي است. با شناسنامه جعلي کسي وارث انبياء نمي‌شود. اگر گفته شد که علما ورثه انبياء هستند با شناسنامه جعلي نمي‌شود. يک پيوند واقعي مي‌خواهد.

پس بنابراين دو سلسله علوم در قرآن، دو سلسله سرمايه در قرآن و مانند آن است. تعبيرات ظريف قرآني هم همين است. آنجا که سخن از زره است مي‌فرمايد که ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾، علم است، اما آنجايي که نرم شدن آهنِ سرد مثل يک خمير در دست اوست، فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾، نه «علمناه الانة الحديد» از سنخ علم نيست تا او ياد بگيرد. کجا برود ياد بگيرد؟ نه علوم قريبه، نه غريبه.

بنابراين انسان به دو نحو مي‌تواند عالم بشود، به دو نحو مي‌تواند سرمايه‌دار باشد. دو طور مي‌شود، دو تا راه است و اجتماعش هم ممکن است. اين‌طور نيست که راه فقط منحصر به راه مسجد و مدرسه و امثال ذلک بشود. اين راه اويس قرن است، اين راه سلمان هم هست، اين راه اباذر هم هست. اين راه است. راه عالم شدن يا با پيوند با محور علم است، مثل اويس قرن. اينکه مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف کافي نقل کرد وجود مبارک حضرت در مسجد مدينه يک جوانی را ديد حالش را از او سؤال کرد و فرمود: «كَيْفَ أَنْت؟‌»، حالتان چطور است؟ عرض کرد: «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا». حضرت نفرمود حالتون چطوره؟ تا او بگويد الحمدلله بد نيستيم يک مقداري ضعف داريم، اينها نيست! او فهميد که حضرت سؤال کرد که در چه درجه‌اي قرار داري؟ «كَيْفَ أَنْت؟‌»، نه اينکه حال جنابعالي چطور است! عرض کرد: «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا» حضرت فرمود: «لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ حَقِيقَةٌ فَمَا حَقِيقَةُ قَوْلِك‌»؟ علامت يقين تو چيست؟ عرض کرد: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي» و الي کذا و الي کذا، بهشت را مي‌بينم، اهل بهشت را مي‌بينم، جهنم را مي‌بينم اهل جهنم را مي‌بينم. در حضور پيغمبر در مسجد پيغمبر بود. حضرت هم تصديق کرد و فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَأَثْبَت‌»،[7] آفرين، اين برای تو مبارک باشد، روي همين باش.

اين ربط با پيغمبر است از پيغمبر ارث بردن است. در مسائل مالي بله، انسان وقتي که مي‌ميرد دستش خالي است اما در مسائل علمي اين‌طور نيست که اگر کسي از او ارث بُرد چيزي از او کم شده باشد، او با همه علومش رفته آنجا. آنجا هم عالمانه محشور مي‌شود. اين پيوند هست. در اين پيوندها دو طور تعبير است: يک وقت است که اين پيوند يک پيوندي است راه‌هاي علمي او هم کمک مي‌کند، يک وقت است که نه، فقط راه عملي است.

اين تعبير اينکه ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ با ﴿عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ خيلي فرق مي‌کند يا درباره حضرت داود و سليمان و اينها فرمود: ﴿وَ أَسَلَنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾ و نفرمود «علمناه اسالة القطر» ما يادش داديم که چگونه اين سُرب را آب بکند، آن علم سرجايش محفوظ است که مي‌توانند اين آهن را آب بکنند، بله مي‌شود، اما با اراده يک کسي، از درون اين کوه، سيل‌وار اين مس سُرب بشود و بجوشد و بيايد بيرون، اين راه علمي ندارد. راه فکري ندارد.

بنابراين تعبير قرآن کريم دو طور است و اين شامل همه هم مي‌شود، اختصاصي به انبياء ندارد. آن قله‌اش برای انبياء(عليهم السلام) است، اين دامنه‌اش برای شاگردان اينهاست که علماء ورثه انبياء هستند و شاگردان انبياء بهره‌هاي فراواني مي‌برند. نمونه‌هايي از اين را در بخش‌هاي علمي و عملي حالا ما از اين آيات نوراني بخوانيم.

در اين جريان آب زندگاني هم همين‌طور است که در بحث قبلي گذشت. آب زندگاني به آن معنا که يک کسي بخوابد و اصلاً نميرد، اين صحيح نيست، اما آب زندگاني که در دنيا که هست زنده باشد، وقتي وارد برزخ مي‌شود زنده وارد برزخ مي‌شود آنجا هم که هست زنده است اين آب زندگاني را فرمود ما داريم. درباره شهداء، اينها آب زندگاني خوردند درباره علمايي که شهيدپرور هستند که «مِدَادِ العُلَمَاء اَفضَل مِن دِمَاءِ الشُّهَدَاء»[8] اينها آب زندگاني خوردند. اينها زنده وارد برزخ مي‌شوند، گرچه بدن سرد شده است. اين ﴿لاَ تَقُولُوا﴾، يک؛ ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ﴾ دو؛ که درباره شهداء آمده است که نگوييد اينها مرده‌اند، درباره علمايي مثل امام(رضوان الله عليه) که قلم آنها شهيدپرور است که «مِدَادِ العُلَمَاء اَفضَل مِن دِمَاءِ الشُّهَدَاء»، آن هم همين‌طور است. اگر ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾[9] ، اگر ﴿لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً﴾[10] ، آن کسي که مدادش «اَفضَل مِن دِمَاءِ الشُّهَدَاء» هم يقيناً همين‌طور است اين مي‌شود آب زندگاني. اين آب زندگاني راه درس و بحث نيست. همه ما اين درس شهادت خوب است را مي‌خوانيم اما آن پيوند با پيغمبر حاصل نمي‌شود پيوند با اهل بيت(عليهم السلام) حاصل نمي‌شود. آن پيوند است که اين برکات را به همراه دارد.

پس گاهي مطالب علمي است که در ادبيات فارسي و عربي مي‌گوييم: «تو آن نبودي که بدون ما ياد بگيري»، الآن هم مي‌گوييم: «تو آن نبودي که بدون ما اين سرمايه را پيدا کني». اين «تو آن نبودي که پيدا کني» غير از اين است که «اين سرمايه را ما به تو داديم». اين «ما کنت تعلم، ما کنت تهتدي» که خود آنها مي‌گويند: ﴿ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه‌﴾[11] ، ما نبوديم که بالاخره با اين اوضاعي که داريم هدايت بشويم. يک وقت است که نه، انسان يک چيزي را مي‌خواند بررسي مي‌کند يک مطلبي را قبول مي‌کند اين امر عادي است، اما تعبير اين است که ﴿ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه‌﴾، اين يعني ما آن نبوديم که هدايت شويم، دست ما نبود.

پس گاهي علم گاهي کمالات نفساني دو طور است. يک وقت است به طور عادي به انسان عطا مي‌کنند که انسان با تلاش و کوشش مي‌تواند آنها را تأمين کند. يک وقت است که نه، هيچ راهي ندارد. هر دو راه را قرآن کريم بيان کرده است. اينکه در سوره مبارکه «انفال» فرمود ما يک حرف‌هايي داريم که شما را زنده مي‌کنيم اين است اين آب زندگاني است. تعبير قرآن کريم در آيه 23 سوره مبارکه «انفال» اين بود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ ما آمديم شما را زنده بکنيم. اين مي‌شود آب زندگاني. اينهايي که ﴿لاَ تَقُولُوا﴾،﴿لاَ تَقُولُوا﴾ واقعاً زنده‌اند.

خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه مي‌فرمود به اينکه گاهي يک شهيدي در ميدان تيري خورده دست و پا مي‌زند. انسان خيال مي‌کند که او دارد رنج مي‌برد، ايشان مي‌فرمود مثل آن است که يک کسي در هواي گرم وارد استخر شده و دارد شنا مي‌کند، او دارد لذت مي‌برد. اين تعبير ايشان بود که اين کسي که از دور نگاه مي‌کند خيال مي‌کند که او در رنج است اما ايشان مي‌فرمود که نه، اين مثل کسي است که در هواي گرم وارد استخري شده و در استخر دارد شنا مي‌کند.

اينجا هم که فرمود ما به شما آب زندگاني بخشيديم. حيف است که آدم بميرد، چرا بميريم؟ ما که مي‌توانيم زنده بشويم که هستيم که هستيم، چرا بميريم؟ ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾[12] .

در آيه 43 سوره مبارکه «اعراف» هم يک مطلبي مشابه اين است که: ﴿وَ نَزَعْنا ما في‌ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ﴾، اين علم نيست. اين هدايت‌هاي عملي و قلبي و امثال ذلک است. دو طور است: گاهي يک علمي را به آدم مي‌دهند که انسان هيچ راه فکري ندارد که ياد بگيرد. گاهي يک کالايي را به آدم مي‌دهند وصفي مي‌دهند کرامتي عطا مي‌کنند، سخاوتي عطا مي‌کنند، نزاهتي عطا مي‌کنند، قداستي عطا مي‌کنند که در جاي ديگر نيست. اين فعل است اين کمال است ﴿ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ‌﴾.

مي‌ماند سوره مبارکه «هود». در سوره مبارکه «هود» آنجا هم اين مطلب هست که ذات اقدس الهي مطلبي را عطا مي‌کند که آن هم از قبيل کسب و امثال ذلک نيست. بعد از اينکه جريان نوح را ذکر مي‌کند در آيه 49 مي‌فرمايد به اينکه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ﴾ شما مي‌خواستي جريان نوح را و خصوصيت اينکه او 950 سال نبوتش ادامه داشت نه اينکه عمرش 950 سال بود را از کجا ياد بگيری؟ ﴿أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاما﴾ نبياً وگرنه عمرش به هزار سال يا بيشتر هم رسيده بود. 950 سال پيامبرانه زندگي کرد. اين حرف‌ها را شما از کجا مي‌خواهيد بگيريد. سرگذشت او را از کجا مي‌خواهيد بگيريد؟ ﴿ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا﴾ هم از همين قبيل است.

يا مثلاً در جريان حضرت ابراهيم خليل که ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾. آدم برود درس بخواند به آتش بگويد گلستان بشود! اين شدني نيست. ممکن است يک کارهايي بکند که آتش خاموش بشود اما به آتش بگويد گلستان باش، اين راه فکري ندارد و چون راه فکري ندارد معجزه است لذا تعبير به علم نمي‌کند فرمود ما اين را به او داديم. ما گفتيم سرد باش ﴿قُلنَا يا نارُ﴾، نه اينکه به حضرت ابراهيم ياد داديم که چگونه آتش را گلستان کند. فرمود ﴿قُلنا يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلىإِبْراهيمَ﴾[13] و وجود مبارک ابراهيم را از آن خطرها نجات داديم.

درباره داود و سليمان هم تعبيرات قرآن کريم همين است: ﴿وَ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فىِ الْحَرْثِ﴾[14] و بعد دارد که ﴿وَ كُلاًّ ءَاتَيْنَا حُكْمًا وَ عِلْمًا﴾[15] و آيه هشتاد دارد که ﴿وَ عَلَّمْنَهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ﴾ اينجا علم است. اما در سوره مبارکه «سبأ» آيه دوازده ﴿وَ أَسَلَنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾ و در قسمت‌هاي ديگر هم فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾، اينجا سخن از تعليم و امثال ذلک نيست.

درباره وجود مبارک پيغمبر و آثار پيغمبر هم در بخش پاياني سوره مبارکه «شوري» اين تعبير است: ﴿وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ﴾ نه اينکه «لم تعلم» قبلاً نمي‌دانستي، اصلاً تو نمي‌توانستي بداني. از کجا مي‌خواستي ياد بگيري؟ اين «ما کنت تعلم» در ادبيات فارسي ما همين است، تو از کجا مي‌خواستي ياد بگيري؟ تو آن نبودي که ياد بگيري. ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[16] .

«فتحصل أنّ هاهنا اموراً» چه علمي و چه عملي که راه درس و بحث دارد که آن هم البته ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‌﴾[17] آن هم از عنايات الهي است منتها يک راهي است که ذات اقدس الهي فراسوي همه گذاشته است که انسان يک مقداري درس بخواند عالم بشود يک مقداري تلاش و کوشش بکند به فضائلي برسد؛ اما يک سلسله مطالبي است که از سنخ علوم نيست معجزه در رديف کدام دانش است؟ که آدم درس بخواند ولو هزار سال که مثلاً معجزه بياورد. اين به قداست روح وابسته است. او در گهواره هم که هست ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ﴾ شاملش می‌شود. وجود مبارک مسيح که در گهواره حرف مي‌زند و سخن مي‌گويد و مطالب را تبيين مي‌کند اين راه علمي ندارد که انسان چه‌طور بشود که در گهواره حرف بزند؟ اين‌طور حکم الهي را اجرا بکند؟

بنابراين اين امور چهارگانه يعني کمالات دو قسم است، علوم دو قسم است، جمعاً چهار. آن قسمت‌ها که درس و بحثي است مي‌تواند انسان را به يک کمالاتي برساند ولي بي‌خطر نيست؛ اما آن «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت     به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد»[18] اين راه فکري ندارد. اين علم که اگر به عنايت الهي شد، صد درصد کمال است؛ اما آن علم حوزه و دانشگاه که برای عقل نظري است يعني جاي تصور و تصديق و جزم است، هيچ کاري با عمل ندارد، مسئول عمل عقل عملي است. ما يک چشم داريم که مسئول ديدن است. اين چشم کارش شنيدن نيست. يک گوش داريم که مسئول شنيدن است کارش ديدن نيست. آدم اگر ببيند دشمني با دشمن ديگري در آنجا نشسته و دارد توطئه مي‌کند مي‌بيند ولي نمي‌رود گوش بدهد ببيند که چه خبر است که خودش را نجات بدهد. چشم ديد که دشمن دارد کار مي‌کند از چشم چه کاري ساخته است؟ نمي‌فهمد که آنها چه گفتند؟ اين چشم و گوش کاملاً از هم جدا هستند وظيفه‌شان هم از هم جداست، حسن و قبحشان هم از هم جداست، عصيان و اطاعتشان از هم جداست.

عقل نظر و عقل عمل کاملاً اين‌چنين‌اند. دو قوه‌اند در تحت رهبري روح. روح اگر کامل باشد، هم عقل نظر که در حوزه و دانشگاه فرمانروا است او را تربيت مي‌کند، هم عقل عمل را که کار مسجد و حسينيه و ايام فاطميه و ناله و اشک و سحرخيزي است او را رهبري مي‌کند. اين عقل عمل که «مَا عُبِدَ بِهِ‌ الرَّحْمَنُ‌» کارش عمل است. عقل نظر هم جهان‌بني خوبي دارد، هم مي‌فهمد در جهان چه هست و چه نيست، هم مي‌فهمد در فقه و شريعت چه بايد و چه نبايد. هم بود و نبود را مي‌فهمد، هم بايد و نبايد را مي‌فهمد، مي‌شود علامه؛ اما اين مشکل را حل نمي‌کند. همين علامه ممکن است از دوزخيان سرشناس باشد، براي اينکه از علم محض که کاري ساخته نيست. حواسمان جمع باشد. از حوزه هيچ چيزي ساخته نيست. از دانشگاه هيچ چيزي ساخته نيست. آن عقلي که «مَا عُبِدَ بِهِ‌ الرَّحْمَنُ‌» است بايد رهبري کند. ما بايد براي خودمان امام درست کنيم. ما بايد يک رهبر داشته باشيم. ما بايد رهبرمان علم و دانش و علامه شدن باشد يا عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[19] بردگي و بندگي و امثال ذلک باشد؟ گفت: «در بندگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش»[20] اينها از حرف‌هاي بلند سنايي است.

«در بندگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش»آنجا که حلقه دستش است من گوشم را آماده مي‌کنم که اين حلقه را بگذارد در گوش من و من بشوم بنده حلقه به گوش او. اين مي‌شود عقل عملي. اين عقل عملي آن وقت وقتي با اين علامه بودن همراه شد، مي‌شود «نور علي نور» وگرنه اينکه قرآن کريم فرمود حواستان جمع باشد ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[21] گاهي ممکن است يک کسي مطلب را يقيناً صد درصد بداند چه حق است اما بيراهه برود، چون کار عقل نظري - اين بيچاره - عمل نيست، مثل اينکه انسان چشم دارد که خطر است و اما کار عمل برای دست و پا است برای چشم و گوش نيست.

خدا غريق رحمت کند علماي ما را اينها درباره طلب و اراده يک مقداري بحث کردند، اي کاش اين بحث را ادامه مي‌دادند. طلب و اراده کار علمي نيست کار عملي است. اين برای عقل عملي است. اگر اين طلب اين اراده به کمال برسد عقل عملي که امام فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» رهبری می‌کند. همين روايت‌هايي که چند روز قبل خوانديم فرمود علمتان را با عقل عقال کنيد[22] که عالمانه راه کسي را نبنديد و بيراهه نرويد. همه اين حرف‌هايي که شما مي‌بينيد در جهان هست چه غزه و چه امثال غزه برای عالمان بي‌عمل است. مگر آنها نمي‌دانند که کودک‌کشي بد است؟ با اينکه يقيناً مي‌دانند اين نسل‌کشي بد است انجام می‌دهند.

اين خطر هست ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾، اين «استيقن» قوي‌تر و پررنگ‌تر از «تيقّن» است. صد درصد انسان مي‌داند که چه چيزي حق است اما بيراهه مي‌رود، براي اينکه عقل نظري بيچاره چراغ خوبي است ما فقط چراغ را براي چراغ بودن آن نمي‌خواهيم. چراغ گاهي ممکن است راه را نشان بدهد، سوراخ و سُمبه‌ها را هم نشان بدهد، باريکه‌راه‌ها را هم نشان بدهد، بيرون‌رفت را هم نشان بدهد، چون اين چراغ دستش است آن بيرون‌رفت را نشان مي‌دهد اين از اين راه مي‌رود. سراج را براي صراط مي‌خواهيم، همين! که راه را نشان بدهد.

در زيارتنامه ائمه(عليهم السلام) چه مي‌گوييم؟ «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ [اللَّهِ‌] الْمُسْتَقِيمَ»[23] درباره حضرت امير می‌گوييم «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال‌»؛[24] ما اينها را مي‌خواهيم، وگرنه حوزه البته جاي خوبي است آدم خيلي ياد بگيرد و استاد بشود؛ اما چراغ خوبي است. با چراغ هيچ کسي به مقصد نمي‌رسد. اين چراغ الا و لابد بايد به صراط مستقيم برسد، صراط را نشان بدهد و انسان صراطي باشد، بله به مقصد مي‌رسد، وگرنه ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾، فرمود عالمان، عالماً عامداً بر ضدّ قيام مي‌کنند با اينکه ساليان متمادي درس و بحثش را کردند.

پس اين خطر هست. ما قبل از اينکه به چيز ديگري رأي بدهيم بايد به خودمان رأي بدهيم. ما اماممان کيست؟ رهبر ما کيست؟ ولي ما کيست؟ سرپرست ما کيست؟ اين «من عرف، من عرف، من عرف» چقدر در روايات ما آمده است! فرمود راه خداشناسي هم همين است، راه بهشت‌شناسي هم همين است، راه پيغمبرشناسي هم همين است، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[25] [26] .

در قرآن کريم به همين صورت به وجود مبارک پيغمبر در بخش پاياني سوره مبارکه «شوري» فرمود به اينکه اينکه ما به تو نشان داديم راه درس و بحثي نيست ﴿وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ بخش رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ﴾ نه اينکه نمي‌دانستي، اصلاً نمي‌توانستي ياد بگيري. کجا مي‌خواستي ياد بگيري. ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً﴾، اين نور درس و بحثي نيست. مثل همان ارث است.

بنابراين ما هم از درس و بحث مي‌توانيم درست بهره بگيريم هم از سجاده و زيارت اهل بيت و ايام فاطميه و اشک و ناله. اين‌طور نيست که حالا فقط ثواب به ما بدهند. نخير، اينجا راه را هم به ما نشان مي‌دهند. اين ايام فاطميه ايام امام‌شناسي است. ما دو طور مي‌توانيم فاطميه را برگزار کنيم، ناله و اشک و آه، اين برای پيرزن‌ها و پيرمردها هم هست؛ گريه کردن خيلي چيز خوبي است؛ اما يک فاطميه‌اي که انسان بتواند فاطمي بشود، اين راه علمي هم هست. آن اول خطبه که وجود مبارکه فاطمه وقتي که براي استرداد فدک وارد مسجد کوفه شد، فرمود: « اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لامِنْ شَیءٍ»[27] ، 25 سال قبل از حضرت امير که آن خطبه را خوانده است، همين خطبه‌اي که مرحوم کليني مي‌فرمايد اگر جن و انس جمع بشوند در برابر اين خطبه سجده کنند جا دارد که علي بن ابيطالب آن شبهه معروف وثني‌ها را جواب داده است[28] که عالم نه «من شيء» است نه «من لا شيء». نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است نه نقيض «من شيء»، «من لا شيء». (صلوات الله عليه و سلامه عليکِ يا فاطمة الزهراء».

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[8] من لا يحضره الفقيه، ج6، ص345.
[18] غزليات حافظ، شماره 167.
[19] الكافي، ج1، ص11.
[20] ديوان سنايي، 209.
[22] الشافی فی شرح الکافی، ج1، ص225.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo