< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/

 

مطالبي که آقايان مرقوم مي‌فرمايند يک بخشي مربوط به مباحثات فقهي روزانه است، يک بخشي مربوط به سؤالات علوم قرآني روزهاي چهارشنبه است، يک مقدار هم مربوط به سؤالات نهج البلاغه است؛ لذا آنچه که مربوط به نهج البلاغه است إن‌شاءالله روزهاي پنج‌شنبه مطرح مي‌شود و آنچه مربوط به علوم قرآني است روزهاي چهارشنبه و مسائل روزانه فقهي هم هر روز مطرح مي‌شود.

چند تا سؤال يا اشکال يا نقد مرقوم فرمودند. اولاً يک مشورتي خواستند که آيا با مصباح مرحوم حاج آقا رضا همداني(رضوان الله عليه)[1] محشور باشند يا با جواهر؟ در آمل که ما اين درس‌ها يعني شرح لمعه و اينها را مي‌خوانديم بعضي از علماي آمل شاگرد مرحوم آخوند بودند که قوانين تدريس مي‌کردند بعضي هم شاگردان مرحوم آقا ضياء و آقاي نائيني و اينها بودند. يکي از اين آقايان به ما سفارش کرد که شما بعد از شرح لمعه خيلي عجله نداشته باشيد که مکاسب بخوانيد، يک مقدار رياض بخوانيد براي اينکه مرحوم شيخ در مکاسب گاهي فرمايشات صاحب رياض را نقل مي‌کند مي‌گويد سيد رياض اين چنين گفته، سيد رياض اين چنين فرمود، اگر شما با رياض آشنا نباشيد، نمي‌توانيد مراجعه کنيد و فرمايش مرحوم شيخ در مکاسب براي شما به خوبي حل نمي‌شود، ما هم همين کار را کرديم. بعد از اينکه از آمل آمديم مدرسه مروي تهران و شرح لمعه تمام شد، يک مقداري رياض خوانديم.

روي همان راهنمايي‌ها بعد از مکاسب يک مقداري مصباح مرحوم حاج آقا رضا همداني را خوانديم، خيلي کتاب خوب و نرمي است، يک حد وسطي است بين مکاسب و جواهر. منتها شما بزرگواران اگر خواستيد با مصباح ايشان مأنوس باشيد طوري نباشد که اين کتاب نهايي شما باشد حتماً به جواهر بايد مراجعه کنيد تا کم‌کم جواهر کتاب باليني شما باشد. اين مربوط به آن مشورت آقايان که فرمودند مصباح باشد يا جواهر؟ يک مقداري مصباح باشد تا با عبارت‌هاي روان و تقريرهاي عالمانه و محققانه ايشان را آشنا مي‌شويد، بعد هم جواهر را اصل قرار بدهيد.

مطلب دوم مربوط به اشکالي بود که درباره اين راه‌حل ارائه شد. مرحوم سيد(رضوان الله تعالي عليه) در عروه براي اثبات اينکه چگونه ممکن است يک چيزي هم واجب باش هم مستحب و مانند آن - قضاء، اول واجب کفايي باشد وقتي کسي که متصدي شد براي بقيه مستحب باشد- جمع بين لزوم کفايي و استحباب چند وجه ذکر کردند[2] ، يکي دو وجه هم اينجا ذکر شده است و آن دو وجه اين بود که نمي‌شود وجوب و استحباب به يک جا متوجه بشود. وجوب متوجه اصل قضاء است استحباب مربوط به ايقاع اين طبيعت در فلانخصوصيت زماني يا مکاني است. موضوع استحباب چيزي است و موضوع وجوب چيزي ديگر.

اينجا بعضي از آقايان گفتند که نه، ممکن است اصل طبيعت واجب باشد يا حرام باشد ولي صنفي از آن حکمي ديگر داشته باشد.

اين را بايد توجه باشيد که ممکن نيست اصل طبيعت يک حکمي داشته باشد، صنفي از آن حکمي ديگر، چون صنف طبيعت خودِ طبيعت است بيرون از طبيعت نيست، اما ايقاع آن طبيعت در فلان زمان يا فلان مکان، خارج از آن طبيعت است لذا ايقاع صلات در اول وقت مي‌شود مستحب، خودِ صلات واجب است، چه اينکه به فتواي برخي‌ها تقدم نمازگزار بر قبر معصوم(سلام الله عليه) مشکل جدي دارد حالا يا حرام است يا مکروه، اصل صلات واجب است اما ايقاع صلات مقدماً علي قبر المعصوم(سلام الله عليه) حکم ديگري دارد.

غرض اين است که ممکن نيست اصل طبيعت يک حکمي داشته باشد صنفي از آن طبيعت حکم مخالف داشته باشد، چون صنف طبيعت مصداق خود آن طبيعت است بيرون از آن نيست، اما آنچه که به زمان برمي‌گردد يا به مکان برمي‌گردد يا به خصوصيات ديگر برمي‌گردد اين ممکن است حکم ديگري داشته باشد.

 

پرسش: تنافی بين احکام را همان تضاد می‌دانيد يا امر ديگری؟

پاسخ: بلاخره يا تضاد است يا غير تضاد، ممکن نيست يک چيزي هم محبوب مولا باشد هم مبغوض مولا! اما ممکن است که نه، اصل صلات به نحو ضرورت مطلوب مولاست ايقاعش به صورت جماعت يا ايقاعش به صورت اول وقت يک فضيلت بيشتري دارد فضيلت زائدي دارد حکم زائدي دارد. استحباب با وجوب سازگار نيست اما استحباب به اين قيد مي‌خورد نه به خودِ طبيعت و نه به صنفي از اصناف طبيعت. نماز جماعت و نماز فرادي دو صنف نيست، ايقاع اين نماز به اين کيفيت اين‌طور است. اينها مربوط به سؤال اول و دوم بود.

 

اما بعضي از مطالبي که مرقوم فرمودند به اين برمي‌گردد. اين کلمه «لا تقسروا» بچه‌ها را به زمان خودتان و اخلاق خودتان تربيت نکنيد، براي اينکه برای عصر ديگری هستند. ما هرگز اين حديث را نقل نمي‌کرديم، چون تقريباً شبهه بدآموزي داشت که شما بچه‌هايتان را به اين عصر تربيت نکنيد. اين را ما شنيديم ولي من هيچ وقت اين حديث را به اين معنا اصلاً نقل نکردم، براي اينکه اين «لا تقسروا أولادكم على آدابكم فإنهم مخلوقون لزمان غير زمانكم»[3] بدآموزي داشت يعني ممکن است اخلاق و آداب و سنن برگردد. تا اينکه اين سال‌هاي اخير ديديم که در کلمات نوراني حضرت امير هست که «لا تقسروا أولادكم على آدابكم فإنهم مخلوقون لزمان غير زمانكم».

آن وقت فرمايشات حضرت امير راهنما است. مرز اخلاق و احکام فقهي و اصول کلي سرجايش محفوظ است، اما مرز آداب و سنن اجتماعي قابل تغيير است. مي‌فرمايد آن روزي که مسکن شما فرق مي‌کرد، درس و بحث شما فرق مي‌کرد، مطالعات شما فرق مي‌کردند، علومي که رايج بود، فرق مي‌کردند آن دوره گذشت. آن دوره بچه‌ها اصلاً از احکام غربي و فلسفه غربي و صنايع غربي و اينها اطلاع نداشتند اما حالا اينها را تربيت کنيد به اين سمت براي اينکه مسئله روز است ترقي روز است اشکالات روز است حل مشکل روز است.

غرض اين است که اين با آن خيلي فرق مي‌کند. لذا ما از همين يکي دو سال اخير اين حديث را نقل کرديم و مي‌کنيم، با اين توجيه که اين کاري به آن آداب و اخلاق و احکام فقهي ما ندارد و راجع به تربيت روز است. از وسيله نقليه روز به عنوان وسيله نقليه‌اش استفاده کنيد، وسيله کتابشان، وسيله اينترنتشان، وسيله مبادلاتشان، اين‌طور تربيت کنيد.

 

پرسش: تربيت اولاد خارج از محدوده احکام ... که نيست ...

پاسخ: بله، اينها سرجايش محفوظ است اما روش آن ارتباطاتش، نحوه درس خواندنش دانشگاه رفتنش - اصلاً قبلاً مدرسه رفتن‌ها را مثلاً مي‌گفتند که در اين منطقه مدرسه رفتن‌ مصلحت نيست- علوم را فرا گرفتن‌ها، اينها را شما آزاد بگذاريد تا ياد بگيرند، در کنارش راهنمايي هم بکنيد که خداي ناکرده اينها منحرف نشوند.

 

مطلب بعدي اين است که فتواي فقيه مقدس است يا مقدس نيست و امثال ذلک؟ مستحضريد قبل از اينکه فقاهت به حکومت برسد اين هيچ محذوري نداشت، اقوال و آراء مختلف بودند اما در کتاب‌ها بود و فقط فقط نقد علمي بود. بعد از اينکه به حکومت رسيد به اجرائيات رسيد، وقتي حکم فقهي به عالَم طبيعت راه پيدا کند چون در اينجا جاي تزاحم است و هر فکري که به عالم طبيعت راه پيدا کند درگير است، لذا مزاحمات از اينجا شروع مي‌شود. اگر فقه ما همان احکام قبلي بود، مثلاً قبل از انقلاب نماز جمعه را که بحث کرديم به اين نتيجه رسيديم که نماز جمعه از نماز چهاررکعتي کافي است، نه اينکه نماز جمعه از ظهر کافي باشد! نماز جمعه يعني نماز ظهر روز جمعه. اين‌طور نيست که نماز جمعه يک چيز ديگري باشد. نخير، نماز ظهر روز جمعه يا دو رکعتي است به اين وضع، يا چهاررکعتي است به آن وضع. نماز ظهر روز جمعه يا اينطور است يا آن‌طور.

ما که آنجا بحث مي‌کرديم به پنج قول رسيديم؛ برخي از فقهاء(رضوان الله عليهم اجمعين) مي‌گفتند نماز جمعه حرام است در عصر غيبت. بعضي گفتند واجب عيني است. بعضي گفتند واجب تخييري است. بعضي گفتند به اينکه احتياط وجوبي در جمع بين چهار رکعت و دو رکعت است، نه احتياط در جمع بين نماز جمعه و ظهر است!. قول پنجم اين بود که اين احتياط، احتياط مستحب است.

همه اينها در کتاب‌هاي فقهي ما دفن مي‌شد و همان‌جا بحث مي‌کرديم و مي‌رفتيم. چون ما نظرمان به اينجا رسيد که نماز جمعه يعني دو رکعت کافي است و آن چهار رکعت لازم نيست، لذا خدا غريق رحمت کند آيت الله العظمي اراکي را، ما مرتّب در نماز جمعه ايشان شرکت مي‌کرديم 25 نفر، 30 نفر و امثال ذلک بوديم. در آمل هم قبل از انقلاب بعضي از بزرگان ما نماز جمعه را اقامه مي‌کردند.

مادامي که به حکومت نرسد، حکم دنيايي پيدا نکند، هميشه اين احکام بود، نه آن آقايي که مي‌گفت نماز جمعه حرام است آسيب مي‌ديد، نه آن آقايي که مي‌گفت نماز جمعه واجب است و مثلاً کفايت مي‌کند اين دو رکعت جاي آن چهار رکعت مي‌نشيند بهره‌اي مي‌بُرد. نه، در کتاب‌ها دفن بود و اگر در عصري که حکومت، حکومت اسلامي است همان قداست باقي باشد واقعاً همان‌طور باشد هيچ محذوري ندارد. فتوا مقدس است، محترم است، هر فتوايي مربوط به خودش است. اگر اشکالات علمي است، البته در بحث‌هاي علمي در نقدها و در درس و بحث سرجايش محفوظ است، اما از حوزه درسي و از کلاس درس و بحث بيرون بيايد، مصلحت نيست. براي چه بيرون بيايد؟ اگر کار علمي است و صبغه علمي است همان‌طوري که قبلاً بود، يک آقايي در بحث علمي‌شان نسبت به آقاي ديگري اشکال داشتند. خدا غريق رحمت کند مرحوم شيخ انصاري نقل مي‌کردند، شما که داريد حرف آن آقا را رد مي‌کنيد مبادا خداي ناکرده شبهه غيبت بشود! اين قدر احتياط مي‌کردند، لذا اينکه مي‌گفتند «فما قيل قيل قيل» از همين جا پيدا شد. اصلاً «قيل» در اين کتاب‌ها معلوم نبود که قائل کيست! خيلي از موارد است که «فما قيل»! آدم الآن هم بخواهد تحقيق کند - الآن بالاخره زمان تحقيق است - بخواهند تحقيق کنند ببينند قائل کيست، اصلاً معلوم نيست! اصلاً آنها مي‌گفتند ما کاري به قائل نداريم، مي‌خواهيم بگوييم اين قول بهتر از آن قول است يا اين قول درست نيست. اين قدر احتياط مي‌کردند که مرحوم شيخ مي‌فرمود مبادا يک وقتي خداي ناکرده غيبت بشود. شما چکار داريد که قائل کيست؟

لذا راه تحقيق در کتاب‌هاي قبلي خيلي بسته است، چون بسياري از اينها دارد «قيل، قيل، قيل» گفته شد گفته شد گفته شد اما در کجا گفته، اين مشکل را دارد نمي‌شود تحقيق کرد، اما براي اينکه تأدّب محفوظ باشد اين‌کار را می‌کردند، اما وقتي که خداي ناکرده مسائل ديگري مطرح شد، آن وقت اشکال جدي مطرح می‌شود و خيلي احتياط لازم است.

بنابراين برای نقد يک نظر در يک کتابي بهترين راهش اين است که آدم آن نظر را بگويد و بگويد که اين نظر مشکل دارد. ولي بالاخره اگر بخواهيد شما يک حکومت اسلامي داشته باشيد که بايد داشته باشيم، نمي‌شود که به همه آراء و همه فتاوا عمل بشود. بالاخره همه قول‌ها سرجايش محفوظ است محترم است هر کسي مقلد کسي بود عمل مي‌کند، اما بالاخره در بحث‌ها و آراء حکومتي يکي از اينها بايد باشد حالا هر کسي شد. ديگر نمي‌شود راه را براي همه باز کرد. اين‌طوري هرج و مرج مي‌شود. اين اختصاصي به فقه ندارد، علوم ديگر هم همين‌طور است. شما ببينيد در دانشگاه‌ها ده‌ها نفر متخصص اقتصادند يا فلان‌اند، حرف همه اينها که به صورت مصوبه دولت يا مصوبه مجلس درنمي‌آيد، در مورد حرف بعضي‌ها رأي مي‌گيرند به صورت مصوبه در مي‌آيد حرف بعضي‌ها در نمي‌آيد، اما خداي ناکرده کسي بخواهد بگويد چرا رأي من نشد اين مشکل ايجاد مي‌کند.

بزرگان قبلي ما همين احتياط را داشتند اقوال متعدد بود. شما مثلاً ببينيد در جريان بئر و بالوعه 17 يعني 17! 17 قول است که فاصله بئر و بالوعه چقدر است؟ حالا هيچ کسي مزاحم کسي نبود، هيچ فتوايي مزاحم کسي نبود همه پشت سر هم اقتدا مي‌کردند، با اينکه فتواي او را قبول نداشتند. فضا اگر فضاي عقل و دين باشد، اختلاف نظر کمک مي‌کند به پيشرفت دين، نه خداي ناکرده مشکل ايجاد بکند.

به عنوان نمونه اين مطلب را عرض کنم خدا غريق رحمت کند شيخ طوسي(رضوان الله عليه) را، ايشان در کتاب شريف عدة الاصول در جلد اول در جريان حجيت خبر واحد مي‌فرمايد که سرگذشت خبر واحد يک سرگذشت دامنه‌داري است «في ذكر الخبر الواحد و جملة من القول في أحكامه»[4]

مرحوم ابن ادريس در سرائر در قبال قول اعتبار حجيت خبر واحد آن‌طور ايستاد و تند حرف زد گفت: مگر دين را غير از خبر واحد چيز ديگري فاسد کرد؟ اين حرف ابن ادريس يعني ابن ادريس در سراسر است. شما بايد يا به عقل دين را بفهميد، يا به تواتر بفهميد يا حداقل به استفاضه که اجماع و امثال ذلک است. ـ حالا چون لازم شد ممکن است من عبارت سرائر را هم بياورم همين جا بخوانيم در جلد اول سرائر است ـ آيا دين را غير از خبر واحد چيز ديگري آلوده کرد و گمراه کرد؟

البته اين ناظر به يک قصه تلخ ديگري است و آن اين است که تمام اخبار جعلي که در فضيلت اولي و دومي و سومي آمده با خبر واحد بود. چه کسي افضل است؟ چه کسي فضيلت دارد؟ چه کسي اهل بهشت است؟ خدا غريق رحمت کند هم سيدنا الاستاد علامه طباطبايي را، هم علامه اميني(رضوان الله تعالي عليهما) را! اين علامه اميني گذشته از اينکه يک عالم محبوب محققي بود، تبريزي بود همشهري سيدنا الاستاد بود به ايشان هم خيلي ارادت داشت و هر وقت مي‌آمدند قم سعي مي‌کردند که خدمت مرحوم علامه بروند و مرحوم علامه هم عصاره آن جريانات را در جلسات خصوصي مي‌فرمودند که ايشان که آمدند چه گفتند و چه نگفتند!

يک وقت فرمودند به اينکه آقاي اميني تشريف آوردند و گفتند که اگر من در فضيلت حضرت امير يک روايتي ببينم يقين دارم که همين روايت يا بهتر از اين درباره اولي و دومي هست! يک مقدار فحص و بررسي مي‌کنم، مي‌بينم که بله همين است. هيچ روايتي درباره فضيلت اهل بيت وارد نشده مگر اينکه جعالان و حديث‌فروشان آن را جعل کردند. اينکه مي‌بينيد هشتاد درصد مسلمين آنها هستند براي اينکه حکومت دست آنها بود جعل دست آنها بود، حديث‌فروشي دست آنها بود، حديث‌سازي دست آنها بود. ايشان مي‌فرمود که آقاي اميني ـ خدا غريق رحمتش کند! ـ فرمودند به اينکه اگر فضيلتي من درباره حضرت امير يافتم يقين دارم اين را درباره اولي و دومي و سومي هم گفتند. بعد يک مقدار فحص مي‌کنم مي‌بينم که بله هست. اين جعليات است.

خبرفروشان و خبرسازان کم نبودند. وگرنه ابن ادريس که اين‌طور حرف نمي‌زد که دين را غير از خبر واحد چيز ديگري فاسد نکرد که حتماً بايد عبارت را بخوانيم. اين يک مطلب که مرحوم آقاي اميني اين را فرمودند.

مطلب ديگر اين است که ايشان مي‌فرمودند که آقاي اميني ـ خدا غريق رحمت کند هر دو را! ـ مي‌فرمودند که يکي وقتي با يکي از علماي نجف قرار ملاقات داشتند تشريف آوردند منزل ايشان و من هم آنجا بودم. در اتاق مطالعه‌ ايشان کتاب‌هاي فراواني بود، من هم مشغول مطالعه بودم ايشان هم که آمدند ديدند که کتاب فراوان است دستي به يک کتاب زدند - ما يک احوالپرسي جزئي کرديم - من مشغول مطالعه شدم ايشان هم مشغول مطالعه شدند و بعد از يک مدتي ديدم که دارند بلند مي‌شوند مي‌روند. گفتم فرمايشي است؟ گفت: نه! من آمدم براي يک مطلبي، جوابم را گرفتم و رفتم. آقاي علامه مي‌فرمودند که مرحوم علامه اميني فرمود من به اين بزرگوار، عالم نجف گفتم که شما براي چه تشريف آورديد؟ گفت آمدم به شما بگويم که اين قدر تندروي نکنيد. اين تعبيرات تندي را که شما در الغدير نسبت به اينها داريد، اين مناسب نيست. من آمدم شما را نصيحت کنم. ديدم بي‌ادبي اينها خيلي است. تندروي اينها خيلي است. من جوابم را گرفتم و رفتم. اين نکته دومي بود که مرحوم علامه طباطبايي از مرحوم اميني(رضوان الله تعالي عليهما و علي جميع علمائنا الاسلامية) نقل کردند.

غرض اين است که اگر به حکومت برسد و به دست سقفي‌ها و امثال ذلک برسد مشکل ايجاد مي‌کند و ابن ادريس آن حرف را مي‌زند و اگرنه صرف اختلاف علمي باشد مي‌شود فرمايش مرحوم شيخ طوسي در کتاب شريف عدّة الاصول. ايشان در عدة الاصول «في ذکر خبر الواحد و جملة من القول في أحکامه» درباره خبر واحد سخناني فراواني دارند تا به اينجا مي‌رسند مي‌فرمايند به اينکه علماي ما با همه اختلاف فتوايي که داشتند دوستانه زندگي مي‌کردند. به طوري که اختلاف بين علماي ما از نظر فتوا، بيش از اختلاف بين چهار امام از ائمه سني‌ها بود، اين همه اختلاف داشتند! فرمود آنجا باهم بودندو باهم در يک شهر زندگي مي‌کردند هيچ مشکلي هم نداشتند. مي‌فرمايد به اينکه اختلاف فرقه محقه به اختلاف در کيفيت حديث و فهم حديث و اينها برمي‌گردد. «فاختلاف الفرقة المحقة يرجع إلى الاختلاف في استجماع الحديث لشروط الصحة فقط كعدالة رواية، و هو ليس نفس حكم اللَّه تعالي» اختلاف در اعتبار گاهي مربوط به صحت، ضعف وثاقت و عدم وثاقت راوي برمي‌گردد اين کاري به فهم حديث ندارد تا شما بگوييد اين همه اختلافي که هست در فهم دين است، نه، اين در فهم دين نيست. اين در اين است که اين راوي روايتش درست است يا نه؟ اين نسخه درست است يا نه؟ يک مقدار به اين برمي‌گردد.

«و اما اختلاف مخالفين لنا» اين «فيرجع الاختلاف» در نفس حکم. آنها با ما اختلاف در اصل ولايت، در اصل حکم دارند. بسياري از اختلافات ما در اين است که اين حديث ضعيف است يا نه، اين راوي است يا فلان است.

بعد مي‌فرمايند به اينکه «و ذکرت في أکثرها اختلاف الطائفة» را «في العمل بها و ذلک أشهر من أن يخفي، حتي أنک لو تأملت اختلافهم في هذه الأحکام وجدته يزيد علي اختلاف أبي حنيفة و الشافعي و مالك و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظيم لم يقطع أحد منهم موالاة» شما ببينيد اختلافي که در بين خود شيعه‌ها از نظر روايات هست بيش از اختلافي است که بين اين چهار نفر هست اما اينها بالاخره با حکومت ساختند و باهم اختلافي ندارند. اختلاف فتوايي و اقوالي که در بعضي از روايات ما است بيش از اختلافي است که بين اين چهار نفر است و اينها باهم ساختند و با حکومت کنار آمدند و شما همچنان داريد دعوا مي‌کنيد!.

عبارت ايشان اين است «و قد و ذکرت و ذكرت ما ورد عنهم عليهم السلام من الأحاديث المختلفة التي تختص الفقه فی كتابي المعروف ب «الاستبصار» و في كتاب «تهذيب الأحكام» ما يزيد خمسة آلاف» من رواياتی که بيش از پنج هزار روايت است اينها را در اين دو کتابم ذکر کردم. «و ذکرت في أکثرها اختلاف الطائفة في العمل بها و ذلک أشهر من أن يخفي، حتي أنک لو تأملت اختلافهم في هذه الأحکام وجدته يزيد علي اختلاف أبي حنيفة و الشافعي و مالك و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظيم لم يقطع أحد منهم موالاة صاحبه» يعني در اين پنج هزار روايت يا کمتر يا بيشتري که من نقل کردم، اين علماي بزرگ ما باهم اختلاف دارند. اختلافي که اينها در فتوا دارند بيش از اختلافي است که آن چهار نفر در مسائل دارند، اما مع ذلک همه هر کدام ولي ديگري است آن موالاتي که بين برادران شيعه بايد باشد سرجايش محفوظ است.

پس مي‌شود اختلاف فتوا باشد اختلاف عمل باشد و قداست ديني هم باشد. مي‌گويد اختلافي که بين شيعه‌ها است در اين چپنج هزار روايت و مانند آن، بيش از اختلافي است که بين آن چهار نفر است ولي آن چهار نفر هميشه به جان هم هستند(با هم اختلاف دارند) و اين علما همه يکديگر را در نماز شب دعا مي‌کنند. پس مي‌شود اين‌طور ذکر کرد «و وجدتهم» يعني علماي شيعه «مع هذا الاختلاف العظيم لم يقطع أحد منهم موالاة صاحبه». خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد امام خميني(رضوان الله تعالي عليه) را! بعد از آن تبعيد که برگشتند، منبر را آوردند اين منبر را در همان ضلع مي‌گذاشتند و عصرها اصول مي‌گفتند. قبلاً در مسجد سلماسی بودند. همين جا يعني همين جا! صريحاً روي منبر فرمودند به اينکه اگر خداي ناکرده کسي درباره احدي از بزرگان خلاف شخصيت او حرف بزند موالات او با خدا قطع مي‌شود. اين عين عبارت ايشان است در همين منبر در همين مسجد. شما اختلاف نظر داريد داشته باشيد، اما کسي را متهم بکنيد کسي را مثلاً بگويد ضعيف الايمان است، فرمود اگر خداي ناکرده نسبت به احدي از مراجع اين حرف را بزند و اختلاف بکند ولايت بين او و خدا قطع مي‌شود. اين عين فرمايش ايشان است. اين معلوم مي‌شود که همان فرمايش مرحوم شيخ طوسي در عدة الاصول است که اينها اين کار را نمي‌کردند و موالاتي هم که داشتند سر جايش محفوظ بود.

«لم يقطع أحد منهم موالاة صاحبه و لم ينته إلى تضليله و تفسيقه و البراءة من مخالفته، فلو لا أن العمل بهذه الأخبار كان جائزا لما جاز ذلك، و كان يكون من عمل بخبر عنده أنه صحيح يكون مخالفه»[5] پس معلوم مي‌شود که خبر واحد بود حجت بود عمل مي‌کردند. اين فرمايش ايشان است و مبسوط هم هست در همين کتاب عدة الاصول.

غرض اين است که آنچه مشکل هست دنيا وعلاقه به دنيا و مسائل دنيايي است وگرنه همين اقوال بود همين آراء بود. البته در بحث‌هاي اوليه هم اشاره شد به اينکه اگر فقيهي نظر شريفش اين شد که يک تسبيح اربعه در رکعت سوم و چهارم نماز چهار رکعتي کافي است. يک آقاي فتواي شريفش اين است که حتماً بايد تسبيحات اربعه سه بار گفته بشود. اين نماز او را باطل بداند و او نماز اين را باطل بداند، اينکه نمي‌شود. اگر همين به مسئله قضاء آمد هم همين‌طور است. البته اشکالات علمي سرجايش محفوظ است اين مي‌تواند در کتاب‌هاي علمي بگويد که اين نظر درست نيست، البته نام هم مي‌برند. اگر سنت قبلي بود مي‌گفتند «قيل قيل قيل»! کاري نداشتند که قائل که بود. حالا اگر بخواهيم به تحقيق نزديک باشد، به کتاب‌ها هم مراجعه کنند بدانند که حرف کيست که مثلاً فلانی زيد است! اما ادب محفوظ باشد احترام محفوظ باشد اينها سرجايش محفوظ باشد اينها عيب ندارد.

غرض اين است که تعدد اين‌طور است و کثرت مي‌شود به وحدت برگردد. عمده آن چيزي که به هم مي‌زند دنياست و هيچ چيزي به هم نمي‌زند و اوضاع را از بين نمي‌برد مگر دنيا. پس بنابراين فتواي فقيه براي خود مقلد حجت است، يک؛ فقيه حق ندارد فتواي ديگري را باطل بداند، اين دو؛ فتواي فقيه قداست علمي دارد، سه؛ براي غير مقلد او الزام‌آور نيست، چهار؛ نقض حکم قاضي مجتهد هم جايز نيست، پنج.

مطلب مهم آن است که اختلاف فتوا در طي مطالب فقهي مقداري بحث مي‌شود، اما فعلاً طريق نجات همان احتياط است بالاخره هيچ وقت دين باعث اختلاف نشد و يکي از برکات دين اين است که اختلاف آورد. اختلاف که قبلاً هم در بحث تفسيري - حالا اينجا يا جاهاي ديگر - بحث شد، غير از مخالفت است. در قرآن کريم ذات اقدس الهي وقتي از اختلاف نام مي‌برد فرمود از بهترين برکات شما ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾[6] است. اختلاف يعني اين يکي خِلفه يعني خِلفه، خليفه، جانشين، کار او را انجام بدهد[7] . آن اوّلي تمام شد و رفت، اين دومي بيايد کار او را انجام بدهد. ﴿جَعَل اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً﴾ يعني «خليفةً» ﴿لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً﴾[8] ، کسي حالا شب به نماز شبش نرسيد به عبادت شبش نرسيد، روز جبران بکند. به برنامه‌هاي روزش نرسيد شب جبران بکند. اختلاف مقدس است، مخالفت بد است.

فرمود: «و من رحمته» اين اختلاف ليل و نهار را ايجاد کرد ﴿جَعَل اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً﴾ يعني «خليفةً» ﴿لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً﴾، اين است که فرمود: «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة»[9] ديگري کار شما را بکند شما کار ديگري را بکنيد. چرا مي‌گوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا ... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة»[10] سلام بر شما اهل بيت که ملائکه در شما اختلاف دارند؛ يعنی يکي مي‌رود وظيفه‌اش را انجام مي‌دهد نوبت را به ديگري مي‌رسد. مختلَف اسم مکان است شما مختلَف ملائکه هستيد ملائکه رفت و آمد مي‌کنند اين يکي مي‌آيد اين کار را انجام مي‌دهد وقتي کارش تمام شد آن ديگري مي‌آيد کار انجام مي‌دهد «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا ... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة».

اينها خودشان فرمودند که ما «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»[11] هستيم. ما ميدان انقلاب هستيم. اين در بيانات نوراني حضرت امير در نهج البلاغه است. مستثار اسم مکان باب استفعال است؛ يعني جاي ثوره. ثوره يعني انقلاب. فرمود ما هميشه ميدان انقلاب هستيم، منتها انقلاب فرهنگي. «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»، فرهنگ بخواهد انقلاب کند از علي و اولاد علي است. مطالب ماست حرف‌هاي تازه ماست. مستثار اسم مکان است محل ثوره است ثوره يعني انقلاب. ما ميدان انقلاب فرهنگي هستيم. کسي بخواهد انقلاب فرهنگي بکند و از پيش خودش يک حرف‌هايي در بياورد اين نيست. اين کتاب تمام نهج البلاغه بايد کتاب حتمي در خانه همه ما باشد. منتها يک خيري بايد پيدا بشود بزرگواراني پيدا بشوند که اين را فراهم بکنند در اختيار فضلاي حوزه قم و نجف و مشهد و اينها قرار بدهند که هر عالم حوزوي يک تمام نهج البلاغه داشته باشد تا بعد يک عده‌اي تصنيف موضوعي بنويسند فهرست موضوعي بنويسند اعلامش را استخراج کنند احاديثش را جدا کنند و اسنادش را جدا کنند. اينها را مي‌گويند کار خير، کار خير عالمانه. فرمود اگر بخواهيد انقلاب فرهنگي کنيد ما ميدان انقلاب هستيم. مستثار يعني مستثار، مکان ثوره و انقلاب فرهنگي ما هستيم. هر جا حرفي پيدا شد حرف ما بود.

در بحث‌هاي قبلي هم که به عرض شما رسيد، حضرت به دو نفر از اصحابش فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً»[12] منتها اجتهاد يعني جان کَندن مي‌خواهد. ما در هر کاري بايد يک صاحب جواهر باشيم. در مسائل سياسي صاحب جواهر باشيم، در مسائل اقتصادي صاحب جواهر باشيم. اين بيان نوراني حضرت امير است که فرمود «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه‌»[13] کسي که آب دارد خاک دارد اما نيازمند به زيد و عمرو باشد «فَأَبْعَدَهُ اللَّه‌»، اين مگر گفته حضرت امير نيست؟ مگر قاعده «لاضرر»يا قاعده استصحاب بيش از يک خط است؟ «مَنْ كَانَ عَلَي يَقِينٍ فَشَكَّ فَلْيَمْضِ» خيلي تلاش بکنيد بشود يک خط. يک خط هم نمي‌شود اما حداقل در اين سال‌هاي اخير که ما يادمان هست پنجاه کتاب عميق علمي براي همين يک خط نوشته شده است! همين يک خط است «مَنْ كَانَ عَلَي يَقِينٍ فَشَكَّ فَلْيَمْضِ علی يقينه»[14] بيش از يک خط نيست. وقتي به دست اهلش بيافتد مي‌شود پنجاه جلد کتاب. اين بيان نوراني حضرت امير است که مرحوم صاحب وسائل هم نقل کرده فرمود کسي آب دارد خاک دارد مع ذلک سفره‌اش خالي باشد «فَأَبْعَدَهُ اللَّه‌».

هم دولت هم ملت فرقي نمي‌کند، اين منتظر است او کار بکند او منتظر است اين کار بکند، فرمود اين‌طور نمي‌شود. ما اينها را فقط براي زيارت و براي اربعين رفتن که نمی‌خواهيم البته اينها نور است اينها بد نيست، اما اينها کافي نيست. ما در همه اينها يک صاحب جواهري مي‌خواهيم. ما بارها به عرض شما رسانديم ما ايراني‌ها آقازاده هستيم ما جغرافيا داريم ما بزرگ‌زاده هستيم پدران ما هزارها سال در اين سرزمين با عزت و شرف زندگي کردند. حالا شما بي‌عرضگي پهلوي و قَجر را نبينيد، بزرگاني هم بودند در اين سرزمين. هر وقت ايران و علماي ايران چه در نجف چه در اينجا قيام کردند جامعه پيروز شد. اما آمريکا که مي‌بينيد رذل‌ترين کارها را الان در حمايت از اسرائيل مي‌کند، همين است، براي اينکه او اصلاً بچه کجاست معلوم نيست! اصلاً جغرافيا ندارد. ما هم جغرافيا داريم هم تاريخ داريم. چند هزار سال تاريخ داريم. سراسر ايران، شرق ايران غرب ايران شمال ايران جنوب ايران شما هر جا را بکَنيد ما آثار باستاني داريم. اما اينها جغرافيا ندارند، کل آمريکا را شما بگرديد يک اثر باستاني پيدا نمي‌کنيد اينها کجايي بودند؟ آبائشان کيست؟ اينها کجايي‌اند!؟

اين آدم رذل کار رذل مي‌کند. بعضي از امور بين‌المللي است. در بيانات سيد الشهداء(سلم الله عليه) در عاشورا فرمود: «يا ايها الناس» حالا مسلمان نيستيد کافر که باشيد بالاخره انسان که هستيد[15] . الآن اين آمريکا نه تنها مسلمان نيست عاقل نيست کافر هم نيست. بالاخره کافر يک انسانيتي دارد. شما از آنجا بلند مي‌شويد مي‌رويد به نتانياهو در اسرائيل چه مي‌خواهيد بگوييد؟ اين همه کودک اين همه کشتار اينها کم است! اينها هيچ چيزي ندارند، لذا شما با هيچي‌ندار مي‌خواهيد چکار بکنيد؟ مگر اينکه دستتان در جيبتان باشد. دستتان بلند باشد و به احدي دراز نشود و آن وقتي است که بتوانيد همين بيان نوراني حضرت امير را عمل کنيد.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] همدانی، آقا رضا ؛ مصباح الفقيه.
[2] تکملة العروة الوثقی، ج2، ص4.
[7] معجم مقائيس اللغة، ج2، ص210.
[10] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج2، ص610. «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة».
[15] ر.ک: وقعة الطف، ص252.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo