درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/07/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب قضا/قضا و شهادت/
کتاب قضا مقدمهاي دارد که چند مطلب در آن مقدمه ارائه ميشود. مقدمه اول مطالبي است که قرآن کريم درباره قضا ارائه فرمود؛ دوم مطالبي است که مربوط به تقسيم قواي يک حکومت به قوه مقننه و قوه قضائيه و قوه اجرائيه است که اين تقسيم يعني چه و براي چيست و منشأ علمي اين تقسيم چيست.
در بخش اول و فصل اول مطالبي ارائه شد که آخرين قسمتش امروز مطرح است و آن اين است که يک وقت کسي کتاب قضا بحث ميکند، کتاب قضا مينويسد، اين فقط صبغه علمي دارد؛ يک وقت قانون وضع ميکند که در مملکت بايد اجرا بشود، اين از صبغه ولايت است. تصدي مقام قضا هم ولايت است، کاري به صبغه علمي محض ندارد. قرآن کريم درباره قضا ميفرمايد اين صبغه ولايت دارد، چه اينکه به داوود(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ﴾.
در سوره مبارکه «ص» جريان خلافت داوود را آثار خلافتش را به عنوان قضا و قاضي بودن ياد کرد. آيه 26 سوره مبارکه «ص» اين بود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾؛ بين مردم بايد به عدل حکم کني. اين بين مردم به عدل حکم بکني، منشأش خلافت تو و ولايت توست وگرنه صرف تدوين يک کتاب قضا و قانون، ولايت نيست.
﴿فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾؛ آنچه مانع تشخيص صحيح حق است در مقام علم و مانع اجراي حق است در مقام عمل، هوا و هوس و خودخواهي است. اين هم جهل علمي را به همراه دارد که انسان هوامدار گاهي واقعاً نميفهمد و گاهي جهالت عملي را به همراه دارد که عالماً عامداً خلاف ميکند. منشأ آن جهل علمي و جهالت عملي (هر دو)، هواست. فرمود ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾؛ معلوم ميشود که حق، سبيل الله است. ﴿إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِساب﴾ _قرآن کتابي است که تعليم در آن است تنها فتوا نيست_ سرّ اينکه انسان گرفتار ترک حق ميشود هوامداري اوست و راز هويمداري او فراموشي روز حساب است. اگر کسي روز حساب يادش باشد هر لحظه خود را در محکمه ميبيند، لذا فرمود منشأ همه اينها فراموشي «يوم الحساب است». اين اصل کلي است که قرآن کريم مطرح کرده است.
شئون و شعب اين اصل را در سور ديگر يعنی سوره «بقره»، سوره «نساء»، سوره «مائده»، سوره «نور» و امثال اينها مشخص کرده است. وصف قاضي و حکم قاضي را، وصف قضا و حکم قضا را، وصف ادعا را، وصف انکار را، وصف اقرار را، وصف شهادت را، وصف کيفيت حکم کردن را، وصف مراجعه به محکمه قضا را، وصف پذيرش قضا و حکم حاکم را، همه را مشخص کرده است و محور اصلياش اين است که اگر کسي بتواند به حق حکم بکند و نکند يعني نظام، نظام اسلامي باشد مثل فعلي که _به لطف الهي_ الآن حکم به حق ممکن است، اگر کسي در چنين فضايي دستش باز باشد و به حق حکم نکند، اين ميشود عدم ملکه. يک وقت ميگوييم فلان ديوار نميبيند، اين قضيه سالبه محضه است؛ يک وقت ميگوييم زيد نميبيند، اين عدم ملکه است؛ يعني شان او هست وصف او هست ميتواند ببيند ولي بيمار است.
در قرآن فرمود اگر کسي بتواند حکم به عدل بکند و نکند، اين سه خطر او را تهديد ميکند؛ اين سه آيه سوره مبارکه «مائده» که قبلاً خوانده شد و الآن هم اشاره ميشود از 44 و 45 و 47 به نحو قضيه معدوله است نه به نحو قضيه سالبه. ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾ موضوع قضيه است، ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾، ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾، ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾؛ در ظرف امکان حکم به حق، اگر کسي به حق حکم نکند، اين کفر عملي دارد با يک تعبير، ظالم است به تعبير ديگر و فاسق است به تعبير سوم.
رجوع به محکمه را هم شارع مقدس مشخص کرد فرمود مسئله قضا از شئون خلافت اولياي ماست. رجوع به غير محکمه قضاي اسلامي، محرَّم است. اگر مالباختهاي با اينکه ممکن است به محکمه مراجعه کند، به محکمه غير اسلامي مراجعه کند و آن محکمه هم مال او را از مالگرفته استرداد کند و به او بدهد، اين شخص مال طيب و طاهر خود را دارد ميگيرد اما معصيت کبيره کرده است. گرچه اين شخص مال خود را گرفته است اما به حکم قضاي جور گرفته است؛ «الأخذ محرّم و المأخوذ حلال» مال خود را گرفته است اما به حکم قاضي غير ديني گرفته است.
قرآن مسئله شهادت را مشخص کرد که شاهد چه کسي بايد باشد و چگونه بايد شهادت بدهد، مسئله ادعا را اقرار را، انکار را، داوري را، مسئله سوگند را، اينها خطوط کلي است که قرآن مشخص کرده است، البته حدودش و تفسيرش و تبيينش به عهده روايات اهل بيت(عليهم السلام) است.
بخشي از اينها در سوره مبارکه «بقره» است، بخش وسيعش در سوره «مائده» است، مقداري هم در سوره مبارکه «نساء» است، بخشي هم در سوره مبارکه «نور» و امثال ذلک است.
حالا اينها را مرور بکنيم به عنوان آخرين بحث مربوط به بخش اول. اصلش مربوط به مسئله ولايت است که اگر کسي قاضي بود، ولي و والي است و اگر کسي حاکم مملکت بود ولي و والي آن مملکت است. اين به رشته خلافت برميگردد که ذيل دامنه ولايت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. اصل محور بحث آيه 26 سوره مبارکه «ص» است که فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض﴾، لازمه خلافتش را با فاء تفريع ياد کرد: ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ و پرهيز از خطر هويمداري است که فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِساب﴾. اين متن است که اين متن در ساير سور شرح شده است که قرآن «يفسر بعضه بعضا».
در سوره مبارکه «بقره» آيه 188 به اين صورت است که فرمود: ﴿وَ لَا تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ﴾ که اين در کتاب تجارت هم مطرح است که مال بايد يا دسترنج خودش يا کسب حلال باشد. بعد چون ممکن است اين مال طليعه رشا و ارتشا باشد، اين بخش را با «تزکيه» بيان ميکند. يک وقت ميگويد رشوه حرام است، اين يک مسئله فقهي است فقه اصغر است فقه اکبر نيست؛ يک وقت ميگويد شما لجندار نباشيد، لجنفروش نباشيد، لجنمال نباشيد، حامل لجن نباشيد، اين ميشود اخلاق. اخلاق آن است که رمز و راز گناه را مشخص ميکند. مستحضريد در قيامت که لجن و اينها نيست، انسان ها لجن را با خودشان ميبرند. شما در هيچ آيهاي يا در جايي ديديد که از جنگل هيزم بياورند براي جهنم؟ اين جهنم همين آقايان هستند.
فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[1] هيچ جا يعني هيچ جا! هيچ آيهاي شاهدي که مثلاً از جنگل هيزم بياورند و جهنم را مشتعل کنند نيست. هيزم جهنم خود ظالمين هستند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. اين ميشود اخلاق.
اخلاق قويتر و غنيتر و علميتر از فقه است. آن معرفت نفس ميخواهد، تجرد روح ميخواهد، اثبات معارف ديگر ميخواهد که چگونه گناه ميشود هيزم؟ اين تشبيه است يا تهديد محض است يا حقيقت، اين است؟
فرمود شما لجنمال نباشيد. اگر کسي مقداري زيرميزي يا رویميزي به کسي ميدهد، اين شخصي که درصدد رشاء است و گرفتار ارتشاء است اين قاضي رشوهبگير، يک چاه سيار دارد پُر از لجن! اين فاضلات جامعه را کشيده در درون خود و شمای رشوه دهنده، رفتيد با اين دلو، يک دلو لجن از درون چاه دل اين قاضي در آورديد؛ اين کار را نکنيد! اين معني آيه است. فرمود: ﴿وَ لَا تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ﴾ که اين در کتابهاي فقهي در بحث مکاسب و اينها مطرح است؛ اما فرمود ميدانيد اين کار چيست؟ ﴿وَ تُدْلُواْ﴾ مجزوم به آن «لا» است يعني «لا تدلوا» ﴿وَ تُدْلُواْ بِهَا إِلىَ الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُواْ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْاثْمِ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُون﴾؛ اين عطف بر آن منفي است يعني «لا تدلوا». «ادلی دلوه» يعني دلواندازي کرد. فرمود اين رويميزي يا اين زيرميزي که دادي اين دلو است، اين را انداختي در درون دل اين قاضي که پر از لجن است. چيزي که از اين دلو گير شما ميآيد يک مشت لجن است، اين کار را نکنيد، لجنخواري نکنيد.
﴿وَ تُدْلُواْ﴾ يعني «لا تدلوا» ﴿و تدلوا بِهَا إِلىَ الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُواْ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْاثْمِ﴾. آن مقداري که در بحثهاي تجارت است همين است که کدام کسب حلال است کدام کسب حرام است، کار مکاسب همين است؛ اما تحليل قرآني، چيز ديگر است، اين ميشود: ﴿يُزکّيهِم﴾. ﴿وَ تُدْلُواْ بِهَا إِلىَ الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُواْ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْاثْمِ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُون﴾؛ ميداني داري چه کار ميکني، خب اين لجن را نخور.
اين در آيه 188 سوره «بقره» بود اما در سوره مبارکه «نساء» آنجا چند تا آيه است که پشت سر هم بيان شده است. در سوره مبارکه «نساء» آيه 58، 65، 105، 60، 135، اين پنج آيه است که بخشي از اينها قبلاً خوانده شد. در آيه 58 به اين صورت بود فرمود به اينکه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلىَ أَهْلِهَا وَ إِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكمُ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كاَنَ سَمِيعَا بَصِيرًا﴾. گاهي ميفرمايد موعظه است، گاهي امر است، گاهي با غلاظ و شداد است. موعظه هم به معني پند دادن و نصيحت کردن نيست، «الوعظ هو جذب الخلق الي الحق». آن که حرفش جاذبه دارد و شنونده را مجذوب به حق ميکند واعظ است. نصيحت کردن افراد عادي نسبت به يکديگر را ممکن است ما موعظه بگوييم ولي وعظ اين نيست. اگر حالت جذب پيدا شد، آن شنونده مجذوب شد و آن گوينده به مقصد رسيد که «جذب الخلق الي الحق» شد اين ميشود وعظ. در اينجا ذات اقدس الهي جاذبه ايجاد کرده است که فرمود خداي سبحان شما را با اين کار موعظه ميکند ﴿إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكمُ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كاَنَ سَمِيعَا بَصِيرًا﴾؛ اين آيه 58 بود.
در آيه 65 فرمود: ﴿فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فىِ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا﴾. خود ذات اقدس الهي گاهي سوگند ياد ميکند براي اهميت مسئله.
قسمهاي خدا مستحضريد که به بينه است نه در قبال بينه. قسم در محاکم در مقابل بينه است؛ کسي بينه دارد و شاهد دارد، ديگر نيازي به سوگند ندارد. بينه را يکي ميآورد، سوگند را ديگري؛ بينه برای مدعي است «وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر».[2] اين قسم در محاکم است؛ اما قسمهاي قرآن به خود بينه است. يک وقت است کسي در جاي تاريکي قرار دارد يا نميبيند مثل الآن روشن است و به اصطلاح چاشت است، کسی سؤال ميکند که الآن روز شده يا نه، آن شخص ميگويد به اين آفتاب قسم که الآن روز است. اين قسم در مقابل دليل نيست، اين به خود دليل قسم ميخورد. قسمهاي قرآني از اين قبيل است؛ نه اينکه قسم به چيز ديگري باشد براي اثبات چيز ديگر. قسم خدا به خود بينه است. در سوره مبارکه «يس» فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾؛[3] قسم به قرآن تو پيغمبري. اين قسم به دليل است؛ مهمترين دليل نبوت حضرت قرآن کريم است، فرمود قسم به اين معجزه تو پيغمبري. اين قسم در مقابل بينه نيست، قسم الهي به خود بينه است. ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾، قسم به قرآن تو پيغمبري؛ يعني اگر خوب فکر بکنند خود قرآن که بهترين و عاليترين معجزه است دليل نبوت است. اينجا هم قسمهاي الهي از همين قبيل است.
﴿فَلَا وَ رَبِّكَ﴾؛ قسم به خدا که دليل بر هر چيزي است ﴿فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾؛ در تمام مشاجرات بايد به محکمه تو مراجعه کنند. اگر به محکمه ديگر، به قانون غرب و شرق مراجعه کنند، اين ايمان نيست. مشاجرات را هم مشاجرات ميگويند _خدا غريق رحمت کند شيخ طوسي را! اين لطيفه از ايشان است_ براي اينکه حرفها که در هم ميرود چيزي روشن نميشود، اين را مشاجره ميگويند. اين اصلش از اين شجر است؛ شجر شاخههايش طوري نيست که هر کدام راه خودش را برود، اصلاً شجر، مشاجره دارد، تمام شاخههايش در هم است. فرمود اينکه حرفها در هم باشند دعواها و انکارها در هم باشند شواهد در هم باشند، اين را ميگويند مشاجره که آدم شجرگونه حرف ميزند. اين شجرگونه حرف زدن، شاخهها در هم است، محکمه ميخواهد که اين درخت را اصلاح کند.
فرمود: ﴿حَتىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾؛ حالا حکم کرديد، وظيفه اينها چيست؟ سکوت است يا سکون؟ وظيفه محکوم و محکوم عليه، سکون در حال خروج از محکمه است نه سکوت نه اينکه ساکت باشند! اگر ساکت باشند ولي در دل اعتراض داشته باشند اين محرَّم است، چون حق را بالاخره نپذيرفت. هم قاضي بايد به حق حکم بکند هم مقضي عليه بايد به حق راضي باشد، بر او شرعاً واجب است، وگرنه صرف اينکه ساکت باشد و بگويد حالا پرونده مختومه است، نه اينطور نيست. فرمود برای اين کار بالضروره بايد به محکمه تو مراجعه بکنند: ﴿فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فىِ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ﴾؛ اگر با انکار بيرون بروند که معصيت کردهاند. رضاي به قضاي الهي لازم است نه تنها قضاي در برابر قَدَر، بلکه قضا در برابر دعوا و شهود، و حکم محکمه دين، حکم الهي است.
يک بيان نوراني از خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که فرمود ما در دنيا بنا بر اين نيست که به علم غيب عمل کنيم. اين علم غيب است برای اينهاست اما چه زمانی ظاهر ميکنند چه زمانی ظاهر نميکنند، آن به وظيفه الهي است. وجود مبارک حضرت فرمود ما موظف نيستيم در محکمه قضايي طبق اسرار عالم حکم بکنيم، ما بر اساس همين يمين و سوگند و شاهد و اينها حکم ميکنيم. اگر کسي با سوگند دروغ يا شاهد زور و باطل، مالي را از دست منِ پيغمبر گرفته از محکمه من دارد ميرود، «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»[4] يک قطعه آتش دارد ميبرد. مبادا کسي بگويد من رفتم محکمه پيغمبر اين را گرفتم! اين طور نيست.
بعد از يکي از جبههها کسي رفته خدمت حضرت گفت: فلان کس شهيد شد، فرمود: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ انَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَخَذَ يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»؛[5] در همين جنگ خيبر او پارچهاي را بدون اذن گرفته، الآن آن پارچه در کنار گور او مشتعل است.
اين آيه در سوره مبارکه «نساء» بود و چند آيه ديگر هم هست؛ در آيه شصت فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾؛ اينها خيال ميکنند مسلماناند ولي دلشان ميخواهد طبق قانون غرب عمل بشود! نه حالا محکمه، حاکمانش غير مسلمان باشند، نه! ممکن است محکمه به حسب ظاهر در کشور اسلامي باشد؛ اما میخواهند مطابق با قانون غرب عمل بکنند نه قانون اسلامي؛ فرمود اين ايمان نياورده به ما. رجوع به محکمه حق، مسئله اول؛ پذيرش حکم صادر از محکمه، مسئله دوم.
فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً﴾؛ اين همان است که اخذ، حرام است ولو مأخوذ حلال باشد.
در آيه 105 سوره مبارکه «نساء» هم به اين صورت است: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَراكَ اللَّهُ﴾؛ آنچه خدا به تو نشان داد و تعليم الهي است ﴿وَ لَا تَكُن لِّلْخَائنِينَ خَصِيمًا﴾؛ به سود خائن نباش، ميل تو به طرف خائن نباشد. يک وقت است که کسي همان طوري که در سوره مبارکه «مائده» ميآيد به حق حکم نميکند، با اينکه ميتواند به حق حکم کند؛ اين عدم ملکه است، ميشود: ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾.
قبلاً هم به عرضتان رسيد که بيانات حضرت امير با بيانات پيغمبر خيلي فرق دارد. بيانات حضرت امير گاهي ميبينيد در صحنهاي جنازهاي ميآورند يا حادثهاي رخ ميدهد حضرت ايستاده يا نشسته به اندازه يک سوره قرآن سخنراني ميکند. انسان واقعاً تعجب ميکند! بدون اينکه نوشتهاي چيزي باشد مثل يک سوره است! مطلب علمي، عميق، مشکل، جان کَندن ميخواهد که آدم بفهمد؛ مثل خود سوره است. گاهي آدم واقعاً مخصوصاً وقتی اين کتاب شريف تمامنهجالبلاغه را میبيند مبهوت ميشود! حضرت جنازهاي را ديد که عدهاي دارند گريه ميکنند، حضرت به اندازه يک سوره حرف زد؛ اين قدر محکم!
براي عرب که ادبيات نبود؛ اين فخر رازي با همه شبهاتي که دارد، گاهي حرف لطيفي هم دارد. در اين ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[6] آنجا در ذيل اين آيه فخر رازي حرفي دارد ميگويد بعضي اشکال کردند که تَهلکه بر وزن تفعُله است، ما مصدر ثلاثي مجرد بر وزن تفعُله نداريم. اين يک اشکال ادبي است. ايشان قلم دست گرفت و مردانه دفاع کرد و گفت شما قبلاً مگر نحو داشتيد صرف داشتيد، سرمايه علميتان چيست؟ چه حق داريد بگوييد که عرب اين را داشت يا آن را نداشت؟ اينها را اسلام آورده است.
اين دفاع خيلي دفاع بلندي است.
پرسش: ...
پاسخ: لغت، نامگذاري است. هر ملتي که حرف ميزند لغت دارد، شرق و غرب عالم. در شرق و غرب عالم هر کسي براي ظرف خودش، مکان خودش، غذاي خودش، لباس خودش اسم ميگذارد. هر ملتي براي خودش لغتي دارد اما لغتهاي اينها را شما قبل از اسلام ملاحظه کنيد، در همين محدوده خوردن و آشاميدن و نوشيدن و رفتن و آمدن است و بس؛ اما هيچ سخن از اسرار غيبي، سخن از ملکوت، سخن از غيب نبود. هم لغتهاي دقيق علمي در قرآن آمده هم ادبيات آمده است، وگرنه هر ملتي وقتي حرف ميزند بالاخره چيزي ميگويد.
اين آيه در سوره مبارکه «نساء» بود، چند آيه ديگر هم هست که اگر بخواهيد مرقوم بفرماييد، سوره مبارکه «نساء» آيات 58، 60، 65، 135 و 105، اين آيات مربوط به مسئله قضاست يا مربوط به رشاء و ارتشاء و امثال ذلک است. در جريان سوره «مائده» اين سه حکم خيلي مهم است؛ در آيات 44 و 45 و 47 اين سه مطلب را فرمودند.
فرمودند: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾ که اين عدم ملکه است. اگر قاضي به بهانه اينکه حالا يا يادم رفته يا آن روز نرسيدم و امثال اينها، اينها را بهانه قرار بدهد و به حق حکم نکند، با اينکه ميتواند به حق حکم بکند به حق حکم نکند، گرفتار اين سه رذيلت است. ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾ در آيه 44 و در آيه 45 هم اين است: ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ و در آيه 47 هم اين است: ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون﴾.
وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قبلاً هم به عرضتان رسيد کلماتش مثل قانون اساسي است مثل «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[7] اينها يک جمله است از وجود مبارک حضرت به منزله قانون اساسي است. اين جمله نوراني هم از وجود نوراني پيغمبر است که «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»؛[8] آن که بايد حق را بگويد و نگويد شيطان دهنبسته است؛ «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ». در محکمه قضا اين بايد حکم بکند به حق و نکرده به بهانههايي حالا يا بهانههاي دلواندازي زيرميز و روميز است يا بهانههاي ديگر است، «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ»؛ گاهي شيطان ميگويد بگو، گاهي شيطان ميگويد نگو! گاهي ميگويد باطل را بگو، گاهي ميگويد حق را نگو! «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ». جانم به فدايت!
«و الحمد لله رب العالمين»