درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/08/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/
مسئله عقل از آن جهت که در حديث رفع يکي کساني که مرفوع القلم است مجنون است «رُفِعَ الْقَلَمُ ... عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ»[2] او نميتواند مسئوليت داشته باشد؛ گذشته از اينکه مسئله قضاء يک نحو ولايت است؛ خود اين مجنون مولّي عليه است اين چگونه ميتواند ولي جامعه باشد؟ و از طرفي هم در قاضی علم - يا در حد اجتهاد يا در حد تجزي - شرط است؛ او که عاقل نيست چگونه ميتواند عالم باشد؟! گذشته از اينکه روايت ابي خديجه و ساير روايات به عقلاي قوم اشاره ميکنند.
بنابراين اگر به اجماع تمسک کردند «کما هو الحق» که مسئله اجماعي است، اين اجماع مدرکي است و اينطور نيست که به خود اجماع بشود اعتماد کرد. عمده آن است که «رُفِعَ الْقَلَمُ ... عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ». دوم اينکه قضاء يک نحوه ولايت است، خود مجنون مولّي عليه است چگونه ميتواند ولي باشد؟!. سوم آن است که بايد عادل باشد و رعايت عدل درباره کسي که عقل ندارد آسان نيست. چهارم اين است که بايد اجتهاد يا تجزي يا لااقل قوانين قضاء را محققاً کاملاً بداند و براي مجنون مقدور نيست. از اين جهت، طبق اين جهات چهارگانه اين يک امر روشني است که بايد عاقل باشد؛ لذا در تقريرات مرحوم آشتياني [3] و ساير بزرگان اصلاً اين شرايط را ذکر نميکنند چون اين شرايط يک امر روشني است.
ميماند مسئله عدل که عدل هم تقريباً روشن است براي اينکه مهمترين امانتهاي اجتماعي به اينها سپرده ميشود اگر اينها عادل نباشند چگونه نظام را حفظ ميکنند؟
پس عقل و عدل و امثال ذلک سرجايش محفوظ است اسلام را هم که حتماً بايد داشته باشند براي اينکه قضاء يک نحوه ولايت است ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾[4] کافر نميتواند ولي مسلمانها باشد ولايت داشته باشد امر و نهي و نهي بکند و کار قضاء را انجام بدهد. گذشته از اينکه اين روايت نوراني از پيغمبررسيده است که «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه»[5] اين از غرر روايات ماست و اجازه نميدهد که مسلمان تحت ولايت غير مسلمان قرار بگيرد همانطوري که ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾.
خصيصه اين روايت نوراني آن است که جمله خبريهاي است که به داعي انشاء القاء شده است. اينکه حضرت فرمود «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه» خودبخود که اسلام بالا نميآيد. اگرچه به حسب ظاهر جمله خبريه است اما به داعي انشاء القاء شده است يعني «ايها المسلمون» بکوشيد اسلام را بالا بياوريد چون شأنيت دارد، هم اين شأنيت دارد که عالي باشد، هم ساير مکاتب استحقاق دارند که داني باشند. بکوشيد که اسلام حرف اول را بزند. قهراً بايد به علوم جهاني آشنا باشيد. از آنچه که در جهان معتبر است حرف روز است شما باخبر باشيد شبهات را شناسايي کنيد.
اينها کاري کردند که «الاسلام يعلو»، در مکتبهاي ديگر خبري نبود. انبياي ديگر هم آمدند پيروان بيشتري هم دارند اما بالاخره آن طوري که از تورات مانده باشد از انجيل مانده باشد از زبور مانده باشد اينطور نبود و اين دو ذات مقدس اين کار را کردند بالاخره جهاني کردند شاگردپروري کردند.
هشام بن سالم با هشام بن حَکَم خيلي فرق دارد. حضرت اينها را براي نيروي هوايي تربيت کرد. نيروي هوايي يعني نيروي هوايي، نه يعني نيروي پرواز با آهن، پرواز فکري. به هشام بن سالم يک طور دستور ميدهد به هشام بن حَکم يک طور دستور ميدهد. به يکي ميگويد تو در مناظرات و مبارزات علمي همه جا شرکت نکن «لانّک تطير و تقع» تو اوج ميگيري ولي سقوط ميکني. تو نميتواني آن اوج خودت را ادامه بدهي. با هر کسي با هر شبههاي با هر اشکالي روبرو بشوي و حل بکني؛ اما «و هو يطير و لا يقع» اين هشام پرواز ميکند و به مقصد ميرسد او نميافتد، اما تو با هر کسي بحث نکن[6] . اينها را امام صادق تربيت کرد. همين هشام ميگويد، اين را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در همين کتاب شريف توحيدش نقل کرد اينها از کتابهاي قيم ما اماميه است. همين صدوق(رضوان الله تعالي عليه) که بدن مطهرش بعد از هشتصد سال در کنار حرم حضرت عبدالعظيم پيدا شد و ديدند که طيب و طاهر و تازه است. قبلاً که آنجا به عنوان ابن بابويه ابن بابويه نبود، يک قبرستان عمومي بود و همه را آنجا ميبردند دفن ميکردند. مرحوم آقاعلي حکيم(رضوان الله تعالي عليه) يک کتابي نوشته در فلسفه که بعضي از ابدان نميپوسد و سالم ميمانند. فاصله آقاعلي حکيم و مرحوم ابن بابويه تقريباً هشتصد سال است يا يک قدري کمتر. مرحوم آقاعلي حکيم در آن رساله فلسفي که نوشته که بعضی از ابدان در قبر بعد از مردن نميپوسند. ايشان مرقوم فرمودند کنار بارگاه مطهر حضرت عبدالعظيم حسني يک قبرستان عمومي بود. آن روز که بنام ابن بابويه و اينها نبود يک قبرستاني بود و يک باران فراواني آمد. اين باران فراوان، بسياري از اين آبراهها را از بين بُرد و آسيب رساند و بسياري از اين قبرها را هم آسيب رساند چون آن روز که بتون و امثال ذلک نبود. قبرهايي که برای صد سال و دويست سال قبل بودند جنازههايشان از بين رفت. وقتي که اين باران آمد اهالي که رفتند به زيارت اهل قبور ديدند که کنار يکي از اين قبرها يک پارچه تمييزي آنجا هست. نگاه کردند ديدند اين کفن است. بررسي کردند ديدند اين قبر يک آقا است که نميشناختند اينجا قبر کيست! بعد معلوم شد که اين قبر ابن بابويه است. آن وقت مردم تهران دسته به دسته مدتها ميآمدند براي زيارت همين قبر.
اينها محصول کارشان همين است. ايشان در کتاب شريف توحيد صدوق نقل ميکند که هشام خدمت امام صادق(سلام الله عليه) رسيد همين که وارد شد و سلام عرض کرد حضرت اين مسئله کلامي و عقلي را از او سؤال ميکند «أ تنعت الله تعالي» تو خدا را نعت ميکني؟ او از شاگردان اصول دين و فروع دين امام صادق(سلام الله عليه) بود، عرض کرد بله وصف ميکنم. حضرت فرمود «هات» خدا را وصف بکن ببينم چگونه وصف ميکني؟ عرض کرد «هو السميع البصير» از اين اسمائي که در جوشن کبير و اينها هست. حضرت فرمود: «هذه صفة يشترک فيها المخلوقون» خدا سميع است ديگران هم سميع هستند! خدا بصير است ديگران هم بصير هستند! اينکه نشد. عرض کرد پس چه بگويم؟ فرمود نگو سميع است بگو سمع است، چون صفات او عين ذات اوست. نگو بصير است بگو بصر است علم است نه عالم است، چون صفت او عين ذات اوست.
اگر عاقل نبود چگونه ميتواند اين مطالب عميق علمي را درک کند پس الا و لابد بايد عاقل باشد و اگر عادل نبود چگونه ميتواند اعتماد کرد که جابجا نکند؟ و شما مستحضريد هر جا يک سمتي پيدا شد که حيثيتي دارد مردم دنبال آن هستند جعل فراوان است آمار متنبّيها کمتر از آمار انبيا نيست. اگر يک کسي آمده ادعاي نبوت کرد اول که نميپذيرند بعد وقتي نبوت او جا افتاد عده زيادي ميشوند متنبّئ. آمار متنبّيان در عالم کمتر از آمار انبياء نيست. در برابر وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) مسيلمهها پيدا شدند. بعضي صريحاً به مسيلمه ايمان آوردند به حضرت ايمان نياوردند گفتند او فاميل ماست.
اينکه وجود مبارک حضرت هشام را اينطور تربيت کرد هشام با خيليها مناظره علمی و فلسفه و کلامي داشت که فرمود من اعلم شدم. اينکه حضرت فرمود شما کاري بکنيد که «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه» اين «جملةٌ خبريةٌ القيت بداعي الانشا» يعني با دست شما با قلم شما اسلام بايد حرف اول را بزند، وگرنه خود اسلام بالا بيايد يعنی چه؟ درست است که صلاحيت دارد ولي با زبان شما با قلم شما اين بايد بالا بيايد. شما اگر ندانيد مکاتب جهان چه خبر است شبهات چه خبر است علوم چه خبر است پيشرفتها چه خبر است چگونه ميتوانيد اين روايت شريف را عمل بکنيد؟ اين جمله خبريهاي است که به داعي انشاء القاء شده است به دست شما بزرگواران و آقاياني که در دانشگاهها شرکت ميکنند و در کنار خون شهدا هستند الآن بهترين فرصت هست که بگوييم قرآن حرف اول را ميزند. علي و اولاد علي بهترين حرف را ميزنند نمونهاي در عالم ندارند شما نمونههاي عالم را ميبينيد.
لذا اگر يک روزی سؤال شد که اينها برق را اختراع کرد يا مثلاً فلان کار را کردند سرنوشتشان چيست؟ اگر مؤمن بودند در دين خودشان موحد بودند هم حسنه دنيا دارند هم حسنه آخرت که ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً ﴾[8] اما اگر نه فقط گفتند ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[9] آن کسي که اختراع کرده خدماتي کرده خدمتگزاري کرده، رفاه دنيايي دارد، يک؛ تخفيف عذاب ممکن است داشته باشد در قيامت، دو؛ اما سوخت و سوزش مسلّم است. اينطور نيست که حالا کسي خدا را نبيند و نپذيرد و دين را نپذيرد عترت را نپذيرد اين بهشت را براي او جارو کرده باشند اينطور نيست.
در قرآن دارد کساني که ميميرند دو گونه ميميرند: يک عده هستند که اولياي الهياند مؤمناند وقتی هنگام نزع روحشان ميرسد ملائکه وارد ميشود ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾[10] سلام عرض ميکنند با احترام قبض روح ميکنند با جلال و شکوه قبض روح ميکنند ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ ۙ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ﴾[11] اين درباره همينهاست که مؤمن بودند و عالم بودند و خدمتگزار بودند و دارند رحلت ميکنند که ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ ۙ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ﴾ يعني اينها ميآيند سلام عرض ميکنند و به آساني جانشان را ميگيرند.
اما يک عدهاي که هم راه بيراهه رفتند هم راه ديگران را بستند کساني هستند که ﴿الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[12] . انسان ميبيند اين بيچاره در بسترش ميغلط نميداند که دارد سيلي ميخورد. فرمود شما سيلي او را نميببينيد. اين بيچاره درد قبلياش در اثر بيحسي و اينها رخت بربست الآن دارد سيلي فرشتهها را ميخورد. ﴿الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ با اين وضع او را از اينجا بيرون ميبرند ما خيال ميکنيم اين آه آه که ميکند برای آن تب اوست يا برای آن درد دستش است! فرمود آنها گذشت الآن او حس بدني ندارد فقط اين درد معنوي دارد که اين سيلي فرشتهها او را به درد ميآورد و دادش را بلند ميکند و فريادش را بلند ميکنند. دو گروهاند که هنگام جان دادنشان را قرآن بالصراحه نقل کرده است: يک عده آنطور هستند ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾ اين هنگام جان دادن اينگونه از مردان الهي است. يک گروه هم کساني هستند که ﴿الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ﴾ با فشار اينها را از دنيا بيرون ميبرند. اينطور است.
اگر کسي دانشمند بود خدمت کرد اين بايد آن اساس کار را ببيند مبدأ را ببيند. آنکه کور است او را نميبيند توحيد را نميبيند عبادتي هم ندارد، ثوابهاي دنيايي او همين رفاه و احترام و امکان است احياناً تخفيف در عذاب هم هست که «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».
اينها چيز روشني است که خيلي از بزرگان ما اينها را جزء شرايط قاضي نياوردند چون بيّن الرشد است.
عمده مسئله زن است که اينها شرط رجوليت را هم ذکر کردند که مرأه نميتواند قاضي باشد. بعضي از شواهدشان خيلي تام نيست نظير مسئلهاي که درباره بلوغ گذشت. راجع به بلوغ که استدلال کردند به اينکه حضرت فرمود «انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ»[13] و نابالغ رجل نيست، عرض شد به اينکه دو باب است: يک باب درباره خود آن فاعل انساني است. يک باب درباره خود عمل است. الآن همين رجل در باب روايات صلات در شک بين دو و سه و امثال ذلک آمده است که سؤال ميکند از امام(سلام الله عليه) که «رجل شک بين الثلاث و الاربع»[14] اين معلوم است که رجل و مرأه ندارد. اين دارد حکم شرک بين دو و سه را ذکر ميکند. اين هيچ يعني هيچ! هيچ دخالتي عنوان رجل و مرأه ندارد. اينکه سؤال ميکند «رجل شکّ بين الثلاث و الأربع» يعني حکم شک بين سه و چهار چيست؟ در خيلي از موارد است که وقتي که رجل مطرح شد حکم آن فعل را دارند ذکر ميکنند نه آن فاعل را. فاعل هر کسي ميخواهد باشد، اما در بعضي از موارد محفوف به قرينه است ، در مسئله جهاد است فرض کنيد ميگويد يک مردي در ميدان جهاد اين کار را کرد معلوم است که زن حضور ندارد و امثال ذلک.
در آن روز عرض شد که الآن با شرايط کنوني ميشود در ماده تصرف کرد نه در هيئت. شما چکار به وجوب و حرمت داريد که حمل بر استحباب بکنيد؟ نه، اگر زن طوري بود که کسب خودش بود، هر دو مثلاً حوزوياند يکي استاد حوزه است يکي استاد جامعة الزهراء است حقوق دارند مستقلاند درک مستقل دارند اين نياز به اذن ندارد. هر دو استاد دانشگاه هستند هر دو حقوق ميگيرند اين نيازي به اذن ندارد. در ماده تصرف کنيد نه در هيئت. آن روزگاري هيچ خبري از جامعه نداشتند. در قرآن هم همين است که شهادت يک زن کافي نيست ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ﴾[16] دو تا زن بايد شهادت بدهند چون اينها در جامعه نيستند، از اوضاع باخبر نيستند، از زير و بم اقتصاد باخبر نيستند، لذا اگر يکي ممکن است اشتباه بکند ديگري يادش بيايد.
الآن نيمي از جمعيت دنيا و نيمي از جمعيت اين کشورها زن هستند، اينها هم دستگاه قضايي دارند مخصوصاً دادگاه مدني خاص در امر ازواجشان طلاقشان و امثال ذلک، اين چه نيازي دارد به اينکه به اذن شوهر باشد؟ يا چه ممنوعيتي براي زن است؟ اولاً مراحل علمي را که شما هيچ وقت منع نکرديد و نميکنيد. زن ممکن است در مقام علمي به جايي برسد که شاگردان او بشوند مرجع تقليد. در کتاب زن در آينه جمال و جلال همه اين حرفها برای نزديک چهل پنجاه سال قبل بود. اين حرفها آمده که زن ميتواند در حد صاحب جواهر عالم بشود مجتهد بشود شاگردان او بشوند مرجع تقليد. زني که ميتواند در حد مرجعيت شاگرد بپروراند چرا خودش نتواند قاضي بشود؟ آن هم نسبت به زنها. ما بگوييم ذکورت شرط است انوثت مانع است، اين نسل نميتواند، اين بايد خانهنشين باشد، اين وجهي ندارد.
بنابراين اينکه ما ميگوييم مرأه نميتواند قاضی بشود و رجوليت و مرد بودن شرط است، آن هم مخصوصاً استدلال اينچنين باشد که حضرت به يک عدهاي از مردان ميفرمايند که «انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ» اينها استدلالهاي خيلي ضعيفی است چون اگر چهار تا زن سؤال ميکردند شايد ميفرمود که «منکنّ»، چون سائلها مرد بودند حضرت فرمود از شما، نه اينکه رجوليت شرط است.
غرض اين است که اگر فضا فضاي تعليم و تربيت شد، اين ميتواند. اگر نشد، مثل سابق است بله. اگر مثل سابق است، زن نميتواند قاضي باشد، براي اينکه از هيچ چيزي خبر ندارد. اما اگر مثل لاحق است چرا زن نتواند قاضي باشد؟ لااقل براي زنها. نيمي از جامعه زن هستند، چرا نتواند قاضی بشود؟!
«و الحمد لله رب العالمين»