درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/
بنابراين اين سعيشان بليغ باشد که تلاش و کوششي درباره عمر بن حنظله داشتند، ولي ما فعلاً بحثي درباره او نداريم، چون حجت است.
اگر ضرورتي باشد جايز است، اما اگر مورد عادي باشد اين مجوز نميشود که انسان رجوع کند، چون رجوع به قاضي جور يعني رفتن به لبه دوزخ. در چنين حالتي وقتي که رفت، خيلي از مشکلات قضايي را بايد تحمل کند. يمين کاذب و صادق فرقي ندارد. شهادت صدق و زور فرق ندارد. مال خود و مال ديگري فرق ندارد. همچنين محکمهاي است. زيرميزي و روميزي فرق ندارد. در آنجا چون ضرورت هست به مقدار اضطرار انسان وارد امر ضروري ميشود و گرنه اگر ضرورتي در کار نباشد مراجعه نميکند، لذا اگر در يک منطقهاي قاضي نباشد يا «لفقدان العدل» يا «لفقدان الاجتهاد» يا «لفقدان القدرة» اجرايي، رجوع به قاضي جور بکند «عند الاضطرار» و ضرورات هم «تتقدّر بقدرها».
اين سه نامهاي بود که مرقوم فرمودند.
آنجا که ضرورت است جايز است. «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ»[1] يکي ضرورت است. «عند الضرورة» بله جايز است. در آياتي هم که فرمود به اينکه أکل ميته حرام است، فرمود: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ﴾ منتها ﴿غَيْرَ باغٍ﴾، به سوء اختيار خودش خودش را به اضطرار انداخت، آن مطلب ديگري است. اما ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ﴾[2] يعني ﴿غَيْرَ باغٍ﴾، اين اگر اضطرارش تحميلي است نه اينکه اضطرارش استقبالي باشد و خودش به طرف اضطرار رفته باشد، آنجا أکل ميته بر او جايز است. اين آيه فرمود أکل ميته و مردارخوري که بيّن الغي است براي مضطر جايز است. يعني يک شيئي که گناه بودن آن بيّن است، مثل أکل ميته است «عند الاضطرار» بله جايز است، منتها «في الجمله» است نه «بالجمله»، نه يکسره، به مقدرا ضرورت، چون «الضرورات تتقدّر بقدرها».
بخشي از رواياتي که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) جمعآوري کردند خوانده شد، چون طليعه بحث قضاء است، هم در مسائل گذشته سهمي دارند هم درباره مسائل آينده. ظاهراً به روايت چهارم رسيديم؛ يعني وسائل، جلد بيست و هفتم، صفحه هجده. غالب اين روايات را مشايخ ثلاثه(رضوان الله تعالي عليهم) نقل کردند. مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ (وَ غَيْرِهِ) عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» درباره سهل ميدانيد که گفته شد «و الامر في سهل سهل» گذشته از اينکه امر در سهل سهولتپذير است طريق ديگري هم هست؛ لذا مرحوم کليني در يک طريق از سهل نقل ميکند و در طريق ديگر «وَ عَنْ مُحَمَّدِ» نه «عَن مُحَمَّدِ»! اين «واو» را که ذکر ميکند يعني طريق ديگري هم داريم «مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ» گرچه نام او را نبُرد، ولي فرمود ثقه است.
«قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِنَّ النَّاسَ آلُوا» اين روايت در بحث ديروز خوانده شد که مآل گرفتند.
«عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ» يا عالماند و به مقصد رسيدهاند يا متعلم بين راه هستند و در راهاند يا پراکندهاند. غثاء هستند. «فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ»[3] نه اينکه شيعه ما متعلم است، آنکه متعلم است شيعه ماست «وَ شِيعَتُنَا» چه کساني هستند؟ آنهايي که در صراط علم هستند. اين روايت پنجم بود.
ما يک دست و پاي دروني داريم بنام عقل عملي که حضرت فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، اين عقل غير از عقل نظري است که ميفهمد. اين عقل نظري چشم است که حالا يا در حوزه يا در دانشگاه مطالب را ميفهمد. اين علم در دست او آمد. بسيار خوب! چه چيزی بد است و چه چيزیخوب است! اما آنکه اين دست و پاي چموش، اين هوس را، اين حرص را، اين آز را، اين طمع را، اين جاهليت را عقال، عقال، عقال بکند آن عقل عملي است. حضرت فرمود: «بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»، يعني آن عقل عملي بايد دست و پاي شهوت را ببندد دست و پاي غضب را ببندد دست و پاي حرص را ببندد دست و پاي مقام را ببندد دست و پاي خودخواهي را ببندد تا اين علمي که آموختيم و نور شد اثر بگذارد. لذا هيچ يعني هيچ به نحو سالبه کليه! هيچ ارتباطي بين علم و عمل نيست. ممکن است يک چيزي صد درصد براي آدم روشن باشد و صد درصد عمل نکند! چون علم يک چراغ خوبي است. مثل اينکه آدم ميبيند، اما از چشم بيچاره چه کاري ساخته است؟ تا پا سالم نباشد تا دست سالم نباشد که آدم نميتواند فرار بکند اگر بداند که يک چيزي آب زلالي است تا دست و پا سالم نباشد نميتواند رفع عطش کند. يا ببيند که مار و عقرب در کار است، اگر دست و پا سالم نباشد که نميتواند فرار بکند.
ما يک دست و پاي سالم ميخواهيم و آن عقل عملي است. کاملاً يعني کاملاً مرز عقل عملي از عقل نظري جداست. بارها به عرضتان رسيد ممکن است انسان صد درصد يک مطلبي را از نظر علمي قبول داشته باشد ولي باور نکند! چون دو تا کار است ما دو تا قضيه داريم؛ قضيه را قضيه گفتند براي اينکه آن شخص عالِم حکم ميکند، قضاء يعني حکم، حکم ميکند به «ثبوت المحمول للموضوع و واجدية الموضوع للمحمول» اگر حکم نباشد که قضيه نيست. اين تمام شد. اين کار موضوع و محمول تمام شد، کار حوزه و دانشگاه تمام شد. يک قضاي ديگر است يک حکم ديگر است، عصاره قضيه حوزه و دانشگاه را بايد به جان گره بزند. اين را ميگويند ايمان. حضرت فرمود: «بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ» علم را بايد عقال بکني و به جان خودت گره بزني. بله، اگر گره نزني يک چيز رهايي است. اين الآن در جامعه بشري نيست.
شما اين جريان غزه را چگونه توجيه ميکنيد؟ ميبينيد هيچ درّندهاي هيچ ماري هيچ عقربي اينطور نميگزد. بالاخره مقداري که سير شد کنار ميرود. اينطور نسلکشي و اينطور کودککشي، اين چهطور است؟ اين سوره مبارکه «جاثيه» را ببينيد اين شرح حال جاهليت گذشته و جاهليت کنوني است. فرمود مردم همين سه جمله حرف دارند. اين جاهليت جديد يا جاهليت مدرن، ميگويند: ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾، يک؛ ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾، دو؛ ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾،[6] اين سه؛ اين بيان قرآن کريم در سوره مبارکه «جاثيه» است. گرفتاري شرق و غرب همين سه چيز است که ميگويند: غير از دنيا خبري نيست و غير از مرگ و حيات خبري نيست و غير از طبيعت عامل ديگري نيست، همين! لذا شما هر چه بخواهيد بگوييد انسانيت، شرف، عدل، انسان، اين حرفها پيش آنها مهملبافي است! اينطور انسان درّنده ميشود. چه کساني مدعي هستند و چه کساني حمايت ميکنند؟ شما ميبينيد انگليس يک کشور مثلاً مقتدر و متمدنی است، آمريکا که (عليهما آلاف اللعنة) اين حمايت ميکند در حالی که براي آنها روشن است و دارند وضع غزه را ميبينند. بشر اينطور ميشود.
ما به عنوان بشر عادي اگر اين حرفها نبودند، فکر ميکرديم که علم همهکاره است. بله همهکاره است اما در اينطور آدمکشيها و نسلکشيها و کودککشيها.
فرمود علم ياد گرفتي، مثل چراغ است مثل يک چشمي است بله سالم است، اما کسي چشمش سالم باشد و فلج باشد دست و پايش بسته باشد هر چه شما مار و عقرب را ببينيد مشکلي را حل نميکند. فرمود: «لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ» بايد به جانتان گره بزنيد کار انجام بدهيد و روح اگر قوي باشد قدرت دارد که همه قوا را جمع بکند يعني رهآورد عملي را به علم بدهد رهآورد علمي را به عملي بدهد اين ميشود روح قوي و خوب، روح مدير که فرمود انسان بايد مدير خوبي باشد و اگر نباشد، هيجان دارد سرگردان است. بعضيها مرده عمودياند بعد ميافتند مرده افقي ميشوند. در يکي از بيانات نوراني حضرت امير است که «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»[7] در بين زندهها راه ميرود ولي يک جنازه عمودي است. در بين زندهها مرده است «وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء».
روح اگر قوي باشد اين سرمايهاي که خدا به او داد اين سرمايه را ميگيرد به وسيله اين سرمايه، اعضاي بدني را، هوا و هوس را خواستهها را تعديل ميکند ميشود انسان کامل. فرمود: تا عقال نشود علم کارآمد نيست بلکه درّندگيهايي خاص خودش را دارد.
بعد از مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) نقل ميکنند «مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُفِيدُ(رضوان الله عليه) فِي الْمُقْنِعَةِ عَنِ النَّبِيِّ ص» نقل ميکند که «قَالَ: مَنْ جُعِلَ قَاضِياً فَقَدْ ذُبِحَ بِغَيْرِ سِكِّينٍ»[10] کسي منصب قضاء را پذيرفت اين بدون چاقو و کارد ذبح شد. اصلاً معلوم نيست که چگونه ذبح شد! لذا بين خطرها قرار گرفت. از آن طرف أجر فراوان هم دارد، از آن طرف خطر سنگيني هم دارد.
اين است که قضاء اهميت خاص خودش را دارد. آن فضائلي هم که برايش محفوظ است براي اهميتش است. اگر خداي ناکرده گرفتار اضطرار شد مطلبي ديگر است.
اين روايت نهم را که اول از کليني نبود ايشان دارد که «وَ رَوَاهُ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ» از اين نقل کردند.
بارها به عرضتان رسيد اينها رسالهاند نه رسالهاي که قبل نوشته شده باشند. ما تابع رساله و کتابهاي فقهي هستيم. ما تابع صراط مستقيم هستيم. درسهاي حوزه و دانشگاه سراج است چراغ است. با چراغ کسي به مقصد نميرسد. اين چراغ فقط بايد صراط را ببيند بعد دست و پايش سالم باشد و حرکت کند. فرمود ما هم راه هستيم هم راهنما هستيم هم همراه هستيم با شما هستيم هم پيشاپيش شما ميرويم قدم به قدم ميرويم. اگر شما ما را رها نکنيد، به مقصد ميرسيد.
فرمود ما ابواب الله هستيم، اين را جمع ذکر کرد. سبيل الله هستيم اين را مفرد ذکر کرد. فرمود و «قادة» هستيم يعني راهنما هم هستيم و به بهشت هم دعوت ميکنيم «وَ الْأَدِلَّاءُ عَلَيْهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».[13] تا روز قيامت هر کس به مقصد ميرسد به راهنمايي ماست. اين روايات نوراني هم همينطور است. فرمود ما خودمان اينطور بوديم شما هم اين کار را بکنيد. در نامه 45 وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود من مرتب دارم خودم را رياضت ميدهم عادت ميدهم. ما مادامي که در دنيا هستيم بايد رياضت بکشيم. رياضت يعني تمرين، نه يعني سختي ديدن. آدم بين حلال و حرام، بين حق و باطل، بين زشت و زيبا تمرين بکند..
اميدواريم همه شما را جزء ابواب الجنة قرار بدهند.
«و الحمد لله رب العالمين»