درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/07/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/
در بحث قضاء اين کلمه در قرآن و در روايات در مصاديق فراواني به کار رفت و ظاهراً مشترک معنوي است مشترک لفظي نيست.
مطلب دوم آن است که قضاء به آن معنا که در محکمهها مطرح است و با شاهد و بينه به پايان ميرسد، امر روشني است و غالب فقها در اين زمينه کتابي نوشتهاند؛ اما قضاء به معناي حکم حاکم که در رؤيت هلال و همچنين در مسئله شبيه تحريم تنباکو يا آنچه را که امام(رضوان الله عليه) درباره بطلان آن حکومت نظامي حکم کردند يا در موارد ديگر، درباره اينها در فقه، بحث مستوفا نشده است، لذا با بيان مرحوم شيخ انصاري که از اعاظم فقهاي ما(رضوان الله عليهم) هست که فرمود: «دونه خرط القتاد»[1] ، هميشه اين اشکال هست. گرچه يک فقيه نامي مثل مرحوم صاحب جواهر، در کتاب شريف جواهر تصريح ميکند که اگر کسي قائل به ولايت فقيه نباشد «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا»[2] . همه اين مطالب در کتاب ولايت فقيه که مربوط به چهل سال قبل است چاپ شد؛ اما آنجا اين مطلب مطرح شد که ولايت فقيه تا از فقه به کلام نيايد، همواره با همين مشکلات روبهرو است. در همان چهل سال قبل اين مطلب تبيين شد که اگر ولايت فقيه بخواهد خودش را نشان بدهد و تثبيت بشود و نقدي مثل نقد مرحوم شيخ انصاري نداشته باشد که «دونه خرط القتاد» اين حتماً از فقه بايد بيايد به کلام.
در فقه حداکثر آنچه از ولايت فقيه ميماند همين امور حسبه است؛ کارهاي زمينمانده را فقيه بايد به عهده بگيرد. اين کار به عهده کيست، صاحبي ندارد، اين همان امور محتسبانه است که فقيه به عهده ميگيرد؛ اما آنچه اساس کار است اين است که مهمترين دليل نياز جامعه به نبوت، اين است که چون بشر، مدني بالطبع است اجتماعي است در اجتماع زندگي ميکند، در اجتماع قانون ميخواهد سرپرستي ميخواهد نظام اداري ميخواهد نظام سياسي ميخواهد، بالاخره کشورداري کار آساني نيست. خود آنها بخواهند اداره کنند که اول نزاع است؛ بشر را خود بشر اداره نميکند، لذا الا و لابد بايد وحي الهي و آسماني اداره کند که مهمترين دليل نياز جامعه به وحي و نبوت، همين مسئله مدني بالطبع بودن انسان است.
تا اينجا کلام موفق بود براي اثبات ضرورت نياز جامعه به وحي و نبوت که پيامبر بايد جامعه را اداره کند. بعد از پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) امام معصوم عهدهدار اين کار است. امروز که عصر غيبت است، حکم چيست وظيفه چيست. دو تا مسئله هست؛ يکي مسئله فقهي است که وظيفه فقها چيست وظيفه مقلدين چيست وظيفه مردم چيست. مسئلهاي که موضوع مسئله، فعل مکلف باشد، اين مسئله مسئله فقهي است. وظيفه مردم جيست وظيفه فقها چيست وظيفه حوزه چيست، اين مسئله مسئله فقهي است. مسئلهاي که موضوع آن فعل مکلف است اين مسئله، مسئله فقهي است و فقه بايد جواب بدهد؛ اما مهمتر و دقيقتر و پشتوانهدارتر اين است که در عصر غيبت حکم خدا چيست. مسئلهاي است که موضوع مسئله، قول خداست يعنی خدا در عصر غيبت چه حکمي دارد؛ اينکه در فقه نميگنجد. مسئلهاي که موضوع مسئله، حکم خدا فعل خدا قول خدا باشد اين مسئله مسئله کلامي است. چهل سال قبل فرق بين اين دو مسئله در بعضي از مقالات چاپ شده است. مسئلهاي که موضوع آن فعل خدا قول خدا حکم خدا باشد مثلاً خدا در عصر غيبت چه حکمی دارد، اين مسئله کلامي است در فقه نيست يا خدا در عصر غيبت چه ميکند، اين مسئله در فقه نيست يا خدا در عصر غيبت از ما چه ميخواهد، اين مسئله در فقه نيست، اين در کلام است.
مسئلهاي که موضوع مسئله، حکم خدا فعل خدا سنت خدا سيرت خدا دستور خدا باشد، اين مسئله مسئله کلامي است و هيچ چارهاي نيست که در مسئله ولايت به آن معناي والايي که امام(رضوان الله عليه) گفته و حکومت تشکيل داده و بر اساس آن، حکومت سامان ميپذيرد، بايد ببينيم خدا در عصر غيبت چه ميکند و از ما چه ميخواهد. ما در فقه مسئلهاي نداريم که در عصر غيبت برويم حکومت تشکيل بدهيم ولي در کلام اين حرف را داريم. در کلام خيلي شفاف و روشن، عصر غيبت و حضور ندارد، در عصر حضور، امام حاضر است و در عصر غيبت، نائب امام حاضر است.
اين آيه سوره مبارکه «ص» که درباره حضرت داوود است ظاهراً راجع به قضاء و حکومت به معناي آنچه در محکمه است که با بينه و يمين حاصل ميشود نيست، اين همان کشورداري است. آيه 26 سوره مبارکه «ص» اين بود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ نه معنايش اين است که يا داوود، تو به عنوان يک فرد عادي در خانهات بنشين اينها حکومت تشکيل بدهند رهبر تعيين کنند زعيم تعيين کنند مسئولين تعيين کنند، کشورداري دهها و صدها سمت دارد، همه اين کارها را بکنند، بعد هر گاه اختلاف پيدا کردند و به محکمه تو آمدند، با بينه و قسم مشکل را حل کن! اين را به عنوان خليفهاي که حکومت تشکيل ميدهد قرار داد نه به عنوان قاضي محکمه.
پرسش: ...
پاسخ: بله، سه احتمال بود در آن طليعه بحث که گفته شد: يکي اينکه خليفه انسانهاي قبل است، يک؛ يکي امتي خليفه امتهاي قبل است، دو؛ يکي اينکه ﴿إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض فَاحْكُمْ﴾، اين فاء در ﴿فَاحْكُمْ﴾ متفرع است بر اينکه چون از طرف ما هستي حکومت تشکيل بده. سه احتمال در طليعه بحث گفته شد که احتمال سوم متعين است.
بنابراين معنايش اين نيست که اي داوود، تو خليفة الله هستي، همه کارها را جامعه انجام بدهند و اگر يک وقت دعوا کردند تو حل کن! اين نيست، بلکه يعنی جميع شئون را تو رهبري بکن. اين ميشود وليّ امر.
آنچه در سوره مبارکه «نساء» آمده همين را تنظيم ميکند. در سوره مبارکه «نساء» آيه 59 اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾؛ اين ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ بعد از وجود مبارک حضرت، بر ائمه(عليهم السلام) منطبقاند، حالا اين ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ در عصر غيبت چه کساني هستند؟ در عصر غيبت جامعه، وليّ امر ميخواهد يا نميخواهد؟ ما در عصر غيبت ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ داريم يا نداريم؟
آيا اين آيه مخصوص به زمان حضور است؟ آيه درباره زمان غيبت صدها ساله حکمي ندارد يا دارد؟ اگر آيه حکمي دارد که دارد وليّ امر در عصر حضور معلوم است که بعد از وجود مبارک پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) اهل بيت(عليهم السلام) هستند، اين بين الرشد است؛ اما در عصر غيبت، الآن ما در حضور حضرت که نيستيم _گرچه در کنار سفره حضرت هستيم و به برکت حضرت هستيم_ بالاخره احکام چيست؟ آيا در عصر غيبت، خدا حکمي دارد يا ندارد؟
اين در توان فقه نيست، هرگز فقه اين قدرت را ندارد که بگويد حکومت تشکيل بده يا حکومت تشکيل نده؛ اما کلام کارش همين است، کلام کارش اين است که جامعه پيغمبر ميخواهد، جامعه امام ميخواهد، در عصر غيبت، نائب امام ميخواهد. اين مسئلهاي است که موضوع مسئله، حکم خدا فعل خدا قول خداست؛ اما از اول تا آخر فقه ما مسئلهاي نداريم که موضوعش حکم خدا فعل خدا قول خدا باشد، همهاش فعل مکلف است. فقه از فعل مکلف بحث ميکند، «يجب، يحرم»، بر مکلف چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است چه چيزي مکروه است چه چيزي مباح است و امثال ذلک. مسئلهاي که موضوعش فعل مکلف است مسئله فقهي است، مسئلهاي که موضوعش حکم خداست کار خداست قول خداست مسئله کلامي است. تا مسئله کلامي حل نشود، همواره اين فرمايش مرحوم شيخ انصاري که فرمود: «دونه خرط القتاد» راهبند است؛ اما وقتي وارد مسئله کلامي شديم ميبينيم که اين بين الرشد است اين سبيل مستقيم است اين صراط مستقيم است، ما اولوا الامر ميخواهيم يعني بشر در عصر غيبت _معاذالله_ خودمختار است نظير دنياي کنوني يا در عصر غيبت همان حکمي را که در زمان حضور دارد نائبان حضرت بايد انجام بدهند؟ مثل زمان حضوري که وجود مبارک حضرت امير براي خودش در يمن نائب ميفرستاد در بصره نائب ميفرستاد در جاهاي ديگر نائب ميفرستاد.
حالا چه زمان حضور وليّ معصوم(سلام الله عليه) باشد منتها حضرت در آن شهر حضور نداشته باشند که منصوبين آن حضرت هستند به نصب خاص يا در عصر غيبت وجود مبارک حضرت است که منصوباند به نصب عام. جز با علم کلام مشکل اين مسئله نخواهد شد که ما اولوا الامر داريم يا نداريم.
احکام کلي فقهي سر جايش محفوظ است اما احکام کلي فقهی که زعيم درست بکند نيست. ما صدها مسئول ميخواهيم، حرف چه کسي را بايد گوش بدهيم؟ تا کسي سِمت نداشته باشد که حرف او نافذ نيست و تا کسي او را نصب نکند که او نافذ الکلمه نيست. اگر ما وليّ امر ميخواهيم که ميخواهيم اين را کلام بايد معين کند.
در فنّ شريف کلام بعد از مسئله نبوت که ﴿أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ آمده است، اولوا الامر را تعيين ميکنند. اولوا الامر در زمان حضور مشخص است، در زمان غيبت را خود کلام بايد مشخص کند، البته جزئياتش را ممکن است علوم ديگر مثل فقه و امثال فقه تعيين کنند ولي اصل اينکه ما ولي امري ميخواهيم، اين آيه مقطوع النسل نيست، اين آيه مربوط به همان چند سال نيست، اين آيه «الي يوم القيامة» ميگويد از خدا از پيغمبر خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) و از اولوا الامر اطاعت کنيد.
يک وقت است کسي _معاذالله_ نظير ديگران فکر ميکند ميگويد هر کس به سمتي رسيده است ولي امر است و از او بايد اطاعت کرد، اينکه طرز تفکر شيعه نيست. اگر عصر غيبت مثل عصر حضور است بايد براي عصر غيبت فکري کرد.
مسئله کلامي هم مسئله مهم و مسئله اعتقادي است منتها حوزه در اين سالها _به لطف الهي_ در فقه خيلي کار کرد در اصول خيلي کار کرد، الآن در فقه، مسلّمات فقه مشخص است، آن جايي که مورد اجماع است مشخص است، آن جايي که مورد شهرت قطعي است مشخص است، آن جايي هم که مورد شذوذ است و قول نادر است و اينها مشخص استيعنی تقريباً راه مشخص است که مسلّمات فقه چيست؛ اما در کلام اين طور نيست، چون کلام، يک سری بحثهاي مقطعي و موضعي در حوزهها بود، يک بحث رسمي و دامنهدار که سطحي داشته باشد خارجي داشته باشد و فضلا و متکلمان در دقائق بحث کلامي تلاش و کوشش بکنند اين کم بود.
پرسش: ...
پاسخ: منشأ همه اينها حکم الله است اما چرا علم کلام از علم فقه جدا شد؟ علم کلام چيست؟ علوم از يکديگر جداست. علم اصول از علم فقه جداست، علم فقه از علم کلام جداست، علم کلام از علم تفسير جداست؛ اينها علوم متعددند و از يکديگر جدا هستند. جدايي علوم از يکديگر، به جدايي موضوعات مسئله است. يک وقت ما درباره آن بحث ميکنيم که امامت چيست، اين امامت مسئله کلامي است. در فقه بحث ميکنيم که فرمان امام، واجب الاطاعه است، بله، اين میشود مسئله فقهي؛ وقتي در روايتي آمده که حضرت صادق(سلام الله عليه) اين طور فرمود، «يجب علينا الطاعة» اما حالا در فلان عصر امام چه کسي بود يا مثلاً امام بعد از امام باقر چه کسي بود، اين مسئله کلامي است.
غرض آن است که مسئلهاي که موضوع آن فعل خدا باشد، میشود مسئله کلامي، مسئلهاي که موضوعش فعل مکلف باشد میشود مسئله فقهي. ما ولايت فقيه را در فقه مطرح کنيم، در امور حسبه و امثال حسبه حل ميشود. امروز هم شما ميبينيد بعضي از بزرگان فقه ما درباره اينکه آيا حکم حاکم شرع نافذ است در مسئله رؤيت هلال، تأمل دارند. اينکه در فقه حل نميشود. اينها پرچمداران فقهاند، خيلي از اين آقايان که با ولايت به اين معنا مخالفاند عمري را در فقه گذراندهاند، اينها همان راه شيخ انصاري را رفتند، اينها شيخ انصاري عصر خودشان بودند و الآن هم شيخ انصاري عصر خودشان هستند، نظر مساعدي ندارند، چرا؟ براي اينکه با ابزار فقه، اثبات ولايت فقيه به آن معنا آسان نيست. امام(رضوان الله عليه) با کمک گرفتن از مسائل کلامي اين مسئله را حل کردند.
اين اهانتهايي که به قرآن ميشود، اشکالاتي که به قرآن گرفته ميشود، براي اينکه کلام در حوزهها ضعيف است.
اگر اين مسائل کلامي درباره خدا و اسماء حسناي خدا و وحي و نبوت و ولايت و امامت، مثل فقه بحث بشود، هيچ کسي نميتواند در شرق عالم يا غرب عالم نسبت به قرآن کريم نقدي داشته باشد يا اشکالي داشته باشد. حوزه بايد در مسئله کلام هم مثل فقه تلاش و کوشش بکند.
ما وليّ امر ميخواهيم. اين آيه سوره مبارکه «نساء» به همه ما «الي يوم القيامة» ميگويد از ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ اطاعت کنيد. ما ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ در زمان خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را ميشناسيم، در زمان ائمه(عليهم السلام) را ميشناسيم، در زمان غيبت، آن غائب را ميشناسيم؛ اما در زمان غيبت دست ما به وليّ امر ما نميرسد چه کنيم؟ اينکه فرمود ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ را اطاعت کنيد، در عصر غيبت وظيفه ما چيست؟ اين را که فقه بيان نميکند اين را کلام بيان ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حکومتشان حکومت اسلامي نيست. آنها که سوره «نساء» ندارند!
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينها انفال است و برای امام است. اين درياها مگر برای ماست؟ اين مواتها سرزمين موات مگر برای ماست؟ اينها را چه کسي بايد حکم بکند؟ درباره معادن دست ما بسته است، درباره دريا دست ما بسته است، درباره جبال دست ما بسته است، درباره فضا و آسمان که کدام هواپيما حق دارد از آسمان ما عبور بکند و کدام هوايپما حق ندارد، مگر آسمان برای ماست؟ آسمان برای امام است، زمين برای امام است.
اگر وليّ امري مثل امام صادق(سلام الله عليه) بگويد که معادن اين طور است، خب او باذن الله مالک است و دارد حکم ميکند. دريا اين طور است، صحرا اين طور است، موات اين طور است، معدن اين طور است.
پرسش: ...
پاسخ: خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم آقاي داماد(رضوان الله تعالي عليه) را! فرمود همين رواياتي که دارد: «انا ابحنا لشيعتنا»[3] ، اين مربوط به عصري است که امام دستش کوتاه بود، به دليل اينکه امام بعدي آمده مطالبه کرده که به من بدهيد. معلوم ميشود آن نصوص تحليل و نصوص اباحه، حکم حکومتي است نه حکم فقهي. يک وقت وجود مبارک امام صادق ميفرمايد وقتي وضو ميخواهي بگيري اين طور بگير؛ يعني الله اين طور ميگويد، بله، چشم، «الي يوم القيامة» وضوي ما اين طور است؛ اما يک وقت ميفرمايد انفال را ما اباحه کرديم، من وليّ امر هستم و امروز من صاحب اختيار هستم، امروز من که حکومتي ندارم، به شيعيانمان اجازه دادم استفاده کنيد؛ ولي امام بعدي آمده مبسوط اليد است ميتواند اداره کند، فرمود بدهيد. خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم محقق داماد را! يک فقيه کمنظير بود، فرمود به همين دليل نميشود به اباحه و تحليل تمسک کرد؛ اگر تحليل بود چرا امام بعدي مطالبه ميکند؟ معلوم ميشود آن امام در عصر خودش مبسوط اليد نبود فرمود به شعيان خودم اين اجاره را دادم، امام بعدي مبسوط اليد است مطالبه ميکند.
امروز ما نميدانيم وليّ ما چه دستوري ميدهد، بالاخره کسي بايد باشد. اين ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ اليوم هست يا نيست؟ ما _معاذالله_ مثل سقفيها فکر ميکنيم که ميگوييم هر کسي اين پرچم را گرفت وليّ امر است يا نه مثل امام صادق و امام باقر(صلوات الله عليهما و امثالهما) اين طوري حکم ميکنيم که هر کسي خدا او را تعيين کرد او وليّ امر است؟
اين بحث را کلام به عهده ميگيرد منتها کلام از قويترين و غنيترين علوم است. خدا غريق رحمت کند مرحوم آخوند خراساني را! ميدانيد که از بزرگترين فحول اصولي ماست، ايشان در بحث مسئله جبر و تفويض فرمود «قلم اينجا رسيد و سر بشکست»[4] ! از مشکلترين و پيچيدهترين و دقيقترين و رقيقترين مسائل، مسئله جبر و تفويض و امثال ذلک است، البته اينها با درس و بحث حل ميشود. اينکه ايشان فرمودند «قلم اينجا رسيد و سر بشکست» يعني با اموری از قبيل تبادر و سياق و سباق و ارتباطات لفظي و اينها نميشود مسئله جبر و تفويض را حل کرد، يک بحث کلامي دقيق و عميقی است.
حالا نمونه ديگر را به عرضتان برسانم تا معلوم بشود که کلام ضروري است براي ما و هيچ چارهاي از آن نيست. هر وقت از ولايت فقيه دم زديم، حرف شيخ انصاري در جلوي ماست که «دونه خرط القتاد». فقهاي نامآوري با او موافق نيستند. اگر بخواهيم راه امام را ثابت بکنيم که حق همين است، فقط از راه کلام بايد ثابت کرد. ما بالاخره در عصر غيبت، وليّ امر ميخواهيم يا نميخواهيم؟ اين آيه سوره مبارکه «نساء» چه ميگويد؟ ميگويد الله که الله است، رسولالله که رسولالله است (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء)، از ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ اطاعت کنيد. خب اين ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ در عصر حضور مشخص است اما در عصر غيبت کيست؟ ميدانيم وليّ امر کيست ولي غائب است، چه کار بکنيم؟ رهاييم و _معاذالله_ اباحه است يا حساب و کتابي در کار است؟
حساب و کتاب هم اين طور نيست که کتاب کلامي را مطالعه کنيم و بعد فتوا بدهيم! يک جان کَندن سي چهل ساله ميخواهد مثل خود فقه. الآن براي خيلي از ماها روشن شد که مسلّمات فقه چيست، حالا ممکن است آن زوايا و خفاياي فقه براي بعضي از افراد روشن نباشد اما خطوط کلي فقه براي همه ما روشن است ولی در جريان کلام اين طور نيست.
حالا من نمونه نقل کنم که معلوم بشود کلام به اين آسانيها فهميده نميشود، تا کسي بتواند در کلام، متکلم نامي باشد و فتوا بدهد. همه ما به عظمت علمي مرحوم کاشف الغطاء اعتراف داريم، جزء اعاظم فقه ماست؛ بيت ايشان بيت باعظمت و جلال و شکوه است و خود کاشف الغطاي بزرگ هم جزء اعاظم و اساطين فقه ماست.
پرسش: ...
پاسخ: وسيع شد اما هنر آن را ندارد. شما ميبينيد از همين امور حسبيه دارند استفاده میکنند. بخواهند مسائل کلامی را در فقه بياورند، اين تداخل دو علم است و موفق هم نيست، بخواهند درست درباره ولايت فقيه و ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ بحث بکنند بايد بحث کلامي بکنند و موفق هم هستند.
مرحوم کاشف الغطاء حرفی در عظمت علمي او نيست؛ ايشان فرمايشي دارند که جبريه نجساند مفوضه نجساند. در اين کتاب شريف کشف الغطاء جلد دوم صفحه 356 _حتماً مراجعه کنيد و يادداشت کنيد و درباره آن فکر کنيد_ ميفرمايد: «ثانيهما: ما يترتّب عليه الكفر بطريق الاستلزام»؛ يک وقت کسي صريحاً _معاذالله_ کافر است چيزي را منکر است، اين روشن است اما يک وقت است که لازمه حرفش انکار بعضي از ضرورات است. «ثانيهما: ما يترتّب عليه الکفر بطريق الاستلزام كإنكار بعض الضروريّات الإسلاميّة، و المتواترات عن سيّد البريّة، كالقول بالجبر و التفويض و الإرجاء و الوعد و الوعيد»؛ میفرمايد کسي قائل به جبر بشود قائل به تفويض بشود نجس است، فروعات فراواني ديگري را هم کنارش ذکر ميکند. اين فرمايش مرحوم کاشف الغطاء در جلد دوم کشف الغطاء صفحه 356 است؛ اما خدا غريق رحمت کند مرحوم حاج آقا رضاي همداني را! مرحوم حاج آقا رضاي همداني را ميدانيد يک فقيه نامآور بود. بعضي از علماي شهر ما _خدا غريق رحمتشان کند_ به ما ميگفتند که شما وقتي شرح لمعه خوانديد فوراً وارد مکاسب نشويد، مقداري رياض بخوانيد براي اينکه شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در خيلي از موارد به رياض اشاره ميکند، اگر شما رياض نديده باشيد و با رياض مطلع و آشنا نباشيد، فرمايش مرحوم شيخ انصاري خيلي براي شما روشن نميشود. ما طبق راهنمايي بزرگان شهرمان بعد از شرح لمعه مقداري رياض خوانديم و بعد از اينکه دوره سطح ما تمام شد وقتی ميخواستيم وارد درس خارج بشويم، قبلاً کم و بيش با جواهر مأنوس بوديم اما ميدانيد که جواهر کتاب دشواري است، گفتيم فاصله بين مکاسب و جواهر، همين کتاب حاج آقا(رضوان الله تعالي عليه) است. خيلي خوشقلم است خوشتقرير است خوشبيان است، طرح مسئله را خوب ميکند، لذا مقداري طهارت حاج آقا رضا را نزد بعضي از اساتيدمان _خدا غريق رحمتشان کند_ خوانديم.
مرحوم حاج آقا رضا(رضوان الله تعالي عليه) در همين بحث طهارت به اين قسمت ميرسند که اينکه صاحب کشف الغطاء ميفرمايد جبري نجساند مفوضه نجساند، اين درست نيست، براي اينکه اين نه ضروري است و نه مستلزم ضروري است، اينها از پيچيدهترين و دقيقترين و رقيقترين مسائل کلامي است؛ اينها نظرياند نه بديهي. حالا ممکن است شما فقيه نامآوري هستيد متکلم نامآوري هستيد، براي شما خيلي شفاف و روشن باشد؛ اما اينها نظريات دقيق و پيچيدهترين مسائل کلامي است. انکار ضروري نيست و اگر بررسي کنيد ميبينيد خيلي دقيق و نظري است و اگر کسي در مسئله نظري به مقصد نرسيده است نميشود گفت که او آلوده است.
اين را مرحوم حاج آقا رضا بيان ميکند ميفرمايد که خيلي از فقها و بزرگان ما رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفويض شدند! اينها نميدانند تفوض چيست! شما خيال ميکنيد که تفويض يک امر بديهي است که با لغت حل ميشود يا با عرف حل ميشود؟! اين را مرحوم حاج آقا رضا همداني که حشرش با ائمه(عليهم السلام) باشد، در جلد هفتم، صفحه 297 اين فرمايش را دارند ميفرمايند: «فما عن کاشف الغطاء»، چون اين را خودشان موفق نشدند از کشف الغطاء ببينند، مرحوم شيخ انصاري از کشف الغطاء نقل ميکند ايشان ميفرمايد آنچه از کاشف الغطاء نقل شده يعني شيخ انصاري از کاشف الغطاء نقل کرده است «من أنه» اين بزرگوار «عدّ من إنكار الضروريّ القول بالجبر و التفويض» اين «في غاية الضعف» است. «كيف! و عامّة الناس لا يمكنهم تصوّر أمر بين الأمرين»؛ اينکه وجود مبارک امام صادق فرمود: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بل أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»،[5] خيليها نميتوانند اين را حل کنند، خب اينکه انکار ضروري نيست. «کيف! و عامّة الناس لا يمکنهم تصوّر أمر بين الأمرين ـ كما هو المرويّ عن أئمّتنا(عليهم السلام) ـ حتّی يعتقدوا به»؛ شما ميگوييد جبر باطل است تفويض باطل است «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن» حق است. خيليها را شما سؤال کنيد خيلي از فضلا را سؤال کنيد «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن» چيست؟ ايشان ميگويد از فضلا بزرگتر، خيلي از محققين ما که رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفويض شدند! امر بديهي نيست ضروري نيست تا به آن معتقد بشوند، نظري است. «فإنّه من غوامض العلوم بل من الأسرار التي لا يصل إلى حقيقتها إلّا الأوحديّ من الناس الذي هداه الله إلى ذلک. ألا تری أنّك إذا أمعنت النظر لوجدت أكثر من تصدّی من أصحابنا لإبطال المذهبين لم يقدر علی التخطّي عن مرتبة التفويض و إن أنكره باللّسان»؛ شما اگر اهل دقت و تعقل عالمانه و محققانه باشيد ميبينيد که خيليها رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفويض شدند.
« حيث زعم أنّ منشأ عدم استقلال العبد» کذا و کذا؛ میگويد اينی که اين آقايان ميگويند همان تفويض است، چيز ديگر نيست.
غرض اين است که اگر ما بخواهيم بحث کلامي بکنيم اين يک جانکَندني ميخواهد. المقنع را که شما ميبينيد، ميبينيد که يک رساله عمليه است؛ فتواي مرجع تقليدي مثل ابن بابويه مطابق با متن روايتي بود که از امام(سلام الله عليه) شنيدند، آن دقائق استنباطي در آن نبود. شما المقنع ابن بابويه را مقايسه بکنيد با بيش از چهل جلد جواهر، اين يک چهلم آن هم نميشود، کل فقه او همان يک جلد است به نام المقنع. آنچه از حضرت شنيده بود همان را نقل ميکرد. کمکم دقائقي پيش آمد رقائقي پيش آمد اشکالاتي پيش آمد قواعدي پيش آمد، کمکم شد به اين صورت.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنها چون شنيدهشان عين استنباط بود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، شنيدهشان استنباط بود چون دو تا شيء و سه تا شيء و چهار تا شيء و پنج تا شيء نبود. وقتي که هشام بن سالم وارد محضر امام صادق(سلام الله عليه) ميشود حضرت سؤال ميکند که آيا خدا را وصف ميکني؟ عرض کرد بله، فرمود بگو، عرض کرد: ﴿هو السّميعُ البصير﴾؛[6] فرمود خيلیها سميع و بصير هستند، آن گاه حضرت مطالبی فرمودند. بعد از فرمايش حضرت، هشام ميگويد: «فخرجت من عنده و أنا اعلم الناس بالتوحيد»[7] . اين در محضر دريايي از علم است برايش روشن است، ديگر شبهات و اشکالات و اينها در کار نيست. وقتي از محضر حجت الهي چيزي را ميشنود ميگويد: «فخرجت من عنده و أنا اعلم الناس بالتوحيد» _خدا غريق رحمت کند صدوق را! اين روايت را ايشان نقل کرد_ ميگويد من اعلم در توحيد هستم براي اينکه از محضر ولي الهي درآمده و جاي شبهه نيست.
آن وقت به حضرت دسترسي داشتند لذا اين طور بود؛ اما حالا شما ميبينيد يک جا احتمال تقيه است يک جا احتمال خلاف است يک جا احتمال دسّ است يک جا احتمال ضعف است يک جا احتمال جعل است، اين است که کار، کار آساني نيست.
پرسش: ...
پاسخ: داريم؛ کلام با فلسفه فرقش همين است؛ کلام يعني کلام! فلسفه يعني فلسفه! کلام از روايات استفاده ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، چون کلامي نيست بحث فقهي است.
پرسش: ...
پاسخ: چون بحث فقهي است شيخ انصاري مخالفت ميکند. ما تا بحث را نکشانيم به حوزه کلام، همين اشکالات هست. وقتي کشيديم به بحث کلام که خدا ميفرمايد شما ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ داريد، هيچ کس نميتواند مخالفت کند. ﴿أُولِي الْأَمْرِ﴾ چه غائب چه حاضر؛ ما غائب هستيم، نه او! ما پنهان هستيم نه او! پس ما وليّ امر داريم. حالا بايد ببينيم حضرت قبلاً برای عصر غيبت چه فرمودند.
غرض اين است که مسئله کلام هم کار آساني نيست، چنين مشکلي هم میبينيد که ما داريم، چون کلام مثل فقه آن طور بحث نشده است.
«فتحصل» آيه سوره مبارکه «نساء» براي ما حَکم و حاکم ثابت ميکند. اگر _إنشاءالله_ اين بحث جاي خود را در کلام بگيرد که الآن بحث ما نيست، آنجا ما به طور شفاف و روشن ميتوانيم حکم فتواي حرمت تنباکو را بفهميم، حکم امام(رضوان الله عليه) که فرمود بر مردم لازم است بيايند بيرون و حکومت نظامي را کنار بگذاريد، بفهميم، حکم حاکم شرع درباره رؤيت هلال را بفهميم.
پرسش: ...
پاسخ: بله، مسئلهاي است که موضوعش حکم الله است مثل همين آيه سوره «نساء» که آيه سوره «نساء» حکم کلامي است. فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾؛ پيغمبر ميخواهيد امام ميخواهيد اينها حکم کلامي است، وقتي پيغمبر خواستيم امام خواستيم، اطاعت از پيغمبر و امام ميشود حکم فقهي.
«و الحمد لله رب العالمين»