< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/

 

در فصل دوم شر ايط قاضي مشخص مي‌شود. فصل اول شرايط قضاء بود. فصل دوم مربوط به شرايط قاضي است. اولين شرطش مسئله بلوغ بود که گذشت. دومين شرطش هم مسئله عقل است؛ بعد عدل است؛ اسلام است و مانند آن. بسياري از اين شرايط چون روشن بود و هست بعضي از بزرگان فقهي اينها را ذکر نمي‌کنند و فقط علم و عدل را ذکر مي‌کنند. قاضي بايد در حد اجتهاد يا تجزي، عالم باشد و عادل باشد. بقيه شرايط چون بيّن الرشد است ذکر نکردند و نمي‌کنند، تا نوبت رسيده به مرحوم صاحب عروه (رضوان الله عليهم اجمعين) ايشان اين شرايط را ذکر کردند که بايد عاقل باشد[1] .

مسئله عقل از آن جهت که در حديث رفع يکي کساني که مرفوع القلم است مجنون است «رُفِعَ الْقَلَمُ ... عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ»[2] او نمي‌تواند مسئوليت داشته باشد؛ گذشته از اينکه مسئله قضاء يک نحو ولايت است؛ خود اين مجنون مولّي عليه است اين چگونه مي‌تواند ولي جامعه باشد؟ و از طرفي هم در قاضی علم - يا در حد اجتهاد يا در حد تجزي - شرط است؛ او که عاقل نيست چگونه مي‌تواند عالم باشد؟! گذشته از اينکه روايت ابي خديجه و ساير روايات به عقلاي قوم اشاره مي‌کنند.

بنابراين اگر به اجماع تمسک کردند «کما هو الحق» که مسئله اجماعي است، اين اجماع مدرکي است و اين‌طور نيست که به خود اجماع بشود اعتماد کرد. عمده آن است که «رُفِعَ الْقَلَمُ ... عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ». دوم اينکه قضاء يک نحوه ولايت است، خود مجنون مولّي عليه است چگونه مي‌تواند ولي باشد؟!. سوم آن است که بايد عادل باشد و رعايت عدل درباره کسي که عقل ندارد آسان نيست. چهارم اين است که بايد اجتهاد يا تجزي يا لااقل قوانين قضاء را محققاً کاملاً بداند و براي مجنون مقدور نيست. از اين جهت، طبق اين جهات چهارگانه اين يک امر روشني است که بايد عاقل باشد؛ لذا در تقريرات مرحوم آشتياني [3] و ساير بزرگان اصلاً اين شرايط را ذکر نمي‌کنند چون اين شرايط يک امر روشني است.

مي‌ماند مسئله عدل که عدل هم تقريباً روشن است براي اينکه مهم‌ترين امانت‌هاي اجتماعي به اينها سپرده مي‌شود اگر اينها عادل نباشند چگونه نظام را حفظ مي‌کنند؟

پس عقل و عدل و امثال ذلک سرجايش محفوظ است اسلام را هم که حتماً بايد داشته باشند براي اينکه قضاء يک نحوه ولايت است ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾[4] کافر نمي‌تواند ولي مسلمان‌ها باشد ولايت داشته باشد امر و نهي و نهي بکند و کار قضاء را انجام بدهد. گذشته از اينکه اين روايت نوراني از پيغمبررسيده است که «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه»[5] اين از غرر روايات ماست و اجازه نمي‌دهد که مسلمان تحت ولايت غير مسلمان قرار بگيرد همان‌طوري که ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾.

خصيصه اين روايت نوراني آن است که جمله خبريه‌اي است که به داعي انشاء القاء شده است. اينکه حضرت فرمود «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه» خودبخود که اسلام بالا نمي‌آيد. اگرچه به حسب ظاهر جمله خبريه است اما به داعي انشاء القاء شده است يعني «ايها المسلمون» بکوشيد اسلام را بالا بياوريد چون شأنيت دارد، هم اين شأنيت دارد که عالي باشد، هم ساير مکاتب استحقاق دارند که داني باشند. بکوشيد که اسلام حرف اول را بزند. قهراً بايد به علوم جهاني آشنا باشيد. از آنچه که در جهان معتبر است حرف روز است شما باخبر باشيد شبهات را شناسايي کنيد.

ببينيد وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) - که عرض شد عصر غيبت از زمان بعد از اينهاست - چندين امانت مخصوصاً اين دو امانت بزرگ الهي را الآن ما در خدمتش هستيم اينها محصول عصر امام صادق است. اين کتب اربعه يک چيز آساني نيست. اين چندين مجلد بحار يک کتاب آساني نيست. اينها واقعاً بحار الأنوار هستند. اينها همه محصول عصر امام صادق است. نود درصد اين روايات، رواياتي است که از امام صادق(سلام الله عليه) يا امام باقر به ما رسيده است. اين دو بزرگوار کم کاري نکردند. غالب اين روايات نوراني که مشايخ ثلاث در اين کتب اربعه نوشتند، واقعاً محصول همين حوزه‌ها و درس امام صادق و امام باقر است. اين صد جلد بحار که نور در نور است محصول همين عصر است.

اينها کاري کردند که «الاسلام يعلو»، در مکتب‌هاي ديگر خبري نبود. انبياي ديگر هم آمدند پيروان بيشتري هم دارند اما بالاخره آن طوري که از تورات مانده باشد از انجيل مانده باشد از زبور مانده باشد اين‌طور نبود و اين دو ذات مقدس اين کار را کردند بالاخره جهاني کردند شاگردپروري کردند.

هشام بن سالم با هشام بن حَکَم خيلي فرق دارد. حضرت اينها را براي نيروي هوايي تربيت کرد. نيروي هوايي يعني نيروي هوايي، نه يعني نيروي پرواز با آهن، پرواز فکري. به هشام بن سالم يک طور دستور مي‌دهد به هشام بن حَکم يک طور دستور مي‌دهد. به يکي مي‌گويد تو در مناظرات و مبارزات علمي همه جا شرکت نکن «لانّک تطير و تقع» تو اوج مي‌گيري ولي سقوط مي‌کني. تو نمي‌تواني آن اوج خودت را ادامه بدهي. با هر کسي با هر شبهه‌اي با هر اشکالي روبرو بشوي و حل بکني؛ اما «و هو يطير و لا يقع» اين هشام پرواز مي‌کند و به مقصد مي‌رسد او نمي‌افتد، اما تو با هر کسي بحث نکن[6] . اينها را امام صادق تربيت کرد. همين هشام مي‌گويد، اين را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در همين کتاب شريف توحيدش نقل کرد اينها از کتاب‌هاي قيم ما اماميه است. همين صدوق(رضوان الله تعالي عليه) که بدن مطهرش بعد از هشتصد سال در کنار حرم حضرت عبدالعظيم پيدا شد و ديدند که طيب و طاهر و تازه است. قبلاً که آنجا به عنوان ابن بابويه ابن بابويه نبود، يک قبرستان عمومي بود و همه را آنجا مي‌بردند دفن مي‌کردند. مرحوم آقاعلي حکيم(رضوان الله تعالي عليه) يک کتابي نوشته در فلسفه که بعضي از ابدان نمي‌پوسد و سالم مي‌مانند. فاصله آقاعلي حکيم و مرحوم ابن بابويه تقريباً هشتصد سال است يا يک قدري کمتر. مرحوم آقاعلي حکيم در آن رساله فلسفي که نوشته که بعضی از ابدان در قبر بعد از مردن نمي‌پوسند. ايشان مرقوم فرمودند کنار بارگاه مطهر حضرت عبدالعظيم حسني يک قبرستان عمومي بود. آن روز که بنام ابن بابويه و اينها نبود يک قبرستاني بود و يک باران فراواني آمد. اين باران فراوان، بسياري از اين آبراه‌ها را از بين بُرد و آسيب رساند و بسياري از اين قبرها را هم آسيب رساند چون آن روز که بتون و امثال ذلک نبود. قبرهايي که برای صد سال و دويست سال قبل بودند جنازه‌هايشان از بين رفت. وقتي که اين باران آمد اهالي که رفتند به زيارت اهل قبور ديدند که کنار يکي از اين قبرها يک پارچه تمييزي آنجا هست. نگاه کردند ديدند اين کفن است. بررسي کردند ديدند اين قبر يک آقا است که نمي‌شناختند اينجا قبر کيست! بعد معلوم شد که اين قبر ابن بابويه است. آن وقت مردم تهران دسته به دسته مدت‌ها مي‌آمدند براي زيارت همين قبر.

مرحوم آقاعلي حکيم اين را در کتاب فلسفي‌اش نوشت، فرمودند به اينکه من هم خواستم به زيارت بروم ولي ديدم که جمعيت زياد است و راه شلوغ است گفتم صبر بکنم يک مقدار آرام بشود ظاهراً بيست روز يا کمتر يا بيشتر الآن يادم نيست يک مدتي فاصله شد بعد من رفتم به زيارتش ديدم که بله، بدن طيب و طاهر است.

اينها محصول کارشان همين است. ايشان در کتاب شريف توحيد صدوق نقل مي‌کند که هشام خدمت امام صادق(سلام الله عليه) رسيد همين که وارد شد و سلام عرض کرد حضرت اين مسئله کلامي و عقلي را از او سؤال مي‌کند «أ تنعت الله تعالي» تو خدا را نعت مي‌کني؟ او از شاگردان اصول دين و فروع دين امام صادق(سلام الله عليه) بود، عرض کرد بله وصف مي‌کنم. حضرت فرمود «هات» خدا را وصف بکن ببينم چگونه وصف مي‌کني؟ عرض کرد «هو السميع البصير» از اين اسمائي که در جوشن کبير و اينها هست. حضرت فرمود: «هذه صفة يشترک فيها المخلوقون» خدا سميع است ديگران هم سميع هستند! خدا بصير است ديگران هم بصير هستند! اينکه نشد. عرض کرد پس چه بگويم؟ فرمود نگو سميع است بگو سمع است، چون صفات او عين ذات اوست. نگو بصير است بگو بصر است علم است نه عالم است، چون صفت او عين ذات اوست.

هشام مي‌گويد من استفاده کردم استفاده کردم استفاده کردم «خرجت من عنده عليه السلام و أنا اعلم الناس بالتوحيد»[7] ؛ من از محضر حضرت بيرون آمدم در حالي که در خداشناسي اعلم مردم بودم. اين «خرجت» يعني من فارغ التحصيل اين درس شدم. الآن هم فارغ التحصيل‌ها را مي‌گويند خرّيج. «خرجت خرجت» نه يعني از درِ خانه حضرت بيرون آمدم، من از محضر حضرت فارغ التحصيل شدم در حالي که در علم توحيد اعلم بودم «خرجت من عنده عليه السلام و انا اعلم بالتوحيد» اين را در همين کتاب شريف توحيد مرحوم صدوق دارد.

بنابراين اين بزرگاني که اين حرف‌ها را نقل کردند طيب و طاهر بودند. خيلي از اينها در روايات آمده است و اين‌گونه از روايات و امثال اين روايت را هرگز معقول نيست که مثلاً يک کسي که غير عاقل باشد غير عادل باشد و امثال ذلک به آن دسترسي داشته باشد. اين شرايط را بسياري از بزرگان فقهي ما ذکرنکردند و گفتند چون بيّن الرد است بايد عاقل باشد بايد عادل باشد و امثال ذلک باشد.

اگر عاقل نبود چگونه مي‌تواند اين مطالب عميق علمي را درک کند پس الا و لابد بايد عاقل باشد و اگر عادل نبود چگونه مي‌تواند اعتماد کرد که جابجا نکند؟ و شما مستحضريد هر جا يک سمتي پيدا شد که حيثيتي دارد مردم دنبال آن هستند جعل فراوان است آمار متنبّي‌ها کمتر از آمار انبيا نيست. اگر يک کسي آمده ادعاي نبوت کرد اول که نمي‌پذيرند بعد وقتي نبوت او جا افتاد عده زيادي مي‌شوند متنبّئ. آمار متنبّيان در عالم کمتر از آمار انبياء نيست. در برابر وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) مسيلمه‌ها پيدا شدند. بعضي صريحاً به مسيلمه ايمان آوردند به حضرت ايمان نياوردند گفتند او فاميل ماست.

بنابراين تا عقل نباشد تا عدل نباشد اين امانت‌هاي الهي در معرض خطر است. پس مسئله عقل هست؛ لذا بسياري از بزرگان ما در فقه اينها را مفروغ عنه مي‌دانند يقيناً. اينکه فرمودند اينها اجماعي است اجماعي هست ولي اين اجماع مدرکي است. مدرک همه بزرگاني که از اعضاي اجماع هستند عقل است و شواهد علمي اينهاست که بايد عاقل باشد عادل باشد. مسئله «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه» هم از همين قبيل است که شما بکوشيد حرف اسلام را به جهان برسانيد.

اينکه وجود مبارک حضرت هشام را اين‌طور تربيت کرد هشام با خيلي‌ها مناظره علمی و فلسفه و کلامي داشت که فرمود من اعلم شدم. اينکه حضرت فرمود شما کاري بکنيد که «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه» اين «جملةٌ خبريةٌ القيت بداعي الانشا» يعني با دست شما با قلم شما اسلام بايد حرف اول را بزند، وگرنه خود اسلام بالا بيايد يعنی چه؟ درست است که صلاحيت دارد ولي با زبان شما با قلم شما اين بايد بالا بيايد. شما اگر ندانيد مکاتب جهان چه خبر است شبهات چه خبر است علوم چه خبر است پيشرفت‌ها چه خبر است چگونه مي‌توانيد اين روايت شريف را عمل بکنيد؟ اين جمله خبريه‌اي است که به داعي انشاء القاء شده است به دست شما بزرگواران و آقاياني که در دانشگاه‌ها شرکت مي‌کنند و در کنار خون شهدا هستند الآن بهترين فرصت هست که بگوييم قرآن حرف اول را مي‌زند. علي و اولاد علي بهترين حرف را مي‌زنند نمونه‌اي در عالم ندارند شما نمونه‌هاي عالم را مي‌بينيد.

لذا اگر يک روزی سؤال شد که اينها برق را اختراع کرد يا مثلاً فلان کار را کردند سرنوشتشان چيست؟ اگر مؤمن بودند در دين خودشان موحد بودند هم حسنه دنيا دارند هم حسنه آخرت که ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً ﴾[8] اما اگر نه فقط گفتند ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[9] آن کسي که اختراع کرده خدماتي کرده خدمتگزاري کرده، رفاه دنيايي دارد، يک؛ تخفيف عذاب ممکن است داشته باشد در قيامت، دو؛ اما سوخت و سوزش مسلّم است. اين‌طور نيست که حالا کسي خدا را نبيند و نپذيرد و دين را نپذيرد عترت را نپذيرد اين بهشت را براي او جارو کرده باشند اين‌طور نيست.

در قرآن دارد کساني که مي‌ميرند دو گونه مي‌ميرند: يک عده هستند که اولياي الهي‌اند مؤمن‌اند وقتی هنگام نزع روحشان مي‌رسد ملائکه وارد مي‌شود ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾[10] سلام عرض مي‌کنند با احترام قبض روح مي‌کنند با جلال و شکوه قبض روح مي‌کنند ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ ۙ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ﴾[11] اين درباره همين‌هاست که مؤمن بودند و عالم بودند و خدمتگزار بودند و دارند رحلت مي‌کنند که ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ ۙ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ﴾ يعني اينها مي‌آيند سلام عرض مي‌کنند و به آساني جانشان را مي‌گيرند.

اما يک عده‌اي که هم راه بيراهه رفتند هم راه ديگران را بستند کساني هستند که ﴿الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[12] . انسان مي‌بيند اين بيچاره در بسترش مي‌غلط نمي‌داند که دارد سيلي مي‌خورد. فرمود شما سيلي او را نمي‌ببينيد. اين بيچاره درد قبلي‌اش در اثر بي‌حسي و اينها رخت بربست الآن دارد سيلي فرشته‌ها را مي‌خورد. ﴿الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ با اين وضع او را از اينجا بيرون مي‌برند ما خيال مي‌کنيم اين آه آه که مي‌کند برای آن تب اوست يا برای آن درد دستش است! فرمود آنها گذشت الآن او حس بدني ندارد فقط اين درد معنوي دارد که اين سيلي فرشته‌ها او را به درد مي‌آورد و دادش را بلند مي‌کند و فريادش را بلند مي‌کنند. دو گروه‌اند که هنگام جان دادنشان را قرآن بالصراحه نقل کرده است: يک عده آن‌طور هستند ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾ اين هنگام جان دادن اين‌گونه از مردان الهي است. يک گروه هم کساني هستند که ﴿الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ﴾ با فشار اينها را از دنيا بيرون مي‌برند. اين‌طور است.

اگر کسي دانشمند بود خدمت کرد اين بايد آن اساس کار را ببيند مبدأ را ببيند. آنکه کور است او را نمي‌بيند توحيد را نمي‌بيند عبادتي هم ندارد، ثواب‌هاي دنيايي او همين رفاه و احترام و امکان است احياناً تخفيف در عذاب هم هست که «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».

اينها چيز روشني است که خيلي از بزرگان ما اينها را جزء شرايط قاضي نياوردند چون بيّن الرشد است.

 

پرسش: عدالت لزوماً به معناي عدم فسق است يا يک چيزي بالاتر است؟

پاسخ: بالاخره «عدالة کل شيء بحسبه» اگر چيزي خيلي دقيق باشد بايد وظيفه‌اش را بداند تا آن را نداند که نمي‌تواند عادل باشد. اگر آن مطلب دقيق و عميق علمي نباشد اين نسبت به آن عادل نيست چون تشخيص نمي‌دهد. فرع بر عدل،علم است که بداند چيست. حالا اگر يک کسي متخصص در فلان بيمارستان باشد از اين دانش‌بنيان‌ها باشد، او اگر عادل باشد بايد بداند که «العدل وضع کل شيء في موضعه» او اگر آن مرحله عاليه استادي را نداشته باشد که نمي‌تواند هر چيزي را در جاي خودش قرار بدهد، اما يک کسي کاسب گذر است عدل او به حسب اوست. درجات ثوابشان هم درجات اجرشان هم فرق مي‌کند.

 

عمده مسئله زن است که اينها شرط رجوليت را هم ذکر کردند که مرأه نمي‌تواند قاضي باشد. بعضي از شواهدشان خيلي تام نيست نظير مسئله‌اي که درباره بلوغ گذشت. راجع به بلوغ که استدلال کردند به اينکه حضرت فرمود «انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ»[13] و نابالغ رجل نيست، عرض شد به اينکه دو باب است: يک باب درباره خود آن فاعل انساني است. يک باب درباره خود عمل است. الآن همين رجل در باب روايات صلات در شک بين دو و سه و امثال ذلک آمده است که سؤال مي‌کند از امام(سلام الله عليه) که «رجل شک بين الثلاث و الاربع»[14] اين معلوم است که رجل و مرأه ندارد. اين دارد حکم شرک بين دو و سه را ذکر مي‌کند. اين هيچ يعني هيچ! هيچ دخالتي عنوان رجل و مرأه ندارد. اينکه سؤال مي‌کند «رجل شکّ بين الثلاث و الأربع» يعني حکم شک بين سه و چهار چيست؟ در خيلي از موارد است که وقتي که رجل مطرح شد حکم آن فعل را دارند ذکر مي‌کنند نه آن فاعل را. فاعل هر کسي مي‌خواهد باشد، اما در بعضي از موارد محفوف به قرينه است ، در مسئله جهاد است فرض کنيد مي‌گويد يک مردي در ميدان جهاد اين کار را کرد معلوم است که زن حضور ندارد و امثال ذلک.

يک بيان لطيفي امام(رضوان الله تعالي عليه) دارند که زمان و مکان دخيل هستند اما موفق نشدند که اين را تبيين کنند. در يکي دو نوبت هم نمونه‌هايش را ما اينجا ذکر کرديم. در صدقه، مستحضريد که اين صدقه جزء رهآوردهاي اسلام است. قبل از اسلام و با آمدن اسلام بين مسلمين و غير مسلمين هبه، هديه، چشم‌روشني، کادو، تبريک و تشويق و اينها مطرح بود و هست. اينها امور مالي است. اما چيزي که اسلام آورد صدقه است. صدقه عقد است، يک؛ لازم است، دو، لزومش حکمي است، سه؛ عبادت يعني عبادت، عبادت است، چهار. صرف اينکه انسان يک مالي را به عنوان چشم‌روشني، هديه، هبه، به يک کسي بدهد صدقه نيست. تا مثل نماز قصد قربت نکند، اين صدقه نمي‌شود. صدقه عبادت است و عقد است و لازم است و قابل فسخ نيست لزومش حکمي است نه حقي. اينها احکام صدقه است. اينها را اسلام آورده است.

در باب صدقه دو تا روايت است[15]
: يک روايت اين است که زن اگر از مال خودش کسب خودش يا ارث پدري خودش بخواهد مالي را صدقه بدهد بايد به اذن شوهر باشد. اگر از مال شوهر بخواهد صدقه بدهد که مسلّم است بايد به اذن شوهر باشد، اما مال خودش بايد به اذن شوهر باشد. دليل ديگري است که نه، مال خودش هست لازم نيست که اذن شوهر همراهي کند.

اين دو طايفه روايات است معارض هم هستند. يکي مي‌گويد اذن مي‌خواهد يکي مي‌گويند اذن نمي‌خواهد. اين بزرگان ما(رضوان الله تعالي عليهم) آمدند بين اين دو طايفه از روايات جمع دلالي کردند يعني در هيئت تصرف کردند. آمدند گفتند به اينکه آن روايت که مي‌گويد بدون اذن شوهر نمي‌شود يعني مکروه است نه حرام، آن روايت که مي‌گويد بدون اذن شوهر مي‌شود يعني حرام نيست. آمدند تصرف در هيئت کردند امر داير بين حرام و غير حرام نيست، امر داير بين مکروه و غير مکروه است، مستحب و غير مستحب است.

در آن روز عرض شد که الآن با شرايط کنوني مي‌شود در ماده تصرف کرد نه در هيئت. شما چکار به وجوب و حرمت داريد که حمل بر استحباب بکنيد؟ نه، اگر زن طوري بود که کسب خودش بود، هر دو مثلاً حوزوي‌اند يکي استاد حوزه است يکي استاد جامعة الزهراء است حقوق دارند مستقل‌اند درک مستقل دارند اين نياز به اذن ندارد. هر دو استاد دانشگاه هستند هر دو حقوق مي‌گيرند اين نيازي به اذن ندارد. در ماده تصرف کنيد نه در هيئت. آن روزگاري هيچ خبري از جامعه نداشتند. در قرآن هم همين است که شهادت يک زن کافي نيست ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ﴾[16] دو تا زن بايد شهادت بدهند چون اينها در جامعه نيستند، از اوضاع باخبر نيستند، از زير و بم اقتصاد باخبر نيستند، لذا اگر يکي ممکن است اشتباه بکند ديگري يادش بيايد.

اين علت را خود قرآن ذکر مي‌کند. حالا اگر جامعه‌اي رشد کرده علمي شده زن و شوهر در مسائل علمي يکتاي هم شدند چه نيازي به اذن است. چرا در ماده تصرف نکنيم؟ چرا در هيئت تصرف بکنيم؟! بگوييم آن روزگاري که زن در جامعه حضور ندارد نمي‌شناسد کجا صندوق خيريه است کجا صندوق خيريه نيست کجا جاي خدمت است کجا جاي خدمت نيست با شوهرش مشورت کند و امثال ذلک،حالا امر بر استحباب بکند يا کراهت؛ اما آن جايي که خودش مستقل است جايي که کار مي‌کند فقير را مي‌شناسد خدمات را مي‌شناسد صندوق خيريه را مي‌شناسد چه نيازي به اذن زوج است؟!

الآن نيمي از جمعيت دنيا و نيمي از جمعيت اين کشورها زن هستند، اينها هم دستگاه قضايي دارند مخصوصاً دادگاه مدني خاص در امر ازواجشان طلاقشان و امثال ذلک، اين چه نيازي دارد به اينکه به اذن شوهر باشد؟ يا چه ممنوعيتي براي زن است؟ اولاً مراحل علمي را که شما هيچ وقت منع نکرديد و نمي‌کنيد. زن ممکن است در مقام علمي به جايي برسد که شاگردان او بشوند مرجع تقليد. در کتاب زن در آينه جمال و جلال همه اين حرف‌ها برای نزديک چهل پنجاه سال قبل بود. اين حرف‌ها آمده که زن مي‌تواند در حد صاحب جواهر عالم بشود مجتهد بشود شاگردان او بشوند مرجع تقليد. زني که مي‌تواند در حد مرجعيت شاگرد بپروراند چرا خودش نتواند قاضي بشود؟ آن هم نسبت به زن‌ها. ما بگوييم ذکورت شرط است انوثت مانع است، اين نسل نمي‌تواند، اين بايد خانه‌نشين باشد، اين وجهي ندارد.

اين است که امام(رضوان الله عليه) فرمودند زمان و زمين در اجتهاد دخيل است، نه اينکه - معاذالله - حکم عوض شده! حکم همان حکم است اگر همين وضع در جامعه اول بود در صدر اسلام بود حضرت مي‌فرمود که بله اين کار را بکنيد. همان‌طوري که به هشامين فرمود «إنّک تطير و تقع و هو يطير و لا يقع» تو پرواز مي‌کني ولي سقوط مي‌کني، ولي او پرواز مي‌کند و سقوط نمي‌کند. درجات شما فرق مي‌کند مراتب شما فرق مي‌کند زن و مرد هم الآن همين‌طور هستند.

بنابراين نيمي از جامعه زن هستند. اينها ممکن است در حد صاحب جواهر طرزي مجتهده بشوند که شاگردان او بشوند مرجع تقليد. اين مقام برای زن است اين را که اسلام جلويش را نگرفته است. زن مي‌تواند مرجع تربيت کند قاضي تربيت کند چرا خودش قاضی نشود؟ آن هم لااقل نسبت به زن‌ها.

بنابراين اينکه ما مي‌گوييم مرأه نمي‌تواند قاضی بشود و رجوليت و مرد بودن شرط است، آن هم مخصوصاً استدلال اين‌چنين باشد که حضرت به يک عده‌اي از مردان مي‌فرمايند که «انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ» اينها استدلال‌هاي خيلي ضعيفی است چون اگر چهار تا زن سؤال مي‌کردند شايد مي‌فرمود که «منکنّ»، چون سائل‌ها مرد بودند حضرت فرمود از شما، نه اينکه رجوليت شرط است.

 

پرسش: «رجل احد منکم»

پاسخ: بله، اگر مخاطب «منکنّ» بود مي‌فرمود «منکنّ». حالا اينجا مخاطب پنج شش نفر مرد هستند فرمود «منکم». اين‌طور نيست که حالا اگر مخاطب عوض شده باشد باز هم حضرت بفرمايد «من الرجال» باشد.

 

پرسش: به خاطر اينکه زن‌ها تابع احساسات هستند ...

پاسخ: بله، اما وقتي که الآن استاد دانشگاه شدند آن وقت معلوم مي‌شود که احساساتي در کار نيست. اگر موضوع عوض شد زمان و زمين عوض شد، همين زن‌ها بودند که در اين جبهه‌ها و جهادها هم خيلي شرکت کردند. يک روزي که خانه‌نشين بودند احساسات‌شان غلبه داشت يک روزي که خانه نشين نيستند نه. اين تابع زمان و زمينه و امثال ذلک است.

 

پرسش: شاهد برای زنان چه طور؟

پاسخ: در آيه مشخص کرد. فرمود اينها نوعاً خانه‌نشين هستند خبر ندارند اگر يک کسي از اينها يادش رفت فراموش کرد نسيان بکند ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ﴾. الآن بيش از مردان و پيش از مردان در جامعه هستند.

 

پرسش: احکام الهی تا قيامت ...

پاسخ: فهم مردم است، اينکه عرض کرديم اجماع شده فهم علما است. حکم الهي «علي رؤسنا الي يوم القيامة» است آن جايي که ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[17] اين «الي يوم القيامة» است. قبلاً هم عرض شد به اينکه حضرت فرمود موي زن «احد الجمالين»[18] اين «الي يوم القيامة» است «الي يوم القيامة» اين خانم و اين خواهر ما اين دختر ما مويش را بايد حفظ بکند، اين «الي يوم القيامة» است، اما يک روايت معتبري داشته باشيم که مثل اين باشد که ابدا نيست. قرآن هم مي‌گويد که اينها چون در جامعه حضور ندارند آن ضوابط را ندارند آن اطلاعات عمومي را ندارند آن زير و بم را ندارند آن دغل‌کاري‌هاي جامعه را ندارند لذا ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ﴾، اما جايي که خودش در جامعه حضور دارد استاد دانشگاه است يا استاد حوزه علميه است هيچ فرقي ندارد از همه چيز باخبر است اين فضاي حقيقي که به آن مي‌گويند فضاي مجازي، اين مرتّب در اختيار اينهاست اين چرا بي‌خبر باشد؟!

 

پرسش: پس چرا طلاق‌ها زياد است...

پاسخ: يک وقت است که جامعه اين‌طور است «الناس علي دين ملوکهم»، يک وقت است که قسمت مهم برای طرفين است اگر او بتواند مدير خوبي باشد مرد بتواند مدير خوبي باشد مرد اگر مرد است به بيگانه ارتباط نداشته باشد اين زن همچنان زن خوبي است اما اين مرد يک روز اين طرف يک روز آن طرف، يک روز اين طرف يک روز آن طرف، آن زن است که بيچاره است و اين همه تحمل مي‌کند.

 

غرض اين است که اگر فضا فضاي تعليم و تربيت شد، اين مي‌تواند. اگر نشد، مثل سابق است بله. اگر مثل سابق است، زن نمي‌تواند قاضي باشد، براي اينکه از هيچ چيزي خبر ندارد. اما اگر مثل لاحق است چرا زن نتواند قاضي باشد؟ لااقل براي زن‌ها. نيمي از جامعه زن هستند، چرا نتواند قاضی بشود؟!

 

پرسش: ... عوارض ذاتی زنانه است

پاسخ: بسيار خوب، يک وقت است که اين زن حالا عادل که هست، عدالت را که رعايت کرده است. در مسئله عدالت و در مسئله عقل و اينها که فرقي بين زن و مرد نيست. اگر اين زن استاد دانشگاه است مثل مرد. اگر اين زن استاد جامعة الزهراء است مثل مرد. عقلشان عدلشان همتاي هم است چرا نتواند در جريان قاضي زنان بشود، چه محذوري دارد؟!. اگر يک روايت معتبري داشته باشيم «علي الرأس و العين»، اما اينکه بگوييم مقام مقامي نيست که با زن بسازد، چرا اين مقامي نيست؟ مگر زن يک حقيقتي نيست مثل مرد. اين سوره مبارکه «احزاب» مشخص کرده فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ﴾[19] تا آخرش هر فضيلتي که براي مرد است براي زن هم ذکر کرده است، مؤمنات مسلمات صالحات قانتات اين‌طوري‌اند. اگر نبودند که نبودند مثل سابق. در باره سابق که کسي حرف ندارد که زني که خانه‌نشين است و از هيچ جا خبري ندارد برابر اين آيه که ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ﴾ يک زن نمي‌تواند شهادت بدهد يقيناً نمي‌تواند قاضي باشد، براي اينکه اين در خانه نشسته از هيچ‌جا خبر ندارد.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] تکملة العروة الوثقی، ج2، ص4.
[3] کتاب القضاء، ج1، ص86 به بعد.
[6] ر.ک: رجال الکشی، ص277.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo