< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/

 

تا کنون درباره قضاء اين چند مطلب ثابت شد که جامعه بشري نيازمند به نظم است و بدون قضاء، هيچ جامعه‌اي منظم نخواهد بود، لذا از نظر کلامي، ذات اقدس الهي حتماً وليّ‌اي پيغمبري امامي را نصب کرده و مي‌کند تا اين نظم برقرار بشود. اين مطلب اول و مقام اول بود.

مقام ثاني اين است که بعد از استقرار وحي الهي و آفرينش يک پيغمبر يا امام(سلام الله عليهما)، تصدّي قضاء مي‌شود واجب کفايي و اگر تنها قاضي عادل در اين شهر، اين شخص بود، اين مي‌شود واجب عيني و احکام خمسه از وجوب عيني و کفايي و تعييني و تخييري و استحبابي و اينها گذشت.

مطلب سوم آن است که تکرار اين حرف براي داوري بين مرحوم علامه و مرحوم صاحب جواهر است. مرحوم علامه در تحرير فرمودند قضاء، واجب است و واجب کفايي است و امثال ذلک. مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايد شما از وسط مطلب شروع کرديد؛ بايد قبلاً ثابت مي‌کرديد که بشريت نيازمند به نظم است (يک)، اين نظم فقط از طرف ذات اقدس الهي است (دو) و آن به نصب وليّ يا وصي يا امام و امثال ذلک است (سه) و اين بر اساس قاعده لطف است (چهار). گرچه اين را تصريح نکردند ولي پيام قاعده لطف اين است که «يجب عن الله» نه «يجب علي الله»! اين چهار مطلب را شما بايد قبلاً مي‌فرموديد بعد بفرماييد واجب کفايي است، از اين به بعد ما هم قائل به واجب کفايي هستيم و در بحث فقهي‌اش بحث مي‌کنيم.

اين اشکال ضمني را صاحب جواهر بر تحرير علامه گرفت؛ گرچه ايشان فقط با يک جمله اشاره کردند ولی «عند التحليل» به اين چهار مطلب منحل مي‌شود و نتيجه‌اش اين است که ما بايد در دو مقام بحث بکنيم. مقام اول اين است که بشريت نيازمند به قضاء است _در اين قسمت، بحث واجب کفايي و وليّ فقيه و اينها مطرح نيست_ بشر هر جا باشد نيازمند به نظم است و اين هم فقط از طرف ذات اقدس الهي است که نبي يا وصي نصب بکند و اينها بر اساس قاعده لطف است و قاعده لطف هم «يجب عن الله» است نه «يجب علي الله». اين چهار مطلب را از اين يک جمله صاحب جواهر شما بايد در بياوريد که صاحب جواهر چه مي‌خواهد بگويد به تحرير علامه و نقد صاحب جواهر به تحرير علامه چيست. عصاره‌اش اين چهار مطلب است.

حالا که اين مطالب چهارگانه در مقام اول روشن شد، وارد مقام ثاني مي‌شويم. مقام ثاني اين است که بر مجتهد عادل، طبعاً قضاء، واجب کفايي است و اگر بخواهد واجب عيني يا امثال ذلک بشود، به شواهد و ادله ديگر است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، اوليا که شاگردان معصومين‌اند، «لطف عن اللطف» است. اصلش برای وجود مبارک معصوم است، وقتي معصوم بود، شاگرداني هم تربيت مي‌کند. وجود مبارک حضرت امير فرمود: «فانّا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا»[1] ؛ ما شاگردان مستقيم الله هستيم و مردم شاگردان ما هستند. فرمود ما را او تربيت کرده است و شما را ما تربيت مي‌کنيم: «فانّا صنائع ربنا» _اين از کلمات بزرگ حضرت است_ «و الناس»؛ چه مسلمان چه غير مسلمان «و الناس بعد صنائع لنا». قاعده لطف، مستقيماً درباره اينهاست و ديگران که علما و شاگردان الهي هستند به وسيله اينها تربيت شدند. اين تعبير «بکم» مثل «بکم فتح الله و بکم يختم»[2] [3] و مانند اينها در زيارت اين ذوات مقدس همين است. بنابراين اينها مي‌شوند در درجه اول و ما _إن‌شاءالله_ مي‌شويم در درجه دوم.

 

اين يک سطر است، جواهر هم يک کتاب عادي نيست نظير کتاب‌هاي ديگر مثل مکاسب و اينها! اين چهار مطلب دقيق را الا و لابد بايد از همين يک جمله بفهميد، وگرنه جواهر نيست، مثل کتاب‌هاي ديگر است. فرمود علامه در تحريرش اين مطلب را فرمودند و اين مربوط به بخش دوم است و قاعده لطف مربوط به بخش اول است. در بخش اول، سخن از وجوب کفايي و امثال کفايي نيست، سخن از وجوب کلامي است نه وجوب فقهي. در مقام ثاني، بحث از وجوب کفايي است، حالا که بحث وجوب کفايي شد، در غالب کتاب‌هاي فقهي از جمله عروه که محور بحث ماست اين هست که فرمود اين قضاء، واجب کفايي است و وقتي واجب کفايي شد، مقدماتش هم واجب کفايي مي‌شود.

فرض ندارد که چيزي واجب کفايي باشد ولي مقدماتش واجب نفسي باشد؛ منتها بايد فرق گذاشت بين وجوب تکليفي و وجوب وضعي. درست است که وقتي قضاء، واجب کفايي شد، تحصيل اجتهاد يا تحصيل عدل، واجب کفايي مي‌شود. عدل به لحاظ اينکه حکم فقهي خاص خودش را دارد، واجب تعييني است و واجب عيني است براي همه، آن مطلب ديگر است؛ اما از جهت قضاء، تحصيل اجتهاد و عدل مي‌شود واجب کفايي؛ لکن واجب کفايي تکليفي، يک مطلب است و واجب نفسي وضعي، مطلب ديگر است.

قضاء، بدون اجتهاد نمي‌شود، قضاء، بدون عدل قاضي نمي‌شود، اين ديگر «من به الکفايه» قيام بکند يا قيام نکند نيست. قضاء بر کسي واجب کفايي است، بله ممکن است قبول نکند؛ اما در جوهره رشته قضاء، عدل ضروري است اجتهاد ضروري است، واجب کفايي نيست. آن واجب کفايي تکليفي، مربوط به خود قاضي است نه قضاء، در قضاء، اجتهاد، وجوب عيني است _يعني در متن قضاء است_ و عدل وجوب عيني است يعني «لا قضاء الا بالإجتهاد، لا قضاء الا بالعدل».

غرض اين است که واجب کفايي قاضي، غير از وجوب عيني قضاء است؛ اين امر وضعي است، آن امر تکليفي است. بنابراين قاضي الا و لابد بايد مجتهد است. حالا يک وقت منصوب از طرف مجتهد است منصوب از طرف وليّ معصوم است آن مطلب ديگري است که در مسئله نصب خواهد آمد؛ ولي حکم اوّلي اين است که در قضاء، اجتهاد و عدل شرط است. حالا به جهت اين مطلب، فقها(رضوان الله عليهم اجمعين) به اهميت مسئله قضاء توجه دادند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، فقط شرطيت و مانعيت است؛ شرطيت و مانعيت را مي‌گويند احکام وضعي.

 

مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب قضاء در باب سوم اين فرمايشات را دارند. اينها چند روايت هستند که حکمشان روشن است؛ رواياتش هم _الحمد لله_ هم سندشان تام است هم دلالتشان تام است. اين روايات را محمدين ثلاث نقل کردند؛ هم مرحوم کليني نقل کرد هم مرحوم صدوق نقل کرد هم شيخ طوسي نقل کرد؛ منتها آن سند اصلي‌اش را مرحوم کليني نقل مي‌کند، مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسي هم دارند. گاهي ممکن است در سند مرحوم شيخ طوسي يا در سند مرحوم صدوق(رضوان الله عليهما) جاي تأملي باشد، ولي اصلش را وقتي شما بررسي مي‌کنيد مي‌بينيد که اينها معتبرند.

روايت اول را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه): «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ‌ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ» نقل می‌کند که روايتي است معتبر، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه الصلاة و عليه السلام قَالَ: لَمَّا وَلَّی أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام شُرَيْحاً الْقَضَاءَ اشْتَرَطَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يُنْفِذَ الْقَضَاءَ حَتَّی يَعْرِضَهُ عَلَيْهِ»؛[4] فرمود تو قاضي هستي اما تا بر من عرضه نکني، مدعي را نگويي، منکر را نگويي، دعوا را نگويي، خلاصه را نگويي، وارد اين کار نشو. تا برای او مسلّم بشود که قاضي در اين شرايط مطلب را بلد است بعد وارد بشود.

اين روايت نشان مي‌دهد که کسي که به معصوم(سلام الله عليه) دسترسي ندارد، به ره‌آورد معصوم و به احاديث نوراني اهل بيت خودش را عرضه کند. اين دستور اولي وجود مبارک حضرت امير است نسبت به قاضي و اين خصيصه‌اي هم براي شريح ندارد که حالا شريح تکليفش اين باشد، اين ناظر به قضاء است يعنی قاضي بايد قضاي خود را بر کتاب و سنت عرضه کند. حالا اين کاري به مسئله عدل ندارد، عدل را در شرايط ديگر ذکر مي‌کند.

اين روايت را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم به اسنادش از «عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ» با همين سند نقل کرده است.

روايت دومي که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل می‌کند اين است: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ يَحْيَی بْنِ الْمُبَارَكِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام» وجود مبارک حضرت صادق از حضرت امير نقل مي‌کند که حضرت به شريح فرمود: «يَا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لَا يَجْلِسُهُ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ أَوْ شَقِيٌّ»[5] . نفرمود «ما جلس»! نمي‌خواهد تاريخ بيان کند، فرمود اينجا جايي است که اگر کسي واجد شرايط بود، پيرو نبي و وصي نبي(عليهما السلام) است و اگر فاقد شرايط بود شقي است. «لَا يَجْلِسُهُ إِلَّا نَبِيٌّ» که بالاصاله وحي مي‌گيرد «أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ» که به برکت نبي، وحي مي‌گيرد؛ يا اگر تابع اينها نبود و پيرو اينها نبود، مي‌شود شقي.

اين روايت را مشايخ ثلاث نقل کردند «وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ مُرْسَلًا» اما چون مسندش از مرحوم کليني است تام است. اين روايت در مقنع مرحوم صدوق هم آمده است. مرحوم صدوق در مقنع، به متن روايات فتوا مي‌دهد؛ آن روزها اشکال و نقل قول و امثال ذلک نبود. همين روايت را که مرحوم کليني نقل کرد مسنداً و مرحوم صدوق نقل کرد مرسلاً، مرحوم شيخ هم «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَی» اين را نقل کرد، پس از نظر سند مشکلي ندارد.

روايت سوم اين باب را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) با اين سند نقل کرد: «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ»؛ گفتند امر درباره سهل، سهل است، چون روايات فراواني دارد، يک؛ معمول بها است، دو؛ اگر هم نقصي در روايتي باشد، همين روايت را بزرگان ديگر بدون آن نقص نقل کردند، اين سه «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام».

خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را! ما اين مجلدات بحارالانوار را که مربوط به معاد است خدمت ايشان درس مي‌خوانديم، ايشان با اينکه اواخر عمر شريفشان بود و خواندن همه بخش‌های روايات برای‌شان مشکل بود، اصرار داشت که اين سندها را بخوانيم. يکي از شاگردان عرض کرد که اينها سندهايش روشن است، فرمود اينها بزرگاني هستند که به وسيله اينها اين انوار اهل بيت به ما رسيده است، ما بايد نام اينها را حفظ بکنيم. با اينکه اين آخرها خيلي حالشان مساعد نبود اما من يادم نيست روايتي را بدون سند خوانده باشند. فرمود اينها بزرگاني‌اند شاگردان ائمه‌اند و به وسيله اينها فيض به ما رسيده است. خدا غريق رحمت کند همه گذشتگان را!

فرمود: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: اتَّقُوا الْحُكُومَةَ»؛ مبادا داوري بين افراد را در مسئله قضاء بپذيري «فَإِنَّ الْحُكُومَةَ إِنَّمَا هِيَ لِلْإِمَامِ الْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ الْعَادِلِ فِي الْمُسْلِمِينَ»؛ حالا اين امام کيست، اين عادل بين المسلمين کيست، اين عالم بالقضاء کيست؟ فرمود: «لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ»؛[6] بالاصاله اين برای انسان کامل است که در علم و در عدل کامل باشد و شما تا مي‌توانيد بپرهيزيد. با توجه به اينکه قضاء، واجب است که در بعضي از موارد واجب عيني است و در بعضي از موارد واجب کفايي، اين سخن يعني اين را با آن شرايطش فراهم بکنيد.

در روايات بعدي وجود مبارک ائمه(عليهم السلام) مي‌فرمايند به اينکه مردم سه گروه‌اند يا عالم‌اند يا متعلم‌اند يا غثاء «فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ»[7] ؛ خيلي‌ها هستند که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[8] اينها ساليان متمادي در برزخ مبتلايند نظير همين صهيونيست و امثال ذلک.

اين نکته را در آخر عرض کنيم: آن حضور جمعي ما يک وظيفه است راهپيمايي ما يک وظيفه است تعطيل کردن حوزه يک وظيفه است؛ اما دعاي سحرگاه و نماز هم وظيفه ديگر است، آن را فراموش نکنيم! از ذات اقدس الهي بخواهيم به برکت قرآن، به برکت عترت، به برکت علي و زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) مسلمان‌هاي غزه را نجات بدهد، همه مسلمان‌ها را از شرّ اين صهيونيست نجات بدهد، همه مظلومان عالم را از شرّ صهاينه نجات بدهد، خطر صهاينه را براي اين مردم روشن بفرمايد. وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) با وجود آن هوش و درايت و ذکاوتي که داشت، ذات اقدس الهي به او فرمود شما از خطر يهود، بي‌خبر و غافل نباش: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي‌ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾.[9] اين را در قرآن کريم فرمود که تو پيغمبري و به اذن الهي و به تعليم الهي همه چيزهايي که بايد بداني را مي‌داني؛ اما صهيونيست، اين يهود، خطر مرموزي دارد هر روز نقشه مي‌کشد، توي پيغمبر هم مواظب باش. اين ﴿لا تَزالُ﴾ را مستحضريد يعني همواره؛ هميشه و هر روز نقشه مي‌کشد: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي‌ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾.

خدا غريق رحمت کند صاحب جواهر را! صاحب‌جواهر، فقيه نام‌آوري است اما مورّخ موشکافي باشد و از قضاياي تاريخي جزئي باخبر باشد اين بعيد است. ايشان مطلبی دارد که اين را از زحمات مورخان آن عصر به دست آورد است و اين را در کتاب جهادش ذکر کرده است. يک وقت يکي از خلفاي عباسي، همين يهودي‌هاي خيبر را گرفتند که شما بايد جزيه بدهيد. اينها قباله در آوردند که پيغمبر شما(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) جزيه را به ما بخشيد و ما اصلاً نبايد جزيه بدهيم، ما سند رسمي از پيغمبر داريم. اين خليفه عباسي هم گفت که دفتر حضرت، کاتبان حضرت، حضرت امير و ساير کساني که در خدمت حضرت بودند، خط آنها را زيارت مي‌کنيم، امضاي آنها را زيارت مي‌کنيم، اين سند را در بياوريد.

اينها اين سند را در آوردند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جزيه را به اينها بخشيده و اينها نبايد جزيه بدهند. صاحب جواهر دارد که اينها بررسي کردند که اين چگونه مي‌شود، آخر هيچ جا حضرت جزيه را نمي‌بخشيد! يک درهم و دينار مقطعي نبود، خيبر را براي چند قرن ببخشد يعني چه؟! بررسي کردند ديدند امضاي کاتب جعلي است امضاي شهود جعلي است کل مطلب جعلي است. آن بيان نوراني حضرت امير بود که فرمود من در قلعه خيبر را با زور بازو نگرفتم، با زور بدني نگرفتم، به قوه ملکوتي بود _آن دري که چندين نفر بايد باز و بسته‌اش کنند را آدم يکجا بکَند و دور بيندازد، اين معلوم می‌شود که بشري نيست_ فرمود: «مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ و نَفسٍ بِنورِ ربّها مضيئَة».[10] اين در بيانات نوراني حضرت هست که من اين را با زور بازو نگرفتم.

تعجب کردند که اين همه تلاش و کوشش و زحمت، همين ‌طور مجاني به اينها بخشيد؟ بررسي کردند ديدند که تاريخ پيروزي مسلمان‌ها بر يهودي‌هاي خيبر مشخص است، آن آقاياني که کاتب سند بودند، قبل از اين جريان مُرده بودند، آنهايي هم که امضای‌شان به عنوان شاهد بود، هنوز اسلام نياورده بودند.[11] کاتب دروغ، شاهد دروغ، کتابت دروغ، شما چه آوردي که من جزيه را ببخشم؟!

انسان از خطر اينها نبايد مصون باشد! به نام پيغمبر جعل مي‌کنند، به نام عيساي مسيح جعل مي‌کنند. غرض اين است که آن وظايف سياسي اجتماعي ما يک مطلب است، در تظاهرات شرکت مي‌کنيم در راهپيمايي شرکت مي‌کنيم نامه مي‌دهيم، اينها هست؛ اما دعاي سحر و ناله سحر فراموشمان نشود! اين‌ طور که مسلمان‌ها را دارند مي‌کشند اين‌ طور که بچه‌ها را دارند مي‌کشند! آن مادری که ناله می‌کند براي اين کودکي که نمي‌تواند او را از زير آوار در بياورد، ذات اقدس الهي به اين ناله توجه دارد. اگر خداي سبحان به اين ناله‌ها توجه بکند و به ما بگويد که چرا ياري نکرديد چه بايد بکنيم؟! ما ذات اقدس الهي را به حق جميع انبيا و اوليا و به حق زينب کبري(سلام الله عليهم اجمعين) قسم مي‌دهيم مسلمان‌ها را از خطر صهيونيست‌ها از خطر آمريکا و از خطر اذنابشان نجات بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[10] الأمالي (شيخ صدوق)، ص514.
[11] جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج21، ص235.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo