< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/

 

تاکنون روشن شد که طبق اصل اولي در مسئله قضاء و داوري اين مقام برای انبياء و اوصياي الهي(عليهم السلام) است، بعد ائمه(عليهم السلام) فرمودند کساني که آيات قرآني و روايات ما اهل بيت(عليهم السلام) را فرا بگيرند و نظريه‌پردازي کنند آنها از طرف ما منصوب هستند، ما اينها را براي قضاء براي حَکم بودن نصب کرديم، يک؛ براي حاکم بودن نصب کرديم، دو. حالا الآن کساني که به سِمَت قضاء منصوب مي‌شوند واقعاً منصوب از طرف امام صادق(سلام الله عليه)‌ هستند يا امام (عليه السلام) حکم شرعي را بيان کردند؟

اگر همان حکم شرعي باشد که يک امر عادي است؛ ولي اگر ظاهرش محفوظ باشد و الآن برابر آن ظاهر عمل بشود اينهايي که در عصر نظام اسلامي مشغول کار قضاء هستند اينها منصوبان امام صادق(سلام الله عليه) هستند. اين هم شرف مي‌آورد هم مسئوليت. البته اين اثر فقهي ندارد. برخي از فقهاي بزرگ ما(رضوان الله عليهم) مي‌فرمايند اينکه امام فرمود ما اينها را نصب کرديم اين حکم فقهي است، اگر همين باشد که نظير ساير مسائل فقهي است که چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است چه حلال است چه مکروه است و چه چيزي مستحب، اما اگر ظاهرش همين باشد که اينها را ما نصب کرديم، اين گذشته از اينکه يک حکم فقهي است يک شَرف را هم به همراه مي‌آورد يک مسئوليت را هم به همراه مي‌آورد. حالا مائيم و اين روايات.

گذشته از بيان حکم شرعي و مسئله شرعي که اگر کسي آگاه به مسائل ديني باشد نظريه‌پرداز باشد احکام فقهي را خوب بداند، اين به سمت قضاء منصوب بشود، اين حکم شرعي محض است اين «يجوز و لا يجوز» است اما ظاهر اين رواياتي که خوانده شد اين است که اينها از طرف ما نصب شدند. اين هم شرف مي‌آورد هم مسئوليت.

حالا مائيم و روايات. ملاحظه بفرماييد وسائل، جلد بيست و هفتم صفحه 17 اين روايات هست. غالب اين روايات معتبر است چون مشايخ ثلاث اينها را نقل کردند. غالب اين روايات از کليني شروع مي‌شود بعد به صدوق و مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليهم) ختم مي‌شود بخشي از اين روايات هم اول از مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) شروع مي‌شود بعد مرحوم کليني و شيخ طوسي(رضوان الله عليهم اجمعين) ادامه دادند. اين روايت را که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) همين است که فرمود «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لِشُرَيْحٍ» اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به شريح فرمود که «يَا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لَا يَجْلِسُهُ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ أَوْ شَقِيٌّ» از اين روايات مضمونش فراوان است.

اما روايت بعدي که روايت سوم اين باب است و مرحوم کليني «عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که فرمود: «اتَّقُوا الْحُكُومَةَ فَإِنَّ الْحُكُومَةَ» نه حَکم بودن. حکومت حکَم بودن را هم شامل مي‌شود «فَإِنَّ الْحُكُومَةَ إِنَّمَا هِيَ لِلْإِمَامِ الْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ الْعَادِلِ فِي الْمُسْلِمِينَ لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ»[1]

بعد در روايت پنجم باب قبلي که از مرحوم صدوق شروع مي‌شود دارد که «بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ الْجَمَّالِ» اين روايت را فرمود که «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ سلام الله عليهما إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» که اين «شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا» در دو سه طايفه از روايات مشخص شد که «رَوَى حَدِيثَنَا»[2] ، يک؛ بعد فرمود که فلان گروه راويان‌اند، اينها مشکل علمي را حل نمي‌کنند. فقط شما روايت‌هاي اينها را گوش بدهيد. درايت اينها را گوش ندهيد، چون اهل درايت نيستند «خُذُوا بِمَا رَوَوْا» و « ذَرُوا مَا رَأَوْا»[3] . اينها اهل اجتهاد و نظريه نيستند يا مشکلات ديگري دارند. اينها محدّث‌اند شما فقط حديثشان را گوش بدهيد. کسي که اهل نظريه نباشد «خُذُوا بِمَا رَوَوْا» و « ذَرُوا مَا رَأَوْا» اينها يک طايفه است. يک طايفه هم که فرمود: «وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»[4] .

در روايت پنجم اين باب فرمود: «إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا فَاجْعَلُوهُ‌ بَيْنَكُمْ» تا اينجا با روايات ديگر هماهنگ است. «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ»[5] اين را من نصب کردم. اين شرف نيست؟

برخي از بزرگان مي‌فرمايند که اين فقط يک حکم فقهي است. ظاهرش بالاتر از حکم فقهي است؛ يعني اينها منصوبان از طرف من هستند. اين هم شرف مي‌آورد هم مسئوليت.

فرمود که «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً» ما در کدام مسئله نماز و روزه و امثال ذلک داريم که بفرمايد من اين کار را کردم؟! در اينها فرمود «قال الله، قال الله، قال الله» اين است، اما وقتي به اين مسئله حَکميت يا حکومت مي‌رسد فرمود من اين را نصب کردم. ايشان رئيس مذهب ما هستند. اگر بفرمايد من او را براي سِمَت قضاء نصب کردم ، اين دو تا امر اصيل يعني اصيل، می‌آورد: يکي شرف يکي مسئوليت، بيش از شرف‌هايي که در جاهاي ديگر است و بيش از مسئوليتي که در جاهاي ديگر است. فرمود: «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ».

بنابراين اين يک نزاع داخلي است. اثر فقهي ندارد. بالاخره حکم شرعي اين است که اين شخص مي‌تواند قاضي باشد. اما آن اثر کلامي، اثر روحي، اثر درجات قُربي، آن معنويت، آن مسئوليت اجتماعي را به همراه دارد. فرمود من او را نصب کردم. اين شخص خودش را مأمور امام صادق مي‌داند. اين کم شرف نيست که فرمود من او را نصب کردم، به اينها مراجعه کنيد. شما هيچ يعني هيچ، در هيچ جاي شريعت نمونه‌اي نمي‌بينيد که امام صادق بفرمايد که من اين کار را کردم. امام صادق امام است، امامت از طرف پيغمبر از طرف خدا مسئله شرعي را می‌گويد بگويد من اين را نصب کردم، شما به او مراجعه کنيد، معلوم مي‌شود که منصوب از طرف حضرت است.

 

پرسش: درباره اصحاب هم همين امام صادق ....

پاسخ: بله، همين است. چرا، وقتي که اين سِمَت باشد حکومت ديني يک بخشي به همين مرجعيت است، او بايد بداند که از طرف حضرت است. ما در زمان غيبت خودمان مي‌گوييم إن‌شاءالله نائبان حضرت هستيم. يک امر اجتهادي است که فقهاي ما در عصر غيبت به جاي آن حضرت نشسته‌اند اين را مي‌گوييم خودمان هم تاحدودي باور داريم قابل باور هم هست براي اينکه حضرت که تشريف ندارند بالاخره شاگردان او بايد از طرف او باشند، اما يک امر روشن و شفاف و صريح که امام بفرمايد من او را نصب کردم - البته آنچه که به امر ديني برمي‌گردد مرجعيت اين چنين است، حاکميت اين چنين است حکومت اين چنين است حَکميت اين چنين است اينها همان استنباطي است که مي‌شود از يک روايت کرد اما - اصلش اين دو مطلب را به همراه دارد: يکي مسئوليت شديد و يکي شرف زائد.

 

اما اين سؤالي که شد اگر اضطرار شد چکار بکنيم؟ «عند الاضطرار» آدم به محکمه جور مراجعه مي‌کند. آيه پاياني سوره مبارکه «حج» همين است که ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾;[6] روايات هم همين را امضاء کرده است. فرمود حرجي در کار نيست. اين آيه پاياني سوره «حج»، قاعده اصولي را در بر دارد. اين قاعده اصولي احکام فقهي را به همراه دارد که ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾، اين بيان خداست در پايان سوره «حج» و قاعده نفي حرج است، منتها حرج هر کسي فرق مي‌کند. يک وقت است که مال خيلي کمي است که اگر مراجعه نکند به هيچ جا برنمي‌خورد. يک وقت است نه، با حيثيت او با مال او با کيان او ارتباط دارد مي‌شود حرج.

 

پرسش: حرج نوعی است، شخصی که نيست

پاسخ: نسبت به کل قانون شخصي است. همين که گفتيم يعني همين که گفتيم! همين که نسبت به اين آقا فلان مبلغ بر اين آقا حرج است، اين مبلغ براي نوع حرج نيست ولي براي اين کارگر جزء حرج است مثل اضطرار مثل وضوء گرفتن براي خيلي‌ها اين‌طور وضوء گرفتن حرج نيست ولي اين چون دستش زخم است دستش آسيب ديده است بله براي او حرج است «الحرج شخصي کما قيل مکرر» در کتاب‌ها پر شده، نوعي نيست. حرفي که بيّن الرشد است بيّن الرشد است. فرمود به اينکه ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾، آيه پاياني سوره مبارکه «حج» اين قاعده اصولي را و فقهي را به همراه دارد.

 

حالا فرمود اگر اين چنين شد، ضرورتي شد، نسبت به ديگران ضروري نيست نسبت به شما در ساير اوقات هم ضروري نيست ولي فعلاً چون مسافريد در اينجا ضروري است. ضرورت هم شخصي است هم شخصيتي است بنابراين ممکن است براي همين شخص در شهر خودش حرج نباشد اما اينجا که دستش زير سنگ است حرج است. هر جا حرج شد، حرج را خدا جعل نکرده است و رجوع به اينها را اجازه داده است.

در روايت پاياني همين باب يعني روايت هفتم از وجود مبارک امام سجاد است که «إِذَا كُنْتُمْ فِي أَئِمَّةِ جَوْرٍ فَاقْضُوا فِي أَحْكَامِهِمْ وَ لَا تَشْهَرُوا أَنْفُسَكُمْ» خودتان را مشهور به شيعه نکنيد که به عنوان شيعه شناخته بشويد «فَتُقْتَلُوا» چکار داريد که شما را بشناسند شيعه هستيد. شما مجبور هستيد در نظام حکومتي اموي به احکام ديواني آنها عمل بکنيد خودتان را مشهور به تشيع نکنيد که آسيب ببينيد «وَ لَا تَشْهَرُوا أَنْفُسَكُمْ فَتُقْتَلُوا» اين کار را نکنيد کشته مي‌شويد. البته اگر يک راز و رمزي داشته باشيد که به احکام ما عمل بکنيد عيب ندارد.

مي‌بينيد دو جور يعني دو طور، دو طور حرف مي‌زند. مي‌فرمايد در حکومت جور اگر بوديد اگر به احکام ما عمل کرديد بهتر است اما در حکومت تشيع و قدرت تشيع فرمود ما نصب کرديم. اينجا مسئله شرعي است يعني اين روايت دومي مسئله شرعي است که فرمود «وَ إِنْ تَعَامَلْتُمْ بِأَحْكَامِنَا كَانَ خَيْراً لَكُمْ»[7] اين مسئله شرعي است. اما اينکه فرمود: «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ» اين همان دو تا شرف را به همراه دارد که من او را نصب کردم او بايد مواظب باشد که مسئوليت بيشتري دارد که بعضي از آقايان از بزرگان ما در فقه اصرار دارند که اين صبغه نصبي و صبغه سمت‌دادن امام صادق(سلام الله عليه) از اين روايات بايد محفوظ باشد.

مطلب ديگر در جريان «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» است که بنا شد به معني نظريه باشد. اين را روايات توضيح مي‌دهند. بعضي از معاني‌اي که اين روايات توضيح مي‌دهند در ادبيات و در اصول تأمين شده است. يک وقت است که «نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» روايات و احاديث ما را بشناسد، نظرش اين است که حقيقت و مجاز را، کنايه و استعاره را بشناسد، يک؛ مطلق و مقيد را بشناسد، دو؛ عام و خاص را بشناسد، سه؛ معارض و غير معرض را بشناسد، چهار؛ در تعارض بين نص و ظاهر حکم چيست که روشن است، پنج؛ در تعارض بين اظهر و ظاهر حکم چيست، شش؛ فرق بين تزاحم يعني تزاحم با تعارض يعني تعارض چيست. بفهمد که کجا جاي تزاحم است که با مطلب کار داشته باشد نه با دليل. بگويد اينجا ظاهر اين است، ، اين نص است، آن مطلق است. وقتي تزاحم هست يعني ملاک. کاري به ظهور ندارد که اين مطلق است و آن مقيد است، اين ظاهر است، آن اظهر است. تعارض يعني تعارض بين ادله است. اگر تعارض دارند يعني ظاهر و اظهر، نص و ظاهر، مطلق و مقيد، عام و خاص، اينها را مي‌گويند تعارض. اما وقتي سخن از ملاک و اهميت مطلب شد باب تزاحم است نه باب تعارض. ممکن است يک مطلبي چون اهم است مقدم باشد بر دليل ديگر که آن دليل نص است. اين ظاهر بر آن نص مقدم است براي اينکه سخن از تعارض نيست سخن از تزاحم ملاکين است. آن ملاکش خيلي مهم است، حفظ جان مسلمين در ميان است. حالا ما بگوييم آن روايت ظاهرش اين است اين روايت نص است؟ بله، اين روايت نص است و آن روايت ظاهر است؛ اما در مسائل تعارضي، اينجا که جاي تعارض نيست، هر دو حق است، منتها يکي اهم است يکي مهم. شما چکار به ظاهر داري؟ اين بايد بفهمد که تزاحم کجاست؟ تعارض کجاست؟ ظهور را کجا ارزيابي مي‌کنند؟ ملاک را کجا ارزيابي مي‌کنند؟ اينها کارهايي است که اصول ياد مي‌دهد.

قرآن کريم محکماتي دارد، يک؛ متشابهاتي دارد، دو؛ روايات ما محکماتي دارد، سه؛ متشابهاتي دارد، چهار. او بايد محکمات ما را بشناسد، متشابهات ما را بشناسد، کيفيت سرداري و سرفرازي محکمات را بفهمد يعني بفهمد و کيفيت اندراج متشابهات تحت محکمات را بفهمد. اينها علومي است که در حوزه نيست. اين را مي‌گويند علم کلام.

يک وقتي هم ما روايت را نقل کرديم، مرحوم کاشف الغطاي بزرگ چون خيلي فقاهتش قوي و غني بود و خيلي از علوم براي او ملکه بود، اين مقتدر بود. کاشف الغطاي بزرگ همان که يک روزي به فتحعلي شاه دستور مي‌داد اين کار را بکنيد با روسيه اين‌طور بجنگيد من اين‌طور اجازه دادم اين کاشف الغطاء است.

اين کاشف الغطاء در کتاب شريف طهارتش دارد که جبريه نجس‌اند مفوضه نجس‌اند و امثال ذلک[8] . مرحوم حاج آقارضاي همداني(رضوان الله عليه) در بحث طهارت مصباح مي‌فرمايد که شما بزرگ و بزرگواريد اين مسائل کلامي براي شما حل است، اما خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل کنند، گرفتار تفويض شدند، چرا شما مي‌گوييد جبريه نجس است يا مفوضه نجس است؟![9] اگر اين سلسله مسائل کلامي مطرح بشود که جبريه نجس است و مفوضه نجس است آن روز معلوم مي‌شود که سنگي روي سنگي بند نمي‌شود و حوزه نمي‌ماند. براي اينکه حوزه بايد اول چهل پنجاه سال قبل کلام را شروع مي‌کرد جبر چيست؟تفويض چيست؟ تا نگويد «قلم اينجا رسيد سر بشکست!»[10] بايد حل کند، يک روزي بالاخره همين مشکلات با آن تلفات مي‌آيد. اگر مسئله جبر پيش بيايد مسئله تفويض پيش بيايد، معناي «الامر بين الامرين»[11] گم بشود همان طور «يکفر بعضه بعضا» مي‌شود.

مرحوم حاج آقا رضا مي‌گويد براي شما که فقيه نام‌آور هستيد اين مسائل حل است. براي اينکه خيلي از علماي ما که رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفويض شدند، چه چيزی نجس است؟ چه کسي نجس است؟ اين را مي‌گويند نظريه. آنکه در حوزه‌ها نيست و جواب فلاسفه غرب را نمي‌دهد همين مسائل کلامي است. خدايي هست، قيامتي هست، بهشتي هست، ابديتي هست. اينها خيال مي‌کنند انسان که مي‌ميرد مثل يک درختي است که هيزم شده است همين!

 

پرسش: اينکه دارد «کلما حکم....» جاری است

پاسخ: همه جا. فرمود روايات ما محکماتي دارد متشابهاتي است مثل قرآن کريم است همان‌طوري که محکماتي در قرآن هست متشابهاتي در قرآن است متشابهات را بايد در دامن محکمات حل کنند. اين چهار يعني چهار! اين چهار اصل را ما در روايات هم داريم. روايات ما متشابهات دارند محکمات دارند بايد اينها را باهم بررسي کنند و محکمات را حاکم بر متشابهات قرار بدهند و متشابهات را در سايه محکمات حل کنند.

 

در صفحه 115 جلد 27 اين‌جور فرمود، روايت 22 اين باب دارد که «مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ الْقُرْآنِ إِلَى مُحْكَمِهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ فِي أَخْبَارِنَا مُحْكَماً كَمُحْكَمِ الْقُرْآنِ ـ وَ مُتَشَابِهاً كَمُتَشَابِهِ الْقُرْآنِ ـ فَرُدُّوا مُتَشَابِهَهَا إِلَى مُحْكَمِهَا» اين کار را بکنيد «وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهَا دُونَ مُحْكَمِهَا فَتَضِلُّوا» مبادا دنبال متشابهات باشيد به دنبال محکمات باشيد. اگر به دنبال متشابهات باشيد گمراه مي‌شويد. اينکه نيست يعني نيست! در حوزه‌ها نيست.

خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند، آخرين درسي که به ما داد بخش‌هايي از روايات کتاب شريف و نوراني بحار در مسئله معاد بود و يک روزي هم به عرضتان رسانديم که ايشان با همان دست لرزانش در اواخر عمر اين بحار را گرفته اصرار داشت که تک تک راويان بزرگوار اسم شريفشان را بخوانيم که يکي از اصحاب عرض کرد که حالا اين راويان که وضعشان معلوم است! فرمود نه، اينها بزرگاني هستند که به برکت اينها روايات به ما رسيده است ما بايد نام اينها را ببريم.

يک وقتي استاد ما مرحوم حکيم الهي قمشه‌اي(رضوان الله تعالی عليه) از تهران تشريف آوردند قم، در يک محفلي ايشان تشريف داشتند مرحوم علامه هم تشريف داشتند. مرحوم علامه فرمود من نمي‌خواهم افتخار کنم ولي خدا روزي کرد و من اين ده سالي که در تبريز بودم قسمت مهم بحار را زيارت کردم و ديدم - قدرت علمي‌شان قدرت بدني‌شان اشتياقشان به روايات اهل بيت - فرمود قسمت قابل توجه اين بحار را من ديدم. همان‌طوري که روايات فقهي کار آساني نيست آنها دقيق‌تر علمي‌تر قوي‌تر و غني‌تر است تا آن روايات کلامي که در حوزه نيست! تا پاي شريفش به حوزه نيايد و حوزه حوزه متکلم‌پرور نباشد همين است.

اگر خداي ناکرده بدون اينکه حوزه حوزه کلامي بشود کسي وارد جبر بشود يا وارد تفويض بشود کسي بخواهد اينها را حل کند، حرف‌هاي حاج آقارضاي همداني(رضوان الله عليه) هست که فرمود براي شما حل شده، بسياري از فقها خواستند جبر را باطل کنند گرفتار تفويض شدند.

بنابراين اين «رووا» همان «نظر» است آن «نظر» يعني نظريه‌پردازي کنند. نظريه‌پردازي به همين است که فرمود روايات ما محکماتي دارد، متشابهاتي دارد، محکم‌شناسي بايد باشد. آنکه اصول رايج حل مي‌کند بخش ادبي است بخش نص و ظاهر است و ظاهر و اظهر است و مطلق و مقيد است و عام و خاص است و حقيقت و مجاز، همين‌هاست. اصول بيش از اين يعني بيش از اين حرفي ندارد، اما کدام مطلب محکم است و جزء محکمات است و کدام متشابهات است؟ شما صدر و ذيل کفايه را چندين دور درس بخوانيد و درس بگوييد از اين حرف‌ها خبري نيست. محکمات شفاعت چيست؟ محکمات مغفرت چيست؟ محکمات معاد چيست؟ محکمات برزخ چيست؟ اينها داخلش نيست.

حداقل در بحث‌هاي قضاء اين باشد. حالا محکمات و متشابهات کلامي مطرح نيست محکمات و متشابهات مالي مطرح باشد که کجا برای ملت است؟ کجا برای دولت است؟ کجا حق است؟ کجا انفال است؟ کجا جزء معادن است؟ کجا را بخشيدند کجا را نبخشيدند؟ اين «رووا» احاديث ما را و «عَلِم» به محکماتش و متشابهاتش و «عَلِم» کيفيت ارجاع متشابهات به محکمات اين مي‌شود منصوب از طرف وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه).

اما آن سؤالاتي که شده است که بعضي از اين سؤالات ضمناً جواب داده شده است. بعضي از سؤالات اين است که در جريان ائمه(عليهم السلام) ما که شيعه اينها هستيم و تحت ولايت اينها هستيم مي‌گوييم خون‌بهاي اينها را وجود مبارک حضرت بايد بگيرد که «أين الطالب بذحول الانبياء»[12] و شهادت انبياء و امثال ذلک که فقط وجود مبارک ولي عصر است که مي‌تواند ثار الله باشد و خون‌بهاي کربلا را بگيرد، اما افراد عادي که اهل بيت را نمي‌شناسند خيال مي‌کنند مثلاً يک جنگ داخلي است، اينها حرف‌هايي دارند که مثلاً در کربلا فقط چند نفر شهيد شدند و اينها.

الآن ما مي‌بينيم وقتي که اين علوم عقلي نباشد، يعني فقط بشر تا پای اين قبر هست و بعد چه کسي نماز بخواند و کجا دفن کنيد مطرح باشد، از آن به بعد، سؤال قبر چيست؟ جريان قبر چيست؟ اينها هيچ مطرح نباشد، وقتي اينها نباشد جامعه ما جامعه دنيايي محض است. مثل همين درخت است. درخت تا زنده است تلاش و کوشش مي‌کند فعاليت مي‌کند ميوه بدهد آب بگيرد اما بعد خشک مي‌شود. وگرنه شما مي‌بينيد يک فرعوني بود که فقط ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ﴾ بود، اما الآن هم «يذبحون ابناءکم» هم «يذبح البنات» هم «يقتل الآباء» هم «يقتل الأمّهات» اين کجا و فرعون کجا؟! آن فرعون بدبخت دنيا و آخرت همان ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ﴾ بود اما در اين جريان غزه هم «يذبح الأبناء» است هم «يذبح البنات» هم «يقتل الآباء» است هم «يقتل الأمهات» براي اينکه يک سلسله علومي که بگويد انسان بخش کوتاهي از زندگي‌اش در دنيا است ابديت او در آخرت است و هرگز انسان از بين نمي‌رود اينها اصلاً نه در حوزه‌ها است نه در دانشگاه‌ها. لذا اصلاً به اين فکر نيستند که بعد چيست؟

اين مورد غفلت خيلي‌ها است. به هر تقدير اين جريان کربلا و امثال ذلک اين است.

اما در جريان بقيه سؤال‌ها که يکي‌اش اين بود که گفتيم تصرف در ماده بکنند نه تصرف در هيئت، چون رواياتي که مربوط به صدقه زوجين است دو طايفه است[13] : يک طايفه دارد که زن ولو مال خودش، مال ارثي خودش و کسب خودش را بخواهد صدقه بدهد بايد به اذن زوج باشد. اين در روايات ما هست. دسته ديگر، رواياتي است که مي‌گويد نه، زن اگر بخواهد از مال شوهرش صدقه بدهد بايد به اذن زوج باشد، اما از مال خودش بخواهد صدقه بدهد اذن زوج لازم نيست. اين دو طايفه از روايات است. صدقه يعني صدقه. صدقه غير از هبه است، غير از کادو و چشم‌روشني است. اينها امور جايزه است. صدقه را اسلام يعني فقط اسلام، آورده است ولاغير. «علي وجه الأرض» يک چيزي به عنوان صدقه در غير حوزه اسلام نيست. آن کادو و چشم‌روشني و هديه و بخشش و اين‌ چيزها بود و هست، اما آنها که هيچ کدام عبادت نيست. صدقه عقد است، يک؛ عقد عبادي است، دو؛ بدون قصد قربت باطل است، سه، به اين می‌گويند صدقه. صدقه چکار به هبه دارد؟ چکار به هديه دارد؟ يک کسي خانه ساخته، و به او هديه مي‌دهد. هديه يک امر عرفي و عقلايي بوده که قبل از اسلام بوده بعد از اسلام هم هست. بعد از اسلام بين مسلمين است بين غير مسلمين هم هست، اما صدقه را «الاسلام» آورده است عقد است و عبادي است تا قصد قربت نشود درست نيست و لازم هم هست و نمي‌شود از گيرنده پس گرفت. اينها را مي‌گويند صدقه.

يک عقد علمي و يک کتاب علمی در فقه است. چکار به هبه و چشم‌روشني و اينها دارد؟ اين زوج يا زوجه گفتيم ممکن است هر دو هم استاد دانشگاه باشند يا هر دو استاد حوزه علميه باشند، يکي استاد حوزه علميه پسران است، يکي در حوزه جامعة الزهراء خواهران است اينها هر کدام حقوقي دارند، چرا زوجه اگر بخواهد از مال خودش صدقه بدهد بايد زوج اجازه بدهد؟ اين دو طايفه از روايات را که معارض است اينها آمدند تصرف در هيئت يعني در هيئت، تصرف کردند و گفتند اين روايتي که ظاهرش اين است که جايز نيست يعني مکروه است، آن روايتي که دارد اذن بگير يعني مستحب است يعني واجب نيست. آمدند تصرف در هيئت کردند.

عرض ما اين بود که چرا تصرف در ماده نکنيد؟ بگوييد اگر رشدي کردند زوج و زوجه هر کدام رشيد بودند عالم به مصلحت بودند مي‌دانستند کجا پول مصرف کنند و کجا مصرف نکنند، اينجا زوج مستقل است زوجه هم مستقل است. چرا در جمع اين دو متعارض در هئيت تصرف مي‌کنيد که وجوب را حمل بر استحباب مي‌کنيد؟ بياييد در ماده تصرف بکنيد بگوييد آنجا که مصلحت را هر کدام مي‌دانند نيازمند به اذن ديگري نيستند. اين معناي تصرف در ماده است در برابر تصرف در هيئت.

 

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[8] کشف الغطاء(ط-القديمة)، ص173.
[9] مصباح الفقيه، ج7، ص297.
[10] کفايةالاصول(ط-آل البيت)، ص68.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo