< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب القضاء/ فروع متفرّع بر فصل اول و دوم/

 

همان‌طوري که فصل اول و دوم را ملاحظه فرموديد، فصل اول در مورد اين بود که «القضاء ما هو؟»، فصل دوم در مورد اين بود که «القاضي من هو؟» که بحثشان گذشت. يک سلسله شرايط و اوصافي را برخي از فقهاء(رضوان الله عليهم) ذکر کردند که قاضي بايد سميع باشد بصير باشد کاتب باشد حافظ باشد مصون از سهو و نسيان باشد. اينها اگر جزء لوازم عادي آن دَه شرط است که همان ادله ثابت مي‌کند و اگر لازم عادي آنها نيست، دليل خاصي از قبيل نص يا اجماع داشته باشيم «يعتدّ به» وگرنه دليلي بر آن نيست که مباشرةً داشته باشد، حالا اگر دفتري داشت حفاظي هم او را کمک مي‌کردند، خودش حافظه قوي ندارد ولي کارمنداني دارد دستگاهی فعلاً در اختيارش هست که مي‌تواند کاملاً ضبط بکند، مي‌تواند کافي باشد. اين يک بحث.

فرع ديگر اين است که اين قاضي در مسائل شرعي که بايد مجتهد متجزي باشد، هرگز نمي‌تواند به فتواي مرجعي که اعلم از خودش است عمل بکند، چون آنچه که بر او حجت است، همان رأي خاص خودش است، مثل پزشکي که واقعاً تشخيص داد بيماري اين است، او شرعاً موظف است برابر تشخيص خودش عمل کند. پس اگر يک مجتهد متجزي سمَت قضايي را به عهده گرفت، او نمي‌تواند به فتواي يک اعلمي عمل بکند مگر اينکه فتواي او با مطابق با فتواي اعلم باشد.

مطلب ديگر آن است که در صورتي که قضات متعدد باشند، مدعي و منکر هر دو بايد يک نفر را انتخاب بکنند، هر دو بايد عالمِ به واجد بودنِ شرايط ياد شده باشند، يکي از اينها شرايط را احراز کرده ديگري احراز نکرده، اين قضاء درست نيست. هر دو بايد علم داشته باشند که اين قاضي اين شرايط ده‌گانه يا بيشتر را دارا باشد.

مطلب ديگر و فرع ديگر اين است که - حالا اينها يک فروع آساني است - از چه راه برای او احراز بشود؟ احراز شرايط ياد شده يا به علم وجداني است يا به شياع قابل اعتماد است، يک شياعي که بين عقلاء و خردمندان بدون هوي و هوس است. اگر به علم وجداني نبود، اگر به شياع مورد اعتماد نبود، به بينه عادله مي‌شود اکتفا کرد که دو تا شاهد عادل شهادت بدهند اين قاضي واجد شرايط است. در غير اين صورت براي مدعي مراجعه به چنين قاضي‌اي که مشکوک الشرايط است جايز نيست براي اينکه او بايد احراز بکند، هر دو بايد احراز بکنند و راه احراز هم احد امور ياد شده است: يا علم وجداني است يا شياع مورد علم است يا بينه عادله است. «الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى يَسْتَبِينَ‌ لَكَ‌ غَيْرُ ذَلِكَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَة»[1] يا علم وجداني يا بينه شرعي. اگر نه اين بود نه آن، حق رجوع ندارند ولو اين شخص مثلاً مجتهد است و واجد شرايط.

اينها دو سه تا فرع مانده بود. فرع چهارم هم اين بود که اگر قاضي متجزي سمَت قضايي را پيدا کرد، الا و لابد بايد به فتواي خودش عمل بکند. اگر فتواي او مخالف با فتواي اعلم بود ممکن است که پرونده را به عهده نگيرد، اما نمي‌تواند برابر فتواي اعلم خودش و آن مجتهد مطلق عمل کند، چون آن را خلاف مي‌داند، پرونده را بايد ارجاع بدهد به محکمه ديگري؛ اما در مسائل ديگري که خيلي بيش از مسائل شرعي - حدود و قصاص و ديات – هستند، ده‌ها مسئله‌اي است که مربوط به راهنمايي و رانندگي جاده شهري و امثال ذلک است، مربوط به فضا است، فلان کارخانه بايد دودش اين‌قدر باشد فضا را آلوده نکند ده‌ها مسائل اين‌چنيني، مربوط به رشته تخصصي خودش است. شايد آنجا مجتهد بودن و متجزي بودن و اينهايي که در اين قسمت مصطلح است مصطلح نباشد ولي بالاخره بايد در آنجا تحصيل کرده باشد و تخصص آن رشته را داشته باشد.

 

پرسش: ... متداعين نمی‌توانند احراز کنند يا ... عملياتی نيست

پاسخ: بله، اين بايد باشد، شرعاً اين است. حالا يک وقتي انسان به آن مسئول کلي مملکت - اينکه گفتند ولايت فقيه، ولايت فقيه، براي همين است - يک کسي که در رأس است اينها را نصب کرده و آنکه در رأس است چون مورد اعتماد مردم است، شرعاً حجت کافي دارند؛ اما اگر نه در رأس باشد نه در ذيل، بله مشکل هست و اشکال شرعي داريم، مثل قبلي(زمان شاه). اگر نه در رأس کسي باشد، نه در ذيل شرايط احراز بشود، شرعاً درست نيست.

 

مي‌ماند بحثي که ديروز اشاره شد. در بحث ديروز ملاحظه فرموديد که حوزه بسيار از نظر برکت فقهي و اصولي و قرآني روايي و امثال ذلک به لطف الهي پربرکت است؛ اما از نظر مسئله کلامي خيلي کار نکرده است. اگر از نظر مسائل کلامي کار بکند، خيلي بيش از اين و قوي‌تر از اين و غني‌تر از اين خواهد بود؛ البته لازم نيست که همه به سراغ کلام بروند ولي يک عده متکلم نيرومند ما بايد داشته باشيم. خطرش هم اين است که در جريان شهيد جاويد و جريان اينکه وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) عالم بود يا نبود؟ حالا گذشته‌ها گذشت و همه را خدا غريق رحمت کند، ولي بالاخره يک رنج توانفرسايي بر حوزه تحميل شد. اين يک مسئله کلامي است که حالا امام علم غيب دارد يا ندارد؟ شعاع علم غيبش تا چه اندازه است؟ و آيا علم غيب تکليف‌آور است يا تکليف‌آور نيست؟

مرحوم آقا شيخ حسن پسر مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء - آن‌طور که در مقدمه جلد اول نوشته شده مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء چهار تا پسر از اين عيال داشتند و اين بزرگواري که انوار الفقاهه نوشته چهارمين پسر و کوچک‌تر از همه است، آن برادرانش از ايشان بزرگ‌تر هستند اما ظاهراً اين قوي‌تر و غني‌تر است - کتابش خيلي غني است. در مقدمه همان جلد اول اين انوار الفقاهه آمده است که شاگردان فراواني ايشان تربيت کرد شيخ انصاري از شاگردان ايشان است. شيخ انصاري فقه را پيش ايشان خوانده، اصول را پيش شريف العلماء خوانده است و قداستش محفوظ است البته علميتش هم محفوظ بود. اين بزرگوار کسي است که بالاخره شيخ انصاري شاگردي ايشان را در فقه کرده است و همين شيخ انصاري شاگردي شريف العلماء را کرده است.

در رسائل، طبق آنچه که بعضي از علماي بزرگي که از نجف آمده بودند نقل کردند تقريباً يازده مورد است که ايشان در رسائل مي‌گويد که استاد ما چنين گفته است! منظورشان همان شريف العلماء است.

به هر تقدير شيخ انصاري هم پيش ايشان درس خوانده است و ايشان را عده‌اي می‌گويند قوي‌تر و غني‌تر از مرحوم صاحب جواهر است. حالا أي حال هر دو از برکات بزرگ اماميه هستند و حرفي در اين نيست. ايشان مقداري اشاره کرده سرفصل‌ها را نشان داده است.

الآن ما دو تا مطلب بايد عرض کنيم: يکي سرفصل‌هاي کلامي که ايشان درباره علم امام و امثال ذلک ذکر کردند. يکي به آن جريان مرحوم کاشف الغطاء و مرحوم حاج آقا رضاي همداني که امروزقصد داريم آن را ذکر بکنيم، که بالاخره چه وضعي بر حوزه گذشت و چه وضعي حوزه دارد و چه وضعي بايد داشته باشد؟

آنچه که در جريان علم سيد الشهداء(سلام الله عليه) بود همه‌تان کم و بيش در آن زمان(زمان انتشار کتاب شهيد جاويد) بوديد مي‌دانيد و اگر نبوديد هم شنيديد که چه اوضاع تلخي نسبت به همين جريان سيد الشهداء گذشت که آيا سيد الشهداء عالم به جريان سرگذشت خودش بود يا نبود؟ اين علم غيب را داشت يا نداشت؟

 

پرسش: رنج‌های زيادی بر حوزه گذشته، نبايد از يک جايي شروع کرد، يک تدبيری کرد...

پاسخ: بله، تدبيرش همين است که اين بزرگوار مرحوم آقا شيخ حسن پسر کاشف الغطاء نشان داد که کلام بايد در حوزه باشد. منتها راهش اين نيست که کلام مثل همين فقه و اصول يک درس‌ عمومي مسجدي باشد. کلام از پنج شش نفر شروع مي‌شود به چندين حلقه بايد کشيده بشود. يک چهل پنجاه نفري در چهار پنج تا درس خيلي غني و قوي متخصص کلام باشند که حرف اول را اينها بزنند. چون خيلي لغزنده است اين مسئله که آيا امام مي‌دانست يا نمي‌دانست؟ مگر مي‌شود گفت امام نمي‌دانست! بعد از آن طرف اگر مي‌دانست چرا زن و بچه‌اش را بُرد اين‌طور به کشتن داد؟

 

اين سؤال‌ها باعث همان فتنه‌ها است که مي‌فرماييد. ولي براي اينکه اينها پيش نيايد بايد مشخص بشود که علم داشت يا نه؟ علم غيب بود يا نه؟ علم غيب تکليف‌آور است يا نه؟ اگر علم غيب تکليف‌آور نيست کسي نمي‌تواند بگويد که وقتي حسين بن علي علم داشت چرا زن و بچه‌اش را بُرد؟ حالا اين شواهد را - خدا مرحوم آقا شيخ حسن کاشف الغطاء را غريق رحمت کند - اين بزرگوار در انوار الفقاهه جلد نهم ذکر کردند - اين جلدي که الآن دست ماست و ايشان بحث قضاء را که مطرح کردند - حالا عناوينش را ما ذکر مي‌کنيم.

ايشان در صفحه 278 در اثناء بحث قضاء چند تا مسئله را ذکر مي‌کنند. مي‌فرمايند به اينکه: «مسائلٌ» مسئله أولي اين است که قاضي يا امام است يا غير امام، آن وقت درباره امام جداگانه بحث مي‌کنند درباره غير امام جداگانه بحث مي‌کنند. ما اين مسائل را مطرح نمي‌کنيم، چون الآن جاي طرح مسائل کلامي نيست. فقط داريم عنوان‌هايش را مي‌خوانيم. در صفحه 278 جلد نهم دارند که مقام اول در علم امام و کسي که بالاتر از امام است مثل پيغمبر. خلاصه قول در اين است که امام يک علمي دارد که ناشي از اسباب عادي است همان‌طوري که هر فردي دارد. اگر گفتيم قاضي بايد به علم خودش عمل بکند اين علم حجت است. اگر نه که نه. يک علم عادي است که براي همه هست براي ايشان هم هست و يک علم ديگري دارد «و له علم غيبي ناشئ من اسباب الالهية» اين اسباب الهي چقدر است و چيست؟ بدست ما نيست. در بعضي از نصوص ما که مرحوم کليني و غير کليني نقل کردند - که ايشان اينجا اشاره مي‌فرمايند - اين است که - ائمه(عليهم السلام) «متي شاؤوا علموا»[2] ، هر وقت خواستند از اسرار غيب باخبر بشوند باخبر مي‌شوند که به مشيئت اينها وابسته است؛ اما حالا چه زمانی مي‌خواهند و در چه شرايطي مي‌خواهند آن معلوم نيست. اين در روايات ما هست که مرحوم کليني و ديگران نقل کردند که ائمه(عليهم السلام) «متي شاؤوا علموا».

از طرفي ديگر خود ائمه فرمودند که اگر اين آيه بداء نبود ما از خيلي از چيزها خبر مي‌داديم، چون ذات اقدس الهي که «يبدو له ما يشاء» بداء دارد و چيزي را اظهار مي‌کند چيزي را کتمان مي‌کند که به دست ذات اقدس الهي است. آيا آن را به غير خود مي‌دهد يا نمي‌دهد؟ يا نه، کليد بداء هم به اذن خدا به دست خود اينهاست؟ اينها بايد در علم کلام بحث بشود.

مي‌فرمايند به اينکه «هل هو عالم بکل شيء»؟ همه چيز را امام مي‌داند. اينها مثل ساير مسائل فقهي است عام دارد خاص دارد مطلق دارد مقيد دارد معارض دارد بايد همين‌طور بحث بشود. در بعضي از نصوص است که «نزلونا عن الربوبية و قولوا في حقّنا ما شئتم»[3] ما را از خدا پايين‌تر بياوريد آن وقت درباره ما هر چه خواستيد بگوييد که آن را در عالم امکان ما دارا هستيم. اين يک اصل کلي است.

در دعاهاي نوراني ماه رجب که کم‌کم بعد از جمادي الثانيه در پيش داريم اين است که « لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ‌ عِبَادُكَ‌ وَ خَلْقُكَ»[4] فرق بين امام و خدا اين است که خدا خالق است و امام مخلوق. مثل اينکه فرق بين خدا و فعل خدا اين است که خدا واجب است و فعلش ممکن است. وقتي ما گفتيم «الا انهم» يعني فعلش ممکن است. تو ممکني و او واجب است. اما چيزي در عالم نيست که شماها نداشته باشيد. اين دعاي نوراني است که هر روز بعضي از ما‌ها در ماه رجب مي‌خوانيم.

خود حضرت هم فرمود «نزّلونا عن الربوبية و قولوا في حقّنا» وقتي ما را ممکن دانستيد مخلوق دانستيد هر چه بگوييد ما هستيم. ما مخلوقيم و محتاجيم و عبد محض خداييم و خدا به ما داد. اين که به جايي برنمي‌خورد. بالاتر از امکان نيست ما مخلوق و عبد محض خداييم و خدا به ما داد. «نزّلونا عن الربوبية و قولوا في حقنا» اينها مثل مطلقاتي است که ما در فقه داريم عموماتي که در اصول داريم که عندالشک به اينها مراجعه مي‌کنيم.

پس يک سلسله نصوص است که «متي شاؤوا علموا». يک سلسله حرف‌ها اين است که چه چيزي را خواستند؟ چه زمانی مي‌خواهند؟ يک سلسله روايات است که اينها به علم غيب عمل نمي‌کنند. اين همه منافقيني که مسلّماً آياتش در قرآن کريم آمده است منافق منافق منافق؛ در سوّر مکي از منافق خبري نيست يا مثلاً کم هستند اما در مدينه بخش قابل توجهي از سوّر مدني از منافقين و نفاق و اينها خبر داد. تقريباً يک سوم مسلمان‌هاي مدينه منافق بودند. در همين جريان اُحد و اينها هزار نفر شمشير کشيدند از خانه‌ها بيرون رفتند که به دنبال حضرت بروند و در اُحد بجنگند. سيصد نفر در بين راه برگشتند. نفاق يعني چه؟ اين سيصد نفري که در راه، همان شهر حاضر نشدند به همراه پيغمبر بروند، اينها کساني بودند که چه در جنگ «احزاب» چه در جنگ‌هاي ديگر ذات اقدس الهي از اينها پرده‌برداري کرده فرمود يک عده از اينها منافق‌اند، يک؛ يک عده اراجيف پخش مي‌کنند براي اينکه جامعه را بلرزانند، دو. مرجفون يعني مرجفون کاري به منافق ندارد، آن‌ها ضعيف الايمان هستند. منافق ﴿وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ ﴾[5] رجفه يعني لرزه. اين کسي که خبر دروغ جعل مي‌کند تا جامعه را بلرزاند جزء مرجفون است. اينکه مي‌گويند اراجيف اراجيف يعني همين. فرمود منافق ﴿ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ که بعد از آن است و ضعيف‌تر از آن است ﴿وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ ﴾، اينها اراجيف پخش مي‌کنند که جامعه را بلرزانند. اينها را گفته است.

آيا وجود مبارک حضرت همه اينها را مي‌داند يا نه؟ اگر همه اينها را نمي‌داند کدام بخش را مي‌داند و کدام بخش را نمي‌داند؟ اگر مي‌داند چه کسي منافق است، چرا با او مثل مسلمان‌هاي عادي رفتار مي‌کند؟ همه اينها بحث‌هاي عميق کلامي است که همه اين بخش‌ها را مرحوم آقا شيخ حسن کاشف الغطاء(رضوان الله عليه) در اينجا اشاره کرده است که آيا مي‌داند يا نمي‌داند؟ منافق را مي‌داند يا نمي‌داند؟

 

پرسش: ... مباحث کلامي صرف عقل نيست بايد از روايات و ...

پاسخ: بله بايد از همين روايات استفاده کرد. اين روايت چند طايفه است: يکي اينکه فرمود «نزلونا عن الربوبية و قولوا في حقنا ما شئتم» روايت است. يکي اينکه «متي شاؤوا علموا» يک روايت نيست، يک طايفه است. يکي اينکه در ادعيه است که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ‌ عِبَادُكَ‌ وَ خَلْقُكَ». چندين گروه روايت است نه يکي. همه اينها بايد حساب بشود.

 

بنابراين اگر مسئله کلامي شد، همان‌طوري که در اصل توحيد عقل و نقل است، در بحث نبوت عقل و نقل است، در مسئله امامت و شؤون امامت و علم امامت هم عقل و نقل است. غرض اين است که اگر جمع‌بندي بشود آن وقت يک سلسله چيزهايي است که خودشان فرمودند که شما خواص اگر آشنا شديد اينها را در دست همه مردم نگذاريد. آن هم يک فصل است. «نزلونا عن الربوبية و قولوا في حقنا ما شئتم» را شايد اجازه نداشته باشيم براي همه مردم بگوييم.

اين تمام شد؛ يعني بايد بحث بشود که اينها تا کجا عالم‌اند؟ چه چيزي را خدا به اينها داد؟ و چه چيزي را اينها خواستند.

فصل دوم: آيا اينها به علم غيب مکلّف‌اند عمل بکنند مثل علم ظاهري يا نه؟ شواهد فراواني ما داريم که به علم غيب عمل نکردند مکلف نبودند. همين بخش‌هاي نفاق و منافق که بدتر از کافر است، اينها در مدينه فراوان بودند براي اينکه بخشي از سوّر مدينه و آياتي که در سوّر مدينه است مربوط به منافقين است. اينها آيات قرآني است خدا نازل کرده است. خدا وقتي منافق مي‌گويد کافر مي‌گويد فلان مي‌گويد، برای پيغمبر معنا مي‌کند يا نه؟ به حضرت فرمود، اين بيان است براي تو شرح داديم، براي تو تفسير کرديم ما ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[6] [7] آن وقت صرف قرائت اين آيات بر پيغمبر کافي بود يا همه تفسيرهايش را خدا به او فرموده؟! ولي با منافقين رفتاري مساوي با مسلمان‌هاي عادي مي‌کرد.

غرض اين است که مرحوم آقاي آقا شيخ حسن کاشف الغطاء مي‌فرمايد که کجا بايد به علم غيب عمل بکند و کجا به علم غيب عمل نکند؟ کجا عمل کردند و کجا عمل نکردند؟ آيا پيغمبر و امام(عليهما السلام) در اين جهت يکسان‌اند يا نه؟ همه اينها بحث‌هاي عميق کلامي است که بايد بحث بشود.

 

پرسش: جايگاه غلو مجاست؟

پاسخ: غلو نيست مي‌فرمايد از ربوبيت اگر بالاتر رفتيد غلو مي‌شود.

 

وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) در همين دعاي نوراني عرفه در دعاي عرفه است ظاهراً آنجا مي‌فرمايد به اينکه «أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‌ الْأَقَلِّينَ‌، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ»[8] عرض کرد خدايا، از من پست‌تر در عالم مخلوقي نداري. «أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‌ الْأَقَلِّينَ‌، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ» اين است. ما با اين عقيده مي‌گوييم به اذن خدا مرده را زنده مي‌کنيم، جا براي غلو نمي‌ماند. وقتي صاحب اين مقام مي‌گويد از من پست‌تر در عالم احدي نيست. اين دعاي نوراني امام سجاد در صحيفه است. دعاي عرفه است.

فرمود شما خيال کرديد که ما از برليان آفتاب را ساختيم؟ نه، يک مشت دود بود ما از اين شمس درست کرديم. الآن شمس کل اين جهان را دارد اداره مي‌کند. قبلاً شمس و قمر که بودند و چه بودند؟ فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا﴾[9] يک مشت دود را ما شمس کرديم. شما خيال مي‌کنيد که اينها در عالم کسي هستند؟! مي‌دانيد شمس در عالم چه کارها مي‌کند؟ درجه حرارتش چند هزار درجه است مگر قابل رفتن است مگر قابل ديدن است. ميلياردها ستاره‌ است که هنوز خيلي از آنها کشف نشده است بعضي چند برابر زمين‌اند بعضي اصلاً کشف نشدند! فرمودند يک مشت دود بود ما يک مشت دود و گاز را به اين صورت درآورديم. در برابر ذات اقدس الهي که کسي چيزي نيست. وقتي امام سجاد در دعاي عرفه صحيفه سجاديه مي‌گويد «أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‌ الْأَقَلِّينَ» اين «أنا» که مي‌گويد يعني ما اهل بيت، ما همه نسبت به ذات اقدس الهي اين‌طور هستيم «أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‌ الْأَقَلِّينَ‌، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ». کل عالم طبيعت را اين شمس دارد اداره مي‌کند. دود که از جاهاي ديگر و از عالم ديگر که نيامده است، وقتي او بخواهد مي‌خواهد، بخواهد مي‌تواند.

اينکه گفتند از همه جدا بشو فقط او را بخواه براي همين است. همه آن علما که مثل اين کاشف الغطاها و امثال ذلک به جاهايي رسيدند همين راه را رفتند چون تمام کار به دست اوست. نه از بازي کاري ساخته است نه از بازيگران. از دسيسه کاري ساخته نيست از تعريف بيجا کاري ساخته نيست از تبليغ بيجا کاري ساخته نيست از کجا و از کجا و از کجا هيچ کاري ساخته نيست «لا اله الا هو».

خدا غريق رحمت کند بعضي از علماي بزرگ را که ايشان يک کتابي نوشته بنام الاخبار الدخيله. اين دعاي نوراني ماه رجب را گفتند که – معاذالله - مشکلي دارد که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ‌ عِبَادُكَ‌ وَ خَلْقُكَ» بعد مرحوم آيت الله العظمي صاف(رضوان الله تعالي عليه) جوابي به ايشان دادند که نه، اينها غلو نيست اغراء نيست براي اينکه اين محفوف به قرينه است. ذات اقدس الهي وقتي به ممکن يعني ذره، ذره يعني ذره! به يک ذره‌اي يک چيزي بدهد او می‌تواند مرده را زنده ‌کند. وقتي عظمت اله مشخص بشود و قدرت اله مشخص بشود ضعف ماسوي مشخص بشود معلوم مي‌شود که آينه است. حالا اگر شما يک آينه کوچک دوسانتي داشته باشيد اين در برابر آفتاب نگه داشته باشيد اين آفتاب را نشان مي‌دهد با اينکه بيش از دو سانت نيست، اگر يک کسي جان خود را ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ﴾[10] در برابر شمس حقيقت - البته به طرف ذات اقدس الهي که احدي راه ندارد به فيض او و احديت او و به فيض اقدس او و فيض مقدس او «أو ما شئت فسمّه» - قرار بدهد همه چيز را مي‌گيرد و نشان مي‌دهد.

غرض اين است که همه اينها بايد در بحث‌هاي کلامي حل بشود.

اين بزرگوار بعد مي‌فرمايد که آيا عالم هستند يا نيستند؟ اين در يک فصل جداست. به جميع احکام عالم هستند يا نيستند؟ و اگر نيستند اينکه فرمود «ما شاؤوا علموا» آيا خواستند يا نخواستند؟ بعد در پايان صفحه 279 مي‌فرمايد «و بالجملة لو عرف الامام بالعلم الغيب ان شيئا مغصوب» حالا اگر به علم غيب فهميدند که اين غصبي است به علم غيب عمل مي‌کنند يا نه؟ در آن روايتي که قبلاً از وجود مبارک پيغمبر نقل کرديم معلوم شد که معلوم نيست هميشه به علم غيب عمل بکنند. گاهي هم به علم غيب عمل نمي‌کنند. حضرت رسماً اعلام کرد فرمود من در محکمه نشستم «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» حساب قيامت جداست، اگر کسي بينه کذابه داشت يمين کاذبه‌اي داشت، آمده اينجا سوگندي يا شاهد کذبي ارائه کرد و من حکم کردم و از دست من مال را گرفته و دارد مي‌رود «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»[11] را دارد بيرون مي‌برد، مبادا اين کار را بکنيد! پس معلوم مي‌شود که هميشه به علم غيب عمل نمي‌کنند يعنی هميشه مأمور به علم غيب نيستند.

اگر کسي به غيب عمل بکند آن وقت مي‌گويند کاري ندارد شما جهاد مي‌رويد علم غيب داريد که آسيب مي‌بينيد يا نمي‌بينيد، ما چرا بياييم؟ فرمود نه، من برابر شما مي‌آيم، دندان من هم شکستند شکستند! غرض اين است که بنا نيست که ما به علم غيب عمل کنيم. اين يک فصل. که آيا عالم هستند يا نه؟ چقدر عالم هستند؟ «متي شاؤوا علموا» يا نه؟ اين يک فصل.

حالا علم غيب حجت است يا نه؟ ما مأمور هستيم يا نه؟ بايد به علم غيب عمل بکنند يا مي‌توانند عمل بکنند يا نمي‌توانند؟ اين هم سه مطلب در فصل بعدي.

مي‌خواهم عرض کنم که حوزه بايد علم کلام داشته باشد منتها علم کلام چون خيلي لغزنده است اين چهار نفر، پنج نفر کساني که سوابق علمي‌شان قوي و غني است، يک؛ ايمانشان قوي و غني است، دو؛ و زود از پا در نمي‌آيند، سه؛ کار بکنند.

ما يک اصولي داريم که بنده‌ايم و به وسيله اين ذوات قدسي خدا را شناختيم و عمل مي‌کنيم. اين خط قرمز ماست به اصطلاح. هر چه را که اشکال داريم يا فلان داريم اين را مي‌گذاريم در گوشه ذهنمان، با اين داد و فرياد راه نمی‌اندازيم مثل جريان شهيد جاويد مشکل ايجاد نمی‌کنيم نه برای خودمان نه برای ديگری.

در صفحه بعد صفحه 280 دارد که ظاهر سيره نبوي اين بود که به علم غيب عمل نمي‌کردند براي اينکه با اين همه منافقين مثل افراد عادي عمل مي‌کردند. بعد يک استدراکی دارد می‌فرمايد بله، گاهی اعجاز ايجاب می‌کند که به علم غيب عمل بکنند آنجا هم مستثنا است که اگر يک وقتي اعجاز نکنند نبوت زير سؤال مي‌رود آنجا به علم غيب عمل مي‌کنند.

بعد مي‌فرمايند که «هل له ان يعمل بحکم غيره» حالا امام(سلام الله عليه) قضاتي را نصب کرده آيا برابر حکم آن قاضي مي‌تواند عمل بکند يا نه؟ تا مي‌رسيم به اينجا که حالا که روشن شد امام علم به غيب دارد و فراوان هم علم به غيب دارد «متي شاؤوا علموا» و اينها هست که ديگر عظمتي است و هيچ ترديدي در اينها نيست و ثابت هم شد که در خيلي از موارد به علم غيب عمل نمي‌کنند، آن وقت چگونه ما بتوانيم جزم پيدا کنيم که مسجدي که در آن مسجد محرابي دارد که امام نماز خواند الا و لابد اين قبله صحيح است؟ شايد حضرت برابر همان علم عادي عمل کرده است! چون اينها چيزهايي است که در رساله‌ها نوشته است که مسجدي که محرابي دارد که در آن محراب امام نماز خوانده الا و لابد قبله‌اش صحيح است ايشان مي‌فرمايد از کجا؟ قبر مطهر امام الا و لابد رو به قبله است؟ - قبله‌اي که در قبر معتبر است - ايشان مي‌گويد از کجا؟ اگر ثابت شد که در خيلي از موارد اينها مأمور نيستند به علم غيب عمل کنند شايد به همين جريان عادي عمل کردند!. بله، يک حدسي قوي‌تر و يک مظنه قوي‌تري داريد - برکتش که سرجايش محفوظ است قداستش که سرجايش محفوظ است - اما شما علم جزمي رياضي داشته باشيد که اين حتماً رو به قبله است از کجا؟! نه مثل مساجد ديگر است.

لذا ايشان در صفحه 281 مي‌فرمايند «و يظهر من ذلک ان المحاريب التي قد صلّي اليها امام او الجهة التي دفن فيها لا تدل علي الکعبة واقعاً و قطعاً» بله، يک اطمينان بيشتري است. «و بالجملة فالامام عليه السلام» اگر امام يک چيزي را فرمود «علي الرأس» بله حجت است. يک کاري را کرد «علي الرأس» حجت است. فعل امام و قول امام و کتابت امام بله حجت است؛ اما آيا انجام می‌دهد يا انجام نمی‌دهد؟ و آيا اينکه کرد مطابق با علم واقع است يا نه؟ آن را ما نمي‌توانيم کشف بکنيم، و اما اين کاری را که انجام داد و اين حرفی را که گفت بله براي ما حجت است.

مي‌فرمايند: «و بالجمله فالامام عليه السلام لو صدر منه القول الواحد فان کان بصورة الخبر» اگر گزارش دارد مي‌دهد يا شهادت «وجب تصديقه و إن کان»[12] به عنون الزام به حکم يا به عنوان عمل به حد يا قصاص، اگر حکمش به علم غيبي است ما نمي‌توانيم عمل بکنيم چون هيچ شواهدي نداريم مگر اينکه خود آن حضرت مخصوص به خودش باشد؛ اما اگر نه، علم عادي است براي ما هم حجت است براي او هم حجت است. اين تا پايان اين بحث که بحث نوراني هم هست که خيلي بحث لطيفي هم هست.

مي‌ماند اين فرع که مرحوم کاشف الغطاء يعني پدر اين بزرگوار آقا شيخ جعفر، ايشان يک کتاب شريفي دارد کشف الغطاء، اين کتاب قبل از انقلاب به همان چاپ رحلي بود. از کتاب‌هاي باليني ما يکي‌اش همين است باليني يعني باليني! يعني کتابي که بايد بالاي سر آدم باشد. براي ما طلبه‌ها اين است اين جواهر است آن وسائل هست. اينها يک کتاب‌هايي است که بالاي سر ما باشد اينها مردان الهي کم‌نظير هستند فقهاي کم‌نظير هستند. اينها بايد بالاي سر آدم باشد. ما اين کتاب را قبل از انقلاب خوانديم. الآن اين کتاب چاپ شده و چهار جلدي است و تمييز است.

در بحث طهارت اقسام طهارت که چه کسي پاک است تو چه کسي نجس است؟ چه چيزي پاک است و چه چيزي نجس است؟ دارد که «القسم الثاني» آنهايي که نجس‌اند: کافر را مي‌شمارند در صفحه 356 مي‌فرمايند آن کسي کافر است که بت‌پرست و اينهاست و نجس است؛ اما کسي که کافر نيست ولي کاري کرده که به کفر منتهي مي‌شود «ما يترتب عليه الکفر بطريق الاستلزام کانکار بعض الضروريات الاسلامية و متواترات عن السيد البشرية» کسي که منکر ضروري باشد او هم کافر مي‌شود «الکقول بالجبر و التفويض و الارجاء و الوعد و الوعيد و قدم العلام و قدم المجردات و التجسيم و التشبيه بالحقيقة و الحلول و الاتحاد و وحدة الوجود أو الموجود، و الاتحاد أو ثبوت الزمان و المکان أو الکلام النفسي»[13] اينها خلاصه فرمايش مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء است.

مرحوم حاج آقا رضا همداني(رضوان الله تعالي عليه و عليهم اجمعين) ايشان اين فرمايش را از فرمايش شيخ نقل مي‌کند مثل اينکه کشف الغطاء پيش ايشان نبود. قبلاً فقه مرحوم حاج آقا رضا همداني(رضوان الله عليه) رحلي بود، بعد از انقلاب به برکت انقلاب در يک مجموعه چند جلدي کتاب‌هاي نوراني ايشان چاپ شد. ايشان در جلد هفتم صفحه 297 مي‌فرمايد به اينکه «فما عن كاشف الغطاء» مرحوم حاج آقا رضا کتاب کشف الغطاء مرحوم کاشف الغطاء را مثل اينکه نداشت از شيخ انصاري نقل مي‌کند. مي‌فرمايد: «فما عن کاشف الغطاء ـ من أنّه عدّ من إنكار الضروريّ القول بالجبر و التفويض ـ في غاية الضعف، كيف! و عامّة الناس لا يمكنهم تصوّر أمر بين الأمرين ـ كما هو المرويّ عن أئمّتنا ـ حتّى يعتقدوا به، فإنّه من غوامض العلوم بل من الأسرار التي لا يصل إلى حقيقتها إلّا الأوحديّ من الناس الذي هداه الله إلى ذلك. ألا ترى أنّك إذا أمعنت النظر لوجدت أكثر من تصدّى من أصحابنا لإبطال المذهبين لم يقدر على التخطّي عن مرتبة التفويض و إن أنكره باللّسان»[14] فرمود به اينکه ما متخصص اين کار هستيم شما همين‌طور گفتي فلان کس نجس است فلان کس نجس است، خيلي از علماي نجف را شما ببينيد اينها جبر را مي‌خواهند باطل کنند سر از تفويض در مي‌آورند و اصلاً نمي‌دانند تفويض چيست؟ مگر اينکه فرمود «لا جبر و لا تفويض و لکن امر بين امرين»[15] اين بديهي است؟! اين را بايد به بناي عقلاء مراجعه کرد، يا بايد به لغت مراجعه کرد؟! يا جان کَندن کلام مي‌خواهد؟

فرمود اينها اين‌طور هستند شما خيلي از علما را مي‌بينيد که اينها تفويضي هستند، چه چيزي نجس است؟ چه کسي نجس است؟! بيبنيد اين‌طور است. اگر يک وقتي اين حرف‌ها همين‌طور بدون تحقيق بيايد بالا، آن در مي‌آيد(مثل کتاب شهيد جاويد). خيلي هم که کلام را نگذاشتند در حوزه‌ها بيايد براي همين است. اما الآن اليوم که نمي‌شود گفت کلام در حوزه نيايد، وگرنه همين حرف است. شما ببينيد همين که بگوييم ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[16] ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اجباري در کار نيست. می‌گويند چه اصراري بر حجاب داريد؟ اصلاً نمي‌داند که اين ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ مربوط به کجا هست؟ دارد به ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ تمسک مي‌کند آن يکي هم که جواب ندارد بدهد! مي‌گويدچرا شما ما را مجبور به حجاب مي‌کنيد؟ اين ﴿لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اين کجا و آن کجا؟!

غرض اين است که چيز فهميدن حرام نيست! اين را ما بدانيم، اين يک؛ کلام بايد در حوزه باشد، اين دو؛ اما کلام مثل همين فقه و اصول نيست که به بناي عقلاء و فهم عرف باشد. «عند الخواص الخواص الخواص» باشد، سه؛ که بالاخره حوزه بتواند يک وقتي بگويد که جبر چيست، نگويد که «قلم اينجا رسيد سر بشکست!»[17] قلم اينجا رسيد و نوشت. بايد به اينجا برسيم. حشر همه شما با اصحاب ائمه(عليهم السلام).

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[3] ر.ک: بصائر الدرجات، ج1، ص241 ؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص735 ؛ بحارالانوار، ج47، ص148.
[4] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص803.
[13] کشف الغطاء(ط-القديمة)، ص173.
[17] کفاية الاصول، ص68.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo