< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/03/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الهبات

 

مطالبي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در بيان صدقه و همچنين هبه و نحله بيان فرمودند، بسياري از اينها بر اساس قواعد اوليه قابل حل است چه اينکه بعضي از اينها هم طبق نصوصي که قبلاً اشاره شده و امروز "إن‌شاءالله" مبسوطاً خوانده مي‌شود حل است.

عمده آن است که در کتاب صدقات، يک ره‌آورد تازه‌اي در روايات هست. مسئله هبه و هديه و بخشش و نحله و اينها در جوامع انساني سابقه داشت؛ اما صدقه فقط به وسيله اسلام آمده و قبل از اسلام، صدقه در کار نبود، چون صدقه عبارت است از انجام کار خير "حالا يا مالي يا غير مالی" «لله سبحانه و تعالي». کارهايي که قبلاً در جامعه بود و الآن هم هست، بسياري از اينها يا جنبه عاطفي دارد يا جنبه وهمي و خيالي دارد يا جنبه سود دنيايي دارد، طمع و مانند آن است.

يک وقت است که کسي از ضعف مالي ديگري باخبر است مي‌گويد دلم سوخت، کمکي مي‌کنم؛ اين کمک کردن، کار خير دنيايي است براي اينکه هيچ اثري ندارد الا اينکه او سوزش قلبش برطرف مي‌شود و آرام مي‌شود آرام مي‌خوابد و آرام غذا مي‌خورد، اين نگراني خودش را برطرف کرده است. اين يک خير عاطفي است که بسياري از خيرهايي که افراد عادي مي‌کنند همين طور است، مي‌گويند دلم سوخت و انجام دادم. اين هيچ کاري به آخرت ندارد، براي اينکه اين شخص کار آخرتي نکرده است، حالا يا به آخرت معتقد نيست يا اصلاً به آخرت توجهي نکرده است. اينها جنبه‌هاي عاطفي دارد.

يک وقت است که جنبه دنيايي محض دارد؛ همان‌ طور که در کارهاي خير بعضي «شوقاً الي الجنة» يا «خوفاً من النار» کار انجام مي‌دهند که کار ديني است، چون طبق دستور دين دارد انجام مي‌دهد، به قيامت معتقد است، به بهشت معتقد است، به جهنم معتقد است، اين شخص هم کارش «شوقاً الي الشهرة» است «شوقاً الي المدح» است يا «خوفاً عن القدح» است. براي اينکه در روزنامه‌ها عکس او را بگذارند و نام او را خيلي ببرند کار خيری می‌کند که اين «شوقاً الي المدح» است؛ يا مبادا کسي نقد بکند اعتراض بکند و به او بد بگويد کار خيری می‌کند که اين «خوفاً عن القدح» است. مدح و قدحي که او مي‌طلبد يا از آن فرار مي‌کند امر دنيايي است و لاغير، پس ربطي به آخرت ندارد؛ يا به آخرت معتقد نيست يا اصلاً به آن توجه نکرده است.

قسم سوم اين است که عده‌اي مي‌گويند که من مي‌خواهم نامم بماند، بعدها عکس من بماند، يادگاري براي من بگذارند، بقعه بگذارند! اين شخص هيچ بهره نمي‌برد، چون به قيامت که معتقد نيست، وقتي هم که معدوم شد، شما ده‌ها مدح بگوييد اثري ندارد و او بهره ای نمی‌برد يا ده‌ها قدح بگوييد اين رنجی نمي‌برد، چون به زعم او انسان که مي‌ميرد معدوم مي‌شود، وقتي معدوم شد، شما انسان معدوم را هر چه مدح کنيد فايده ندارد يا قدحش کنيد و زشتي او را بگوييد ضرري ندارد.

فتحصل ان هاهنا اموراً ثلاثة: يا کساني که کاري با آخرت ندارند و قبلاً هم اين ‌طور بوده است و الآن هم متأسفانه بعضي‌ها اين ‌طور هستند يعنی بخشش‌ها و هبه‌ها و نحله‌ها و مانند آن که انجام می‌دهند يا امر عاطفي است که مي‌گويند دلم سوخت اين کار را انجام دادم که اين يک امر دنيايي است «لله» نيست؛ يا براي اينکه اگر اين کار خير را بکند مدحش مي‌کنند، در روزنامه‌ها مي‌نويسند، فضيلت او را ذکر مي‌کنند يا اگر اين کار را انجام ندهد، بد مي‌گويند قدح مي‌کنند يعنی يا «شوقاً الي المدح» است يا «خوفاً عن القدح» است که اين هم از محدوده دنيا نمي‌گذرد و امر دنيايي است.

قسم سوم بر اساس وهم و خيال است، چون معتقد به معاد و حيات آخرت نيست؛ اين فرد خيال مي‌کند همان ‌طوري که الآن عکس کسي را مي‌گذارند و نام او را مي‌برند، او لذت مي‌برد، بعد از مرگ او هم اگر عکس او را بگذارند و نام او را ببرند لذت مي‌برد! خب تو که بعد از مرگ، معدوم شدي، يک انسان معدوم چه مدحش چه قدحش ثمری ندارد! اين قسم سوم گرفتار وهم است و بر اساس خيال کار مي‌کند.

اين است که قرآن کريم از اين گروه به «مُختال» تعبير مي‌کند " باب «افتعال» در قرآن آمده اما باب «تفعل» يعنی تخيل نيامده است" می‌فرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾[1] اين باب از «افتعال» است؛ «مختال» يعني خيال‌زده[2] ، روی خيال کار مي‌کند. خيال می‌کند که بعد از مرگ او، اگر عکس او را بگذارند و دسته‌گل ببرند لذت مي‌برد! خب تو که به گمان خود معدوم شدي، معدوم که احساسي ندارد! نحله‌ها، هبه‌ها قبل از اسلام بود، الآن هم در بين بعضي همين ‌طور است. بله، اگر کسي بگويد که اين کار ثواب دارد "حالا ثوابش چيست، اينها ديگر به عنايت الهي است" اين شخص کار ديني انجام مي‌دهد و ثوابش را هم مي‌برد، گرچه نمي‌داند چقدر ثواب مي‌دهند و چه مي‌دهد. حالا يا واقعاً مسئله ثواب است يا «خوفاً من النار» است؛ «خوفاً من النار» باشد عبادت است «شوقاً الي الجنة» باشد عبادت است چون بالاخره دستور خدا را دارد انجام مي‌دهد.

 

پرسش: يک مسيحی که به امر يا توصيه کشيش، صدقه‌ای می‌دهد ...

پاسخ: آن هم الهي است، چون آن هم امر اعتقادي و ديني است. انبيا مسئله آخرت را آوردند؛ اين يک امر عبادي است و مي‌شود صدقه. خدا يک دين براي بشر قائل است و آن اسلام است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾،[3] ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْل﴾[4] وجود مبارک ابراهيم خليل(سلام الله عليه) از ديرزمان شما را مسلمان ناميده است. ديني که خدا داده، همان اسلام است. همان طوری که در داخله‌ی دين، نسخ راه دارد مثل اينکه قبله قبلاً بيت‌المَقدِس بود بعد شده کعبه، هر دين نسبت به دين ديگر هم يک نسخ درون‌مرزي دارد يعني بيروني نيست همه‌ اسلام است و کار خداست.

 

اگر سخن از اين است که ثواب دارد، ولو نداند که خدا چه چيزي به او مي‌دهد، اين مي‌شود صدقه و ثواب دارد. آن حرف تازه‌اي که انسان را ابدي مي‌داند مي‌گويد شما که يک کار خير انجام داديد، ديگري تأسي مي‌کند، شما ﴿سَارِعُوا﴾؛[5] سرعت بگيريد، يک؛ مسابقه بدهيد، دو: ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾.[6] [7] ميدان وسيعي است، شما بخواهيد مسابقه بدهيد اين ‌طور نيست که اگر تند برويد تصادف بکنيد يا بيفتيد!

شما اگر بخواهيد کار خيري انجام بدهيد، هيچ تزاحمي با هيچ کس ندارد؛ منتها اسراف و تبذير را اصلاً مسابقه نيست. کسي به زن و بچه‌اش سخت بگذراند که من مي‌خواهم کار خير انجام بدهم، اين اصلاً در مسابقه نيست اين در راه خير نيست. کار خيري که مرزش مشخص است، هيچ تصادفي ندارد؛ ميدان مسابقه‌اي که مساحتش به اندازه آسمان و زمين است[8] تصادفي ندارد، کسی مزاحم کسي نيست.

اين را اسلام آورده است لذا در همين جلد نوزدهم وسائل، صفحه 231، باب سوم اين است: «بَابُ اشْتِرَاطِ الصَّدَقَةِ بِالْقُرْبَةِ» قصد تقرب بايد باشد، «وَ عَدَمِ اشْتِرَاطِ الْهِبَةِ وَ النِّحْلَةِ بِهَا». نحله يک امر توصلي است هبه يک امر توصلي است، البته فرق‌هايي بينشان هست اما صدقه، يک امر عبادي است توصلي نيست.

مرحوم شيخ طوسي و مرحوم کليني (رضوان الله عليهما) اين را نقل کردند؛ «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ» اين روايت معتبر است «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: إِنَّمَا الصَّدَقَةُ مُحْدَثَةٌ»؛ صدقه را اسلام آورده است «إِنَّمَا كَانَ النَّاسُ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم يَنْحَلُونَ» يک؛ «وَ يَهَبُونَ» دو. مطلق بخشش را مي‌گويند «نِحله»، «نُحل» به آن مال عطا شده مي‌گويند[9] و زنبور عسل را هم مي‌گويند «نَحل»[10] و معناي ديگر نحله هم مذهب و ملت است[11] ، جعليات را هم مي‌گويند منحول است يعني مجعول است. هبه هم معناي خاص خودش را دارد.

فرمود آنچه قبل از اسلام بود اين بود که کار خير مي‌کردند. اين کار خير هم بر اساس تحليل‌هاي ياد شده، يکي از اين سه راه بود يا راه‌هاي ديگري هم بود: يا امر عاطفي بود يا «شوقا الي المدح» و «خوفاً عن القدح» بود يا وهم و خيال بود که بعد از من نام من مي‌ماند، عکس مرا مي‌گذارند نام مرا مي‌برند از من تعريف مي‌کنند، الآن اين کسي که مُرد در تشييع او يک عده زيادي حرکت مي‌کنند اين شخص خيال مي‌کند که آن مرده هم لذت مي‌برد! او زنده است و رنج مي‌برد از اينکه در دنيا چگونه فکر مي‌کرده است، آن بيچاره الآن رنج مي‌برد؛ ولي اين خيال مي‌کند که او دارد لذت مي‌برد يا خود انسان خيال مي‌کند که وقتي مرگش با تشييع فراواني همراه شد لذت مي‌برد!

شيخنا الاستاد مرحوم علامه شعراني را خدا غريق رحمت کند! نجوم يک سلسله مسائل رياضي دارد که برهانی است; خسوف است و کسوف است و مانند آن يا بحث طلوع است، غروب است، اينکه چه زمانی مغرب است، چه زمانی صبح است و مانند اينها که اينها رياضيات است. يک سلسله مسائلي در نجوم هست به نام احکام النجوم که طالع اين شخص چيست، اقبال اين شخص چيست؛ يکي از مسائلي که مربوط به احکام نجوم است اين است که مي‌گويند اين «سهم الموت» خوبي دارد! ايشان مي‌فرمودند که اصطلاح «سهم الموت» در احکام نجوم "نه در رياضيات نجوم" و در طالع‌بيني‌ها يعني تشييع خوبي دارد، وقتي مُرد تشييع خوبي از او مي‌شود؛ کسي که تشييع خوبي ندارد مي‌گويند «سهم الموت»ي ندارد. جريان قمر در عقرب و اينها آثار خاص خودش را دارند و صرف طالع‌بيني و اينها نيستند.

به هر تقدير قبلاً در غير حوزه اسلامي، نحله بود هبه بود هديه بود چشم‌روشني بود کادو به اصطلاح حالا بود الآن هم هست اما صدقه نبود. صدقه از نظر فقه، با نحله و هبه و اينها فرق جوهری دارد: يکي اينکه در آن قصد قربت لازم است و دوم اينکه يک عقد لازم است و عقد جايز نيست؛ يعني کسي که مالي را داد، نمي‌تواند برگرداند، بر خلاف هبه است بر خلاف هديه است بر خلاف چشم‌روشني است، اينها عقد هستند اما چيزي را که انسان داد مادامي که عين موجود است مي‌تواند برگرداند.

فرق جوهري اين است که صدقه عبادت است و آن امور عبادت نيستند، يک؛ صدقه، عقد لازم است و آنها عقد جايز هستند، اين دو، لذا در آنها مي‌تواند عين را برگرداند؛ منتها حالا برگرداندنش مثل اين است که انسان غذاي بالا آورده خودش را بخورد، همان طور که آن کار، کراهت طبعي دارد، اين هم همين ‌طور است. صدقه، نوآوري دين است؛ فرمود: «إِنَّمَا الصَّدَقَةُ مُحْدَثَةٌ» چرا؟ «إِنَّمَا كَانَ النَّاسُ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم يَنْحَلُونَ وَ يَهَبُونَ» اما قصد قربتي در کار نبود «وَ لَا يَنْبَغِي لِمَنْ أَعْطَی لِلَّهِ شَيْئاً» يعني صدقه «أَنْ يَرْجِعَ فِيهِ». اين «لا ينبغي» به قرينه شواهد بعدي، يعني «لا يجوز».

«لا ينبغي» در کلمات فقها غير از «لا ينبغي» در روايات است؛ «لا ينبغي» در کلمات فقها يا ناظر به استحباب شيء است که «لا ينبغي» ترک آن يا ناظر به کراهت است که «لا ينبغي» فعل آن؛ اما در قرآن کريم وقتي مي‌گويد «لا ينبغي» يعني ممکن نيست: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾؛[12] اين يک امر الزامي است؛ در روايات هم تقريباً همين ‌طور است که «لا ينبغي» در روايت، به معناي کراهت و مانند آن نيست.

 

پرسش: در تکوينيات و اعتباريات تفاوتی نيست ...

پاسخ: «لا ينبغي» منع است، حالا منع تکويني يک امر است، منع اعتباري امر ديگري است. روايات هم تقريباً شبيه آيات است. «لا ينبغي» که در کلمات فقها آمده، غير از «لا ينبغي» در روايات است؛ «لا ينبغی» در کلمات فقها يا ناظر به استحباب است يا ناظر به کراهت است، يک کار غير الزامي است اما در روايات بر کار الزامي هم حمل شده است.

 

در اين روايت نمي‌شود گفت که ظاهرش استحباب است و مي‌شود به هم زد، «لا ينبغي» يعني حق ندارد که بگيرد: «وَ لَا يَنْبَغِي لِمَنْ أَعْطَی لِلَّهِ شَيْئاً أَنْ يَرْجِعَ فِيهِ» اين عقد لازم بود «قَالَ وَ مَا لَمْ يُعْطِهِ لِلَّهِ وَ فِي اللَّهِ فَإِنَّهُ يَرْجِعُ فِيهِ»؛ اينجا مشخص فرمود که اگر کسي در راه خدا چيزي نداد صدقه نيست هبه است نحله است، اين مي‌تواند برگرداند چون عقد غير لازم است «نِحْلَةً كَانَتْ أَوْ هِبَةً» يک؛ «حِيزَتْ أَوْ لَمْ تُحَزْ»[13] دو؛ چه حيازت بشود چه نشود چه قبض بشود چه قبض نشود.

اين روايت مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله تعالی عليه) را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) هم با سند ديگري نقل کرده است.

 

پرسش: اصلاً می‌شود چنين تعبيری به کار برد که صدقه اگر قصد قربت در آن نباشد عنوان صدقه ...

پاسخ: به هيچ وجه صدقه نيست هبه است يا نحله است؛ صدقه، قوامش به قصد قربت است، البته قصد قربت درجاتي دارد. همين که فرد مي‌گويد: «ثواب دارد»، معلوم مي‌شود که اين صدقه است.

 

پرسش: اين بحث صحيح و اعم اصول را مي‌شود اينجا پياده کرد ...

پاسخ: وقتي مي‌گويد: «ثواب دارد» يعني خدا گفته پيغمبر گفته است. صحيحي هم باشيم همين است اعمي هم باشيم همين است. اين وقتي گفت اين کار ثواب دارد يعنی چون خدا گفته دارم انجام مي‌دهم يعني براي خدا دارم انجام مي‌دهم.

 

حالا درجات ثواب متفاوت است. در قرآن کريم گاهي می‌فرمايد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[14] گاهي ‌می‌فرمايد: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾؛[15] آنکه به حسب ظاهر گرفتار حرف جر و اينهاست مي‌گويد اصل، ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است و در آنجا که دارد: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾، «لام» در تقدير است! نه، «لام» در تقدير نيست، بلکه انسان گاهي به جايي مي‌رسد که خودش درجات مي‌شود؛ مثل اينکه يک عده به جايي مي‌رسند که «هُم روحٌ و ريحانٌ»[16] نه «لهم روح و ريحان»! به هر تقدير مراتب بهشت فرق مي‌کند مراتب جهنم فرق مي‌کند؛ خود انسان روح و ريحان مي‌شود، يک؛ روح و ريحان هم دارد، دو؛ اين ‌طور نيست که حالا آنجا که گفته روح و ريحان، «لام» در تقدير باشد!

 

به هر حال همين که می‌گويد: «ثواب دارد»، امر ديني است؛ اين کاملاً با آن اقسام دنيايي فرق مي‌کند؛ اين هبه نيست، اين صدقه است.

حديث دوم که از امام باقر(سلام الله عليه) نقل شده است اين است که «و لا يَرجِعُ فی الصَّدَقَةِ اذا ابتَغَی وَجهَ الله»؛ اگر براي ابتغاء وجه الله شد صدقه مي‌شود، بعد فرمود: «الْهِبَةُ وَ النِّحْلَةُ يَرْجِعُ فِيهَا إِنْ شَاءَ حِيزَتْ أَوْ لَمْ تُحَزْ»؛ چه حيازت بشود قبض بشود چه قبض نشود، مي‌شود برگرداند «إِلَّا لِذِي رَحِمٍ»؛[17] هبه به ذي رحم هبه لازم است عقد لازم است. نسبت‌هاي سببي مثل زوج و زوجه، محل بحث بود که مرحوم محقق فرمود «و فيه خلاف»[18] اما هبه نَسَبي، عقد لازم است.

روايت اول باب چهارم اين است که مرحوم شيخ طوسي نقل کرد «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبَانٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ» که اين مرسله مي‌شود «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: النُّحْلُ وَ الْهِبَةُ مَا لَمْ تُقْبَضْ حَتَّی يَمُوتَ صَاحِبُهَا»؛ از وجود مبارک حضرت سؤال کردند که مالي را هبه کردند ولي قبض نشده حکمش چيست، «قَالَ هِيَ بِمَنْزِلَةِ الْمِيرَاثِ»؛ اگر تا زنده است قبض نشده، اين مال، ميراث است و برای ورثه است، چون وقتي که قبض نشده، به ملکيت آن طرف در نيامده است.

يک وقت است که پدر مالي را هبه کرده به پسر بزرگ و بالغ؛ ولي قبض نشده است، بعد از مرگ پدر، اين ميراث است و همه ورثه سهم مي‌برند؛ يک وقت است که مالي را هبه کرده به آن پسر کوچک و صغير، چون دست وليّ، دست مولّي عليه است، اين قبض‌شده محسوب مي‌شود. فرمود: «وَ إِنْ كَانَ لِصَبِيٍّ فِي حَجْرِهِ وَ أَشْهَدَ عَلَيْهِ» گفته که اين مال را بخشيدم به اين بچه کوچک، «فَهُوَ جَائِزٌ»[19] نه يعني حلال است، اينجا «جائزٌ» يعني نافذ است.

روايت دوم اين باب که مرحوم شيخ طوسي از سند ديگري يعني «عَنْ أَبِي مَرْيَمَ» نقل کرده است آنجا فرمود: «إِذَا تَصَدَّقَ الرَّجُلُ بِصَدَقَةٍ أَوْ هِبَةٍ قَبَضَهَا صَاحِبُهَا أَوْ لَمْ يَقْبِضْهَا عُلِمَتْ أَوْ لَمْ تُعْلَمْ فَهِيَ جَائِزَةٌ»[20] همه جايز است يعني اين کار في نفسه جايز است و کار حرامي نيست نه اينکه عقد جايز باشد.

اين روايت را مرحوم کليني با سندي ديگر نقل کرده است. چون ابهامي در اين روايت بود مرحوم صاحب وسائل دارد اين را توجيه مي‌کند فرمود: «الظَّاهِرُ أَنَّ الْمُرَادَ بِالْجَوَازِ هُنَا عَدَمُ اللُّزُومِ» يعني لازم نيست «فِي بَعْضِ الصُّوَرِ» يعنی في الجمله است نه اينکه در هيچ جا لازم نيست. آنجا که قبض بشود لازم است، آنجايي که قبض نشود جايز است. جواز «بالمعني الاعم» است که يعنی آنجايي که قبض شده، خب جايز است يعني نافذ است يعني لازم است، اين جايز است باطل که نيست؛ آنجايي که قبض نشده، جايز است در برابر لازم. «الْمُرَادَ بِالْجَوَازِ هُنَا عَدَمُ اللُّزُومِ فِي بَعْضِ الصُّوَرِ وَ يَحْتَمِلُ أَنْ يُرَادَ بِهِ عَدَمُ الْبُطْلَانِ قَبْلَ الرُّجُوعِ أَوِ الْمَوْتِ»؛ درست است که اگر بميرد به ميراث برمي‌گردد ولي قبل از ميراث، صحيح است، هنوز فرصت هست که قبض بشود. «وَ يَحْتَمِلُ إِرَادَةُ الْهِبَةِ»؛ يعنی گرچه عنوان صدقه ذکر شده ولی منظور هبه است، چون قصد قربت نشده يا لزومي در کار نيست. «وَ يَحْتَمِلُ إِرَادَةُ الْهِبَةِ قَبْلَ قَبْضِ الْوَاهِبِ مَالَهُ وَ قَبْلَ الْقِسْمَةِ لِمَا تَقَدَّمَ فِي وَقْفِ الْمُشَاعِ»[21] که اگر مشاعي را وقف بکند و قبض ندهد در حد جواز است.

در روايت چهارم اين باب که مرحوم شيخ طوسي «عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ» نقل کرده است اين است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «الْهِبَةُ جَائِزَةٌ» يعني نافذةً «قُبِضَتْ أَوْ لَمْ تُقْبَضْ» نافذ است چون اگر چيزي باطل باشد، قبض، اثري ندارد «قُسِمَتْ أَوْ لَمْ تُقْسَمْ»؛ اگر مشاع باشد تقسيم بشود افراز بشود صحيح است، اگر مشاع باشد تقسيم نشود، افراز نشود، باز هم صحيح است. «وَ النُّحْلُ لَا يَجُوزُ حَتَّی تُقْبَضَ»؛ نحله تا قبض نشود آن جواز و نفوذ را ندارد. «وَ إِنَّمَا أَرَادَ النَّاسُ ذَلِكَ فَأَخْطَئُوا»؛[22] اينها خيال کردند که همين که گفتند بخشيدم، ملک او مي‌شود، در حالي که تا قبض نشود، ملک نمي‌شود.

اين روايت مرحوم شيخ طوسي را مرحوم صدوق «فِي مَعَانِي الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهما السلام» با اين سند نقل کرده است.

مرحوم صاحب وسائل هم توضيح مي‌دهند مي‌گويند: «أَقُولُ: تَقَدَّمَ الْوَجْهُ فِي مِثْلِهِ».[23]

«و الحمد لله رب العالمين»


[2] ر.ک: مفردات الفاظ القرآن، 304 ؛ النهاية، ج2، ص93.
[9] العين، ج3، ص230.
[10] مفردات الفاظ القرآن، ص795.
[11] ر.ک: لسان العرب، ج11، ص651-649.
[16] ر. ک: سوره واقعه، آيه 89. ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيم‌﴾.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo