< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/

 

مطالبي که به عنوان سؤال، آقايان در درس ديروز مرقوم فرمودند، يک بخشي مربوط به طهارت اهل بيت(عليهم السلام) است که إن‌شاءالله در روزهاي پنج‌شنبه مطرح مي‌شود. يک بخشي مربوط به جريان مقبوله عمر بن حنظله است که فرمايشات بسياري از بزرگان را آنجا مرقوم داشتند. کوشش و تلاش رجالي بسيار خوب است و اگر بحثي درباره عمر بن حنظله باشد در مسائل ديگر است. اينجا روي دو جهت، ديگر ما فارغيم: يکي علو متن است، دومی پشتوانه کلامي؛ لذا غالب فقهاء پذيرفتند و حجيت مقبوله عمر بن حنظله در بحث ولايت فقيه و امثال ذلک روشن است. البته هر روايتي که حجت است ممکن است در اطلاق و تقييدش در عموم و تخصيصش، در معارض داشتنش، در ظهورش، در انصرافش بحث داشته باشد، ولي از نظر اصل حجيت، در مسئله ما، ما هيچ مشکلي نداريم. اين دو عامل اصيل و اصلي يعني علوّ متن از يک طرف و پشتوانه کلامي از طرف ديگر باعث شد که غالب فقهاء پذيرفتند و اين شده حجت. حالا اطلاقش تا کجاست؟ عمومش تا کجاست؟ انصرافش از چيست؟ توجهش به چيست؟ اينها فرع بر حجيت داخلي يک روايت است.

بنابراين اين سعيشان بليغ باشد که تلاش و کوششي درباره عمر بن حنظله داشتند، ولي ما فعلاً بحثي درباره او نداريم، چون حجت است.

مي‌ماند مطلبي که بعضي از آقايان سؤال کردند که اگر در يک جايي قاضي شرعي که مجتهد عادل است وجود ندارد رجوع به قاضي جور حکمش چيست؟ اين را هم مطرح کردند که اگر انسان دسترسي به قاضي عدل نداشت يا براي اينکه قاضي، عادل نيست يا براي اينکه مجتهد نيست يا براي اينکه مجتهد هست عادل هست ولي نفوذ اجرايي ندارد و اگر هم حکم بکند مثل اينکه مسئله شرعي گفته است! در اينجا فقدان قدرت به منزله فقدان اصل هويت است. اگر يک جايي قاضي هست و عادل هست و مجتهد هست و حکم مي‌کند، اما حکمش «سواد علي بياض» يک نامه‌اي نوشته، آنجا که قدرت اجرا نيست، اين به منزله فقدان قاضي است. اين وقتي قدرت اجرايي ندارد مثل اينکه مسئله گفته است، لذا در اين سه صورت يعني سه صورت: يا فقدان عدل است يا فقدان اجتهاد است يا فقدان قدرت، در اين موارد رجوع به قاضي جور في الجمله جايز است نه بالجمله.

اگر ضرورتي باشد جايز است، اما اگر مورد عادي باشد اين مجوز نمي‌شود که انسان رجوع کند، چون رجوع به قاضي جور يعني رفتن به لبه دوزخ. در چنين حالتي وقتي که رفت، خيلي از مشکلات قضايي را بايد تحمل کند. يمين کاذب و صادق فرقي ندارد. شهادت صدق و زور فرق ندارد. مال خود و مال ديگري فرق ندارد. هم‌چنين محکمه‌اي است. زيرميزي و روميزي فرق ندارد. در آنجا چون ضرورت هست به مقدار اضطرار انسان وارد امر ضروري مي‌شود و گرنه اگر ضرورتي در کار نباشد مراجعه نمي‌کند، لذا اگر در يک منطقه‌اي قاضي نباشد يا «لفقدان العدل» يا «لفقدان الاجتهاد» يا «لفقدان القدرة» اجرايي، رجوع به قاضي جور بکند «عند الاضطرار» و ضرورات هم «تتقدّر بقدرها».

اين سه نامه‌اي بود که مرقوم فرمودند.

 

پرسش: فی الجمله که حضرتعالی فرموديد ...

پاسخ: يعني موجبه جزئيه مي‌شود.

 

آنجا که ضرورت است جايز است. «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ»[1] يکي ضرورت است. «عند الضرورة» بله جايز است. در آياتي هم که فرمود به اينکه أکل ميته حرام است، فرمود: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ﴾ منتها ﴿غَيْرَ باغٍ﴾، به سوء اختيار خودش خودش را به اضطرار انداخت، آن مطلب ديگري است. اما ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ﴾[2] يعني ﴿غَيْرَ باغٍ﴾، اين اگر اضطرارش تحميلي است نه اين‌که اضطرارش استقبالي باشد و خودش به طرف اضطرار رفته باشد، آنجا أکل ميته بر او جايز است. اين آيه فرمود أکل ميته و مردارخوري که بيّن الغي است براي مضطر جايز است. يعني يک شيئي که گناه بودن آن بيّن است، مثل أکل ميته است «عند الاضطرار» بله جايز است، منتها «في الجمله» است نه «بالجمله»، نه يکسره، به مقدرا ضرورت، چون «الضرورات تتقدّر بقدرها».

بخشي از رواياتي که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) جمع‌آوري کردند خوانده شد، چون طليعه بحث قضاء است، هم در مسائل گذشته سهمي دارند هم درباره مسائل آينده. ظاهراً به روايت چهارم رسيديم؛ يعني وسائل، جلد بيست و هفتم، صفحه هجده. غالب اين روايات را مشايخ ثلاثه(رضوان الله تعالي عليهم) نقل کردند. مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ (وَ غَيْرِهِ) عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» درباره سهل مي‌دانيد که گفته شد «و الامر في سهل سهل» گذشته از اينکه امر در سهل سهولت‌پذير است طريق ديگري هم هست؛ لذا مرحوم کليني در يک طريق از سهل نقل مي‌کند و در طريق ديگر «وَ عَنْ مُحَمَّدِ» نه «عَن مُحَمَّدِ»! اين «واو» را که ذکر مي‌کند يعني طريق ديگري هم داريم «مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ» گرچه نام او را نبُرد، ولي فرمود ثقه است.

«قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِنَّ النَّاسَ آلُوا» اين روايت در بحث ديروز خوانده شد که مآل گرفتند.

روايت پنجم که مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ». اين بارها به عرضتان رسيد، خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند، اين کتاب معاد بحار را که خدمت ايشان مي‌خوانديم اصرار داشت که اين سندها را هم بخوانند. به ايشان عرض مي‌شد به اينکه اين سندها روشن است، شما با اين حال و با اين وضع لازم نيست سندها را بخوانيد! فرمود اينها بزرگاني هستند که زحمت کشيدند و کلمات نوراني ائمه(عليهم السلام) را به ما رساندند ما نام اينها را مي‌بريم طلب مغفرتي بکنيم که زحمت اينها مأجور باشد.

«عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ» يا عالم‌اند و به مقصد رسيده‌اند يا متعلم بين راه هستند و در راه‌اند يا پراکنده‌اند. غثاء هستند. «فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ»[3] نه اين‌که شيعه ما متعلم است، آن‌که متعلم است شيعه ماست «وَ شِيعَتُنَا» چه کساني هستند؟ آنهايي که در صراط علم هستند. اين روايت پنجم بود.

روايت ششم که مرحوم کيني از «الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ» نقل مي‌کند اين است که «قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ» - عليهما نه عليه - «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليهما السلام وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ وَ هُوَ يَقُولُ»[4] اين روايت را هم گويا در درس ديروز خوانديم که سخن حسن بصري بود حضرت فرمود حسن بصري هر جا مي‌خواهد برود برود!

روايت هفتم اين باب که مرحوم کليني «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِيِّ رَفَعَهُ» اين مرفوعه است به «هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ» رساند «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهما السلام فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ» وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) فرمود: «لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ» انسان بخواهد مطيع خدا باشد بايد بداند که احکامش چيست؟ «وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ» انسان که عالماً به دنيا نمي‌آيد بايد ياد بگيرد. تا اينجايش روشن است. يعني «لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ» اين را عقل هم مي‌فهمد و طاعت هم به وسيله دانايي است اين را تاحدودي عقل مي‌فهمد و دانايي هم به اين است که انسان درس و بحث داشته باشد ياد بگيرد، اين را هم مي‌فهمد «وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ»، اما آنچه که نمي‌فهمد و اين نفهمي‌اش تا آخر عمر ممکن است ادامه داشته باشد اين است که «وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ» اين براي خيلي از ما روشن نيست. فرمود اين علمي که يا در حوزه يا در دانشگاه است، اين يک نوري است يک چراغي است. ما که اين چراغ را داريم چراغ را به دست چه کسي بسپاريم؟ هيچ يعني هيچ! هيچ ارتباطي بين علم و عمل نيست. علم يک دستگاه جدايي دارد، عمل يک دستگاه جداي بيرون از علم دارد. در اين بيان نوراني فرمود «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[5] ما يک چشمي داريم که مي‌بيند از چشم چه کاري ساخته است؟ يا اين راه است يا اين چاه است يا اين مار است يا آن عقرب است، چشم فقط مي‌بيند، نور دارد و مي‌بيند، اما آنچه کار مي‌کند دست و پا است. همان‌طوري که چشم فقط مي‌بيند و مي‌فهمد، اما کاري از آن ساخته نيست، تا دست سالم نباشد، تا پا سالم نباشد تا حرکت نباشد آدم نجات پيدا نمي‌کند.

ما يک دست و پاي دروني داريم بنام عقل عملي که حضرت فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، اين عقل غير از عقل نظري است که مي‌فهمد. اين عقل نظري چشم است که حالا يا در حوزه يا در دانشگاه مطالب را مي‌فهمد. اين علم در دست او آمد. بسيار خوب! چه چيزی بد است و چه چيزیخوب است! اما آنکه اين دست و پاي چموش، اين هوس را، اين حرص را، اين آز را، اين طمع را، اين جاهليت را عقال، عقال، عقال بکند آن عقل عملي است. حضرت فرمود: «بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»، يعني آن عقل عملي بايد دست و پاي شهوت را ببندد دست و پاي غضب را ببندد دست و پاي حرص را ببندد دست و پاي مقام را ببندد دست و پاي خودخواهي را ببندد تا اين علمي که آموختيم و نور شد اثر بگذارد. لذا هيچ يعني هيچ به نحو سالبه کليه! هيچ ارتباطي بين علم و عمل نيست. ممکن است يک چيزي صد درصد براي آدم روشن باشد و صد درصد عمل نکند! چون علم يک چراغ خوبي است. مثل اينکه آدم مي‌بيند، اما از چشم بيچاره چه کاري ساخته است؟ تا پا سالم نباشد تا دست سالم نباشد که آدم نمي‌تواند فرار بکند اگر بداند که يک چيزي آب زلالي است تا دست و پا سالم نباشد نمي‌تواند رفع عطش کند. يا ببيند که مار و عقرب در کار است، اگر دست و پا سالم نباشد که نمي‌تواند فرار بکند.

ما يک دست و پاي سالم مي‌خواهيم و آن عقل عملي است. کاملاً يعني کاملاً مرز عقل عملي از عقل نظري جداست. بارها به عرضتان رسيد ممکن است انسان صد درصد يک مطلبي را از نظر علمي قبول داشته باشد ولي باور نکند! چون دو تا کار است ما دو تا قضيه داريم؛ قضيه را قضيه گفتند براي اينکه آن شخص عالِم حکم مي‌کند، قضاء يعني حکم، حکم مي‌کند به «ثبوت المحمول للموضوع و واجدية الموضوع للمحمول» اگر حکم نباشد که قضيه نيست. اين تمام شد. اين کار موضوع و محمول تمام شد، کار حوزه و دانشگاه تمام شد. يک قضاي ديگر است يک حکم ديگر است، عصاره قضيه حوزه و دانشگاه را بايد به جان گره بزند. اين را مي‌گويند ايمان. حضرت فرمود: «بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ» علم را بايد عقال بکني و به جان خودت گره بزني. بله، اگر گره نزني يک چيز رهايي است. اين الآن در جامعه بشري نيست.

شما اين جريان غزه را چگونه توجيه مي‌کنيد؟ مي‌بينيد هيچ درّنده‌اي هيچ ماري هيچ عقربي اين‌طور نمي‌گزد. بالاخره مقداري که سير شد کنار مي‌رود. اين‌طور نسل‌کشي و اين‌طور کودک‌کشي، اين چه‌طور است؟ اين سوره مبارکه «جاثيه» را ببينيد اين شرح حال جاهليت گذشته و جاهليت کنوني است. فرمود مردم همين سه جمله حرف دارند. اين جاهليت جديد يا جاهليت مدرن، مي‌گويند: ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾، يک؛ ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾، دو؛ ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾،[6] اين سه؛ اين بيان قرآن کريم در سوره مبارکه «جاثيه» است. گرفتاري شرق و غرب همين سه چيز است که مي‌گويند: غير از دنيا خبري نيست و غير از مرگ و حيات خبري نيست و غير از طبيعت عامل ديگري نيست، همين! لذا شما هر چه بخواهيد بگوييد انسانيت، شرف، عدل، انسان، اين حرف‌ها پيش آنها مهمل‌بافي است! اين‌طور انسان درّنده مي‌شود. چه کساني مدعي هستند و چه کساني حمايت مي‌کنند؟ شما مي‌بينيد انگليس يک کشور مثلاً مقتدر و متمدنی است، آمريکا که (عليهما آلاف اللعنة) اين حمايت مي‌کند در حالی که براي آنها روشن است و دارند وضع غزه را مي‌بينند. بشر اين‌طور مي‌شود.

لذا حضرت فرمود که اين علم چيز خوبي است. اما چراغ راه است. شما بايد بداني که از علم هيچ به نحو سالبه کليه، از چراغ هيچ کاري ساخته نيست. چراغ فقط بايد نور بدهد، نور خودش را مي‌دهد، اما کار را دست و پا مي‌کند. از چشم شما فقط نور مي‌خواهيد همين. از چشم نجات بخواهيد، از چشم برنمي‌آيد. چشم فقط مي‌بينيد که چه چيزي مار است و چه چيزي عقرب است، همين، آنچه فرار مي‌کند دست و پاي سالم است. فرمود علم داشتي بسيار خوب، اما مقدمه را فراهم کردي، شما بايد عقل عملي داشته باشي، يک؛ دست و پاي اين علم را ببندي که چموش نباشد و بيجا نرود، دو؛ همين. آن وقت مي‌شود عالِم ربّاني.

ما به عنوان بشر عادي اگر اين حرف‌ها نبودند، فکر مي‌کرديم که علم همه‌کاره است. بله همه‌کاره است اما در اين‌طور آدم‌کشي‌ها و نسل‌کشي‌ها و کودک‌کشي‌ها.

فرمود علم ياد گرفتي، مثل چراغ است مثل يک چشمي است بله سالم است، اما کسي چشمش سالم باشد و فلج باشد دست و پايش بسته باشد هر چه شما مار و عقرب را ببينيد مشکلي را حل نمي‌کند. فرمود: «لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ» بايد به جانتان گره بزنيد کار انجام بدهيد و روح اگر قوي باشد قدرت دارد که همه قوا را جمع بکند يعني رهآورد عملي را به علم بدهد رهآورد علمي را به عملي بدهد اين مي‌شود روح قوي و خوب، روح مدير که فرمود انسان بايد مدير خوبي باشد و اگر نباشد، هيجان دارد سرگردان است. بعضي‌ها مرده عمودي‌اند بعد مي‌افتند مرده افقي مي‌شوند. در يکي از بيانات نوراني حضرت امير است که «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»[7] در بين زنده‌ها راه مي‌رود ولي يک جنازه عمودي است. در بين زنده‌ها مرده است «وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء».

روح اگر قوي باشد اين سرمايه‌اي که خدا به او داد اين سرمايه را مي‌گيرد به وسيله اين سرمايه، اعضاي بدني را، هوا و هوس را خواسته‌ها را تعديل مي‌کند مي‌شود انسان کامل. فرمود: تا عقال نشود علم کارآمد نيست بلکه درّندگي‌هايي خاص خودش را دارد.

 

پرسش: اراده حد وسط ...

پاسخ: اراده در تحت رهبري نفس است. اراده فعل است. گاهي «يريد الباطل»! گاهي «يريد الحق»! اينها که معصيت مي‌کنند با اراده معصيت مي‌کنند، اگر بي‌اراده معصيت بکنند که ديگر معصيت نيست.

 

پرسش: در هر صورت حد وسط محسوب می‌شود يا ...

پاسخ: اراده فعل است. يکي از اوصاف نفساني است اين بايد رهبري بشود. اگر اراده کرده است که علم را در راه صحيح کار ببرد اين اراده، الهي است. آن هم که از علم بهره سوء مي‌برد اراده فاسده است. اراده بايد به وسيله نفس تربيت بشود. خدا علماي ما را غريق رحمت کند، تلاش و کوشش کردند فرق بين طلب و اراده را ذکر کردند، اي کاش اين‌گونه از مسائل در حوزه رواج بيشتري پيدا مي‌کرد که طلب چيست؟ اراده چيست؟ منشأ اينها چيست؟ نفس چيست؟ و کجاست؟ که همه اراده‌ها را رهبري مي‌کند، همه طلب‌ها را هدايت مي‌کند. «منکم من يريد الباطل، منکم من يريد الحق» خود اراده يک چيز حقيقي نيست در تحت رهبري روح است روح اگر فاسد باشد «يريد الباطل» روح اگر صحيح باشد «يريد الحق».

 

فرمود: «بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ»[8] يعني علم عقال شده را شما در علماي رباني پيدا مي‌کنيد. کساني که شديد الربط بالرّب هستند هم خوب تربيت شدند، هم ربّ خوبي‌اند هم مربي خوبي‌اند، هم تربيت‌کننده خوبي هستند، لذا فرمود اگر عالم، عالم رباني بود، چون روح قوي دارد اين علم را بجا کار مي‌برد. اين چراغ را مي‌گذارد يک جايي که اثربخش باشد. خوبي‌ها را فقط مي‌بيند به دنبال خوبي‌ها مي‌رود و اگر جايي را بد ديد فوراً سعي مي‌کند آنجا را اصلاح کند، نشد خودش را نجات بدهد.

 

پرسش: ... نفس مجمع بين عقل و ...

پاسخ: نه، جامع است. گوش يعني گوش! مجمع که مي‌شود پراکنده، اين را مي‌گويند مجمع. جامع يعني وحدت حقيقي. واحد يعني واحد، نفس واحد حقيقي است جامع اينهاست، نه مجمع نه انبار. انبار را مي‌گويند مجمع. نفس انبار علوم نيست انبار اوصاف نيست، جامع و رهبر و امام آنهاست. آمر است مي‌تواند رهبري کند لذا اگر به سوء اختيار بيراهه رفت، جهنمي است، به حُسن اختيار به راه رفت، بهشتي است. او رهبري مي‌کند. اينکه گفتند روح خودت را تهذيب کن، اينکه گفتند اهل محاسبه باش اين نفس است که مي‌شود نفس مطمئنه و مخاطب است وگرنه اراده و امثال اراده زير مجموعه نفس هستند. اگر تربيت کرد و تربيت شد و رباني شد، مي‌شود: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾[9] ،نشد، اين نفسي است که به طرف فاسد مي‌رود به طرف غوايت مي‌رود به طرف جاهليت مي‌رود و امثال ذلک. «وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ».

 

بعد از مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) نقل مي‌کنند «مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُفِيدُ(رضوان الله عليه) فِي الْمُقْنِعَةِ عَنِ النَّبِيِّ ص» نقل مي‌کند که «قَالَ: مَنْ جُعِلَ قَاضِياً فَقَدْ ذُبِحَ بِغَيْرِ سِكِّينٍ»[10] کسي منصب قضاء را پذيرفت اين بدون چاقو و کارد ذبح شد. اصلاً معلوم نيست که چگونه ذبح شد! لذا بين خطرها قرار گرفت. از آن طرف أجر فراوان هم دارد، از آن طرف خطر سنگيني هم دارد.

روايت نهم اين باب که «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ» نقل مي‌کند «عَنْ رَجُلٍ» از اين جهت مرسل است «عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي الْخَصِيبِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهما السلام فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ لِابْنِ أَبِي لَيْلَى بِأَيِّ شَيْ‌ءٍ تَقْضِي» چون قاضي آن منطقه بود. «قَالَ بِمَا بَلَغَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص» آنچه که از پيغمبر به ما رسيده است برابر آن حکم مي‌کند. «بِمَا بَلَغَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص»، يک «وَ عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام» دو «وَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ» از اولي و دومي. حضرت فرمود به اينکه «قَالَ فَبَلَغَكَ» بالاخره از اين چهار نفر نقل مي‌کني آيا اين را شنيدي که پيغمبر فرمود: «عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص- أَنَّهُ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً أَقْضَاكُمْ» قاضي‌ترين قاضي‌ها علي(صلوات الله عليه) است؟ «قَالَ نَعَمْ» فرمود: «فَكَيْفَ تَقْضِي بِغَيْرِ قَضَاءِ عَلِيٍّ ع» تو که شنيدي «إِنَّ عَلِيّاً أَقْضَاكُمْ» آن وقت دومي و سومي چه نقشي دارند؟ «فَكَيْفَ تَقْضِي بِغَيْرِ قَضَاءِ عَلِيٍّ ع وَ قَدْ بَلَغَكَ هَذَا» اين حرف از حضرت به تو رسيده است. «فَمَا تَقُولُ إِذَا جِي‌ءَ بِأَرْضٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَمَاوَاتٍ مِنْ فِضَّةٍ ثُمَّ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِكَ فَأَوْقَفَكَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّكَ وَ قَالَ يَا رَبِّ إِنَّ هَذَا قَدْ قَضَى بِغَيْرِ مَا قَضَيْتُ»[11] اگر آن صحنه بيايد و وجود مبارک حضرت دست تو را بگيرد به خدا بگويد که اين آمده با اينکه از من شنيد آن وقت به غير حرف علي بن ابيطالب حکم کرده است، چه خواهی گفت؟

اين است که قضاء اهميت خاص خودش را دارد. آن فضائلي هم که برايش محفوظ است براي اهميتش است. اگر خداي ناکرده گرفتار اضطرار شد مطلبي ديگر است.

اين روايت نهم را که اول از کليني نبود ايشان دارد که «وَ رَوَاهُ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ» از اين نقل کردند.

آخرين روايت که دهمين روايت است از عياشي نقل مي‌کند «مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهما السلام» نقل کرده است که از حضرت سؤال کردم که ﴿وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‌ وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها﴾[12] اين يعني چه؟ يک معناي ظاهري دارد که سرجايش محفوظ است، اما «فَقَالَ آلُ مُحَمَّدٍ ص أَبْوَابُ اللَّهِ وَ سَبِيلُهُ» نفرمود سُبُلُه! ما چهارده نفر يک حرف داريم. «أَبْوَابُ اللَّهِ وَ سَبِيلُهُ وَ الدُّعَاةُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ القَادَةُ إِلَيْهَا» ما نه تنها دعوت مي‌کنيم، پيشاپيش مي‌رويم. دعوت قولي داريم، دعوت علمي داريم، دعوت کتابي داريم و امثال ذلک، اما دعوت عملي هم داريم، عمل مي‌کنيم شما ما را ببينيد.

بارها به عرضتان رسيد اينها رساله‌اند نه رساله‌اي که قبل نوشته شده باشند. ما تابع رساله و کتاب‌هاي فقهي هستيم. ما تابع صراط مستقيم هستيم. درس‌هاي حوزه و دانشگاه سراج است چراغ است. با چراغ کسي به مقصد نمي‌رسد. اين چراغ فقط بايد صراط را ببيند بعد دست و پايش سالم باشد و حرکت کند. فرمود ما هم راه هستيم هم راهنما هستيم هم همراه هستيم با شما هستيم هم پيشاپيش شما مي‌رويم قدم به قدم مي‌رويم. اگر شما ما را رها نکنيد، به مقصد مي‌رسيد.

فرمود ما ابواب الله هستيم، اين را جمع ذکر کرد. سبيل الله هستيم اين را مفرد ذکر کرد. فرمود و «قادة» هستيم يعني راهنما هم هستيم و به بهشت هم دعوت مي‌کنيم «وَ الْأَدِلَّاءُ عَلَيْهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».[13] تا روز قيامت هر کس به مقصد مي‌رسد به راهنمايي ماست. اين روايات نوراني هم همين‌طور است. فرمود ما خودمان اين‌طور بوديم شما هم اين کار را بکنيد. در نامه‌ 45 وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود من مرتب دارم خودم را رياضت مي‌دهم عادت مي‌دهم. ما مادامي که در دنيا هستيم بايد رياضت بکشيم. رياضت يعني تمرين، نه يعني سختي ديدن. آدم بين حلال و حرام، بين حق و باطل، بين زشت و زيبا تمرين بکند..

اميدواريم همه شما را جزء ابواب الجنة قرار بدهند.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo