< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/

 

فصل دوم مربوط به شرايط قاضي است که قاضي چه صفاتي بايد داشته باشد؟ اولين شرطي که ذکر کردند مسئله بلوغ بود که او بايد بالغ باشد و اين را خواستند از کلمه «رجل» استفاده بکنند که «انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ»[1] ؛ قاضي بايد رجل باشد و نابالغ رجل نيست.

در بحث ديروز اشاره شد به اينکه ذکر رجل در روايات گاهي علامت است نه علت، مثل اينکه «رجل شکّ بين الثلاث و الأربع»[2] ، اگر سائلي از حضرت سؤال مي‌کند مردي در نماز بين سه و چهار شک کرد حکمش چيست؟ اين محفوف به قرينه است که منظور سؤال کردن از حکم شکّ بين سه و چهار است، آن شک‌کننده و آن نمازگزار چه مرد باشد چه زن، حکم شکّ بين سه و چهار چيست؟ مرد و زن فرقي ندارد. اين با قرينه همراه است.

يک وقت است در مسئله جهاد است، در مسئله قضاء است، اين‌گونه از مسائل است که امام مي‌فرمايد يک مردي اين کار را انجام بدهد[3] ، معلوم مي‌شود که خصيصه مرد بودن دخيل است. حالا اگر خصيصه مرد بودن دخيل است، اين مرد در مقابل زن است يا مرد در مقابل نابالغ؟ کسي که بالغ باشد يا کسي که مرد باشد در قبال زن؟ مي‌تواند شامل هر دو قسم باشد؛ يعني وقتي که بالغ نيست مرد نيست، رجل بر او صادق نيست و اگر زن بود هم رجل بر او صادق نيست. در جريان شرط مذکر بودن، اين را جداگانه بحث مي‌کنند.

اما درباره نابالغ بودن آن حديث معروف «الْقَلَمُ رُفِعَ عَن ثَلَاثَةٍ الصَّبِیِّ حَتَّي يَحْتَلِمَ»[4] در بحث ديروز اشاره شد که اين حديث در سياق منّت است لسانش لسان امتنان است، چون لسانش لسان امتنان است فقهاء(رضوان الله عليه) فتوايشان اين است که عبادات صبي مشروع است ولي معاملات او اجتماعيات او سياسات او مثلاً خطا است و او مثل کسی که خوابيده است «الْقَلَمُ رُفِعَ ... عَنِ النَّائِمِ حَتَّى يَسْتَيْقِظَ» يا «عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ» و مانند آن، در معاملات اين‌طور است. قضاء هم که از بهترين و سنگين‌ترين مسائل علمي است، بنابراين اين «الْقَلَمُ رُفِعَ ... عَنِ ثَلَاثَةٍ الصَّبِیِّ حَتَّي يَحْتَلِمَ» مي‌تواند دليل باشد.

پس بنابراين اين رجلي که در روايات أخذ شده است که «انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ»، مي‌تواند بلوغ را ثابت کند، اما آيا مي‌تواند مرد بودن در برابر زن را هم ثابت کند يا نه؟ آن را جداگانه ذکر کردند؛ لذا مسئله رجل بودن را وقتي ذکر کردند مسئله نابالغ بودن را جدا و مسئله ذکورت را جداگانه ذکر کردند و چون جداگانه ذکر کردند، جداگانه بحث مي‌شود.

مطلب ديگر اين است که ما در قرآن کريم داريم که بعضي از صبيان هستند که به مراحل عاليه رسيدند، آن‌ها مستثنا است که معلوم است يا پيغمبر است يا امام است. در جريان ﴿وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا﴾[5] ذات اقدس الهي وجود مبارک مسيح را در کودکي در گهواره و مانند آن کتاب عطا کرده است يا وجود مبارک ولي عصر(ارواحنا فداه) در کودکي به مقام امامت رسيدند، اين‌گونه از ذوات قدسي معلوم است که مستثنا هستند. هرگز اينها معيار نيستند که ما بگوييم چون وجود مبارک حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) يا وجود مبارک حضرت عيسي اينها در دوران قبل از بلوغ به اين مقام رسيدند، پس قبل از بلوغ هم مي‌شود يک کسي به مقام قضا برسد.

گذشته از اينکه، اينکه فرمود: «وَ نَظَرَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا»[6] اين نشان مي‌دهد که غير بالغ را شامل نمي‌شود، براي اينکه، اينکه فرمود: «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» بايد بالاخره نظريه‌پردازي کند و يک انسان نابالغ بعيد است که بتواند آن‌طور نظريه‌پردازي کند!. مستحضريد که اينکه «عَرَفَ شَيْئاً مِنْ أَحْكَامِنَا»[7] ، در زمان خود امام(سلام الله عليه) وقتي مي‌فرمايد قاضي يک مقداري از علوم ما را بداند، اين يک علم است واقعاً، براي اينکه يا مستقيماً از خود حضرت که حجت خداست مي‌شنود يا از شاگردان بلاواسطه او مثل زراره و امثال ذلک مي‌شنود که فرمود ما اين را نصب کرديم، اما اگر کسي در عصر غيبت بخواهد مشمول اين عنوان بشود که «عَرَفَ شَيْئاً مِنْ أَحْكَامِنَا»، اين الا و لابد حداقل بايد مجتهد متجزي باشد، براي اينکه الآن در اين قرون گذشته آن‌قدر اقوال و احتمالات و امثال ذلک مطرح شده که تا انسان خودش را برساند به آن حکم اللهي که ائمه(عليهم السلام) فرمودند، خيلي طول مي‌کشد. آن روز آسان بود و کسي که يک مقداري درس خوانده بود مي‌توانست مشمول «عَرَفَ شَيْئاً مِنْ أَحْكَامِنَا» باشد، اما الآن در برابر اين همه احتمالات و اقوالي که پيش آمده کسي مي‌تواند مشمول «عَرَفَ شَيْئاً مِنْ أَحْكَامِنَا» بشود که لااقل مجتهد متجزي باشد که بتواند بالاخره فحص و بررسي کند و به آن مقام برسد. آن روزها خيلي آسان بود.

بنابراين مسئله اثبات رجوليت در برابر نابالغ از اين جهت آسان است.

سؤالاتي که اين روزها مي‌شود قسمت مهم مربوط به مقبوله عمر بن حنظله و مسئله ولايت فقيه و امثال ذلک است. اگر نظر شريفتان باشد در همان فصل اول هر روز يعني هر روز! هر روز ما اين مسئله کلامي را تکرار مي‌کرديم - که بعضي از آقايان نوشتند اين تکرار است! - چون اساس کار اين است که اين حتماً بايد در ذهن ما باشد که آيا ما در عصر غيبت تکليف داريم يا نداريم؟ و مسئله از دو محور قابل بحث بود؛ مسئله‌اي که موضوع آن فعل الله است مسئله کلامي است. آيا خدا در عصر غيبت برنامه دارد يا ندارد؟ حکمي دارد يا ندارد؟ خواسته‌اي دارد يا نه؟ اين مسئله فقهي نيست. مسئله‌اي که موضوع آن فعل الله است مي‌شود کلام. مسئله‌اي که موضوع آن فعل مکلف است مي‌شود فقه. ما هر روز - اگر نظر شريفتان باشد - اين را ذکر مي‌کرديم، چون مهم‌ترين بحث براي اثبات ولايت فقيه همان مسئله کلامي است.

بالاخره خدا دينش را مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ اگر دينش را مي‌خواهد در جايي که پيغمبر نيست امام نيست دسترسي به آن‌ها ممکن نيست حکمش چيست؟ دينش را مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ براي عصر غيبت برنامه‌اي دارد يا ندارد؟ اگر برنامه‌اي ندارد که مردم کذا و کذا هستند – معاذالله - اگر برنامه‌اي دارد راهش چيست؟ اگر هيچ دسترسي به امام(صلوات الله و سلامه عليه) نيست چون غائب است حکمش چيست؟

اين بحث‌ها قبل از انقلاب خيلي کم بود و بالاخره ما سير بحثمان رسيد به کتاب جهاد، با همان همدوره‌هاي خودمان که بحث مي‌کرديم - اين تقريباً برای نزديک پنجاه سال قبل است برای زمان سي چهل سال و اينها نيست - رسيديم به کتاب جهاد. مي‌دانيد که صاحب جواهر - خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم امام مي‌فرمود - سخنگوي مشهور است. ما اگر بخواهيم بگوييم معروف بين اصحاب چيست، وقتي به جواهر نگاه بکنيم مي‌فهميم که معروف بين اصحاب چيست. حالا ممکن است اقوال ديگري در کار باشد، اما مشهور بين فقهاي اماميه چيست، او سخنگوي مشهور است، سخنگوي جمهور است. سخنگوي شهرت است، نه سخنگوي مشهور. آن قول مشهور است آن قائل را مي‌گويند جمهور.

رسيديم به مسئله جهاد. بالاخره جهاد به معناي دفاع که هست، جهاد ابتدايي اگر مشکل داشته باشد جهاد دفاعي که هست. اين درياها اين معادن اين کوه‌ها سلسله جبال همه اينها انفال هستند. در عصر غيبت هر کسي بتازد و بگيرد آن است يا خدا در عصر غيبت براي معادن نفت و گاز و سلسله جبال و معادن طلا و اينها برنامه دارد؟ اگر قلل جبال تا درّه‌ها، اگر درياها و اعماق درياها جزء انفال است و برای امام است آيا در عصر غيبت همه را رها کرده يا حساب و کتابي برايش هست؟ هر کس هر چه بگيرد برای خودش است يا حساب و کتابي هست؟ دين بالاخره در عصر غيبت برنامه‌اي دارد يا ندارد؟

مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) در اين فضاي بحث آمدند گفتند بالاخره يک سرمايه‌اي ما در اسلام داريم بنام فقاهت و بنام ولي فقيه و بنام مرجع، بسياري از اين سِمَت‌ها بايد با حضور او باشد با دخالت او باشد چون با نيابت او کارها حل مي‌شود و اگر کسي مسئله ولايت فقيه را نپذيرد، اين «كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا»[8] او گويا اصلاً فقه را نچشيده! اين حرف تقريباً برای پنجاه سال قبل است، اين حرف تازه امروز و ديروز و چهل سال قبل نيست که ما خوانديم.

در جلد 21 مرحوم صاحب جواهر يک بحث مبسوطي مي‌کند منتها اسم کلامي بودن و اينها را ذکر نمي‌کند، اما مقدماتش را فراهم مي‌کند، چون واقعاً سلطان در اين مسائل است. در جلد 21 صفحه 396 و 397 اين يک ورق، حتماً اين يک ورق را جداگانه مطالعه مي‌فرماييد تا مي‌رسد به اينکه در صفحه 397 «فمن الغريب وسوسة بعض الناس في ذلك، بل كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا» اين که در ولايت فقيه شک مي‌کند مثل اينکه اصلاً فقه را نديده است! بالاخره اين چهل جلد جواهر متولي مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ در عصر غيبت چه کسي متولي اين کار است؟ اين همه معادن رها است! يعني دين هيچ حساب و کتابي براي اينها باز نکرده است؟ هر کس هر چيزي را گرفت گرفت؟ هر جا را گرفت گرفت؟ اين وجوهات شرعيه اين زکات اين خمس کذا و کذا، اين همه دستوراتي که دارد ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾[9] ؛ يعني زکات – معاذالله - رخت بربست؟ خمس رخت بربست؟ يا حساب و کتابي دارد؟

حالا شما بيا شرايط فقيه را ذکر بکن، ما هم موافقيم. بايد عاقل باشد مدير باشد، مدبّر باشد، چندين افراد که کارشناس‌اند بايد او را ياري کنند، بخش‌هاي فراواني برای مشورت داشته باشد، اينها بله لازم است. او که معصوم بود با خيلي‌ها مشورت مي‌کرد، در غير معصوم يقيناً لازم است مشورت بکند؛ منتها محور اصلي فقه است و اجتهاد، مسلّم و قطعي است. يک جامعيت قطعي يک اجتهاد قطعي، يک عقل قطعي و يک عدل قطعي می‌خواهد. اين اگر بود که فبها(چه بهتر)، اگر نبود آن وقت احکام ديگر است که دنبال متجزي‌ها هستند و دنبال عدول مؤمنين‌اند.

اگر او در درجه اول بود و جزء واجبات کفايي است که انسان به آن حد برسد براي اينکه اينها لازم است. اگر نظام، فقيه جامع الشرايط مي‌طلبد بر مردم واجب است که در مسئله فقه درس بخوانند تا هر کسي برابر استعداد بالاخره خودش به جايي مي‌رسد. حالا ممکن است خيلي از آن بزرگان و قدّيسين بله، برای عصر خاص و مصر مخصوص باشند؛ اما بالاخره اين مي‌تواند به آنجا برسد اگر به دنبال علم برود و وقت تلف نکند بله، مي‌تواند برسد، اما بالاخره اگر – معاذالله - به آن مقام نرسيد کسي که تالي تلو آنهاست با چند نفر مشورت مي‌کند و بالاخره اين کار را مي‌کند.

اين دين رها نيست، اگر کسي وسوسه کند که دين در عصر غيبت صاحبي ندارد «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا» اصلاً فقه را نديده(نچشيده) است، وگرنه چگونه مي‌شود که اينها بدون صاحب باشد؟ اينکه نمي‌شود. در جلد 21 صفحه 397 فرمود «فمن الغريب وسوسة بعض الناس في ذلك، بل كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا و لا فهم من لحن قولهم و رموزهم أمرا، و لا تأمل المراد من قولهم إني جعلته عليكم حاكما و قاضيا و حجة و خليفة و نحو ذلك مما يظهر منه إرادة نظم زمان الغيبة لشيعتهم» اين همه روايات مي‌خواهد بگويد که شيعه در زمان غيبت کارش منظم است پراکنده نيست هر کسي بيايد يک گوشه‌اش را بگيرد و بر آن حکومت بکند نيست. «في كثير من الأمور الراجعة إليهم، و لذا جزم فيما سمعته من المراسم بتفويضهم عليهم السلام لهم في ذلك» فرمود ما در عصر غيبت امور را به شما واگذار کرديم. «و لذا جزم فيما سمعته من المراسم بتفويضهم عليهم السلام لهم في ذلك، نعم لم يأذنوا لهم في زمن الغيبة ببعض الأمور التي يعلمون عدم حاجتهم إليها، كجهاد الدعوة» جهاد ابتدايي که کاري پيغمبر است، بله، آن نيست. حالا بعضي هم روي آن جهاد ابتدايي اظهار نظر کردند. فرمود جهاد ابتدايي که پيغمبر لشکرکشي مي‌کرد، مقدور فقيه نيست.

فرمود اين جهاد ابتدايي در زمان غيبت نيست، اما غير از اين بله. «کجهاد الدعوة المحتاج إلى سلطان و جيوش و أمراء و نحو ذلك مما يعلمون قصور اليد فيها عن ذلك و نحوه و إلا لظهرت دولة الحق كما أومأ» اگر چنين چيزي باشد دولت حق ظاهر خواهد بود «کما أومأ إليه‌ الصادق عليه السلام» حضرت داشتند از يک جايي عبور مي‌کردند و چند تا گوسفند داشتند در آنجا چرا مي‌کردند. حضرت به همراهش فرمود بشمار ببين چند تا گوسفند است. عرض کرد چهل تا است. فرمود من اگر به همين اندازه مجاهد داشتم قيام مي‌کردم. اين کنايه است! يعني ما اگر قدرت داشتيم قيام مي‌کرديم، نه براي اينکه تکليف نيست، براي اينکه قدرت نيست، اگر قدرت بود مثل آدمي که تيمم مي‌کند، اين نه براي اينکه وضوء بر او نيست، وضوء هست ولي او نمي‌تواند و چون نمي‌تواند بدلش را مي‌گيرد. فرمود من اگر به همين اندازه مجاهد مي‌داشتم در دهن اين متوکل عباسي و اينها مي‌زدم. فرمود، اين کنايه از آن است که اگر ما قدرت داشتيم قيام مي‌کرديم. «کما أومأ إليه الصادق عليه السلام بقوله: «لو أن لي عدد هذه الشويهات» ايشان مي‌گويد «و كانت أربعين لخرجت» راوي مي‌گويد که ما شمرديم چهل تاست. «‌و بالجملة فالمسألة من الواضحات التي لا تحتاج إلى أدلة» که بالاخره شيعه يا اسلام در زمان غيبت حاضر است و حي است و حضور دارد، وقتي حضور دارد نظم دارد حکومت دارد، بگير و ببند دارد قضاء دارد و امثال ذلک.

حداقل يک چهل پنجاه نفر مثل شهيد بهشتي مي‌خواهد. شما شهيد بهشتي را نشناختيد. ايشان در درس خصوصي مرحوم علامه شرکت مي‌کرد. فهمش هم فهم خوب، اما سر تا پا ادب بود. سر تا پا نظم بود. سر تا پا حيا بود. عجيب بود! چند سالي که در قم بود اين‌طور بود. در درس فقه مرحوم آقاي داماد هم شرکت مي‌کرد در آن زمان ما قم نبوديم، اما در جلسه خصوصي مرحوم علامه ما هم بوديم سر تا پا ادب و نظم بود. بعد هم که در شوراي عالي قضايي همکار ما شد، سر تا پا نظم بود. سر تا پا ادب بود. آدم اين قدر مؤدّب؟ اين قدر با ادب؟ اين قدر رعايت همه شؤون را بکند؟ در آن جلسه محاکمه‌اي که سران توده‌اي‌ها جمع شده بودند، دو گونه مناظره شد: يک مناظره قراردادي بود که آن کژراهه احسان طبري و اينها بود. يک مناظره تن به تن بود همان که در سالن دادگستري جمع شده بودند. اين کمونيست‌هاي سر تا پا آتش اينها آمده بودند ما سه چهار نفر بعد از تنظيم لايحه قصاص بايد دفاع مي‌کرديم. اينها حرفشان اين بود که شما اگر دين مصوّب داريد شوراي نگهبان براي چيست؟ شوراي نگهبان چکاره است؟ بعد به ايشان فهمانده شد که شوراي نگهبان براي تطبيق است نه تصويب. تصويب را شارع مقدس تصويب کرده است. شوراي نگهبان براي اين است که آنچه را که ما نوشتيم مطابق با شريعت است يا نه؟ شوراي نگهبان قانون‌گذار نيست. شوراي نگهبان خبره است ببيند اينکه ما نوشتيم اين مطابق با شريعت است يا نه؟ همين. نه اينکه شوراي نگهبان قانون‌گزار باشد.

خدا غريق رحمت کند شهيد بهشتي هم شرکت داشت، سر تا پا ادب بود، سر تا پا انسان بود، سر تا پا حيا بود. اين‌طور سي چهل نفر مي‌خواهد که رهبر باشند و کار را اداره کنند که نظم چيست و آن امور ارتشي چيست و آن امور اقتصادي چيست. بپذيريد که افرادي مثل شهيد بهشتي ناياب هستند نادر هستند - نه تنها در مديريت، در ادبش، در استدلال‌هايش فلسفي‌اش - من هر چه بگويم درباره ادب او کم است.

بعد از اينکه رحلت کرد در دل ما يک داغي بود. ما آن وقت در همان شوراي عالي قضايي در همان دفتر استراحت داشتيم و تدوين مي‌کرديم. بعد از ظهر يک روزي بود يک مقداري بيشتر قرآن خواندم و ثوابش را نثار روح مطهر ايشان کردم و بعد در همان سالن خوابيدم، در عالم رؤيا مي‌بينم که خيلي باجلال و شکوه دارند مي‌روند. گفتم کجا؟ اشاره کرده بود آنجا يک قصري است برای من است. چنين چيزي است. از آن امامزاده‌هاي طيب و طاهر بودند باور کنيد. سر تا پا ادب. ادب حکيمانه نه ادب عاميانه. کجا ادب داشته باشد، چگونه حرف بزند چگونه جذب بکند، چگونه رعايت بکند؟ حرمت آقاي طباطبايي را چگونه داشته باشد!

اگر يک کسي به اينجا رسيد آنها را تربيت مي‌کند، او تربيت شده همين روايات است. شما از او بپرسيد چه کسي گفته؟ مي‌گويد فلان روايت است. از کجا مي‌گوييد؟ مي‌گويد فلان آيه. اين از همين جاها تربيت شده است در جاي ديگري تربيت نشد. اين آيات و روايات مي‌تواند اين‌گونه افراد را تربيت کند. آن ديني که مي‌گويد رها نيستند مردم، يک راهنما مي‌خواهند فقيه جامع الشرايط مي‌خواهند اين‌گونه از مشاوران را هم تربيت مي‌کند. آن وقت اداره‌اش سهل است. ديگر سخن از اختلاس نيست، سخن از نجومي نيست، سخن از بازيگري نيست.

وقتي وجود مبارک امام صادق از ايشان سؤال کردند امام بعد از شما کيست؟ امام هفتم کيست؟ حضرت فرمود: «مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‌»، کسي که اهل بازي نيست. دفعتاً ديدند يک بچه‌اي وارد شده يک برّه‌اي داشت که با او سرگرم بود با اين برّه وارد شد و بعد به اين برّه مي‌گويد که «اسْجُدِي لِرَبِّك»‌! فوراً وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) اين بچه را در بغل گرفت و بوسيد و فرمود: «بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‌»[10] .

وقتي از حضرت صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند که امام هفتم کيست؟ فرمود او که اهل بازي نيست. دفعتاً وجود مبارک امام کاظم که بچه‌اي سه چهار ساله‌اي بود وارد شد و برّه‌اي همه همراهش بود که با او سرگرم بود به اين برّه مي‌گفت: «اسْجُدِي لِرَبِّك»‌، چون هيچ موجودي نيست مگر اينکه ساجد باشد، اينها مي‌فهمند. فوراً امام صادق اين وجود مبارک امام کاظم را اين بچه سه چهار ساله را در بغل گرفت و فرمود: «بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‌»، اينها هستند.

الآن هم وجود مبارک حضرت حضور کامل و حي حاضر دارد، منتها حالا ما غائب هستيم نه آن حضرت. او که ما را مي‌بيند و همه امور را تحت سلطه دارد او که غيبت ندارد، ما غائب هستيم. ما مي‌توانيم کاري بکنيم که کمتر غيبت داشته باشيم.

غرض اين است که اصل ولايت فقيه يک امر قطعي است يک امر قراردادي نيست يک امر سياست‌بازي دنيا نيست. اين صاحب جواهر در برابر همه فقهاء در حضور همه فقهاء در نجف، در کنار همه فقهاء مي‌فرمايد اگر کسي اين را نپذيرد مثل اينکه اصلاً فقه را در عالم نديده(نچشيده) است! آن ده دوازده روز اول که هر روز يعني هر روز تکرار مي‌کرديم براي اين است که اين مسئله کلامي حرف اول را مي‌زند که بالاخره خدا دينش را مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ اگر گفتيم خدا دينش را مي‌خواهد مسئله کلامي است و اگر گفتيم - معاذالله - خدا دينش را نمي‌خواهد آن هم مسئله کلامي است. مسئله‌اي که موضوع آن فعل الله است مسئله کلامي است. خدا چکار کرد؟ خدا چه مي‌کند؟ خدا چه مي‌خواهد؟ اينها مسئله کلامي است. مسئله‌اي که موضوع آن فعل مکلف است بله، مسئله فقهي است.

بنابراين اين در جريان مقبوله عمر بن حنظله ديروز هم از مرحوم آشتياني نقل کرديم که ايشان مي‌گويد به اينکه غير از فاضل قمي کسي به مقبوله تمسک نکرده است[11] . اين همه رواياتي که در مسئله هست خود صاحب جواهر هم در چندين قسمت اشاره مي‌کند يکي مسئله مقبوله عمر بن حنظله است. حالا دير مي‌شود، ادامه بحث در اينجا خواهد بود.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[3] ر.ک: مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص25.
[11] کتاب القضاء، ج1، ص57.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo