< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/

 

گرچه محور اصلي بحث‌ها همان شرايع مرحوم محقق بود، زيرا بسياري از کتاب‌هاي علمي يا شرح شرايع است يا تعليقه بر شرايع است؛ اما در مسئله قضا از آن جهت که ممکن است محل ابتلاي بعضي از آقاياني که به شغل قضا مشغول‌اند باشد، کتاب شريف عروه مناسب‌تر است ولي آقايان حتماً مطالعات خودتان را مطابق با شرايع و جواهر هماهنگ کنيد، زيرا سهم تعيين‌کننده‌اي در معارف فقهي دارد. اگر کسي خواست بفهمد مشهور بين فقهاي شيعه چيست، کتاب شرايع کتاب نافعي است. غرض آن است که سرّ انتخاب عروه براي آن است که فتواي علماي عصر در آن هست و کساني که محل ابتلاي عملي آنهاست بهتر مراجعه مي‌کنند.

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

فرمودند: «كتاب القضاء: و هو الحكم بين الناس عند التنازع و التشاجر». معروف اين است که قضا آن است که اگر مدعي و منکري باشند مشاجره‌اي داشته باشند نزاعي داشته باشند، براي رفع نزاع قضا هست و در همين حد قضا را به عنوان يک امر واجب کفايي و امر زمين‌مانده تلقي مي‌کنند؛ ولي وقتي نظام، نظام الهي و اسلامي شد به برکت قرآن و عترت و جامعه، جامعه مسلمان است و آنچه در جامعه اسلامي مي‌گذرد احکام و حِکَم الهي است، قضا از آن صورتي که در غير نظام اسلامي مطرح است خارج مي‌شود و به صورت ولايت الهي در مي‌آيد که عصاره آيه سوره مبارکه «ص» است که فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فی الارض فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحق‌﴾[1] و دو طايفه از آيات ديگر اين معنا را تثبيت مي‌کنند. فرمود کساني که مؤمن‌اند به محکمه الهي مراجعه مي‌کنند به محکمه غير حق مراجعه نمي‌کنند اولاً، و حکمي را که صادر شده است ﴿ثم لا يَجِدُوا في‌ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ﴾[2] ، ثانياً؛ که رضاي به قضاي محکمه حق واجب است؛ نه تنها عمل به آن واجب است، بلکه رضای به آن واجب است، چون رضاي به حکم الهي است و انکار حکم قضاي حق، حرام است، چون انکار حکم خداست.

بنابراين قضا از آن وضع عادي در مي‌آيد و صبغه ولايت پيدا مي‌کند.

مطلب ديگر آن است که در موارد ديگر اصل مسئله مطرح است که اول ماه را انسان يا خودش مي‌بيند يا دو شاهد عادل شهادت مي‌دهند يا حاکم حکم مي‌کند. حکم حاکم به اول ماه يا آخر ماه، اين در فتاوا هست اما جاي اين مسئله که حکم حاکم نافذ است و کجا مي‌تواند حکم بکند، اين در کدام کتاب بايد باشد؟ اين بايد در کتاب قضا باشد. در کتاب قضا مطرح مي‌کنند که يکي از سمت‌هايي که فقيه جامع الشرائط دارد اين است که مي‌تواند حکم بکند به اول ماه بودن و مانند آن.

مطلب ديگر آن است که اين در عروه و اينها نيست، در جواهر هست همين مسئله حکم اول ماه. از اين بالاتر اگر حکم به دست يک فقيه جامع الشرائط بود ولو نظام، نظام الهي نبود و حکومت، حکومت الهي نبود، اين شخص فتوا داد به حرمت تنباکو، اين مي‌شود زير مجموعه فتوايي که وجود مبارک داوود دارد مي‌دهد: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض‌﴾. اينکه فقيه جامع الشرائط مي‌تواند وضع يک مملکت را حفظ بکند، استقلال ملي و اقتصادي يک کشور را با فتواي حرمت تنباکو حفظ بکند، اين در کدام کتاب است؟ ما شنيديم که مرجعي فتوا داد و جامعه هم عمل کرد و به استقلالش رسيد؛ اما اصل اين مسئله که فقيه جامع الشرائطي اگر استقلال مملکت را در تحريم چيزي بداند، حق دارد، اين بايد در کجا بحث بشود؟ اين بايد در کتاب قضا بحث بشود. اين را صاحب جواهر نگفته است، چون در عصر صاحب جواهر اين قدرت‌ها نبود.

نفوذ حکم حاکم در مسئله رؤيت هلال، نفوذ حکم حاکم در مسئله حرمت تنباکو، نفوذ حکم حاکم در وجوب شکستن حکومت نظامي که امام حکم کرد[در کدام کتاب بايد بحث شود]. وقتي بختيار گفت که از فلان ساعت تا فلان ساعت حکومت نظامي است کسي حق ندارد بيايد بيرون و غرضش اين بود که سران سياسي را دستگير کند و کشور را خاموش کند، فوراً امام حکم کرد که بياييد بيرون. اين «بياييد بيرون» حکم يک فقيه جامع الشرائط است؛ نظير حرمت تنباکو، نظير حرمت کذا و کذا و کذا. اين که از مردم خواهش نکرد، اين که فتوا نداد، اين حکم کرد که «بياييد بيرون»، همه هم آمدند بيرون و اگر نيامده بودند بيرون، او تمام کارها را به هم مي‌زد؛ مردم که نمي‌آمدند، همه مسئولين درجه اول را مي‌گرفت و کشور را خفه مي‌کرد.

بنابراين يک وقت است سخن از تحريم تنباکو است، اين بايد در کتاب قضا حل بشود؛ يک وقت است حکم به اول ماه است، بايد در کتاب قضا حل بشود؛ يک وقت سخن در حرمت آن کار بختيار و امثال بختيار است که بايد حکومت نظامي را شکست که حکم شريف امام(رضوان الله عليه) بود، اين بايد در کتاب قضا حل بشود.

غرض اين است که اينکه عرض مي‌کنم عروه، نيمي از راه است و حرف اول و وسط و آخر را الا و لابد جواهر بايد بحث بکنيد اگر بخواهيد فقيه بشويد! عروه بخشي از کارها را به عهده دارد اما آن قدرت علمي و آن اشکالات نفس‌گير ـ نفس‌گير يعني نفس‌گير! ـ در جواهر است، چون علماي نجف خيلی روي آن کار کردند. شما _به خواست خدا_ حتماً جواهر را محور اصل قرار بدهيد تا معلوم بشود اين حرف‌ها از کجا در آمده است. ما در جاي ديگر که بحث نمي‌کنيم که فقيهي مي‌تواند فتوا به حرمت تنباکو بدهد يا فقيهي مي‌تواند حکومت نظامي را بشکند.

اگر آيه سوره مبارکه «ص» فرمود اي داوود، ما تو را حَکَم جامعه و حاکم جامعه قرار داديم، براي همين است ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض‌﴾؛ تو خليفة الله هستي نه قاضي، قضا يکي از شئون توست. اگر نظير حرمت تنباکو حکم کردي، خليفة الله هستي و اگر نظير حرمت حکومت نظامي حکم کردي، خليفة الله هستي و اگر حکم کردي به اول ماه، خليفة الله هستي و اگر بين متخاصمين هم حکم کردي، خليفة الله هستي. فرمود:﴿فَاحْكُمْ﴾؛ نه تنها «فاقض». فقيه جامع الشرائط ـ جامع الشرايط يعني جامع الشرايط ـ مجتهد مسلّم و مجتهد مطلق نه متجزّي و نه طلبه فاضل، مجتهد مسلّم و فقيه جامع الشرائط که قداست ديني‌اش هم محفوظ است، به جاي امام نشسته است، لذا هيچ کس ولو فتواي شريفش مخالف باشد_چون مرجع ديگر ممکن است فتوايش مخالف باشد_ حق ندارد وقتی ميرزاي شيرازي فرمود تنباکو حرام است، در برابرش بايستد! اختلاف فتوا هست اما در برابر حکم، اين بايد ساکت باشد. اگر _خداي ناکرده_ براي او بين الغي بود و آن حکم، خلاف شرع قطعي بود، البته مي‌تواند مقاومت کند؛ اما صرف اختلاف نظر و اختلاف فتوا هرگز باعث نمي‌شود که کسي بتواند در برابر تحريم تنباکو بايستد يا در برابر تحريم حکومت نظامي بايستد و امثال ذلک.

غرض اين است که مطالب دقيق علمي عميق، بخشي در جواهر هست و بخشي هم مافوق جواهر. حداقل کتابي که بحث مي‌کنيد بايد جواهر باشد، اگر بخواهيد فقيه نامي و مجتهد مسلّم بشويد. اگر عادي و مطالعات عادي است، در سطح عروه و امثال عروه ممکن است کسي بسنده بکند ولي حيف حوزه‌اي که در نظام اسلامي مستقر است که جواهر در دستش موم نباشد.

دو اشکال را آقايان در بحث ديروز مطرح کردند که آن را من اجمالاً اشاره بکنم تا وارد بحث اصلي بشويم.

اشکال‌ها يکي اين بود که شما در تفسير تسنيم، جهل را در مقابل عقل قرار داديد ولي در روايات و تعبيرات فقها جهل در مقابل علم است (اين اشکال اول). پاسخش اين است که _إن‌شاءالله_ در روزهاي پنج‌شنبه که اين مسائل مطرح است بيان مي‌شود. روايات ائمه(عليهم السلام) بخشي از آنها آسان است و با مراجعه به لغت و عرف و اينها مي‌شود حل کرد؛ اما بخشي از آنها دقيقِ علمي است. در کلمات نوراني نهج البلاغه چند جا دارد که علم در مقابل جهل است. کلمه 107 اين است که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»؛ بسي از علما هستند که کشته جهل هستند! اين جهل با علم چگونه جمع شد؟ معلوم مي‌شود عالمي است که عاقل نيست، چون اگر علم به عمل نرسد عقل نيست، چون عقل يعنی «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[3] انسان يا جاهل است يعني خواندن و نوشتن و اينها را بلد نيست يا گرفتار جهالت است يعني عالم است درس‌خوانده است حوزوي يا دانشگاهي است ولي راه را مي‌بندد بي‌راهه هم مي‌رود. فرمود بعضي از علما هستند که کشته جهلشان هستند: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» که تفسيرش _إن‌شاءالله_ در روزهاي پنج‌شنبه است. اين در کلمه 107 بود.

در کلمه 274 هم فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا»؛ حالا که درس خوانديد جاهل نباشيد، علمتان را جهل قرار ندهيد. کدام علم است که عين جهل است؟ علمی که به عقل نرسد. آنکه زانوي شهوت و دست حرص و طمع را عقال مي‌کند و مي‌بندد و انسان را آدم مي‌کند مي‌شود عقل و اگر کسي اين را نداشت انسان نيست. فرمود علمتان را جهل قرار ندهيد: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»، اين در کلمه 274 است که _إن‌شاءالله_ در روزهاي پنج‌شنه بحث مي‌شود.

«فتحصل ان هاهنا امرين»: يکي علم است يعني خواندن و نوشتن و اينها که در مقابلش جهل است يعني کسي نتواند بخواند و نتواند بنويسد؛ يکي عقل است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» که براي اينکه اشتباه نشود می‌گوييم يک جهل است در مقابل علم و يک جهالت است در مقابل عقل. انسان يا عاقل است يا گرفتار جهالت. اين مربوط به آن سؤال اول بود.

در جريان اينکه رضا و امثال رضا کاري به اصل ايمان دارد و در محکمه قضا انسان بايد عمل بکند کاري به رضا ندارد، نه!

آيات مربوط به قضا چند طايفه است يکي اينکه بايد به محکمه حق مراجعه کند که در طليعه بحث روزهاي قبل گذشت؛ يعني اگر محکمه عدلي بود و محکمه فاسدي بود، رجوع به محکمه فاسد ولو براي گرفتن حق مسلّم خود حرام است. يعني چه حرام است؟ يعني يک مال‌باخته‌ اگر مي‌تواند به محکمه حق مراجعه کند ولي به محکمه باطل مراجعه کند و مال خود را بگيرد، مأخوذ، حلال است ولي اخذ، حرام است، چون به حکم غير عدل گرفته است؛ «الأخذ محرَّم و المأخوذ حلال».

حالا اگر وارد محکمه عدل شد، در محکمه عدل اگر چيزي را حاکم شرع حکم کرده است، در سوره مبارکه «نساء» که قبلاً هم خوانديم فرمود: ﴿ثُمَّ لا يَجِدُوا في‌ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْت‌﴾؛ اين بايد با جان بپذيرد، چون حکم شرعي است، حکم شرعي را که با انکار نمي‌شود قبول کرد. بنابراين هم رضاي به حکم شرعي واجب است و هم طرد قلبي حکم شرعي حرام است.

مسئله بعدي آن است که حالا اگر اين فقيه جامع الشرائط که به محکمه قضا دسترسي پيدا کرده و حکم کرده، فتواي او بعد از يک ماه عوض شده است، خب عوض شده باشد، قانون که بر ما سبق عطف نمي‌شود. حکم قبلي که هر چه حکم کرده سر جايش محفوظ است، فتوا او تغيير کرده، خب از اين به بعد هر حکمي که مي‌کند مطابق فتواي جديد حکم مي‌کند اما اگر فتواي او عوض شد، معنايش اين نيست که آن احکام و پرونده‌هايي که قبلاً حکم کرده بايد زيرورو بشود، اين نيست. اين است که مي‌گويند قانون، عطف بر ما سبق نمي‌شود؛ وضع مجلس هم همين‌ طور است.

بنابراين اين سؤال‌ها فکر مي‌کنم جواب داده شد. يک سؤالي بود که رضا و عدم رضا چطور مي‌شود که گناه کبيره باشد؟ خب قبول، همه اينها به ايمان برمي‌گردد. کسي حکم شرعي را قبول ندارد يعني ايمان به اين ندارد يعني حکم خدا را قبول ندارد، معنايش روشن است. اگر محکمه عدل به چيزی حکم کرده، خب اين حکم شرعي است و حکم شرعي را آدم بايد بپذيرد.

سؤال ديگر اين بود که دست و پا و اعضا وسيله اجرا هستند نه مجري. البته؛ اما ما يک وسيله اجرا داريم که هيچ سهمي ندارند مثل بيل و کلنگ و يک وسيله اجرا داريم که خودشان هم مجري‌اند؛ هم نيروي بدن هم نيروي دست و پا، اينها همه‌شان هم وسيله اجرا هستند هم مجري هستند، لذا دست در قيامت شهادت مي‌دهد، پا در قيامت شهادت مي‌دهد؛ اما بيل که ديگر شهادت نمي‌دهد!

هم بدن نيرومند است هم دست و پا نيرومندند، مجموعاً کار مي‌کنند و مسئول هم هستند. بنابراين قلب بايد راضي باشد، يک؛ دست و پا که اجرا مي‌کنند بايد که در مسير حق باشند، اين دو. محور اصلي قضا هم همين جريان سوره مبارکه «ص» است که فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً﴾. اگر کسي فقيه جامع الشرائط مسلّم شد، مي‌شود خليفة الله به اذن خود معصومين، براي اينکه آنها نصب فرمودند. اينها به شاگردان که به مقام اجتهاد مي‌رسيدند سِمَت مي‌دادند. شما اين رجال معروف و رايج ما شيعه‌ها را که نگاه مي‌کنيد مي‌بينيد که ابان بن تغلب از شاگردان امام صادق(سلام الله عليه) است اين شاگرد رسمي حضرت است، وقتی به زيارت حضرت مي‌رود، در همين کتاب‌هاي رجالي نوشته که وجود مبارک امام صادق به خدمتگزارش مي‌فرمايد: «أَلْقِ الْوَسَادَةَ لأَبَان»؛[4] اين بالش را برای آقا بگذار! اين ابان بن تغلب است شاگرد حضرت است، اين‌ طور امام صادق به او احترام مي‌کند براي اينکه او فقيه جامع الشرائط است.

فرقي بين ابان بن تغلب و آقاي بروجردي و آقا سيد ابوالحسن و آقاي خوئي و اينها که نيست؛ شايد اينها از آن جهت که امام را زيارت نکردند و به احکام و حِکم امام عمري سر سپرده‌اند خضوعشان بيشتر باشد.

غرض اين است که امروز هم همان حرف است؛ اگر کسي واقعاً فقيه جامع الشرائط شد، بتمام معنی الکلمه، بايد به فتواي او رضا داد و ايمان آورد.

بنابراين اين دو سؤال يا دو اشکالي که مربوط به اين دست و پا بود يا مربوط به جهل و علم بود روشن مي‌شود؛ منتها اشکالي که مربوط به جهل و علم است تبيين کاملش در بحث روزهاي پنج‌شنبه است که جهل علمي با جهالت عملي چه فرقي دارد، عقل نظري با عقل عملي چه فرقي دارد.

اين نه با لغت حل مي‌شود نه با بناي عقلا و عرف؛ اين يک امر دقيق عقلي مي‌خواهد، اين يک منطق قوي و غني مي‌خواهد.

مستحضريد در منطق يک موضوع داريم، يک محمول داريم و يک حکم، اين تمام شد. يک تصديق هم داريم که در همين محور است. دو يعني دو، که هيچ ارتباطي به اين ندارد: عصاره اين تصديق و قضيه را شخص بايد به جان خودش گره ببندد که بشود ايمان.

«فهاهنا امران»: يک قضيه بين موضوع و محمول و تصديق است؛ دو يعني دو: عصاره اين را به جان خود گره بزند، اين يک تصديق ديگري است. گاهي انسان ممکن است به چيزي قطع داشته باشد ولي ايمان ندارد. وجود مبارک موساي کليم به فرعون ملعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[5] براي تو مسلّم شد ما پيروز شديم، همه ساحرها که قبول کردند من پيروز شدم، تو چرا قبول نمي‌کني. ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾؛ تو با اينکه فهميدي حق با من است، چرا باور نداري. سرّش اين است که دو فصل است و دو مرز کاملاً جداست؛ مرز اول اين است که آيا اين محمول برای اين موضوع است يا نيست؟ اين مسئله علمي است، اين کار عقل نظري است. اينکه تمام شد و معلوم شد که اين محمول برای اين موضوع است، نوبت به عقل عملي مي‌رسد که تو هم قبول داري؟ مي‌گويد نه! اين دستگاهش جداست. عقل عملي چيز ديگري و شرّ ديگري است اگر در راه صحيح تربيت نشود؛ عالماً عامداً اين را انکار مي‌کند. وجود مبارک موساي کليم به فرعون فرمود براي تو صد درصد مسلّم شد که حق با من است، چون شما از کل اين منطق مصر نيرو آوردي، ساحر آوردي، سحّار آوردي، ميدان مسابقه را هم پُر از مار کردي، همه اين کارشناسان ديدند که حق با من است: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾ _﴿عَلِمْتَ﴾ يعني ﴿عَلِمْتَ﴾!_ ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛ فرمود اينها بصيرت‌هاي الهي بود که خدا برای من آورده، چرا قبول نمي‌کني.

سرّش آن است که اين کاري که مربوط به عقل نظري است، آنجا که جاي علم است بله فهميد و براي او مسلّم شد که حق با موساي کليم است؛ اما قبول داري؟ نه! چون قبول و نکول مربوط به عقل نظري نيست، مربوط به يک قوه ديگر است، مربوط به عقل عملي است. اين عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، اسير هوس است. «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»؛[6] اين بيان نوراني حضرت امير است که اين عقل، گرفتار هوس است. آن عقل نظري که کاري به هوا و هوس ندارد، عقل نظري، انديشه دارد، در انديشه که هوا و هوس نيست. عقل عملي که جای تصميم‌گيري و اراده و ايمان است، اينجا گرفتار هوا و هوي مي‌شود. «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»، لذا عقل نظري چيست، شئونش چيست، عقل عملي چيست، شئونش چيست، بحث خاص خودش را دارد، لذا ممکن است چيزي برای آدم مسلّم بشود ولي آدم باور نکند! چرا؟ چون دو فصل است: اين محمول برای اين موضوع است صد درصد؛ ولي من قبول ندارم! اين «من قبول ندارم» مربوط به عقل عملي است که من بايد تصميم بگيرم ولی اينها تصميم نمي‌گيرم.

وجود مبارک موساي کليم به فرعون فرمود که براي تو مسلّم شد که حق با من است: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛ دارد که برای فرعون مسلّم شد اما باور نکرد. اينکه مي‌گويند عالم بايد باعمل باشد براي اينکه دو دستگاه است: دستگاه تصميم‌گيري و اراده، عقل عملي است و قوه ديگري است که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»؛ درس و بحث حوزه و دانشگاه چيز ديگر است. اين محمول برای اين موضوع است، آن موضوع صاحب اين محمول است صد درصد؛ ولي من عمل نمي‌کنم! چون عقل نظري که بايد فتوا بدهد فتوا داد اما تصميم‌گيري و اراده و عمل که مربوط به عقل نظري نيست، يک قوه ديگر است و اين قوه تحت امارت هوس است. اگر اين قوه تحت امارت هوس است، آدم ممکن است چيزي را صد درصد يقين داشته باشد و عمل نکند. اين بحث‌هاي دقيق را در بيانات نوراني حضرت امير ذکر کردند.

حالا اجازه بدهيد به همين مقدار اکتفا بکنيم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[4] رجال النجاشي، النجاشي، أبو العبّاس، ج1، ص11. «حدثنا أبان بن محمد بن أبان بن تغلب قال: سمعت أبي يقول‌: دخلت مع أبي إلى أبي عبد الله عليه السلام فلما بصر به أمر بوسادة فألقيت له و صافحه و اعتنقه و ساءله و رحب به‌».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo